#امام_حسن_عسکری
زهر افتاده به جان جگرم مهدی جان
لرزه انداخت ز پا تا به سرم مهدی جان
به لب خشک پدر آب گوارا برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
قدح آب همینکه به لبم شد نزدیک
غم لب های حسین زد شررم مهدی جان
قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد
کشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان
لحظه ای نیست عزیزم که تداعی نشود
وقعه ی کرب وبلا در نظرم مهدی جان
زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب
خون قلبم چکد از چشم ترم مهدی جان
می درخشد رخ ماه تو بیاد آوردم
سر نورانی هجده قمرم مهدی جان
سعید خرازی
@marsiyeeh
زهر افتاده به جان جگرم مهدی جان
لرزه انداخت ز پا تا به سرم مهدی جان
به لب خشک پدر آب گوارا برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
قدح آب همینکه به لبم شد نزدیک
غم لب های حسین زد شررم مهدی جان
قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد
کشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان
لحظه ای نیست عزیزم که تداعی نشود
وقعه ی کرب وبلا در نظرم مهدی جان
زینب و بزم یزید و لب خشکیده و چوب
خون قلبم چکد از چشم ترم مهدی جان
می درخشد رخ ماه تو بیاد آوردم
سر نورانی هجده قمرم مهدی جان
سعید خرازی
@marsiyeeh
❤2
#امام_حسن_عسکری
تنها نه اینکه بر تن تو جامه ی عزاست
حتی سیاه پوش غمت سرّ من رئاست
"غم"، واژه ای که بیشتر از هر کس دگر
با چشم های دائم الاشک تو آشناست
تنها، غریب، گوشه ی سرداب خانه ات
بر گونه هایت اشک عزای پدر رهاست
این روزها اگر که ندارید زائری
ما را به سامرا ببر، اینجا پر از گداست
انگار ماتم تو تمامی ندارد و
هر روز، سینه ی تو به یک داغ مبتلاست
تو سوگوار خانه ی آتش گرفته ای
اما شکستن تو در این داغ، بی صداست
مثل همیشه آخر شعرم رسید و باز
دستم به دامن تو و امضای کربلاست
محمد بیابانی
@marsiyeeh
تنها نه اینکه بر تن تو جامه ی عزاست
حتی سیاه پوش غمت سرّ من رئاست
"غم"، واژه ای که بیشتر از هر کس دگر
با چشم های دائم الاشک تو آشناست
تنها، غریب، گوشه ی سرداب خانه ات
بر گونه هایت اشک عزای پدر رهاست
این روزها اگر که ندارید زائری
ما را به سامرا ببر، اینجا پر از گداست
انگار ماتم تو تمامی ندارد و
هر روز، سینه ی تو به یک داغ مبتلاست
تو سوگوار خانه ی آتش گرفته ای
اما شکستن تو در این داغ، بی صداست
مثل همیشه آخر شعرم رسید و باز
دستم به دامن تو و امضای کربلاست
محمد بیابانی
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
اثر زهر به کل بدنت معلوم است
شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است
گاه غش میکنی و گاه به خود میپیچی
خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است
حرف خود را به تکان دادن سر میگویی
حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است
سعی داری که نبیند پسرت اما حیف
باز خاکی شدن پیرهنت معلوم است
چه سرت آمده جسم تو زمرّد شده است؟
تکه تکه ز عقیق یمنت معلوم است
پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود
در نگاه تو غم دل شکنت معلوم است
کاسه نزدیک لبت میشود و می افتد
باهمین زاویه زخم دهنت معلوم است
قصدت اینست تو هم کرببلایی بشوی
این مواسات در عطشان شدنت معلوم است
فرق بسیار تو با جد غریبت آقا
وقت تشییع و کفن داشتنت معلوم است
