Telegram Web
روزهای پایانی ۱۴۰۲ را به کاشتن گذراندم. کاری که تمام عالم و هیاهویش را برایم هیچ می‌کند. در خاک نشاندن دانه‌ها و ساقه‌ها و چشم‌انتظار نشستن برای برآمدنشان. کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست؟ عجیب معجزه‌ای است این بهار! این چرخه‌ی تکراری که عقل و تجربه می‌گویند دورِ باطل است چون همان حسرت‌های گذشته را باخود به روزگاران جدید خواهد آورد اما:

دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش...

عشق می‌گوید همین چرخه‌ی تکراری را خوش است. همین امید‌ها و تلاش‌ها، همین پیروزی‌های کوچک و شکست‌های بزرگ، همین زمین خوردن و با زانوان زخمی برخاستن‌، همین سربلند ایستادن در طرف بازنده‌ها و پوزخند زدن به حقارت برنده‌های پوشالی... آری بهار تکراری است. با خودش تمام رنج‌ها و بیدادها و حِرمان‌های گذشته را بازمی‌آورد اما عاشق که باشی با اشتیاق پا می‌نهی به این دورِ باطل و باز آنچنان که سال‌های پیش، به جنگ آن همه تباهی می‌روی و ملامت عاقلان را به هیچ نمی‌گیری که:
.
عاقلان نقطه‌ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند...
.
عاشقان می‌دانند که پیروز مطلق میدان نبرد با تباهی‌اند. چه افتاده و چه ایستاده، چه آزاد و چه دربند، عاشقان کامروا و خوشدل‌اند! چراکه انسان بودن، و اساساً "بودن" نزد ایشان هیچ نیست جز ایستادن در مقابل بیدادگران و پلیدان و پلشتان! به یاد آورید آن همه جان عزیز را که ستمکاران گرفتند! کدام یک پیروزند؟ آن جان‌های عزیز یا قاتلانشان؟ به یادآورید آن تن‌های شریف را که دربندِ دژخیمانند! کدام یک بر مرادند؟ ایشان یا زندان‌بان‌هایشان؟
حساب و کتاب عاشقان از اساس فرق می‌کند. پس این بهار تکراری مبارک است بر هرآن کس که می‌خواهد در صف عاشقان بایستد و سنگی جلوی پای پلیدی بیندازد. خواه با فریادی، خواه با سکوتی، خواه با آوازی، خواه با خطی، خواه با واژه‌ای، خواه با اشکی، خواه با لبخندی...
به یاد آن جان‌های عزیز و آن تن‌های شریف، نوروز ۱۴۰۳ را به دوستان نازنینم تبریک عرض می‌کنم. به امید برآورده شدن آرزو‌های عاشقان در سال جدید.
شاد باشید.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
پای در زنجیر و دست اندر گریبان تواَمان
دل پر از فریاد و لب خاموش و آتش بر زبان

چشم در چشمان خون‌آشامِ سیری ناپذیر
ایستاده در مسیر سیل‌های بی‌امان


هرچه وحشتناک، هر اندازه خونین، هرچه سخت
مردمان را هیچ پشتی نیست غیر از مردمان
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
📖🖋️
«سعدی و سیاست»
(بررسی اندیشه‌های سیاسی سعدی)

🎙️سخنران: محمدرضا طاهری
🗓️ جمعـه، ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
🕓 ساعت ۱۶_۱۹
🏡 در خانه هنر «مولیـان»

برای هماهنگی و رزرو، لطفا در واتس‌اپ یا تلگرام، برای ما پیام بگذارید:
📞۰۹۰۵۱۶۲۰۵۶۱

«خانه هنر مولیان»
نشانی: تهران. شهرآرا. پاتریس‌لومومبا. خ شادی. نبش امین. (روبروی ورزشگاه چمران). پلاک ۲۷

@mouliyanacademy
@moulian_academy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دوره خوانش و شرح منظومه "ویس و رامین"
.
برای اطلاعات بیشتر به شماره +989305681884 در تلگرام پیام بدهید.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#ویس_و_رامین
@mohammadrezataheri
بنده و چاکر و خوار و بله‌گویید هنوز
لاجرم ریزه‌خور سفره‌ی اویید هنوز

عورتِ ظلم عیان است و شما کوردلان
روز و شب در پی پوشاندن مویید هنوز

باغِ اندیشه پر از سیب درشت است و شما
سخت دلبسته‌ی آن بوته کدویید هنوز!

با شما رخنه‌ای از روز تولّد باقی‌ست
عمرتان طی شد و مشغول رُفویید هنوز

خون ما هست که از خوردنِ آن مست شوید
زین سبب دشمن خون‌خوارِ سبویید هنوز

ما به دریا زده‌ایم از پی آن دُرّ و شما
پاچه بالا زده در بستر جویید هنوز

سال‌ها رفت و جهان نو شد و بی‌چاره شما
درصفِ دوست به دنبال عدویید هنوز...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
👍1
لنزی مقابل دهنش باز می‌شود
از کنج کاخِ امن
فرماندهِ دلیر
فریاد می‌زند سرِ سربازها:
                                      "به پیش!"

جنگ از دو سوی معرکه آغاز می‌شود.

فرماندهِ دلیر
آرام و سر به زیر
دستی بلند می‌کند و می‌کشد به ریش
از پشت دوربین قدمی می‌رود کنار
رو می‌کند به آینه
زل می‌زند به خویش:

از بین ابروانِ ستبرش
جوشی جدید آمده بیرون
با یک فشار ناخن
تلفیق چرک و خون
می‌پاشد و
نقشی غریب گوشه‌ی آئینه می‌زند


در خط جنازه‌های جوان
بی‌ دست
بی‌ دهان
بی پا و بی میان
بی هیچ نظم و قاعده‌ای
چون شکل انتزاعی یک تابلوی مدرن
آهیخته ز معنی و وارسته از هدف
از هر دو سوی معرکه
افتاده صف به صف...

اما در آن میان
یک جسم نیمه‌جان
که نه پیر است نه جوان
خود را کشان کشان
به پناهی رسانده است

او زنده مانده است
او زنده مانده است و به شکرانه‌ی همین
با آخرین توان
لنزی مقابل دهنش باز می‌کند
لب‌هاش در تراکم سوزان خون و کف
فریاد می‌زنند:

نفرین به آن طرف!
لعنت به این طرف!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دَم حافظ!


روز بزرگداشت حافظ است که باشد. برای آنان که "عاشق و رند و مست و عالم‌سوزند" هر روز که نه، هر دم "دمِ حافظ" است. اصلاً تقویم سگ کی باشد تا برای آن‌کس که "سرش به دنیی عقبی فرو نمی‌آید" روز تعیین کند؟!
من به فال مال اعتقاد ندارم اما در طول این سال‌ها بارها و بارها بی‌هوا باز کردن دیوان حافظ شگفت‌زده‌ام کرده است. از همان سال‌های نوجوانی که حافظ یگانه آموزگارم شد. در کتابخانه‌ی ما ده‌ها کتاب بود که همه‌شان می‌خواستند انسان را تربیت کنند! تربیت اسلامی و انقلابی! از کتاب‌های مرحوم مطهری که دست کم برای دوران خودش حرفی برای گفتن داشت بگیر تا آخوند‌های عوام‌زده که خرافه را جای درس اخلاق قالب می‌کردند تا آخوندک‌های سیاسی که توهّمات ایدئولوژیک را رنگ و لعابِ دینی می‌زدند تا توضیح‌المسائل این حاج‌آقا و آن آیت‌الله... لابلای این کتاب‌ها اما یک دیوان حافظ هم - لابد اشتباهی - راه پیدا کرده بود. نمی‌دانم در میان آن هیاهوی تربیت ایدئولوژیک چه نیرویی، چه حالی، چه بختی، بود که مرا به سوی آن دیوان حافظِ دست نخورده کشید؟! روزی چهار ساعت، پنج ساعت، هفت‌ ساعت... هرچقدر که راه می‌داد می‌خواندمش. هر غزل را بارها و بارها... مست می‌شدم... از شوق دور اتاق می‌چرخیدم و می‌خواندم. می‌خواستم این انبوه زیبایی را به همه نشان بدهم. برای اهل خانه می‌خواندم اما در اطراف من کسی نبود که به شوق بیاید... و من تنهاتر می‌شدم و حافظ می‌شد یگانه دوست و یگانه آموزگار:

دلا دلالت خیرت کنم به راهِ نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

با همین حرف‌ها و با همین چهار خط شعر، جناب حافظ کم کم دنیای مرا عوض کرد و موفق‌تر از تمام نهادهای تبلیغاتی، آنگونه که خودش صلاح دانست روح و شخصیت مرا شکل داد و شد آنچه که شد.

اما حرف توی حرف آمد. داشتم می‌گفتم که من به فال اعتقاد ندارم اما از همان دوران نوجوانی تا حالا بارها باز کردن دیوان حافظ در موقعیت‌های خاص شگفت‌زده‌ام کرده. یکی از آخرین‌هاش همین مدتی قبل بود. چند روزی بعد از روی کار آمدن دولت پزشکیان. شبی با رفیق عزیز و فاضل و اشارت‌شناسم، حضرت جویا معروفی نشسته بودیم که گفتیم حافظ را به نیّت اوضاع و احوال مملکت باز کنیم. این غزل آمد:

اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول
رسد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا
فَراغ برده ز من آن دو جادو‌یِ مَکحول
چو بر درِ تو منِ بینوا‌یِ بی زر و زور
به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دُخول،
کجا رَوَم؟ چه کنم؟ چاره از کجا جویم‌؟
که گَشته‌ام ز غم و جورِ روزگار مَلول
منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول
خراب‌تر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت
که ساخت در دلِ تنگم قرار‌گاهِ نزول
دل از جواهرِ مِهر‌ت چو صیقلی دارد
بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول
چه جرم کرده‌ام؟ ای جان و دل، به حضرتِ تو
که طاعتِ منِ بیدل نمی‌شود مَقبول
به دَردِ عشق بساز و خموش کن حافظ
رموزِ عشق مَکُن فاش پیشِ اهلِ عقول


حرفی باقی می‌ماند؟ تا آخر قصه را تعریف کرد خواجه! شما هم اگر مثل من به فال اعتقادی ندارید همین حالا دیوان خواجه را باز کنید ببینید چه می‌شود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
دلا در فقر شادی، در سقوط حسّ آزادی
میان باد، پرواز بلند گیس‌ها را باش!

اگرچه هیچ "روز بهتری" در پی نخواهد بود
همین یکدم فرو افتادن تندیس‌ها را باش...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
2👍1
▪️خلاصه خسرو و شیرین


"خلاصه‌‌ی خسرو و شیرین" عنوان تازه‌ترین تلاش قلمی من است که به همّت انتشارات فصل پنجم منتشر شده. هدف این کتاب کمک کردن به مخاطبِ کمتر حرفه‌ایِ شعر است برای آنکه بتواند داستان خسرو و شیرین نظامی را از طریق الفاظ خودِ نظامی دنبال کند و به قدر وسع، از ظرافت‌های بی‌شمار متن لذت ببرد. برای رسیدن به این هدف به اختصار این سه کار انجام شده:
۱. از برخی از ابیات پیچیده و توصیفیِ متن اصلی صرف‌نظر شده است. در انتخاب ابیات همواره این اصل پیش چشم بوده که هیچ بخشی از بخش‌های داستان حذف نشود و تمامی به اصطلاح سکانس‌های خسرو و شیرین سر جای خود باقی بماند و فقط از حجم توصیفات در برخی از بخش‌ها کاسته شود.
۲. از علائم سجاوندی نهایت استفاده شده تا به مخاطب در صحیح‌خوانی متن کمک شود.
۳. دشواری‌های ابیات به زبانی ساده در پاورقی‌ها شرح داده شده  و سعی شده توضیحات به گونه‌ای باشد که خواننده در نهایت، دوباره به متن رجوع کند و معنا را از طریق الفاظ خودِ شاعر دریابد.

امیدوارم این کتاب بتواند قدم کوچکی برای آشتی دادن فارسی‌زبانان با گنجینه‌ی بی‌پایان متون کهن ادب فارسی بردارد.
.
برای سفارش کتاب می‌توانید با انتشارات فصل پنجم تماس بگیرید:
۶۶۹۰۹۸۴۷
۰۹۱۲۱۵۹۱۸۹۱



ما نه این دانه را به خود کِشتیم
آنچه اختر نمود بنوشتیم...

ارادتمند
محمدرضا طاهری
@mohammadrezataheri
▪️خلاصه‌ی خسرو و شیرین
▪️شاهکار بی‌مانند حکیم نظامی گنجوی

▫️انتخاب ابیات، ویراستاری، شرح و حواشی:
▪️محمدرضا طاهری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در صورت تمایل به شرکت در جلسات آنلاین خوانش و شرح گلستان سعدی، از طریق شماره زیر به ادمین جلسات در تلگرام پیام بدهید:
+989305681884
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
1👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_تازه
.
.
اندوه نه، که کوه دماوند می‌کشد
آن تن که در وطن غمِ پیوند می‌کشد

این مادرِ کهن که به صد شانه سو به سو
بر دوشِ خود جنازه‌ی فرزند می‌کشد

غم چون مسافری‌ست که افسار خویش را
هر جا که مردمان تو باشند می‌کشد

گاهی ز ماهشر به ارومیّه می‌رود
گاهی ز سیستان به نهاوند می‌کشد

گاهی به رغم جاذبه بر دوشِ قوم لُر
اروند را به قلّه‌ی الوند می‌کشد

این خود همان غم است که استاد طوس را
آنجا که عنصری قلم افکند می‌کشد

آن غم که خواجه می‌خورد از پندِ مدّعی
رنجی کز این زمانه هنرمند می‌کشد

وقتی زبان‌درازیِ مارانِ مغزخوار
ما را به آستانه‌ی سوگند می‌کشد،

این رنج ریشه‌دارِ درون سوز، کاوه‌وار
آتش به آستان خداوند می‌کشد

آنک عُبید با سرِ انگشتِ عیب‌جوی
بر چهره‌های سوخته لبخند می‌کشد...

این روزها اگرچه که شلّاقِ شیخ و شاه
ما را به جرم عشق تو در بند می‌کشد،

هرچند تیغ کُندِ تبرهای هم‌تبار
خط بر تن درخت تنومند می‌کشد،

از بادِ روزگار پراکنده کی شود
خاکی که بارِ کوهِ دماوند می‌کشد؟
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در صورت تمایل به شرکت در جلسات آنلاین خوانش و شرح منظومه "ویس و رامین" از طریق شماره زیر به ادمین جلسات در تلگرام پیام بدهید:
+989305681884
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه فرقی می‌کند غوغای نفرین یا درود آید؟
کسی کاو با هجا رفته‌ست، روزی با سرود آید

تماشائی‌ست پایین رفتن خورشید در آفاق
خوش آن سلطان که با پای خود از تختش فرود آید

جهان را ترک کن! ورنه جهانت ترک خواهد کرد!
اگرچه دیر ماندی، "مرگ" چالاک است و زود آید

چه می‌ترسانی‌اش از داغ، آنکس را که خود هر روز
درون آتش قهر تو با بود و نبود آید؟

نسوزان مردمان را تا نسوزانند چشمت را
چو آتش می‌زنی بر جانشان، ناچار دود آید

روان شد شعر آرامم سوی انصاف دربندت
رهایش کن که چون دریا به استقبال رود آید...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
1
پا در هوا، سر در کجا


شاید وقت آن باشد که اگر کسی درباره پدیده‌ی "رضا پهلوی" حرفی دارد، به سخن درآید و بی‌ملاحظه‌ و مصلحت‌اندیشی حرفش را بزند!
من سال‌هاست که سیاست را دنبال می‌کنم و بابت آن حرص و جوش می‌خورم اما اهل هیچ حزب و دسته‌ی سیاسی نیستم. من سیاست را دنبال می‌کنم چون خود را مبتلای ایران و فرهنگ و مردمانش می‌بینم. چه کنیم که سلامت و استواریِ خاک این سرزمین، و آسودگی یا عذاب مردمانش، و پویایی یا انحطاط فرهنگ دیرینه‌اش، ناگزیر تا حد زیادی تابع تصمیمات و رفتارهای سیاستمداران است. پس ما را چاره‌ای نیست جز آنکه نگران مردان سیاست باشیم! به قول نظامی:

فراخی‌ها و تنگی‌های اطراف
ز رای پادشاه خود زند لاف...

رضا پهلوی هم یکی از این مردان سیاست است. پسر پادشاه سابق که حالا می‌کوشد پس از نیم قرن فاصله، تخت واژگون پدران را بر پا کند. با شعار ملّی‌گرایی ایرانی و وعده‌ی بازگرداندن کشور به "دوران شکوه"! خب تا اینجا به نظرم همه چیز طبیعی است. سلسله‌ی پهلوی هم بخشی از تاریخ ایران است که خدماتی کرده‌ است و خطاهایی. می‌توان در جای خود آن گذشته‌ها را بررسی کرد و کرده‌اند. اما مسئله‌ی من مختصات شخصی است که امروز میراث‌دار آن گذشته شده است. یکی مثل من مردان سیاست را بر اساس نسبتی که با ایران و فرهنگ ایرانی دارند می‌سنجد. به راستی نسبت شاهزاده‌ی غربت‌نشین که از قضا مدّعی ملّی‌گرایی ایرانی هم هست، با ایران و تاریخ و فرهنگ ایرانی چیست؟ "ایرانی بودن" چقدر در زیست روزمرّه‌ی او وعلاقه‌های شخصی او به چشم می‌آید؟ سبک زندگی او چقدر شبیه به سبک زندگی ایران‌دوستان اصیل است؟ در سخنان او چه نشانه‌‌هایی از دلبستگی به فرهنگ ایرانی دیده می‌شود؟ تردیدی نیست که سهم عمده‌ای از فرهنگ باشکوه ایران‌زمین در زبان و ادب فارسی جلوه‌گر است. آیا در سخنان و پیام‌های رضا پهلوی کوچکترین نشانی از آشنایی با آثار ادب فارسی دیده می‌شود؟ تا به حال کسی دیده او یک بیت نغز از سعدی یا حافظ یا فردوسی را در جای مناسب به کار ببرد؟ اصلاً آیا شاهزاده تا به حال ده صفحه از شاهنامه فردوسی را از رو خوانده است؟! بعید می‌دانم! چندی پیش فیلم کوتاهی از مجلس عروسی دختر ایشان دیدم. حتی یک نماد و نشانه‌ و آئین ایرانی در این مجلس به چشم نمی‌خورد! همه چیز غربی!

ایران دوستانِ بسیاری به رهبر جمهوری اسلامی انتقاد می‌کنند که چرا در دکورِ پیام‌های نوروزی‌اش نماد‌های ایرانی را به کار نمی‌برد. به نظرم انتقاد واردی است. اما قطعاً این انتقاد بسی غلیظ‌تر به شاهزاده‌ای وارد است که هوادارانش او را ادامه‌ی تاریخ کهن این سرزمین می‌دانند.

واقعیت این است که کسی با گفتن "درود" به جای "سلام" ملّی‌گرا نمی‌شود! فحش دادن به عرب‌ها و قرقره کردن نام "کورش بزرگ" هم، در حالی که در همه عمر یک متن تاریخی پارسی را نخوانده‌ای، نشانه‌ی ایران‌دوستی نیست. حکمای ما گفته‌اند که پیش‌نیازِ محبت، معرفت است. یعنی برای دوست داشتنِ چیزی ابتدا باید آن را بشناسی. ادعای دوست داشتن ایران، درحالی که از فرق سر تا نوک پا غربی شده‌ای و نسبتی با فرهنگش نداری، حاصلی جز تعصّب و فاشیسم ندارد. عشقِ اینگونه ملّی‌گرایان به ایران همچون عشق آن جوان خامِ متعصّب است که از فرط دوست داشتنِ معشوقه، اسید روی صورتش می‌پاشد. من نام اینگونه ملّی‌گرایان را می‌گذارم "ملّی‌گرایانِ پا در هوا، سر در کجا". پایشان در هواست چون از ریشه‌های فرهنگی خود منقطع‌اند و سرشان معلوم نیست کجاست چون ساده‌لوح‌اند و می‌توانند بازیچه‌ی مکّاران سیاست بشوند.
ایران‌دوستان اصیل اما قلبشان با حافظ می‌تپد، خونشان با فردوسی می‌جوشد و زبانشان با سعدی می‌چرخد. دیوانه‌ی تار شهنازند و تحریر شجریان. آواره‌ی بوی خاک نم‌خورده در کوچه‌های کویرش، مفتون خم ابروی محراب‌های مساجدش، پرستنده‌ی خدای عطّار و مولوی و شاگرد درس صبر و سکوت بایزید پای آن امامزاده‌ی بی‌ربط...
به راستی نسبت رضا پهلوی با اندیشه‌ها، احساسات و باورهای غول‌های فرهنگ ایران چیست؟

تغییر در اوضاع پیچیده‌ی امروز ایران مردان و زنان استوار و آزموده و دردمند و البته با‌دانش می‌طلبد. من گمان می‌کنم که شاهزاده‌ی تبعیدی ما خودش هم می‌داند که مرد چنین میدان سختی نیست. او هیچ قصدی برای بازگشت به وطن ندارد. بلکه به همین دلخوش است که پادشاهِ گروهی یا گروهکی از ایرانیان خارج‌نشین باشد. هم‌آنان که صدایش می‌زنند: "کینگ رضا پهلوی"!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
👎15👍114👏3👌2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#غزل_تازه


زمین خشم خودش را تا ابد پنهان نخواهد کرد
تو زیر خاک خواهی رفت و کس افغان نخواهد کرد

به دریا نارسیده بی‌صدا تبخیر خواهی شد
برایت هیچ رودی در جهان طغیان نخواهد کرد

پس از تو هیچ‌کس از مرگِ انسان دین نخواهد ساخت
کسی خون خدا در شیشه‌ی شیطان نخواهد کرد

مسلمان مست را، میخانه مسجد را نخواهد کوفت
کسی نقشِ چماق خویش را قرآن نخواهد کرد

به جز ابروی عصیان هیچ محرابی نخواهد بود
پس از تو هیچ انسان سجده بر انسان نخواهد کرد

کسی سقف قفس را بر سر مرغان نخواهد ریخت
به کرکس‌های بادآورده اطمینان نخواهد کرد

جهان دست تو را می‌بندد و دیگر کسی هر صبح
عزیزانِ مرا از دار آویزان نخواهد کرد

تو زیر خاک خواهی خفت و این آغاز بیداری‌ست
که طوطی گوش بر تزویرِ بازرگان نخواهد کرد

پس از تو میهنم تاریخ را در یاد خواهد داشت
دوباره خویش را با دست خود ویران نخواهد کرد!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
31👍10👎1👏1
✍️آئین پهلوانی


آئین پهلوانی در این سرزمین آداب خودش را دارد. در خفا و خلوت سر به پیشگاه آن یگانه فرود می‌آوری، در برزن و بازار گردنت را برای مردمت خم می‌کنی و روبروی اهل قدرت سینه‌ات را جلو می‌دهی و مراقبی تا کلمه‌ای نگویی که بوی مجیز بدهد.

اما خدا لعنت کند آنهایی را که فرهنگ پاک پهلوانی را آلوده کردند به رذیلت جانماز آب کشی و ریاکاری و دستمال به دستی و چرب زبانی برای قدرتمندان!

پهلوانان جوان ما البته تاجایی که زورشان برسد اغلب تن نمی‌دهند به نمایش‌های مشمئز‌کننده‌ی بزرگترهای کوچکشان. اما تنها چند لکّه‌ی سیاه کوچک هم می‌تواند گند بزند به آن تصویر روشنِ یکدست...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
77👌23👏15👍9👎8
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مثل لالايی‌ست در گوش خلايق، شيونم
عاقبت خود را ميان شهر آتش می‌زنم

ساده بودم، فکر می‌کردم حراست کرده‌ام
با خطوطِ دفترم از مرزهای میهنم

باز در آئينه تصویرم‌ کمی نا آشناست
از صدای خويش می‌پرسم که "اين آيا منم؟!"

از تبِ عشق است يا داغ برادر کاين‌چنين
مثلِ مرغی در تنور افتاده می‌سوزد تنم؟

ردّ پای بوسه‌ی يار است يا خون رفيق
لکّه‌ی سرخی که جا مانده‌ست بر پيراهنم

بار، سنگين است و من کم طاقت و دنيا حسود
خم شدن را عار می‌دانم، دعا کن بشکنم!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
120👏13👍12
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شعر جوشید و بر زبان آمد، از گلو استخوان درآوردند
شعر من بافه‌های ذهنم نیست، زخم‌هایم زبان درآوردند

آهِ مستانه‌ام که بالا رفت، باده از آسمان شب بارید
مردمِ بسته چتر وا کردند، عاشقان استکان درآوردند

می نویسم، اگرچه می‌دانم، شعرها نانوشته ناب‌ترند
حرف‌های دلم تباه شدند، تا سر از این دهان درآوردند

خواستم با سکوت و دم‌نزدن، حرمت دوستی نگه دارم
دشمنان زیرکانه از دهنم، "شِکوه از دوستان" درآوردند

دشمنی‌های دوستان این‌سو، دوستی‌های دشمنان آن‌سو
دوستان دشنه در دلم کردند، دشمنان داستان درآوردند

زیر آوار درد های خودم، مدّتی مرده بودم اما باز
دست‌های تو از دل آوار، جسدی نیمه‌جان درآوردند!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
91👍8👏7👌4
✍️ناصر تقوایی


به احترام هنرمندی که هوشمندانه بر امواج پسند زمانه سوار نشود و مومنانه حرف گیر کرده توی گلوی خودش را بزند باید کلاه از سر برداشت‌. ناصر تقوایی مصداق مشخّص چنین هنرمندی است. او به طرزی شگفت از دو جهت، مُدهای زمانه را به هیچ گرفت. از یک سو در روزگاری که فیلمفارسی‌‌ها می‌کوشیدند افیون‌وار با رویا فروشی سر توده‌ها را گرم کنند، فیلم تلخی مثل "صادق کُرده" را ساخت و برش‌هایی از زندگی ایرانیان را به تصویر کشید که دیدنش هم خو‌شاید نبود چه رسد به زیستنش. و از دیگرسو در زمانه‌ای که مبارزه‌ی مسلّحانه و فحش به امپریالیسم سکّه‌ی رایج بود، شاهکار شیرینی همچون "دایی‌جان ناپلئون" را آفرید تا خاک بپاشد به هرچه موج‌سواری و نان به نرخ روز خوری است. حقّا که آفرین بر این استقلال و شرافت و بینشی که او داشت. آن تلخی و آن شیرینی هر دو اصیل بودند و هر دو حرفی بودند برای گفتن و این امروز البته برای ما معمّای حل شده‌ای است. بزرگا ناصر تقوایی که در آنچنان روزگار مه‌آلودی آن نقطه‌ی محو را یافت و بر آن ایستاد.
بعد از پنجاه و هفت نیز او بر مدار همان شرافت و همان بینش بود. با آن همه هنری که داشت "توی بورس بودن" را به هر قیمتی نپذیرفت و کم‌کار شد. گویا رنج ممنوع‌الکاری را هم به جان خرید تنها برای آنکه خودش باشد. و این خود بودن عجب دردناک است در این دیار! اینجا هنرمندان مستقل به مرگ طبیعی نمی‌میرند. همگی به قتل می‌رسند. یا به چاقوی سانسور، جان و جوانی‌شان سلّاخی می‌شود. یا از هراس آن تکّه‌تکّه شدن، خود خویش را خفه می‌کنند و خلاص!
هر چه بود، ناصر تقوایی سربلند رفت و بدخواهان او سرافکندگان تاریخند. یادش بخیر، رنج‌هایش پر ثمر و نامش زمزمه‌ی نیمه‌شب مستان باد.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri
57👍7👏5👌3
2025/10/15 19:41:47
Back to Top
HTML Embed Code: