This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشاگه راز
موسسه فرهنگی; هنری وآموزشی (درجه یک هنری)
آموزش تخصصی موسیقی
(آموزش آواز و کلیه سازهای ایرانی و کلاسیک و پاپ)
آموزش نقاشی و خوشنویسی
کارگاه عملی فن بیان کودک و نوجوان
خوشنام و با بیش از سی سال فعالیت هنری و آموزشی
مجهز به سالن کنسرت و تمرین موسیقی
و استودیو صدا و تصویر حرفهای
تلفن:02188053300
شماره تماس:09122770035
سایت:http://www.tamashagaheraz.com
کانال تلگرام:https://www.tgoop.com/tamashagaherazz
اینستاگرام:http://instagram.com/tamashagaherazz
لوکیشن:https://maps.app.goo.gl/p1icavMeK3Ga4FV36
آدرس:تهران یوسف آباد بالاتر از میدان اسدآبادی; بین خیابان 52و54; پلاک 410
موسسه فرهنگی; هنری وآموزشی (درجه یک هنری)
آموزش تخصصی موسیقی
(آموزش آواز و کلیه سازهای ایرانی و کلاسیک و پاپ)
آموزش نقاشی و خوشنویسی
کارگاه عملی فن بیان کودک و نوجوان
خوشنام و با بیش از سی سال فعالیت هنری و آموزشی
مجهز به سالن کنسرت و تمرین موسیقی
و استودیو صدا و تصویر حرفهای
تلفن:02188053300
شماره تماس:09122770035
سایت:http://www.tamashagaheraz.com
کانال تلگرام:https://www.tgoop.com/tamashagaherazz
اینستاگرام:http://instagram.com/tamashagaherazz
لوکیشن:https://maps.app.goo.gl/p1icavMeK3Ga4FV36
آدرس:تهران یوسف آباد بالاتر از میدان اسدآبادی; بین خیابان 52و54; پلاک 410
❤6
📖 #روان_داستان
📝 داستان یکم: #روی_مرز_رهایی
(قسمت نهم)
✅ یادآوری مهم
تمامی شخصیتها، موقعیتها و رویدادهای این مجموعه، حاصل ترکیب تخیل و تجربههای نویسنده بوده و هیچکدام روایت مستقیم زندگی یک مراجع خاص نیستند.
جلسهی بعدی با نگاهی پر از تردید از سوی هر دو آغاز شد.
صهبا گفت:
– خانم دکتر، بعد از جلسهی قبل سعی کردیم بیشتر با هم حرف بزنیم. من به سعید گفتم وقتی زیاد زنگ میزنه حس میکنم تحت فشارم. اونم گفت نگرانمه. ولی راستشو بخواین، باز سر همون موضوع دعوامون شد. آخرش هم هر دو ناراحت خوابیدیم.
سعید آهی کشید و اضافه کرد:
– من واقعا خواستم منطقی باشم. حتی فقط یک بار زنگ زدم، ولی وقتی جواب نداد یا دیر جواب داد، دوباره همون اضطراب اومد سراغم. حس کردم نمیتونم تحمل کنم.
با نگاهی آرام به هر دو گفتم:
– چیزی که تجربه کردین طبیعی بود. شما سالها با یک شیوهی خاص با هم برخورد کردین؛ انتظار اینکه در یکی دو هفته همهچیز تغییر کنه، واقعبینانه نیست. این الگوها مثل مسیری هستن که بارها و بارها ازش عبور شده؛ برای ساختن راه تازه، هم باید مسیر قدیمی رو کمتر برید و هم مسیر جدید رو تکرار و تمرین کنین.
صهبا با لحنی خسته گفت:
– یعنی ممکنه هیچوقت درست نشه؟
– چرا، درستشدنیه. اما شرطش اینه که هر دو صبور باشین و قبول کنین بخشی از این روند شامل اشتباه کردن و دوباره امتحان کردنه.
سعید به صهبا نگاه کرد و گفت:
– منم میخوام ادامه بدم. فقط از این میترسم که تو وسط راه جا بزنی.
صهبا بعد از مکثی کوتاه جواب داد:
– من اگه مطمئن باشم قراره تغییر واقعی اتفاق بیفته، جا نمیزنم.
این گفتوگو نشان میدهد هنوز ریشههای امید در رابطه وجود دارد، هرچند لابهلای خستگی و ترسها پنهان شده است. در چنین شرایطی وظیفهی درمانگر تقویت همین جرقههای امید و هدایت زوج به سمت درک متقابل عمیقتر است.
برای جمعبندی جلسه گفتم:
– پس قدم بعدی اینه که بیشتر از قبل تلاش کنین دنیای درونی همدیگه رو درک کنین؛ یعنی به جای تمرکز صرف روی رفتار طرف مقابل، به احساس پشت اون رفتار نگاه کنین. وقتی این درک شکل بگیره، تغییر مسیر خیلی راحتتر میشه.
در فرایند مشاوره لازم است زوجها انتظارات واقعبینانه داشته باشند. تغییر در روابط فرایندی زمانبر است و نیازمند تمرین مداوم و تعهد دوطرفه است. هیچکس نمیتواند بدون تلاش و تنها در مدت کوتاه به رابطهای بینقص برسد. اما هر قدم کوچک در مسیر درست، پایهای برای ساختن تغییری پایدار خواهد بود.
ادامه دارد...
https://www.tgoop.com/Andishe_Sabz_Zanjan
🆔 @Sayehsokhan
#دکتر_فرحناز_رستمی_روانشناس
📝 داستان یکم: #روی_مرز_رهایی
(قسمت نهم)
✅ یادآوری مهم
تمامی شخصیتها، موقعیتها و رویدادهای این مجموعه، حاصل ترکیب تخیل و تجربههای نویسنده بوده و هیچکدام روایت مستقیم زندگی یک مراجع خاص نیستند.
جلسهی بعدی با نگاهی پر از تردید از سوی هر دو آغاز شد.
صهبا گفت:
– خانم دکتر، بعد از جلسهی قبل سعی کردیم بیشتر با هم حرف بزنیم. من به سعید گفتم وقتی زیاد زنگ میزنه حس میکنم تحت فشارم. اونم گفت نگرانمه. ولی راستشو بخواین، باز سر همون موضوع دعوامون شد. آخرش هم هر دو ناراحت خوابیدیم.
سعید آهی کشید و اضافه کرد:
– من واقعا خواستم منطقی باشم. حتی فقط یک بار زنگ زدم، ولی وقتی جواب نداد یا دیر جواب داد، دوباره همون اضطراب اومد سراغم. حس کردم نمیتونم تحمل کنم.
تحلیل روانشناختی: در فرایند زوج درمانی، زوج ها ابتدا تلاش می کنند نیازهایشان را شفافتر بیان کنند، اما چون سالها در یک الگوی تکراری گرفتار بودهاند، باز هم به نقطهی تعارض برمی گردند، این تجربه نشان میدهد تغییر تنها با آگاهی ایجاد نمیشود؛ بلکه نیازمند تمرین، زمان و حمایت است.
با نگاهی آرام به هر دو گفتم:
– چیزی که تجربه کردین طبیعی بود. شما سالها با یک شیوهی خاص با هم برخورد کردین؛ انتظار اینکه در یکی دو هفته همهچیز تغییر کنه، واقعبینانه نیست. این الگوها مثل مسیری هستن که بارها و بارها ازش عبور شده؛ برای ساختن راه تازه، هم باید مسیر قدیمی رو کمتر برید و هم مسیر جدید رو تکرار و تمرین کنین.
صهبا با لحنی خسته گفت:
– یعنی ممکنه هیچوقت درست نشه؟
– چرا، درستشدنیه. اما شرطش اینه که هر دو صبور باشین و قبول کنین بخشی از این روند شامل اشتباه کردن و دوباره امتحان کردنه.
سعید به صهبا نگاه کرد و گفت:
– منم میخوام ادامه بدم. فقط از این میترسم که تو وسط راه جا بزنی.
صهبا بعد از مکثی کوتاه جواب داد:
– من اگه مطمئن باشم قراره تغییر واقعی اتفاق بیفته، جا نمیزنم.
این گفتوگو نشان میدهد هنوز ریشههای امید در رابطه وجود دارد، هرچند لابهلای خستگی و ترسها پنهان شده است. در چنین شرایطی وظیفهی درمانگر تقویت همین جرقههای امید و هدایت زوج به سمت درک متقابل عمیقتر است.
برای جمعبندی جلسه گفتم:
– پس قدم بعدی اینه که بیشتر از قبل تلاش کنین دنیای درونی همدیگه رو درک کنین؛ یعنی به جای تمرکز صرف روی رفتار طرف مقابل، به احساس پشت اون رفتار نگاه کنین. وقتی این درک شکل بگیره، تغییر مسیر خیلی راحتتر میشه.
در فرایند مشاوره لازم است زوجها انتظارات واقعبینانه داشته باشند. تغییر در روابط فرایندی زمانبر است و نیازمند تمرین مداوم و تعهد دوطرفه است. هیچکس نمیتواند بدون تلاش و تنها در مدت کوتاه به رابطهای بینقص برسد. اما هر قدم کوچک در مسیر درست، پایهای برای ساختن تغییری پایدار خواهد بود.
ادامه دارد...
https://www.tgoop.com/Andishe_Sabz_Zanjan
🆔 @Sayehsokhan
#دکتر_فرحناز_رستمی_روانشناس
❤9👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎤 پرحاشیهترین سخنرانیهای رهبران جهان در مجمع عمومی سازمان ملل
🔸ویدیوی منتشر شده توسط شبکه خبری الجزیره به سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل پرداخته است.
🔸معمر قذافی در سال ۲۰۰۹ رکورد زد؛ یک ساعت و نیم سخنرانی کرد، منشور سازمان ملل را پاره کرد و مترجمش از شدت فشار و خستگی بیهوش شد!
🔸 هوگو چاوز یک روز بعد از سخنرانی جورج بوش، پشت همان تریبون رفت و گفت: «دیروز شیطان اینجا سخنرانی کرد»؛ و با این جمله دنیا را شوکه کرد
🔸محمود احمدینژاد، رئیسجمهور وقت ایران، وقتی پشت تریبون رفت و درباره «دروغهای غرب» سخن گفت، بسیاری از نمایندگان کشورهای غربی سالن را ترک کردند و صندلیها خالی شد؛ صحنهای ماندگار از تقابل سیاسی ایران و غرب.
.
🔸 رابرت موگابه رهبر زیمبابوه هم در نطق خود، با حمله به موضوع «همجنسگرایی» توجه جهانیان را به سمت خودش کشاند.
این فقط چند نمونه از دهها لحظه جنجالی در تاریخ سازمان ملل است؛ جایی که رهبران جهان نهتنها حرف میزنند، بلکه تاریخ سیاسی میسازند.
(کپی با ذکر منبع «مجله عصر تاریخ و سیاست» ایران مجاز است)
📖 @HistoryMagazine_ir
🆔 @Sayehsokhan
🔸ویدیوی منتشر شده توسط شبکه خبری الجزیره به سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل پرداخته است.
🔸معمر قذافی در سال ۲۰۰۹ رکورد زد؛ یک ساعت و نیم سخنرانی کرد، منشور سازمان ملل را پاره کرد و مترجمش از شدت فشار و خستگی بیهوش شد!
🔸 هوگو چاوز یک روز بعد از سخنرانی جورج بوش، پشت همان تریبون رفت و گفت: «دیروز شیطان اینجا سخنرانی کرد»؛ و با این جمله دنیا را شوکه کرد
🔸محمود احمدینژاد، رئیسجمهور وقت ایران، وقتی پشت تریبون رفت و درباره «دروغهای غرب» سخن گفت، بسیاری از نمایندگان کشورهای غربی سالن را ترک کردند و صندلیها خالی شد؛ صحنهای ماندگار از تقابل سیاسی ایران و غرب.
.
🔸 رابرت موگابه رهبر زیمبابوه هم در نطق خود، با حمله به موضوع «همجنسگرایی» توجه جهانیان را به سمت خودش کشاند.
این فقط چند نمونه از دهها لحظه جنجالی در تاریخ سازمان ملل است؛ جایی که رهبران جهان نهتنها حرف میزنند، بلکه تاریخ سیاسی میسازند.
(کپی با ذکر منبع «مجله عصر تاریخ و سیاست» ایران مجاز است)
📖 @HistoryMagazine_ir
🆔 @Sayehsokhan
👍8❤1
📩 #از_شما
رسوایی(۴۶)
نگین خود را معرفی کرد. سخن گفتن او همراه با اضطراب بود. حق داشت، چون هر کلمهاش میتوانست در تعیین سرنوشت رامین موثر باشد. رئیس دادگاه از نسبت او با متهم به قتل و مقتول پرسید. نگین که من حالا میتوانستم صورت مهتاب زده او را به خوبی ببینم گفت:
"من قبلا همسر حامد بودم ولی طلاق گرفتم .بعد از این که با رامین آشنا شدم قصد ازدواج داشتیم که آن روز اومد به ما حمله کرد و بعدش هم که ..."ارتعاش صدایش بیشتر شده بود و من انتظار داشتم که در جریان سوالات قاضی دچار احساسات بیشتری شود: "از روز قتل بگویید.
دقیقا چه اتفاقی افتاد؟". این سوال را مستشار دادگاه پرسید. نگین گفت: "من چند بار باز جویی پس دادهام. دیگه چی بگم؟ حامد راه را رو ما بست و هی فحش داد و آخر هم که ..."هروقت به جای حساس ماجرا میرسید از ادامه باز میایستاد.
رئیس دادگاه پرسید: "ما ماجرا را از زبان متهم و شما در بازجوییهای مقدماتی در پرونده داریم. اما اینجا یک مساله مهم وجود دارد. متهم میگوید که مقتول روی او افتاده و نزدیک بوده که با چاقو او را بکشد، آیا شما این را تایید میکنید؟". نگین گفت: "بله، حامد چاقو را گرفته بود روی صورت و گردن رامین و سعی میکرد که چاقو را فرو کند تو گردنش ...".
قاضی ارشد پرسید: "میتوانید طرز قرار گرفتن آن دو نفر را موقع جدال تشريح کنید". متوجه بودم که قاضی سوال حساس و دقیقی میپرسد. نگین که هنوز دچار هیجان بود گفت: "رامین رو زمین افتاده بود و درست جایی را نمیدید. حامد خاک تو چشاش ریخته بود.حامد تقریبا افتاده بود رو سینه رامین ..."