گوشه ی دیگر فرق تو در این امنیتِ
خواهران و حرم لطمه زنت معلوم است
ته گودال نرفتی به سرت سنگ نخورد
شکر این لحظۀ آخر بدنت معلوم است
سید پوریا هاشمی
@marsiyeeh
اثر زهر به کل بدنت معلوم است
شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است
گاه غش میکنی و گاه به خود میپیچی
خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است
حرف خود را به تکان دادن سر میگویی
حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است
سعی داری که نبیند پسرت اما حیف
باز خاکی شدن پیرهنت معلوم است
چه سرت آمده جسم تو زمرّد شده است؟
تکه تکه ز عقیق یمنت معلوم است
پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود
در نگاه تو غم دل شکنت معلوم است
کاسه نزدیک لبت میشود و می افتد
باهمین زاویه زخم دهنت معلوم است
قصدت اینست تو هم کرببلایی بشوی
این مواسات در عطشان شدنت معلوم است
فرق بسیار تو با جد غریبت آقا
وقت تشییع و کفن داشتنت معلوم است
گوشه ی دیگر فرق تو در این امنیتِ
خواهران و حرم لطمه زنت معلوم است
ته گودال نرفتی به سرت سنگ نخورد
شکر این لحظۀ آخر بدنت معلوم است
سید پوریا هاشمی
@marsiyeeh
❤3
#امام_حسن_عسکری
چو سوز زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد
بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد
تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو
چه باشد بهتر از این گر که مهدر در برم باشد
بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل
بیا دامن کشان تا روی دامانت سرم باشد
ندارم قوتی در تن به مثل بید می لرزم
بیا و کن تماشا لحظه های آخرم باشد
بیا خالی است جای تو کنارم ای جگر گوشه
ببین پاره جگر جای تو دور بسترم باشد
به اشک من در این حجره کسی هرگز نمی خندد
صدای گریه می آید،گمانم مادرم باشد
من از یاد همه رفتم ولی یاد حسینم من
به یاد سینه ی او خون به چشمان ترم باشد
همان سینه که برآن نعل تازه رفت و آمد داشت
که از این غم بیا بنگر فقط خاکسترم باشد
محمود اسدی
@marsiyeeh
چو سوز زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد
بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد
تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو
چه باشد بهتر از این گر که مهدر در برم باشد
بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل
بیا دامن کشان تا روی دامانت سرم باشد
ندارم قوتی در تن به مثل بید می لرزم
بیا و کن تماشا لحظه های آخرم باشد
بیا خالی است جای تو کنارم ای جگر گوشه
ببین پاره جگر جای تو دور بسترم باشد
به اشک من در این حجره کسی هرگز نمی خندد
صدای گریه می آید،گمانم مادرم باشد
من از یاد همه رفتم ولی یاد حسینم من
به یاد سینه ی او خون به چشمان ترم باشد
همان سینه که برآن نعل تازه رفت و آمد داشت
که از این غم بیا بنگر فقط خاکسترم باشد
محمود اسدی
@marsiyeeh
❤2
#امام_حسن_عسکری
ماه صفر رفت و دوباره محشری شد
هنگامۀ شور و عزای دیگری شد
اسلام، گریان امام عسکری شد
در خانه، مظلوم دو عالم بستری شد
مسموم شد مولا خبر در شهر پیچید
آقا به خود از شدت این زهر پیچید
آقا عزادارت زمین و آسمانند
با ما تمام قدسیان هم نوحه خوانند
بر چشمهامان اشکهای ما روانند
در زیر بار ماتمت قدها کمانند
امشب دل زهرا و حیدر غم گرفته
مهدی کنار بسترت ماتم گرفته
تو خود غریبی سامرایت هم غریب است
این روزها حال و هوایت هم غریب است
فرزندِ دور از دیده هایت هم غریب است
حس می کنم حتی عزایت هم غریب است
صاحب زمان بر پای تو صورت نهاده است
غربت همیشه عضوی از این خانواده است
هر بار یاد کوچه افتادی فِسُردی
با یاد زهرا مادرت صد بار مردی
راحت شدی دیگر تو با زهری که خوردی
کمتر کسی برده چنان رنجی که بردی
پیداست مولا از غروب دیدگانت
کار خودش را کرده زهر دشمنانت
سخت است فرزندت بگیرد دامنت را
بعدش ببیند لحظۀ جان دادنت را
خاموش بیند چشمهای روشنت را
پیشت بماند تا ببیند رفتنت را
ما هم به همراه ائمه روضه خوانیم
گریان آلامِ دل صاحب زمانیم
ابر غم تو کرده سایه ، سامرا را
در غم فرو برده تمام سینه ها را
ویرانه کرده کوچه های قلب ما را
کرده تداعی روضه های کربلا را
غمهای دیگر را غم تو برده از یاد
آقا بمیرم ظرف آب از دستت افتاد
تا ظرف آب از دستهایت بر زمین خورد
یاد آمدت ساقی عمود آهنین خورد
تا تیر بر مشک یل ام البنین خورد
افتاد مشک و ضربه ها از آن و این خورد
بر ساقی و بر اشکهایش گریه کردید
با حضرت مهدی برایش گریه کردید
اصلا همه بر دستهایش گریه کردند
بر دستِ از پیکر جدایش گریه کردند
پیغمبر و زهرا برایش گریه کردند
بر ماجرای کربلایش گریه کردند
این روضه هم مثل تمام روضه ها شد
از هر جهت رفتیم آخر کربلا شد
مهدی مقیمی
@marsiyeeh
ماه صفر رفت و دوباره محشری شد
هنگامۀ شور و عزای دیگری شد
اسلام، گریان امام عسکری شد
در خانه، مظلوم دو عالم بستری شد
مسموم شد مولا خبر در شهر پیچید
آقا به خود از شدت این زهر پیچید
آقا عزادارت زمین و آسمانند
با ما تمام قدسیان هم نوحه خوانند
بر چشمهامان اشکهای ما روانند
در زیر بار ماتمت قدها کمانند
امشب دل زهرا و حیدر غم گرفته
مهدی کنار بسترت ماتم گرفته
تو خود غریبی سامرایت هم غریب است
این روزها حال و هوایت هم غریب است
فرزندِ دور از دیده هایت هم غریب است
حس می کنم حتی عزایت هم غریب است
صاحب زمان بر پای تو صورت نهاده است
غربت همیشه عضوی از این خانواده است
هر بار یاد کوچه افتادی فِسُردی
با یاد زهرا مادرت صد بار مردی
راحت شدی دیگر تو با زهری که خوردی
کمتر کسی برده چنان رنجی که بردی
پیداست مولا از غروب دیدگانت
کار خودش را کرده زهر دشمنانت
سخت است فرزندت بگیرد دامنت را
بعدش ببیند لحظۀ جان دادنت را
خاموش بیند چشمهای روشنت را
پیشت بماند تا ببیند رفتنت را
ما هم به همراه ائمه روضه خوانیم
گریان آلامِ دل صاحب زمانیم
ابر غم تو کرده سایه ، سامرا را
در غم فرو برده تمام سینه ها را
ویرانه کرده کوچه های قلب ما را
کرده تداعی روضه های کربلا را
غمهای دیگر را غم تو برده از یاد
آقا بمیرم ظرف آب از دستت افتاد
تا ظرف آب از دستهایت بر زمین خورد
یاد آمدت ساقی عمود آهنین خورد
تا تیر بر مشک یل ام البنین خورد
افتاد مشک و ضربه ها از آن و این خورد
بر ساقی و بر اشکهایش گریه کردید
با حضرت مهدی برایش گریه کردید
اصلا همه بر دستهایش گریه کردند
بر دستِ از پیکر جدایش گریه کردند
پیغمبر و زهرا برایش گریه کردند
بر ماجرای کربلایش گریه کردند
این روضه هم مثل تمام روضه ها شد
از هر جهت رفتیم آخر کربلا شد
مهدی مقیمی
@marsiyeeh
❤1
#امام_حسن_عسکری
اینست راز روضۀ اشک روان شدن
خورشید بودن و پسِ پرده نهان شدن
دور از وطن شدن،به شب تار،بی خبر
تبعید از مدینه به یک پادگان شدن
محروم از دیار وَ دیدار شیعیان
