This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍁پاییز عروس فصل هاست
🍂پاییز یڪ شعر است
🍁یڪ شعر بیمانند
🍂زیباتر و بهتر از آنچہ میخوانند
🍁پاییز، تصویرے رؤیایے و زیباست
🍂مانند افسون است
🍁مانند یڪ رؤیاست
🍂با برگ میرقصد با باد میخندد
🍁در بازیاش با برگ او چشم میبندد
🍂تا میشود پنهان برگ از نگاہ او
🍁پاییز میگردد دنبال او، هر سو
🍂🍁 روزهاے پاییزیتون زیبا 🍁🍂
🍂پاییز یڪ شعر است
🍁یڪ شعر بیمانند
🍂زیباتر و بهتر از آنچہ میخوانند
🍁پاییز، تصویرے رؤیایے و زیباست
🍂مانند افسون است
🍁مانند یڪ رؤیاست
🍂با برگ میرقصد با باد میخندد
🍁در بازیاش با برگ او چشم میبندد
🍂تا میشود پنهان برگ از نگاہ او
🍁پاییز میگردد دنبال او، هر سو
🍂🍁 روزهاے پاییزیتون زیبا 🍁🍂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌾اگر یڪ دانہ گندم بهاری
🌾دہ ها خوشہ گندم
🌾درو خواهے ڪرد
🌾همیشہ یادتون باشه
🌾اگریڪ ڪار خوب انجام بدید
🌾منتظر دهها برابر خوبی
🌾بہ امر خداوند از طرف ڪائنات
🌾براے خودتون باشید
🌾دہ ها خوشہ گندم
🌾درو خواهے ڪرد
🌾همیشہ یادتون باشه
🌾اگریڪ ڪار خوب انجام بدید
🌾منتظر دهها برابر خوبی
🌾بہ امر خداوند از طرف ڪائنات
🌾براے خودتون باشید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در "زندگی"
"اشکهایت"
را "پاک" نکن...!!
"اشخاصی"
را "پاک" کن...!!
که باعث
"اشک"
"ریختنت" میشوند.
🌹
"اشکهایت"
را "پاک" نکن...!!
"اشخاصی"
را "پاک" کن...!!
که باعث
"اشک"
"ریختنت" میشوند.
🌹
کردها نمیگن دوستت دارم ،
میگن: «خوشم ئه ویی»
ترک ها نمیگن دوستت دارم،
میگن: «جانیم جانوا قوربان»
گیلانیا نمیگن دوستت دارم ،
میگن: «تی بلا میسر»
کرمانی ها نمیگن دوستت دارم،
میگن: «دردات بشم الهی»
بختیاریا میگن: «مه تور مائم»
لرها میگن: «دردت بزنه چانه تشیم»
اصفهانیا میگن: «خویومت»
هرجایی زبون و لهجه ی خودش رو داره مهم اینه تو چطوری بگی دوستش داری
میگن: «خوشم ئه ویی»
ترک ها نمیگن دوستت دارم،
میگن: «جانیم جانوا قوربان»
گیلانیا نمیگن دوستت دارم ،
میگن: «تی بلا میسر»
کرمانی ها نمیگن دوستت دارم،
میگن: «دردات بشم الهی»
بختیاریا میگن: «مه تور مائم»
لرها میگن: «دردت بزنه چانه تشیم»
اصفهانیا میگن: «خویومت»
هرجایی زبون و لهجه ی خودش رو داره مهم اینه تو چطوری بگی دوستش داری
گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود
اینجا همان دمی است که زود دیر میشود
گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت
با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود
گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود
بی رحم چون کمان کمانگیر میشود
گاهی همان گلی که به دل پروراندیش
خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود
گاهی که آرزوست بغل سازیش به مهر
تنها سراب اوست که تصویر میشود
گاهی نیایشت که فقط بهر وصل بود،
چون نیست قسمتت ، به دلت تیر میشود
گاهی صدای بارش باران که دلربا ست
با چتر تک سواره چه دلگیر میشود
گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد
من کم شوم ز یار ، چه تفسیر میشود
گاهی مسیر عشق ، ز پیکار عقل و دل
از تیزی و خطر ، چو شمشیر میشود
گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل
باید نشست و دید ، چه تقدیر میشود
🌸🍃
اینجا همان دمی است که زود دیر میشود
گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت
با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود
گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود
بی رحم چون کمان کمانگیر میشود
گاهی همان گلی که به دل پروراندیش
خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود
گاهی که آرزوست بغل سازیش به مهر
تنها سراب اوست که تصویر میشود
گاهی نیایشت که فقط بهر وصل بود،
چون نیست قسمتت ، به دلت تیر میشود
گاهی صدای بارش باران که دلربا ست
با چتر تک سواره چه دلگیر میشود
گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد
من کم شوم ز یار ، چه تفسیر میشود
گاهی مسیر عشق ، ز پیکار عقل و دل
از تیزی و خطر ، چو شمشیر میشود
گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل
باید نشست و دید ، چه تقدیر میشود
🌸🍃
از خواب ها
تنها تو در خاطر مانده ای
باقی
دویدن های بی ثمر بیداریست
کیوان مهراد
🌸🍃
تنها تو در خاطر مانده ای
باقی
دویدن های بی ثمر بیداریست
کیوان مهراد
🌸🍃
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘـــــــــــﻪ ﺍﻧﺪ : “ﺩﻭﺭﻱ ﻭ ﺩﻭﺳــــﺘﻲ”
ﻳﺎ ﻃﻌــــﻢ ﺩﻭﺳـــــﺘﻲ ﻧﭽﺸﻴـــﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﻳﺎ ﺩﺭﺩ ﺩﻭﺭﻱ ﻧﮑــــــﺸﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ . .
🌸🍃
ﻳﺎ ﻃﻌــــﻢ ﺩﻭﺳـــــﺘﻲ ﻧﭽﺸﻴـــﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﻳﺎ ﺩﺭﺩ ﺩﻭﺭﻱ ﻧﮑــــــﺸﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ . .
🌸🍃
دلم گرفته از آدمایی که میگن دوستت دارم
ولی معنیشو نمیدونن
ازاونا که میخوان مال اونا باشی
ولی خودشون مال تو نیستن...
🌸🍃
ولی معنیشو نمیدونن
ازاونا که میخوان مال اونا باشی
ولی خودشون مال تو نیستن...
🌸🍃
🌓 حرفهای خاص 🌗:
بعضى وقتام نه بايد ديد، نه بايد شنيد. بى خبرى بهترين درمان شلوغى هاى ذهنيه
بذاریم گذشته استراحت کنه
آینده حالاست...
دیگه از هیچکس هیچ انتظاری نیس!
آدما فراموش نميكنن، فقط ياد ميگيرن چطور ميشه بی صدا غصه خورد💔
بیخیال شدنو یاد بگیر
لازم نیست همه تو زندگیت باشن
سلام صبخیر دوستان
بعضى وقتام نه بايد ديد، نه بايد شنيد. بى خبرى بهترين درمان شلوغى هاى ذهنيه
بذاریم گذشته استراحت کنه
آینده حالاست...
دیگه از هیچکس هیچ انتظاری نیس!
آدما فراموش نميكنن، فقط ياد ميگيرن چطور ميشه بی صدا غصه خورد💔
بیخیال شدنو یاد بگیر
لازم نیست همه تو زندگیت باشن
سلام صبخیر دوستان
📚🔖📚🔖📚🔖
📖 داستان کوتاه
خانهی دوستم غوغایی بود.
باباجان، پدر دوستم، شب خوابیده بود و صبح دیگر بیدار نشده بود.
همه در ناباوری عمیقشان سوگواری میکردند و به سر و صورت خودشان میزدند اما هیچکس کاری نمیکرد.
میدانید... تشریفات، خاکسپاری، پذیرایی... طبیعی هم هست.
هیچکس تصورش را نمیکند که این شتر روزی در خانهی خودش خواهد خوابید، و در چنین روزی باید به چه چیزهایی فکر کند.
ناگهان آقای همسایه پیدایش شد. خیلی آرام و متین آمد، جلوی مادر دوستم روی زمین زانو زد و گفت اجازه بفرمایید کارها رو من انجام بدم. همسرتون به من وصیت کرده و من از خواستههای ایشان اطلاع دارم.
و آقای همسایه کارها را دست گرفت. همسر و فرزندانِ خودش را بسیج کرد. غیر از صاحبان عزا به هر کسی مسئولیتی داد. و خلاصه مراسم تا روز آخر مرتب و منظم و آبرومندانه برگزار شد.
یک روز به دوستم گفتم خوشا به سعادتِ باباجانت که دوست و رفیقی اینچنین صمیمی و جانی داشتند، انگار خودش صاحب عزاست.
دوستم گفت: راستش ما هم از این رفاقت خبری نداشتیم. باباجانِ من اهل دوست و رفیق بازی نبود. خانهای بود. ولی یکی دو بار در پارک روبهروی خانه آقای همسایه را دیده بودم کنارِ باباجان روی نیمکتی نشستهاند و گپ میزدند. همین...
اینها را گفتم تا هرکدام برای خودمان یک آقای همسایه آرزو کنیم.
یکی که سر وقت به دادمان برسد. جلویمان بنشیند، بگوید نگران هیچ چیزی نباش. بگوید همهچیز را بگذار به عهدهی من.
یک آقای همسایه که بعد از یک پیادهروی نیمساعته دوستمان داشته باشد. چه در زندگی، چه در مرگ... آن هم بی هیچ منتی.
آخرین سطر: قدر آدمهای ساده و بیشیلهپیلهی زندگیتان را بدانید. همانها که قادرند روی نیمکتِ یک پارک، از آخرین وصیت خود صحبت کنند...
#پندو_حکایت📚
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚
📖 داستان کوتاه
خانهی دوستم غوغایی بود.
باباجان، پدر دوستم، شب خوابیده بود و صبح دیگر بیدار نشده بود.
همه در ناباوری عمیقشان سوگواری میکردند و به سر و صورت خودشان میزدند اما هیچکس کاری نمیکرد.
میدانید... تشریفات، خاکسپاری، پذیرایی... طبیعی هم هست.
هیچکس تصورش را نمیکند که این شتر روزی در خانهی خودش خواهد خوابید، و در چنین روزی باید به چه چیزهایی فکر کند.
ناگهان آقای همسایه پیدایش شد. خیلی آرام و متین آمد، جلوی مادر دوستم روی زمین زانو زد و گفت اجازه بفرمایید کارها رو من انجام بدم. همسرتون به من وصیت کرده و من از خواستههای ایشان اطلاع دارم.
و آقای همسایه کارها را دست گرفت. همسر و فرزندانِ خودش را بسیج کرد. غیر از صاحبان عزا به هر کسی مسئولیتی داد. و خلاصه مراسم تا روز آخر مرتب و منظم و آبرومندانه برگزار شد.
یک روز به دوستم گفتم خوشا به سعادتِ باباجانت که دوست و رفیقی اینچنین صمیمی و جانی داشتند، انگار خودش صاحب عزاست.
دوستم گفت: راستش ما هم از این رفاقت خبری نداشتیم. باباجانِ من اهل دوست و رفیق بازی نبود. خانهای بود. ولی یکی دو بار در پارک روبهروی خانه آقای همسایه را دیده بودم کنارِ باباجان روی نیمکتی نشستهاند و گپ میزدند. همین...
اینها را گفتم تا هرکدام برای خودمان یک آقای همسایه آرزو کنیم.
یکی که سر وقت به دادمان برسد. جلویمان بنشیند، بگوید نگران هیچ چیزی نباش. بگوید همهچیز را بگذار به عهدهی من.
یک آقای همسایه که بعد از یک پیادهروی نیمساعته دوستمان داشته باشد. چه در زندگی، چه در مرگ... آن هم بی هیچ منتی.
آخرین سطر: قدر آدمهای ساده و بیشیلهپیلهی زندگیتان را بدانید. همانها که قادرند روی نیمکتِ یک پارک، از آخرین وصیت خود صحبت کنند...
#پندو_حکایت📚
📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