مستشار میان حرف نگین دوید که: "شما کجا ایستاده بودید و چکار میکردید؟". نگین جواب داد که درست پشت سر آنها مشغول جیغ زدن بوده ". دو قاضی سر در گوش هم برده و چیزهایی گفتند. فهمیدم که سخنان آخر نگین دریچهای شده برای سوالات بیشتر و دقیقتر.
وکیل مادر حامد برخاست و از قاضی خواست تا اجازه سوال کردن از نگین را داشته باشد.
رئیس دادگاه با پایین آوردن سر موافقت خود را اعلام کرد. میترسیدم؛ میترسیدم که تجربه و فطانت شغلی وکیل برسادگی و معصومیت نگین غلبه کند .....
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
رسوایی(۴۶)
نگین خود را معرفی کرد. سخن گفتن او همراه با اضطراب بود. حق داشت، چون هر کلمهاش میتوانست در تعیین سرنوشت رامین موثر باشد. رئیس دادگاه از نسبت او با متهم به قتل و مقتول پرسید. نگین که من حالا میتوانستم صورت مهتاب زده او را به خوبی ببینم گفت:
"من قبلا همسر حامد بودم ولی طلاق گرفتم .بعد از این که با رامین آشنا شدم قصد ازدواج داشتیم که آن روز اومد به ما حمله کرد و بعدش هم که ..."ارتعاش صدایش بیشتر شده بود و من انتظار داشتم که در جریان سوالات قاضی دچار احساسات بیشتری شود: "از روز قتل بگویید.
دقیقا چه اتفاقی افتاد؟". این سوال را مستشار دادگاه پرسید. نگین گفت: "من چند بار باز جویی پس دادهام. دیگه چی بگم؟ حامد راه را رو ما بست و هی فحش داد و آخر هم که ..."هروقت به جای حساس ماجرا میرسید از ادامه باز میایستاد.
رئیس دادگاه پرسید: "ما ماجرا را از زبان متهم و شما در بازجوییهای مقدماتی در پرونده داریم. اما اینجا یک مساله مهم وجود دارد. متهم میگوید که مقتول روی او افتاده و نزدیک بوده که با چاقو او را بکشد، آیا شما این را تایید میکنید؟". نگین گفت: "بله، حامد چاقو را گرفته بود روی صورت و گردن رامین و سعی میکرد که چاقو را فرو کند تو گردنش ...".
قاضی ارشد پرسید: "میتوانید طرز قرار گرفتن آن دو نفر را موقع جدال تشريح کنید". متوجه بودم که قاضی سوال حساس و دقیقی میپرسد. نگین که هنوز دچار هیجان بود گفت: "رامین رو زمین افتاده بود و درست جایی را نمیدید. حامد خاک تو چشاش ریخته بود.حامد تقریبا افتاده بود رو سینه رامین ..."
مستشار میان حرف نگین دوید که: "شما کجا ایستاده بودید و چکار میکردید؟". نگین جواب داد که درست پشت سر آنها مشغول جیغ زدن بوده ". دو قاضی سر در گوش هم برده و چیزهایی گفتند. فهمیدم که سخنان آخر نگین دریچهای شده برای سوالات بیشتر و دقیقتر.
وکیل مادر حامد برخاست و از قاضی خواست تا اجازه سوال کردن از نگین را داشته باشد.
رئیس دادگاه با پایین آوردن سر موافقت خود را اعلام کرد. میترسیدم؛ میترسیدم که تجربه و فطانت شغلی وکیل برسادگی و معصومیت نگین غلبه کند .....
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
❤9👏2
📩 #از_شما
رسوایی (۴۷)
وکیل ایستاد و من رامین را میدیدم که چگونه مضطربانه به او و نگین نگاه میکند. وکیل خودکاری را که در دست داشت تکان داد و گفت: "خانم؛ شما میگویید که متهم روی سینه مقتول نشسته بود و با هم در جدال بودند. از طرف دیگر میگویید که چشمان متهم در اثر پاشیدن خاک درست جایی را نمیدیده است، پس چطور امکان دارد که او بتواند سنگی را یافته و بر سر مرحوم حامد زده باشد؟"
نگین قدری مکث کرد و با لکنت در بیان گفت: "من ...من هرچی را که دیدم میگم". وکیل مثل دادستان شروع کرد به استنطاق از نگین: "چطور کسی که افتاده و در کشمکش با فردی است که بر سینه او نشسته میتواند به پشت سر طرف ضربه بزند؟...خانم؛ شما در پیشگاه خدا، وجدان خودتان و دادگاه هستید و نباید دروغ بگویید تا خونی هدر برود، هرچند این خون کسی باشد که شما از او تنفر دارید...".
نگین ساکت مانده بود و من اضطراب بیشتر را در صورت او تشخیص میدادم. این سکوت به نفع ما نبود. وکیل که درماندگی نگین را دریافته بود با صدای بلندتری گفت: "آیا واقعیت این نیست که چون رامین قویتر بوده توانسته بر حامد چيره شود و وقتی چاقو را از دست او در آورده و او را خلع سلاح کرده و حامد راهش را گرفته برود از پشت با سنگ به او حمله کرده و چند ضربه به سر او زده است؟"
نگین در حالی که صدایش میلرزید گفت: "نه ...بهخدا اینطوری نبود". نمیتوانستم بنشینم تا نگین زیر بار سوالات مکرری که با لحن تند ادا میشد در هم بشکند. او یک زن روستایی بود، پاسگاه و دادگاه نديده و از همه مهمتر آن که سعی میکرد حقیقتی را که به چشم دیده ودر آن مداخله داشته پنهان کند..
اجازه گرفتم تا حرفی زده باشم. میخواستم ریل دادرسی را عوض کنم. رئیس دادگاه موافقت نکرد و با حرکت دست اشاره کرد که بنشینم. رامین بیقرار بود و عصبی و نگین زیر فشار و من در فکر چارهای که آن را نمیجستم .....
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
رسوایی (۴۷)
وکیل ایستاد و من رامین را میدیدم که چگونه مضطربانه به او و نگین نگاه میکند. وکیل خودکاری را که در دست داشت تکان داد و گفت: "خانم؛ شما میگویید که متهم روی سینه مقتول نشسته بود و با هم در جدال بودند. از طرف دیگر میگویید که چشمان متهم در اثر پاشیدن خاک درست جایی را نمیدیده است، پس چطور امکان دارد که او بتواند سنگی را یافته و بر سر مرحوم حامد زده باشد؟"
نگین قدری مکث کرد و با لکنت در بیان گفت: "من ...من هرچی را که دیدم میگم". وکیل مثل دادستان شروع کرد به استنطاق از نگین: "چطور کسی که افتاده و در کشمکش با فردی است که بر سینه او نشسته میتواند به پشت سر طرف ضربه بزند؟...خانم؛ شما در پیشگاه خدا، وجدان خودتان و دادگاه هستید و نباید دروغ بگویید تا خونی هدر برود، هرچند این خون کسی باشد که شما از او تنفر دارید...".
نگین ساکت مانده بود و من اضطراب بیشتر را در صورت او تشخیص میدادم. این سکوت به نفع ما نبود. وکیل که درماندگی نگین را دریافته بود با صدای بلندتری گفت: "آیا واقعیت این نیست که چون رامین قویتر بوده توانسته بر حامد چيره شود و وقتی چاقو را از دست او در آورده و او را خلع سلاح کرده و حامد راهش را گرفته برود از پشت با سنگ به او حمله کرده و چند ضربه به سر او زده است؟"
نگین در حالی که صدایش میلرزید گفت: "نه ...بهخدا اینطوری نبود". نمیتوانستم بنشینم تا نگین زیر بار سوالات مکرری که با لحن تند ادا میشد در هم بشکند. او یک زن روستایی بود، پاسگاه و دادگاه نديده و از همه مهمتر آن که سعی میکرد حقیقتی را که به چشم دیده ودر آن مداخله داشته پنهان کند..
اجازه گرفتم تا حرفی زده باشم. میخواستم ریل دادرسی را عوض کنم. رئیس دادگاه موافقت نکرد و با حرکت دست اشاره کرد که بنشینم. رامین بیقرار بود و عصبی و نگین زیر فشار و من در فکر چارهای که آن را نمیجستم .....
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
❤14👏3
Forwarded from سخنرانیها
🔊فایل صوتی
سلسله درسگفتار دکتر #محمد_رضا_سرگلزایی
کلاس بازخوانی #تاریخ_روانکاوی
#میراث #زیگموند_فروید
جلسه نهم
مرداد 97
لینک جلسه قبل 👇
https://www.tgoop.com/sokhanranihaa/20222
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
سلسله درسگفتار دکتر #محمد_رضا_سرگلزایی
کلاس بازخوانی #تاریخ_روانکاوی
#میراث #زیگموند_فروید
جلسه نهم
مرداد 97
لینک جلسه قبل 👇
https://www.tgoop.com/sokhanranihaa/20222
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Telegram
attach 📎
👍4
📖 #روان_داستان
📝 داستان یکم: #روی_مرز_رهایی
(قسمت دهم)
✅ یادآوری مهم
تمامی شخصیتها، موقعیتها و رویدادهای این مجموعه، حاصل ترکیب تخیل و تجربههای نویسنده بوده و هیچکدام روایت مستقیم زندگی یک مراجع خاص نیستند.
در جلسهی بعدی، هر دو آرامتر از همیشه به نظر میرسیدند. فضای اتاق از همان لحظهی ورودشان، با جلسات قبلی متفاوت بود.
صهبا گفت:
– خانم دکتر، بعد از جلسهی قبلی، سعی کردم وقتی سعید زیاد زنگ میزنه به جای اینکه فوراً ناراحت بشم، بهش بگم «میفهمم نگرانی». راستش همون لحظه دیدم لحنش نرمتر شد، کمتر عصبانی شد. حس کردم انگار بالاخره شنیده شد.
سعید هم ادامه داد:
– منم تلاش کردم وقتی صهبا دیر رسید، به جای اینکه بازجویی کنم، فقط بگم «خسته نباشی». دیدم خودش توضیح داد چرا دیر شده. راستش تعجب کردم. وقتی اینطوری رفتار کردم، خیلی زودتر به آرامش رسیدم.
– خوشحالم که اینا رو میشنوم. همین تغییر کوچیک در نحوهی برخورد، فضای رابطه رو عوض میکنه. شما نه تنها به نیاز خودتون توجه کردین، بلکه فرصت دادین همسرتون هم حس کنه دیده میشه. این همون چیزیه که ما تو مشاوره بهش میگیم «گفتوگوی همدلانه».
صهبا لبخند کمرنگی زد و گفت:
– حس کردم انگار بعد از مدتها تونستم نفس بکشم.
سعید هم سری تکان داد و گفت:
– منم همینطور. شاید اگه اینطور پیش بره، واقعا بشه از این بحران بیرون بیایم.
چیزی که در این جلسه مشاهده شد، نمونهای از «اثر گامهای کوچک» بود. تغییرات پایدار معمولاً نه با تصمیمهای بزرگ و یکباره، بلکه با تمرینهای کوچک و مداوم شکل میگیرند. وقتی زوجین یاد میگیرند هیجانهای پنهان پشت رفتارها را بشناسند و به آنها پاسخ دهند، به مرور اعتماد از دسترفته بازسازی میشود.
برای جمعبندی گفتم:
– فراموش نکنین تغییر یک فرایند زمانبره. ممکنه بازهم اشتباه کنین یا به الگوهای قدیمی برگردین، اما مهم اینه که مسیر رو گم نکنین. شما با همین تلاشها نشون دادین که رابطهتون هنوز ظرفیت ترمیم شدن رو داره.
صهبا و سعید هر دو آرامتر از همیشه جلسه را ترک کردند. نگاهشان به آینده هنوز پر از چالش بود، اما این بار امیدی تازه در میانشان جوانه زده بود. شخصیت هر دو، با همهی تفاوتهایشان، در این تغییر نقش داشت: سعید با نیاز عمیقش به امنیت و صهبا با تمایل شدیدش به استقلال، حالا یاد گرفته بودند به جای سرکوب یا تحمیل، بخشی از انرژی خود را صرف شنیدن و فهمیدن یکدیگر کنند. آنها هنوز راه درازی پیش رو داشتند، اما همین تلاش برای تغییر نشان میداد که میتوانند با آگاهی و تمرین، از دایرهی الگوهای تکراری بیرون بیایند و شکل تازهای از زندگی مشترک را بسازند.
🔚 پایان داستان اول: #روی_مرز_رهایی
https://www.tgoop.com/Andishe_Sabz_Zanjan
🆔 @Sayehsokhan
#دکتر_فرحناز_رستمی_روانشناس
📝 داستان یکم: #روی_مرز_رهایی
(قسمت دهم)
✅ یادآوری مهم
تمامی شخصیتها، موقعیتها و رویدادهای این مجموعه، حاصل ترکیب تخیل و تجربههای نویسنده بوده و هیچکدام روایت مستقیم زندگی یک مراجع خاص نیستند.
در جلسهی بعدی، هر دو آرامتر از همیشه به نظر میرسیدند. فضای اتاق از همان لحظهی ورودشان، با جلسات قبلی متفاوت بود.
صهبا گفت:
– خانم دکتر، بعد از جلسهی قبلی، سعی کردم وقتی سعید زیاد زنگ میزنه به جای اینکه فوراً ناراحت بشم، بهش بگم «میفهمم نگرانی». راستش همون لحظه دیدم لحنش نرمتر شد، کمتر عصبانی شد. حس کردم انگار بالاخره شنیده شد.
سعید هم ادامه داد:
– منم تلاش کردم وقتی صهبا دیر رسید، به جای اینکه بازجویی کنم، فقط بگم «خسته نباشی». دیدم خودش توضیح داد چرا دیر شده. راستش تعجب کردم. وقتی اینطوری رفتار کردم، خیلی زودتر به آرامش رسیدم.
تحلیل روانشناختی: این تجربه نشان میدهد که تغییر تمرکز از کنترل رفتار به درک احساس، میتواند به سرعت کیفیت تعامل را تغییر دهد. وقتی فرد احساس کند نیازهای عمیقش، امنیت و استقلال، دیده و فهمیده شدهاند، شدت تعارض کاهش مییابد. این فرآیند بستر بازسازی اعتماد و صمیمیت را فراهم میسازد.رو به هر دو گفتم:
– خوشحالم که اینا رو میشنوم. همین تغییر کوچیک در نحوهی برخورد، فضای رابطه رو عوض میکنه. شما نه تنها به نیاز خودتون توجه کردین، بلکه فرصت دادین همسرتون هم حس کنه دیده میشه. این همون چیزیه که ما تو مشاوره بهش میگیم «گفتوگوی همدلانه».
صهبا لبخند کمرنگی زد و گفت:
– حس کردم انگار بعد از مدتها تونستم نفس بکشم.
سعید هم سری تکان داد و گفت:
– منم همینطور. شاید اگه اینطور پیش بره، واقعا بشه از این بحران بیرون بیایم.
چیزی که در این جلسه مشاهده شد، نمونهای از «اثر گامهای کوچک» بود. تغییرات پایدار معمولاً نه با تصمیمهای بزرگ و یکباره، بلکه با تمرینهای کوچک و مداوم شکل میگیرند. وقتی زوجین یاد میگیرند هیجانهای پنهان پشت رفتارها را بشناسند و به آنها پاسخ دهند، به مرور اعتماد از دسترفته بازسازی میشود.
برای جمعبندی گفتم:
– فراموش نکنین تغییر یک فرایند زمانبره. ممکنه بازهم اشتباه کنین یا به الگوهای قدیمی برگردین، اما مهم اینه که مسیر رو گم نکنین. شما با همین تلاشها نشون دادین که رابطهتون هنوز ظرفیت ترمیم شدن رو داره.
صهبا و سعید هر دو آرامتر از همیشه جلسه را ترک کردند. نگاهشان به آینده هنوز پر از چالش بود، اما این بار امیدی تازه در میانشان جوانه زده بود. شخصیت هر دو، با همهی تفاوتهایشان، در این تغییر نقش داشت: سعید با نیاز عمیقش به امنیت و صهبا با تمایل شدیدش به استقلال، حالا یاد گرفته بودند به جای سرکوب یا تحمیل، بخشی از انرژی خود را صرف شنیدن و فهمیدن یکدیگر کنند. آنها هنوز راه درازی پیش رو داشتند، اما همین تلاش برای تغییر نشان میداد که میتوانند با آگاهی و تمرین، از دایرهی الگوهای تکراری بیرون بیایند و شکل تازهای از زندگی مشترک را بسازند.
🔚 پایان داستان اول: #روی_مرز_رهایی
https://www.tgoop.com/Andishe_Sabz_Zanjan
🆔 @Sayehsokhan
#دکتر_فرحناز_رستمی_روانشناس
❤9👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هواداری
انسان در نهادِ خود جانی مِهرآمیز دارد. باورها و آموزشهای قومی، نژادی، دینی، عُرفی و فرهنگی آدمی را سنگدل و سرسخت بار میآورد.
کودک ماندن و خردمند شدن، دو ویژگی بایسته و شایسته برای بشر است. کودک، هنوز از هیچ باوری اثر نپذیرفته و آدمی ناب و نیک و مهربان و حامی است.
کاش میشد جانِ کودکانه را در ذهنِ بالغِ خود زنده و پویا نگهمیداشتیم.
https://www.tgoop.com/ezzatiparvar
انسان در نهادِ خود جانی مِهرآمیز دارد. باورها و آموزشهای قومی، نژادی، دینی، عُرفی و فرهنگی آدمی را سنگدل و سرسخت بار میآورد.
کودک ماندن و خردمند شدن، دو ویژگی بایسته و شایسته برای بشر است. کودک، هنوز از هیچ باوری اثر نپذیرفته و آدمی ناب و نیک و مهربان و حامی است.
کاش میشد جانِ کودکانه را در ذهنِ بالغِ خود زنده و پویا نگهمیداشتیم.
https://www.tgoop.com/ezzatiparvar
❤21👍4👏1
داستان آموزنده
هنگامیکه ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت با نیروهای انقلابی ویتنام مذاکره کند، از آنان خواست تا هیأتی را به نمایندگی خود به پاریس اعزام کنند تا دربارهی آتشبس و پایان جنگ گفتوگو شود. این در حالی بود که نیروهای انقلابی ویتنام پیشتر ضربات سنگینی به نظامیان آمریکایی وارد کرده و حتی در مواردی با آنان بدرفتاری کرده بودند.
در پاسخ، انقلابیون ویتنامی هیأتی چهار نفره شامل دو زن و دو مرد را روانهی پاریس کردند. سازمان اطلاعات آمریکا برای این هیأت اقامت در یکی از مجللترین هتلهای پاریس را تدارک دید و تمامی امکانات رفاهی و سرگرمی ممکن را برای آنان فراهم ساخت. با ورود هیأت ویتنامی به فرودگاه، خودروهای تشریفاتی آمادهی انتقال آنان به محل اقامت بودند، اما اعضای هیأت از سوار شدن خودداری کرده و اعلام کردند که فرودگاه را به شیوهی خود ترک خواهند کرد و رأس زمان مقرر در جلسهی مذاکره حضور خواهند یافت.
هیأت آمریکایی از این رفتار شگفتزده شد و از رئیس هیأت ویتنامی پرسیدند: «کجا اقامت خواهید داشت؟»
او پاسخ داد: «در منزل یکی از دانشجویان ویتنامی در حومهی پاریس اقامت میکنیم.»
نمایندهی آمریکا با تعجب گفت: «ما برای شما اقامتگاهی بسیار راحت و مجلل در نظر گرفتهایم!»
رئیس هیأت ویتنامی پاسخ داد: «ما با شما میجنگیدیم در حالی که در کوهها میزیستیم، بر سنگ میخوابیدیم و از گیاهان تغذیه میکردیم. اگر اکنون سبک زندگیمان تغییر کند، بیم آن داریم که وجدانمان نیز دگرگون شود. پس لطفاً ما را به حال خود واگذارید.»
هیأت واقعاً به منزل همان دانشجوی ویتنامی رفت و پس از آن در مذاکراتی شرکت کرد که به عقبنشینی کامل نیروهای اشغالگر آمریکایی از ویتنام انجامید. هنگام دیدار دو هیأت در فرودگاه، نمایندهی آمریکایی دست خود را برای مصافحه دراز کرد، اما هیأت ویتنامی دست رد به سینهاش زدند. بزرگترین فرد گروه گفت: «ما هنوز دشمن هستیم. مردممان به ما اجازه ندادهاند با شما دست بدهیم.»
او ادامه داد: «کسی که وجدانش را میفروشد، وطنش را نیز خواهد فروخت.»
در سالهای دهه ۱۹۷۰، ژنرال وو نگوین ژیاب، یکی از رهبران مقاومت ویتنام، به یکی از پایتختهای عربی سفر کرد؛ جایی که گروههای فلسطینی انقلابی در آن مستقر بودند. وقتی سطح بالای رفاه و تجمل زندگی رهبران این گروهها را دید—اتومبیلهای لوکس آلمانی، سیگارهای کوبایی، کتو شلوارهای گرانقیمت ایتالیایی و عطرهای گرانقیمت فرانسوی و آن را با زندگی دشوار خود و همرزمانش در جنگلهای ویتنام مقایسه کرد، بدون تعارف و ملاحظه خطاب به آن رهبران گفت: «انقلاب شما به پیروزی نخواهد رسید.» وقتی علت را از او پرسیدند، پاسخ داد:«زیرا انقلاب و ثروت با هم جمع نمیشوند. انقلابی که آگاهی هدایتگر آن نباشد، به تروریسم تبدیل میشود. انقلابی که پول بیحساب دریافت کند، رهبرانش به دزدان تبدیل خواهند شد.»
و ادامه داد: «اگر دیدید کسی خود را انقلابی مینامد اما در کاخ یا ویلایی مجلل سکونت دارد، بهترین غذاها را میخورد، در رفاه کامل زندگی میکند، در حالیکه ملت او در اردوگاهها زندگی بکنند باید دانست اراده جمعی برای پیروزی نیست
🆔 @Sayehsokhan
هنگامیکه ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت با نیروهای انقلابی ویتنام مذاکره کند، از آنان خواست تا هیأتی را به نمایندگی خود به پاریس اعزام کنند تا دربارهی آتشبس و پایان جنگ گفتوگو شود. این در حالی بود که نیروهای انقلابی ویتنام پیشتر ضربات سنگینی به نظامیان آمریکایی وارد کرده و حتی در مواردی با آنان بدرفتاری کرده بودند.
در پاسخ، انقلابیون ویتنامی هیأتی چهار نفره شامل دو زن و دو مرد را روانهی پاریس کردند. سازمان اطلاعات آمریکا برای این هیأت اقامت در یکی از مجللترین هتلهای پاریس را تدارک دید و تمامی امکانات رفاهی و سرگرمی ممکن را برای آنان فراهم ساخت. با ورود هیأت ویتنامی به فرودگاه، خودروهای تشریفاتی آمادهی انتقال آنان به محل اقامت بودند، اما اعضای هیأت از سوار شدن خودداری کرده و اعلام کردند که فرودگاه را به شیوهی خود ترک خواهند کرد و رأس زمان مقرر در جلسهی مذاکره حضور خواهند یافت.
هیأت آمریکایی از این رفتار شگفتزده شد و از رئیس هیأت ویتنامی پرسیدند: «کجا اقامت خواهید داشت؟»
او پاسخ داد: «در منزل یکی از دانشجویان ویتنامی در حومهی پاریس اقامت میکنیم.»
نمایندهی آمریکا با تعجب گفت: «ما برای شما اقامتگاهی بسیار راحت و مجلل در نظر گرفتهایم!»
رئیس هیأت ویتنامی پاسخ داد: «ما با شما میجنگیدیم در حالی که در کوهها میزیستیم، بر سنگ میخوابیدیم و از گیاهان تغذیه میکردیم. اگر اکنون سبک زندگیمان تغییر کند، بیم آن داریم که وجدانمان نیز دگرگون شود. پس لطفاً ما را به حال خود واگذارید.»
هیأت واقعاً به منزل همان دانشجوی ویتنامی رفت و پس از آن در مذاکراتی شرکت کرد که به عقبنشینی کامل نیروهای اشغالگر آمریکایی از ویتنام انجامید. هنگام دیدار دو هیأت در فرودگاه، نمایندهی آمریکایی دست خود را برای مصافحه دراز کرد، اما هیأت ویتنامی دست رد به سینهاش زدند. بزرگترین فرد گروه گفت: «ما هنوز دشمن هستیم. مردممان به ما اجازه ندادهاند با شما دست بدهیم.»
او ادامه داد: «کسی که وجدانش را میفروشد، وطنش را نیز خواهد فروخت.»
در سالهای دهه ۱۹۷۰، ژنرال وو نگوین ژیاب، یکی از رهبران مقاومت ویتنام، به یکی از پایتختهای عربی سفر کرد؛ جایی که گروههای فلسطینی انقلابی در آن مستقر بودند. وقتی سطح بالای رفاه و تجمل زندگی رهبران این گروهها را دید—اتومبیلهای لوکس آلمانی، سیگارهای کوبایی، کتو شلوارهای گرانقیمت ایتالیایی و عطرهای گرانقیمت فرانسوی و آن را با زندگی دشوار خود و همرزمانش در جنگلهای ویتنام مقایسه کرد، بدون تعارف و ملاحظه خطاب به آن رهبران گفت: «انقلاب شما به پیروزی نخواهد رسید.» وقتی علت را از او پرسیدند، پاسخ داد:«زیرا انقلاب و ثروت با هم جمع نمیشوند. انقلابی که آگاهی هدایتگر آن نباشد، به تروریسم تبدیل میشود. انقلابی که پول بیحساب دریافت کند، رهبرانش به دزدان تبدیل خواهند شد.»
و ادامه داد: «اگر دیدید کسی خود را انقلابی مینامد اما در کاخ یا ویلایی مجلل سکونت دارد، بهترین غذاها را میخورد، در رفاه کامل زندگی میکند، در حالیکه ملت او در اردوگاهها زندگی بکنند باید دانست اراده جمعی برای پیروزی نیست
🆔 @Sayehsokhan
👏27❤5👍4
📩 #از_شما
رسوایی(۴۸)
مستشار مداخله کرد: "سوال خوبی است. چطور میشود که متهم در حال مبارزه بتواند به پشت سر کسی روی سینه او نشسته ضربه بزند؟" او پرونده را ورق زد و گفت: "در صفحه ۳۴ پرونده نظریه پزشکی قانونی به روشنی اعلام کرده که سه ضربه به پشت سر مقتول اصابت کرده است".
نگین شکست و شروع کرد به گریهکردن و رامین با دست سرش را گرفته بود و به پایین نگاه میکرد. وکیل نشست و رئیس دادگاه آرام و شمرده گفت: "شما خانم نباید دادگاه را منحرف کنید. این که متهم توانسته باشد در آن وضعیت به سر مقتول ضربه وارد کرده باشد بعید بلکه محال است.
بنشینید"، اما نگین که بر شدت گریهاش افزوده میشد بر جا ننشست. رییس دادگاه بیآنکه به او نگاه کند با لحنی سرد گفت: "شما باید به اعصابتان مسلط باشيد. با گریه و زاری کاری درست نمی شود.
بفرمایید". باز بلند شدم تا حرفی بزنم و آن جو ایجاد شده را بشکنم یا تعدیل کنم ولی قاضی اعتنا نکرد. در این سر درگمی ناگهان نگین با صدایی که بیشتر به جيغ میمانست و همراه با سوز گریه فریاد زد: "من زدم ....به خدا سنگ را من به سر حامد زدم ...این جوون بیگناهه...اون داره پاسوز مصیبتی میشه که من سرش درآوردم ...".
بهت مثل بختک بر سر رامین فرود آمد. رامین میخواست بلند شود و محافظ او اجازه نمیداد. با کشمکش و لجاجت توانست برخیزد و در حالی که فریاد میزد گفت: "دروغ میگه به خدا دروغ میگه ...من کشتمش، من با همین دستام سنگ را به سر اون نامرد زدم ...".
کلمه نامرد مادر حامد را تحریک کرد و بلند شد و شروع کرد به فریاد زدن و دشنام دادن به نگین و رامین. جو دادگاه پر تنش شده بود و اگر قضات نمیتوانستند این هیجانات را کنترل کنند، دادرسی متوقف میماند. رامین ارام نمیگرفت. او فریاد میکرد و اصرار داشت که قاتل اوست. صحنه دیدنی ولی تاثرآور بود. شور عشق کار را به جایی رسانده بود که دو نفر همزمان مدعی قتل حامد شده بودند.
رامین آن قدر فریاد زد و از خود جوشش و تقلا نشان داد که با کمک مامورین دیگر از دادگاه اخراج شد. هنوز صدای نعرههای او را که مامورین به زور او را به بیرون دادگاه میکشاندند در خاطر دارم. تجربه به کمک رئیس دادگاه آمد و او با قاطعیت وتهدید به اخراج از جلسه و حتی تشر زدن بر سر مادر حامد توانست آرامش را به جلسه بر گرداند.
نگین آنقدر گریسته بود که دیگر میتوانستم صدای هق هق او را بشنوم. من هم متاثر بودم و هم نمیدانستم که در ان لحظه چه باید بکنم و وظیفه من به عنوان وکیل متهم چیست؟ آیا از آنچه نگین گفت به نفع موکل استفاده کنم یا به وضعیت عاطفی متهم که در آتش دلدادگی میسوخت را توجه نمایم.
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
رسوایی(۴۸)
مستشار مداخله کرد: "سوال خوبی است. چطور میشود که متهم در حال مبارزه بتواند به پشت سر کسی روی سینه او نشسته ضربه بزند؟" او پرونده را ورق زد و گفت: "در صفحه ۳۴ پرونده نظریه پزشکی قانونی به روشنی اعلام کرده که سه ضربه به پشت سر مقتول اصابت کرده است".
نگین شکست و شروع کرد به گریهکردن و رامین با دست سرش را گرفته بود و به پایین نگاه میکرد. وکیل نشست و رئیس دادگاه آرام و شمرده گفت: "شما خانم نباید دادگاه را منحرف کنید. این که متهم توانسته باشد در آن وضعیت به سر مقتول ضربه وارد کرده باشد بعید بلکه محال است.
بنشینید"، اما نگین که بر شدت گریهاش افزوده میشد بر جا ننشست. رییس دادگاه بیآنکه به او نگاه کند با لحنی سرد گفت: "شما باید به اعصابتان مسلط باشيد. با گریه و زاری کاری درست نمی شود.
بفرمایید". باز بلند شدم تا حرفی بزنم و آن جو ایجاد شده را بشکنم یا تعدیل کنم ولی قاضی اعتنا نکرد. در این سر درگمی ناگهان نگین با صدایی که بیشتر به جيغ میمانست و همراه با سوز گریه فریاد زد: "من زدم ....به خدا سنگ را من به سر حامد زدم ...این جوون بیگناهه...اون داره پاسوز مصیبتی میشه که من سرش درآوردم ...".
بهت مثل بختک بر سر رامین فرود آمد. رامین میخواست بلند شود و محافظ او اجازه نمیداد. با کشمکش و لجاجت توانست برخیزد و در حالی که فریاد میزد گفت: "دروغ میگه به خدا دروغ میگه ...من کشتمش، من با همین دستام سنگ را به سر اون نامرد زدم ...".
کلمه نامرد مادر حامد را تحریک کرد و بلند شد و شروع کرد به فریاد زدن و دشنام دادن به نگین و رامین. جو دادگاه پر تنش شده بود و اگر قضات نمیتوانستند این هیجانات را کنترل کنند، دادرسی متوقف میماند. رامین ارام نمیگرفت. او فریاد میکرد و اصرار داشت که قاتل اوست. صحنه دیدنی ولی تاثرآور بود. شور عشق کار را به جایی رسانده بود که دو نفر همزمان مدعی قتل حامد شده بودند.
رامین آن قدر فریاد زد و از خود جوشش و تقلا نشان داد که با کمک مامورین دیگر از دادگاه اخراج شد. هنوز صدای نعرههای او را که مامورین به زور او را به بیرون دادگاه میکشاندند در خاطر دارم. تجربه به کمک رئیس دادگاه آمد و او با قاطعیت وتهدید به اخراج از جلسه و حتی تشر زدن بر سر مادر حامد توانست آرامش را به جلسه بر گرداند.
نگین آنقدر گریسته بود که دیگر میتوانستم صدای هق هق او را بشنوم. من هم متاثر بودم و هم نمیدانستم که در ان لحظه چه باید بکنم و وظیفه من به عنوان وکیل متهم چیست؟ آیا از آنچه نگین گفت به نفع موکل استفاده کنم یا به وضعیت عاطفی متهم که در آتش دلدادگی میسوخت را توجه نمایم.
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
❤13👏2
📩 #از_شما
رسوایی(۴۹)
لحظاتی دوباره قضات به گفتگو مشغول شدند و سپس از نگین خواستند در جایگاه مخصوص قرار بگیرد. نگین که تا آن موقع نشسته و طوری چادر را بر سر و صورتش کشیده بود که صورتش دیده نمیشد، با تانی به سمت جایگاه رفت و ایستاد. حالا میتوانستم صورت او را ببینم. صورتش به زمین خشکیدهای میماند که از آب اشک چشم سیراب شده بود.
به نظرم رسید که نوعی بهجت در او راه یافته بود. دیگر از اینکه نقش بازی کند و پسر جوانی را سپر خود سازد آسوده شده بود. او زورق شکستهای را میمانست که از دور شبحی را دیده بود: "آیا خشکی است یا نهنگی که میخواهد مرا در خود ببلعد؟ اگر نهنگ هم باشد سیاهی کام او را با شمع خاطر رامین روشن خواهم کرد".
رییس دادگاه شروع کرد، آرام و جدی: "به حرفهایی که میزنید و عواقب آن توجه داشته باشید. هر سخنی که میگویید میتواند مسئولیت سنگینی را متوجه شما کند. شما در مکانی مقدس ایستاده اید، مواظب سخنگفتن خود باشید".
نگین که دیگر گريه نمیکرد، صورتش باز شده بود، گویی تبسم داشت. با آرامی گفت: "به خدا قسم میخوام حقیقت را بگم. من درس زیادی نخوندم ولی میفهمم که تو این جا همه چی باید صاف و صادقانه بیان بشه". صورت قاضی باز شد و با مهربانی گفت: "پس آنچه را که دیدید یا انجام دادید، بیآنکه احساساتی شوید بیان کنید".
نگین بلافاصله گفت: "من از اینکه دیگه ماجرا را مخفی نمیکنم خوشحالم. خسته شدم از اینکه هی داستان اون روز را کم و زیاد کنم. رامین فقط به فکر نجاتدادن منه ولی من میخوام حقیقت را بگم. فکر میکنم که الان باری از روی دوشم برداشته شده.
به خدا قسم ماجرا را همونطور که اتفاق افتاد میگم، کور شم اگه بخوام ذرهای دروغ تو حرفام باشه. "در حرفهایش بیآلایشی آشکار بود. قاضی سر کم مویش را به طرف پایین تکان داد و گفت: "بله؛ ما هم حقیقت را میخواهیم....بفرمایید "
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
رسوایی(۴۹)
لحظاتی دوباره قضات به گفتگو مشغول شدند و سپس از نگین خواستند در جایگاه مخصوص قرار بگیرد. نگین که تا آن موقع نشسته و طوری چادر را بر سر و صورتش کشیده بود که صورتش دیده نمیشد، با تانی به سمت جایگاه رفت و ایستاد. حالا میتوانستم صورت او را ببینم. صورتش به زمین خشکیدهای میماند که از آب اشک چشم سیراب شده بود.
به نظرم رسید که نوعی بهجت در او راه یافته بود. دیگر از اینکه نقش بازی کند و پسر جوانی را سپر خود سازد آسوده شده بود. او زورق شکستهای را میمانست که از دور شبحی را دیده بود: "آیا خشکی است یا نهنگی که میخواهد مرا در خود ببلعد؟ اگر نهنگ هم باشد سیاهی کام او را با شمع خاطر رامین روشن خواهم کرد".
رییس دادگاه شروع کرد، آرام و جدی: "به حرفهایی که میزنید و عواقب آن توجه داشته باشید. هر سخنی که میگویید میتواند مسئولیت سنگینی را متوجه شما کند. شما در مکانی مقدس ایستاده اید، مواظب سخنگفتن خود باشید".
نگین که دیگر گريه نمیکرد، صورتش باز شده بود، گویی تبسم داشت. با آرامی گفت: "به خدا قسم میخوام حقیقت را بگم. من درس زیادی نخوندم ولی میفهمم که تو این جا همه چی باید صاف و صادقانه بیان بشه". صورت قاضی باز شد و با مهربانی گفت: "پس آنچه را که دیدید یا انجام دادید، بیآنکه احساساتی شوید بیان کنید".
نگین بلافاصله گفت: "من از اینکه دیگه ماجرا را مخفی نمیکنم خوشحالم. خسته شدم از اینکه هی داستان اون روز را کم و زیاد کنم. رامین فقط به فکر نجاتدادن منه ولی من میخوام حقیقت را بگم. فکر میکنم که الان باری از روی دوشم برداشته شده.
به خدا قسم ماجرا را همونطور که اتفاق افتاد میگم، کور شم اگه بخوام ذرهای دروغ تو حرفام باشه. "در حرفهایش بیآلایشی آشکار بود. قاضی سر کم مویش را به طرف پایین تکان داد و گفت: "بله؛ ما هم حقیقت را میخواهیم....بفرمایید "
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
❤17👏3
👈 آتشزدن و به آبافکندن کتابهای کتابخانههای ایران توسط اعراب
🍃🍃🍃
📙 گفتهاند که وقتی سعد ابی وقاص بر مدائن دست یافت، در آنجا کتابهای بسیار دید.
نامه به عمر بن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست .
عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آن چه در آن کتابها هست ، سبب راهنمایی است که خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نمایندهتر است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست ، خداوند ما را از شر آنها درامان داشته است . از این سبب آن همه کتابها را در آب یا آتش افکندند .
📘 ابن ندیم مینویسد :
اردشیر ساسانی تمام کتابهای باستانی ایرانیان که باقیمانده ، اما پراکنده شده بودند را از هند و چین و یونان جمعآوری و در خزانه نگهداری میکرد .
پسر او شاپور یکم راه پدر را ادامه داد و و تمام کتابهایی که از پارسی به زبانهای دیگر رفته بود و نسخه پارسی آن نابود شده بود را دوباره به پارسی برگردان نموده وگردآوری کردند .
او همچنین از کسانی بود که به گردآوری اوستا همت گماشت. بنابر این پس از آنکه اسکندر نسخهای از اوستا را سوزانیده و نسخهای را هم به یغما بردند ، تلاش در احیای آن نمود .
کتابخانهای که در این زمان ساخته شد کتابخانه خسرو یکم در گندی شاپور بود.
دانشگاه بزرگ گندی شاپور برجستهترین کانون پژوهشی در دوران ساسانیان بود ، بسیای از دانشمندان از ملیتهای گوناگون در آنجا گرد آمده بودند. چرا که مهد دانش جهان در آن دوران بود.
اعراب مسلمان در خوارزم کتاب های مغان را سوزاندند که کار عجیب و نامعمولی بود و واقعهای معمول در تاریخ فتوحات اعراب مسلمان در ایران زمین به شمار میآيد .
گرمابه هرات شش ماه با كتابهاى كتابخانههاى هرات گرم شد !
اعراب ميگفتند كه نباید از عرب و عجم هيچ كتابى باشد به غير از قرآن ، تمام كتابهاى ايران را به اتش كشيدند .
هيچ كتابى از ايران باستان و تمدن ايرانى بر جايى نماند .
امروز هرچه از تمدن وفرهنگ نياكانمان ميدانيم بيشتر از تاريخ نويسان يونان و کتیبهها و سنگنوشتهها و همچنین اثار تاریخی با ارزش کنونی ميدانيم ....
📚 دو قرن سکوت
👤 دکتر عبدالحسین زرینکوب
🍃🍃🍃
https://www.tgoop.com/bookstoreARA
🆔 @Sayehsokhan
🍃🍃🍃
📙 گفتهاند که وقتی سعد ابی وقاص بر مدائن دست یافت، در آنجا کتابهای بسیار دید.
نامه به عمر بن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست .
عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آن چه در آن کتابها هست ، سبب راهنمایی است که خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نمایندهتر است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست ، خداوند ما را از شر آنها درامان داشته است . از این سبب آن همه کتابها را در آب یا آتش افکندند .
📘 ابن ندیم مینویسد :
اردشیر ساسانی تمام کتابهای باستانی ایرانیان که باقیمانده ، اما پراکنده شده بودند را از هند و چین و یونان جمعآوری و در خزانه نگهداری میکرد .
پسر او شاپور یکم راه پدر را ادامه داد و و تمام کتابهایی که از پارسی به زبانهای دیگر رفته بود و نسخه پارسی آن نابود شده بود را دوباره به پارسی برگردان نموده وگردآوری کردند .
او همچنین از کسانی بود که به گردآوری اوستا همت گماشت. بنابر این پس از آنکه اسکندر نسخهای از اوستا را سوزانیده و نسخهای را هم به یغما بردند ، تلاش در احیای آن نمود .
کتابخانهای که در این زمان ساخته شد کتابخانه خسرو یکم در گندی شاپور بود.
دانشگاه بزرگ گندی شاپور برجستهترین کانون پژوهشی در دوران ساسانیان بود ، بسیای از دانشمندان از ملیتهای گوناگون در آنجا گرد آمده بودند. چرا که مهد دانش جهان در آن دوران بود.
اعراب مسلمان در خوارزم کتاب های مغان را سوزاندند که کار عجیب و نامعمولی بود و واقعهای معمول در تاریخ فتوحات اعراب مسلمان در ایران زمین به شمار میآيد .
گرمابه هرات شش ماه با كتابهاى كتابخانههاى هرات گرم شد !
اعراب ميگفتند كه نباید از عرب و عجم هيچ كتابى باشد به غير از قرآن ، تمام كتابهاى ايران را به اتش كشيدند .
هيچ كتابى از ايران باستان و تمدن ايرانى بر جايى نماند .
امروز هرچه از تمدن وفرهنگ نياكانمان ميدانيم بيشتر از تاريخ نويسان يونان و کتیبهها و سنگنوشتهها و همچنین اثار تاریخی با ارزش کنونی ميدانيم ....
📚 دو قرن سکوت
👤 دکتر عبدالحسین زرینکوب
🍃🍃🍃
https://www.tgoop.com/bookstoreARA
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
کتابفروشی آرا
توانا بود هر که دانا بود
کتابفروشی آرا جهت نشر اندیشه ، دانش و فرهنگ و غیر انتفاعی افتتاح شده است آدرس خ کارون بعد از مرتضوی پلاک ۱۶۸
کتابفروشی آرا جهت نشر اندیشه ، دانش و فرهنگ و غیر انتفاعی افتتاح شده است آدرس خ کارون بعد از مرتضوی پلاک ۱۶۸
👍4👏3👎1