خداناباوران.
چه دلیلی دارند که میگویند نمیتوان زندگی دوباره یافت؟ کدام دشوارتر است: زاده شدن یا دوباره زنده شدن؟ اینکه چیزی که هرگز خود نبوده، به وجود آید، یا چیزی که پیشتر خود بوده، دوباره بازگردد؟ آیا آمدن به هستی دشوارتر است یا بازگشت به آن؟ عادت (coutume) یکی را برای ما آسان میکند، و نبودِ عادت ، دیگری را ناممکن جلوه میدهد. شیوهای عامیانه برای داوری کردن!
پاسکال، اندیشهها
چه دلیلی دارند که میگویند نمیتوان زندگی دوباره یافت؟ کدام دشوارتر است: زاده شدن یا دوباره زنده شدن؟ اینکه چیزی که هرگز خود نبوده، به وجود آید، یا چیزی که پیشتر خود بوده، دوباره بازگردد؟ آیا آمدن به هستی دشوارتر است یا بازگشت به آن؟ عادت (coutume) یکی را برای ما آسان میکند، و نبودِ عادت ، دیگری را ناممکن جلوه میدهد. شیوهای عامیانه برای داوری کردن!
پاسکال، اندیشهها
امروز برای تدریس جنبههایی از ایدئولوژی ناسیونالسوسیالیسم و اندیشههای نژادپرستی اروپایی شعر «فوگ مرگ» پل سلان را مرور کردم. هر بار این شعر را میخوانم اشکم سرازیر میشود. حقیقتاً فوگی است که رعشه به روح آدمی میاندازد، با آن تکرارهای هراسناک و تصویرهای سوگوار و رنجآور. این شعر تنها روایت رنج یهودیان قربانی نازیها نیست، گویی سرود همه قربانیان وحشت است. خاک بر سرت اسرائیل که به چنین میراث درخشانی خیانت کردی! میتوانستی از مایه رنج یهودیان خانهای امن و آرام و سرشار از صلح بسازی، اما تو بیشتر وارث فاشیسم اروپایی هستی تا سلانها، آرنتها، آدورنوها و غیره.
ترامپدوستان ایرانی: آریاییهای مناطق محروم
ترامپدوستان ایرانی در پی ماجرای احتمال تغییر نام خلیج فارس میگویند نباید مقصر اصلی را گم کرد: جمهوری اسلامی. این حکومت است که منافع ملی ما را تأمین نکرده است و ما را به این روز انداخته که هر کسی به خود اجازه میدهد ضربهای حواله مصالح ملی ایران کند. سوال سادهای که میشود از این عزیزان کرد: بسیار خوب، جمهوری اسلامی منافع ملی ایران را تأمین نکرده است، شما که مدعی هستید دغدغه منافع ملی دارید چرا نامه پشت نامه به ترامپ نوشتید که ای پرزیدنت دلها بیا و ما را نجات ده! شما که تصور میکنید عصاره و شهد روان میهنپرستی و ملیگرایی و ایراندوستی هستید چرا به بوقچی ترامپ و نتانیاهو بدل شدید؟
اما جدا از این تناقضات مضحک در گفتار و رفتار ترامپدوستان، حقیقتی ژرفتر و البته تلختر در این میان وجود دارد که مدتی است فکر مرا به خود مشغول کرده: نوعی ملیگرایی در ایران وجود داشته و دارد که بازنمایی یکسره مخدوش و متناقضی از «ایران» دارد. این ملیگرایی به شکلی ناخودآگاه یا نیمهآگاه و گاهی آگاه تصور میکند ایران بخشی از غرب تاریخی است؛ در کنه وجود این افراد این توهم هست که ما از نژاد آریاییهای مشرقزمینیم و ایران قطعهای از اروپا است که تصادفاً به مشرقزمین پرت شده است. متأسفانه این بازنمایی مخدوش در دوران پهلوی بسیار رایج بود و پادشاه نیز در مصاحبهای چنین اشارهای کرده بود، اگر چه در عمل، مناسبات ژئوپلیتیک را بسیار بهتر و دقیقتر از پیروان فعلیاش میشناخت. غربستیزی جمهوری اسلامی به محبوبیت بیشتر چنین ملیگراییای دامن زده است. این ناملیگرایی که در واقع ضدیت با منافع ملی در پوشش ملیگرایی است، در نهایت از ایرانیان سربازانی برای سیاستهای آمریکا و اسرائیل خواهد ساخت، چنان که از برخی ساخته است. کوری ژئوپلیتیک و بازنمایی مخدوش از فرهنگ و سنت ایرانی و تفسیر دلبخواهی از تاریخ ایران خصلتهای پایدار این نوع ناملیگرایی است. ملیگرایی ایرانی باید از درون سنت و فرهنگ واقعی ایران حاصل شود، ملیگرایی و محافظهکاری ترجمهای و تقلیدی تالی فاسدهای بسیاری دارد که کمتریناش گیجی ژئوپلیتیک است!
ترامپدوستان ایرانی در پی ماجرای احتمال تغییر نام خلیج فارس میگویند نباید مقصر اصلی را گم کرد: جمهوری اسلامی. این حکومت است که منافع ملی ما را تأمین نکرده است و ما را به این روز انداخته که هر کسی به خود اجازه میدهد ضربهای حواله مصالح ملی ایران کند. سوال سادهای که میشود از این عزیزان کرد: بسیار خوب، جمهوری اسلامی منافع ملی ایران را تأمین نکرده است، شما که مدعی هستید دغدغه منافع ملی دارید چرا نامه پشت نامه به ترامپ نوشتید که ای پرزیدنت دلها بیا و ما را نجات ده! شما که تصور میکنید عصاره و شهد روان میهنپرستی و ملیگرایی و ایراندوستی هستید چرا به بوقچی ترامپ و نتانیاهو بدل شدید؟
اما جدا از این تناقضات مضحک در گفتار و رفتار ترامپدوستان، حقیقتی ژرفتر و البته تلختر در این میان وجود دارد که مدتی است فکر مرا به خود مشغول کرده: نوعی ملیگرایی در ایران وجود داشته و دارد که بازنمایی یکسره مخدوش و متناقضی از «ایران» دارد. این ملیگرایی به شکلی ناخودآگاه یا نیمهآگاه و گاهی آگاه تصور میکند ایران بخشی از غرب تاریخی است؛ در کنه وجود این افراد این توهم هست که ما از نژاد آریاییهای مشرقزمینیم و ایران قطعهای از اروپا است که تصادفاً به مشرقزمین پرت شده است. متأسفانه این بازنمایی مخدوش در دوران پهلوی بسیار رایج بود و پادشاه نیز در مصاحبهای چنین اشارهای کرده بود، اگر چه در عمل، مناسبات ژئوپلیتیک را بسیار بهتر و دقیقتر از پیروان فعلیاش میشناخت. غربستیزی جمهوری اسلامی به محبوبیت بیشتر چنین ملیگراییای دامن زده است. این ناملیگرایی که در واقع ضدیت با منافع ملی در پوشش ملیگرایی است، در نهایت از ایرانیان سربازانی برای سیاستهای آمریکا و اسرائیل خواهد ساخت، چنان که از برخی ساخته است. کوری ژئوپلیتیک و بازنمایی مخدوش از فرهنگ و سنت ایرانی و تفسیر دلبخواهی از تاریخ ایران خصلتهای پایدار این نوع ناملیگرایی است. ملیگرایی ایرانی باید از درون سنت و فرهنگ واقعی ایران حاصل شود، ملیگرایی و محافظهکاری ترجمهای و تقلیدی تالی فاسدهای بسیاری دارد که کمتریناش گیجی ژئوپلیتیک است!
یکی از مشکلات بزرگی که هایدگربازی در ایران به وجود آورده است انحلال فلسفه سیاسی است. با این همه نباید تصور کرد که هایدگربازی دور از سیاست است، این نگاه جای فلسفه سیاسی را با نوعی هستیشناسی سیاسی عوض میکند و از این رو به این نتیجه میرسد که غرب نهیلیسم و تکنیک است و در پس هر فاجعه سیاسی، نه فاجعهای انسانی که میتوان عقلانی درباره آن اندیشید و احیاناً راهحلی در برابر آن عرضه کرد، که «شری متافیزیکی» پنهان است. فلسفه هایدگر ذاتاً غیرمدنی، ضدپولیس و روابط مدنی است. پیروانش هم چنیناند.
از این صریحتر نمیشود ایده روح قومی رمانتیسم اروپایی و مشتقات مبتذل آن را در ایدئولوژی ناسیونالسوسیالیسم آلمانی نقد کرد:
در همینجا است که آنچه میتوان «ایرانیگراییِ» سهروردی نامید، روشن میشود. منظور، به هیچوجه اصل توضیح نژادی، چیزی که رمانتیسم غربی آن را «Volksgeist »، روح یا نبوغ یک نژاد یا مردم میخواند، نیست. برداشت سهروردی به شکلی بنیادی، برداشتی قدسی و مبتنی بر مراتب روحانی(hiératique) است.
هانری کربن، وجه خدا، وجه انسان
در همینجا است که آنچه میتوان «ایرانیگراییِ» سهروردی نامید، روشن میشود. منظور، به هیچوجه اصل توضیح نژادی، چیزی که رمانتیسم غربی آن را «Volksgeist »، روح یا نبوغ یک نژاد یا مردم میخواند، نیست. برداشت سهروردی به شکلی بنیادی، برداشتی قدسی و مبتنی بر مراتب روحانی(hiératique) است.
هانری کربن، وجه خدا، وجه انسان
مبنای روانشناسی انسانِ هابزی، «میل همیشگی و پایانناپذیر برای کسب قدرتی پس از قدرت دیگر است؛ میلی که تنها با مرگ پایان میپذیرد.» از آنجا که هدف اعمال ما از توانایی نامحدودِ میل ورزیدن ناشی میشود و هابز از در نظر گرفتن پایان زندگی به عنوان غایت آن خودداری میکند، زندگی روانی ما همچون جریانی مداوم است که نمیتوان غایت نهاییای برای آن تعیین کرد. بر خلاف فیلسوفان باستان که ایده خوشبختی را با تصاحب آرام خیر اعلی پیوند میدادند، هابز خوشبختی را با نگرانیای گره میزند که از تردید ما نسبت به تحقق اهدافمان برمیخیزد. با این حال، این نگرانی جنبهای اگزیستانسیال ندارد، چرا که موضوع آن، امکان نامشخص بازگشت وجود ما به نیستی نیست، بلکه تردیدی نسبتاً مشخص درباره امکان دستیابی به میلهای پیدرپی ماست. تناقضآمیز آنکه این نگرانی نه مانع، بلکه برانگیزندهٔ کنش است؛ محرکی برای کنش است، نه ترسی که کنش را از ما سلب کند.
لوک فوینو، «هابز زیست نگران»
لوک فوینو، «هابز زیست نگران»
آن چیزی که نظم سیاسی مدرن را بسامان میکند صرفاً «انتخابات آزاد» نیست، عقلانیت (توانایی محاسبه) حاکمان در تنظیم امیال متکثر است. نظم سیاسیای که به شکلی متعادل امکان ایجاد برآورده شدن امیال شهروندان را بدهد و نبرد میان این امیال را به شکلی رضایتبخش به سوی نوعی سامان و ترتیب مدنی هدایت کند پایدار میماند و اگر نه دچار بحران میشود.
قضاوت درباره کشورهای عربی بسیار زود است، ولی ظاهراً برخی از آنها این میزان فهمیدهاند که باید امیالی را که مدام در جهان مدرن در حال اعلام وجود و حضورند به رسمیت بشناسند و به گونهای عقلانی آنها را سامان دهند. اینکه در نهایت و در عمل هم موفق میشوند یا نه محل تردید است چون جامعه هر چقدر «مدرن»تر میشود پیچیدهتر میشود و تضادهای درونیاش زیادتر و ساماندهی امیال متکثر سختتر.
برای دوزاریهای کج: این جملات به معنی نفی انتخابات آزاد و سایر حقوق بنیادی شهروندان نیست، انتخابات آزاد وقتی به خوشبختی ملت کمک میکند که بخشی از پروژه تنظیم و بسامان کردن نبرد میلها باشد، در غیر این صورت به بحران خواهد افزود. نظم سیاسی خوب را صرفاً در وجود روزنامهنگار و فعال سیاسی آزاد و وراج دیدن توهم یک صدساله روشنفکر - فعال سیاسی ایرانی است.
قضاوت درباره کشورهای عربی بسیار زود است، ولی ظاهراً برخی از آنها این میزان فهمیدهاند که باید امیالی را که مدام در جهان مدرن در حال اعلام وجود و حضورند به رسمیت بشناسند و به گونهای عقلانی آنها را سامان دهند. اینکه در نهایت و در عمل هم موفق میشوند یا نه محل تردید است چون جامعه هر چقدر «مدرن»تر میشود پیچیدهتر میشود و تضادهای درونیاش زیادتر و ساماندهی امیال متکثر سختتر.
برای دوزاریهای کج: این جملات به معنی نفی انتخابات آزاد و سایر حقوق بنیادی شهروندان نیست، انتخابات آزاد وقتی به خوشبختی ملت کمک میکند که بخشی از پروژه تنظیم و بسامان کردن نبرد میلها باشد، در غیر این صورت به بحران خواهد افزود. نظم سیاسی خوب را صرفاً در وجود روزنامهنگار و فعال سیاسی آزاد و وراج دیدن توهم یک صدساله روشنفکر - فعال سیاسی ایرانی است.
در ادامه پست پیشین: من تصور نمیکنم تمام امیالی که جامعه مدرن میسازد مشروع است. در مجموع این چاپلوسی مدرنیته در ایران به مذهب غالب روشنفکران و فعالان سیاسی و عامه بدل شده است. در این چشمانداز، به محض این که جامعه احساس وجود موجودی متعالی را از دست بدهد و «سکولار» بشود، به سوی خوشبختی خواهد رفت. من اینقدرها مطمئن نیستم. اما یک نکته به نظرم درست است: ما چه بخواهیم چه نخواهیم، در «شرایط مدرن» هستیم؛ حکومتداری در این شرایط نیاز به مصلحتسنجیهایی دارد، چاره دیگری نیست. حکومت باید بدون این که به هر میل نوظهوری خوشآمد بگوید، نوعی تعادل میان امیال متکثر و متضاد در جامعه ایجاد کند. بدون این تعادل مکانیکی میان امیال عامه، نظام مستقر دچار بحران خواهد شد. اما فراسوی این مصلحتسنجیهای عملی میتوان از منظری صرفاً نظری این پرسش را طرح کرد: این کارخانه میلسازی جامعه مدرن ما را به کجا خواهد برد؟ به همین دلیل تصور میکنم در درون مدرنیته باید همچنان حس معنوی و دینی و حتی دین مناسکی را حفظ کرد، همچنین بزرگداشت فضیلتهای بزرگ انسانی را مثل حکمت، شجاعت، عدالت و غیره را.
برای ثبت نام ایمیل بزنید یا به اینستا پیام بدهید لطفا. ایمیل: babakmina60@gmail.com اینستا: https://www.instagram.com/babakminabm/
جنبش اصلاحات همچون روشنگری عمومی
با همه بلاهتها، سادهانگاریها و خطاهایی که حرکت جامعه ایران از دوم خرداد ۷۶ به بعد داشت، به نظرم همچنان یکی از مهمترین جنبشهای سیاسی ایران معاصر جنبش اصلاحات است. این جنبش توانست ایدههای لیبرال را به درون فرهنگ مذهبی ایران ببرد و به تدریج تغییرات مهمی در آن ایجاد کند. مخاطب اصلاحات بیش و پیش از هر چیز بخش مذهبی ایران بود و این نکتهای است که بسیاری از ما «سکولار»ها که از سابقه اسلام سیاسی نمیآمدیم آن را درست درک نمیکردیم. محمد خاتمی همچون معلمی تمام وقت به مدت ۸ سال شکلی از لیبرالیسمی دینمدار را به جامعه مذهبی ایران آموزش داد. روزنامههای اصلاحطلب تأثیری بسیار گسترده بر نخبگان دیندار و حتی بخشهایی از عامه مؤمنان گذاشتند. در دوم خرداد به بعد هویت مذهبی جدیدی شکل گرفت که با نمادهایی مثل خاتمی، مجلس ششم، روزنامههای دوم خردادی و غیره تعریف میشد: «ما مسلمانیم ولی نواندیش و اصلاحطلب» با دوم خرداد بود که چنین هویتی به شکل وسیع شکل گرفت و عمومی شد. جنبش اصلاحات از نظر سیاسی قطعاً شکست خورد ولی از نظر فرهنگی توانست تحول بزرگی ایجاد کند: اسلام سیاسی را به عقب راند و راه فرهنگ مذهبی ایران را به سوی تجددی بنیادیتر باز کرد. من با همه انتقادات بعضاً تلخی که به «اصلاحطلبان» داشته و دارم، یک لحظه هم در اهمیت رویداد دوم خرداد و جنبش پس از آن شک نکردم. این جنبش همچون نوعی روشنگری عمومی عمل کرد، و چراغ عقل را در میان مذهبیترین خانوادههای ایران افروخت. به آنان آموخت که میتوان ایمان داشت و با جهان جدید مدارا کرد. این تحول بسیار بسیار بزرگی بود و ایران از این نظر در تمام جهان اسلام میتوانیم بگوییم سرآمد است. تا جایی که من میدانم در هیچ کشور اسلامی چنین جنبش وسیعی برای اصلاح دینی – سیاسی وجود نداشته است. جنبشهایی که در جهان اسلام به وجود میآيد معمولاً در جهت عکس است: تلاشی برای خصومت بیشتر با تجدد. این تجلیل از جنبش اصلاحات، تجلیلی از دستاورد جامعه ایران است و نه یک گروه سیاسی خاص، باید توجه کنیم در این «روشنگری عمومی» همه ما کوچک یا بزرگ نقش داشتیم. من خوشحالم که در دوم خرداد رأی دادم.
با همه بلاهتها، سادهانگاریها و خطاهایی که حرکت جامعه ایران از دوم خرداد ۷۶ به بعد داشت، به نظرم همچنان یکی از مهمترین جنبشهای سیاسی ایران معاصر جنبش اصلاحات است. این جنبش توانست ایدههای لیبرال را به درون فرهنگ مذهبی ایران ببرد و به تدریج تغییرات مهمی در آن ایجاد کند. مخاطب اصلاحات بیش و پیش از هر چیز بخش مذهبی ایران بود و این نکتهای است که بسیاری از ما «سکولار»ها که از سابقه اسلام سیاسی نمیآمدیم آن را درست درک نمیکردیم. محمد خاتمی همچون معلمی تمام وقت به مدت ۸ سال شکلی از لیبرالیسمی دینمدار را به جامعه مذهبی ایران آموزش داد. روزنامههای اصلاحطلب تأثیری بسیار گسترده بر نخبگان دیندار و حتی بخشهایی از عامه مؤمنان گذاشتند. در دوم خرداد به بعد هویت مذهبی جدیدی شکل گرفت که با نمادهایی مثل خاتمی، مجلس ششم، روزنامههای دوم خردادی و غیره تعریف میشد: «ما مسلمانیم ولی نواندیش و اصلاحطلب» با دوم خرداد بود که چنین هویتی به شکل وسیع شکل گرفت و عمومی شد. جنبش اصلاحات از نظر سیاسی قطعاً شکست خورد ولی از نظر فرهنگی توانست تحول بزرگی ایجاد کند: اسلام سیاسی را به عقب راند و راه فرهنگ مذهبی ایران را به سوی تجددی بنیادیتر باز کرد. من با همه انتقادات بعضاً تلخی که به «اصلاحطلبان» داشته و دارم، یک لحظه هم در اهمیت رویداد دوم خرداد و جنبش پس از آن شک نکردم. این جنبش همچون نوعی روشنگری عمومی عمل کرد، و چراغ عقل را در میان مذهبیترین خانوادههای ایران افروخت. به آنان آموخت که میتوان ایمان داشت و با جهان جدید مدارا کرد. این تحول بسیار بسیار بزرگی بود و ایران از این نظر در تمام جهان اسلام میتوانیم بگوییم سرآمد است. تا جایی که من میدانم در هیچ کشور اسلامی چنین جنبش وسیعی برای اصلاح دینی – سیاسی وجود نداشته است. جنبشهایی که در جهان اسلام به وجود میآيد معمولاً در جهت عکس است: تلاشی برای خصومت بیشتر با تجدد. این تجلیل از جنبش اصلاحات، تجلیلی از دستاورد جامعه ایران است و نه یک گروه سیاسی خاص، باید توجه کنیم در این «روشنگری عمومی» همه ما کوچک یا بزرگ نقش داشتیم. من خوشحالم که در دوم خرداد رأی دادم.
https://www.tgoop.com/DrBostani کانال تلگرامی احمد بستانی عزیز. احمد یکی از بهترینهای علوم سیاسی در ایران است و از درخشانترین شاگردان زندهیاد جواد طباطبایی. اگر میخواهید برداشتی ژرف و آکادمیک از اندیشه ایرانشهری داشته باشید پیشنهاد میکنم حتماً نوشتههای احمد را دنبال کنید. ضمن اینکه سایر تأملات احمد در حوزههای دیگر هم همیشه خواندنی و ارزشمند است.
Telegram
احمد بستانی
تاملات من درباره فلسفه، سیاست و الهیات
Ahmad.bostani@gmail.com
Ahmad.bostani@gmail.com
Forwarded from احمد بستانی
ستیز با جهان مدرن
بالاخره کتاب مهم "ستیز با جهان مدرن" نوشته مارک سجویک به فارسی ترجمه و منتشر شد. من متن انگلیسی کتاب را سالها قبل خوانده بودم و سجویک را هم کمابیش میشناسم و در چند پروژه و کنفرانس علمی با او همکاری داشته ام. سجویک در اصل مورخ دین است و در دانشگاه اکسفورد تاریخ خوانده است. عربی را بسیار خوب میداند و برای مدتهای مدید استاد دانشگاه آمریکایی قاهره بوده و با فرهنگ دینی و صوفیانه شمال آفریقا آشنایی کامل دارد. زندگی نامه شیخ محمد عبده به قلم او به نظرم از بهترین نوشته ها درباره عبده محسوب میشود. به دلیل وسواسهایی که در تاریخ نگاری دارد کار او درباره سنت گرایی هم اثری فوق العاده جالب و خواندنی از آب درآمده چون بر حجم عظیمی ازمطالعه، مصاحبه و سندپژوهی استوار شده است و درعین حال فوق العاده بی طرفانه و آکادمیک نوشته شده است. لحن کتاب هم روایی و شیرین است و مانند یک رمان نگاشته شده است. چندسال قبل عبدالله شهبازی، شبه مورخ نظریه پرداز توطئه، با کپی کردن جزییاتی از کتاب سجویک، که نتیجه سالها زحمت و تلاش این مورخ ارجمند بود، کوشید تا کتابی، به خیال خود، برعلیه سنت گرایی بسازد که البته همانند باقی رطب و یابسهایی که او بهم بافته است مانند کف روی آب از یادها رفت و نشانی از آن نماند.
کتاب سجویک چنانکه از عنوان فرعی پرمعنای آن برمی آید نوعی تاریخ فکری پنهان سده بیستم است. هدف آن پی گرفتن تاریخ سنت گرایی در فراز و نشیبهای آن در سده بیستم است. تاریخچه جریانی نانوشته و حاشیه ای در رد مدرنیته که با رنه گنون شروع میشود و با کوماراسوامی، فریتیوف شوان، تیتوس بورکهارت، مارتین لینگز، سید حسین نصر و دیگران نداوم می یابد. جریان سنت گرایی با کار سجویک به یک حوزه مطالعاتی تبدیل شد و خود سجویک در بیست سال اخیر با جدیت تحولات جهانی آن را دنیال میکند و در وبلاگی که دو دهه است در اختیار دارد ثبت کرده و میکند.
از بخشهای جالب کتاب نسبت سنت گرایی و سیاست است که سجویک بی تردید مهم ترین کسی است که به آن توجه نشان داد و حتی مفهوم سنت گرایی سیاسی را برای نوصیف کار امثال یولیوس اوولا و الکساندر دوگین برای نخستین بار به کار برد (سجویک خودش هم مهم ترین کتاب درباره نظریه پردازان راست افراطی را ویرایش کرده است که مهم ترین مرجع یرای شناسایی ریشه های فکری جریانهای راست جدید، آلت رایت و فاررایت محسوب میشود). به علاوه نشان دادن تاثیر سنت گرایی بر جریانهای سیاسی ارتجاعی و فاشیستی هم از مباحث جالب کتاب است. بحث جالب دیگر افشاگریهایی است که سجویک با نکیه بر اسنادی اختصاصی درباره فعالیتهای فریتیوف شوان به ویژه در سالهای آخر زندگی اش در آمریکا و تشکیل یه کالت معنوی انجام داده است که به رسوایی های جنسی و اعمال غیراخلاقی متعددی منجر شده و حتی کار به شکایت حقوقی هم رسیده است (قسمتهای مورد علاقه استاد شهبازی هم بیشتر همین بخشها بوده است).
کتاب سجویک به گمان من ابهاماتی هم دارد. نخست اینکه مفهوم سنت گرایی در کتاب همواره معنای دقیقی ندارد. نویسنده کوشیده تا با تفکیک سنت گرایی نرم و سخت مساله را حل کند که به نظرم چندان موفق نبوده است. سنت گرایی مفهومی بسیار گسترده است و اگر به سنت گرایی گنونی هم محدودش کنیم بخشهای زیادی از کتاب سجویک چندان مرتبط نخواهد بود. مثلا به سختی میتوان میرچا الیاده را سنتگرا به مفهوم گنونی خواند. و یا دوگین هرچند تاثیری از سنتگرایی پذیرفته ولی تاثیرپذیری اش از متفکران غیرسنتگرایی چون هایدگر و اشمیت و کربن و جغرافیدانان سیاسی و دیگران بسی بیشتر بوده است (آندریاس اوملاند و آنتون شخوفتسوف در مقاله ای مفصل با تکیه بر منابع روسی دست اول نشان داده اند چرا دوگین سنتگرا نیست). یا مثلا فعالیتهای انجمن شاهنشاهی فلسفه لزوما درجهت سنتگرایی گنونی نبوده است و تاریخچه سنتگرایی در ایران لزوما با تاریخچه فعالیتهای این انجمن گره نخورده است.
به هر روی کتاب سجویک فوق العاده خواندنی و ارزشمند است و با ترجمه بسیار خوب و چاپی پاکیزه توسط نشر نو منتشر شده است. سجویک به تازگی کتاب دیگری هم در همین موضوع نوشته است تحت عنوان "سنت گرایی: پروژه ای رادیکال برای احیای نظم مقدس" که اطلاعات آن به روزتر است، جنبه تاریخ نگاری ان کمتر است و به شخصیتهای رسانه ای چون جردن پیترسون هم پرداخته است. به گمانم ترجمه و نشر آن کتاب نیز میتواند برای مخاطبان فارسی زبان جالب و جذاب باشد.
بالاخره کتاب مهم "ستیز با جهان مدرن" نوشته مارک سجویک به فارسی ترجمه و منتشر شد. من متن انگلیسی کتاب را سالها قبل خوانده بودم و سجویک را هم کمابیش میشناسم و در چند پروژه و کنفرانس علمی با او همکاری داشته ام. سجویک در اصل مورخ دین است و در دانشگاه اکسفورد تاریخ خوانده است. عربی را بسیار خوب میداند و برای مدتهای مدید استاد دانشگاه آمریکایی قاهره بوده و با فرهنگ دینی و صوفیانه شمال آفریقا آشنایی کامل دارد. زندگی نامه شیخ محمد عبده به قلم او به نظرم از بهترین نوشته ها درباره عبده محسوب میشود. به دلیل وسواسهایی که در تاریخ نگاری دارد کار او درباره سنت گرایی هم اثری فوق العاده جالب و خواندنی از آب درآمده چون بر حجم عظیمی ازمطالعه، مصاحبه و سندپژوهی استوار شده است و درعین حال فوق العاده بی طرفانه و آکادمیک نوشته شده است. لحن کتاب هم روایی و شیرین است و مانند یک رمان نگاشته شده است. چندسال قبل عبدالله شهبازی، شبه مورخ نظریه پرداز توطئه، با کپی کردن جزییاتی از کتاب سجویک، که نتیجه سالها زحمت و تلاش این مورخ ارجمند بود، کوشید تا کتابی، به خیال خود، برعلیه سنت گرایی بسازد که البته همانند باقی رطب و یابسهایی که او بهم بافته است مانند کف روی آب از یادها رفت و نشانی از آن نماند.
کتاب سجویک چنانکه از عنوان فرعی پرمعنای آن برمی آید نوعی تاریخ فکری پنهان سده بیستم است. هدف آن پی گرفتن تاریخ سنت گرایی در فراز و نشیبهای آن در سده بیستم است. تاریخچه جریانی نانوشته و حاشیه ای در رد مدرنیته که با رنه گنون شروع میشود و با کوماراسوامی، فریتیوف شوان، تیتوس بورکهارت، مارتین لینگز، سید حسین نصر و دیگران نداوم می یابد. جریان سنت گرایی با کار سجویک به یک حوزه مطالعاتی تبدیل شد و خود سجویک در بیست سال اخیر با جدیت تحولات جهانی آن را دنیال میکند و در وبلاگی که دو دهه است در اختیار دارد ثبت کرده و میکند.
از بخشهای جالب کتاب نسبت سنت گرایی و سیاست است که سجویک بی تردید مهم ترین کسی است که به آن توجه نشان داد و حتی مفهوم سنت گرایی سیاسی را برای نوصیف کار امثال یولیوس اوولا و الکساندر دوگین برای نخستین بار به کار برد (سجویک خودش هم مهم ترین کتاب درباره نظریه پردازان راست افراطی را ویرایش کرده است که مهم ترین مرجع یرای شناسایی ریشه های فکری جریانهای راست جدید، آلت رایت و فاررایت محسوب میشود). به علاوه نشان دادن تاثیر سنت گرایی بر جریانهای سیاسی ارتجاعی و فاشیستی هم از مباحث جالب کتاب است. بحث جالب دیگر افشاگریهایی است که سجویک با نکیه بر اسنادی اختصاصی درباره فعالیتهای فریتیوف شوان به ویژه در سالهای آخر زندگی اش در آمریکا و تشکیل یه کالت معنوی انجام داده است که به رسوایی های جنسی و اعمال غیراخلاقی متعددی منجر شده و حتی کار به شکایت حقوقی هم رسیده است (قسمتهای مورد علاقه استاد شهبازی هم بیشتر همین بخشها بوده است).
کتاب سجویک به گمان من ابهاماتی هم دارد. نخست اینکه مفهوم سنت گرایی در کتاب همواره معنای دقیقی ندارد. نویسنده کوشیده تا با تفکیک سنت گرایی نرم و سخت مساله را حل کند که به نظرم چندان موفق نبوده است. سنت گرایی مفهومی بسیار گسترده است و اگر به سنت گرایی گنونی هم محدودش کنیم بخشهای زیادی از کتاب سجویک چندان مرتبط نخواهد بود. مثلا به سختی میتوان میرچا الیاده را سنتگرا به مفهوم گنونی خواند. و یا دوگین هرچند تاثیری از سنتگرایی پذیرفته ولی تاثیرپذیری اش از متفکران غیرسنتگرایی چون هایدگر و اشمیت و کربن و جغرافیدانان سیاسی و دیگران بسی بیشتر بوده است (آندریاس اوملاند و آنتون شخوفتسوف در مقاله ای مفصل با تکیه بر منابع روسی دست اول نشان داده اند چرا دوگین سنتگرا نیست). یا مثلا فعالیتهای انجمن شاهنشاهی فلسفه لزوما درجهت سنتگرایی گنونی نبوده است و تاریخچه سنتگرایی در ایران لزوما با تاریخچه فعالیتهای این انجمن گره نخورده است.
به هر روی کتاب سجویک فوق العاده خواندنی و ارزشمند است و با ترجمه بسیار خوب و چاپی پاکیزه توسط نشر نو منتشر شده است. سجویک به تازگی کتاب دیگری هم در همین موضوع نوشته است تحت عنوان "سنت گرایی: پروژه ای رادیکال برای احیای نظم مقدس" که اطلاعات آن به روزتر است، جنبه تاریخ نگاری ان کمتر است و به شخصیتهای رسانه ای چون جردن پیترسون هم پرداخته است. به گمانم ترجمه و نشر آن کتاب نیز میتواند برای مخاطبان فارسی زبان جالب و جذاب باشد.
چرا بر روی خاک تأکید میکنیم؟
در این باره بارها نوشتهام اما باز هم باید بنویسم. کار ما ظاهراً بازگویی مکرر بدیهیات است.
عادت فعال سیاسی و روشنفکر معترض ایرانی این است که از سقف شروع میکند: حقوق انسانی، دموکراسی، برابری اجتماعی و غیره. فلسفه سیاسی مدرن به ما یاد میدهد که برای تأسیس سیاست مدرن از کف باید آغاز کنیم: نخستین هدف دولت حفظ امنیت شهروندان است. برای پی نهادن دولت مدرن نخست باید این اصل پذیرفته شود که صیانت نفس ساکنان یک قلمرو، فوریترین هدف سامان سیاسی است. دولت اگر نباشد، وضعیت جامعه به سوی جنگ همه علیه همه میرود، این دولت است که ما را به سوی وضعی مدنی هدایت میکند. بنابراین وجود دولت ضروری است. حال این دولت چیست؟ اولیهترین، فیزیکیترین و ملموسترین ما به ازای بیرونی دولت حاکمیت آن بر یک قلمروی مشخصِ دارایِ جمعیت است. بدون حاکمیت بر قلمرو، دولتی وجود ندارد، چنانکه مثلا «دولت فلسطین» هنوز وجود ندارد. وقتی جمعیتی بیدولت باشد، گوشت قربانی خواهد بود چنانکه میبینید فلسطینیان و در دورهای مردم سوریه چنین بودند. بنابراین «زمین» پایه فیزیکی دولت است و وجود دولت شرط لازم تأمین امنیت. برای تأسیس سیاست مدرن اول این اصل باید پذیرفته شود که دولت بر یک قلمرو مشخص که ایران نام دارد حاکمیت دارد و این حاکمیت خدشهناپذیر است و در برابر خدشهدار شدن آن باید با همه وجود مقاومت کرد.
خوب، حال برای اینکه این بنیاد مهم حفظ شود نیاز داریم شهروندان را مسئول و حساس نسبت به «خاک» بار بیاوریم. ملتی که نسبت به تصرف یا تجزیه قلمروی خود بیاعتنا شود نخستین قدمها را به سوی زوال برداشته است. «فضیلت میهندوستی» در اینجا مهم میشود، فضیلتی که شهروندان را از منافع فردی بیرون میکشد و امر عمومی و جمعی را به آنها یادآور میشود. به طور مداوم باید این احساس مسئولیت نسبت به خاک و حاکمیت و حق نسبت به آن را در شهروندان تقویت کرد. وضعیت مدرنیته متأخر خصوصاً به گونهای است که به راحتی شهروندان در منافع فردی غرق میشوند و به امر عمومی بیاعتنا. دقیقاً همینجا ست که باید بر برخی یادبودها و خاطرهها تأکید کرد، مثلاً بر سالروز آزادسازی خرمشهر. تذکر هر ساله این مقاومت یعنی زنده نگه داشتن فضیلت مقاومت، ایثار و همبستگی در میان شهروندان.
فعال سیاسی اپوزیسیون که همه چیز را از چشم «آخوندها بدند» میبیند چنین ملاحظاتی ندارد. عادت روشنفکر و فعال سیاسی که از قضا ندانسته تحت تأثیر نظریات انتقادی چپ قرار دارد این است که تصور میکند مبارزه با هر «اسطوره»ای به هر شکلی به رهایی منجر میشود. از قضا ما برای ساختن زندگی جمعی نیاز به اسطوره داریم! منتها اسطورهها را باید به شکلی خردمندانه در خدمت خیر عمومی درآورد. «اسطوره میهن» و مدافعانش از قضا شرط لازم و نه کافی داشتن سامان سیاسی مطلوب است. این اسطوره نه تنها لازم است که حتی رمانتیسمی که پیرامون آن شکل میگیرد هم تا جایی که به نفرت علیه نژاد یا قومی خاص منجر نشود و تنها در خدمت تهییج حس ایثار و همبستگی باشد، مطلوب است. اما روشنفکر اپوزیسیونی ما که خود نمیداند هنوز تحت تأثیر نظریات رادیکال چپ قرار دارد تصور میکند باید با هر اسطورهای بجنگد. اگر چه او به بیان دقیقتر با اسطوره میهن میجنگند و یواشکی «اسطوره مبارزان راه آزادی» را از در عقب قاچاق میکند. این مبارزان راه آزادی، میهن ندارند، و برای چیزی انتزاعی به نام آزادی مبارزه میکنند. روشنفکر اپوزیسیونی چه قبل انقلاب و چه بعد انقلاب هیچ وقت نفهمید آزادی به معنای مدرن نتیجه استقرار دولت مدرن است (و از قضا او دنبال همین آزادی به معنای مدرن است و نه آزادی یونانی و رومی و غیره) و دولت مدرن اساسش چنانکه گفتم حاکمیت بر قلمرو است.
ما هنوز تا زدودن کامل رسوبات سنت چپ در ذهن فعالان سیاسی و روشنفکران اپوزیسیونی راه بسیاری داریم.
در این باره بارها نوشتهام اما باز هم باید بنویسم. کار ما ظاهراً بازگویی مکرر بدیهیات است.
عادت فعال سیاسی و روشنفکر معترض ایرانی این است که از سقف شروع میکند: حقوق انسانی، دموکراسی، برابری اجتماعی و غیره. فلسفه سیاسی مدرن به ما یاد میدهد که برای تأسیس سیاست مدرن از کف باید آغاز کنیم: نخستین هدف دولت حفظ امنیت شهروندان است. برای پی نهادن دولت مدرن نخست باید این اصل پذیرفته شود که صیانت نفس ساکنان یک قلمرو، فوریترین هدف سامان سیاسی است. دولت اگر نباشد، وضعیت جامعه به سوی جنگ همه علیه همه میرود، این دولت است که ما را به سوی وضعی مدنی هدایت میکند. بنابراین وجود دولت ضروری است. حال این دولت چیست؟ اولیهترین، فیزیکیترین و ملموسترین ما به ازای بیرونی دولت حاکمیت آن بر یک قلمروی مشخصِ دارایِ جمعیت است. بدون حاکمیت بر قلمرو، دولتی وجود ندارد، چنانکه مثلا «دولت فلسطین» هنوز وجود ندارد. وقتی جمعیتی بیدولت باشد، گوشت قربانی خواهد بود چنانکه میبینید فلسطینیان و در دورهای مردم سوریه چنین بودند. بنابراین «زمین» پایه فیزیکی دولت است و وجود دولت شرط لازم تأمین امنیت. برای تأسیس سیاست مدرن اول این اصل باید پذیرفته شود که دولت بر یک قلمرو مشخص که ایران نام دارد حاکمیت دارد و این حاکمیت خدشهناپذیر است و در برابر خدشهدار شدن آن باید با همه وجود مقاومت کرد.
خوب، حال برای اینکه این بنیاد مهم حفظ شود نیاز داریم شهروندان را مسئول و حساس نسبت به «خاک» بار بیاوریم. ملتی که نسبت به تصرف یا تجزیه قلمروی خود بیاعتنا شود نخستین قدمها را به سوی زوال برداشته است. «فضیلت میهندوستی» در اینجا مهم میشود، فضیلتی که شهروندان را از منافع فردی بیرون میکشد و امر عمومی و جمعی را به آنها یادآور میشود. به طور مداوم باید این احساس مسئولیت نسبت به خاک و حاکمیت و حق نسبت به آن را در شهروندان تقویت کرد. وضعیت مدرنیته متأخر خصوصاً به گونهای است که به راحتی شهروندان در منافع فردی غرق میشوند و به امر عمومی بیاعتنا. دقیقاً همینجا ست که باید بر برخی یادبودها و خاطرهها تأکید کرد، مثلاً بر سالروز آزادسازی خرمشهر. تذکر هر ساله این مقاومت یعنی زنده نگه داشتن فضیلت مقاومت، ایثار و همبستگی در میان شهروندان.
فعال سیاسی اپوزیسیون که همه چیز را از چشم «آخوندها بدند» میبیند چنین ملاحظاتی ندارد. عادت روشنفکر و فعال سیاسی که از قضا ندانسته تحت تأثیر نظریات انتقادی چپ قرار دارد این است که تصور میکند مبارزه با هر «اسطوره»ای به هر شکلی به رهایی منجر میشود. از قضا ما برای ساختن زندگی جمعی نیاز به اسطوره داریم! منتها اسطورهها را باید به شکلی خردمندانه در خدمت خیر عمومی درآورد. «اسطوره میهن» و مدافعانش از قضا شرط لازم و نه کافی داشتن سامان سیاسی مطلوب است. این اسطوره نه تنها لازم است که حتی رمانتیسمی که پیرامون آن شکل میگیرد هم تا جایی که به نفرت علیه نژاد یا قومی خاص منجر نشود و تنها در خدمت تهییج حس ایثار و همبستگی باشد، مطلوب است. اما روشنفکر اپوزیسیونی ما که خود نمیداند هنوز تحت تأثیر نظریات رادیکال چپ قرار دارد تصور میکند باید با هر اسطورهای بجنگد. اگر چه او به بیان دقیقتر با اسطوره میهن میجنگند و یواشکی «اسطوره مبارزان راه آزادی» را از در عقب قاچاق میکند. این مبارزان راه آزادی، میهن ندارند، و برای چیزی انتزاعی به نام آزادی مبارزه میکنند. روشنفکر اپوزیسیونی چه قبل انقلاب و چه بعد انقلاب هیچ وقت نفهمید آزادی به معنای مدرن نتیجه استقرار دولت مدرن است (و از قضا او دنبال همین آزادی به معنای مدرن است و نه آزادی یونانی و رومی و غیره) و دولت مدرن اساسش چنانکه گفتم حاکمیت بر قلمرو است.
ما هنوز تا زدودن کامل رسوبات سنت چپ در ذهن فعالان سیاسی و روشنفکران اپوزیسیونی راه بسیاری داریم.
[توصیف اشتراوس از جامعه مدرن و تعریضی به هگل]
«خواندن نیایش صبحگاهی جای خود را به خواندن روزنامه صبح داده است: نه هر روز همان مضمون، همان یادآوری وظیفه مطلق و سرنوشت والای انسان، بلکه هر روز چیزی نو، بیهیچ یادآوریای از وظیفه و سرنوشت والا؛ تخصصگرایی، دانستنِ بیشتر و بیشتر درباره کمتر و کمتر؛ ناتوانیِ عملی در تمرکز بر اندک امور اساسیای که تمامیت انسان کاملاً به آنها وابسته است؛ تخصصگرایی که با جهانرواگرایی کاذب جبران میشود، با تحریک انواع و اقسام علایق و کنجکاویها بیآنکه شورِ حقیقیای در میان باشد؛ خطرِ ابتذالِ فراگیر و همرنگی خزنده.»
لئو اشتراوس، مقدمهای به اگزیستانسیالیسم هایدگر
«خواندن نیایش صبحگاهی جای خود را به خواندن روزنامه صبح داده است: نه هر روز همان مضمون، همان یادآوری وظیفه مطلق و سرنوشت والای انسان، بلکه هر روز چیزی نو، بیهیچ یادآوریای از وظیفه و سرنوشت والا؛ تخصصگرایی، دانستنِ بیشتر و بیشتر درباره کمتر و کمتر؛ ناتوانیِ عملی در تمرکز بر اندک امور اساسیای که تمامیت انسان کاملاً به آنها وابسته است؛ تخصصگرایی که با جهانرواگرایی کاذب جبران میشود، با تحریک انواع و اقسام علایق و کنجکاویها بیآنکه شورِ حقیقیای در میان باشد؛ خطرِ ابتذالِ فراگیر و همرنگی خزنده.»
لئو اشتراوس، مقدمهای به اگزیستانسیالیسم هایدگر
بحث بسیار جالبی بین شروین وکیلی و حسام سلامت در گرفت که توصیه میکنم حتما ببینید. بحثهای زیادی میتوان درباره این گفتوگو طرح کرد که شاید در وقت دیگر این کار را کردم. اما عجالتاً چند نکته: شروین به درستی میگوید در ایران تأملی بر روی استبداد یا دقیقتر بگوییم تیرانی وجود داشته است. هم در متون پیشااسلامی این را میبینیم و هم بازتاب آن را در متون پس از اسلام و به ویژه در شاهنامه. بنابراین این نگاه که همه شاهان ایرانی پیش و پس از اسلام «تیران» بودهاند نظری دقیق نیست. اما این به معنا نیست که هیچ تیرانی در ایران وجود نداشته است و همه شاهان ایرانی عین عدل بودهاند. نکته دیگر اینکه شروین وکیلی عزیز میگوید در تاریخ غرب مفهوم استبداد وجود خارجی نداشته است و در انقلاب فرانسه متولد شد. حرفی آشکارا غلط. تأمل بر تیرانی، مستقیم یا غیرمستقیم در افلاطون، ارسطو، گزنوفون، سیسرون تا بگیرید توماس قدیس و دیگران ادبیات فربهی داشته است. تصور میکنم استثناگرایی که حسام سلامت گرامی از آن صحبت میکند در جایجای صحبت شروین خود را مینمایاند. مثلاً در بحث تشکیل دولت مدرن شروین تختهقاپو کردن و سایر اقدامات رضاشاه را به اقدامات سنتی شاهان در مهار قدرتهای محلی تقلیل میدهد که باز آشکارا غلط است و منجر به نفهمیدن سازکار تشکیل دولت مدرن در پهلوی اول میشود و هیچ جوره نمیشود منطق چنین دولتی را با منطق درونی هخامنشیان و ساسانیان و صفویان و سایر سلسلههای ایرانی پیشامدرن توضیح داد، مگر با ساختن آنالوژیهای تاریخی سُست. مساله این است که مدرنیته فرمی را به ما میدهد و مواد تاریخ ما از این پس تنها در این فرم معنی میشود و شکل مییابد، مواد از درون تاریخ محلی میآید اما فرمها از این پس مدرناند و این سرنوشت همه تمدنها است. و آخر مقایسه ناصرالدین شاه و ملکه ویکتوریا (دوستان سهواً میگفتند ملکه الیزابت، الیزابت اول از خاندان تودور در قرن شانزدهم حکومت میکرد، ملکه الیزابت دوم هم که چند سال پیش درگذشت) که نتیجه سیاسی نگاه شروین را میبینیم؛ بر اساس نظر او ناصرالدین شاه تیران نبود و بریتانیای زمان ملکه ویکتوریا دموکراسی نبود! به نظرم با یک خوانش حتی سهلگیر از دوران ملکه ویکتوریا میتوانیم بگوییم دموکراسی با معیارهای قرن نوزدهمی در بریتانیا حاکم بود ولو این دموکراسی با معیارهای امروز رضایتبخش نباشد. اما ناصرالدین شاه بر اساس چه معیاری تیران نیست؟ چنانکه حسام سلامت به درستی گفت ناصرالدین شاه مقتدر نبود اما خودکامه بود.
https://www.youtube.com/watch?v=GRwMcUVOhy4&ab_channel=Azad
https://www.youtube.com/watch?v=GRwMcUVOhy4&ab_channel=Azad
YouTube
بازگشت به تمدن ایرانی؟ | قسمت دوم گفتگوی حسام سلامت و شروین وکیلی
حسام سلامت: ایران را نمیتوان یک تمدن استثنایی محسوب کرد. ایران تا پیش از مشروطه، دولت نداشت. مشروطه براساس مهار پادشاه خودکامه و شکلگیری دولت بهوجود آمد. روند شکلگیری دولت در ایران را میتوان با علم مدرن توضیح داد. با تعریف ماکس وبر از دولت مدرن (بهعنوان…
علوم انسانی در ایران تازه در حال شکلگیری است. ما باید اعتراف کنیم بسیاری از جنبههای تاریخ تمدن ایرانی را نمیشناسیم یا دقیق نمیشناسیم. در چنین وضعی فروتنی علمی بسیار مهم است: هر پژوهشگر باید بر روی حوزهای مشخص کار کند و چیزی بر دانش ما اضافه کند. باید از پایین بچینیم و بیاییم بالا. در وضعیتی که هنوز بسیاری تحقیقات درباره بنیانهای سنت ما انجام نشده است، نظریهپردازیهای کیلویی تنها به کار پرمدعایی و دکان درست کردن میآيد. باید بپذیریم ما هنوز درست سنتمان را نمیشناسیم و در غیاب این شناخت جامع و دقیق اگر به گونهای بلندپروازانه نظریهپردازی کنیم، به راحتی در دام ایدئولوژی «آنچه خود داشت» و «ما بهترش را داریم» میافتیم. بله روایت اروپامحور را باید نقد کرد اما چگونه؟ ما یک باره با تصمیمی قهرمانانه نمیتوانیم از روایت اروپامحور رها شویم. فراموش نباید بکنیم که بخش بزرگی از دانش موجود در جهان حاصل کار اروپاییها است. جزء به جزء باید کاوید و در حوزههایی مشخص با کار مستدل دقیق برخی از فرضیات اروپامحور را زیر سئوال برد به چه منظور؟ برای رسیدن به دانشی نابتر و جهانرواتر و نه برای تخریب کلیت دانش و میراث عقلیای که تا کنون وجود داشته است. به بیان دیگر ما باید فرضیات اروپامحور در دانش غربی را از وجوه دیگرش جدا کنیم. محکمات دانش غربی، «غربی» نیست جهانشمول است. یکی از مشکلات اسلامگرایی این بود که بر روی سنتی تأکید میکرد که نمیشناخت، سید جلال الدین آشتیانی «اسلامگرا» نبود، او خود سنت و مشخصاً سنت صدرایی بود، اسلامگرا معمولاً به سنت جهل مرکب دارد، نمونه برجستهاش علی شریعتی. اکنون که «ایرانگرا»یی محبوب شده است باید مراقب تکرار همان تجربه باشیم: مطالعه آکادمیک ایران یک چیز است «ایرانگرایی» ایدئولوژیک چیز دیگر. اولی تولید دانش است دومی جهل مرکب.