این چند روز جادههای زیادی رو دیدم، تپههای سبز و زرد، نور خورشید که روی گیاها میوفتاد، ابرها که به ما رسیده بودن و حتی ما بعضی وقتا ازشون پیشی گرفته بودیم، چایی های زیادی خوردیم، چایی تو باغ سیب، چایی کنار سد، چایی تو خونهی قدیمی و چند روزی مهمون یه خونه باغ قدیمی با یه عالم درخت سیب بودیم، خونهای که درهای قدیمی و چوبی داشت، فرش های نرم، کنجهای گرم و هوای خنک و دلچسب داشت، توی خیابونهای قدیمی شهر راه رفتیم، با مردم مهربونش همزبون شدیم و به این فکر کردیم که واقعا زندگی واقعی جای دیگری از تهرانه...
کنارش نفس کشیدم و فهمیدم برای بار هزارم که بدون اون دیگه نفس کشیدن معنا نداره و دوست دارم جایی باشم که اون باشه...
اینم بگم، من عاشق دشت های پهناورم، حتی توی دفترمم یه تابلوی دشت دارم و جلوی دیدمه که همیشه ببینمش و اینکه این سفر چشمام پر از دیدن دشت شد خودش برام یه نعمت بزرگ بود...
دیدن دشت، جادههای قشنگ، درختهای سیب و بودن و نفس کشیدن.....
کنارش نفس کشیدم و فهمیدم برای بار هزارم که بدون اون دیگه نفس کشیدن معنا نداره و دوست دارم جایی باشم که اون باشه...
اینم بگم، من عاشق دشت های پهناورم، حتی توی دفترمم یه تابلوی دشت دارم و جلوی دیدمه که همیشه ببینمش و اینکه این سفر چشمام پر از دیدن دشت شد خودش برام یه نعمت بزرگ بود...
دیدن دشت، جادههای قشنگ، درختهای سیب و بودن و نفس کشیدن.....
tgoop.com/zendegijatt/8672
Create:
Last Update:
Last Update:
این چند روز جادههای زیادی رو دیدم، تپههای سبز و زرد، نور خورشید که روی گیاها میوفتاد، ابرها که به ما رسیده بودن و حتی ما بعضی وقتا ازشون پیشی گرفته بودیم، چایی های زیادی خوردیم، چایی تو باغ سیب، چایی کنار سد، چایی تو خونهی قدیمی و چند روزی مهمون یه خونه باغ قدیمی با یه عالم درخت سیب بودیم، خونهای که درهای قدیمی و چوبی داشت، فرش های نرم، کنجهای گرم و هوای خنک و دلچسب داشت، توی خیابونهای قدیمی شهر راه رفتیم، با مردم مهربونش همزبون شدیم و به این فکر کردیم که واقعا زندگی واقعی جای دیگری از تهرانه...
کنارش نفس کشیدم و فهمیدم برای بار هزارم که بدون اون دیگه نفس کشیدن معنا نداره و دوست دارم جایی باشم که اون باشه...
اینم بگم، من عاشق دشت های پهناورم، حتی توی دفترمم یه تابلوی دشت دارم و جلوی دیدمه که همیشه ببینمش و اینکه این سفر چشمام پر از دیدن دشت شد خودش برام یه نعمت بزرگ بود...
دیدن دشت، جادههای قشنگ، درختهای سیب و بودن و نفس کشیدن.....
کنارش نفس کشیدم و فهمیدم برای بار هزارم که بدون اون دیگه نفس کشیدن معنا نداره و دوست دارم جایی باشم که اون باشه...
اینم بگم، من عاشق دشت های پهناورم، حتی توی دفترمم یه تابلوی دشت دارم و جلوی دیدمه که همیشه ببینمش و اینکه این سفر چشمام پر از دیدن دشت شد خودش برام یه نعمت بزرگ بود...
دیدن دشت، جادههای قشنگ، درختهای سیب و بودن و نفس کشیدن.....
BY زندگی🍃






Share with your friend now:
tgoop.com/zendegijatt/8672
