Telegram Web
Forwarded from شعر ۴۰۱
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چه فرقی می‌کند غوغای نفرین یا درود آید؟
کسی کاو با هجا رفته‌ست، روزی با سرود آید

تماشائی‌ست پایین رفتن خورشید در آفاق
خوش آن سلطان که با پای خود از تختش فرود آید

جهان را ترک! کن ورنه جهانت ترک خواهد کرد!
اگرچه دیر ماندی، "مرگ" چالاک است و زود آید

چه می‌ترسانی‌اش از داغ، آنکس را که خود هر روز
درون آتش قهر تو با بود و نبود آید؟

نسوزان مردمان را تا نسوزانند چشمت را
چو آتش می‌زنی بر جانشان، ناچار دود آید

روان شد شعر آرامم سوی انصاف دربندت
رهایش کن که چون دریا به استقبال رود آید...

محمدرضا طاهری


منبع: اینستاگرام شاعر

#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
#Woman_Life_Freedom

@Poetry_401
گرچه بر صفحه‌ی هر بیشه و دشت
گوشه‌ای نیست که امضای تو نیست
دیرگاهی‌ست که در بین وحوش
وحشتِ غرّش غرّای تو نیست

مثل شیران و پلنگانِ وطن
بر حذر نیستی از روباهان
حامیانت همه در زندان‌اند
منقرض شو که وطن جای تو نیست!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#پیروز
@mohammadrezataheri
هرآنچه جان و جوانی‌ست را بریز وسط
که هیچ صَرفه در انباشتن نمی‌بینم

اگرچه هیچ ندیدیم از او به جز "کُشتن"
دوای درد، به جز کاشتن نمی‌بینم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
بنده و چاکر و خوار و بله‌گویید هنوز
لاجرم ریزه‌خورِ سفره‌ی اویید هنوز

عورت ظلم عیان است و شما کوردلان
روز و شب در پی پوشاندن مویید هنوز!

باغِ اندیشه پر از سیب درشت است و شما
سخت دلبسته‌ی آن بوته کدویید هنوز

با شما رخنه‌ای از روز تولّد باقی است
عمرتان طی شد و مشغول رفویید هنوز!

خونِ ما هست که از خوردنِ آن مست شوید
زین‌سبب دشمن خونخوارِ سبویید هنوز

ما به دریا زده‌ایم از پی آن دُرّ و شما
پاچه بالا زده در بستر جویید هنوز

سال‌ها رفت و جهان نو شد و... بیچاره شما
در صف دوست، به دنبال عدویید هنوز!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
گفت: باید در خور گردن، تبر پیدا کنید
بهر این صدها طناب دار، سر پیدا کنید
.
.
.

خون ما را خورد، اما مشکلاتش حل نشد
درد او را نوشدارویی دگر پیدا کنید...

#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
🔹️
ریشم سفید و دفتر شعرم سیاه شد
در روزگار نحس تو عمرم تباه شد...


امروز شمع‌ سی و نه سالگی را فوت کردم و پای نهادم به سال چهلم. بی‌آنکه هیچ نشاطی در دل احساس کنم. دیروز تولد ده سالگی کیان پیرفلک بود که در نه سالگی گلوله خورد و امروز تولد سی و نه سالگی من! شرم باد مرا از این عمر دراز. شرم باد مرا از این همه سال ماندن و خو کردن به ستم‌. خانواده‌ام سی و نه سالگی‌ام را جشن گرفته‌اند در حالی که اخبارِ تلخ مثل مارهای سمّی از هر سو نیشم می‌زنند. من هیچ گاه آدم افسرده‌حالی نبوده‌ام. دوستدار طبیعتم و شیفته‌ی زندگی در روستا. زندگی را می‌پرستم، عاشقم، دیوانه‌ی شعر و موسیقی و زیبایی‌ام اما امروز در تولد سی و نه سالگی شاد نیستم. من و هم‌نسلانم ادوار غریبی را پشت سر گذاشته‌ایم. پنج ساله بودم که رهبر قبلی از دنیا رفت و رهبر فعلی بر سریر نشست. حالا سی‌ چهار سال گذشته و ما چه‌ دوران‌ها که ندیده‌ایم!
جوانی من با تمام حسرت‌هایش و با تمام تلاش‌هایم و با تمام اشتباهاتم گذشت... سعی کردم مستقل و جدی باشم و همرنگ جماعت نشوم. من بودم و چندتا رفیق میان انبوهی که مثل ما نبودند. وقتی همه شعر عاشقانه می‌گفتند ما شعر سیاسی گفتیم. وقتی پسند زمانه شعر‌های شُل با زبان سست و مضامین فانتزی بود ما بر استواری زبان و فخامت مضمون پای فشردیم. وقتی شاعران دیگر سکّه‌های دولتی می‌گرفتند ما فقر را مزمزه کردیم. وقتی رونمایی کتاب و جشن امضا مُد شد کتاب‌های ما را توقیف کردند. وقتی همه به صدا و سیما می‌رفتند ما برای پاره‌ای از توضیحات به وزارت فلان احضار شدیم و اینگونه بود که جوانی ما گذشت... و این میان‌سالی عجب دوران ژرف و زمخت و روشنی است! یک‌جور تلخی دلخواه است که دوستش داری و دانی که دشمن جان است. یک سالی هست که این احساس با من است. احساس ورود به دوران ژرف و زمخت و روشن میان‌سالی. امروز اما بیش از قبل در آن فرو رفته‌ام. چیزهایی که در جوانی به شوقم می‌آورد امروز همه رنگ‌باخته‌اند. کتابم را نمی‌گذارند که چاپ شود؟ خب نگذارند. بدا به حالشان! در من فصلی ورق خورده است که به خوش‌آمد‌ها و بدآمدهای جوانی می‌خندم. حالا البته روزگار هم مثل عمر من ورق خورده است و او هم به جوانی من می‌خندد... بگذار بخندد که هرچه داریم از همین روزگار تازه است. بخند عزیز دلم، لبخند تو خلاصه‌ی خوبی‌هاست! ما "ناکرده‌ جوانی" پیر شدیم و حالا عشق می‌کنیم که تو را و فرزندان جوانت را می‌بینیم که چنگ انداخته‌اند و زندگی‌شان را از حلقوم جهان بیرون می‌کشند. بخند به جوانی ما ای روزگار تازه که خوش می‌خندی!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
تهران
@mohammadrezataheri
ای که لب پنجره بی‌طاقتی!
حنجره‌ی خویش رها کن ز رنج

مُهر سکوت از لب خود باز کن
قدرتِ نه گفتن خود را بسنج!
.
.
.
محمدرضا طاهری
#دانشگاه_هنر
#نه
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#غزل_تازه


ای آنکه در شهرِ خموشان دسته راه انداختی!
از اشک داروی سکوت، از خون مخدّر ساختی

این مجلسِ تکریمِ مظلوم است یا تطهیرِ ظلم؟!
تیغ حسین است این که بر روی حبیبش آختی!

خونِ شهید کربلا جاری‌ست از زخم وطن
خون خدا را در خیابان دیدی و نشناختی

بر خاکِ مُلکِ ری، سوار مرکب شمر زمان
با نعل نو، بر پیکر مهسای میهن تاختی

مردم سیه‌پوشانِ خویشند و تو با صد ریسمان
مقتول را در مجلسِ قاتل به رقص انداختی

خرجی ندارد گریه بر مظلوم سال شصت و یک!
امروز را بُردی ولی تاریخ را بد باختی...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
شک، به شکلِ تیشه آمد، کوهِ ایمان سست شد
دکمه‌ی بالایی افتاد و گریبان سست شد!

رشته‌ای زلف از خلال روسری بیرون خزید
رشته‌ی پیوندِ شیخان و مریدان سست شد

دخترک لَختی چمید و چادرش را شُل گرفت
محکماتِ قاریانِ شوخِ قرآن سست شد

بوی پول رشوه آمد، چُرت قاضی پاره شد
مجرم اندک عشوه آمد، بند دیوان سست شد

گرچه بیت المال را محکم حراست می‌کنند
مانع سختش برای دین فروشان سست شد

در چنین بزمی که با یک عشوه‌ی بی‌خاصیت
چشم مومن خیره و پای مسلمان سست شد،

دینِ آن درویش را نازم که در عصر اتم
هو کشید و پایه های تخت سلطان سست شد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
1
ماهنامه‌ی_پارسی‌بان_شماره‌ی_نخست.pdf
16.9 MB
▪️گفتگو با محمدرضا طاهری
▫️نخستین شماره از ماهنامه پارسی‌بان
بُریدی امیدی که در خلق دیدی
که ترسیدی آوازشان جان بگیرد

که ترسیدی انبوهشان جمع گردد
ز تو خُرده های فراوان بگیرد

نترسیدی اما که توفانِ آهی
به سویت بیاید، به دامان بگیرد...

دلت خوش که شاهی و مُشتی ملیجک
کمر بسته تا از تو فرمان بگیرد

چه جشنی بگیرند گرگان صحرا
سگ گلّه گر پای چوپان بگیرد!

چنان سخت سوزم که آتش بگیری
چنان تلخ گِریَم که باران بگیرد

جهان را به ما سخت کردی، بعید است
خداوندِ ما بر تو آسان بگیرد
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
#غزل_تازه


آنقدر نشنیدی که کم‌کم واژه بی‌تاثیر شد
دستان مردان داس شد، زلف زنان زنجیر شد

ما هرچه باید را به امّیدِ نجاتت گفته‌ایم
خود را به کر بودن زدی، فریادمان تصویر شد

آئینه‌ات ماییم اگر دیدارِ خویشت آرزوست
کوری مکن، ما را ببین، دریاب خود را، دیر شد!

در حسرتِ آنکه بفهمی گیرِ کارِ خویش را
نسل از پی نسل آمد و پیش از جوانی پیر شد

از سینه‌ی ما اینکه با هر بازدم پر می‌کشد
می‌شد نفس باشد، ولیکن آهِ دامن‌گیر شد

چیزی به غیر از واژه در دست و دهان ما نبود
بستی دهان و دستِ ما را، گفتگو با تیر شد...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
خطّ هر اندیشه که پیوسته‌اند
بر پرِ مرغان سخن بسته‌اند
تا سخن است از سخن آوازه باد
نام نظامی به سخن تازه باد...

بعد از لیلی و مجنون و خسرو و شیرین و هفت‌پیکر، به لطف خداوند و به یمن همدلی‌های دوستان فرهیخته‌ام در پادکست نظامی‌گنجوی، فصل چهارم این پادکست را آغاز کردیم. قرار بر خواندن مخزن‌الاسرار است. منظومه‌ای که نخستین تجربه‌ی نظامی است و تفاوت‌های عمده‌ای با چهار منظومه‌ی معروف دیگرش دارد. اسبِ طبعِ نظامیِ جوان در مخزن‌الاسرار چنان سرکش است که گاهی خودِ شاعر را هم به زمین می‌کوبد. این منظومه سرشار است از ازدحام تصاویر و آنات شاعرانه. شاعرانگی آنچنان در ابیات، متراکم شده که گاهی شعر در مرز بین معنا و بی‌معنایی حرکت می‌کند و این خود یکی از جذابیت‌های متن است. این کتاب، قصه و حکایت هم دارد اما برای قصه شنیدن نباید به سراغ آن رفت. مخزن‌الاسرار جایی است که باید خودت را بسپاری به امواج خیال شاعر و رها کنی تا او تو را بالا و پایین ببرد. گاه فرو می‌روی به ژرفا و گاه پرتاب می‌شوی به ساحل... حکمت‌ها و پندها و حکایت‌ها همه در خدمت خیال‌پردازی‌‌ها و زبان‌آوری‌های شاعرند. همه بهانه‌اند برای اینکه نظامیِ جوان قدرت شاعری‌ و نبوغ حیرت‌آورش را به استادانِ عصر ثابت کند. چندین و چند بیت از ابیات معروف، که سر زبان عموم فارسی‌زبانان است، در این منظومه جا خوش کرده و این خود گواهی است بر اثرگذاری و اهمیت این کتاب. پس چه خوش تر از آن که عاشقان شعر ناب، بنشینند به تماشای چنین عرض اندام پهلوانانه‌ای!

در قسمت مقدماتی مخزن‌الاسرار (قسمت صفر) بیشتر درباره‌ی تفاوت‌های این کتاب با چهار منظومه‌ی دیگرِ حکیم گنجه گفته‌ام و در این باره که بهتر است با چه عینکی این کتاب را مطالعه کنیم تا ارزش‌ها و زیبایی‌های آن خوش‌تر در چشممان بنشیند.

از تمام حمایت‌ها و تشویق‌های دوستان فرهیخته و فرزانه‌ام سپاسگزارم که اگر نبودند، راه دشوار تولید این مجموعه‌ی صوتی بر این حقیرِ دست و پا بسته آسان نمی‌شد.
.
پادکست نظامی گنجوی را می‌توانید در نرم‌افزارهای پخش پادکست، مانند کست‌باکس (castbox) بشنوید.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
1
▪️خلاصه خسرو و شیرین


"خلاصه‌‌ی خسرو و شیرین" عنوان تازه‌ترین تلاش قلمی من است که به همّت انتشارات فصل پنجم منتشر شده. هدف این کتاب کمک کردن به مخاطبِ کمتر حرفه‌ایِ شعر است برای آنکه بتواند داستان خسرو و شیرین نظامی را از طریق الفاظ خودِ نظامی دنبال کند و به قدر وسع، از ظرافت‌های بی‌شمار متن لذت ببرد. برای رسیدن به این هدف به اختصار این سه کار انجام شده:
۱. از برخی از ابیات پیچیده و توصیفیِ متن اصلی صرف‌نظر شده است. در انتخاب ابیات همواره این اصل پیش چشم بوده که هیچ بخشی از بخش‌های داستان حذف نشود و تمامی به اصطلاح سکانس‌های خسرو و شیرین سر جای خود باقی بماند و فقط از حجم توصیفات در برخی از بخش‌ها کاسته شود.
۲. از علائم سجاوندی نهایت استفاده شده تا به مخاطب در صحیح‌خوانی متن کمک شود.
۳. دشواری‌های ابیات به زبانی ساده در پاورقی‌ها شرح داده شده  و سعی شده توضیحات به گونه‌ای باشد که خواننده در نهایت، دوباره به متن رجوع کند و معنا را از طریق الفاظ خودِ شاعر دریابد.

امیدوارم این کتاب بتواند قدم کوچکی برای آشتی دادن فارسی‌زبانان با گنجینه‌ی بی‌پایان متون کهن ادب فارسی بردارد.
.
برای سفارش کتاب می‌توانید با انتشارات فصل پنجم تماس بگیرید:
۶۶۹۰۹۸۴۷
۰۹۱۲۱۵۹۱۸۹۱



ما نه این دانه را به خود کِشتیم
آنچه اختر نمود بنوشتیم...

ارادتمند
محمدرضا طاهری
@mohammadrezataheri
▪️خلاصه‌ی خسرو و شیرین
▪️شاهکار بی‌مانند حکیم نظامی گنجوی

▫️انتخاب ابیات، ویراستاری، شرح و حواشی:
▪️محمدرضا طاهری
دیروز بود گمانم که دوستی - نمی‌دانم چرا- برایم شعری از ابراهیم روزبهانی فرستاد. جوان شاعری که یکی دوبار دیده بودمش و صفایی داشت. امروز شنیدم که از این دنیای بدکاره برای همیشه رفته است. چقدر فرصت‌ها کوتاه است. کاش زبانی بود که آدمی آنچه در دل دارد را به آدم‌ها بگوید. کاش می‌شد بی دریغ‌تر مهربانی کرد. این بیت سعدی را از زبان او برای خودم خواندم:

چون تشنه جان سپردم، آنگه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را؟
Forwarded from نور سیاه
شب یلدا

خانم دکتر ژاله آموزگار تأویل و تفسیری دارد از شب یلدا که خیلی دلنشین است. بخوانید:

«در شب یلدا که شب کارزار روشنایی و تاریکی است، کسی نمی‌خوابد؛ ایرانیان گرد هم می‌آیند تا به نیروی عشق و نیروی مهر، به نور دل بدهند تا به جنگ‌ سیاه‌ترین‌ و شوم‌ترین شب سال برود. خوراکی‌های شب‌چره را بر‌ سفرهٔ کرسی‌ می‌گسترانند و تا صبح شعر می‌خوانند، قصه می‌گویند، فال‌ حافظ می‌گیرند و بیدارمی‌مانند تا بیداری آنها کمکی باشد هرچند اندک به فرشتهٔ پیمان،‌ فرشتهٔ راستی، فرشتهٔ نظم. همه نگران و منتظرند تا نتیجهٔ این‌ کارزار را با دمیدن صبح و دیده شدن نخستین‌ فروغ، جشن بگیرند» (سخن شفاهی استاد آموزگار در مقالهٔ خانم سیما سلطانی نقل شده است: بخارا، ش۵۷،صص۲۷۹-۲۷۸).

شب در فرهنگ و ادب ما یک نماد کهن است برای سیطرهٔ ظلم و ظلمت بر آفاق زندگی ایرانی. وقتی شکست می‌خوریم، سرودمان این است: چرا شب ما سحر ندارد؟ یلدا هم دیرنده‌ترین شب است و آغازی بر سرمای سوزندهٔ زمستان.
اما از دل این شب سیاه برای مردم ما خورشید می‌زاید؛ این یعنی به نیروی عشق و امید یلدای دیجور تبدیل می‌شود به شبی روشن. شبی شاد و چراغان. پس در اعماق درازترین شب سال، امید به پیروزی خورشید و نور و گرما را عشق است! مهمانی و شیرینی و شعر و شادی و شادخواری را عشق است! سرخی انار و هندوانه را عشق است! نوید آمدن نوروز را عشق است!

از فردا شب‌ها کم‌کمک کوتاه می‌شود؛ این یعنی فواره چون بلند شود، سرنگون شود و بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر. این حکمت بالغهٔ ملت ایران است. ملّت ما زمستان‌های تاریخی خود را با این حکمت سرکرده‌:
«شب یلدا اگرچه دراز بود زایل شود و صبح جهان‌افروز روی نماید» (ذیل نفثةالمصدور، ص۵۰).
حافظ می‌گفت: صحبت حکّام ظلمت شب یلداست. صحبت یعنی مصاحبت یعنی زیستن. ملّت ما در درازنای زمان، ظلم و ظلمت شب یلدای صحبت با حکّام را تاب آورده است؛ آن‌ها را گذرانده و راه خود را نرمک‌نرمک به سوی آستانهٔ صبح و خورشید پیموده است. زمین خورده و برخاسته. در اقصای سردترین زمستان‌ها زیسته اما یخ نبسته است. زنده مانده است. یخ نبسته و زنده مانده چون هر سال در شب یلدایش، امید به برآمدن خورشید زاییده شده است:

هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را
این بیت سعدی بیت نیست. اقلیم است . چکیده‌ی تاریخ مردم ایران است. می‌گوید درد هست، تاریکی هست، سرمای ناجوانمرد هست اما امید درمان هم هست.

امید درمان هست تا تأویل روشن ملت ایران از یلدا هست. امید درمان هست تا امید و شادی و دوستی هست. تا خورشید هست. تا نوروز هست. تا ایران هست.

فال امشب حافظ برای کشور ما و ملّت ما این است:
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار

پس به قول استاد ژاله آموزگار امشب را با شعر و شادی و مهر و آشتی بیدارمی‌مانیم تا بیداری ما کمکی باشد «هرچند اندک» به فرشتهٔ راستی، فرشتهٔ نظم، فرشتهٔ پیمان.
تا بیداری ما کمکی باشد «هرچند اندک» به فرشته‌ای که نگهبان ایران است...

https://www.tgoop.com/n00re30yah
Audio
محمدرضا طاهری - شاعر
تا جهان دید که دلبسته‌ی این خاک شدیم
تند‌باد آمد و آواره‌ی افلاک شدیم

گوهرِ تاجِ امیرانِ مقدّس بودیم
رخنه‌ی دامنِ بدکاره‌ی ناپاک شدیم

یادگارِ حسنک بود و نشانِ حلّاج
این سری کز غمش افتاده در این لاک شدیم

چه شد آن دبدبه‌ی دائمِ دورانِ شکوه؟
چه گذشته‌ست که اینگونه اسفناک شدیم؟

نه علی ماند و نه رستم، نه وطن ماند و نه دین
خامِ یک مشت معاویّه و ضحّاک شدیم

رفته بودیم که شوخ از تنِ خود باز کنیم
مایه‌ی خنده‌ی حمّامی و دلّاک شدیم

مار خوردیم که بی‌واهمه افعی شده‌ایم
مرگ دیدیم که بر اسلحه بی‌باک شدیم

ناممان روی تنِ لُختِ جهان حک شده بود
گریه کردیم و از این لوحِ نجس پاک شدیم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه کرده با تو مگر این صدای خسته‌ی ما
که باز قفل زدی بر دهان بسته‌ی ما؟!

به جمعِ جیره‌خورانت فزون نخواهی کرد
هرآنچه کم کنی از خیلِ دار و دسته‌ی ما

به دانه‌های حقیرِ تو فضله می‌ریزند
پرندگان غیورِ ز دام رَسته‌ی ما

رسد شبی که زمین را به آسمان ببرند
عقاب‌های به کُنج قفس نشسته‌ی ما

بعید نیست که یک روز، آتشی بشوند
جرقّه‌های به انبار کاه، جَسته‌ی ما

به طعنه گفت: چه کس خواهد ایستاد آن‌روز؟!
جواب دادمش: این قامت شکسته‌ی ما...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
2025/10/15 19:44:29
Back to Top
HTML Embed Code: