(ادامه از پست پیشین)
ممکن است نظارهگر امروزی این تحلیل را بیپایه و اصلاً برخلاف آرمان مصدق بداند، اما این نگرش برای خود مجاهدین مستدل و معتبر بود. اگر نگاهی به نظرات برخی اعضای جبهۀ ملی دربارۀ مجاهدین در سالهای نخست پس از انقلاب بیندازید، میبینید مجاهدین را به دلیل شور مبارزاتیشان میستودند، اما تأکید میکردند روش مصدق این نیست و مشی مسلحانه نادرست است (برای مثال به نامۀ سنجابی پس از فرار از ایران بنگرید که ضمن ستایش، متضمن نقد دقیقی بر مجاهدین است). به هر حال جوانان خیلی زود فهمیدند سقف جبهۀ ملی برایشان زیادی کوتاه است و به چپی نو کوچ کردند.
این چپهای جدید که منسجمترین و بزرگترین سازماندهی بینالمللیشان «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور» بود، با نهایت انسجام و شور دست به عجیبترین کارها میزدند؛ از راهاندازی رادیو در چین کمونیست (مهدی خانبابا تهرانی) تا انواع اعتراض، تحصن، اعتصاب و راهپیمایی در اقصانقاط دنیا به معنای دقیق کلمه (مانند بهمن نیرومند در آلمان). کنفدراسیون و سازمانهای نزدیک به آن، همزمان بیشترین پشتیبانی تبلیغاتی و حقوقی را برای چپهای داخل کشور، به ویژه برای چریکها، تدارک میآورد. بهترین حقوقدانان و بهترین رسانهها، بزرگترین نویسندگان و متفکران (مانند سارتر) و معتبرترین نهادهای حقوقبشری را در خدمت جنبش داخل ایران قرار میدادند. اگر قدری دربارۀ عملکرد کنفدراسیون مطالعه کنید، از گستردگی و ابعاد فعالیتهای آن متحیر میشوید! اینهمه نیرو و خلاقیت به همین آسانی در خدمت آرمانهای چپ جهانی قرار گرفته بود و به هیچ قیمتی حاضر به خدمت داخل کشور نبود.
در بین سه جناح اصلی انقلاب که برشمردم، قطعاً چپها راسخترین و حرفهایترین انقلابیها بودند. انقلاب برای آنها «پراکسیس» (عمل سیاسی)، «مصلحت» یا «ابزار» نبود، بلکه جوهر چپ انقلاب بود. هیچ کنشی از سوی شاه نمیتوانست باعث شود این جوهر غیرانقلابی شود. اما از قضا سرکوب این چپ آسانتر از دو جناح دیگر بود: نخست اینکه رنگ آنها (یعنی افکار و گفتارشان) با عموم جامعه فرق داشت و شناساییشان آسان بود. دوم اینکه سرکوبشان هزینۀ اجتماعی نداشت (مانند سرکوب روحانیون یا سیاستمداران قدیمیِ مصدقی)، سوم اینکه خودشان هم دست به اقداماتی میزدند که در هر حکومتی سرکوب میشد (از جمله در غرب دموکرات)؛ و چهارم اینکه نفی قانوناساسی در جوهر و ذات افکارشان بود و نمیشد آن را لاپوشانی کرد.
این چپ که بخش بزرگی از افکار جوانان، تحصیلکردگان و اهل قلم (نویسنده و روشنفکر) را تسخیر کرده بود، درصد جمعیتی ناچیزی از مردم ایران را تشکیل میداد، اما میزان نفوذش از درصد جمعیتیاش بیشتر بود. یک نویسندۀ چپ یا کسی چون شریعتی (به عنوان چپ غیرمارکسیست) صدها هزار مخاطبِ دلباخته داشت. اما با همۀ این قدرت یک واقعیت را نمیشد از میان برداشت: این چپ، با همۀ تنوع و تکثر خود، هنوز زور انقلاب نداشت، زیرا به توده دسترسی نداشت و انقلاب بدون مشارکت توده محال بود.
فقط جناح روحانیـاسلامی توان جذب، بسیج و سازماندهی توده را داشت؛ عناصر فرهنگیـدینی هزارساله نیز بهترین پشتیبانشان بود. در اینجا بود که آن ائتلاف «مصلحتی» شکل گرفت. آن دست نیروهای انقلابی که از جهت فکری قویتر، اما از جهت اجتماعی ضعیفتر بودند، به نیرویی پیوستند که از جهت اجتماعی قویتر بود و توان بسیج توده را داشت. آن هدف سلبی مشترک که پیشتر به آن اشاره شد (نفی شاه)، اجازه میداد آنها بدون تنش با هم متحد شوند. اما وقتی شاه سرنگون میشد، طبعاً این عامل پیونددهنده از میان میرفت و دیگر عاملی وجود نداشت که این تکثر را متحد کند و جلوی فروپاشی آن را بگیرد.
جناح جبههملیـمصدقی تا آن اواخر اصلاً دنبال انقلاب نبود، اگر هم هوس آن را میکرد، توانش را نداشت. چپ هم با همۀ تنوع و تکثرش زور انقلاب نداشت. چپ «انقلابی» بود، اما «انقلاب مطلوبش محال بود». وقتی یک جریان سیاسی با اتکا به نیروی خود نتواند انقلاب کند، پس انقلابی هم که مختص خودش باشد، ندارد، و وقتی از شوق انقلاب زعامت یک نیروی بزرگتر را میپذیرد، یعنی دانسته یا ندانسته پذیرفته است «بخشی از انقلاب مطلوبِ همان زعامت» باشد. چپ پس از انقلاب به سهمی که از انقلاب داشت رسید. اما پذیرش اقلیت بودن برایش سخت بود و از آنجا که همیشه محاسبۀ دقیق و عقلانی هم ندارد، با نیروی قویتر درگیر شد و شکست خورد. کسی که با نیروی دیگران به پیروزی میرسد، یا باید مطیع و راضی به سهم خود باشد، یا باید منتظر باشد در صورت بروز اختلاف از همان نیرویی که به پیروزیاش رسانده، شکست بخورد. اینها واقعیتهای سیاسی است که طبعاً در دنیای چپ که دنیای واقعیتگریزی است، درک نمیشود.
انقلاب ۵۷ انقلابی بود که اتفاقاً دزدیده نشد. فقط هر کس سهمش را به اندازۀ تأثیرش در پیروزی آن برداشت.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
ممکن است نظارهگر امروزی این تحلیل را بیپایه و اصلاً برخلاف آرمان مصدق بداند، اما این نگرش برای خود مجاهدین مستدل و معتبر بود. اگر نگاهی به نظرات برخی اعضای جبهۀ ملی دربارۀ مجاهدین در سالهای نخست پس از انقلاب بیندازید، میبینید مجاهدین را به دلیل شور مبارزاتیشان میستودند، اما تأکید میکردند روش مصدق این نیست و مشی مسلحانه نادرست است (برای مثال به نامۀ سنجابی پس از فرار از ایران بنگرید که ضمن ستایش، متضمن نقد دقیقی بر مجاهدین است). به هر حال جوانان خیلی زود فهمیدند سقف جبهۀ ملی برایشان زیادی کوتاه است و به چپی نو کوچ کردند.
این چپهای جدید که منسجمترین و بزرگترین سازماندهی بینالمللیشان «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور» بود، با نهایت انسجام و شور دست به عجیبترین کارها میزدند؛ از راهاندازی رادیو در چین کمونیست (مهدی خانبابا تهرانی) تا انواع اعتراض، تحصن، اعتصاب و راهپیمایی در اقصانقاط دنیا به معنای دقیق کلمه (مانند بهمن نیرومند در آلمان). کنفدراسیون و سازمانهای نزدیک به آن، همزمان بیشترین پشتیبانی تبلیغاتی و حقوقی را برای چپهای داخل کشور، به ویژه برای چریکها، تدارک میآورد. بهترین حقوقدانان و بهترین رسانهها، بزرگترین نویسندگان و متفکران (مانند سارتر) و معتبرترین نهادهای حقوقبشری را در خدمت جنبش داخل ایران قرار میدادند. اگر قدری دربارۀ عملکرد کنفدراسیون مطالعه کنید، از گستردگی و ابعاد فعالیتهای آن متحیر میشوید! اینهمه نیرو و خلاقیت به همین آسانی در خدمت آرمانهای چپ جهانی قرار گرفته بود و به هیچ قیمتی حاضر به خدمت داخل کشور نبود.
در بین سه جناح اصلی انقلاب که برشمردم، قطعاً چپها راسخترین و حرفهایترین انقلابیها بودند. انقلاب برای آنها «پراکسیس» (عمل سیاسی)، «مصلحت» یا «ابزار» نبود، بلکه جوهر چپ انقلاب بود. هیچ کنشی از سوی شاه نمیتوانست باعث شود این جوهر غیرانقلابی شود. اما از قضا سرکوب این چپ آسانتر از دو جناح دیگر بود: نخست اینکه رنگ آنها (یعنی افکار و گفتارشان) با عموم جامعه فرق داشت و شناساییشان آسان بود. دوم اینکه سرکوبشان هزینۀ اجتماعی نداشت (مانند سرکوب روحانیون یا سیاستمداران قدیمیِ مصدقی)، سوم اینکه خودشان هم دست به اقداماتی میزدند که در هر حکومتی سرکوب میشد (از جمله در غرب دموکرات)؛ و چهارم اینکه نفی قانوناساسی در جوهر و ذات افکارشان بود و نمیشد آن را لاپوشانی کرد.
این چپ که بخش بزرگی از افکار جوانان، تحصیلکردگان و اهل قلم (نویسنده و روشنفکر) را تسخیر کرده بود، درصد جمعیتی ناچیزی از مردم ایران را تشکیل میداد، اما میزان نفوذش از درصد جمعیتیاش بیشتر بود. یک نویسندۀ چپ یا کسی چون شریعتی (به عنوان چپ غیرمارکسیست) صدها هزار مخاطبِ دلباخته داشت. اما با همۀ این قدرت یک واقعیت را نمیشد از میان برداشت: این چپ، با همۀ تنوع و تکثر خود، هنوز زور انقلاب نداشت، زیرا به توده دسترسی نداشت و انقلاب بدون مشارکت توده محال بود.
فقط جناح روحانیـاسلامی توان جذب، بسیج و سازماندهی توده را داشت؛ عناصر فرهنگیـدینی هزارساله نیز بهترین پشتیبانشان بود. در اینجا بود که آن ائتلاف «مصلحتی» شکل گرفت. آن دست نیروهای انقلابی که از جهت فکری قویتر، اما از جهت اجتماعی ضعیفتر بودند، به نیرویی پیوستند که از جهت اجتماعی قویتر بود و توان بسیج توده را داشت. آن هدف سلبی مشترک که پیشتر به آن اشاره شد (نفی شاه)، اجازه میداد آنها بدون تنش با هم متحد شوند. اما وقتی شاه سرنگون میشد، طبعاً این عامل پیونددهنده از میان میرفت و دیگر عاملی وجود نداشت که این تکثر را متحد کند و جلوی فروپاشی آن را بگیرد.
جناح جبههملیـمصدقی تا آن اواخر اصلاً دنبال انقلاب نبود، اگر هم هوس آن را میکرد، توانش را نداشت. چپ هم با همۀ تنوع و تکثرش زور انقلاب نداشت. چپ «انقلابی» بود، اما «انقلاب مطلوبش محال بود». وقتی یک جریان سیاسی با اتکا به نیروی خود نتواند انقلاب کند، پس انقلابی هم که مختص خودش باشد، ندارد، و وقتی از شوق انقلاب زعامت یک نیروی بزرگتر را میپذیرد، یعنی دانسته یا ندانسته پذیرفته است «بخشی از انقلاب مطلوبِ همان زعامت» باشد. چپ پس از انقلاب به سهمی که از انقلاب داشت رسید. اما پذیرش اقلیت بودن برایش سخت بود و از آنجا که همیشه محاسبۀ دقیق و عقلانی هم ندارد، با نیروی قویتر درگیر شد و شکست خورد. کسی که با نیروی دیگران به پیروزی میرسد، یا باید مطیع و راضی به سهم خود باشد، یا باید منتظر باشد در صورت بروز اختلاف از همان نیرویی که به پیروزیاش رسانده، شکست بخورد. اینها واقعیتهای سیاسی است که طبعاً در دنیای چپ که دنیای واقعیتگریزی است، درک نمیشود.
انقلاب ۵۷ انقلابی بود که اتفاقاً دزدیده نشد. فقط هر کس سهمش را به اندازۀ تأثیرش در پیروزی آن برداشت.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
Audio
«نامهنگاری سنجابی و رجوی»
در پست پیشین («انقلابی که دزدیده نشد»)، به نقد و نظر کریم سنجابی دربارۀ مجاهدین اشاره کردم. وقتی سنجابی از ایران فرار کرد، مسعود رجوی در پاریس نامهای به او مینویسد و از او میخواهد به تشکل موسوم به «جبهۀ مقاومت ملی» بپیوندد. در این فایل خود سنجابی مسئله را دقیق توضیح میدهد. به چند نکته دقت بفرمایید: تصور مجاهدین دربارۀ نسبت خود با مصدق و سپس نظر سنجابی دربارۀ مجاهدین. توصیه میکنم وقت بگذارید و این سی دقیقه را بشنوید، اما اگر بخواهم پاسخ سنجابی به رجوی را خلاصه کنم، مضمونش این است که «شور سیاسی خوبی دارید، اما شعور سیاسی ندارید». سنجابی نقد مفصلی بر تفکر و مشی مجاهدین ارائه میدهد، اما دیگر نمیگوید حکومت پیش از انقلاب با جریانی که چنین مشی و تفکری داشت دقیقاً چه برخوردی باید میکرد؟! و سوال بیپاسخ بزرگتر اینکه چطور او همۀ این نقدها بر جناحهای دیگر انقلاب را پیش از انقلاب نمیدید یا بیان نمیکرد؟ این ویژگیها دفعتاً پس از انقلاب ظهور کرده بود یا پیشتر بود و دیدن آنها صلاح نبود؟
برگرفته از تاریخ شفاهی هاروارد، نوار ۳۲، طرف آ و ب.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در پست پیشین («انقلابی که دزدیده نشد»)، به نقد و نظر کریم سنجابی دربارۀ مجاهدین اشاره کردم. وقتی سنجابی از ایران فرار کرد، مسعود رجوی در پاریس نامهای به او مینویسد و از او میخواهد به تشکل موسوم به «جبهۀ مقاومت ملی» بپیوندد. در این فایل خود سنجابی مسئله را دقیق توضیح میدهد. به چند نکته دقت بفرمایید: تصور مجاهدین دربارۀ نسبت خود با مصدق و سپس نظر سنجابی دربارۀ مجاهدین. توصیه میکنم وقت بگذارید و این سی دقیقه را بشنوید، اما اگر بخواهم پاسخ سنجابی به رجوی را خلاصه کنم، مضمونش این است که «شور سیاسی خوبی دارید، اما شعور سیاسی ندارید». سنجابی نقد مفصلی بر تفکر و مشی مجاهدین ارائه میدهد، اما دیگر نمیگوید حکومت پیش از انقلاب با جریانی که چنین مشی و تفکری داشت دقیقاً چه برخوردی باید میکرد؟! و سوال بیپاسخ بزرگتر اینکه چطور او همۀ این نقدها بر جناحهای دیگر انقلاب را پیش از انقلاب نمیدید یا بیان نمیکرد؟ این ویژگیها دفعتاً پس از انقلاب ظهور کرده بود یا پیشتر بود و دیدن آنها صلاح نبود؟
برگرفته از تاریخ شفاهی هاروارد، نوار ۳۲، طرف آ و ب.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«دموکراسی و شایستهسالاری»
یکی از دلایل شکست دموکراسی تصورات نادرستی است که دربارۀ آن وجود داشته است. مردمی که کارکرد حقیقی دموکراسی را نمیدانند، احتمالاً زود از آن سرخورده میشوند. داشتن تصویری روشن از ماهیت و کارکرد دموکراسی مانع توهم، و در نتیجه مانع سرخوردگیهایی میشود که نتیجۀ ترکیدن حباب توهم است.
از سوءتفاهمها دربارۀ دموکراسی این است که گمان میشود دموکراسی ابزاری برای «شایستهسالاری» است. احتمالاً چون «رقابت» در نفس دموکراسی نهفته است، این برداشت به ذهن متبادر میشود که مانند هر رقابت دیگری در اینجا هم حتماً فرد شایستهتر در رقابت پیروز میشود. اما دموکراسی نهتنها در عمل، بلکه در نظر نیز ابزاری برای گزینش شایستگان نیست. بعید نیست کسانی که از مجرای دموکراتیک به قدرت میرسند بکوشند برای موفقیت بیشتر خود افراد شایسته را جذب کنند، اما نفس و کارکرد دموکراسی یافتن افراد شایسته نیست. قطعاً رأیدهندگان برای موفقیت خودشان هم که شده ترجیح میدهند روی نمایندگان ضعیف سرمایهگذاری نکنند و از میان نمایندگان مطلوب خود از فرد توانمندتر حمایت میکنند، اما این خردورزیهای خُرد برای اینکه در نهایت دموکراسی را ابزاری برای یافتن نخبگان و شایستگان بنامیم، کافی نیست.
ضمانتی هم وجود ندارد که برندگان برای پیشبرد اهدافشان شایستگان را به کار گیرند. ضمن اینکه در اینجا دو پرسش بنیادیتر هم وجود دارد: برنده همیشه متکی به اکثریت است. آیا اکثریتها که قاعدتاً بیشتر به میانگین جامعه نزدیکند تا به اقلیت نخبه، اساساً ابزارهای شناختی لازم را برای یافتن شایستگان دارند؟ و دوم: اصلاً از کجا معلوم شایستگان جامعه اهل کار سیاسی باشند که حال قرار باشد در فرایند دموکراتیک انتخاب بشوند یا نشوند؟ شاید نفس سیاست به گونهای باشد که گذر شایستگان اساساً کمتر به آن بیفتد!
پس کارکرد اصلی دموکراسی چیست؟ دموکراسی صرفاً یک کارکرد دارد و آن چرخش مسالمتآمیز قدرت است. هر جامعهای بخشی از امور خود را به صورت عمومی اداره میکند که نام آن «سیاست» است (و البته طبق آموزههای لیبرال هر چه این بخش کوچکتر باشد، آن جامعه به بهروزی نزدیکتر است؛ فقط بحث سر این میماند که «چقدر کوچک؟»). حال دموکراسی در اینجا روشی است برای اینکه متصدیان این ادارۀ عمومی بدون جنگ و جدال جابجا شوند؛ بدون اینکه کار به زورآزمایی و حذف فیزیکی، خشونتورزی و خونریزی کشد. انسان موجودی آزمند است. حتی در یک خانوادۀ متحد سر تقسیم داشتهها نزاعی آشتیناپذیر درمیگیرد، چه رسد در جامعهای بزرگ و متکثر، و چه رسد به وقتی صحبت سر ادارۀ عمومی است که سر خزانۀ عمومی نشسته و صاحب اختیارات کلان است. دموکراسی سازوکاری است برای اصلاحِ دائمی و صلحآمیز رابطۀ جامعه با سیاست ــ طبعاً مزایا و معایب این نوع چرخش قدرت نیز بحث دیگری است.
پس آیا شایستهسالاری پدیدۀ موهومی است؟ مسئله این است که اصلاً سیاست عرصۀ شایستهسالاری نیست. تنها جایی که به معنای واقعی بیشترین حد شایستهسالاری پدید میآید، «بازار» است ــ و طبعاً بازار «آزاد»، نه بازاری که بوروکراتها با زور سیاسی قواعد آن را چیده باشند. تنها در بازار است که جامعه با انتخاب هرروزۀ خود سلسلهمراتبی از بهترینها را میسازد و شایستگان را به قله میرساند. ممکن است بپرسید اگر معیار شایستگی در اقتصاد داشتن خریداران پرشمار است، از کجا معلوم که این خریداران هم مثل همان رأیدهندگان در عالم سیاست نباشند؟ اگر در سیاست به اندازۀ عقل ناقص خود رأی میدهند، پس در بازار هم به اندازۀ عقل ناقص خود خرید میکنند! چه فرقی میکند؟
فرق دقیقاً در ماهیت متفاوتِ این دو انتخاب است. ما در بازار بر اساس عینیات و ملموسات انتخاب میکنیم. بازار عاری از انتزاعات است. آنچه واقعیت را پیچیده و فریبپذیر میکند، انتزاعات است. به بیان استعاری، در سیاست میتوانید گنجشکی را رنگ کنید و برای دهههای متمادی جای قناری بفروشید، اما در بازار با فروش اولین قناری قلابی رسوا و اخراج میشوید. انسان را در حوزۀ عینیات و ملموسات نمیتوان فریب داد، همانطور که نمیتوان خوردنی تلخی را شیرین جلوه داد. اما حوزۀ انتزاعات جولانگاه ذهنیات ناملموس است و میتوان بساط رویافروشی در آن راه انداخت. از این رو، حمله به بازار ــ کاری که از دیرباز هدف اصلی چپ بوده است ــ حمله به یگانه نهاد شایستهسالاری، و در نتیجه حمله به قلب بهروزی جامعه است.
انسان ز گهواره تا گور دمادم نیازمند تأمین است. برای این هدف، کل جامعه دائم باید منابع را به کالا و خدمات تبدیل کند. بخش کوچکی از این تأمین به دولت، و بخش عمدۀ آن به بازار محول میشود. اگر ماهیت دموکراسی «انتخاب آزادانۀ» تأمینکنندگان از سوی تأمینشوندگان است، پس بازار پدیدهای کاملاً دموکراتیک است و حمله به آن، حمله به دموکراسی است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکی از دلایل شکست دموکراسی تصورات نادرستی است که دربارۀ آن وجود داشته است. مردمی که کارکرد حقیقی دموکراسی را نمیدانند، احتمالاً زود از آن سرخورده میشوند. داشتن تصویری روشن از ماهیت و کارکرد دموکراسی مانع توهم، و در نتیجه مانع سرخوردگیهایی میشود که نتیجۀ ترکیدن حباب توهم است.
از سوءتفاهمها دربارۀ دموکراسی این است که گمان میشود دموکراسی ابزاری برای «شایستهسالاری» است. احتمالاً چون «رقابت» در نفس دموکراسی نهفته است، این برداشت به ذهن متبادر میشود که مانند هر رقابت دیگری در اینجا هم حتماً فرد شایستهتر در رقابت پیروز میشود. اما دموکراسی نهتنها در عمل، بلکه در نظر نیز ابزاری برای گزینش شایستگان نیست. بعید نیست کسانی که از مجرای دموکراتیک به قدرت میرسند بکوشند برای موفقیت بیشتر خود افراد شایسته را جذب کنند، اما نفس و کارکرد دموکراسی یافتن افراد شایسته نیست. قطعاً رأیدهندگان برای موفقیت خودشان هم که شده ترجیح میدهند روی نمایندگان ضعیف سرمایهگذاری نکنند و از میان نمایندگان مطلوب خود از فرد توانمندتر حمایت میکنند، اما این خردورزیهای خُرد برای اینکه در نهایت دموکراسی را ابزاری برای یافتن نخبگان و شایستگان بنامیم، کافی نیست.
ضمانتی هم وجود ندارد که برندگان برای پیشبرد اهدافشان شایستگان را به کار گیرند. ضمن اینکه در اینجا دو پرسش بنیادیتر هم وجود دارد: برنده همیشه متکی به اکثریت است. آیا اکثریتها که قاعدتاً بیشتر به میانگین جامعه نزدیکند تا به اقلیت نخبه، اساساً ابزارهای شناختی لازم را برای یافتن شایستگان دارند؟ و دوم: اصلاً از کجا معلوم شایستگان جامعه اهل کار سیاسی باشند که حال قرار باشد در فرایند دموکراتیک انتخاب بشوند یا نشوند؟ شاید نفس سیاست به گونهای باشد که گذر شایستگان اساساً کمتر به آن بیفتد!
پس کارکرد اصلی دموکراسی چیست؟ دموکراسی صرفاً یک کارکرد دارد و آن چرخش مسالمتآمیز قدرت است. هر جامعهای بخشی از امور خود را به صورت عمومی اداره میکند که نام آن «سیاست» است (و البته طبق آموزههای لیبرال هر چه این بخش کوچکتر باشد، آن جامعه به بهروزی نزدیکتر است؛ فقط بحث سر این میماند که «چقدر کوچک؟»). حال دموکراسی در اینجا روشی است برای اینکه متصدیان این ادارۀ عمومی بدون جنگ و جدال جابجا شوند؛ بدون اینکه کار به زورآزمایی و حذف فیزیکی، خشونتورزی و خونریزی کشد. انسان موجودی آزمند است. حتی در یک خانوادۀ متحد سر تقسیم داشتهها نزاعی آشتیناپذیر درمیگیرد، چه رسد در جامعهای بزرگ و متکثر، و چه رسد به وقتی صحبت سر ادارۀ عمومی است که سر خزانۀ عمومی نشسته و صاحب اختیارات کلان است. دموکراسی سازوکاری است برای اصلاحِ دائمی و صلحآمیز رابطۀ جامعه با سیاست ــ طبعاً مزایا و معایب این نوع چرخش قدرت نیز بحث دیگری است.
پس آیا شایستهسالاری پدیدۀ موهومی است؟ مسئله این است که اصلاً سیاست عرصۀ شایستهسالاری نیست. تنها جایی که به معنای واقعی بیشترین حد شایستهسالاری پدید میآید، «بازار» است ــ و طبعاً بازار «آزاد»، نه بازاری که بوروکراتها با زور سیاسی قواعد آن را چیده باشند. تنها در بازار است که جامعه با انتخاب هرروزۀ خود سلسلهمراتبی از بهترینها را میسازد و شایستگان را به قله میرساند. ممکن است بپرسید اگر معیار شایستگی در اقتصاد داشتن خریداران پرشمار است، از کجا معلوم که این خریداران هم مثل همان رأیدهندگان در عالم سیاست نباشند؟ اگر در سیاست به اندازۀ عقل ناقص خود رأی میدهند، پس در بازار هم به اندازۀ عقل ناقص خود خرید میکنند! چه فرقی میکند؟
فرق دقیقاً در ماهیت متفاوتِ این دو انتخاب است. ما در بازار بر اساس عینیات و ملموسات انتخاب میکنیم. بازار عاری از انتزاعات است. آنچه واقعیت را پیچیده و فریبپذیر میکند، انتزاعات است. به بیان استعاری، در سیاست میتوانید گنجشکی را رنگ کنید و برای دهههای متمادی جای قناری بفروشید، اما در بازار با فروش اولین قناری قلابی رسوا و اخراج میشوید. انسان را در حوزۀ عینیات و ملموسات نمیتوان فریب داد، همانطور که نمیتوان خوردنی تلخی را شیرین جلوه داد. اما حوزۀ انتزاعات جولانگاه ذهنیات ناملموس است و میتوان بساط رویافروشی در آن راه انداخت. از این رو، حمله به بازار ــ کاری که از دیرباز هدف اصلی چپ بوده است ــ حمله به یگانه نهاد شایستهسالاری، و در نتیجه حمله به قلب بهروزی جامعه است.
انسان ز گهواره تا گور دمادم نیازمند تأمین است. برای این هدف، کل جامعه دائم باید منابع را به کالا و خدمات تبدیل کند. بخش کوچکی از این تأمین به دولت، و بخش عمدۀ آن به بازار محول میشود. اگر ماهیت دموکراسی «انتخاب آزادانۀ» تأمینکنندگان از سوی تأمینشوندگان است، پس بازار پدیدهای کاملاً دموکراتیک است و حمله به آن، حمله به دموکراسی است.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
دوستان عزیزم،
میخواستم بگم یه کانال جدید تأسیس کردهم ــ همین دیشب البته ــ که اگر خواستید اونجا در خدمتتون هستم. فقط پیش از اینکه اونجا رو با قدوم مبارکتون مزین بفرمایید، باید بگم فضای اونجا اصلاً مثل این کانال نیست و اگر ترجیح میدید ذهنیت خوبتون از من خراب نشه، یا اگر حوصلۀ پرحرفی ندارید، همینجا بمونید 🤭
محتواش علاوه بر تاریخ و سیاست و اندیشه، مسائل روز و حرفهای روزمره و پیشپاافتاده هم هست؛ بهعلاوۀ انواع پرحرفیها. خلاصه اونجا خودمم و گرفتار فضای سنگین این کانال و گیرهای اینستاگرام نیستم. مطالب بلند و جدیتر رو طبق روال همۀ این سالها همچنان فقط همینجا قرار میدم.
