Telegram Web
توکل کن بر کسی که ☝🏻
#مالک_آسمانها_و_زمین_است.
🌍

شبتون_قشنگ
Forwarded from ختم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ترتیل با #ترجمه گویای فارسی

🔹قاری مشاری العفاسی

#صفحه184
🔘جزء 10
🔘سوره الٲنفال آیات 61_53

اللهم صل علی محمد و آل محمد 🩵
2
پروردگارا قلبهایمان را نیازمند خودت بگردان

و چنان کن که ما از غیر تو چیزی را طلب نکنیم و از کسی غیر از تو چیزی را نخواهیم و از هیچ کس از بندگانت یاری نجوییم ؛)🤲🏼💛
5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی بدون یاد خدا پریشانی و افسردگی بدنبال دارد و دوریِ شما از خداوند تباهی است!🍂🩶

قال تعالى: ﴿وَمَن أَعرَضَ عَن ذِكري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكًا🌿 [طه: ١٢٤].

زندگی خود را با عبادت پروردگارو تقرب به او نورانی کن و همیشه زبانت را به یاد خدا مشغول کن در این صورت آسایش، شادی  وآرامش خواهی یافت. . .
🩵🌿🌼

سلام صبح بخیرررر🌼

»بهترین ها راباماتجربه کنید😍👇.
🦋
↶ '•🌿🦋•'
@rehrovan
4
زندگی چقدر زیباست...

اگر خالص برای الله و رضایِ الله باشد💜

«قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لَا شَرِيكَ لَهُ ۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ»🌿🌸
3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌿وقوع قیامت

🥀بعداز صور اسرافیل
وقتی صدای صور تمام شد و همه در آسمان وزمین مردند.

الله صدا میزند ملک والموت، را که چه کسی مانده است ....


حتمااا ببینید و نشر بدید💯

عضو کانال بشید تا بقیه کلیپ های ما رو ببینید.👍
💫
↶  '•🌿💫•' 
@rehrovan
😢83
🌹رهروان دین🌹
#آثـار_شـوم_گنـاه 🔥 🔶#قسمت_چهارم 🍁از اثرات دیگر، #وحشــتی است که میان شخص و مــردم حاصل میشود. و به #ویــژه میان او و انسـ‍ـانهای اهــل خـــیر... به گونه ای که فردِ گناهکار میان خود و انسانهای صالح احـساس #وحشــــت میکند.🍂 🔸هر چه این وحشت قـوی تر میشود،…
#آثـار_شـوم_گنـاه

🔶 #قسمت_پنجم

🌻یکی از آثار دیگر گناه،

#مــشکل_شدن_کــارها_بــر_انـــسان_است...
به گونه ای که رو به هَـــر کاری میکند،
راه ها را بستـــه می یابد.🍁

و آن کار بر او #مشکــل میشود.

🍃چنـــانکه، هر کس تقوای الله پیــشه کند،
کارها بر او آسان میکند،

«وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا»

وهرکس تقویٰ را ترك کند خداوند کارها را بر او #سخــــت میکند.❤️🌱

شگفتــا!
چگونه است که انسان درها و راه های خیر و‌صلاح را در برابر خود #بستــه و مشکل میبیند و دلیل آن را نمیــداند؟
3
#پروفایل_هدیه 🫠🩷

#أسماءوصفات‌خداوند❤️

³- #الرحیم😍
رحیم ھم مانند رحمان ریشه در رحمت دارد.
رحمت خداوند دو جنبه دارد: جلب منافع و دفع ضرر. و معانی و مفاھیم ھر دو اسم، یکی میباشند با این تفاوت که رحیم دربردارندۀ رحمتی میباشد که به طور اختصاصی ھر کس را که خداوند بخواهد و برگزیند شامل آن خواهد شد.
این نام، از رحمت گرفته شده است، رحمتی که خداوند آن را بر بندگانش واجب نموده، و آن را به بندگان مؤمنش در دنیا و آخرت اختصاص داده است.
نام "الرحیم" در چهار آیه از آیات قرآن کریم همراه نام "الرحمن" آمده است.
7
"🌤🍂"

🌸آن خدایی که انسان را بدون واسطه آفرید
بی واسطه هم دعایش را اجابت میکند

🩵در نیمه های شب از ته دل بخوانیم او را یقینا اجابت خواهد کرد آنچه به صلاح ماست


⚘نماز تهجد فراموش نشه همراهان بهشتی
مارا نیز از دعاهای خیرتون بی‌نصیب نکنید 🤲🏻

.شبتون خدایی و بدون غم 🌙💕
8
Forwarded from ختم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ترتیل با #ترجمه گویای فارسی

🔹قاری مشاری العفاسی

#صفحه185
🔘جزء 10
🔘سوره الٲنفال آیات 69_62

اللهم صل علی محمد و آل محمد 🩵
2
 ...
« اللهم أسألك لذة النظر لوجهك الكريم»

«خداوندا از تو مسئلت دارم که به چهره
شریفت نگاه کنم»
...
6
#حق

میشه وقتی تو خیابون راه میرین و یه زوج رو
میبینین که اختلاف قدشون زیاده نخندین ونگین
مثل فیل و فنجون میمونن؟میشه اگه دونفرو کنار
هم میبینین که بنظر میاد اختلاف سنی بیشتر از
حد معمول دارن،کنجکاوانه نگاه نکنین یا ازشون
نپرسین ایشون پدر/مادرتن یا همسرت؟
اگه چاق و لاغر بودن به لورل هاردی تشبیهشون
نکنین،اگه یکیشون زشت بود دیگری زیبا نگین
"خدا شانس بده"؟
میشه سوال نکنین؟
میشه چپ چپ نگاه نکنین؟
میشه زیرزیرکی نخندین و نجوا نکنین؟
شاید خودتون متوجه نباشین اما با همین حرکتای
ریز، ناخواسته فضای رابطه ی دیگران رو مسموم
میکنین و اونا رو از دنیای عاشقانه و قشنگشون
میکشین بیرون‌بذارین آدما راحت باشن،
اونا تفاوت هارو دیدن،و با اين حال همدیگرو
انتخاب کردن اونا راضی ان،میشه شما هم
رضایت بدین؟ 🫀

بهترین ها راباماتجربه کنید😍👇.
🦋
↶ '•🌿🦋•'
@rehrovan
👍4
ابی هریره مي گويد: نبي اكرمﷺ فرمود: خميازه ازطرف شيطان است تا مي‏توانيد آن را دفع كنيد. زيرا هنگامي كه شخص (دهانش را باز مي كند) و ها مي گويد، .............
Anonymous Quiz
20%
شيطان به او مي‏خندد
69%
شیطان وارد دهانش میشود
11%
دهانش کثیف میشود
🌹رهروان دین🌹
#آثـار_شـوم_گنـاه 🔶 #قسمت_پنجم 🌻یکی از آثار دیگر گناه، #مــشکل_شدن_کــارها_بــر_انـــسان_است... به گونه ای که رو به هَـــر کاری میکند، راه ها را بستـــه می یابد.🍁 و آن کار بر او #مشکــل میشود. 🍃چنـــانکه، هر کس تقوای الله پیــشه کند، کارها بر او آسان…
#آثـار_شـوم_گنـاه

🔶 #قسمت_ششم

یکی از آثارِ دیگر؛
🍁#ظلمت و #تاریکی است که در قلـــبِ خود احساس میکند.

و انسان چنانکه تاریکیِ ظاهری را با چشم حس میکند،
تاریکی گناه را در قلب خویش حس میکند.

چون عبـادت و طـاعت #نـــور است.💫

و گناه و معصیت تـــاریکی است.🌑

وتاریکی چنــان افزایش می یابد که او را ســرگشته میکند
و در #بدعت و #گمراهی می افکند.

در حالیکه خود #نمیـــداند.

🔹#اللّهُمَّ_لَاتَجْعَـــلْنَا_مِنْـهُم

مانند انسان کوری که به تنهایی در تاریکی شب بیرون میرود.

🔻حتی این تاریکی میتواند چنان افزایش یابد که در #چــشم دیده شود.

🔺وحتی تـمام صـورت را میگیرد‌.

چـنانکه هرکس آن را میتـواند ببیند...

#ادامـه_دارد_ان_شــاءالله
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️‍🩹کارم را به کسی سپردم که فراموش نمی‌کند، و نمی‌خوابد،و دل نمی‌شکند..

🥀زهمه دست کشیدم که تو باشی همه ام

بهترین ها راباماتجربه کنید😍👇.
🦋
↶ '•🌿🦋•'
@rehrovan
👍2🥰1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رمان

#چادر_فلسطینی

‹قسمت اول›

خون زیادی از دست داده بودم، با دست بازویم را محکم گرفتم تا جلوی خون‌ریزی را بگیرم. به کوچه‌ای تنگ در آن شب سرد پناه بردم.
بیرون کوچه را نگاه کردم، دو نفر از سربازان یهودی همچنان به دنبالم می‌گشتند و چند نفر دیگر هم با لباس شخصی همراه‌شان بودند.
به‌جای اوّل برگشتم. سرم گیج می‌رفت، باید خودم را به جای أمنی می‌رساندم، وگرنه دستگیر می‌شدم.

                                    
برای تشکیل جلسه و مشورت در خانه یکی از مجاهدان جمع شده‌ بودیم. وسط جلسه بودیم که احمد با حالتی سراسیمه و لبانی خشک، حاکی از دویدن بسیار خودش را داخل اتاق پرت کرد و گفت:
یکی جاسوسی کرده و محل‌مون رو لو داده... سربازای یهودی دارن میان، تعدادشون خیلی زیاده! ما فقط شش نفریم با دو تفنگ!
با سرعت بلند شدیم و به طرف پنجره رفتیم. نور چراغ چند ماشین که در حال نزدیک شدن بودند، نمایان بود. با دو تفنگ نمی‌توانستیم مقاومت کنیم. علاوه بر آن، اطلاعات مهمّی در دست داشتیم، اگر لو می‌رفتند جان فرمانده‌‌هانِ ما به خطر می‌افتاد. معاذ و معاویه تصمیم بر مقاومت گرفتند، تفنگ‌ها را برداشتند.
وقت کم بود. قبل از محاصره شدن باید اطلاعات را انتقال می‌دادیم.
در حین رفتن، لحظه‌ای ایستادم به آن دو نگاه کردم. قلبم خود را محکم به سینه می‌کوبید و پاها اجازۀ رفتن را نمی‌دادند.
_معاذ با التماس گفت: فائز تو رو خدا برو...
با بغض صدایش زدم: معاذ!
_بگو برادرم.
  او را محکم در آغوش گرفتم. اشک‌هایم سرازیر شدند. با دلی آکنده از درد گفتم: پیشاپیش شهادتون مبارک.
معاویه هم به آغوش ما پیوست. معاذ اشک‌هایش را پاک کرد و با حالت مزاح گفت: برو تا خودم شهیدت نکردم، چقدر تو کُندی پسر!
خندیدیم. امّا غم دلتنگی بر دل‌ها نشست، به لب‌ها اجازۀ خنده را نمی‌داد.
(آخ! معاذ برادرم...)
فلش اطلاعات را برداشتم. از در پشتی خارج شدیم. سوار موتورهای‌مان که از قبل آن‌جا پارک بود، شدیم. هنوز دور نشده بودیم، که صدای "الله‌اکبر" گفتن‌‌های معاویه بلند شد. از آن محل و صداها دور شدیم. دیگر صدایی نمی‌شنیدم. ولی همچنان نگاهم به پشت سر بود، به برادرهایم که به‌خاطر الله و حفاظت اسلام به آتش گلوله بسته می‌شدند. اشک‌ها مجال دیدن را نمی‌دادند.
من همراه با یاسر و احمد با مجاهدی دیگر، مسیر را با سکوتی خفه‌کننده‌ می‌پیمودیم. ناگهان، دو ماشین سد راهمان شدند، شروع به شلیک کردند. کنترل موتور از دست یاسر خارج شد. در همین لحظه گلوله‌ای به لاستیک جلو اصابت کرد، همراه با موتور نقش بر زمین شدیم. وقتی سر بلند کردم، یاسر را بیهوش دیدم. به سمت موتور احمد نگاه کردم، یکی از آن ماشین‌ها همانند حیوان وحشی به دنبال‌شان بود، از ما فاصله داشتند. احمد راهش را به سمت ما کج کرد تا ما را نجات‌ دهد. امّا آن ماشین نمی‌گذاشت، و برای به‌ چنگ آوردن‌شان از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کردند.
  ماشین دیگر با سرعت کم به طرف ما می‌آمد. فلش را محکم گرفتم، یاسر را تکان دادم؛ اخی، اخی! یاسر بلند شو، بلند شو!
  نفس‌هایش بسیار ضعیف بود، آهسته گفت: فائز برو... بعد صدایش قطع شد. صورتش را بوسیدم و گفتم: خدایا به تو سپردمش، به‌خاطر آیندهٔ اسلام مجبورم برم. خودت می‌دونی شهادت آرزومه... اون‌ها این اطلاعات رو می‌خوان و من باید برم...
به سختی بلند شدم. شروع به دویدن کردم. نمی‌دانستم به کجا می‌روم، فقط باید از این میدانِ صاف خود را به کوه‌های مقابل می‌رساندم تا نتوانند پیدایم کنند.
یکی از سربازان فریاد زد: ایست.
گلوله‌ای شلیک کرد. تیر به بازویم اصابت کرد. بی‌توجه به سوز داغ گلوله و زخم ایجاد شده، از میان کوه‌های سر به فلک کشیده گذشتم. قصد نداشتند رهایم کنند. صدای ماشین لحظه به لحظه نزدیکتر می‌شد. راه نفسم بند شده بود. مسافت بسیاری را دویدم، تا این‌که به روستای کوچکی رسیدم. امّا در میان مردم، با این حال نباید ظاهر می‌شدم. از کوچه‌ها رد شدم تا به کوچه‌ای تنگ و تاریک رسیدم. همان‌جا توقف کردم. دیگر نمی‌توانستم ادامه دهم، نفس‌نفس‌زنان روی زانوهایم افتادم.
  دقیقه‌ها گذشتند. خون همچنان جاری بود و سرم گیج می‌رفت. با شنیدن صدای فریادِ مردمی که به طرف مسجد برای نماز مغرب می‌رفتند، دست به دیوار گذاشتم و بلند شدم. اندکی سرم را از کوچه بیرون آوردم. برای پیدا کردن من، با حالتی وحشیانه مردم را کنار می‌زدند. سرجایم برگشتم. هر لحظه بر تاری دیدم افزوده می‌شد. تا این‌که بر روی زمین افتادم و دیگر نفهمیدم چه شد...
5🤔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Tools | ابزارک
✰﷽✰

ليستى از خاصترین و پربازدیدترین ڪانالهای تلگرامی تقدیم شما عزیزان.

▚ٖٖٖگــروه نــــــــــاب ▚ٖٖٖ

‍‌𖠇𖠇❀࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
‍‌𖠇𖠇❀࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...
2025/10/22 03:55:01
Back to Top
HTML Embed Code: