Telegram Web
#امیرالمومنین_علی

خوشم با حب حیدر قد کشیدم
دلم را از همه عالم بریدم

به غیر از مرتضی چیزی ندارم
به غیر از مرتضی چیزی ندیدم

چه شوری در دلم افکنده عشقش
پر از عشقم، پر از از خوف و امیدم

خوشم حلقه به گوش این سرایم
به هر محفل ثنایش را شنیدم

حیاتش ساده تر از بندگان بود
عجب شاه و امیری برگزیدم

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه
علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه


صد و ده بار ذکر هو گرفتم
از این دنیا و اهلش رو گرفتم

مگر عقلم کم است از او نخوانم
مگر کم آبرو از او گرفتم

دل من زیر و رو شد از شبی که
به دستم در حرم جارو گرفتم

خراسان و نجف، این آبرو را
هم از این سو، هم از آن سو گرفتم

علی گفتم کمی زهرا بخندد
چه پاداشی از این بانو گرفتم

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه
علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه


خدا رو کرد با او گوهرش را
تجلی صفات و مظهرش را

زمان وحی نور قل هو الله
میان کعبه خوانده مادرش را

نبی هم در شب تاریک فتنه
به حیدر می سپارد بسترش را

میان اوج پرواز نمازش
به سائل می دهد انگشترش را

همه بی تاب بر سجده می افتند
اگر افشا نماید قنبرش را

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه
علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه


نجاتم داده استغفارهایش
دلم را برده با رفتارهایش

شده سرتاسر نهج البلاغه
نَمی از باطن پندارهایش

ملائک از شعف هو می کشیدند
همیشه لحظه ی پیکارهایش

نبی دلگرم بازوی علی بود
به جای تک تک سردارهایش

چنان از قلعه در را مرتضی کند
ترک برداشت تا تالارهایش

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه
علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه


رها کردن مرامِ پیر من نیست
به دست دیگران زنجیر من نیست

مرا دیوانه می خوانند مردم
اگر مجنون شدم تقصیر من نیست

اگر از مرتضی کمتر بخوانم
اثر بر ناله ی شبگیر من نیست

بدون گوهر حب ولایت
به غیر از معصیت تکبیر من نیست

گره خورده دلم با حب حیدر
به جز این عشق در تقدیر من نیست

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه
علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه


ازل از جام خود بر ما چشانده
همین باده دل ما را کشانده

زمان خلقت آب و گل ما
کمی خاک عبایش را تکانده

کسی که روی دوش مصطفی رفت
یتیمان را سر دوشش نشانده

خدا هم از زبان مرتضایش
پیمبر را شب معراج خوانده

به شوق وعده ی " یا حارَ هَمْدان..."
برایم طاقت و صبری نمانده ¹

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه
علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

برای مؤمنین یعسوب دین است
خداوند کرم روی زمین است

عبای وصله دار کهنه ی او
تجلی همان حِصن حصین است

نشستن زیر ایوان طلایش
برایم بهتر از خلد برین است

اگرچه منکرانش هم نفهمند
فقط حیدر امیرالمومنین است

به یمن شیر پاک مادر خود
تمام عمر، حرفم این چنین است

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه
علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

محمدجواد شیرازی

@rozeh_1
#امیرالمومنین_علی

علی شدی، به دل کعبه هم نشان باشی
غلامتان بشویم و اماممان باشی 

علی شدی که خدا رحمتش عیان بشود
برای اهل زمین خدا امان باشی 

علی شدی و گرفتی به دوش کیسه ی شب
برای سفره ی ایتام آب و نان باشی

علی شدی و گرفتی به دست تیغ دو دم
فرشته ی اجل کفر و کافران باشی 

به شانه های محمد هم از همان اول
نوشته بود، که باید تو میهمان باشی

تو از سر همه ی این زمین زیادی، پس
بناست نور مسیری به آسمان باشی

هزار مرتبه من مرگ شوق می طلبم
«فمن یمت یرنی» را اگر ضمان باشی

وحید محمدی

@rozeh_1
#امیرالمومنین_علی

دفتر وصف تو یک عمر روایت دارد
بردن نام تو هم حکم عبادت دارد
در مقام تو همین نکته کفایت دارد
که خدا نیز به نام تو ارادت دارد

حالمان خوب نبوده است ولی خوب شدیم
تا که خواندیم کمی نادعلی خوب شدیم

کوهی از عشق نه، اما پر کاهی دارد
سینه ای کز غم دوری تو آهی دارد
نوکر شاه نجف منصب شاهی دارد
دل ما نیز به ایوان تو راهی دارد

ما گرفتار تو هستیم ولی آبادیم
پای ایوان طلای نجفت افتادیم

ما که هستیم گدای تو و فرزندانت
پشت ما هست دعای تو و فرزندانت
مقصد ماست خدای تو و فرزندانت
جان عالم به فدای تو و فرزندانت

ای دو عالم نخی از تار عبایت حیدر
خلق عالم شده یک کار عبایت حیدر

ما که هستیم فقط بنده ی سلطان نجف
اعتکاف دل ما هست به ایوان نجف
زنده شد خاک زمین با نم باران نجف
حسرت ماست فقط آب نجف نان نجف

ما خدا را وسط صحن تو پیدا کردیم
چِقَدَر در حرمت گریه به زهرا کردیم

از نفس های تو هر لحظه خدا می ریزد
از قنوت سحرت عطر دعا می ریزد
از قدم های تو هم گرد شفا می ریزد
از دو دست کرمت آب بقا می ریزد

بس که اوصاف تو هم جلوه ی پیغمبر داشت
جبرئیل آب وضویت به تبرک برداشت

شاه، هم سفره ی پیران و فقیران بشود؟
مرکب بازی اولاد شهیدان بشود؟
رازق نیمه شب خان یتیمان بشود؟
این فقط با هنر دست کریمان بشود

عالمی مست از این شیوه ی سلطانی توست
ما همه مور و جهان ملک سلیمانی توست

قنبرت باشم اگر ملک سلیمانم چیست؟
نوکرت باشم اگر بوذر و سلمانم چیست؟
غیر نام تو مگر ذکر فراوانم چیست؟
غیر این عشق مگر برکت ایمانم چیست؟

تا ابد ذکر لب این دل آگاهم باش
اشهد ان علیا ولی الله ام باش

غیر تو کیست کسی جان پیمبر بشود
یا که با حضرت صدیقه برابر بشود
یا که نامش همه جا زینت منبر بشود
ابداَ هیچ کسی حضرت حیدر بشود

تو فقط آمده ای ساقی کوثر باشی
جانشین نبی از بعد پیمبر باشی

قصد اگر وصل تو، هجران وطن می چسبد
گر چه شیرینی اسمت به دهن می چسبد
ذکر این جمله به دل ها عملاً می چسبد:
بعد نام تو فقط ذکر حسن می چسبد

بعد از این قافیه حیران حسن خواهد شد
عین ایوان تو ایوان حسن خواهد شد

حرم و گنبد و باران! چقدر رویایی
گوشه ی خلوت ایوان! چقدر رویایی
وسط صحن، چراغان! چقدر رویایی
گفتن ذکر حسن جان! چقدر رویایی

می رسد آنکه امید تو و من خواهد بود
او همان بانی ایوان حسن خواهد بود

وحید محمدی

@rozeh_1
#امام_صادق

بر هم نزن نماز مرا، بی هوا نزن
حالا که می زنی، جلوی آشنا نزن

سجاده و عبای مرا می کِشی، بکش
اما لگد به تربت کرب و بلا نزن

آتش زدی به زندگی ام بس کن و برو
دیگر نمک به زخم دل من، بیا نزن

در خانه بس نبود غرورم شکسته شد؟
حداقل مقابل همسایه ها نزن

با تازیانه ات به سر و صورتم بزن
حرفی فقط به حضرت خیرالنساء نزن

بالای مرکبی و خجالت نمی کشی
پیچیده پای من... چه کنم؟! بی حیا نزن

موی سپید دارم و شیخ الائمه ام
هر طور می زنی بزنم، با عصا نزن

وقت گریز من شده "نوحوا علی الحسین"
زینب دوید و گفت: غریب مرا نزن

ای شمر بس کن و به روی سینه اش نرو
با چکمه ات قدم روی عرش خدا نزن

با دست و پا زدن گره ای وا نمی شود
تشنه لبم... عزیز دلم... دست و پا نزن

محمد جواد شیرازی

@rozeh_1
#امام_صادق

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند
مثل حیدر در میان کوچه هایش می کشند

نامسلمان ها به فکر سنّ وسالش نیستند
پابرهنه،بی عمامه ،بی عبایش می کشند

بی مروّت ها سوار مرکب و دنبال خویش
پیرمردی را پیاده ، بی عصایش می کشند

با طناب و دست بسته،سیلی و آتش به در
لحظه لحظه عکس مادر را برایش می کشند

نای رفتن را ندارد در تنش اما به زور
درمیان کوچه زیر دست وپایش می کشند

روضه ها را در خیالش هی مجسم می کنند
از مدینه ناگهان تا کربلایش می کشند

زینت دوش نبی افتاده بی سر بر زمین
وای بر من از کجاها تا کجایش می کشند

شاه غیرت روی خاک افتاده و بی غیرتان
نقشه ی حمله به سوی خیمه هایش می کشند

چون نمی برّید خنجر حنجرش را از جلو
ناکسان این بار خنجر از قفایش می کشند

کاروان عصمت و توحید را -نامحرمان-
کربلا تا کوفه وشام بلایش می کشند

اشک دختر بچه ای یک شهر را بر هم زده
با سر باباش جان را از صدایش می کشند

در قنوتش رفته در فکر تمام روضه ها...
ناگهان سجاده را از زیر پایش می کشند

مجتبی خرسندی

@rozeh_1
#امام_صادق

بنگر به بیت شعله ورم وای مادرم
آتش گرفته بام و درم وای مادرم

آتش زدند خانه من را و زنده شد
یادت دوباره در نظرم وای مادرم

گاهی به فکر ضرب غلاف مغیره ام
گاهی به فکر میخ درم وای مادرم

پای پیاده در پی مرکب نفس زنان
بردند مرا چنین زحرم وای مادرم

بستند دستهای من اما کتک نخورد
در کوچه همسرم به برم وای مادرم

دیدم چو تازیانه ابن ربیع را
ناله زدم من از جگرم وای مادرم

دستم که بسته بود دفاعی نداشتم
حتی یکی نشد سپرم وای مادرم

شکر خدا که وقت زمین خوردنم نبود
در کوچه همرهم پسرم وای مادرم

عبدالحسین میرزایی

@rozeh_1
#امام_صادق

ناگهان زلفِ پریشان تو را می گیرند
سر سجاده گریبان تو را می گیرند

تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
چند هیزم سر و سامان تو را می گیرند

وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند

دختران تو یقیناً زکسی ترسیدند
بی سبب نیست که دامان تو را می گیرند

سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه
ریسمان ها به خدا جانِ تو را می گیرند...

علی اکبر لطیفیان

@rozeh_1
#امام_صادق

کشید بند طناب و تو را زمینت زد
میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد

همین که پا شدی از جا دوباره افتادی
دوباره کینه آن بی خدا زمینت زد

بلند شو که دوباره جسارتی نکند
چه ها نگفت به تو، هر کجا زمینت زد

رسیده ای وسط کوچه بنی هاشم
صدای ناله خیرالنسا زمینت زد

صدای سیلی و آن گوشواره می آید
صدای سیلی او بی صدا زمینت زد

فدای گریه تو یا مروج العاشور
همیشه یاد غم کربلا زمینت زد

سری که گشت جدا از قفا شما را کشت
سری که رفت روی نیزه ها زمینت زد

میان شعله به یاد رقیه افتادی
کشید بند طناب و تو را زمینت زد

وحید محمدی

@rozeh_1
#امام_صادق

دلی‌كه سوخت وشد دود وگشت خاكستر
خزان لگد زدوشد ياس ديگری پرپر

دوباره پيكر پاكی كبود شد از زهر
دوباره تيغ عطش پاره‌پاره كرد جگر

سرای سوخته را باز هم عدو سوزاند
دوباره تازه شده داغ دود وآتش و در

ميان شعله فتاده خليل آل علی
چه آتشی كه شرر زد به قلب پيغمبر

امام صادق وسجاده وتهجد واشك
شب وتهاجم خصم وجسارتی ديگر

پياده، ازنفس افتاده، دست بسته امام
سواره، ابن ربيع سيه دل كافر

بهرقدم كه زمين خورد، چونكه برمي‌خواست
به‌ياد پهلوی مجروح، گفت: ای مادر

ميان طعنه ودشنام وناسزای عدو
دلش شكست به احوال زينب مضطر

شنيد زخم زبان، هرچه ياعلی می‌گفت
مدينه ياس دگر ديد، رنگ نيلوفر

زداغ غربت قبر تو شيعه‌ات دارد
دلی شكسته وقلبی كباب و ديدهء تر

هلاك می‌شود آل سعود از آه
دلی كه سوخت وشد دود وگشت خاكستر

سعيد نسيمی

@rozeh_1
#امام_صادق

حتي در آن لحظه كه جسمش نيمه‌جان است
آقا به فكر ساعت و وقت اذان است

او سنگِ ما را نيمه‌شب بر سينه مي‌زد
آقاي ما از بس كه خوب و مهربان است

عِلمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بی‌کران بی‌کران است

از دیگران هرچند که خيري نديده
اما هميشه او به فكر ديگران است

در خانه خود نیز امنیت ندارد
آن خانه‌ای که هر دو عالم را امان است

در شعله آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتي او براي اهل خانه‌ست

اي كاش دنبالش يكي ديگر می‌آمد
ابن ربیع پست خيلي بددهان است

از بس‌که پشت مرکب، آقا را کشیدند
ازچشم‌هایش اشک و از پا خون روان است

آنقدر دستش را كشید، آقا زمين خورد
ميخواهد او برخيزد اما ناتوان است

اصلا برای رنج خود گریه نکرده
اشكش براي زجرهاي كاروان است

با اين نفس‌ها كه به سختي در مي‌آيند
ذكر لبش اي واي، اي واي عمه‌جان است

هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است

در روز هم بايد به دنبالش بگرديم
قبر غریبش بس‌که بي‌نام ونشان است

آرش براری

@rozeh_1
#امام_صادق

جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند
هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند

روضه خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم
رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند

آنچه این شهر مسلمان سر پیرش آورد
کافران کی به سر اهل کتاب آوردند

گفت این کوچه همانست همان در ، اینها
مثل آن روز لگد را به حساب آوردند

بر سر چیدن گل ولوله شد آخر هم
از میان در و دیوار گلاب آوردند

گفت پیر است و قرارست که او را ببرند
دست بردند به شمشیر و طناب آوردند

ناگهان گریه شد و گفت که نیت کردند
بکنند آنچه سر طفل رباب آوردند

مثل هر بار که از کرببلا می خوانیم
روضه‌خوان حنجره اش خشک شد،آب آوردند

محسن ناصحی

@rozeh_1
#امام_صادق

کاش خاموش کُنَد اشک ، مُصلایش را
کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را

به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش می‌شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را

به زمین خورد ، زمین خورد ، زمین خورد مُدام
ولی از دست ندادند تماشایش را

درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش
بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را

کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد
بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را

او خودش خواسته تا روضه‌ی مادر گیرد
جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را

او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار
زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را

قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد
میزند تا شکند بازویِ زهرایش را

دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمه‌ی کوچک خود دید و نَفَس‌هایش را

خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب
کاش می‌شد که نبیند لبِ بابایش را

حسن لطفی

@rozeh_1
#امام_صادق

مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد

تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد

دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد

توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد

چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد

اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد

هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد

علی اکبر لطیفیان

@rozeh_1
#امام_صادق

شد بار چندم حرف پیغمبر زمین خورد.
یک بار دیگر سوره ی کوثر زمین خورد.

دستار او بر دور گردن، دست بسته.
در کوچه هم چون جد خود حیدر زمین خورد.

تا خانه اش در بین آتش سوخت، یاد از.
یک روضه کرد و ناله زد مادر زمین خورد.

از زیر پا تا جا نمازش را کشیدند.
مثل عمو حسن به صورت بر زمین خورد.

در آخر هر مجلس درسش که روضه است.
با ناله رفت از هوش و از منبر زمین خورد.

همراه یک بابای دل خسته به پای.
پیکر بی جان علی اکبر زمین خورد.

از خیمه تا گودال قتله گاه ارباب.
بر سر زنان صد بار یک خواهر زمین خورد.

با سنگی از یک پیر زن از پشت بامی.
از روی عرش نیزه ها یک‌ سر زمین خورد.

یک نیمه شب دنبال مرکب تا که رفت او.
در هر قدم با یاد یک دختر زمین خورد.

رسول رشیدی راد

@rozeh_1
#امام_صادق

میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت
علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت

رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند
نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت

کسی که آیه یِ قرآنِ بی معصوم از بَر بود
عبا را از روی تفسیر آیات مبین انداخت

مگر نور امامت را ندید از چشم های او
چرا از روی بغض عمامه اش را بر زمین انداخت؟؟

کسی که در میان کوچه و بازار او را بُرد
عجب زخم عمیقی بر دِلِ روح الامین انداخت

درآن وقتی که شدمسموم زهر کین به زعم من
خدا شالِ سیاهی بر روی عرش برین انداخت

برای داغ جان سوزش که قاصر هستم از وصفش
خدا حُزنِ عجیبی درقلوب مومنین انداخت

علی اصغر یزدی

@rozeh_1
#امام_صادق

با طنابی آمد و با زور بازو را کشید
رفت دنبالِ خودش این پیرِ کَم‌سو را کشید

بعد از اینکه بر زمین اُفتاد از سجاده‌اش
رویِ خاکِ حجره‌اش تا پشتِ در او را کشید

پیرمرد از آتشِ در رد شد اما داد زد
حَتم دارم که به در بدجور پهلو را کشید

گاه بر دیوار خورد و گاه هم بر خاک خورد
خوب پیدا هست بر این راه  اَبرو را کشید

نانجیبی از محاسن نانجیبی از عباش
یک نفر زد پشتِ پا و یک نفر مو را کشید

چشمها را باز کرد و دید دنبالِ علی
آنکه او را میکِشَد در شعله بانو را کشید

چشمها را باز کرد ، دختری را باز دید
میدَود دستی ولی از دور گیسو را کشید

زجر نازش می‌کند بر خار و تیغ و سنگ و خاک
گاه پهلو را کشید و گاه زانو را کشید

حسن لطفی

@rozeh_1
#امام_صادق

از روی خاکای جاده نبرید
سمت قصر جام و باده نبرید
خودتون سوار مرکبا شدید
امامو پای پیاده نبرید

پُش سرش تموم دنیا میگه وای
طناب آوردن و مولا میگه وای
زیر لب خودش میگه وای مادرم
وسط شعله‌ها زهرا میگه وای

بذارید عمامه‌شو سرش کنه
بذارید عبا به پیکرش کنه
از تو شعله یه کم آهسته برید
بذارید که یاد مادرش کنه

پشت مرکب پشت زین نمی‌کشن
روی خاکا با جبین نمی‌کشن
از محاسنش خجالت بکشید
پیرمردو زمین نمی‌کشن

طعنه‌های بی‌حساب نیاز نداشت
اینهمه رنج و عذاب نیاز نداشت
این پیرمرد که خودش داره میاد
دور گردنش طناب نیاز نداشت

یه چیزی میگم دلا شکسته شه
چشمای همه به خون نشسته شه
یه چیزی میگم شما داد بزنید
کاش همیشه دست مردا بسته شه

زینب و سنگای بام واویلا
کوچه‌های تنگ شام واویلا
ریسمان به دور دست و گردنِ
زن و بچهء امام واویلا

بچه‌ها خسته بودن چیکار میکرد
بهم پیوسته بودن چیکار می‌کرد
نمیخواست بذاره سیلی بخورن
دستاشم بسته بودن چیکار می‌کرد

حامد خاکی

@rozeh_1
#امام_صادق

همه ى شهر غرق خوابند و
پير ميخانه بى قرارِ خدا
پيرمردى كه مادرش زهراست
بوده از كودكى بهار خدا

باز هم كوچه ى بنى هاشم
باز هم دود و آتش و هيزم
اُف به دنياى بى وفاى شما
اُف به اين بى حيايىِ مردم

خانه آتش گرفت اين دفعه
دست هايش به ريسمان بستند
در آتش گرفته را اينبار
بى هوا روى كودكان بستند

بر سرش داد مى كشد نامرد
تا كه عمامه بر سرش نكند
من بميرم!قبول كرد آقا
تا جسارت به مادرش نكند

او سوار و پياده در پى او
مى دود پير مرد آل على
پا برهنه بدون نعلينش
شده تكرار درد آل على

هى زمين خورد پيش چشم همه
غم او تا به كربلا مى رفت
ناگهان ياد عمه اش افتاد
داد او تا خرابه ها مى رفت

عمه بود و يتيم هاى حسين
عمه بود و جماعتى خوشحال
عمه بود و سرشكسته ى او
عمه بود و قصه ى گودال

آه گودال و جسم بى رمقى
كه نگاهش به آسمان ها بود
عده اى استخاره مى كردند
بين خولى و شمر دعوا بود..

آرمان صائمى

@rozeh_1
#امام_صادق

با پیرمرد خسته که دعوا نمیکنند
با دست بسته وارد بَلوا نمیکنند

از پشت بام خانه به خانه نمیروند
وقتی که نیمه شب شده غوغا نمیکنند

بر خانهء امام که حمله نمیبرند
اینگونه با بزرگ حرم تا نمیکنند

در خانه ای که هست زن و بچه بین آن
آتش به پشت خانه که برپا نمیکنند

وقتی هنوز نالهء زهرا رسد بگوش
تکرار داغ حضرت زهرا نمیکنند

شاید زنی به پشت درِ خانه آمده
در را که با فشار لگد وا نمیکنند

شه را پیاده در پیِ مرکب نمیکِشند
با کینه هتک حرمت آقا نمیکنند

هفتاد ساله را که دگر هول نمیدهند
یک ذرّه رحم ، یا که مدارا نمیکنند

پیش امام پشت سرِ هم شراب خورد
این رسم را به دِیر و کلیسا نمیکنند

بزم شراب ریشه ز بزم یزید داشت
یکجا بگو که ظلم در آنجا نمیکنند

با خیزران زد و ز لبش خون دوباره ریخت
یک عدّه چشم بسته ، تماشا نمیکنند

دندان سنگ خورده دوباره شکسته شد
خجلت ز جای بوسهء طاها نمیکنند

تَه ماندهء شراب خودش را به طشت ریخت
فکری به حال زینب کبری نمیکنند

مجتبی صمدی

@rozeh_1
#امام_صادق

نور را در کوچه ی ظلمت کشیدن مشکل است
پا برهنه در پی مرکب دویدن مشکل است

آسمان گر بر زمین افتد ، قیامت میشود
آسمانی را به روی خاک دیدن مشکل است

خوشه ی انگور ، تیره چون دل منصور بود
دانه دانه مرگ را بر لب چشیدن مشکل است

خانه ی آتش گرفته ، روضه خوان مادر است
ناله ی زن را زپشت در شنیدن مشکل است

قاتلی برادشت یک شمشیر....پیغمبر رسید
ده نفر با اسب در مقتل رسیدن مشکل است

میثم مومنی نژاد

@rozeh_1
2024/06/13 15:44:09
Back to Top
HTML Embed Code: