#غزل_تازه
ای تو را خوانده جهان خرّم و خندان، ایران
چه کسی قافیه کردهست تو را با "ویران"؟
چه کسی ریخت به هم شوکت فردای تو را؟
وطنم! ای به جوانان تو مدیون، پیران
چه کسی محضِ تسلّای دلِ راسوها
کنده دندان ز پلنگان، زده یال از شیران؟
چه کسی خواسته مردانِ تو را در محبس؟
چه کسی دوخته زنهای تو بر زنجیران؟
خشکسالی و مرض، جهل و فراوانیِ فقر
میرود شهر به شهر آهِ تو دامنگیران...
سر برونآر ز خاکسترِ خود بارِ دگر
ای تو را خوانده سیاووش در آتش: ایران!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
ای تو را خوانده جهان خرّم و خندان، ایران
چه کسی قافیه کردهست تو را با "ویران"؟
چه کسی ریخت به هم شوکت فردای تو را؟
وطنم! ای به جوانان تو مدیون، پیران
چه کسی محضِ تسلّای دلِ راسوها
کنده دندان ز پلنگان، زده یال از شیران؟
چه کسی خواسته مردانِ تو را در محبس؟
چه کسی دوخته زنهای تو بر زنجیران؟
خشکسالی و مرض، جهل و فراوانیِ فقر
میرود شهر به شهر آهِ تو دامنگیران...
سر برونآر ز خاکسترِ خود بارِ دگر
ای تو را خوانده سیاووش در آتش: ایران!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
با بیزاری از نازپروردههای کوتهبینی که هیچ درکی از شرافت و عزّت آدمی ندارند و نمیتوانند بفهمند که هرآنکس که فقیر است صغیر نیست!
تقدیم به شیرآهنکوه مردان و زنان میهنم:
به من بخند که اندوهِ من شعارِ من است
که برده نیستم و فقر، افتخارِ من است
چگونه سر به گریبان برم در این شهری
که برجهاش همه چوبههای دارِ من است؟
به شاخههای خودم گفتم این حقیقت را
که این تبر که به من خورد، از تبارِ من است
ز تحفههای جهان شما یکیش همین
پیادهایست که این روزها سوارِ من است
بُریدهاند در این شهر گیسوانی را
که با هزار غزل گفتم: آبشارِ من است
مرا به بند نگه داشتند و میدانند
که دیدهی نگرانش در انتظارِ من است
از این به بعد، رفیقان! هرآنکه در دنیا
برای من نگران بود، سوگوارِ من است!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
تقدیم به شیرآهنکوه مردان و زنان میهنم:
به من بخند که اندوهِ من شعارِ من است
که برده نیستم و فقر، افتخارِ من است
چگونه سر به گریبان برم در این شهری
که برجهاش همه چوبههای دارِ من است؟
به شاخههای خودم گفتم این حقیقت را
که این تبر که به من خورد، از تبارِ من است
ز تحفههای جهان شما یکیش همین
پیادهایست که این روزها سوارِ من است
بُریدهاند در این شهر گیسوانی را
که با هزار غزل گفتم: آبشارِ من است
مرا به بند نگه داشتند و میدانند
که دیدهی نگرانش در انتظارِ من است
از این به بعد، رفیقان! هرآنکه در دنیا
برای من نگران بود، سوگوارِ من است!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
▪️ابیاتی از غزلی:
از بس که زخم کردی و مرهم گذاشتی
با کس نمانده حوصلهی قهر و آشتی
ای گرگِ پیر! بهرِ شکارِ گوزن نر،
بیرون چرا زدی تو که دندان نداشتی؟
از خاطرم نمیرود آن نقشهای نغز
کز خونِ ما به سفرهی خان مینگاشتی
گفتی که این درختِ پر از خار و خس چه بود؟
گفتم: همان که در دلِ این خاک کاشتی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
از بس که زخم کردی و مرهم گذاشتی
با کس نمانده حوصلهی قهر و آشتی
ای گرگِ پیر! بهرِ شکارِ گوزن نر،
بیرون چرا زدی تو که دندان نداشتی؟
از خاطرم نمیرود آن نقشهای نغز
کز خونِ ما به سفرهی خان مینگاشتی
گفتی که این درختِ پر از خار و خس چه بود؟
گفتم: همان که در دلِ این خاک کاشتی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به همرزمم بگو آتش کند، پیکار نزدیک است
اگر پرسید وقتش را، بگو: بسیار نزدیک است!
برادر! تیشه را بردار، سیمان پنبه خواهد شد
اگر همّت کنی آن سوی این دیوار نزدیک است
فریبت داد و پاکیهات را بازیچهی خود ساخت
تماشا کن، مجازاتِ خیانتکار نزدیک است
تویی که زهدِ خُشکت را به فرق خلق میکوبی
بیا و دامنی تر کن که استغفار نزدیک است!
اگر اهل شرابی، کوزههای اصل در راه است
اگر عاشق شدی، عطری بیفشان، یار نزدیک است
به همسلولیِ خونین خود گفتم: امیدی هست؟
لبش را با زبان تر کرد و گفت: انگار نزدیک است!
نفسها گرم، دلها پر هیاهو، مشتها پیدا
"زمستان" را رها کن، "لحظهی دیدار نزدیک است"
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#روز_کارگر
@mohammadrezataheri
اگر پرسید وقتش را، بگو: بسیار نزدیک است!
برادر! تیشه را بردار، سیمان پنبه خواهد شد
اگر همّت کنی آن سوی این دیوار نزدیک است
فریبت داد و پاکیهات را بازیچهی خود ساخت
تماشا کن، مجازاتِ خیانتکار نزدیک است
تویی که زهدِ خُشکت را به فرق خلق میکوبی
بیا و دامنی تر کن که استغفار نزدیک است!
اگر اهل شرابی، کوزههای اصل در راه است
اگر عاشق شدی، عطری بیفشان، یار نزدیک است
به همسلولیِ خونین خود گفتم: امیدی هست؟
لبش را با زبان تر کرد و گفت: انگار نزدیک است!
نفسها گرم، دلها پر هیاهو، مشتها پیدا
"زمستان" را رها کن، "لحظهی دیدار نزدیک است"
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#روز_کارگر
@mohammadrezataheri
در جهانی که بلندگوهایش صریح و بلند فریاد میزنند که "خدا نیست" و در کشوری که مدعیان خدا دوستی، سودای خدایی کردن به سر دارند، هنوز آدمهای معمولی و بی صدای زیادی هستند که گوشهی کلیسایی، مسجدی، معبدی، یا در اتاق کوچک خانهای، یا مقابل سینک ظرف شویی آشپزخانه یا زیر دوش حمام یا پشت فرمان اتومبیل قسطی یا در صف مرغ یا پشت میلههای زندان یا هر کجا که فکرش را بکنید خود را بندهی خدا میدانند. آدمهایی که خدا را نه در ارتفاع منبر واعظ مغرورِ از خدا بیخبر، بلکه در شکستگیهای دل خودشان یافتهاند. این آدمهای معمولیِ بیرسانهی بی رانتِ بی قدرت خیلی خیلی بیشتر از آن چیزی هستند که صاحبان قدرت فکرش را میکنند. آنها بارها خدا را به چشم دیدهاند و در آغوش کشیدهاند و خدا بارها به آنها قول داده که روزی حقشان را از این دنیای بلبشو برایشان بگیرد...
اگر شما هم از آن آدمهای معمولی هستید، اگر در شکستگی های دلتان خدا را پیدا کردهاید، کرم کنید و نگویید "بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت" مرا هم یاد کنید و سلامم برسانید که سخت تشنهی پاسخم.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
اگر شما هم از آن آدمهای معمولی هستید، اگر در شکستگی های دلتان خدا را پیدا کردهاید، کرم کنید و نگویید "بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت" مرا هم یاد کنید و سلامم برسانید که سخت تشنهی پاسخم.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Forwarded from نور سیاه
سرود ملّی
نامۀ آقای علی رهبری، موسیقیدان، به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بار دیگر ضرورت بازنگری در سرود ملّی را گوشزد کرده است. آقای رهبری بر موسیقی این سرود انگشت نهاده و نوشته که از موسیقی این سرود بویی از ایران به مشام نمیرسد و پیشنهاد داده که «روی شعر فعلی آهنگی بسیار ایرانی نوشته شود».
من از موسیقی چیزی نمیدانم. اما میدانم که کلام و شعر سرود ملّی فعلی ابدا مناسب نیست. شایستۀ آن نیست که آن را «ملّی» لقب بدهیم. سرود ملّی یعنی سرودی که بیشترینۀ ملّت ایران آن را قبول داشته باشند و محتوای آن را بازتابندۀ باور خویش نسب به وطنشان بدانند. لاجرم کلام سرود ملّی باید بر مشترکات کلان ملّی متمرکز باشد؛ بر افتخارات و آمال و آرمانهایی بنا شده باشد که عموم ملّت ایران، با هر عقیده و باوری، آن را بپذیرند. به احترامش از جا برخیزند و با عشق آن را زمزمه کنند. در انتخاب کلام برای سرود ملّی، محور اصلی محتوای جامع وحدتآفرین آن باید باشد. این محتوای بلند البته باید با زبان و فرمی بیان شود که در شأن ایران و زبان و ادب فارسی باشد.
سرود ملّی کنونی هرچه هست «ملّی» نیست. این سرود، بیشتر سرود نظام جمهوری اسلامی ایران است و آرمانها و آمال و ایدئولوژی این نظام را بیان میکند. سیاست موضوعی است که اجماع بر آن اگر محال نباشد، سخت دشوار است. سیال و تغییرپذیر است. در معرض اغراض و زندهبادمردهباد است. فینفسه محل اختلاف است. پیوند زدن سرود ملّی با سیاست روز به نفع ایران و منافع ملّی نیست. نقض غرض است. اختلافآفرین است.
بسیارند کسانی که ایران را دوست دارند اما این سرود ملّی را دوست ندارند. سرود ملی کنونی را دوست ندارند چون با محتوای سیاسی آن همداستان و همراه نیستند.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
نامۀ آقای علی رهبری، موسیقیدان، به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بار دیگر ضرورت بازنگری در سرود ملّی را گوشزد کرده است. آقای رهبری بر موسیقی این سرود انگشت نهاده و نوشته که از موسیقی این سرود بویی از ایران به مشام نمیرسد و پیشنهاد داده که «روی شعر فعلی آهنگی بسیار ایرانی نوشته شود».
من از موسیقی چیزی نمیدانم. اما میدانم که کلام و شعر سرود ملّی فعلی ابدا مناسب نیست. شایستۀ آن نیست که آن را «ملّی» لقب بدهیم. سرود ملّی یعنی سرودی که بیشترینۀ ملّت ایران آن را قبول داشته باشند و محتوای آن را بازتابندۀ باور خویش نسب به وطنشان بدانند. لاجرم کلام سرود ملّی باید بر مشترکات کلان ملّی متمرکز باشد؛ بر افتخارات و آمال و آرمانهایی بنا شده باشد که عموم ملّت ایران، با هر عقیده و باوری، آن را بپذیرند. به احترامش از جا برخیزند و با عشق آن را زمزمه کنند. در انتخاب کلام برای سرود ملّی، محور اصلی محتوای جامع وحدتآفرین آن باید باشد. این محتوای بلند البته باید با زبان و فرمی بیان شود که در شأن ایران و زبان و ادب فارسی باشد.
سرود ملّی کنونی هرچه هست «ملّی» نیست. این سرود، بیشتر سرود نظام جمهوری اسلامی ایران است و آرمانها و آمال و ایدئولوژی این نظام را بیان میکند. سیاست موضوعی است که اجماع بر آن اگر محال نباشد، سخت دشوار است. سیال و تغییرپذیر است. در معرض اغراض و زندهبادمردهباد است. فینفسه محل اختلاف است. پیوند زدن سرود ملّی با سیاست روز به نفع ایران و منافع ملّی نیست. نقض غرض است. اختلافآفرین است.
بسیارند کسانی که ایران را دوست دارند اما این سرود ملّی را دوست ندارند. سرود ملی کنونی را دوست ندارند چون با محتوای سیاسی آن همداستان و همراه نیستند.
https://www.tgoop.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
✍آه از سرنوشت... آه از سرنوشت...
▪️نظامی بارها در مذمّت آسمان سخن گفته است. همان آسمانی که در باور اسطورهای قدما رقم زنندهی سرنوشت آدمیان است. این ابیات از اقبالنامهی اوست که در مراحل پایانی عمر گفته:
حساب فلک را رها کن ز دست
که پستی بلند و بلندیست پست
گهی زیرِ ما، گاه بالای ماست
اگر زیر و بالاش خوانی رواست
در این پرده با آسمان جنگ نیست
که این پرده با کس هماهنگ نیست
چه بازیچه کاین چرخ بازیچه رنگ
نبازد در این چار دیوارِ تنگ!
کسی را که گردن برآرد بلند
همش باز در گردن آرد کمند
چو روباهِ سرخ ار کلاهش دهد
به خورد سگان سیاهش دهد!
نیامد کسی زآن "در" اینجا فراز
کزین در برونش نکردند باز
▪️دلِ پُرِ پیرمردِ شاعر را میبینید؟ اندک اندک سرِ نیزهی سخن را از سمت آسمان میچرخاند و میگیرد رو به دنیا. آنگاه در ابیات بعد از عمر دراز گله میکند و حسرت عمری را میخورد که مثل "برق" کوتاه و گرم باشد. در یک لحظه زاده شدن و آنگاه مُردن!
فسرده کسی کو در این چاهِ پست
چو برف اندر افتاد و چون یخ ببست
خُنُک برق، کو جان به گرمی سپرد
به یک لحظه زاد و به یک لحظه مُرد
نه افسرده شمعی که چون برفروخت
شبی چند جان کند و آنگاه سوخت
عمر دراز را از سویی مایهی افسردگی میداند همچون برف و یخی که در چاهِ یخچالی در خود بسته و فروماندهاند. از سویی نیز درازنای عمر را شبها و روزهای سوختن و جانکندن میبیند.
جهان آن جهان شد که از مکر و فن
گه آبِ تو ریزد، گهی خونِ من
سپهر آن سپهر است کز داغ و درد
گه ازرق کند رنگِ ما گاه زرد...
▪️اما این همان نظامی است که در سالهای جوانی در خسرو و شیرین گفته بود:
می و معشوق و گلزار و جوانی
از این خوشتر نباشد زندگانی...
▪️آه از سرنوشت...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@nezamikhani
▪️نظامی بارها در مذمّت آسمان سخن گفته است. همان آسمانی که در باور اسطورهای قدما رقم زنندهی سرنوشت آدمیان است. این ابیات از اقبالنامهی اوست که در مراحل پایانی عمر گفته:
حساب فلک را رها کن ز دست
که پستی بلند و بلندیست پست
گهی زیرِ ما، گاه بالای ماست
اگر زیر و بالاش خوانی رواست
در این پرده با آسمان جنگ نیست
که این پرده با کس هماهنگ نیست
چه بازیچه کاین چرخ بازیچه رنگ
نبازد در این چار دیوارِ تنگ!
کسی را که گردن برآرد بلند
همش باز در گردن آرد کمند
چو روباهِ سرخ ار کلاهش دهد
به خورد سگان سیاهش دهد!
نیامد کسی زآن "در" اینجا فراز
کزین در برونش نکردند باز
▪️دلِ پُرِ پیرمردِ شاعر را میبینید؟ اندک اندک سرِ نیزهی سخن را از سمت آسمان میچرخاند و میگیرد رو به دنیا. آنگاه در ابیات بعد از عمر دراز گله میکند و حسرت عمری را میخورد که مثل "برق" کوتاه و گرم باشد. در یک لحظه زاده شدن و آنگاه مُردن!
فسرده کسی کو در این چاهِ پست
چو برف اندر افتاد و چون یخ ببست
خُنُک برق، کو جان به گرمی سپرد
به یک لحظه زاد و به یک لحظه مُرد
نه افسرده شمعی که چون برفروخت
شبی چند جان کند و آنگاه سوخت
عمر دراز را از سویی مایهی افسردگی میداند همچون برف و یخی که در چاهِ یخچالی در خود بسته و فروماندهاند. از سویی نیز درازنای عمر را شبها و روزهای سوختن و جانکندن میبیند.
جهان آن جهان شد که از مکر و فن
گه آبِ تو ریزد، گهی خونِ من
سپهر آن سپهر است کز داغ و درد
گه ازرق کند رنگِ ما گاه زرد...
▪️اما این همان نظامی است که در سالهای جوانی در خسرو و شیرین گفته بود:
می و معشوق و گلزار و جوانی
از این خوشتر نباشد زندگانی...
▪️آه از سرنوشت...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
@nezamikhani
▪️اسماعیل خویی...
قطارِ پهلوانان رفته اینبار در بیدرکجای لندن ایستاد و شاعر پهلوان همروزگار ما بر آن سوار شد و برای همیشه رفت. #اسماعیل_خویی شاعری استاد بود به تمام معنا. نه حکیم بود، نه عارف و نه تحلیلگر سیاسی. او فقط خیلی خیلی شاعر بود. وقتی میسرود لختههای جگرش را روی کاغذ میریخت. دردمند و دلشکسته و تنها و بیپناه میسرود. شعرش محل فریاد بود و اعتراض. حال و هوای اعتراضش به مشروطهخواهانی چون عارف و عشقی میمانست اما سخنش سستیها و شلختگیهای سخن آن بزرگان را نداشت. استوار و با گردن افراخته مینالید.
خویی از تبار بزرگانی است که جامعهی ما دیریست از حضورشان محروم است. آخ که در این دههها چقدر آدمِ به درد بخور از مملکت فراری شدند و چقدر آدم به درد نخور جایشان را گرفتند!
حق این بود که خویی در تمام این سالها در ایران باشد و شاعران جوان دورش حلقه بزنند و از او شعر و تعهد و انسانیت بیاموزند. اما نگذاشتند. نه تنها خودش را که کتابش را هم اجازهی چاپ ندادند. آن شعرهای درخشان و بلند را... در روزگاری که برای مجموعه شعرهای زرد با بودجههای دولتی رونمایی چاپ چندم میگیرند... افسوس بر فرهنگ ما که به چنین روزی افتاده است. خویی اگر بود این همه کمسوادِ بیهنر در این حوزه و آن فرهنگسرا عَلَم استادی بلند نمیکردند. اما چه غم که او خود در یک رباعی پاسخ این همه بیمهری را بزرگوارانه داده است:
ماهی ز گزند آب کی میترسد؟
از گم شدن آفتاب کی میترسد؟
گو نگذارند شعرِ من چاپ شود
از کهنه شدن شراب کی میترسد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
قطارِ پهلوانان رفته اینبار در بیدرکجای لندن ایستاد و شاعر پهلوان همروزگار ما بر آن سوار شد و برای همیشه رفت. #اسماعیل_خویی شاعری استاد بود به تمام معنا. نه حکیم بود، نه عارف و نه تحلیلگر سیاسی. او فقط خیلی خیلی شاعر بود. وقتی میسرود لختههای جگرش را روی کاغذ میریخت. دردمند و دلشکسته و تنها و بیپناه میسرود. شعرش محل فریاد بود و اعتراض. حال و هوای اعتراضش به مشروطهخواهانی چون عارف و عشقی میمانست اما سخنش سستیها و شلختگیهای سخن آن بزرگان را نداشت. استوار و با گردن افراخته مینالید.
خویی از تبار بزرگانی است که جامعهی ما دیریست از حضورشان محروم است. آخ که در این دههها چقدر آدمِ به درد بخور از مملکت فراری شدند و چقدر آدم به درد نخور جایشان را گرفتند!
حق این بود که خویی در تمام این سالها در ایران باشد و شاعران جوان دورش حلقه بزنند و از او شعر و تعهد و انسانیت بیاموزند. اما نگذاشتند. نه تنها خودش را که کتابش را هم اجازهی چاپ ندادند. آن شعرهای درخشان و بلند را... در روزگاری که برای مجموعه شعرهای زرد با بودجههای دولتی رونمایی چاپ چندم میگیرند... افسوس بر فرهنگ ما که به چنین روزی افتاده است. خویی اگر بود این همه کمسوادِ بیهنر در این حوزه و آن فرهنگسرا عَلَم استادی بلند نمیکردند. اما چه غم که او خود در یک رباعی پاسخ این همه بیمهری را بزرگوارانه داده است:
ماهی ز گزند آب کی میترسد؟
از گم شدن آفتاب کی میترسد؟
گو نگذارند شعرِ من چاپ شود
از کهنه شدن شراب کی میترسد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شب عمیق است و جهانِ گذران خوابیده
حرکت دائم اجزای جهان خوابیده
ساعتم عقربهها را به جلو میراند
غافل از اینکه زمانیست زمان خوابیده
دهنم غار مخوفیست که خفّاشانش
حرفهاییست که وارونه در آن خوابیده
نعرههایم همه ماسیده به دیوارِ دهان
مثل تیری که در آغوشِ کمان خوابیده
هیجان و نوسان و جریان و دَوَران
همه در سایهی امن خفقان خوابیده
تا کی از شرم تو _ای شب!_ همه خمیازه کنیم؟
چند بیتی خفه شو تا نفسی تازه کنیم!
.
.
.
نور، تزریق شد آرام به تاریکی شب
"دختر صبح" مکید از "پسر ظلمت" لب
آب، در هاون این مردم بیکار افتاد
ساعت خفتهی من باز به تکرار افتاد
حرف ها در دهنم جا نشد و بیرون ریخت
زخمِ دل باز شد و در رگ غیرت خون ریخت
نعره ها یک به یک از حنجره شلیک شدند
گوش های شنوا و کر، تفکیک شدند!
رو به شرم همه شوریدم و آرام شدم
پختم و سوختم و بار دگر خام شدم
باز هم ساعتم از بند زمان آزاد است
و"آنچه البته به جایی نرسد فریاد است"
نعره هایی که اثر کرده و خاموش شدند
مثل تیری که در آغوش نشان خوابیده
گوش تا گوش، به چشمان خودم میبینم
شب عمیق است و جهان گذران خوابیده!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
حرکت دائم اجزای جهان خوابیده
ساعتم عقربهها را به جلو میراند
غافل از اینکه زمانیست زمان خوابیده
دهنم غار مخوفیست که خفّاشانش
حرفهاییست که وارونه در آن خوابیده
نعرههایم همه ماسیده به دیوارِ دهان
مثل تیری که در آغوشِ کمان خوابیده
هیجان و نوسان و جریان و دَوَران
همه در سایهی امن خفقان خوابیده
تا کی از شرم تو _ای شب!_ همه خمیازه کنیم؟
چند بیتی خفه شو تا نفسی تازه کنیم!
.
.
.
نور، تزریق شد آرام به تاریکی شب
"دختر صبح" مکید از "پسر ظلمت" لب
آب، در هاون این مردم بیکار افتاد
ساعت خفتهی من باز به تکرار افتاد
حرف ها در دهنم جا نشد و بیرون ریخت
زخمِ دل باز شد و در رگ غیرت خون ریخت
نعره ها یک به یک از حنجره شلیک شدند
گوش های شنوا و کر، تفکیک شدند!
رو به شرم همه شوریدم و آرام شدم
پختم و سوختم و بار دگر خام شدم
باز هم ساعتم از بند زمان آزاد است
و"آنچه البته به جایی نرسد فریاد است"
نعره هایی که اثر کرده و خاموش شدند
مثل تیری که در آغوش نشان خوابیده
گوش تا گوش، به چشمان خودم میبینم
شب عمیق است و جهان گذران خوابیده!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹مرثیهای برای نسل بیکسان!
▪️با دریغ، به عبدالکریم سروش؛
عمّامه را نهاده معمّا گذاشته
ما را به موم کردنِ خارا گذاشته
ما بیمعاصریم، به آیندگان بگو
این داغ را پدر به دل ما گذاشته
ما را برای عبرتِ ادوارِ مختلف
تاریخ بر طبق به تماشا گذاشته!
آنقدر بیکسیم که پیرِ دلیرمان
بر آستان حادثه تنها گذاشته
چون پلّههای از دو طرف زخمِ نردبان
هرکس رسیده بر سر ما پا گذاشته
آنقدر مبتذل شده عالم، که اوستاد
در قیدِ لفظ مانده و معنا گذاشته
مُشتی کرشمه از قلم سخته ریخته
خود رفته، دشنه در دل ما جا گذاشته
ما ماندهایم و بیپدریهای بیحساب
کز روزِ قبل، پای به فردا گذاشته...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
سحرگاه ۲۶ خرداد ۱۴۰۰
@mohammadrezataheri
▪️با دریغ، به عبدالکریم سروش؛
عمّامه را نهاده معمّا گذاشته
ما را به موم کردنِ خارا گذاشته
ما بیمعاصریم، به آیندگان بگو
این داغ را پدر به دل ما گذاشته
ما را برای عبرتِ ادوارِ مختلف
تاریخ بر طبق به تماشا گذاشته!
آنقدر بیکسیم که پیرِ دلیرمان
بر آستان حادثه تنها گذاشته
چون پلّههای از دو طرف زخمِ نردبان
هرکس رسیده بر سر ما پا گذاشته
آنقدر مبتذل شده عالم، که اوستاد
در قیدِ لفظ مانده و معنا گذاشته
مُشتی کرشمه از قلم سخته ریخته
خود رفته، دشنه در دل ما جا گذاشته
ما ماندهایم و بیپدریهای بیحساب
کز روزِ قبل، پای به فردا گذاشته...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
سحرگاه ۲۶ خرداد ۱۴۰۰
@mohammadrezataheri
تو ای دنیا، مباد از این منِ تنها کنی یادی
تو آن سیبی که چرخی خوردی از چشمِ من افتادی
زمین در گردش آفاق، تخم ارزنی هم نیست
تو گویی ذرّهای را میبَرَد هر سو که شد، بادی
زمین را عدهای سلاخ، با خون رنگ و رو دادند
به وسواسی که کس نشنید از آن بیدادها دادی
پس از یک عمر بیکس در قفس ماندن، تماشا کن:
پر و بالِ مرا کندند و فرمودند: آزادی!
ز دیوانِ نظامی یک حقیقت آشکارم شد
که "زن" شیرین نخواهد شد مگر با خونِ فرهادی
از این پس خون ببار ای چشم من! دارند میبُرّند
درختی را که تو با اشکهایت آب میدادی
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
تو آن سیبی که چرخی خوردی از چشمِ من افتادی
زمین در گردش آفاق، تخم ارزنی هم نیست
تو گویی ذرّهای را میبَرَد هر سو که شد، بادی
زمین را عدهای سلاخ، با خون رنگ و رو دادند
به وسواسی که کس نشنید از آن بیدادها دادی
پس از یک عمر بیکس در قفس ماندن، تماشا کن:
پر و بالِ مرا کندند و فرمودند: آزادی!
ز دیوانِ نظامی یک حقیقت آشکارم شد
که "زن" شیرین نخواهد شد مگر با خونِ فرهادی
از این پس خون ببار ای چشم من! دارند میبُرّند
درختی را که تو با اشکهایت آب میدادی
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
الهی! به تشویش دریانوردان
به پاهای پُر تاولِ دورهگردان
به زنهای ظلمافکنِ مانده در بند
به اندوه و تنهایی رادمردان
مکن آدمی را به کفتار محتاج
ددان را به انسان مسلّط مگردان...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
به پاهای پُر تاولِ دورهگردان
به زنهای ظلمافکنِ مانده در بند
به اندوه و تنهایی رادمردان
مکن آدمی را به کفتار محتاج
ددان را به انسان مسلّط مگردان...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شاخهای بی برگ و بارم، زیرِ بارِ لانهها
کوچهای خلوت که خوابیدهست بین خانهها
عنکبوتی پیر، روی استخوان سینهام
تار میبافد که شاید باز هم پروانهها...
نیمهشب دیوانهام میخواستی، یادت نبود
روزگارت برحذر میدارد از دیوانهها
عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم در ویرانهها
دوست دارم بعدِ مرگم باد تشییعم کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانهها...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
کوچهای خلوت که خوابیدهست بین خانهها
عنکبوتی پیر، روی استخوان سینهام
تار میبافد که شاید باز هم پروانهها...
نیمهشب دیوانهام میخواستی، یادت نبود
روزگارت برحذر میدارد از دیوانهها
عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم در ویرانهها
دوست دارم بعدِ مرگم باد تشییعم کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانهها...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
آمدی... از چشمِ تر در مقدمت خون ریختم
هرچه در دل داشتم با گریه بیرون ریختم
من اگر عمری ز فتح قلّهها گفتم، چه سود؟
ناتوانیهام را در طبعِ موزون ریختم
خون من بود آنچه با ضرب تبر بر خاک ریخت
شعر تر گفتم، گمان کردی طبرخون ریختم
بر زمینِ داغِ خوزستان گذشتی تشنهکام
اشکهایم را به راهِ رودِ کارون ریختم
هم بُریدم مارهای شانهی ضحّاک را
هم "دوای مرگ" در جام فریدون ریختم
گشتم و گشتم، شرابِ نابِ خود را یافتم
آمدی... بیخود شدم، بر آبِ جیحون ریختم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
هرچه در دل داشتم با گریه بیرون ریختم
من اگر عمری ز فتح قلّهها گفتم، چه سود؟
ناتوانیهام را در طبعِ موزون ریختم
خون من بود آنچه با ضرب تبر بر خاک ریخت
شعر تر گفتم، گمان کردی طبرخون ریختم
بر زمینِ داغِ خوزستان گذشتی تشنهکام
اشکهایم را به راهِ رودِ کارون ریختم
هم بُریدم مارهای شانهی ضحّاک را
هم "دوای مرگ" در جام فریدون ریختم
گشتم و گشتم، شرابِ نابِ خود را یافتم
آمدی... بیخود شدم، بر آبِ جیحون ریختم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
چه کرده با تو مگر این صدای خستهی ما
که باز قفل زدی بر دهان بستهی ما؟!
به جمعِ جیرهخورانت فزون نخواهی کرد
هرآنچه کم کنی از خیلِ دار و دستهی ما
به دانههای حقیرِ تو فضله میریزند
پرندگان غیورِ ز دام رَستهی ما
رسد شبی که زمین را به آسمان ببرند
عقابهای به کُنج قفس نشستهی ما
بترس از آنکه تو را آتشی عظیم شود
جرقّههای به انبار کاه، جَستهی ما
.
.
به طعنه گفت: چه کس خواهد ایستاد آنروز؟!
جواب دادمش: این قامت شکستهی ما...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
که باز قفل زدی بر دهان بستهی ما؟!
به جمعِ جیرهخورانت فزون نخواهی کرد
هرآنچه کم کنی از خیلِ دار و دستهی ما
به دانههای حقیرِ تو فضله میریزند
پرندگان غیورِ ز دام رَستهی ما
رسد شبی که زمین را به آسمان ببرند
عقابهای به کُنج قفس نشستهی ما
بترس از آنکه تو را آتشی عظیم شود
جرقّههای به انبار کاه، جَستهی ما
.
.
به طعنه گفت: چه کس خواهد ایستاد آنروز؟!
جواب دادمش: این قامت شکستهی ما...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
یکپارچه بودیم، زمین زیر و زبر شد
من حنجرهام پاره شد و گوشِ تو کر شد
تاریخ، به یکباره مرا از تو جدا خواست
صد سال فرو خوردنِ فریاد، هَدَر شد
از دار، فراری شده در دامنِ اغیار
این گردنِ بیهوده که گاریکشِ سر شد
سر بسته و ناگفته چه غمهای بزرگی
در سینهی من شعر نشد، خونِ جگر شد
ما هر دو ز یک ریشه و یک خاک دمیدیم
ای وای که من تار شدم، یار تبر شد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#ایران
@mohammadrezataheri
من حنجرهام پاره شد و گوشِ تو کر شد
تاریخ، به یکباره مرا از تو جدا خواست
صد سال فرو خوردنِ فریاد، هَدَر شد
از دار، فراری شده در دامنِ اغیار
این گردنِ بیهوده که گاریکشِ سر شد
سر بسته و ناگفته چه غمهای بزرگی
در سینهی من شعر نشد، خونِ جگر شد
ما هر دو ز یک ریشه و یک خاک دمیدیم
ای وای که من تار شدم، یار تبر شد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#ایران
@mohammadrezataheri
ای تو را خوانده جهان خرّم و خندان، ایران
چه کسی قافیه کردهست تو را با "ویران"؟
چه کسی ریخت به هم شوکت فردای تو را؟
وطنم! ای به جوانان تو مدیون، پیران
چه کسی محضِ تسلّای دلِ راسوها
کنده دندان ز پلنگان، زده یال از شیران؟
چه کسی خواسته مردانِ تو را در محبس؟
چه کسی دوخته زنهای تو بر زنجیران؟
خشکسالی و مرض، جهل و فراوانیِ فقر
میرود شهر به شهر آهِ تو دامنگیران...
سر برونآر ز خاکسترِ خود بارِ دگر
ای تو را خوانده سیاووش در آتش: ایران!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
چه کسی قافیه کردهست تو را با "ویران"؟
چه کسی ریخت به هم شوکت فردای تو را؟
وطنم! ای به جوانان تو مدیون، پیران
چه کسی محضِ تسلّای دلِ راسوها
کنده دندان ز پلنگان، زده یال از شیران؟
چه کسی خواسته مردانِ تو را در محبس؟
چه کسی دوخته زنهای تو بر زنجیران؟
خشکسالی و مرض، جهل و فراوانیِ فقر
میرود شهر به شهر آهِ تو دامنگیران...
سر برونآر ز خاکسترِ خود بارِ دگر
ای تو را خوانده سیاووش در آتش: ایران!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بلاهت، وقاحت، شقاوت، غرور
همین بود، آن آرمانشهرِ دور
به جز قصههای دروغِ دراز
نخواندیم در این کتابِ قطور
ندیدیم با وعده مردِ عمل
نتابید از عکسِ خورشید، نور
نداریم بر میلِ خود اختیار
ارادت به جبر است و ایمان به زور
رهِ زنده ماندن یکی بیش نیست
روشهای مُردن ولی چند جور
زمانه به کامِ کسانی رواست
که از شرّشان رفت باید به گور
دل از یادشان میشود ریشریش
تن از شکلشان میشود مورمور
شده مدفنِ باده چاهِ وَحَل
شده مسکنِ بول، جامِ بلور
عجب نیست در گرگ و میشی چنین
بیفتد به تنبانمان مار و مور
"شرافت شرافت" کند دزدِ شهر
"بصیرت بصیرت" کند موشِ کور
در این روزهایی که از ترسِ مرگ
نشستیم ما ساکتانِ صبور
دعا کن به لطفِ چنین محشری
بخیزند از جای اهلِ قبور...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
همین بود، آن آرمانشهرِ دور
به جز قصههای دروغِ دراز
نخواندیم در این کتابِ قطور
ندیدیم با وعده مردِ عمل
نتابید از عکسِ خورشید، نور
نداریم بر میلِ خود اختیار
ارادت به جبر است و ایمان به زور
رهِ زنده ماندن یکی بیش نیست
روشهای مُردن ولی چند جور
زمانه به کامِ کسانی رواست
که از شرّشان رفت باید به گور
دل از یادشان میشود ریشریش
تن از شکلشان میشود مورمور
شده مدفنِ باده چاهِ وَحَل
شده مسکنِ بول، جامِ بلور
عجب نیست در گرگ و میشی چنین
بیفتد به تنبانمان مار و مور
"شرافت شرافت" کند دزدِ شهر
"بصیرت بصیرت" کند موشِ کور
در این روزهایی که از ترسِ مرگ
نشستیم ما ساکتانِ صبور
دعا کن به لطفِ چنین محشری
بخیزند از جای اهلِ قبور...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
چگونه میتواند با من و تو راستگو باشد
جهانی که سفیرِ صلحِ آن یک جنگجو باشد؟
من آن ساعت شرابِ خویش را بر خاک میدیدم
که گفتی سنگ، مسئولِ حفاظت از سبو باشد
چه خواهی کرد اگر بینِ دو لشکر از حرامیها
اسارت پُشتِسر، نفرین و نکبت روبرو باشد؟
چه خواهی کرد اگر رودی که جاری گشتهای با آن
روان تا بسترِ دریایی از خِلط و خَدو باشد؟
به جای اشک، خاری رُسته باشد گوشهی چشمت
به نامِ نعره هردم استخوانی در گلو باشد
جهان بازیچهی رفتار لُمپنهاست، باور کن
گمانم اتّفاقاتِ عجیبی پیشِ رو باشد...
پ.ن:
تصاویر درماندگی مردم در فرودگاه کابل را میبینم و جانم میخراشد. هر یک از این مردمانِ آواره، جهانی از رویا و آرمان و عزت و غرورند... کاش کسی گِل بگیرد درِ این دنیا را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
جهانی که سفیرِ صلحِ آن یک جنگجو باشد؟
من آن ساعت شرابِ خویش را بر خاک میدیدم
که گفتی سنگ، مسئولِ حفاظت از سبو باشد
چه خواهی کرد اگر بینِ دو لشکر از حرامیها
اسارت پُشتِسر، نفرین و نکبت روبرو باشد؟
چه خواهی کرد اگر رودی که جاری گشتهای با آن
روان تا بسترِ دریایی از خِلط و خَدو باشد؟
به جای اشک، خاری رُسته باشد گوشهی چشمت
به نامِ نعره هردم استخوانی در گلو باشد
جهان بازیچهی رفتار لُمپنهاست، باور کن
گمانم اتّفاقاتِ عجیبی پیشِ رو باشد...
پ.ن:
تصاویر درماندگی مردم در فرودگاه کابل را میبینم و جانم میخراشد. هر یک از این مردمانِ آواره، جهانی از رویا و آرمان و عزت و غرورند... کاش کسی گِل بگیرد درِ این دنیا را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
رواست تا ابدالدّهر زار زار کنم
چنانکه خون به دلِ ابرِ نوبهار کنم
ولی دریغ، که با اینهمه غمی که مراست
توانِ گریه ندارم، بگو چه کار کنم؟!
برایتان چه بخوانم؟ قناریام اما
زمانه خواسته از من که قار قار کنم!
اگرچه در پیِ گلهای دشت، خوار شدم
مباد شکوهای از رونقِ بهار کنم
به غیرِ زلفِ تو یک رشتهی مقاوم نیست
که دل به او دهم و خویش را به دار کنم
تویی که توصیهام میکنی به صبر، بگو
چگونه سیل خروشنده را مهار کنم؟!
عمیق، خنجر خود را بزن، که میخواهم
تمام عمر به این زخم افتخار کنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
چنانکه خون به دلِ ابرِ نوبهار کنم
ولی دریغ، که با اینهمه غمی که مراست
توانِ گریه ندارم، بگو چه کار کنم؟!
برایتان چه بخوانم؟ قناریام اما
زمانه خواسته از من که قار قار کنم!
اگرچه در پیِ گلهای دشت، خوار شدم
مباد شکوهای از رونقِ بهار کنم
به غیرِ زلفِ تو یک رشتهی مقاوم نیست
که دل به او دهم و خویش را به دار کنم
تویی که توصیهام میکنی به صبر، بگو
چگونه سیل خروشنده را مهار کنم؟!
عمیق، خنجر خود را بزن، که میخواهم
تمام عمر به این زخم افتخار کنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri