ARAKIBASS Telegram 20132
🔹آن روزهای آبی اراک


عید بود. به خانه ی طاهره خانم رفته بودیم. خانه شان، خیابان تک درختی  بود.  روی درخت پیر حیاط خانه شان، طوطی سبز رنگی در قفس آویزان بود.

دیوارها کاهگلی بود. باغچه ای پر از گل، وسط حیاط بود.
قبل از آنکه به خانه طاهره خانم برویم؛  اول  خیابان حصار، چند تا فرفره ی قرمز خریدم.

یکبار، در آخرین روزهای زمستان، بابا ما را برای خرید لباس عید، به خیابان برد.

باغ ملی از تاکسی قرمز، پیاده شدیم. به پاساژ طبائیان رفتیم. غرق شدیم در انبوه پیراهن ها.

بابا برایم پیراهنی به رنگ آسمان آن روزهای اراک خرید. عباس آباد، پر بود از شال و روسری و چشم های گریان دختربچه های خسته. روی دیوارهای باغ ملی، عکس سربازان جنگ هم بود. ناگهان یکی از همین سربازها، به دختر بچه ای، بستنی و شکلات هدیه داد.

آن روز هوا پر بود از فرفره های قرمز. سینما کاپری، پیر بود. انگشتر فروش، در چایخانه ی نو، چای می نوشید. از ذبیح درشکه چی می گفت.

جلوی سینما کاپری همیشه پر بود از آدم های خوشحال. آسمان، پر بود از وعده های مهمانی.  آقای حقیقی، جلوی کتابفروشی اش، با کت و شلوار نو، سرحال، ایستاده  بود و با استاد محمد رضا محتاط حرف می زد. درخت ها هم  با همدیگر حرف می زدند.

سینما دنیا، آن طرف  باغ ملی بود. آدم های خسته از روشنایی افراطی، دل به تاریکی سینما  داده بودند. تاریکی، تاریخ روشنایی بود.

چند شب پیش با خانم سیفی، معلم دبستان هدایت، که حالا بازنشسته است و ساکن تهران، تلفنی حرف زدم. گفتم:

" یکبار کتاب پهلوان پنبه را به من دادین و گفتین بلند برای بچه ها بخوان. شاید از همان موقع، قصه، سرنوشت من شد."

فرفره های قرمز، در باد و طوفان روزگار، ناگهان گم شدند؛ مثل خیلی چیزهای دیگر... پهلوان پنبه، حکایت دلقکی بود که در جشن ها، در لباس های خودش پنبه تعبیه می کرد تا نزد مردم، تنومند به نظر برسد.

کمانداری، آنقدر به پهلوان پنبه، تیر می زد که ماهیت واقعی دلقک عیان می شد.
و همه مردم، به چشم می دیدند که دلقک، لاغر اندام است و ضعیف.

باد "یکصد و بیست روزه ی بندر دیر" و "شب باد کهنوج" و "گیله وا باد کلاچای" و "هفت باد منجیل" و "سیاه باد قائنات"، پنبه ها را از لباس های مان جدا کرد.

ذات واقعی دلقک های لاغر، گاهی با تیر و کمان، گاهی با سیاه باد، و گاه با قصه ها و غصه ها،  هویدا می شود.

طوطی سبز طاهره خانم، یک روز سفر کرد. هیچوقت ندانستم طوطی ها وقتی بمیرند، خاطره ی صدای شان، به کجا می رود...


@rezamahdavihezaveh
#رضا_مهدوی_هزاوه

@ArakiBass
👍1



tgoop.com/ArakiBass/20132
Create:
Last Update:

🔹آن روزهای آبی اراک


عید بود. به خانه ی طاهره خانم رفته بودیم. خانه شان، خیابان تک درختی  بود.  روی درخت پیر حیاط خانه شان، طوطی سبز رنگی در قفس آویزان بود.

دیوارها کاهگلی بود. باغچه ای پر از گل، وسط حیاط بود.
قبل از آنکه به خانه طاهره خانم برویم؛  اول  خیابان حصار، چند تا فرفره ی قرمز خریدم.

یکبار، در آخرین روزهای زمستان، بابا ما را برای خرید لباس عید، به خیابان برد.

باغ ملی از تاکسی قرمز، پیاده شدیم. به پاساژ طبائیان رفتیم. غرق شدیم در انبوه پیراهن ها.

بابا برایم پیراهنی به رنگ آسمان آن روزهای اراک خرید. عباس آباد، پر بود از شال و روسری و چشم های گریان دختربچه های خسته. روی دیوارهای باغ ملی، عکس سربازان جنگ هم بود. ناگهان یکی از همین سربازها، به دختر بچه ای، بستنی و شکلات هدیه داد.

آن روز هوا پر بود از فرفره های قرمز. سینما کاپری، پیر بود. انگشتر فروش، در چایخانه ی نو، چای می نوشید. از ذبیح درشکه چی می گفت.

جلوی سینما کاپری همیشه پر بود از آدم های خوشحال. آسمان، پر بود از وعده های مهمانی.  آقای حقیقی، جلوی کتابفروشی اش، با کت و شلوار نو، سرحال، ایستاده  بود و با استاد محمد رضا محتاط حرف می زد. درخت ها هم  با همدیگر حرف می زدند.

سینما دنیا، آن طرف  باغ ملی بود. آدم های خسته از روشنایی افراطی، دل به تاریکی سینما  داده بودند. تاریکی، تاریخ روشنایی بود.

چند شب پیش با خانم سیفی، معلم دبستان هدایت، که حالا بازنشسته است و ساکن تهران، تلفنی حرف زدم. گفتم:

" یکبار کتاب پهلوان پنبه را به من دادین و گفتین بلند برای بچه ها بخوان. شاید از همان موقع، قصه، سرنوشت من شد."

فرفره های قرمز، در باد و طوفان روزگار، ناگهان گم شدند؛ مثل خیلی چیزهای دیگر... پهلوان پنبه، حکایت دلقکی بود که در جشن ها، در لباس های خودش پنبه تعبیه می کرد تا نزد مردم، تنومند به نظر برسد.

کمانداری، آنقدر به پهلوان پنبه، تیر می زد که ماهیت واقعی دلقک عیان می شد.
و همه مردم، به چشم می دیدند که دلقک، لاغر اندام است و ضعیف.

باد "یکصد و بیست روزه ی بندر دیر" و "شب باد کهنوج" و "گیله وا باد کلاچای" و "هفت باد منجیل" و "سیاه باد قائنات"، پنبه ها را از لباس های مان جدا کرد.

ذات واقعی دلقک های لاغر، گاهی با تیر و کمان، گاهی با سیاه باد، و گاه با قصه ها و غصه ها،  هویدا می شود.

طوطی سبز طاهره خانم، یک روز سفر کرد. هیچوقت ندانستم طوطی ها وقتی بمیرند، خاطره ی صدای شان، به کجا می رود...


@rezamahdavihezaveh
#رضا_مهدوی_هزاوه

@ArakiBass

BY اراکی باس...؟


Share with your friend now:
tgoop.com/ArakiBass/20132

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The Channel name and bio must be no more than 255 characters long Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN. The initiatives announced by Perekopsky include monitoring the content in groups. According to the executive, posts identified as lacking context or as containing false information will be flagged as a potential source of disinformation. The content is then forwarded to Telegram's fact-checking channels for analysis and subsequent publication of verified information. Judge Hui described Ng as inciting others to “commit a massacre” with three posts teaching people to make “toxic chlorine gas bombs,” target police stations, police quarters and the city’s metro stations. This offence was “rather serious,” the court said. Invite up to 200 users from your contacts to join your channel
from us


Telegram اراکی باس...؟
FROM American