Telegram Web
گاهي اوقات بايد كاريو بكنيم كه درسته حتي اگه قلبمون دربرابرش به درد بياد.
این روزها بیشتر از هرچیزی به پذیرش فکر می‌کنم. پذیرفتن ضعف‌ها، محدودیت‌ها، استعداد‌ها حتی. پذیرفتن این که گاهی منزوی هستم، و نباید باهاش بجنگم، بهتره که قبولش کنم. نمی‌تونم همیشه خوب و دوست‌داشتنی باشم و خیلی چیزهای دیگه. پذیرفتم که کلی ضعف دارم، و همین ضعف‌هان که در کنار توانایی‌هام من رو از بقیه متمایز می‌کنن. برای بهتر شدن تلاش می‌کنم، اما با خودم نمی‌جنگم. چاره آروم گرفتنه، سمت هرچیزی بدویی فرار میکنه.
آهسته و آرام و بدون نگرانی به کارهای روزمره‌ات برس! نه قرار است اتفاق بدی بیفتد و نه مشکلاتی که داری، آنقدر بزرگند که حل نشوند و نه دشمنانی که داری آنقدر مستحق‌اند که تمام جهان را علیهِ خودت حساب کنی و نه آنقدر دوستان و دوست‌دارانت اندک‌اند که تنها، غمگین و بی‌پناه باشی...
آهسته و آرام و بدون نگرانی به کارهای روزمره‌ات برس و برای چند نگرانیِ حل شونده، شادی‌های کوچک و بزرگِ بی‌شمارت را نادیده نگیر و برای احتمالات ناخوشایند، لحظات خوشایندت را قربانی نکن!
آهسته و آرام و بدون نگرانی به کارهای روزمره‌ات برس و چای‌ات را بنوش و کنار عزیزانت دلخوش باش و مابقی‌اش را بسپار به خدایی که نه دور می‌شود و نه دیر می‌کند...

نرگس صرافیان طوفان
خدایا شکرت.
ردش مى‌مونه، اما تو اصرار نكن كه ردشو بگيرى.
ما برای یادگیری به دنیا آمده‌ایم و جهان، معلم ماست. وقتی در درسی مردود می‌شویم باید دوباره ثبت نام کنیم... و دوباره! ... تا درس امروز را نیاموزیم به کلاس بالاتر نمی‌رویم.

اگر در حال تجربه درسی تکراری هستيد، مشکل در درون شماست! اگر با هر مرد يا زنی آشنا می‌شويد خصوصیت مشخص و تکراری دارد يا اتفاق‌های مشابه می‌افتد؛ مشکل را درون خود جستجو کنيد! تا شما تغيير نکنيد، سر همين کلاس هستيد!


اندرو متيوس
جرأت کنید راست و حقیقی باشید. جرأت کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوع انگیز دورویی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید...

°

ژان کریستف
روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود بیمار شد، و شوهرش که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده میکرد، براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دستپاچگی و خجالت نمی‌دانست دستهایش را کجا بگذارد، که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن!

زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد، ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر مرد را بغل کرد و کم‌کم اشک از چشمانش سرازیر شد. به نیمه راه رسیده بودند که زن گفت به خانه برگرد! شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده‌ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم دیگر درد نمیکند. شوهر، همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نشد که گفتن همان جمله ساده "مرا بغل کن”، چقدر احساس خوشبختی در قلب زن بوجود آورده بود که باعث شده بود در همان مسیر کوتاه، جسمش آرام گیرد.

عشق چنان عظیم است که در تصور من و تو نمی‌گنجد. فاصله ابراز عشق هم چندان دور نیست، فقط از قلب تا زبان است، و کافی است که حرف‌های دلت را بیان کنی، آنوقت خواهی دید که اوضاع فرق خواهد کرد …
همین ایستادنِ ساده

امیرعلی.ق

+ چند وقت پیش یه ویدیو دیدم از ناشنوا‌ها در مورد حسرت‌هاشون می‌پرسید، یکی بین همه ی اونها گفت: «موسیقی... دوست دارم بدونم موسیقی چیه.»

پرچم دارِ پادکست‌ جافکری یه یاداوری مهم داره برامون....
2025/05/31 04:04:57
Back to Top
HTML Embed Code: