بگذار روضه خوان ها هرچه میخواهند بگویند...
من مطمئنم
مطمئنم
مطمئنم
علم، هیچ وقت از دستِ علمدار ها نمیافتد.
من مطمئنم
مطمئنم
مطمئنم
علم، هیچ وقت از دستِ علمدار ها نمیافتد.
👍2
زیارتناحیه
أَلسَّلامُ عَلَى الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ،
سلام بر آنکه گریبانش را چاک دادند...
أَلسَّلامُ عَلَى الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ،
سلام بر آنکه گریبانش را چاک دادند...
زیارتناحیه
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ،
سلام بر آنکه سرِ مبارکش را بالای نیزه ها رقصاندند...
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ،
سلام بر آنکه سرِ مبارکش را بالای نیزه ها رقصاندند...
میانِ کتیبهها و بیرقها و
پرچمها و روضههایِ این روزها
جایِ نامِ زیبایِ حضرت زینالعابدین،
امام سجّاد عليهالسلام
چقدر خالیست ...
جایِ نامِ او ،
که انگار قرار بوده میراثدارِ غربت باشد ...
که انگار قرار در آسمانها اینچنین بوده
که بعد از حسین علیهالسلام ،
هر که آمد غریب باشد ...
#یا_زین_العابدین
پرچمها و روضههایِ این روزها
جایِ نامِ زیبایِ حضرت زینالعابدین،
امام سجّاد عليهالسلام
چقدر خالیست ...
جایِ نامِ او ،
که انگار قرار بوده میراثدارِ غربت باشد ...
که انگار قرار در آسمانها اینچنین بوده
که بعد از حسین علیهالسلام ،
هر که آمد غریب باشد ...
#یا_زین_العابدین
❤2
بسمالله...
بعضی شبها هیچوقت تمام نمیشوند. گره کور میخورند به زندگی آدم و میافتند رویِ تکرار.
من هنوز هم بعضی شبها با برقِ آن موجِ انفجاری که به پنجره اتاقم خورد از خواب میپرم. دستم، بیحس میرود زیرِ بالش که دنبالِ موبایل بگردد. این روزها معمولاً هرجا را که میزنند صدایش تا اینجا میآید. ساعت چند است؟ نمیدانم. فقط میدانم همهجا هنوز تاریک است. اذان دادهاند؟ نمیدانم. آسمان که این روزها همیشه تاریک است. ربطی به اذان ندارد. موبایل را پیدا نمیکنم. پتو را روی سرم میکشم و وان یکاد میخوانم. چرا وان یکاد؟ نمیدانم... وان یکاد برای چشم زخم نبود؟ چیزی در آسمان برایم چشمک میزند...
.
هنوز هم بعضی شبها، از پیِ پرده یک چشم را میبندم و آن چشمِ دیگر خیره میماند به ستاره چشمکزنِ آسمان. آسمانی که تاریک است. آسمانی که روزی برایم منبعِ آرامش بود و انتها نداشت. آسمانی که شهودم بود. اما بعد از آن شب ناامن است انگار. حالا آن یک چشمِ باز را هی نزدیک و نزدیکتر میکنم به آسمان. لای پنجره را باز میکنم. چشمم را جایی حائل بین آسمان و پنجره و خواب و شهود نگه میدارم. دقت میکنم. نمیتوانم تشخیص دهم هویتِ آن ستاره چشمکزن را؛ مجهولالهویه است.
نمیتوانم بفهمم پدافند است یا ماه یا ستاره یا موشک. قوه تشخیص من ضعیف شده، یا آسمان ناامن است؟ نمیدانم..
فقط میدانم موشکهای اسرائیلی چیزی را از قلبِ من دزدیدند و فرار کردند. آسمان شهودِ امنِ من بود. حالا پر از جاسوس است ...
پیشترها نامِ ستارهها را از حفظ بودم. دب اصغر، دب اکبر، زحل، پروین، سهیل. حالا چندتایی به آنها اضافه شدهاند. رفقای جدید را برای ستاره های قبلی میشمارم. اف بیست و پنج، اف بیست و شش، اف بیست و هفت، اف بیست و هشت و میروم بالا... ستاره های قبلی میترسند.
ستارههایِ جدید مهربان نیستند. سکوتِ آسمان را میشکنند.
گرومب...گرومب..گرومب...
شب برایم تکرار میشود.
..
#این_موشکا_ستاره_نیستند
#از_روزها
#همان_شب_که_نمردم
بعضی شبها هیچوقت تمام نمیشوند. گره کور میخورند به زندگی آدم و میافتند رویِ تکرار.
من هنوز هم بعضی شبها با برقِ آن موجِ انفجاری که به پنجره اتاقم خورد از خواب میپرم. دستم، بیحس میرود زیرِ بالش که دنبالِ موبایل بگردد. این روزها معمولاً هرجا را که میزنند صدایش تا اینجا میآید. ساعت چند است؟ نمیدانم. فقط میدانم همهجا هنوز تاریک است. اذان دادهاند؟ نمیدانم. آسمان که این روزها همیشه تاریک است. ربطی به اذان ندارد. موبایل را پیدا نمیکنم. پتو را روی سرم میکشم و وان یکاد میخوانم. چرا وان یکاد؟ نمیدانم... وان یکاد برای چشم زخم نبود؟ چیزی در آسمان برایم چشمک میزند...
.
هنوز هم بعضی شبها، از پیِ پرده یک چشم را میبندم و آن چشمِ دیگر خیره میماند به ستاره چشمکزنِ آسمان. آسمانی که تاریک است. آسمانی که روزی برایم منبعِ آرامش بود و انتها نداشت. آسمانی که شهودم بود. اما بعد از آن شب ناامن است انگار. حالا آن یک چشمِ باز را هی نزدیک و نزدیکتر میکنم به آسمان. لای پنجره را باز میکنم. چشمم را جایی حائل بین آسمان و پنجره و خواب و شهود نگه میدارم. دقت میکنم. نمیتوانم تشخیص دهم هویتِ آن ستاره چشمکزن را؛ مجهولالهویه است.
نمیتوانم بفهمم پدافند است یا ماه یا ستاره یا موشک. قوه تشخیص من ضعیف شده، یا آسمان ناامن است؟ نمیدانم..
فقط میدانم موشکهای اسرائیلی چیزی را از قلبِ من دزدیدند و فرار کردند. آسمان شهودِ امنِ من بود. حالا پر از جاسوس است ...
پیشترها نامِ ستارهها را از حفظ بودم. دب اصغر، دب اکبر، زحل، پروین، سهیل. حالا چندتایی به آنها اضافه شدهاند. رفقای جدید را برای ستاره های قبلی میشمارم. اف بیست و پنج، اف بیست و شش، اف بیست و هفت، اف بیست و هشت و میروم بالا... ستاره های قبلی میترسند.
ستارههایِ جدید مهربان نیستند. سکوتِ آسمان را میشکنند.
گرومب...گرومب..گرومب...
شب برایم تکرار میشود.
..
#این_موشکا_ستاره_نیستند
#از_روزها
#همان_شب_که_نمردم
❤3💔1
ما از شبِ هول نگذشتهایم.
ما هنوز در هول و هراسیم.
در روز و شب.
هولِ کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی. ما از نسل همیشگیِ هولها هستیم!
از فراموشی میترسیم و از آینده بیشتر.
از گذشته فراری، و آویخته به امید واهی برای اصلاح فردا ...
● شبِ هول
هرمزِ شهدادی
ما هنوز در هول و هراسیم.
در روز و شب.
هولِ کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی. ما از نسل همیشگیِ هولها هستیم!
از فراموشی میترسیم و از آینده بیشتر.
از گذشته فراری، و آویخته به امید واهی برای اصلاح فردا ...
● شبِ هول
هرمزِ شهدادی
❤1
"روزها در راه" را تازه تمام کردهام.
آخرین کتابِ شاهرخ مسکوب است و آخرین کتابیست که از او میخوانم.
مجموعهایست از خاطرات و یادداشتها و روزهایِ شاهرخِ مسکوب؛
...
مسکوب برایِ من بینهایت عزیز است.
دوستش دارم. پژوهشهایش را، داستانهایش را، یادداشتهایش را و خودش را.
خودش را با آن چشمهایِ سیاه و محاسنِ سیاه سوخته و سرِ طاس؛
خودش را با آن شخصیتِ پیچیده.
خودش را با تمامِ روزهایش...
آخرین کتابش هم تمام شد.
حالا فقط میتوانم از دور نگاهش کنم ...
#روزها_در_راه
#شاهرخ_مسکوب
#دوستت_دارم_مرد
آخرین کتابِ شاهرخ مسکوب است و آخرین کتابیست که از او میخوانم.
مجموعهایست از خاطرات و یادداشتها و روزهایِ شاهرخِ مسکوب؛
...
مسکوب برایِ من بینهایت عزیز است.
دوستش دارم. پژوهشهایش را، داستانهایش را، یادداشتهایش را و خودش را.
خودش را با آن چشمهایِ سیاه و محاسنِ سیاه سوخته و سرِ طاس؛
خودش را با آن شخصیتِ پیچیده.
خودش را با تمامِ روزهایش...
آخرین کتابش هم تمام شد.
حالا فقط میتوانم از دور نگاهش کنم ...
#روزها_در_راه
#شاهرخ_مسکوب
#دوستت_دارم_مرد
راستی
روزها در راه دیگر چاپ نمیشود دوستانم.
باید به قولِ عزیز، قاچاقی تهیهاش کنید 😊
روزها در راه دیگر چاپ نمیشود دوستانم.
باید به قولِ عزیز، قاچاقی تهیهاش کنید 😊
❤1
https://www.agaah.ir/tag/%D8%AA%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%88+%D8%B3%D8%A8%D8%B2+%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA%DB%8C
اینجا از کتابِ کودکیهایم نوشتم...
امشب درد عجیبی در کمرم داشتم. آنقدر زیاد بود که ثانیهای تنهایم نگذاشت. تقریبا دیگر به آن عادت کرده ام و نگرانم فردا که از خواب بیدار میشوم دیگر آنجا نباشد. جایی میان مهرههایِ نمیدانم چندم کمرم...
میخواهم بگویم تحملم بالاتر رفته و همه اینها در ادامه، عادت پیش آمده برایم. پیشامدی که باعث شده اینروزها و شبها اشکها غلیظ تر باشند و شورتر ... پیشامدی که فقط باعث شده قدرت تحملمان بالاتر برود یا آنقدر عادت کرده باشیم که بی تفاوت از بالا رفتن قیمتها. بی تفاوت از کشته شدن آدمها بی تفاوت از له شدن غرور و شرفمان فقط و فقط به دردهای تنمان فکر کنیم...
به اینکه فردا کنارمان نباشند.
به غلظت اشکها ...
به شوری بیش از اندازه اشکها ...
و دردناک است.
تحمل جهان اینروزها برایم دردناک است.
فقط نشستهام درخانه و دردم را از جایی نزدیک گردنم تا مهرههای پایینتر میشمارم و به همه اینها فکر میکنم ...
:* برای همه شمایی که هنوز اینجا را میخوانید ...
#از_روزها
میخواهم بگویم تحملم بالاتر رفته و همه اینها در ادامه، عادت پیش آمده برایم. پیشامدی که باعث شده اینروزها و شبها اشکها غلیظ تر باشند و شورتر ... پیشامدی که فقط باعث شده قدرت تحملمان بالاتر برود یا آنقدر عادت کرده باشیم که بی تفاوت از بالا رفتن قیمتها. بی تفاوت از کشته شدن آدمها بی تفاوت از له شدن غرور و شرفمان فقط و فقط به دردهای تنمان فکر کنیم...
به اینکه فردا کنارمان نباشند.
به غلظت اشکها ...
به شوری بیش از اندازه اشکها ...
و دردناک است.
تحمل جهان اینروزها برایم دردناک است.
فقط نشستهام درخانه و دردم را از جایی نزدیک گردنم تا مهرههای پایینتر میشمارم و به همه اینها فکر میکنم ...
:* برای همه شمایی که هنوز اینجا را میخوانید ...
#از_روزها
❤5
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!
چه غم دارم که این زهر تبآلود،
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامهی درد،
غمی شیرین دلم را مینوازد.
اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانیست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که، مرگم زندگانیست.
که نامی خوشتر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
تو زهری، زهر گرم سینهسوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.
بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!
چه غم دارم که این زهر تبآلود،
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامهی درد،
غمی شیرین دلم را مینوازد.
اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانیست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که، مرگم زندگانیست.
❤1
شرکتکننده :
_ من اگر بخوام آشپزی کنم سبکِ خودم رو دارم. بدونِ روغن...بدونِ نمک...بدونِ کربوهیدرات...دقیقاً مثل یه سوپِ بیمزه.
مریمِ امیرجلالی :
_ خب آدم کوفت بخوره بهتر از این غذاست! 😁😁😁
#شام_ایرانی_میبینم
#چه_وقتی_تلف_میکنم!
#من_حتما_یک_خانم_امیرجلالی_درون_دارم
_ من اگر بخوام آشپزی کنم سبکِ خودم رو دارم. بدونِ روغن...بدونِ نمک...بدونِ کربوهیدرات...دقیقاً مثل یه سوپِ بیمزه.
مریمِ امیرجلالی :
_ خب آدم کوفت بخوره بهتر از این غذاست! 😁😁😁
#شام_ایرانی_میبینم
#چه_وقتی_تلف_میکنم!
#من_حتما_یک_خانم_امیرجلالی_درون_دارم
❤1