لینک کانال:
https://www.tgoop.com/Garajetadayoni
میخواستم بگم یه کانال جدید تأسیس کردهم ــ همین دیشب البته ــ که اگر خواستید اونجا در خدمتتون هستم. فقط پیش از اینکه اونجا رو با قدوم مبارکتون مزین بفرمایید، باید بگم فضای اونجا اصلاً مثل این کانال نیست و اگر ترجیح میدید ذهنیت خوبتون از من خراب نشه، یا اگر حوصلۀ پرحرفی ندارید، همینجا بمونید 🤭
محتواش علاوه بر تاریخ و سیاست و اندیشه، مسائل روز و حرفهای روزمره و پیشپاافتاده هم هست؛ بهعلاوۀ انواع پرحرفیها. خلاصه اونجا خودمم و گرفتار فضای سنگین این کانال و گیرهای اینستاگرام نیستم. مطالب بلند و جدیتر رو طبق روال همۀ این سالها همچنان فقط همینجا قرار میدم.
لینک کانال:
https://www.tgoop.com/Garajetadayoni
Telegram
گاراژ ــ مهدی تدینی
معجونی از تاریخ، سیاست، اندیشهٔ سیاسی، مسائل روز... همون مسائلی که سالهاست دارم میگم، فقط با این تفاوت که اینجا مثل رادیو روشنم.
کانال اولم:
@tarikhandishi
کانال اولم:
@tarikhandishi
«اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال»
سرانجام منتشر شد. به گمانم برخی دوستان فرازوفرود این کتاب را میدانند. دوست داشتم از آنچه گذشت تا این کتاب دوباره منتشر شد، صحبت کنم ــ که باشد برای روزی روزگاری در آینده.
این کتاب نمونهای عالی از تاریخپژوهی تطبیقی است و به همین دلیل برای خوانندۀ ایرانی که اغلب با نگاهی تکبُعدی در تاریخنگاری مواجه است، راهگشاست. بیش از نظریۀ اصلی کتاب، جزئیات و نگاه تطبیقی آن میتواند مفید باشد و به ما کمک کند نگرشهای تاریخیمان را اصلاح کنیم ــ گذشته از اینکه مطالبی که دربارۀ تاریخ معاصر ایران و چهرههایی چون شریعتی و آیتالله خمینی گفته است، برای ما جذابیت خاص را دارد.
اینکه نولته با نیمقرن کار نظری به سراغ خاورمیانه و اسلامگرایی آمده، فرصتی مغتنم برای ماست، تا خود را در آینۀ نظریِ عمیق او ببینیم.
با این کتاب، مجموعهای که با عنوان «ایدئولوژیپژوهی» به همت نشر پارسه منتشر میکنم، یک قطعۀ دیگر کامل شد. در پست بعد دربارۀ کتاب صحبت میکنم: فایل تصویری | فایل صوتی
فایل پیدیاف کتاب تا صفحۀ ۴۷: اسلامگرایی
لینک تهیۀ کتاب: بنوبوک
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
سرانجام منتشر شد. به گمانم برخی دوستان فرازوفرود این کتاب را میدانند. دوست داشتم از آنچه گذشت تا این کتاب دوباره منتشر شد، صحبت کنم ــ که باشد برای روزی روزگاری در آینده.
این کتاب نمونهای عالی از تاریخپژوهی تطبیقی است و به همین دلیل برای خوانندۀ ایرانی که اغلب با نگاهی تکبُعدی در تاریخنگاری مواجه است، راهگشاست. بیش از نظریۀ اصلی کتاب، جزئیات و نگاه تطبیقی آن میتواند مفید باشد و به ما کمک کند نگرشهای تاریخیمان را اصلاح کنیم ــ گذشته از اینکه مطالبی که دربارۀ تاریخ معاصر ایران و چهرههایی چون شریعتی و آیتالله خمینی گفته است، برای ما جذابیت خاص را دارد.
اینکه نولته با نیمقرن کار نظری به سراغ خاورمیانه و اسلامگرایی آمده، فرصتی مغتنم برای ماست، تا خود را در آینۀ نظریِ عمیق او ببینیم.
با این کتاب، مجموعهای که با عنوان «ایدئولوژیپژوهی» به همت نشر پارسه منتشر میکنم، یک قطعۀ دیگر کامل شد. در پست بعد دربارۀ کتاب صحبت میکنم: فایل تصویری | فایل صوتی
فایل پیدیاف کتاب تا صفحۀ ۴۷: اسلامگرایی
لینک تهیۀ کتاب: بنوبوک
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
اسلامگرایی ــ نولته ــ تدینی.pdf
1.2 MB
فایل کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» تا صفحۀ ۴۷
این کتاب نمونهای عالی از تاریخپژوهی تطبیقی است و به همین دلیل برای خوانندۀ ایرانی که اغلب با نگاهی تکبُعدی در تاریخنگاری مواجه است، راهگشاست. بیش از نظریۀ اصلی کتاب، جزئیات و نگاه تطبیقی آن میتواند مفید باشد و به ما کمک کند نگرشهای تاریخیمان را اصلاح کنیم ــ گذشته از اینکه مطالبی که دربارۀ تاریخ معاصر ایران و چهرههایی چون شریعتی و آیتالله خمینی گفته است، برای ما جذابیت خاص را دارد.
اینکه نولته با نیمقرن کار نظری به سراغ فراز و فرود کشورهای اسلامی، خاورمیانه و اسلامگرایی آمده است، فرصتی مغتنم برای ماست، تا خود را در آینۀ نظریِ عمیق او ببینیم.
با این کتاب، مجموعهای که با عنوان «ایدئولوژیپژوهی» به همت نشر پارسه منتشر میکنم، یک قطعۀ دیگر کامل شد. در پست بعد به صورت شفاهی دربارۀ کتاب صحبت میکنم: فایل تصویری | فایل صوتی
لینک تهیۀ کتاب: بنوبوک
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
این کتاب نمونهای عالی از تاریخپژوهی تطبیقی است و به همین دلیل برای خوانندۀ ایرانی که اغلب با نگاهی تکبُعدی در تاریخنگاری مواجه است، راهگشاست. بیش از نظریۀ اصلی کتاب، جزئیات و نگاه تطبیقی آن میتواند مفید باشد و به ما کمک کند نگرشهای تاریخیمان را اصلاح کنیم ــ گذشته از اینکه مطالبی که دربارۀ تاریخ معاصر ایران و چهرههایی چون شریعتی و آیتالله خمینی گفته است، برای ما جذابیت خاص را دارد.
اینکه نولته با نیمقرن کار نظری به سراغ فراز و فرود کشورهای اسلامی، خاورمیانه و اسلامگرایی آمده است، فرصتی مغتنم برای ماست، تا خود را در آینۀ نظریِ عمیق او ببینیم.
با این کتاب، مجموعهای که با عنوان «ایدئولوژیپژوهی» به همت نشر پارسه منتشر میکنم، یک قطعۀ دیگر کامل شد. در پست بعد به صورت شفاهی دربارۀ کتاب صحبت میکنم: فایل تصویری | فایل صوتی
لینک تهیۀ کتاب: بنوبوک
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
در این ویدئو دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» توضیحاتی دادهام. فایل صوتی آن را در پست بعد میتوانید بشنوید؛ یا در این لینک: دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
۴۷ صفحۀ نخست کتاب را در این فایل میتوانید بخوانید: اسلامگرایی تا ص 47
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این ویدئو دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» توضیحاتی دادهام. فایل صوتی آن را در پست بعد میتوانید بشنوید؛ یا در این لینک: دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
۴۷ صفحۀ نخست کتاب را در این فایل میتوانید بخوانید: اسلامگرایی تا ص 47
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Audio
دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
در این فایل صوتی دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» توضیحاتی دادهام. فایل تصویری آن را در این پست میتوانید ببینید: دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
۴۷ صفحۀ نخست کتاب را در این فایل میتوانید بخوانید: اسلامگرایی تا ص 47
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این فایل صوتی دربارۀ کتاب «اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال» توضیحاتی دادهام. فایل تصویری آن را در این پست میتوانید ببینید: دربارۀ کتاب «اسلامگرایی»
۴۷ صفحۀ نخست کتاب را در این فایل میتوانید بخوانید: اسلامگرایی تا ص 47
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«محاکمه پرویز ثابتی»
حتماً شنیدهاید که سه زندانی پیش از انقلاب در آمریکا از پرویز ثابتی، عضو بلندپایۀ ساواک، شکایت کردهاند. دربارۀ این شکایت بد نیست نظر ما را هم بشنوید. البته ما وکیل و وصی خودمان هم نیستیم، چه رسد به دیگران! حرفی که میزنم ابراز نظری شخصی است، از زبان کسی یا کسانی که دیریست در گرداب روزگار غرق شدهاند.
اولاً هیچکس نباید به دلیل عقایدش، چه سیاسی و چه غیرسیاسی، سرکوب شود؛ و ثانیاً هر گونه شکنجه علیهِ حتی نابکارترین مجرمان محکوم است. کارنامۀ ثابتی و کل ساواک ایران را ــ چه از جهت سوگیریهای کلان و چه از لحاظ عملکردهای خُرد ــ میتوان و باید نقد کرد و بیپروا به اشتباهات آن اشاره کرد تا تصویر دقیقی از میزان آسیبهایی که احتمالاً از سوی این نهاد وارد شده مشخص شود. در همین چارچوب، پرسشی مطرح میکنم و داوری را به عقل سلیم و غیرایدئولوژیک مخاطب میسپارم.
در دموکراتیکترین کشورها با کسانی که سازمانهای مسلح تروریستی تشکیل میدهند، چه برخوردی میشود؟ در آلمان غربیِ دموکراتیک که آزادی بیان حداکثری داشت و در ایتالیای دموکراتیک در دهۀ ۱۹۷۰ با گروههای چریکی (راف و بریگادهای سرخ) چه برخوردی میشد؟ اینکه برخورد خشونتآمیز با زندانی محکوم است، ارتباطی به این پرسش اساسی ندارد که یک جامعۀ لیبرالـدموکرات با سازمانهای تروریستی چه برخوردی باید کند؟ میتوانیم آن را معیاری برای داوری دربارۀ چریکها و مجاهدان تروریست ایرانی در نظر بگیریم (نمیگویم رفتارِ حکومتِ برآمده از خود این انقلابیون معیار باشد، بلکه رفتار یک حکومت لیبرالـدموکرات را معیار گیریم).
با چریکهایی که علیه حکومت اقدام مسلحانه میکردند، چه برخوردی باید میشد؟ چرا این گروهها جوری وانمود میکنند که انگار بیگناه بودهاند؟ باید محکم گفت اِعمال خشونت علیه زندانی محکوم است، اما این بحث دیگری است و نفس مجرم بودن این گروهها را منتفی نمیکند. اگر هم طبق معمول میگویید «چریکبازی در آن زمانه مد بوده»، پاسخش این است که «جو زمانه» طبعاً شامل حال حکومت هم باید بشود، پس این استدلال اساساً پوچ است. این چه بساط مظلومنمایی دروغینی است که پس از نیمقرن تمامی ندارد؟ تا کی باید شاهد این مظلومنمایی تروریستهایی باشیم که در هر کشوری مجرم بودند.
روی سخنم با این چپـچریکهای پیر و غربنشین است. شما را خوب شناختهایم! شمایی که پنجاه سال پس از جوانی همچنان لجوج و متعصب حاضرید به بهای زندگی چند نسل ایرانی تا لب گور از آرمانهای شکستخوردهتان دفاع کنید! شما که پس از نیم قرن تجربه اینقدر سختسرید، در جوانی چه بودید؟ حاضرید در لحظۀ مرگ آخرین دشنه را هم به پهلوی ایرانیان بزنید، چون معتقدید این خنجر را بزنید و بمیرید، بهتر از این است که این واپسین تیغ را نزنید! شما هم در دادگاه تاریخ محکومید!
همچنین بنگرید به این پست: «روانشناسی ساواک»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
حتماً شنیدهاید که سه زندانی پیش از انقلاب در آمریکا از پرویز ثابتی، عضو بلندپایۀ ساواک، شکایت کردهاند. دربارۀ این شکایت بد نیست نظر ما را هم بشنوید. البته ما وکیل و وصی خودمان هم نیستیم، چه رسد به دیگران! حرفی که میزنم ابراز نظری شخصی است، از زبان کسی یا کسانی که دیریست در گرداب روزگار غرق شدهاند.
اولاً هیچکس نباید به دلیل عقایدش، چه سیاسی و چه غیرسیاسی، سرکوب شود؛ و ثانیاً هر گونه شکنجه علیهِ حتی نابکارترین مجرمان محکوم است. کارنامۀ ثابتی و کل ساواک ایران را ــ چه از جهت سوگیریهای کلان و چه از لحاظ عملکردهای خُرد ــ میتوان و باید نقد کرد و بیپروا به اشتباهات آن اشاره کرد تا تصویر دقیقی از میزان آسیبهایی که احتمالاً از سوی این نهاد وارد شده مشخص شود. در همین چارچوب، پرسشی مطرح میکنم و داوری را به عقل سلیم و غیرایدئولوژیک مخاطب میسپارم.
در دموکراتیکترین کشورها با کسانی که سازمانهای مسلح تروریستی تشکیل میدهند، چه برخوردی میشود؟ در آلمان غربیِ دموکراتیک که آزادی بیان حداکثری داشت و در ایتالیای دموکراتیک در دهۀ ۱۹۷۰ با گروههای چریکی (راف و بریگادهای سرخ) چه برخوردی میشد؟ اینکه برخورد خشونتآمیز با زندانی محکوم است، ارتباطی به این پرسش اساسی ندارد که یک جامعۀ لیبرالـدموکرات با سازمانهای تروریستی چه برخوردی باید کند؟ میتوانیم آن را معیاری برای داوری دربارۀ چریکها و مجاهدان تروریست ایرانی در نظر بگیریم (نمیگویم رفتارِ حکومتِ برآمده از خود این انقلابیون معیار باشد، بلکه رفتار یک حکومت لیبرالـدموکرات را معیار گیریم).
با چریکهایی که علیه حکومت اقدام مسلحانه میکردند، چه برخوردی باید میشد؟ چرا این گروهها جوری وانمود میکنند که انگار بیگناه بودهاند؟ باید محکم گفت اِعمال خشونت علیه زندانی محکوم است، اما این بحث دیگری است و نفس مجرم بودن این گروهها را منتفی نمیکند. اگر هم طبق معمول میگویید «چریکبازی در آن زمانه مد بوده»، پاسخش این است که «جو زمانه» طبعاً شامل حال حکومت هم باید بشود، پس این استدلال اساساً پوچ است. این چه بساط مظلومنمایی دروغینی است که پس از نیمقرن تمامی ندارد؟ تا کی باید شاهد این مظلومنمایی تروریستهایی باشیم که در هر کشوری مجرم بودند.
روی سخنم با این چپـچریکهای پیر و غربنشین است. شما را خوب شناختهایم! شمایی که پنجاه سال پس از جوانی همچنان لجوج و متعصب حاضرید به بهای زندگی چند نسل ایرانی تا لب گور از آرمانهای شکستخوردهتان دفاع کنید! شما که پس از نیم قرن تجربه اینقدر سختسرید، در جوانی چه بودید؟ حاضرید در لحظۀ مرگ آخرین دشنه را هم به پهلوی ایرانیان بزنید، چون معتقدید این خنجر را بزنید و بمیرید، بهتر از این است که این واپسین تیغ را نزنید! شما هم در دادگاه تاریخ محکومید!
همچنین بنگرید به این پست: «روانشناسی ساواک»
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«از حزب توده تا ریاست سازمان انرژی اتمی»
دهۀ ۱۳۱۰ دهۀ احیای غرور ملی بود. هر چه به شهریور بیست نزدیکتر میشدیم و دستاوردهای سازندگی آن سالها هویداتر میشد، یک نسل جوان متفاوت و مدرن که برای اولین بار با آموزش و پرورش ملی و یکدست تربیت شده بود، احساسات ملی غلیظتری پیدا میکرد. دستگاه حکومت هم تلاش میکرد این نسل را «ملی» بار آورد. این نسل برای اولین بار تاریخ مدونی از ایران میخواند و انحطاط ایران پس از صفویه برایش گرانبار بود. وقتی در رژۀ سوم اسفند هواپیماهای ایرانی بر فراز جوانان پیشاهنگ به پرواز درمیآمدند، غرور ملی در نبض این نسل نوپدید میتپید. این نسل فکر میکرد ایران به جمع کشورهای متمدن بازگشته است و سرخوش از این خیال بود که ناگهان کشتی رؤیاهایش به صخرۀ شهریور ۱۳۲۰ کوبید. همهچیز متلاشی شد.
وقتی تانکهای متفین به خیابان این نوجوانان رسیدند، آن غرور نورس زیر زنجیر ادوات زرهی له شد. آنهمه ابهت و افتخار در هم شکسته بود. این شکست به «ترومای سیاسی» یک نسل تأثیرگذار از جوانان سیاسی ایران تبدیل شد که اتفاقاً خیلی هم زود ــ از دوازده و سیزدهسالگی ــ وارد سیاست میشدند.
با کنارهگیری رضاشاه، اشغال ایران، جلوس ولیعهد جوان بر تخت و واگذاری کامل قدرت سیاسی به احزاب، انفجاری سیاسی در ایران رخ داد. مثل قارچ از زمین روزنامه و حزب و تشکل میرویید. هم صداهایی که در دوران رضاشاه ساکت شده بود و هم نسل جوانی که طبق خواست همان دولت اقتدارگرا تعمداً سیاسی بار آمده بودند، در صحنۀ عمومی سرازیر شدند. کار حزبی فوران کرد. در اینجا بود که تنها یک ماه پس از رفتن رضاشاه حزب توده تأسیس شد ــ در ابتدا متشکل از همان ۵۳ نفری که در زمان رضاشاه محاکمه شده بودند.
حزب توده در بدو امر بر اساس مرامنامه و ظواهرش به هر چیزی میخورد مگر حزبی وابسته؛ در حالی که در مقابل زبانی مترقی داشت و از آزادی و دموکراسی میگفت ــ به گمانم در اینجا باید عذر بسیاری از جوانانی را که در آن مرحلۀ نخست به حزب توده پیوستند بپذیریم؛ وقتی بسیاری از شهروندان بالغ امروزی، بیاعتنا به محتواهای راستین، صرفاً جذب دو لفظ «آزادی» و «دموکراسی» میشوند، از جوان دهۀ ۱۳۲۰ چه انتظاری میشد داشت؟
البته در مقابل، این ایراد را هم به این تودهایها میتوان وارد آورد که اغلب خیلی دیر میفهمیدند در چه باتلاقی افتادهاند. برخی حتی تا میانۀ دهۀ سی همچنان وابسته و دلبسته به حزب ماندند که کارنامۀ چندان درخشانی برای آنها نیست؛ با رفتار حزب در قضیۀ آذربایجان، در نهضت ملی شدن نفت و بعد با افشای جنایات استالین در میانۀ دهۀ ۱۳۳۰، پی بردن به ذات حزب توده دیگر هنر نبود؛ بلکه وظیفهای بود که هر کس در آن قصور میکرد، مرتکب جفای ملی شده بود.
اکبر اعتماد، متولد همدان (۱۳۰۹) یکی از همین نسل بود که از سر شور و صدق به حزب توده پیوست. خیلی زود به یک عضو بسیار فعال حزب بدل شد. در آن پانزدهم بهمن ۱۳۲۷ که شاه در دانشگاه تهران ترور شد، او هم مانند سایر اعضای حزب به مزار تقی ارانی رفته بود. حزب توده از همان شب ممنوع شد و رهبرانش بازداشت یا مخفی شدند. برای اینکه بفهمیم اکبرِ هجدهساله چه نفوذی در حزب داشت، کافی است بدانیم او کمیسر سیاسی ویژه در روزنامۀ وابسته به حزب بود که در زمان زیرزمینی شدن فعالیت حزب منتشر میشد.
اکبر در سالهای دولت مصدق همچنان به عنوان یک تودهای وفادار برای تحصیل به سوئیس رفت و در آنجا نیز بسیار فعال بود. اما آنچه در نهایت باعث زدگی او از حزب شد، دیکتاتوری درونحزبی توده بود. وقتی به غرب رفت، این دیکتاتوری را در احزاب کمونیست غرب هم دید. اما در عین حال فهمید بهتر است در پی پرسشگذاریهای عاقلانهتری برای مسئلۀ توسعه باشد. به همین دلیل از حزب توده جدا شد و به تحصیل پرداخت. در سوئیس دکترای رآکتور هستهای گرفت و شغل خوبی هم در آنجا داشت.
از ویژگیهای سازمان برنامه این بود که میکوشید ایرانیان تحصیلکرده در خارج را جذب کند. به این ترتیب، اعتماد وقتی در ۱۳۴۴ به ایران برگشت و بیدرنگ از سوی سازمان برنامه جذب شد. ابتدا چند سالی در امور آموزش فعالیت داشت تا اینکه پس از تکمیل رآکتور هستهای دانشگاه تهران و گسترش فعالیت هستهای ایران، در ۱۳۵۳ به عنوان نخستین رئیس سازمان انرژی منصوب شد و «پدر فناوری هستهای ایران» شد.
تودهایهای جوان زیادی از کمونیسم برگشتند و جذب دستگاه دولت شدند که هر یک داستان جذاب خود را دارد. برخی از آنها مانند اعتماد تا بالاترین مناصب دولتی پیش رفتند و خدمات فراوانی کردند. در فایل پیوست بشنوید هنگام جذب اکبر اعتماد به دولت دقیقاً چه برخوردی با او شد...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
دهۀ ۱۳۱۰ دهۀ احیای غرور ملی بود. هر چه به شهریور بیست نزدیکتر میشدیم و دستاوردهای سازندگی آن سالها هویداتر میشد، یک نسل جوان متفاوت و مدرن که برای اولین بار با آموزش و پرورش ملی و یکدست تربیت شده بود، احساسات ملی غلیظتری پیدا میکرد. دستگاه حکومت هم تلاش میکرد این نسل را «ملی» بار آورد. این نسل برای اولین بار تاریخ مدونی از ایران میخواند و انحطاط ایران پس از صفویه برایش گرانبار بود. وقتی در رژۀ سوم اسفند هواپیماهای ایرانی بر فراز جوانان پیشاهنگ به پرواز درمیآمدند، غرور ملی در نبض این نسل نوپدید میتپید. این نسل فکر میکرد ایران به جمع کشورهای متمدن بازگشته است و سرخوش از این خیال بود که ناگهان کشتی رؤیاهایش به صخرۀ شهریور ۱۳۲۰ کوبید. همهچیز متلاشی شد.
وقتی تانکهای متفین به خیابان این نوجوانان رسیدند، آن غرور نورس زیر زنجیر ادوات زرهی له شد. آنهمه ابهت و افتخار در هم شکسته بود. این شکست به «ترومای سیاسی» یک نسل تأثیرگذار از جوانان سیاسی ایران تبدیل شد که اتفاقاً خیلی هم زود ــ از دوازده و سیزدهسالگی ــ وارد سیاست میشدند.
با کنارهگیری رضاشاه، اشغال ایران، جلوس ولیعهد جوان بر تخت و واگذاری کامل قدرت سیاسی به احزاب، انفجاری سیاسی در ایران رخ داد. مثل قارچ از زمین روزنامه و حزب و تشکل میرویید. هم صداهایی که در دوران رضاشاه ساکت شده بود و هم نسل جوانی که طبق خواست همان دولت اقتدارگرا تعمداً سیاسی بار آمده بودند، در صحنۀ عمومی سرازیر شدند. کار حزبی فوران کرد. در اینجا بود که تنها یک ماه پس از رفتن رضاشاه حزب توده تأسیس شد ــ در ابتدا متشکل از همان ۵۳ نفری که در زمان رضاشاه محاکمه شده بودند.
حزب توده در بدو امر بر اساس مرامنامه و ظواهرش به هر چیزی میخورد مگر حزبی وابسته؛ در حالی که در مقابل زبانی مترقی داشت و از آزادی و دموکراسی میگفت ــ به گمانم در اینجا باید عذر بسیاری از جوانانی را که در آن مرحلۀ نخست به حزب توده پیوستند بپذیریم؛ وقتی بسیاری از شهروندان بالغ امروزی، بیاعتنا به محتواهای راستین، صرفاً جذب دو لفظ «آزادی» و «دموکراسی» میشوند، از جوان دهۀ ۱۳۲۰ چه انتظاری میشد داشت؟
البته در مقابل، این ایراد را هم به این تودهایها میتوان وارد آورد که اغلب خیلی دیر میفهمیدند در چه باتلاقی افتادهاند. برخی حتی تا میانۀ دهۀ سی همچنان وابسته و دلبسته به حزب ماندند که کارنامۀ چندان درخشانی برای آنها نیست؛ با رفتار حزب در قضیۀ آذربایجان، در نهضت ملی شدن نفت و بعد با افشای جنایات استالین در میانۀ دهۀ ۱۳۳۰، پی بردن به ذات حزب توده دیگر هنر نبود؛ بلکه وظیفهای بود که هر کس در آن قصور میکرد، مرتکب جفای ملی شده بود.
اکبر اعتماد، متولد همدان (۱۳۰۹) یکی از همین نسل بود که از سر شور و صدق به حزب توده پیوست. خیلی زود به یک عضو بسیار فعال حزب بدل شد. در آن پانزدهم بهمن ۱۳۲۷ که شاه در دانشگاه تهران ترور شد، او هم مانند سایر اعضای حزب به مزار تقی ارانی رفته بود. حزب توده از همان شب ممنوع شد و رهبرانش بازداشت یا مخفی شدند. برای اینکه بفهمیم اکبرِ هجدهساله چه نفوذی در حزب داشت، کافی است بدانیم او کمیسر سیاسی ویژه در روزنامۀ وابسته به حزب بود که در زمان زیرزمینی شدن فعالیت حزب منتشر میشد.
اکبر در سالهای دولت مصدق همچنان به عنوان یک تودهای وفادار برای تحصیل به سوئیس رفت و در آنجا نیز بسیار فعال بود. اما آنچه در نهایت باعث زدگی او از حزب شد، دیکتاتوری درونحزبی توده بود. وقتی به غرب رفت، این دیکتاتوری را در احزاب کمونیست غرب هم دید. اما در عین حال فهمید بهتر است در پی پرسشگذاریهای عاقلانهتری برای مسئلۀ توسعه باشد. به همین دلیل از حزب توده جدا شد و به تحصیل پرداخت. در سوئیس دکترای رآکتور هستهای گرفت و شغل خوبی هم در آنجا داشت.
از ویژگیهای سازمان برنامه این بود که میکوشید ایرانیان تحصیلکرده در خارج را جذب کند. به این ترتیب، اعتماد وقتی در ۱۳۴۴ به ایران برگشت و بیدرنگ از سوی سازمان برنامه جذب شد. ابتدا چند سالی در امور آموزش فعالیت داشت تا اینکه پس از تکمیل رآکتور هستهای دانشگاه تهران و گسترش فعالیت هستهای ایران، در ۱۳۵۳ به عنوان نخستین رئیس سازمان انرژی منصوب شد و «پدر فناوری هستهای ایران» شد.
تودهایهای جوان زیادی از کمونیسم برگشتند و جذب دستگاه دولت شدند که هر یک داستان جذاب خود را دارد. برخی از آنها مانند اعتماد تا بالاترین مناصب دولتی پیش رفتند و خدمات فراوانی کردند. در فایل پیوست بشنوید هنگام جذب اکبر اعتماد به دولت دقیقاً چه برخوردی با او شد...
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
📎
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«علف: نبرد یک ملت برای زندگی» (نسخۀ کامل) مستند «علف» ۹۶ سال پیش ساخته شده و یکی از نخستین فیلمهای مردمنگارانۀ تاریخ است و میان اهل نظر شهرتی جهانی دارد. فیلمی صامت و سیاهسفید (محصول ۱۹۲۵ /۱۳۰۴) است، اما این نسخه آهنگگذاری شده است. مستند «علف» از قدیمیترین…
این مستند «علف» رو یادتونه که دلمون رو برده بود؟ (همین که رپلای زدم)
این پست رو دربارهش ببینید: «چند تصویر شگفتانگیز، از زنی شگفتانگیز، در میان مردمی شگفتانگیز!»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
این پست رو دربارهش ببینید: «چند تصویر شگفتانگیز، از زنی شگفتانگیز، در میان مردمی شگفتانگیز!»
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«زبان فارسی، رضاشاه، میرزا حسن رشدیه»
شاید کمی عجیب باشد که در قرن پانزدهم خورشیدی لازم باشد سر آموزشـ«ــِ» زبان مادری و آموزش «به» زبان مادری در ایران بحث کنیم. کسی که تبلیغات قومگرایانه را نمیبیند، یا ته قلب با آن همدل است یا به هر دلیلی خود را به خواب زده است. به هر حال، لازم نیست حتماً ایراندوست باشیم تا هر یک از ما از دمیدن در واگرایی قومی اجتناب کنیم و به مقابله با آن برخیزیم، بلکه کافی است قدری به عواقب این دست واگراییها فکر کنیم.
در تفکرات قومی ــ که البته خودشان بیتعارف به آن میگویند «ملی» ــ نفرت شدیدی علیه رضاشاه وجود دارد. این نفرت و پروپاگاندا دلایل زیادی دارد و بنیادش بر تصوراتی است که هیچ ربطی به واقعیتهای تاریخی ندارد. نه لازم است پهلویگرا باشیم، نه لازم است ملیگرا باشیم و نه حتی لازم است توسعهگرا باشیم تا با درک حال و روز ایران در آن سالها بپذیریم ظهور پدیدۀ رضاشاه و به همراهش «الیتی» (نخبگانی) که زیر حمایت حکومت او ایدههایشان را پیش میبردند، در نهایت به نفع ما و ایران بوده است. بخشی از نفرتی که در ادبیات قومی علیه رضاشاه مطرح میشود، سر مسئلۀ گسترش مدارس و آموزش یکدست است. مسئله به نحوی روایت میشود که انگار پیش از آن مجموعۀ متنوعی از نظامهای آموزشیِ تکاملیافته، متنوع و چندزبانی در ایران وجود داشته، و حالا کسی آمده و با زور سرنیزه همۀ آنها را تعطیل کرده و یک نظام آموزش واحد با زبان واحد ایجاد کرده است.
از بدیهیاتی که باید توضیح دهیم، این است که چرا «فارسی» زبان آموزش در ایران شده است. زبان اصلاً ابزار ارتباطی است و اگر قرار باشد این ماهیت زبان در یک جا نمودی تمامعیار یافته باشد، همین زبان فارسی است. پدر من، در روستایی در فاصلۀ دویستکیلومتری تهران، در گوشۀ شرقی استان «مرکزی» و نزدیک قم متولد شده، اما اگر به زبان مادریاش صحبت کند، من متوجه نمیشوم چه میگوید. اگر فارسی وجود نداشت، اکثر مردم ایران حرف همدیگر را نمیفهمیدند. زبان فارسی را عقل سلیم در قلمرو ایران نگه داشته است. مسئله ربطی به رضاشاه و پهلوی ندارد. بهترین مثالی که برای این واقعیت میتوان آورد میرزاحسن رشدیه و مدارس اوست که قریب چهل سال پیش از رضاشاه، در دوران ناصرالدینشاه اولین نمونۀ آن در ایروان تأسیس شد.
تردیدی ندارم که میرزاحسن رشدیه را باید یکی از ستارههای تابناک دو قرن اخیر ایران دانست. این مرد اهل قلم و آموزگار بود، اما از هر شوالیهای جنگجوتر بود! در پانزده سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه بارها در تبریز مدرسه ساخت و مدرسهاش را ویران کردند. بارها خود او را تکفیر کردند و مجبور میشد شبانه به مشهد بگریزد. این راد مرد، پنج یا شش بار در عرض چند سال از تبریز به مشهد گریخت و سرانجام در مشهد هم ضربات چماق بر سرش بارید استخوان دستش را شکست. فقط یک جنگجوی بزرگ پس از بارها شکست، باز میتواند قامت راست کند و راهش را ادامه دهد. در اینجا قصد ندارم داستان میرزاحسن را روایت کنم (پیشتر در پستی دربارهاش نوشتهام). اما این فراز را میگویم تا درسی برای همۀ آرزومندان باشد: برای بار چندم حمله کردند تا مدرسهاش را در تبریز خراب کنند. پس از غارت مدرسه، نارنجکی در مدرسه منفجر کردند که بخشی از بنا تخریب شد. رشدیه میخندید. کسی به او گفت: «خانه خراب! همه به حال تو میگریند، تو میخندی؟» رشدیه جواب داد: «هر پارهآجری مدرسهای خواهد شد! آن روز را میبینم و میخندم. کاش زنده باشم و ببینم.»
«مردمیترین» مدرسهای که در ایران ساخته شد، بدون کمک علمای دین و نهادهای دولتی، مدرسۀ رشدیه بود. پرسشم این است که رشدیه در مدرسههایی که در ایروان و تبریز ساخت، «به» چه زبانی تدریس میکرد؟ روزی که رشدیه مدرسهاش را در ایروان تأسیس کرد، آن کسی که قرار بود نیمقرن بعد رضاشاه شود، طفلی چهار پنج ساله بود. آیا رشدیه دچار شووینیسم بود؟ ایرانشهری و ناسیونالیست بود؟ شاید هم زندهیاد رشدیه چهل سال قبل از موسولینی فاشیست بوده! چنین حرفهایی حتی در قالب طنز هم شرمآور است. رشدیه همان کاری را کرد که از گذشتههای دور در ایران میشد. برای او بدیهی بود که در مدرسه «گلستان» درس دهد. اما در این میان، شاید غمانگیزترین وجه مسئله این باشد که در پروپاگاندای قومیتی، قدر این شخصیتهای بزرگ پایمال میشود؛ مثل اینکه عکس و یادگارهای پدارنمان را در آتش اندازیم و بر خاکسترش پایکوبی کنیم.
پینوشت:
یک: دربارۀ رشدیه بنگرید به این پست: «مدرسهسازی و مدرسهسوزی»
دو: خاطرۀ نقلشده از کتاب سوانح عمر، اثر شمسالدین رشدیه، پسر میرزا حسن، ص ۲۹.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
شاید کمی عجیب باشد که در قرن پانزدهم خورشیدی لازم باشد سر آموزشـ«ــِ» زبان مادری و آموزش «به» زبان مادری در ایران بحث کنیم. کسی که تبلیغات قومگرایانه را نمیبیند، یا ته قلب با آن همدل است یا به هر دلیلی خود را به خواب زده است. به هر حال، لازم نیست حتماً ایراندوست باشیم تا هر یک از ما از دمیدن در واگرایی قومی اجتناب کنیم و به مقابله با آن برخیزیم، بلکه کافی است قدری به عواقب این دست واگراییها فکر کنیم.
در تفکرات قومی ــ که البته خودشان بیتعارف به آن میگویند «ملی» ــ نفرت شدیدی علیه رضاشاه وجود دارد. این نفرت و پروپاگاندا دلایل زیادی دارد و بنیادش بر تصوراتی است که هیچ ربطی به واقعیتهای تاریخی ندارد. نه لازم است پهلویگرا باشیم، نه لازم است ملیگرا باشیم و نه حتی لازم است توسعهگرا باشیم تا با درک حال و روز ایران در آن سالها بپذیریم ظهور پدیدۀ رضاشاه و به همراهش «الیتی» (نخبگانی) که زیر حمایت حکومت او ایدههایشان را پیش میبردند، در نهایت به نفع ما و ایران بوده است. بخشی از نفرتی که در ادبیات قومی علیه رضاشاه مطرح میشود، سر مسئلۀ گسترش مدارس و آموزش یکدست است. مسئله به نحوی روایت میشود که انگار پیش از آن مجموعۀ متنوعی از نظامهای آموزشیِ تکاملیافته، متنوع و چندزبانی در ایران وجود داشته، و حالا کسی آمده و با زور سرنیزه همۀ آنها را تعطیل کرده و یک نظام آموزش واحد با زبان واحد ایجاد کرده است.
از بدیهیاتی که باید توضیح دهیم، این است که چرا «فارسی» زبان آموزش در ایران شده است. زبان اصلاً ابزار ارتباطی است و اگر قرار باشد این ماهیت زبان در یک جا نمودی تمامعیار یافته باشد، همین زبان فارسی است. پدر من، در روستایی در فاصلۀ دویستکیلومتری تهران، در گوشۀ شرقی استان «مرکزی» و نزدیک قم متولد شده، اما اگر به زبان مادریاش صحبت کند، من متوجه نمیشوم چه میگوید. اگر فارسی وجود نداشت، اکثر مردم ایران حرف همدیگر را نمیفهمیدند. زبان فارسی را عقل سلیم در قلمرو ایران نگه داشته است. مسئله ربطی به رضاشاه و پهلوی ندارد. بهترین مثالی که برای این واقعیت میتوان آورد میرزاحسن رشدیه و مدارس اوست که قریب چهل سال پیش از رضاشاه، در دوران ناصرالدینشاه اولین نمونۀ آن در ایروان تأسیس شد.
تردیدی ندارم که میرزاحسن رشدیه را باید یکی از ستارههای تابناک دو قرن اخیر ایران دانست. این مرد اهل قلم و آموزگار بود، اما از هر شوالیهای جنگجوتر بود! در پانزده سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه بارها در تبریز مدرسه ساخت و مدرسهاش را ویران کردند. بارها خود او را تکفیر کردند و مجبور میشد شبانه به مشهد بگریزد. این راد مرد، پنج یا شش بار در عرض چند سال از تبریز به مشهد گریخت و سرانجام در مشهد هم ضربات چماق بر سرش بارید استخوان دستش را شکست. فقط یک جنگجوی بزرگ پس از بارها شکست، باز میتواند قامت راست کند و راهش را ادامه دهد. در اینجا قصد ندارم داستان میرزاحسن را روایت کنم (پیشتر در پستی دربارهاش نوشتهام). اما این فراز را میگویم تا درسی برای همۀ آرزومندان باشد: برای بار چندم حمله کردند تا مدرسهاش را در تبریز خراب کنند. پس از غارت مدرسه، نارنجکی در مدرسه منفجر کردند که بخشی از بنا تخریب شد. رشدیه میخندید. کسی به او گفت: «خانه خراب! همه به حال تو میگریند، تو میخندی؟» رشدیه جواب داد: «هر پارهآجری مدرسهای خواهد شد! آن روز را میبینم و میخندم. کاش زنده باشم و ببینم.»
«مردمیترین» مدرسهای که در ایران ساخته شد، بدون کمک علمای دین و نهادهای دولتی، مدرسۀ رشدیه بود. پرسشم این است که رشدیه در مدرسههایی که در ایروان و تبریز ساخت، «به» چه زبانی تدریس میکرد؟ روزی که رشدیه مدرسهاش را در ایروان تأسیس کرد، آن کسی که قرار بود نیمقرن بعد رضاشاه شود، طفلی چهار پنج ساله بود. آیا رشدیه دچار شووینیسم بود؟ ایرانشهری و ناسیونالیست بود؟ شاید هم زندهیاد رشدیه چهل سال قبل از موسولینی فاشیست بوده! چنین حرفهایی حتی در قالب طنز هم شرمآور است. رشدیه همان کاری را کرد که از گذشتههای دور در ایران میشد. برای او بدیهی بود که در مدرسه «گلستان» درس دهد. اما در این میان، شاید غمانگیزترین وجه مسئله این باشد که در پروپاگاندای قومیتی، قدر این شخصیتهای بزرگ پایمال میشود؛ مثل اینکه عکس و یادگارهای پدارنمان را در آتش اندازیم و بر خاکسترش پایکوبی کنیم.
پینوشت:
یک: دربارۀ رشدیه بنگرید به این پست: «مدرسهسازی و مدرسهسوزی»
دو: خاطرۀ نقلشده از کتاب سوانح عمر، اثر شمسالدین رشدیه، پسر میرزا حسن، ص ۲۹.
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
«مدرسهسازی و مدرسهسوزی»
اگر کشور و ملتی بخواهند از خواب بیدار شوند و برای رفع عقبماندگی حرکت کنند، گام نخست چیست؟ پاسخ ساده است: «تربیت نیروی انسانی». پرسش بعدی این است: «مهمترین و اساسیترین اقدام برای تربیت نیروی انسانی چیست؟» باز هم پاسخ ساده…
اگر کشور و ملتی بخواهند از خواب بیدار شوند و برای رفع عقبماندگی حرکت کنند، گام نخست چیست؟ پاسخ ساده است: «تربیت نیروی انسانی». پرسش بعدی این است: «مهمترین و اساسیترین اقدام برای تربیت نیروی انسانی چیست؟» باز هم پاسخ ساده…
«شیرهای خوشرکاب و نهنگهای بارکش: روز کارگر، شادباش یا تسلیت؟»
یکم ماه مه روز جهانی کارگر است؛ خاصترین روز در تقویم ایدئولوژی مارکسیستی که کارکردش تباه کردن زندگی کارگران و غیرکارگران بوده است. البته دنیا پر بوده از این دست وارونگیهای شوم و حقایق ضدحقیقت. مگر همۀ کسانی که در طول تاریخ ادعای «حقطلبی» میکردند، حقطلب بودند؟ هر گروهی موهومات خودساختهاش را به منزلۀ حق مطلق سر چوب میکرد و بابتش خون میداد و خون میریخت. گذار به عصر جدید تغییر چندانی در این واقعیت نداده است.
تاریخ سوسیالیسم تاریخِ رنگباختن یوتوپیاست؛ یعنی هر چه در تاریخ سوسیالیسم پیش میآییم، آرمانشهرهای شیروعسل کمرنگتر میشود. در دورانی که ما زندگی میکنیم، سوسیالیستها به جایی رسیدهاند که به کاپیتالیسم تن دادهاند و فقط برای اینکه اعلام باخت نکنند، خطاهای عظیم گذشته را به خطاهای کوچکتری تبدیل کردهاند و بر آنها پافشاری میکنند. کسانی که زمانی ادعا میکردند فیلها پرواز خواهند کرد، امروز اصرار دارند گوشهای فیل زمانی بال بوده است!
سوسیالیسم قدمتی چندصدساله دارد. مارکسیسم یکی از انواع سوسیالیسم بود که مثلاً میخواست تخیلات سوسیالیستهای پیشین را دور بریزد و سوسیالیسمی علمی ایجاد کند. البته اگر متون مارکسیستی را با یاوهنامههای پیشامارکسیستی مقایسه کنید فریب این ادعا را هم میخورید، زیرا متون قبلی به حدی تخیلی است که باعث میشود مارکسیسم در مقابلِ آنهمه توهم معقول و سنجیده جلوه کند. در متونِ کسی مثل شارل فُوریه کار به جایی رسیده است که حیوانات درنده هم در یوتوپیای سوسیالیستی رام شدهاند؛ شیرها به مرکبهای خوشرکاب انسان بدل میشوند، اسب آبی کرجیکِش میشود (یعنی کرجیها را جابجا میکنند) و نهنگها کشتیها را میکشند. سطح تخیلات جنسیاش که بماند! آزادی جنسی ــ اینکه هر کسی بتواند با هر کسی آمیزش جنسی داشته باشد ــ از سکانسهای بهعلاوۀهجدهِ متون فُوریه بود. البته دیگر سوسیالیستها هم برای جذابیت متون خود ناخنکی به تخیلات اروتیک میزدند ــ مثل صحنههای سکسی در سینمای مدرن.
در مارکسیسم ظاهراً خبری از دریای لیموناد نبود، اما روکشی علمی همان یوتوپیای پیشامارکسیستی را پنهان کرده بود. برای مثال کائوتسکی میگفت در جامعۀ سوسیالیستی «گونۀ جدیدی از انسان پدید خواهد آمد... نوعی ابرانسان... انسان متعالی». تروتسکی میگفت: «انسان [در جامعۀ سوسیالیستی] فوقالعاده قویتر، باهوشتر و ظریفتر میشود. اندامش هماهنگتر، حرکاتش موزونتر، صدایش آهنگینتر... حد میانگین انسان تا سطح ارسطو و گوته و مارکس ارتقا خواهد یافت.»
اما بحث ما در این نوشته آرمانشهرشناسی مارکسیستی نیست. در متنی که به مناسبت روز کارگر است، فقط میخواهم اشاره کنم که مارکسیسم علاوه بر آن روکش علمی، مسیری مبارزاتی برای رسیدن به این یوتوپیا تعریف کرد؛ و همین مارکسیسم را به اسلحهای مرگبار تبدیل کرد. سیاهیلشکر اصلی این مبارزه هم طبعاً کارگران بودند. مارکسیسم تضادی دروغین به جان بشریت انداخت: کارگر و کارفرما. مارکسیسم طبقاتی تعریف کرد که در دنیای واقعی اصلاً وجود نداشت؛ خود این طبقات وجود نداشت، چه رسد به «تضاد» این طبقات! در واقع مارکسیسم طبقات منقرضشدۀ پیشاکاپیتالیستی را به منزلۀ ساختار اجتماعی کنونی جلوه داد و سپس تضادی آشتیناپذیر میان اقشار مختلف جامعه تعریف کرد. بهروزی یک طبقه منوط شد به نابودی طبقهای دیگر و بدینسان درهای جهنم به روی بشر گشوده شد.
البته کارگر و کارمندی که با کارفرما طرف بودند و تنها منبع شناختشان از کارکرد این نظم اقتصادی صرفاً سختیهای تعامل با کارفرما بود، به سادگی تفکرات مارکسیستی را باور میکردند؛ به ویژه وقتی انبوهی روشنفکر، دانشجو و احزاب با انواع تبلیغات دکترین مارکسیستی را به آنها تلقین میکردند. اما هر بدیلی جای نظم کاپیتالیستی میگرفت، قبل از همه وضع خود این کارگران بدتر میشد و آنها از کارگر و کارمندانی که حداقل آزادی فروش نیروی کارشان را داشتند، به بردگان کارفرمایی عظیم و مهیب به نام دولت بدل میشدند؛ با این تفاوت که این کارفرما اسلحه، قوۀ مقننه و قوۀ قضاییه هم در اختیار داشت.
نفع کاپیتالیسم برای کل جامعه است؛ نه فقط برای یک قشر خاص، زیرا با ایجاد مقتصدانهترین و بهینهترین شیوۀ تولید دائم کیفیت عمومی زندگی را بالا میبرد و اقشار حقوقبگیر اولین برندگان این بهبود کیفیتند. تیر دشمنی با کاپیتالیسم بر پیکر مصرفکنندگان مینشیند؛ و این یعنی کل جامعه.
روز کارگر را به کارگرانی باید شادباش گفت که از فریب چپ رهیدهاند. وگرنه اگر قرار است اول مه بخشی از پروپاگاندای سوسیالیستی باشد، باید آن را روز عزای عمومی کارگر اعلام کرد ــ و آدم عاقل و فهیم عزا را به کسی شادباش نمیگوید.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
یکم ماه مه روز جهانی کارگر است؛ خاصترین روز در تقویم ایدئولوژی مارکسیستی که کارکردش تباه کردن زندگی کارگران و غیرکارگران بوده است. البته دنیا پر بوده از این دست وارونگیهای شوم و حقایق ضدحقیقت. مگر همۀ کسانی که در طول تاریخ ادعای «حقطلبی» میکردند، حقطلب بودند؟ هر گروهی موهومات خودساختهاش را به منزلۀ حق مطلق سر چوب میکرد و بابتش خون میداد و خون میریخت. گذار به عصر جدید تغییر چندانی در این واقعیت نداده است.
تاریخ سوسیالیسم تاریخِ رنگباختن یوتوپیاست؛ یعنی هر چه در تاریخ سوسیالیسم پیش میآییم، آرمانشهرهای شیروعسل کمرنگتر میشود. در دورانی که ما زندگی میکنیم، سوسیالیستها به جایی رسیدهاند که به کاپیتالیسم تن دادهاند و فقط برای اینکه اعلام باخت نکنند، خطاهای عظیم گذشته را به خطاهای کوچکتری تبدیل کردهاند و بر آنها پافشاری میکنند. کسانی که زمانی ادعا میکردند فیلها پرواز خواهند کرد، امروز اصرار دارند گوشهای فیل زمانی بال بوده است!
سوسیالیسم قدمتی چندصدساله دارد. مارکسیسم یکی از انواع سوسیالیسم بود که مثلاً میخواست تخیلات سوسیالیستهای پیشین را دور بریزد و سوسیالیسمی علمی ایجاد کند. البته اگر متون مارکسیستی را با یاوهنامههای پیشامارکسیستی مقایسه کنید فریب این ادعا را هم میخورید، زیرا متون قبلی به حدی تخیلی است که باعث میشود مارکسیسم در مقابلِ آنهمه توهم معقول و سنجیده جلوه کند. در متونِ کسی مثل شارل فُوریه کار به جایی رسیده است که حیوانات درنده هم در یوتوپیای سوسیالیستی رام شدهاند؛ شیرها به مرکبهای خوشرکاب انسان بدل میشوند، اسب آبی کرجیکِش میشود (یعنی کرجیها را جابجا میکنند) و نهنگها کشتیها را میکشند. سطح تخیلات جنسیاش که بماند! آزادی جنسی ــ اینکه هر کسی بتواند با هر کسی آمیزش جنسی داشته باشد ــ از سکانسهای بهعلاوۀهجدهِ متون فُوریه بود. البته دیگر سوسیالیستها هم برای جذابیت متون خود ناخنکی به تخیلات اروتیک میزدند ــ مثل صحنههای سکسی در سینمای مدرن.
در مارکسیسم ظاهراً خبری از دریای لیموناد نبود، اما روکشی علمی همان یوتوپیای پیشامارکسیستی را پنهان کرده بود. برای مثال کائوتسکی میگفت در جامعۀ سوسیالیستی «گونۀ جدیدی از انسان پدید خواهد آمد... نوعی ابرانسان... انسان متعالی». تروتسکی میگفت: «انسان [در جامعۀ سوسیالیستی] فوقالعاده قویتر، باهوشتر و ظریفتر میشود. اندامش هماهنگتر، حرکاتش موزونتر، صدایش آهنگینتر... حد میانگین انسان تا سطح ارسطو و گوته و مارکس ارتقا خواهد یافت.»
اما بحث ما در این نوشته آرمانشهرشناسی مارکسیستی نیست. در متنی که به مناسبت روز کارگر است، فقط میخواهم اشاره کنم که مارکسیسم علاوه بر آن روکش علمی، مسیری مبارزاتی برای رسیدن به این یوتوپیا تعریف کرد؛ و همین مارکسیسم را به اسلحهای مرگبار تبدیل کرد. سیاهیلشکر اصلی این مبارزه هم طبعاً کارگران بودند. مارکسیسم تضادی دروغین به جان بشریت انداخت: کارگر و کارفرما. مارکسیسم طبقاتی تعریف کرد که در دنیای واقعی اصلاً وجود نداشت؛ خود این طبقات وجود نداشت، چه رسد به «تضاد» این طبقات! در واقع مارکسیسم طبقات منقرضشدۀ پیشاکاپیتالیستی را به منزلۀ ساختار اجتماعی کنونی جلوه داد و سپس تضادی آشتیناپذیر میان اقشار مختلف جامعه تعریف کرد. بهروزی یک طبقه منوط شد به نابودی طبقهای دیگر و بدینسان درهای جهنم به روی بشر گشوده شد.
البته کارگر و کارمندی که با کارفرما طرف بودند و تنها منبع شناختشان از کارکرد این نظم اقتصادی صرفاً سختیهای تعامل با کارفرما بود، به سادگی تفکرات مارکسیستی را باور میکردند؛ به ویژه وقتی انبوهی روشنفکر، دانشجو و احزاب با انواع تبلیغات دکترین مارکسیستی را به آنها تلقین میکردند. اما هر بدیلی جای نظم کاپیتالیستی میگرفت، قبل از همه وضع خود این کارگران بدتر میشد و آنها از کارگر و کارمندانی که حداقل آزادی فروش نیروی کارشان را داشتند، به بردگان کارفرمایی عظیم و مهیب به نام دولت بدل میشدند؛ با این تفاوت که این کارفرما اسلحه، قوۀ مقننه و قوۀ قضاییه هم در اختیار داشت.
نفع کاپیتالیسم برای کل جامعه است؛ نه فقط برای یک قشر خاص، زیرا با ایجاد مقتصدانهترین و بهینهترین شیوۀ تولید دائم کیفیت عمومی زندگی را بالا میبرد و اقشار حقوقبگیر اولین برندگان این بهبود کیفیتند. تیر دشمنی با کاپیتالیسم بر پیکر مصرفکنندگان مینشیند؛ و این یعنی کل جامعه.
روز کارگر را به کارگرانی باید شادباش گفت که از فریب چپ رهیدهاند. وگرنه اگر قرار است اول مه بخشی از پروپاگاندای سوسیالیستی باشد، باید آن را روز عزای عمومی کارگر اعلام کرد ــ و آدم عاقل و فهیم عزا را به کسی شادباش نمیگوید.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Telegram
تاریخاندیشی ــ مهدی تدینی
ایدئولوژی، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتابها:
عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریههای فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii
خاکسترنوشت
برای امواج دود در بندر خون و به یاد جانباختگان بندرعباس
گاهی باید بین چشمها و حقیقت یکی را انتخاب کرد؛ چشم از تنهای پاره میگریزد؛ از پیکرهای سوخته؛ از مرگی که تنها را جویده باشد، از دیدن دوزخ بر زمین میهراسد. هم از این روست که پلکها بیاراده فرومیآید؛ رویها ناخودآگاه میگردد؛ شامه تنفس را به دهان میسپرد تا از بوی تنهای سوخته نرنجد و پاها انسان را دور میکند از بخارِ خون، دود استخوان. ما از دورخ میترسیم؛ میترسیدیم که مهمیز تیز ادیان برای هراساندنمان از گناه، دوزخی بود با دیوارهایی از جنس آتش، زمینی از جنس خاکستر، آبی از عصاره شراره و هوایی دوداندود.
اما من بین رعایت دیدگان و رویت حقیقت، دم به دم حقیقت میدهم. دعوتیم به دوزخی زمینی که در بندر جگرها سوزاند. گناه این کارگران، کارمندان و رانندگان چه بود که این باران آتش بر سرشان بارید؟ دیه در عرض ۴۸ ساعت نوشدارو بعد مرگ سهراب است یا دو کف دست آب بر تنی تا استخوان سوخته؟
دلیل این مرگارزانی چیست؟ کدام ابلیس بانی این مرگهای ارزان بوده است؟ مگر در قاموس بندرداری ایمنی بند و تبصرهای ندارد؟ کدام انبارداری انفجاریترین و اشتعالیترین جرثومه را میان کالاهایش بدون تفکیک امنیتی قرار میدهد؟
این جور و جفا خطای انسانی نیست؛ خریت انسانی است! رذالتی ددمنشانه فقط میتواند چنین بیمسئوليتی فاجعهباری را رقم بزند که بهایش خاکستر شدنِ بیگناهانی است که مثل هر روز با امید و آرزو به سر کار رفتهاند و اینک با آزمایش دیانای باید هویتشان را شناسایی کرد!
ما که زندهایم و تیرگی سرنوشت را که از رگهای بریدهٔ هموطنانمان به آسمان برمیخاست دیدیم. ما وجدان زندهایم؛ خاکستر دیدگانمان را نمیشوییم تا کسی پاسخ گوید اینهمه خون بهای گزافِ غفلت چه کسانی است. منتی هم سر جانباختگان نیست، زیرا مرگارزانی قاعده مرگباری است که اگر امروز چشم بر آن ببندیم، تیر خودسر و کور آن فردا قلب خود ما را میدرد. مرگارزانشدگان در صفاند و در انتظار نوبت. باید دستی جنباند، حرفی زد، وجدانی گزید، آهی کشید، نالهای سر داد... آی! بدانید که ما وجدان بیدار دودشدگانیم! خاکستر مردگانمان را از چشم و دست و پیرهن نمیتکانیم تا پاسخی گیریم! جواب ما را بدهید! جواب ما را بدهید! جواب ما را بدهید! این خون به پای کیست؟!
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
برای امواج دود در بندر خون و به یاد جانباختگان بندرعباس
گاهی باید بین چشمها و حقیقت یکی را انتخاب کرد؛ چشم از تنهای پاره میگریزد؛ از پیکرهای سوخته؛ از مرگی که تنها را جویده باشد، از دیدن دوزخ بر زمین میهراسد. هم از این روست که پلکها بیاراده فرومیآید؛ رویها ناخودآگاه میگردد؛ شامه تنفس را به دهان میسپرد تا از بوی تنهای سوخته نرنجد و پاها انسان را دور میکند از بخارِ خون، دود استخوان. ما از دورخ میترسیم؛ میترسیدیم که مهمیز تیز ادیان برای هراساندنمان از گناه، دوزخی بود با دیوارهایی از جنس آتش، زمینی از جنس خاکستر، آبی از عصاره شراره و هوایی دوداندود.
اما من بین رعایت دیدگان و رویت حقیقت، دم به دم حقیقت میدهم. دعوتیم به دوزخی زمینی که در بندر جگرها سوزاند. گناه این کارگران، کارمندان و رانندگان چه بود که این باران آتش بر سرشان بارید؟ دیه در عرض ۴۸ ساعت نوشدارو بعد مرگ سهراب است یا دو کف دست آب بر تنی تا استخوان سوخته؟
دلیل این مرگارزانی چیست؟ کدام ابلیس بانی این مرگهای ارزان بوده است؟ مگر در قاموس بندرداری ایمنی بند و تبصرهای ندارد؟ کدام انبارداری انفجاریترین و اشتعالیترین جرثومه را میان کالاهایش بدون تفکیک امنیتی قرار میدهد؟
این جور و جفا خطای انسانی نیست؛ خریت انسانی است! رذالتی ددمنشانه فقط میتواند چنین بیمسئوليتی فاجعهباری را رقم بزند که بهایش خاکستر شدنِ بیگناهانی است که مثل هر روز با امید و آرزو به سر کار رفتهاند و اینک با آزمایش دیانای باید هویتشان را شناسایی کرد!
ما که زندهایم و تیرگی سرنوشت را که از رگهای بریدهٔ هموطنانمان به آسمان برمیخاست دیدیم. ما وجدان زندهایم؛ خاکستر دیدگانمان را نمیشوییم تا کسی پاسخ گوید اینهمه خون بهای گزافِ غفلت چه کسانی است. منتی هم سر جانباختگان نیست، زیرا مرگارزانی قاعده مرگباری است که اگر امروز چشم بر آن ببندیم، تیر خودسر و کور آن فردا قلب خود ما را میدرد. مرگارزانشدگان در صفاند و در انتظار نوبت. باید دستی جنباند، حرفی زد، وجدانی گزید، آهی کشید، نالهای سر داد... آی! بدانید که ما وجدان بیدار دودشدگانیم! خاکستر مردگانمان را از چشم و دست و پیرهن نمیتکانیم تا پاسخی گیریم! جواب ما را بدهید! جواب ما را بدهید! جواب ما را بدهید! این خون به پای کیست؟!
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کتاب «فاشیسم» منتشر شد
کتابی که سالهاست قول آن را داده بودم، سرانجام منتشر شد؛ اثر ارنست نولته، متفکر و تاریخنگار آلمانی. هیچ متفکری اندازۀ نولته از جانب چپ مورد حمله نبود، اما در طول نیم قرن کار علمی، هیچکس هیچگاه کیفیت بالای این کتاب را زیر سؤال نبرد. از نظر من، این بهترین کتابی است که دربارۀ فاشیسم نوشته شده است و به ویژه ارزش آن به این است که مفهوم فاشیسم را از دیدگاهی غیرمارکسیستی توضیح داده و به عبارتی فاشیسم را از دست چپ درآورده است ــ و حتماً میدانید که فاشیسم، همیشه دستافزار نظری چپ بوده است.
این کتاب سیزدهمین مجلد از مجموعۀ «ایدئولوژیپژوهی» است که در نشر پارسه منتشر میکنم. در این پست، گفته بودم که سیزده سال درگیر این کتاب بودم. هر چه تاکنون کردهام، مقدمۀ این کتاب بوده و هر چه از این پس کنم مکمل این کتاب است.
کتاب سادهای نیست و برای خواندن آن باید بسیار علاقهمند به این مباحث بود. درگیری طولانی با کتاب باعث شد بیش از همۀ کارهای قبلی روی متن آن کار کنم ــ و امیدوارم خطاهای کمتری داشته باشم. حجم کتاب ۱۱۵۰ صفحه است.
در پست بعدی در گفتاری تصویری دربارۀ کتاب توضیح میدهم (فایل صوتیِ آن در پس بعدیاش). فایل پیدیاف ۸۰ صفحۀ اول کتاب را هم در اداه تقدیم میکنم.
▪️لینک تهیۀ کتاب: سایت بنو بوک
▪️فایل تصویری توضیح دربارۀ کتاب فاشیسم
▪️فایل صوتی توضیح دربارۀ کتاب فاشیسم
▪️فایل پیدیاف ۸۰ صفحۀ ابتدایی کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کتابی که سالهاست قول آن را داده بودم، سرانجام منتشر شد؛ اثر ارنست نولته، متفکر و تاریخنگار آلمانی. هیچ متفکری اندازۀ نولته از جانب چپ مورد حمله نبود، اما در طول نیم قرن کار علمی، هیچکس هیچگاه کیفیت بالای این کتاب را زیر سؤال نبرد. از نظر من، این بهترین کتابی است که دربارۀ فاشیسم نوشته شده است و به ویژه ارزش آن به این است که مفهوم فاشیسم را از دیدگاهی غیرمارکسیستی توضیح داده و به عبارتی فاشیسم را از دست چپ درآورده است ــ و حتماً میدانید که فاشیسم، همیشه دستافزار نظری چپ بوده است.
این کتاب سیزدهمین مجلد از مجموعۀ «ایدئولوژیپژوهی» است که در نشر پارسه منتشر میکنم. در این پست، گفته بودم که سیزده سال درگیر این کتاب بودم. هر چه تاکنون کردهام، مقدمۀ این کتاب بوده و هر چه از این پس کنم مکمل این کتاب است.
کتاب سادهای نیست و برای خواندن آن باید بسیار علاقهمند به این مباحث بود. درگیری طولانی با کتاب باعث شد بیش از همۀ کارهای قبلی روی متن آن کار کنم ــ و امیدوارم خطاهای کمتری داشته باشم. حجم کتاب ۱۱۵۰ صفحه است.
در پست بعدی در گفتاری تصویری دربارۀ کتاب توضیح میدهم (فایل صوتیِ آن در پس بعدیاش). فایل پیدیاف ۸۰ صفحۀ اول کتاب را هم در اداه تقدیم میکنم.
▪️لینک تهیۀ کتاب: سایت بنو بوک
▪️فایل تصویری توضیح دربارۀ کتاب فاشیسم
▪️فایل صوتی توضیح دربارۀ کتاب فاشیسم
▪️فایل پیدیاف ۸۰ صفحۀ ابتدایی کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
توضیح دربارۀ کتاب «فاشیسم»
در این فایل قدری مفصلتر دربارۀ کتاب «فاشیسم» توضیح دادهام.
فایل صوتی همین گفتار رو در پست بعد میتونید بشنوید: «فایل صوتی توضیح دربارۀ کتاب فاشیسم»
▪️فایل پیدیاف ۸۰ صفحۀ ابتدایی کتاب
این کتاب سیزدهمین مجلد از مجموعۀ «ایدئولوژیپژوهی» است که در نشر پارسه منتشر میکنم. عناوین دوازده مجلد پیشین مجموعۀ ایدئولوژیپژوهی:
▪️عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (هانا آرنت) در سه جلد:
ـــ یهودیستیزی
ـــ امپریالیسم
ـــ توتالیتاریسم
▪️اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال (ارنست نولته)
▪️لیبرالیسم (لودویگ فون میزس)
▪️بوروکراسی (لودویگ فون میزس)
▪️بازار آزاد و دشمنان آن (لودویگ فون میزس)
▪️تاریخنگار زوال (لودویگ فون میزس)
▪️گفتگو با موسولینی (امیل لودویگ)
▪️بولشویسم از موسی تا لنین: گفتگویی میان من و آدولف هیتلر (دیتریش اکارت)
▪️جنگ جهانی اول (زونکه نایتسل)
▪️دموکراسی بدون دموکراتها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار (هندریک تُس)
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این فایل قدری مفصلتر دربارۀ کتاب «فاشیسم» توضیح دادهام.
فایل صوتی همین گفتار رو در پست بعد میتونید بشنوید: «فایل صوتی توضیح دربارۀ کتاب فاشیسم»
▪️فایل پیدیاف ۸۰ صفحۀ ابتدایی کتاب
این کتاب سیزدهمین مجلد از مجموعۀ «ایدئولوژیپژوهی» است که در نشر پارسه منتشر میکنم. عناوین دوازده مجلد پیشین مجموعۀ ایدئولوژیپژوهی:
▪️عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (هانا آرنت) در سه جلد:
ـــ یهودیستیزی
ـــ امپریالیسم
ـــ توتالیتاریسم
▪️اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال (ارنست نولته)
▪️لیبرالیسم (لودویگ فون میزس)
▪️بوروکراسی (لودویگ فون میزس)
▪️بازار آزاد و دشمنان آن (لودویگ فون میزس)
▪️تاریخنگار زوال (لودویگ فون میزس)
▪️گفتگو با موسولینی (امیل لودویگ)
▪️بولشویسم از موسی تا لنین: گفتگویی میان من و آدولف هیتلر (دیتریش اکارت)
▪️جنگ جهانی اول (زونکه نایتسل)
▪️دموکراسی بدون دموکراتها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار (هندریک تُس)
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
Audio
توضیح دربارۀ کتاب «فاشیسم»
در این فایل قدری مفصلتر دربارۀ کتاب «فاشیسم» توضیح دادهام.
فایل تصویری همین گفتار رو در پست پیشین میتونید بشنوید: «فایل تصویری توضیح دربارۀ کتاب فاشیسم»
▪️پیدیاف ۸۰ صفحۀ ابتدایی کتاب
این کتاب سیزدهمین مجلد از مجموعۀ «ایدئولوژیپژوهی» است که در نشر پارسه منتشر میکنم. عناوین دوازده مجلد پیشین مجموعۀ ایدئولوژیپژوهی:
▪️عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (هانا آرنت) در سه جلد:
ـــ یهودیستیزی
ـــ امپریالیسم
ـــ توتالیتاریسم
▪️اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال (ارنست نولته)
▪️لیبرالیسم (لودویگ فون میزس)
▪️بوروکراسی (لودویگ فون میزس)
▪️بازار آزاد و دشمنان آن (لودویگ فون میزس)
▪️تاریخنگار زوال (لودویگ فون میزس)
▪️گفتگو با موسولینی (امیل لودویگ)
▪️بولشویسم از موسی تا لنین: گفتگویی میان من و آدولف هیتلر (دیتریش اکارت)
▪️جنگ جهانی اول (زونکه نایتسل)
▪️دموکراسی بدون دموکراتها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار (هندریک تُس)
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این فایل قدری مفصلتر دربارۀ کتاب «فاشیسم» توضیح دادهام.
فایل تصویری همین گفتار رو در پست پیشین میتونید بشنوید: «فایل تصویری توضیح دربارۀ کتاب فاشیسم»
▪️پیدیاف ۸۰ صفحۀ ابتدایی کتاب
این کتاب سیزدهمین مجلد از مجموعۀ «ایدئولوژیپژوهی» است که در نشر پارسه منتشر میکنم. عناوین دوازده مجلد پیشین مجموعۀ ایدئولوژیپژوهی:
▪️عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر (هانا آرنت) در سه جلد:
ـــ یهودیستیزی
ـــ امپریالیسم
ـــ توتالیتاریسم
▪️اسلامگرایی: سومین جنبش مقاومت رادیکال (ارنست نولته)
▪️لیبرالیسم (لودویگ فون میزس)
▪️بوروکراسی (لودویگ فون میزس)
▪️بازار آزاد و دشمنان آن (لودویگ فون میزس)
▪️تاریخنگار زوال (لودویگ فون میزس)
▪️گفتگو با موسولینی (امیل لودویگ)
▪️بولشویسم از موسی تا لنین: گفتگویی میان من و آدولف هیتلر (دیتریش اکارت)
▪️جنگ جهانی اول (زونکه نایتسل)
▪️دموکراسی بدون دموکراتها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار (هندریک تُس)
#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
کتاب فاشیسم ــ نولته.pdf
1.3 MB
«کتاب فاشیسم»
در این فایل، ۸۰ صفحۀ ابتدایی کتاب فاشیسم را میتوانید مطالعه بفرمایید که شامل فهرست، یادداشت مترجم، یادداشت نویسنده بر ترجمۀ فارسی و یادداشت نویسنده بر کتاب ۳۵ سال پس از انتشار کتاب میشود.
▪️لینک تهیۀ کتاب: سایت بنوبوک
▪️پست مختصر دربارۀ کتاب
▪️پست توضیح تصویری دربارۀ کتاب
▪️پست توضیح صوتی دربارۀ کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
در این فایل، ۸۰ صفحۀ ابتدایی کتاب فاشیسم را میتوانید مطالعه بفرمایید که شامل فهرست، یادداشت مترجم، یادداشت نویسنده بر ترجمۀ فارسی و یادداشت نویسنده بر کتاب ۳۵ سال پس از انتشار کتاب میشود.
▪️لینک تهیۀ کتاب: سایت بنوبوک
▪️پست مختصر دربارۀ کتاب
▪️پست توضیح تصویری دربارۀ کتاب
▪️پست توضیح صوتی دربارۀ کتاب
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«سنگ و سر فروغی»
محمدعلی فروغی، دولتمرد بزرگ ایران جدید، مرد دوران گذار بود. وقتی همهچیز ویران و آشوبزده بود، چونان معماری زبردست پلی میساخت برای گذار از فروپاشی به پایداری. او در زمان ثبات هم ریاست دولت را در دست داشت، اما شهرت و نقش بیهمتایش در سیاست ایران مهندسی و معماری دورانهای گذار است.
البته این گذار دشواریهای خود را داشت؛ اصلاً گذار سخت است، وگرنه در عهد ثبات هر میانمایهای میتواند امور را بر سبیل عادت و با سکان خودکار پیش برد. از تیرهترین روزهای ایران شهریور ۱۳۲۰ بود. در پی زیادهخواهی متفقین که انتظار داشتند ایران بیطرفیاش را در جنگ جهانی کنار بگذارد و به آغوش متفقین بغلتد، کشور از شمال و جنوب آماج تاخت مدرنترین ارتشهای جهان قرار گرفت. ساعت دوباره صفر شد؛ کیان ملی و شیرازۀ کشور دستخوش چپاول بیگانه و چنگال روزگار شد. رضاشاه در یکی از واپسین اقدامات پیش از کنارهگیری از قدرت فروغی را مأمور تشکیل کابینه کرد. فروغی شش سالی بود که در پی واقعۀ مسجد گوهرشاد مغضوب و خانهنشین بود. اگر بخواهیم یک نفر را بیابیم که معنای «مصلحت کشور» را عمیقاً درک کرده باشد و هیچگاه نفع ملی را فدای مطامع شخصی نکرده باشد، محمدعلی فروغی است.
رضاشاه دو هفته بعد به نفع ولیعهد جوان کنارهگیری کرد و گام در مسیر تبعید نهاد. فروغی باید شیرازهدار کشور میشد: در رأس کارهای مهم جلوس ولیعهد بر تخت بود. زیر پای فروغی نشسته بودند تا قاجار را برگردانند یا اعلام جمهوری کنند. اما فروغی، به عنوان یکی از مجریان اصلی گذار از قاجار به پهلوی و نویسندۀ متن سوگندنامۀ رضاشاه، کارکرد پادشاهی را از اعماق اسطوره تا سیاست روزمره میدانست و محال بود زیر بار جمهوری رود.
این دورۀ رئیسالوزرایی، آخرین فروغ فروغی در آسمان سرزمین شاهان بود؛ دورهای که شش ماه بیشتر طول نکشید، اما برای معمار چیرهدست همین نیمسال کافی بود تا ستونها را قوام بخشد و تَرکها را ترمیم کند. برای اینکه بدانید ادارۀ این دوره چقدر سخت بود، شرح مفصلی، فراتر از این مجال، لازم است: فوران و انفجاری در کشور رخ داده بود. کشور زیر اشغال بود؛ عصای پولادین رضاشاه شکسته بود و آزادی سیاسی فورانی از کنش سیاسی پدید آورده بود. هجوم برای تأسیس روزنامه به حدی بود که بررسی درخواستها یک سال طول میکشید! سکوتِ پیشاشهریوری به همهمهای سرسامآور بدل شده بود. روزنامهها بیهراس شکمِ هر فرد و مسئله را میدریدند. وقتی از تریبون مجلس به رضاشاه هر چه میخواستند میگفتند، تکلیف بقیه روشن بود.
فروغی باید زیر این فشار خردکننده کشتی نیمهغرق کشور را نجات میداد و در هر کار هم با مجلس درگیر بود؛ واپسین روزهای مجلس دوازدهم و مجلس سیزدهمی که در عدم آزادی سیاسی در دوران رضاشاه انتخاب شده بود. اما همین نمایندگان رام و دستچینشده اینک به شیران شرزه بدل شده بودند و ممکن بود سر هر چیز از سنگر مجلس با فروغی بجنگند. اینک مهمترین کار ساماندهی رابطه با اشغالگران بود؛ مسئلهای که بیشترین تأثیر را بر آیندۀ ایران داشت. او کوشید معاهدهای سهجانبه میان ایران و شوروی و بریتانیا ببندد. بیراه نیست اگر ادعا کنیم نجات تمامیت خاک ایران در سالهای بعد و رهاندن کشور از آروارۀ استالین نتیجۀ درایت فروغی در عقد این پیمان بود.
فروغی در سیام آذر این معاهده را تقدیم مجلس کرد. شدیدترین بحث در مجلس و فضای عمومی درگرفت. این پیمان نُه اصل داشت؛ اولینش این بود که شوروی و بریتانیا تمامیت ارضی و استقلال ایران را محترم شمردند. طبق اصل سوم در صورت تجاوز به ایران باید از ایران دفاع میکردند. اصل چهارم به آنها اجازه میداد قوای نظامی خود را در آب و خاک و آسمان ایران هر قدر لازم است نگه دارند، اما اصل پنجم حکم میکرد که متفقین ظرف شش ماه پس از پایان جنگ ایران را ترک کنند. پنج سال بعد، وقتی شوروی نیروی خود را از ایران بیرون نبرد و به طمع تجزیۀ ایران از طرق نیرویی دستنشانده افتاد، همین اصل به چماقی حقوقی برای بیرون راندن استالین و حفظ ایران بدل شد.
سرانجام مجلس در ششم بهمن با جنجال فراوان با ۸۰ رأی موافق از ۹۲ رأی این پیمان را تصویب کرد. اما یک روز قبل، وقتی فروغی برای بحث سر پیمان در مجلس بود، مردی از میان تماشاچیان به او حمله کرد، سنگی به سمتش پرتاب کرد و او را به باد کتک گرفت. فروغی را از دست ضارب رهاندند. فروغی پس از دقایقی دوباره پشت تریبون برگشت و گفت «جملۀ معترضهای کلام مرا قطع کرد» (تعبیرِ سنگ و کتک به «جملۀ معترضه» مجاز غمانگیزی است). سپس حق داد که برای برخی شبهاتی ایجاد شود و گفت: «ولی اینها نباید باعث شود عقلا حقیقت را در نظر نگیرند و مطابق مصلحت کشور رفتار نکنند.»
این بود متانت مردی که مصلحتدان ایران بود. فروغی یک ماه بعد از نخستوزیری کنارهگیری کرد و چند ماه بعد چشم از جهان فروبست.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
محمدعلی فروغی، دولتمرد بزرگ ایران جدید، مرد دوران گذار بود. وقتی همهچیز ویران و آشوبزده بود، چونان معماری زبردست پلی میساخت برای گذار از فروپاشی به پایداری. او در زمان ثبات هم ریاست دولت را در دست داشت، اما شهرت و نقش بیهمتایش در سیاست ایران مهندسی و معماری دورانهای گذار است.
البته این گذار دشواریهای خود را داشت؛ اصلاً گذار سخت است، وگرنه در عهد ثبات هر میانمایهای میتواند امور را بر سبیل عادت و با سکان خودکار پیش برد. از تیرهترین روزهای ایران شهریور ۱۳۲۰ بود. در پی زیادهخواهی متفقین که انتظار داشتند ایران بیطرفیاش را در جنگ جهانی کنار بگذارد و به آغوش متفقین بغلتد، کشور از شمال و جنوب آماج تاخت مدرنترین ارتشهای جهان قرار گرفت. ساعت دوباره صفر شد؛ کیان ملی و شیرازۀ کشور دستخوش چپاول بیگانه و چنگال روزگار شد. رضاشاه در یکی از واپسین اقدامات پیش از کنارهگیری از قدرت فروغی را مأمور تشکیل کابینه کرد. فروغی شش سالی بود که در پی واقعۀ مسجد گوهرشاد مغضوب و خانهنشین بود. اگر بخواهیم یک نفر را بیابیم که معنای «مصلحت کشور» را عمیقاً درک کرده باشد و هیچگاه نفع ملی را فدای مطامع شخصی نکرده باشد، محمدعلی فروغی است.
رضاشاه دو هفته بعد به نفع ولیعهد جوان کنارهگیری کرد و گام در مسیر تبعید نهاد. فروغی باید شیرازهدار کشور میشد: در رأس کارهای مهم جلوس ولیعهد بر تخت بود. زیر پای فروغی نشسته بودند تا قاجار را برگردانند یا اعلام جمهوری کنند. اما فروغی، به عنوان یکی از مجریان اصلی گذار از قاجار به پهلوی و نویسندۀ متن سوگندنامۀ رضاشاه، کارکرد پادشاهی را از اعماق اسطوره تا سیاست روزمره میدانست و محال بود زیر بار جمهوری رود.
این دورۀ رئیسالوزرایی، آخرین فروغ فروغی در آسمان سرزمین شاهان بود؛ دورهای که شش ماه بیشتر طول نکشید، اما برای معمار چیرهدست همین نیمسال کافی بود تا ستونها را قوام بخشد و تَرکها را ترمیم کند. برای اینکه بدانید ادارۀ این دوره چقدر سخت بود، شرح مفصلی، فراتر از این مجال، لازم است: فوران و انفجاری در کشور رخ داده بود. کشور زیر اشغال بود؛ عصای پولادین رضاشاه شکسته بود و آزادی سیاسی فورانی از کنش سیاسی پدید آورده بود. هجوم برای تأسیس روزنامه به حدی بود که بررسی درخواستها یک سال طول میکشید! سکوتِ پیشاشهریوری به همهمهای سرسامآور بدل شده بود. روزنامهها بیهراس شکمِ هر فرد و مسئله را میدریدند. وقتی از تریبون مجلس به رضاشاه هر چه میخواستند میگفتند، تکلیف بقیه روشن بود.
فروغی باید زیر این فشار خردکننده کشتی نیمهغرق کشور را نجات میداد و در هر کار هم با مجلس درگیر بود؛ واپسین روزهای مجلس دوازدهم و مجلس سیزدهمی که در عدم آزادی سیاسی در دوران رضاشاه انتخاب شده بود. اما همین نمایندگان رام و دستچینشده اینک به شیران شرزه بدل شده بودند و ممکن بود سر هر چیز از سنگر مجلس با فروغی بجنگند. اینک مهمترین کار ساماندهی رابطه با اشغالگران بود؛ مسئلهای که بیشترین تأثیر را بر آیندۀ ایران داشت. او کوشید معاهدهای سهجانبه میان ایران و شوروی و بریتانیا ببندد. بیراه نیست اگر ادعا کنیم نجات تمامیت خاک ایران در سالهای بعد و رهاندن کشور از آروارۀ استالین نتیجۀ درایت فروغی در عقد این پیمان بود.
فروغی در سیام آذر این معاهده را تقدیم مجلس کرد. شدیدترین بحث در مجلس و فضای عمومی درگرفت. این پیمان نُه اصل داشت؛ اولینش این بود که شوروی و بریتانیا تمامیت ارضی و استقلال ایران را محترم شمردند. طبق اصل سوم در صورت تجاوز به ایران باید از ایران دفاع میکردند. اصل چهارم به آنها اجازه میداد قوای نظامی خود را در آب و خاک و آسمان ایران هر قدر لازم است نگه دارند، اما اصل پنجم حکم میکرد که متفقین ظرف شش ماه پس از پایان جنگ ایران را ترک کنند. پنج سال بعد، وقتی شوروی نیروی خود را از ایران بیرون نبرد و به طمع تجزیۀ ایران از طرق نیرویی دستنشانده افتاد، همین اصل به چماقی حقوقی برای بیرون راندن استالین و حفظ ایران بدل شد.
سرانجام مجلس در ششم بهمن با جنجال فراوان با ۸۰ رأی موافق از ۹۲ رأی این پیمان را تصویب کرد. اما یک روز قبل، وقتی فروغی برای بحث سر پیمان در مجلس بود، مردی از میان تماشاچیان به او حمله کرد، سنگی به سمتش پرتاب کرد و او را به باد کتک گرفت. فروغی را از دست ضارب رهاندند. فروغی پس از دقایقی دوباره پشت تریبون برگشت و گفت «جملۀ معترضهای کلام مرا قطع کرد» (تعبیرِ سنگ و کتک به «جملۀ معترضه» مجاز غمانگیزی است). سپس حق داد که برای برخی شبهاتی ایجاد شود و گفت: «ولی اینها نباید باعث شود عقلا حقیقت را در نظر نگیرند و مطابق مصلحت کشور رفتار نکنند.»
این بود متانت مردی که مصلحتدان ایران بود. فروغی یک ماه بعد از نخستوزیری کنارهگیری کرد و چند ماه بعد چشم از جهان فروبست.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
فکر کنم مطلعید که چند وقته کانال جدیدی راه انداختم و در طول روز مرتب دارم اونجا حرف میزنم 😅
فضاش با این کانال متفاوته. البته همون شب که استارتش رو زدم اینجا اعلام کردم، ولی حالا گفتم یه بار دیگه هم بگم برای دوستانی که ندیدند:
https://www.tgoop.com/Garajetadayoni
فضاش با این کانال متفاوته. البته همون شب که استارتش رو زدم اینجا اعلام کردم، ولی حالا گفتم یه بار دیگه هم بگم برای دوستانی که ندیدند:
https://www.tgoop.com/Garajetadayoni
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegram
گاراژ ــ مهدی تدینی
معجونی از تاریخ، سیاست، اندیشهٔ سیاسی، مسائل روز... همون مسائلی که سالهاست دارم میگم، فقط با این تفاوت که اینجا مثل رادیو روشنم.
کانال اولم:
@tarikhandishi
کانال اولم:
@tarikhandishi