tgoop.com/master_chef_irani/75793
Last Update:
#زندگی_واقعی_نغمه❣
@Master_chef_irani
قسمت ۱۷۷و۱۷۸
اصلا حوصله نداشت و منم میخواستم پی دلش
بالا برم و حالش و خوب کنم.
یک بار هم بابا زنگ زد گوشیش که داد من جواب دادم.
خندیدم و گفتم خانم از تو بعیده جواب همسر گرامی و نمیدیا.
اون دیگه چیکارت کرده؟
با کلافگی نگام کرد و گفت خیلی دیگه طرفداری نریمان و میکنه،
اعصابم و خورد میکنه.
متوجه شدم کلافگی مامان از دست نریمان و همه چی زیر سر اون پدر سوخته اس.
همینکه متوجه شدم مشکلش چیه خیالم راحت شد و رفتیم دنبال خرید کردن.
بالاخره بعد چند ساعت گذشتن،
خانمرضایت داد و یه کت و دامن خیلی خوشگل و شیک رو انتخاب کرد
بعد از خرید کت و دامن رفتیم و بقیه خریدهای مامان رو انجام دادیم.
بعدش مامان زنگ زد به بابا و گفت پیراهن براش بخره یا نه.
اونمگفت اگه بگیرین خوشحال میشم و مامان بعدش که قطع کرد شروع کرد برای من تعریف کردن که کت و شلوار بابا رو سفارش دادن و با کراوات آوردن در خونه.
کفش نو هم داشته و فقط پیراهن لازم دارم،
#زندگی_واقعی_نغمه❣
کفش نو هم داشته و فقط پیراهن لازم دارم،
مامان نمیدونست چهرنگی بخره و بابا همگفته بود هرچی خودت بخری مندوست دارم.
کت و دامن مامان یه کرم خیلی خوش رنگ و خاص بود که بنظرم اگه پیراهن بابا هم ،
همرنگش میشد،ست باحالی میشد.
نظرم و به مامان گفتم و اونم قبول کرد و رفتیم دنبال پیراهن برای بابا.
بالاخره بعد کلی تلاش موفق شدیم که دقیقا پیراهن،
هم رنگ لباس مامان پیدا کنیم.
بعدش مامان به من اصرار داشت که شام برم اونجا و به میعاد هم بگم بیاد،
تو راه برگشت از بازار زنگ زدمبه میعاد و اونم قبول کرد.
وقتی رسیدیم خونه مامان،
بابا رو فرستاد بره غذا بخره و چند دقیقه بعدش هم میعاد رسید.
نازنینبا مهرداد دنبال کاراشون بود و اصلا تا وقتی که ما اونجا بودیم خونه نیومد.
یه چند دقیقه هم رفتم با میعاد حرف زدم که کم تر مامان و اذیت کنه.
مهمونی نازنین هم به خوبی گذشت و بازمچیزی که من و اذیت می کرد و فکرم رو حسابی مشغول کرده بود نگاه های مهرداد بود.
@Master_chef_irani
BY آشپزی باسرآشپزایرانی
Share with your friend now:
tgoop.com/master_chef_irani/75793
