tgoop.com/BookPhill/1483
Create:
Last Update:
Last Update:
همانطور که پیشتر برایتان گفتیم؛ بعد از مرگ زو، افراسیاب با دستور پدرش به ایران لشکر کشید و جنگ دیگری میان ایران و توران آغاز شد.
چنان که قارن کاوه در میدان جنگ دلاورانه میجنگید و شماساس -پهلوان تورانی- را کشت. رستم جنگ و مردانگی قارن کاوه را دید و خون در رگهایش به جوش آمد. با رخش پیش دستان رفت و نشانی درفش و اسب افراسیاب را از او خواست.
اما زال گفت :«ای پسر گوشداراما رستم که جوان و مغرور بود، حرف زال به گوشش نرفت. به رخش زد و به سمت سپاه توران تاخت. چونان نعرهای زد که تمام سربازان توران از او ترسیدند.
یک امروز با خویشتن هوشدار
که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
در آهنگ و در کینه اَبر بلاست
درفشش سیاهست و خفتان سیاه
ز آهنش ساعد ز آهن کلاه
همه روی آهن گرفته به زر
نشانی سیه بسته بر خود بر
ازو خویشتن را نگهدار سخت
که مردی دلیرست و پیروز بخت»
بدو گفت رستم که ای پهلوان
تو از من مدار هیچ رنجه روان
جهان آفریننده یار من است
دل و تیغ و بازو حصار من است
حواس افراسیاب ناگهان جمع رستم شد؛ دید نوجوانی نارسیده امّا پیلتن میانۀ میدان بر اسب نشسته؛ از اطرافیان پرسید :«این اژدها از کجای ایران آمده که من تا کنون او را ندیده و نام او را نشنیدهام؟» پهلوان پیری میان آنها گفت :«سرورم؛ این، پسر دستان و نوۀ سام است! گرز سام را بر دست او ببینید؛ نام او رستم است.
نبینی که با گرز سام آمدهست
جوان است و جویای نام آمدهست
افراسیاب، اسب خود را به جلوی سپاه هدایت کرد. رستم، تا او را دید، طبق نشانههایی که زال دادهبود، به سمت او حملهور شد.
دو جنگجو، شروع به جنگیدن با یکدیگر کردند. رستم حسابی که به افراسیاب نزدیک شد، دست انداخت و ا را از روی زین اسب جدا کرد. مثل یک گونی برنج، سر دست خود گرفت و میخواست به همان شکل، او را پیش کیقباد ببرد.
افراسیاب آن بالا، بین دست رستم مدام میجنبید تا خود را آزاد کند. ناگهان بین این جنبیدنها، بند شلوارش پاره شد و و افراسیاب از دست رستم به زمین افتاد. تا او به زمین افتاد سپاهیان جلو آمدند و دور پادشاهشان را گرفتند تا رستم نتواند برای بردنش برگردد.
در همین حین رستم دست دراز کرد و تاج افراسیاب را برداشت. بر دستی تاج و بر دست دیگر کمربند افراسیاب، به سمت قباد برگشت و گفت :«اگر کمربندش پاره نشده بود؛ الان به پیش شما آورده بودمش. این کمربند و تاج را بگیرید تا من جنگ را تمام کنم.»
اما افراسیاب میدان جنگ را رها کرده و با اسب به بیابان فرار کرد. کیقباد وقتی از فرار افراسیاب خبردار شد، دستور داد تمام سپاه ایران به سپاه توران بتازند.
به روز نبرد آن یل ارجمندتورانیان عقب نشینی کردند و ایرانیان با گنج فراوان و اسیران به سمت کیقباد بازگشتند.
به شمشیر و خنجر و گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست
افراسیاب که به سمت جیحون فرار کرده بود یک هفته آنجا ماند و مخفی شد تا اینکه در روز هشتم توانست از جیحون رد شود و خود را به پدرش، پشنگ، برساند. به پدر گفت :«گناه این جنگ گردن توست. این همه جنگیدیم و سرباز از دست دادیم اما هیچ چیز به دست نیاوردیم. زال فرزند تازهای به نام رستم دارد که هیچکس در میدان جنگ حریفش نیست.
همه لشکر ما ز هم بر درید
کس اندر جهان آن شگفتی ندید
این همه جنگیدم اما هرگز هیچکدام شبیه به رستم نبودند. با این وجود هیچ راهی جز آشتی با ایران رو نداریم. بیا و این سرزمین رو همونطور که فریدون بخش کرده بود بپذیر تا همین خاک رو هم از دست ندادیم.»
پشنگ برادرش ویسه را با یک نامه و هدایای فراوان به سمت ایران فرستاد و تقسیمبندی مرزها را همانطور که فریدون گفته بود؛ پذیرفت.
ویسه هم نامه را به کیقباد رساند و او در جواب گفت :«ما در جنگ پیشدستی نکردیم اما من از هر چه کردید میگذرم و آتش جنگ را خاموش میکنم. آن سمت جیحون از آن شما و این سمت جیحون از آن من، همانطور که نیای من فریدون وصیت کرده بود.»
قباد نیکدل هم نامهای مهرآمیز برای پشنگ نوشت و صلح بین ایران و توران دوباره برقرار شد.
قباد دستور داد تا شهر استخر را آماده کنند و سپس ساکن آنجا شد. ده سال تمام را به گشتن جهان گذراند. شهر و آبادیهای زیادی را در ایران بنا کرد و صاحب چهار پسر شد؛ کیکاووس، کیآرش، کیپیشین و کیآمینو. پس از صد سال زندگی، تاج و تخت را به کاووس سپرد و دار فانی را وداع گفت.
#یکشنبه_با_شاهنامه
#کیانیان
@bookphill🌱
BY BookPhill
Share with your friend now:
tgoop.com/BookPhill/1483