🍃📖🍃
بحث كردن با ادم بي منطق
اين شكليه..
حالا تا قيام قيامت
باهاش بحث كن...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
بحث كردن با ادم بي منطق
اين شكليه..
حالا تا قيام قيامت
باهاش بحث كن...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
👍10❤2👌2
🍃🌎🍃
من همیشه فکر می کنم برای یک زن استقلال مالی خیلی خیلی مهم است.
نه این که آدم مادی ای باشم که این را میگویم.
نه... واقعا نیستم ولی همیشه دیده ام که این زن ها قویترند، آسوده ترند.
زن باید دستش توی جیب و کارت و حساب خودش باشد. اصلا شاید یک روز دلش خواست برای انگشتان چروکيدهٔ مادرش یک انگشتر طلا بخرد..
خواست برود داخل یک شال فروشی و وقتی نتوانست بین چهار تا شال با رنگ ها و طرح های جورو واجور انتخاب کند، بدون درنگ و نگرانی به فروشنده بگوید : همشو میبرم!
یک وقت هم دیدی اول هر ماه کل درآمدش را داد به صاحبخانه... همه جورش میشود.
ولی قسمت قشنگش همان است که لازم نیست برای پول بیشتر گرفتن از شوهرش به هر دلیلی، یکی دو روز با خودش فکر و خیال کند و آخر هم پشیمان بشود و باز هم در مهمانی بعدی مادرش از توی جعبه ی مقوایی کنار آینه همان انگشتر بدلی زشت را دست کند.
زن اگر پول خودش را داشته باشد رنگ موهایش، مدل مانتویش، بوی عطرش، عدد قبض موبایلش، و... همه و همه را خودش انتخاب می کند!
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
من همیشه فکر می کنم برای یک زن استقلال مالی خیلی خیلی مهم است.
نه این که آدم مادی ای باشم که این را میگویم.
نه... واقعا نیستم ولی همیشه دیده ام که این زن ها قویترند، آسوده ترند.
زن باید دستش توی جیب و کارت و حساب خودش باشد. اصلا شاید یک روز دلش خواست برای انگشتان چروکيدهٔ مادرش یک انگشتر طلا بخرد..
خواست برود داخل یک شال فروشی و وقتی نتوانست بین چهار تا شال با رنگ ها و طرح های جورو واجور انتخاب کند، بدون درنگ و نگرانی به فروشنده بگوید : همشو میبرم!
یک وقت هم دیدی اول هر ماه کل درآمدش را داد به صاحبخانه... همه جورش میشود.
ولی قسمت قشنگش همان است که لازم نیست برای پول بیشتر گرفتن از شوهرش به هر دلیلی، یکی دو روز با خودش فکر و خیال کند و آخر هم پشیمان بشود و باز هم در مهمانی بعدی مادرش از توی جعبه ی مقوایی کنار آینه همان انگشتر بدلی زشت را دست کند.
زن اگر پول خودش را داشته باشد رنگ موهایش، مدل مانتویش، بوی عطرش، عدد قبض موبایلش، و... همه و همه را خودش انتخاب می کند!
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤12👏11
🍃📖🍃
قانونى داريم كه هميشه ثابت است:
"ما به محيطمان عادت ميكنيم"
اگر با آدم های بدبخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید.
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید"
📚 راز شاد زیستن
👤 اندرو متیوس
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
قانونى داريم كه هميشه ثابت است:
"ما به محيطمان عادت ميكنيم"
اگر با آدم های بدبخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید.
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوید"
📚 راز شاد زیستن
👤 اندرو متیوس
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤10👍4👏3
🍃📖🍃
دیوار نوشته دبستانی در “ونکوور”
بعضی بچه ها از شما باهوش تر هستند،
بعضی بچه ها لباسهای باحال تری دارند،
بعضی بچه ها در ورزش از شما بهتر هستند،
"اینها اهمیتی نداره"
شما هم ویژگی خاص خودتون را دارید.
بچه ای باشید که می تواند با دیگران کنار بیاد.
بچه ای باشید که بخشنده است.
بچه ای باشید که برای دیگران خوشحاله.
بچه ای باشید که کار درست رو انجام میده.
شما بچه خوبه باشید.
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
دیوار نوشته دبستانی در “ونکوور”
بعضی بچه ها از شما باهوش تر هستند،
بعضی بچه ها لباسهای باحال تری دارند،
بعضی بچه ها در ورزش از شما بهتر هستند،
"اینها اهمیتی نداره"
شما هم ویژگی خاص خودتون را دارید.
بچه ای باشید که می تواند با دیگران کنار بیاد.
بچه ای باشید که بخشنده است.
بچه ای باشید که برای دیگران خوشحاله.
بچه ای باشید که کار درست رو انجام میده.
شما بچه خوبه باشید.
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤10👏3
🍃📖🍃
ملتی شده ایم که زنده ماندنمان هم جای تعجب دارد...!
میانِ این حجمِ بیکاری و گرانی و فساد و درماندگی...!
می خوابیم و قیمت ها ورم می کند، آنقدری که خریدنِ تکه ای نان و پنیر ، شاخِ فیل شکستنِ روزانه مان شده...
تیترِ اخبارِ هرروزمان آنقدر دردناک است که بعید نیست به زودی مشاهده اش را برای زیر هجده سال ممنوع کنند..
هر روز خانه ها و آبادی هایِ بی پناهمان می لرزد...
هرروز داغی جدید رویِ داغ هایمان تلنبار می شود...
هرروز ساختمانی ، پلاسکویی ، نفت کشی ، ناباورانه می سوزد ...
ما طاقتمان تمام شده...
آخر یک شانه و این همه درد؟!
ما کجایمان شبیهِ حضرتِ ایوب بود که اینچنین سخت و بی رحمانه امتحان می شویم؟!
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
ملتی شده ایم که زنده ماندنمان هم جای تعجب دارد...!
میانِ این حجمِ بیکاری و گرانی و فساد و درماندگی...!
می خوابیم و قیمت ها ورم می کند، آنقدری که خریدنِ تکه ای نان و پنیر ، شاخِ فیل شکستنِ روزانه مان شده...
تیترِ اخبارِ هرروزمان آنقدر دردناک است که بعید نیست به زودی مشاهده اش را برای زیر هجده سال ممنوع کنند..
هر روز خانه ها و آبادی هایِ بی پناهمان می لرزد...
هرروز داغی جدید رویِ داغ هایمان تلنبار می شود...
هرروز ساختمانی ، پلاسکویی ، نفت کشی ، ناباورانه می سوزد ...
ما طاقتمان تمام شده...
آخر یک شانه و این همه درد؟!
ما کجایمان شبیهِ حضرتِ ایوب بود که اینچنین سخت و بی رحمانه امتحان می شویم؟!
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
👍9❤4
🍃📖🍃
چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:
زمانی که پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچههای قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعاً که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهراً اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
چرچیل مینویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر میآورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود.
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب میبردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمیکرد با من بحث کند.
روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر!
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:
زمانی که پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچههای قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعاً که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهراً اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
چرچیل مینویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر میآورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود.
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب میبردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمیکرد با من بحث کند.
روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر!
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤20👍1
🍃📖🍃
داشتم کتاب "اتاقی از آن خود" رو میخوندم، رسیدم به این تیکه اش، انگار دقیقا داشت منم توصیف میکرد:
«میدونی من خیلی با آدمها مهربونم، دیفالتم نسبت به همه مثبته، ولی وای به وقتی که حس کنم کسی داره ازم سواستفاده میکنه یا اون دوستی و رابطه یکطرفهست، دیگه خنثیترین میشم نسبت به اون آدم.
نه چیزی میگم نه کاری میکنم و این تووی خطِ رفتاریِ من بدترین مجازاتیه که میتونم برای یک نفر قائل بشم..!»
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
داشتم کتاب "اتاقی از آن خود" رو میخوندم، رسیدم به این تیکه اش، انگار دقیقا داشت منم توصیف میکرد:
«میدونی من خیلی با آدمها مهربونم، دیفالتم نسبت به همه مثبته، ولی وای به وقتی که حس کنم کسی داره ازم سواستفاده میکنه یا اون دوستی و رابطه یکطرفهست، دیگه خنثیترین میشم نسبت به اون آدم.
نه چیزی میگم نه کاری میکنم و این تووی خطِ رفتاریِ من بدترین مجازاتیه که میتونم برای یک نفر قائل بشم..!»
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤5👍1
🍃📖🍃
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر ھم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر..
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
- بچه پامنار بودم.
گندم و جو می فروختم.خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم.
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. شناخته بودمش.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
👤 دکتر عبدالوهابی (استاد آناتومی دانشگاه تهران)
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر ھم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر..
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
- بچه پامنار بودم.
گندم و جو می فروختم.خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم.
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. شناخته بودمش.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
👤 دکتر عبدالوهابی (استاد آناتومی دانشگاه تهران)
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
👍6❤3💯3
🍃📖🍃
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر ھم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر..
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
- بچه پامنار بودم.
گندم و جو می فروختم.خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم.
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. شناخته بودمش.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
👤 دکتر عبدالوهابی (استاد آناتومی دانشگاه تهران)
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر ھم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر..
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
- بچه پامنار بودم.
گندم و جو می فروختم.خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم.
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. شناخته بودمش.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
👤 دکتر عبدالوهابی (استاد آناتومی دانشگاه تهران)
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤5🕊2👌1
🍃📖🍃
مردی بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتادندی! برخیز و مرامی به خرج بده همی!
مرد هم خراب مرام شد و یکشب از دیوار قلعه بالا رفت و از لای نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیق رساند. مرد زندانی خوشحال شد و گفت ایول داداش! دمت گرم. زود باش زنجیرها را باز کن که الان نگهبان ها می رسند.
ولی دوستش گفت: میدانی چه خطرها کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
بعد زنجیرها را باز کرد. به طرف در که رفتند مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
با دردسر خودشان را بالا کشیدند. همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
مرد زندانی فریاد زد: نگهبان ها! نگهبان ها! بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد!
تا نگهبان ها آمدند مرد فرار کرده بود. از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟
مرد گفت: پنج سال در حبس شما باشم بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم!
در زندگی از گرسنگی بمیرید، فقر را تحمل کنید، تن به دشواری بدهید اما زیر بار منت هیچکس نروید. هیچکس. هیچکس.
بار حمالان به دوش خود کشيدن سخت نيست،
زير بار منت نامرد رفتن، مشکل است
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
مردی بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتادندی! برخیز و مرامی به خرج بده همی!
مرد هم خراب مرام شد و یکشب از دیوار قلعه بالا رفت و از لای نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیق رساند. مرد زندانی خوشحال شد و گفت ایول داداش! دمت گرم. زود باش زنجیرها را باز کن که الان نگهبان ها می رسند.
ولی دوستش گفت: میدانی چه خطرها کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
بعد زنجیرها را باز کرد. به طرف در که رفتند مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
با دردسر خودشان را بالا کشیدند. همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
مرد زندانی فریاد زد: نگهبان ها! نگهبان ها! بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد!
تا نگهبان ها آمدند مرد فرار کرده بود. از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟
مرد گفت: پنج سال در حبس شما باشم بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم!
در زندگی از گرسنگی بمیرید، فقر را تحمل کنید، تن به دشواری بدهید اما زیر بار منت هیچکس نروید. هیچکس. هیچکس.
بار حمالان به دوش خود کشيدن سخت نيست،
زير بار منت نامرد رفتن، مشکل است
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
👍10💯10👏1
🍃📖🍃
یکی از دوستان تعریف می کرد:
اولين روزهايی كه در آلمان بودم، يکى از همکارانم هر روز صبح با ماشينش مرا از هتل بر می داشت و به محل کار میبرد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح ها زود به کارخانه می رسيديم و همکارم ماشينش را در نقطه ی دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد.
در آن زمان، 2000 کارمند کارخانه با ماشين شخصى به سر کار می آمدند.
روز اول من چيزى نگفتم، همين طور روز دوم و سوم...
روز چهارم به همکارم گفتم: آيا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشينت را اين قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت: براى اين که ما زود می رسيم و وقت براى پياده رفتن داريم. اين جاها را بايد براى کسانى بگذاريم که ديرتر می رسند و احتياج به جاى پارکى نزديک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سر کارشان برسند.
مگه تو اين طور فکر نمی کنی؟!
به راستی که فرهنگ عامل اصلی در پیشرفت جوامع بشری است...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
یکی از دوستان تعریف می کرد:
اولين روزهايی كه در آلمان بودم، يکى از همکارانم هر روز صبح با ماشينش مرا از هتل بر می داشت و به محل کار میبرد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح ها زود به کارخانه می رسيديم و همکارم ماشينش را در نقطه ی دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد.
در آن زمان، 2000 کارمند کارخانه با ماشين شخصى به سر کار می آمدند.
روز اول من چيزى نگفتم، همين طور روز دوم و سوم...
روز چهارم به همکارم گفتم: آيا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشينت را اين قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت: براى اين که ما زود می رسيم و وقت براى پياده رفتن داريم. اين جاها را بايد براى کسانى بگذاريم که ديرتر می رسند و احتياج به جاى پارکى نزديک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سر کارشان برسند.
مگه تو اين طور فکر نمی کنی؟!
به راستی که فرهنگ عامل اصلی در پیشرفت جوامع بشری است...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
👍17❤2
🍃📖🍃
خدایا مرا ببخش که بعضی وقتها با تو
شبیه کت و شلوار پلوخوری رفتار کردهام!
یعنی فقط زمانی سراغت آمده ام که
احتیاجت داشته ام ...
📚 چوپان معاصر
👤 رضا احسانپور
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
خدایا مرا ببخش که بعضی وقتها با تو
شبیه کت و شلوار پلوخوری رفتار کردهام!
یعنی فقط زمانی سراغت آمده ام که
احتیاجت داشته ام ...
📚 چوپان معاصر
👤 رضا احسانپور
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤9🥰2
🍃📖🍃
کاش روی پیشونی آدمایی که دارن زیربار غصههاشون له میشن یه چیزی نوشته بود تا بقیه کمی مراعاتشونو میکردن.
مثلا نوشته بود: این آقا دارد از صدمین جایی که فرم پر کرده و استخدام نشده برمیگردد، این خانم سالهاست بغل نشده، این آقا را دارند میگذارند خانهی سالمندان، این خانم مادرش مریضی صعبالعلاج دارد، این آقا قول داده تابستان برای پسرش دوچرخه بخرد ولی پول ندارد، این خانم تا حالا کسی عاشقش نشده، این آقا خیلی حالش بد است و اگر یقهاش را بگیرید امشب خودش را میکشد... این آدم شکستنیست...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
کاش روی پیشونی آدمایی که دارن زیربار غصههاشون له میشن یه چیزی نوشته بود تا بقیه کمی مراعاتشونو میکردن.
مثلا نوشته بود: این آقا دارد از صدمین جایی که فرم پر کرده و استخدام نشده برمیگردد، این خانم سالهاست بغل نشده، این آقا را دارند میگذارند خانهی سالمندان، این خانم مادرش مریضی صعبالعلاج دارد، این آقا قول داده تابستان برای پسرش دوچرخه بخرد ولی پول ندارد، این خانم تا حالا کسی عاشقش نشده، این آقا خیلی حالش بد است و اگر یقهاش را بگیرید امشب خودش را میکشد... این آدم شکستنیست...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
👌6❤🔥5
🍃📖🍃
زندگی عمری نیست که گذرانده ایم،
بلکه خاطراتی است که به یاد می آوریم تا روایتشان کنیم
👤 گابریل گارسیا مارکز
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
زندگی عمری نیست که گذرانده ایم،
بلکه خاطراتی است که به یاد می آوریم تا روایتشان کنیم
👤 گابریل گارسیا مارکز
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
🕊2❤1👍1
🍃📖🍃
یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی (ع) در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
" اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری.
و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
"نهج البلاغه خطبه 215"
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی (ع) در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است.
" اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری.
و این همان جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
"نهج البلاغه خطبه 215"
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤11👌5
کانال مطالعه گران در واتساپ نیز شروع به فعالیت کرد
از شما علاقه مندان خواهشمندیم که با جمع ما در واتساپ بپیوندید
https://whatsapp.com/channel/0029Va9477x2P59fiVZzRM1H
از شما علاقه مندان خواهشمندیم که با جمع ما در واتساپ بپیوندید
https://whatsapp.com/channel/0029Va9477x2P59fiVZzRM1H
WhatsApp.com
📖 مطالعه گران_Mutaliagaran📖 | WhatsApp Channel
📖 مطالعه گران_Mutaliagaran📖 WhatsApp Channel. 📖 مطالعه گران 📖
⏰هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد، مطالعه، چاقوی درد را کُند میکند،
💟برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم که به کتاب ها پناه ببرم📖
🏆موفقیت شما آرزوی ماست…
⏰هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد، مطالعه، چاقوی درد را کُند میکند،
💟برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم که به کتاب ها پناه ببرم📖
🏆موفقیت شما آرزوی ماست…
این جمله بوعلی سینا را باید با طلا نوشت ...
که میفرمایند :
هر چیزی کمش دارو است
متوسطش غذا است
و زیادش سم است
حتی محبت کردن
۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" میشود.
۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" میشود.
۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" میشی...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
که میفرمایند :
هر چیزی کمش دارو است
متوسطش غذا است
و زیادش سم است
حتی محبت کردن
۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" میشود.
۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" میشود.
۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" میشی...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
👌8❤2
🍃📖🍃
گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی! تحمل این موضوع، بسیار آسانتر از آن است که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد.
📚 روزهای برمه
👤 جورج اورول
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی! تحمل این موضوع، بسیار آسانتر از آن است که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد.
📚 روزهای برمه
👤 جورج اورول
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤6👌2💯1
🍃📖🍃
عطرها بی رحم ترین عناصر زمین اند
بی آنکه بخواهی می برندت تا
قعر خاطراتی که برای
فراموش کردنشان تا پای غرور جنگیدی...
👤 آنا گاوالدا
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
عطرها بی رحم ترین عناصر زمین اند
بی آنکه بخواهی می برندت تا
قعر خاطراتی که برای
فراموش کردنشان تا پای غرور جنگیدی...
👤 آنا گاوالدا
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤8❤🔥1👏1🕊1
🍃📖🍃
اگر هنوز نمی توانید تا سبز شدن چراغ راهنمایی صبر کنید و برای رسیدن به نا کجای زندگی تان از ثانیه هایی که ممکن است باعث حادثه ای شوید نمی گذرید.
لطفا تا اطلاع ثانویه تولید مثل نکنید
اگر بعد از هر تصادف کوچک یا بزرگ به راننده مخاطب حمله می کنید.
لطفا تولید مثل نکنید.
اگر نمی توانید بین خطوط رانندگی کنید
اگر نیمه های شب با بوق خدا حافظی می کنید
و اگر از شانه خاکی جاده با گردو خاک خودتان را به اول ترافیک می رسانید و ترافیک را سنگین تر می کنید
از آوردن کسی مثل خودتان به این دنیا جلو گیری کنید.
اگر تا نصف شب مهمان دارید و بلند بلند هر هر کر کر میکنید و همسایه هارا عاجز کردید
اگر موقع بیرون رفتن و برگشتن به خانه در را مثل دیوانه ها میکوبید
اگر فضولِ زندگی مردم هستید
اگر بچه تان در رستوران جیغ بلند میکشد و شما بی خیال به غذا خوردنتان ادامه میدهید
اگر هنوز در پیاده رو پارک می کنید
و کوچه های خلوت یک طرفه را با حماقت فراوان رانندگی می کنید و برای اتومبیل محق روبرو بوووق می زنید و منتظرید که کنار بکشد تا شما عبور کنید
ترمز تولید مثل تان را برای همیشه بکشید.
اگر قوطی آب میوه، پاکت سیگار، پوست میوه و... را از اتومبیل به بیرون پرت می کنید
لطفا هیچ وقت تولید مثل نکنید
اگر با سرعت غیر مجاز در شهر یا جاده می رانید و یا اگر با لایی کشیدن در بزرگ راه باعث وحشت دیگران می شوید و امنیت دیگران را به خطر می اندازید
و اگر اهمیتی برای خط عابر پیاده، رعایت حق تقدم، دور زدن ممنوع، ورود ممنوع و توقف ممنوع قایل نیستید
هیچ وقت به فکر تولید مثل نباشید و خودتان را تکثیر نکنید!
حتی اگر پدر و مادرتان به شما اولین درس های زندگی را نیاموخته باشند
و اگر در مدرسه بجای چندین ساعت زبان، عربی و ریاضی،
ساده ترین اصول زندگی و احترام به «انسان» را به تو نیاموخته اند
و تو نمیتوانی مثل انسان زندگی کنی
بهتر است از تولید موجودی مثل خودت حذر کنی...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
اگر هنوز نمی توانید تا سبز شدن چراغ راهنمایی صبر کنید و برای رسیدن به نا کجای زندگی تان از ثانیه هایی که ممکن است باعث حادثه ای شوید نمی گذرید.
لطفا تا اطلاع ثانویه تولید مثل نکنید
اگر بعد از هر تصادف کوچک یا بزرگ به راننده مخاطب حمله می کنید.
لطفا تولید مثل نکنید.
اگر نمی توانید بین خطوط رانندگی کنید
اگر نیمه های شب با بوق خدا حافظی می کنید
و اگر از شانه خاکی جاده با گردو خاک خودتان را به اول ترافیک می رسانید و ترافیک را سنگین تر می کنید
از آوردن کسی مثل خودتان به این دنیا جلو گیری کنید.
اگر تا نصف شب مهمان دارید و بلند بلند هر هر کر کر میکنید و همسایه هارا عاجز کردید
اگر موقع بیرون رفتن و برگشتن به خانه در را مثل دیوانه ها میکوبید
اگر فضولِ زندگی مردم هستید
اگر بچه تان در رستوران جیغ بلند میکشد و شما بی خیال به غذا خوردنتان ادامه میدهید
اگر هنوز در پیاده رو پارک می کنید
و کوچه های خلوت یک طرفه را با حماقت فراوان رانندگی می کنید و برای اتومبیل محق روبرو بوووق می زنید و منتظرید که کنار بکشد تا شما عبور کنید
ترمز تولید مثل تان را برای همیشه بکشید.
اگر قوطی آب میوه، پاکت سیگار، پوست میوه و... را از اتومبیل به بیرون پرت می کنید
لطفا هیچ وقت تولید مثل نکنید
اگر با سرعت غیر مجاز در شهر یا جاده می رانید و یا اگر با لایی کشیدن در بزرگ راه باعث وحشت دیگران می شوید و امنیت دیگران را به خطر می اندازید
و اگر اهمیتی برای خط عابر پیاده، رعایت حق تقدم، دور زدن ممنوع، ورود ممنوع و توقف ممنوع قایل نیستید
هیچ وقت به فکر تولید مثل نباشید و خودتان را تکثیر نکنید!
حتی اگر پدر و مادرتان به شما اولین درس های زندگی را نیاموخته باشند
و اگر در مدرسه بجای چندین ساعت زبان، عربی و ریاضی،
ساده ترین اصول زندگی و احترام به «انسان» را به تو نیاموخته اند
و تو نمیتوانی مثل انسان زندگی کنی
بهتر است از تولید موجودی مثل خودت حذر کنی...
️ 🆔@Mutaliagaran-مطالعه گران🍃
❤8👏3