عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت952 الهام دخترعمه مهري بد نبود، يعني سرش به كار خودش بود، از سعيد دل خوشي نداشتم، رابطه ما خوب بود، اما از وقت يه كار خوب پيدا كرد و يه كم جون گرفت، عوض شد، ... ..يادش به خير جشن فارغ التحصيليم بابا همه رو دعوت كرده بود...میترا سر اينکه چه…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت953
سالي كه میترا كنکور داشت
من با امير تو مغازه كار مي كرديم،
شبها به بهانه بي خوابي و كتاب خوندن مي رفتم پيشش ،
براش چايي درست مي كردم، تا نترسه و خوابش نبره...
خيلي تلاش كرد اما دولتي هيچ جا قبول نشد، كارش افتاد به دانشگاه آزاد،
خيلي دلم مي خواست دانشگاه دولتي قبول بشه تا رو اين سمانه و ستاره كم بشه ولي نشد،
خودشم جا خورده بود، نمي دونم چرا قبول نشد؟
همه اينا به كنار اينکه میترا هميشه باهام صادق بود و
دوستم مي داشت... خاطرات گذشته آرومم مي كرد، نمي دونم چرا؟؟؟ ...
حالا اينجا... من... تنهايي ، كي باورش ميشد!! مني كه هميشه دور ورم شلوغ بود... حالا ...
نه دوستي ، نه آشنايي ، میترا هم كه باهام سرسنگين بود ...
سالي كه میترا كنکور داشت
من با امير تو مغازه كار مي كرديم،
شبها به بهانه بي خوابي و كتاب خوندن مي رفتم پيشش ،
براش چايي درست مي كردم، تا نترسه و خوابش نبره...
خيلي تلاش كرد اما دولتي هيچ جا قبول نشد، كارش افتاد به دانشگاه آزاد،
خيلي دلم مي خواست دانشگاه دولتي قبول بشه تا رو اين سمانه و ستاره كم بشه ولي نشد،
خودشم جا خورده بود، نمي دونم چرا قبول نشد؟
همه اينا به كنار اينکه میترا هميشه باهام صادق بود و
دوستم مي داشت... خاطرات گذشته آرومم مي كرد، نمي دونم چرا؟؟؟ ...
حالا اينجا... من... تنهايي ، كي باورش ميشد!! مني كه هميشه دور ورم شلوغ بود... حالا ...
نه دوستي ، نه آشنايي ، میترا هم كه باهام سرسنگين بود ...
#پارت954
فقط يکي دو بار پويا بهم زنگ زد،
اينم فکر كنم يلدا ازش خواسته بود...پام سست شده بود،
دلم مي خواست مرخصي بگيرم و برا تولد میترا برم پيشش ، بد جوري با خودم درگير بودم،
هر كاري كردم نتونستم خودم و راضي كنم، دلم مي خواست روز تولدش خوشحالش كنم،
اما نشد، از اينترنت بليط كنسرت براش گرفتم و به پويا زنگ زدم تا زحمتشو بکشه...
دلم بد گرفته بود، تا ديروقت سر كار بودم ،
چشمام خسته شده بود، كمرم درد مي
كرد، گوشيم زنگ خورد میترای من بود.
هنوز صداشو نشنيده جون گرفته بودم: الو سلام فينگيل من خوش گذشت:
سلام جات خالي نيما ،
نتوستم جلوي پويا و يلدا باهات حرف بزنم صداش خستگي رو ازم دور مي كرد،
دستم و گذاشتم رو پيشونيم و سعي كردم صورت خشگلش جلوي روم مجسم بشه:
آخ میترا چقدر دلم مي خواست الان پيشت باشم
، پارسال و يادت مياد، صبح تا حالا چند بار عکساي پارسال و نگاه كردم:
نييييما خيلي دوشت دالم دلم ضعف
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
فقط يکي دو بار پويا بهم زنگ زد،
اينم فکر كنم يلدا ازش خواسته بود...پام سست شده بود،
دلم مي خواست مرخصي بگيرم و برا تولد میترا برم پيشش ، بد جوري با خودم درگير بودم،
هر كاري كردم نتونستم خودم و راضي كنم، دلم مي خواست روز تولدش خوشحالش كنم،
اما نشد، از اينترنت بليط كنسرت براش گرفتم و به پويا زنگ زدم تا زحمتشو بکشه...
دلم بد گرفته بود، تا ديروقت سر كار بودم ،
چشمام خسته شده بود، كمرم درد مي
كرد، گوشيم زنگ خورد میترای من بود.
هنوز صداشو نشنيده جون گرفته بودم: الو سلام فينگيل من خوش گذشت:
سلام جات خالي نيما ،
نتوستم جلوي پويا و يلدا باهات حرف بزنم صداش خستگي رو ازم دور مي كرد،
دستم و گذاشتم رو پيشونيم و سعي كردم صورت خشگلش جلوي روم مجسم بشه:
آخ میترا چقدر دلم مي خواست الان پيشت باشم
، پارسال و يادت مياد، صبح تا حالا چند بار عکساي پارسال و نگاه كردم:
نييييما خيلي دوشت دالم دلم ضعف
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت954 فقط يکي دو بار پويا بهم زنگ زد، اينم فکر كنم يلدا ازش خواسته بود...پام سست شده بود، دلم مي خواست مرخصي بگيرم و برا تولد میترا برم پيشش ، بد جوري با خودم درگير بودم، هر كاري كردم نتونستم خودم و راضي كنم، دلم مي خواست روز تولدش خوشحالش كنم،…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت955
رفت چند وقت بود میترا اينطوري باهام حرف نزده بود: فدات بشم عزيزم،
منم اندازه دنيا دوست دارم، قول ميدم
برات جبران كنم ،
امسال و ببخش : نيما يعني سال ديگه و سالاي بعد كنار هميم مگه نه: آره حتما" : راستي نيما
امروز خيلي خوشحالم، بابا بهم يه حلقه خوشگل كادو داد، گفت بندازم دست چپم ، تا همه بفهمن يه خبرايي هست،
ولي فعلا" هر كی پرسيد، يه جوري بپيچونمش، :
راست ميگي میترا !!!!! : آره به خدا ، برام كيکم گرفته بودن، :
خدا رو
شکر روز خوبي داشتي،....میترا چند وقتيه همش از بابا تعريف ميکنه انگار مي خواد نظر منو بدونه يا اينکه دلم و نرم
كنه، البته تا حدود زيادي هم موفق بود...
چيزي به عيد نمونده بود، ياد چهارشنبه سوري، عيد ، سفره هفت سين داغ
دلمو تازه مي كرد،
اشکم و در مي آورد يعني واقعا" امسال عيد چي ميشه؟
رفت چند وقت بود میترا اينطوري باهام حرف نزده بود: فدات بشم عزيزم،
منم اندازه دنيا دوست دارم، قول ميدم
برات جبران كنم ،
امسال و ببخش : نيما يعني سال ديگه و سالاي بعد كنار هميم مگه نه: آره حتما" : راستي نيما
امروز خيلي خوشحالم، بابا بهم يه حلقه خوشگل كادو داد، گفت بندازم دست چپم ، تا همه بفهمن يه خبرايي هست،
ولي فعلا" هر كی پرسيد، يه جوري بپيچونمش، :
راست ميگي میترا !!!!! : آره به خدا ، برام كيکم گرفته بودن، :
خدا رو
شکر روز خوبي داشتي،....میترا چند وقتيه همش از بابا تعريف ميکنه انگار مي خواد نظر منو بدونه يا اينکه دلم و نرم
كنه، البته تا حدود زيادي هم موفق بود...
چيزي به عيد نمونده بود، ياد چهارشنبه سوري، عيد ، سفره هفت سين داغ
دلمو تازه مي كرد،
اشکم و در مي آورد يعني واقعا" امسال عيد چي ميشه؟
#پارت956
تا يادم مياد، عيد بود و مامان و بابا و
میترا ،
دلم هواشون و كرده بود، اينجا از سرماي زمستون خبري نبود،
ولي میترا اونجا سردش بود، الان حتما" داره يخ ميزنه، آخه ميگه اونجا برف زيادي اومده...
خدا رو شکر كارها خيلي خوب پيش مي رفت آقاي منوچهري هم راضي بود،
ديگه آخرهاي كار بود، بعد از اون ديگه مجبور نبودم فشار كاري زياد و تحمل كنم
، وضع پس اندازم خوب بود،
تو اين
يک سال به اندازه پنج سالي كه تو مغازه كار كرده بودم
حتي بيشتر درآمد داشتم، خيالم يه كم راحت شده بود،
حتي
اگه سختمون باشه اينجا زندگي كنيم ،
حداقل پول رهن خونه و مخارج اوليه زندگيمون تامينه، میترا هم درسش تمومه،
اگه برام كار جور نشه،
ديگه بعد از عيد به میترا ميگم بياد پيشم باهم زندگي كنيم، بيشتر از اين نمیتونستم تحمل كنم
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
تا يادم مياد، عيد بود و مامان و بابا و
میترا ،
دلم هواشون و كرده بود، اينجا از سرماي زمستون خبري نبود،
ولي میترا اونجا سردش بود، الان حتما" داره يخ ميزنه، آخه ميگه اونجا برف زيادي اومده...
خدا رو شکر كارها خيلي خوب پيش مي رفت آقاي منوچهري هم راضي بود،
ديگه آخرهاي كار بود، بعد از اون ديگه مجبور نبودم فشار كاري زياد و تحمل كنم
، وضع پس اندازم خوب بود،
تو اين
يک سال به اندازه پنج سالي كه تو مغازه كار كرده بودم
حتي بيشتر درآمد داشتم، خيالم يه كم راحت شده بود،
حتي
اگه سختمون باشه اينجا زندگي كنيم ،
حداقل پول رهن خونه و مخارج اوليه زندگيمون تامينه، میترا هم درسش تمومه،
اگه برام كار جور نشه،
ديگه بعد از عيد به میترا ميگم بياد پيشم باهم زندگي كنيم، بيشتر از اين نمیتونستم تحمل كنم
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت956 تا يادم مياد، عيد بود و مامان و بابا و میترا ، دلم هواشون و كرده بود، اينجا از سرماي زمستون خبري نبود، ولي میترا اونجا سردش بود، الان حتما" داره يخ ميزنه، آخه ميگه اونجا برف زيادي اومده... خدا رو شکر كارها خيلي خوب پيش مي رفت آقاي منوچهري…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت957
از اولم به میترا گفتم يک سال، الان تقريبا" هشت ماه مي گذره،
نمي دونم چطوري تحمل كردم، باورم نميشه، همش به خاطر میترا بود،
هر وقت خسته و كلافه ميشدم به فينگيلي زنگ مي زدم،
صداش از هر مسکني برام بهتر بود،
بعدم با خودم مي گفتم: فقط به خاطر میترا...
.چند وقت ميشه میترا من مريضه،
صداش گرفته، همش سرفه ميکنه دلم
بد جوري شور مي زنه،
تلفنم و زود قطع مي كنه، باهام آروم حرف ميزنه، دستم به كار نميره...يه روز پويا بهم زنگ زد و موضوع كار تو شركت شوهر خالشو باهام در ميون گذاشت،
بهم گفت میترا مدارك و فرستاده و براي مصاحبه بايد
هر چه زودتر برم، گفت كار خوبيه و میترا گفته تا قطعي نشده بهت نگم،
حتي بهم گفت میترا به چند تا شركت ديگه هم
سر زده و تو اين مدت خيلي برای كار من اين در و اون در زده،
آخر سرم بهم گفت میترا بدجور سرما خورده
از اولم به میترا گفتم يک سال، الان تقريبا" هشت ماه مي گذره،
نمي دونم چطوري تحمل كردم، باورم نميشه، همش به خاطر میترا بود،
هر وقت خسته و كلافه ميشدم به فينگيلي زنگ مي زدم،
صداش از هر مسکني برام بهتر بود،
بعدم با خودم مي گفتم: فقط به خاطر میترا...
.چند وقت ميشه میترا من مريضه،
صداش گرفته، همش سرفه ميکنه دلم
بد جوري شور مي زنه،
تلفنم و زود قطع مي كنه، باهام آروم حرف ميزنه، دستم به كار نميره...يه روز پويا بهم زنگ زد و موضوع كار تو شركت شوهر خالشو باهام در ميون گذاشت،
بهم گفت میترا مدارك و فرستاده و براي مصاحبه بايد
هر چه زودتر برم، گفت كار خوبيه و میترا گفته تا قطعي نشده بهت نگم،
حتي بهم گفت میترا به چند تا شركت ديگه هم
سر زده و تو اين مدت خيلي برای كار من اين در و اون در زده،
آخر سرم بهم گفت میترا بدجور سرما خورده
#پارت958
اگه ميشه بهش سر بزنم..
.خيلي خوشحال شده بودم، تا آخر هفته كارام سبک ميشه و ميتونم مرخصي بگيرم، اما
چطور به میترا بگم نمي رم خونه،
بابا حتي به من يه زنگم نزده ،
شماره منو كه داره امکان نداره برم پيشش...تعجب كردم چرا میترا به من چيزي نگفته بود؟؟
يعني فکر مي كرد اگه جور نشه ناراحت ميشم، يا... نمي دونم..
.بهتر ديدم
زياد بهش فکر نکنم به میترا هم چيزي نگفتم.
اون روز از صبح دلم شور ميزد،
هيچي نتونستم بخورم، تو راه شركت يلدا
بهم زنگ زد،
خيلي دلخور بود:الو بفرمایيد: آقا نيما حق دارين نشناسين ،
يعني بهتر بگم شما كي رو ميشناسين؟:
ببخشيد يلدا خانوم، من شمارتون و نديدم، خوبين؟:
نه اصلا" خوب نيستم، گذاشتي رفتي، پشت سرتم نگاه نميکني،
خيلي بي خيالي، میترا بيچاره روزي هزار بار ميميره و زنده ميشه
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
اگه ميشه بهش سر بزنم..
.خيلي خوشحال شده بودم، تا آخر هفته كارام سبک ميشه و ميتونم مرخصي بگيرم، اما
چطور به میترا بگم نمي رم خونه،
بابا حتي به من يه زنگم نزده ،
شماره منو كه داره امکان نداره برم پيشش...تعجب كردم چرا میترا به من چيزي نگفته بود؟؟
يعني فکر مي كرد اگه جور نشه ناراحت ميشم، يا... نمي دونم..
.بهتر ديدم
زياد بهش فکر نکنم به میترا هم چيزي نگفتم.
اون روز از صبح دلم شور ميزد،
هيچي نتونستم بخورم، تو راه شركت يلدا
بهم زنگ زد،
خيلي دلخور بود:الو بفرمایيد: آقا نيما حق دارين نشناسين ،
يعني بهتر بگم شما كي رو ميشناسين؟:
ببخشيد يلدا خانوم، من شمارتون و نديدم، خوبين؟:
نه اصلا" خوب نيستم، گذاشتي رفتي، پشت سرتم نگاه نميکني،
خيلي بي خيالي، میترا بيچاره روزي هزار بار ميميره و زنده ميشه
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت958 اگه ميشه بهش سر بزنم.. .خيلي خوشحال شده بودم، تا آخر هفته كارام سبک ميشه و ميتونم مرخصي بگيرم، اما چطور به میترا بگم نمي رم خونه، بابا حتي به من يه زنگم نزده ، شماره منو كه داره امکان نداره برم پيشش...تعجب كردم چرا میترا به من چيزي نگفته…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت959
اونوقت تو...فهميدم داره گريه ميکنه ، گيج شده
بودم، اون چي ميگفت؟
چه اتفاقي افتاده؟: يلدا خانوم آروم باشين تو رو خدا اتفاقي افتاده؟: يعني نمي دونين میترا مريضه، نميدونين پاش شکسته،
نمي دونين دو هفته نتونسته از تو رختخواب بياد بيرون،:ننننه؟؟؟
من روزي چند بار زنگ مي زنم به میترا فقط گفت سرما خورگي ساده ست:
مي ترسه اعصابت به هم بريزه، از بس دوست داره، بيا بهش سر بزن...
دست از لج بازي بردار، به میترا نگي من چيزي بهت گفتما..
خواهش مي كنم يلدا وسط حرفاش همش گريه ميكرد،بهش اطمينان دادم
با اولين پرواز ميام تهران،
يعني میترا چشه كه يلدا اينقدر بي قراري ميکنه؟
با دستپاچگي به میترا زنگ زدم،
صداش در نمي اومد،
ولي همش ميگفت چيزيم نيست،
سرما خوردم... ضعف كردم...سرم به شدت
اونوقت تو...فهميدم داره گريه ميکنه ، گيج شده
بودم، اون چي ميگفت؟
چه اتفاقي افتاده؟: يلدا خانوم آروم باشين تو رو خدا اتفاقي افتاده؟: يعني نمي دونين میترا مريضه، نميدونين پاش شکسته،
نمي دونين دو هفته نتونسته از تو رختخواب بياد بيرون،:ننننه؟؟؟
من روزي چند بار زنگ مي زنم به میترا فقط گفت سرما خورگي ساده ست:
مي ترسه اعصابت به هم بريزه، از بس دوست داره، بيا بهش سر بزن...
دست از لج بازي بردار، به میترا نگي من چيزي بهت گفتما..
خواهش مي كنم يلدا وسط حرفاش همش گريه ميكرد،بهش اطمينان دادم
با اولين پرواز ميام تهران،
يعني میترا چشه كه يلدا اينقدر بي قراري ميکنه؟
با دستپاچگي به میترا زنگ زدم،
صداش در نمي اومد،
ولي همش ميگفت چيزيم نيست،
سرما خوردم... ضعف كردم...سرم به شدت
#پارت960
درد گرفته بود، با دستام شقيقه هامو فشار مي دادم
تا يه كم آروم بگيرم، كه دوباره صداي زنگ گوشيم بلند شد، به صفحه گوشي نگاه كردم،
شماره موبايل بابا بود، تمام بدنم كرخ شده بود، هول شدم، يعني جواب بدم ، نکنه برا میترا اتفاقي افتاده..: الو سلام:
سلام....نيما جان بابا.. نميخواي برگردي بغض گلوم و فشار مي داد به زور جلوي گريه
خودمو گرفتم: خوبين بابا، ببخشيد، ميام..:
من خيلي وقته بخشيدم،
منتظرت بودم، يعني من لياقت نداشتم برا
ازدواجت ازم اجازه بگيري..
يه اتفاقي افتاده... نبايد تا ابد كشش بديم...
هيچي برا گفتن نداشتم سکوت كردم
: نيما
بابا هر چي بوده تموم شده، من بد كردم، تاوانشم دادم،
نبايد بگم چقدر برام عزيزي چون بهتر از هر كسي مي دوني،
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
درد گرفته بود، با دستام شقيقه هامو فشار مي دادم
تا يه كم آروم بگيرم، كه دوباره صداي زنگ گوشيم بلند شد، به صفحه گوشي نگاه كردم،
شماره موبايل بابا بود، تمام بدنم كرخ شده بود، هول شدم، يعني جواب بدم ، نکنه برا میترا اتفاقي افتاده..: الو سلام:
سلام....نيما جان بابا.. نميخواي برگردي بغض گلوم و فشار مي داد به زور جلوي گريه
خودمو گرفتم: خوبين بابا، ببخشيد، ميام..:
من خيلي وقته بخشيدم،
منتظرت بودم، يعني من لياقت نداشتم برا
ازدواجت ازم اجازه بگيري..
يه اتفاقي افتاده... نبايد تا ابد كشش بديم...
هيچي برا گفتن نداشتم سکوت كردم
: نيما
بابا هر چي بوده تموم شده، من بد كردم، تاوانشم دادم،
نبايد بگم چقدر برام عزيزي چون بهتر از هر كسي مي دوني،
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈
راز ...
#پارت960 درد گرفته بود، با دستام شقيقه هامو فشار مي دادم تا يه كم آروم بگيرم، كه دوباره صداي زنگ گوشيم بلند شد، به صفحه گوشي نگاه كردم، شماره موبايل بابا بود، تمام بدنم كرخ شده بود، هول شدم، يعني جواب بدم ، نکنه برا میترا اتفاقي افتاده..: الو سلام:…
سلام عزیزان بریم برای ادامه رمان بسیاااار زیبا و کاملاااا واقعی #راز👇👇
#پارت961
اگه اين همه وقت بهت زنگ نزدم
يا نيومدم سراغت چون روم نميشد،
يعني بهتر بگم فکر مي كردم ديگه به عنوان يه
پدر قبولم نداري :ننننه... نه به خدا ...
اينطور نيست بابا...من شايد دلخور باشم، ولي نمک نشناس و بيمعرفت نيستم،
به میترا هم گفتم هيچوقت تو زندگيم احساس كمبود نکردم...
ولي بابا من بايد واقعيت و مي دونستم، میترا حق من بود...
فکر اينکه میترا رو ازم پنهون كردين ....:
منم به همبن خاطر كوتاه اومدم و میترا رو فرستادم ،
اونو دو دستي تقديمت كردم، وقتي مطمئن شدم
، واقعا" دوستش داشتي، كارا رو رديف كردم كه خيالت از بابت اون راحت بشه، فکر حرف
فاميل و در و همسايه رو نکردم،
ديگه كاري از دستم بر نمي اومد.. يعني اينا كافي نيست دلم آروم نبود
حتما" يه
اتفاقي افتاده كه بابا زنگ زده بهم...:
اگه اين همه وقت بهت زنگ نزدم
يا نيومدم سراغت چون روم نميشد،
يعني بهتر بگم فکر مي كردم ديگه به عنوان يه
پدر قبولم نداري :ننننه... نه به خدا ...
اينطور نيست بابا...من شايد دلخور باشم، ولي نمک نشناس و بيمعرفت نيستم،
به میترا هم گفتم هيچوقت تو زندگيم احساس كمبود نکردم...
ولي بابا من بايد واقعيت و مي دونستم، میترا حق من بود...
فکر اينکه میترا رو ازم پنهون كردين ....:
منم به همبن خاطر كوتاه اومدم و میترا رو فرستادم ،
اونو دو دستي تقديمت كردم، وقتي مطمئن شدم
، واقعا" دوستش داشتي، كارا رو رديف كردم كه خيالت از بابت اون راحت بشه، فکر حرف
فاميل و در و همسايه رو نکردم،
ديگه كاري از دستم بر نمي اومد.. يعني اينا كافي نيست دلم آروم نبود
حتما" يه
اتفاقي افتاده كه بابا زنگ زده بهم...:
#پارت962
بابا ببخشيد...اتفاقي افتاده: اتفاق كه نه...
میترا حالش زياد خوب نيست،
دلم مي
خواست بيام اونجا و حرفامو باهات بزنم، اما فرصت نشد،
اگه مي توني زودتر بيا، كدورت ها رو بذار كنار، اگه مي خواي
زندگي خوبي رو شروع كني اول بايد دلت صاف باشه،
من معذرت مي خوام، هر كسي اشتباه ميکنه، خدا نخواست يه عمر جلو تو شرمنده باشم
به موقع به دادم رسيد، حالا كه همه چيز به خير گذشته، خرابش نکن، بيا به میترا برس نذار دير بشه..
: بابا اينطوري حرف نزنين من بايد معذرت بخوام، میترا حالش خييييلي بده:
نه بابا ، خودتو ناراحت نکن فقط
زود بيا بيشتر دلتنگه تا مريض
بعداز قطع تلفن فوري با آقاي منوچهري تماس گرفتم،
و ازش مرخصي گرفتم ازش
خواستم اگه ميشه برام بليط تهيه كنه،
اون با كمال ميل با مرخصيم موافقت كرد و قول داد براي همين امشب تو پرواز برام بليط بگيره،
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
بابا ببخشيد...اتفاقي افتاده: اتفاق كه نه...
میترا حالش زياد خوب نيست،
دلم مي
خواست بيام اونجا و حرفامو باهات بزنم، اما فرصت نشد،
اگه مي توني زودتر بيا، كدورت ها رو بذار كنار، اگه مي خواي
زندگي خوبي رو شروع كني اول بايد دلت صاف باشه،
من معذرت مي خوام، هر كسي اشتباه ميکنه، خدا نخواست يه عمر جلو تو شرمنده باشم
به موقع به دادم رسيد، حالا كه همه چيز به خير گذشته، خرابش نکن، بيا به میترا برس نذار دير بشه..
: بابا اينطوري حرف نزنين من بايد معذرت بخوام، میترا حالش خييييلي بده:
نه بابا ، خودتو ناراحت نکن فقط
زود بيا بيشتر دلتنگه تا مريض
بعداز قطع تلفن فوري با آقاي منوچهري تماس گرفتم،
و ازش مرخصي گرفتم ازش
خواستم اگه ميشه برام بليط تهيه كنه،
اون با كمال ميل با مرخصيم موافقت كرد و قول داد براي همين امشب تو پرواز برام بليط بگيره،
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
@tabliq660👈👈👈👈