زندان شدن،غریب شدن، بی امان شدن
هر شب شبیه سید و مولای خود علی
با چاه در نوا شدن و همزبان شدن
با دست و پای بسته چو اجداد طاهرین
از فرط غصه،پیر و بظاهر جوان شدن
هم حرف بد شنیدن و دم بر نیامدن
هم بارها به دشمن خود میزبان شدن
عمری امام بودن و پیرو نداشتن
هر دم به یک جفا و ستم امتحان شدن
امت گهی وَبالِ سرِ گُردۀ امام
گاهی عجیب،مسخره ی مردمان شدن
گاه از مدینه،یکسره تا سامرا اسیر
چون شام و کوفه، همسفر ساربان شدن
گاهی شهید سَمّ و گهی، سُمّ استران
گاهی اسیر نیزه و گاهی سنان شدن
گاهی به جُرمِ زادۀ زهرا شدن، غریب
گاهی به جرم آل علی، بی نشان شدن
آیا اِمامتان حسنِ عسگری نبود
تا کی هنوز منتظر این و آن شدن
اصلا پِی بقای ولایت بنا شده
چندین امام ، یار امام زمان شدن
ای شیعه هر غمی که رسد،"فَابکِ لِلحسین"
اینست راز روضۀ اشک روان شدن
محمود ژولیده
@marsiyeeh
اینست راز روضۀ اشک روان شدن
خورشید بودن و پسِ پرده نهان شدن
دور از وطن شدن،به شب تار،بی خبر
تبعید از مدینه به یک پادگان شدن
محروم از دیار وَ دیدار شیعیان
زندان شدن،غریب شدن، بی امان شدن
هر شب شبیه سید و مولای خود علی
با چاه در نوا شدن و همزبان شدن
با دست و پای بسته چو اجداد طاهرین
از فرط غصه،پیر و بظاهر جوان شدن
هم حرف بد شنیدن و دم بر نیامدن
هم بارها به دشمن خود میزبان شدن
عمری امام بودن و پیرو نداشتن
هر دم به یک جفا و ستم امتحان شدن
امت گهی وَبالِ سرِ گُردۀ امام
گاهی عجیب،مسخره ی مردمان شدن
گاه از مدینه،یکسره تا سامرا اسیر
چون شام و کوفه، همسفر ساربان شدن
گاهی شهید سَمّ و گهی، سُمّ استران
گاهی اسیر نیزه و گاهی سنان شدن
گاهی به جُرمِ زادۀ زهرا شدن، غریب
گاهی به جرم آل علی، بی نشان شدن
آیا اِمامتان حسنِ عسگری نبود
تا کی هنوز منتظر این و آن شدن
اصلا پِی بقای ولایت بنا شده
چندین امام ، یار امام زمان شدن
ای شیعه هر غمی که رسد،"فَابکِ لِلحسین"
اینست راز روضۀ اشک روان شدن
محمود ژولیده
@marsiyeeh
❤2
#امام_حسن_عسکری
تسلیت ای حجّت ثانی عشر یابن الحسن
زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن
قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد
سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن
کودک شش ساله بودی بر پدر خواندی نماز
ریختی از چشم خود خون جگر یابن الحسن
زود گرد بی کسی بر ماه رخسارت نشست
زود کردی جامۀ ماتم به بر یابن الحسن
قرن ها چشم تو گریان است بر جدّت حسین
لحظه لحظه ریختی اشک بصر یابن الحسن
طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد
تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن
مخفی از چشم همه، چشم تو بر بابا گریست
سوختی چون شمع سوزان تا سحر یابن الحسن
قرن ها فریاد زهرا مادرت آید به گوش
از مدینه بین آن دیوار و در یابن الحسن
یوسف زهرا بیا با ما بگو آخر چرا
تربت زهراست مخفی از نظر یابن الحسن
ای سرشک چارده معصوم از چشمت روان
ای زده هجر تو بر دل ها شرر یابن الحسن
روز«میثم» تیره تر می باشد از شام فراق
تا شود خورشید رویت جلوه گر یابن الحسن
استاد سازگار
@marsiyeeh
تسلیت ای حجّت ثانی عشر یابن الحسن
زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن
قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد
سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن
کودک شش ساله بودی بر پدر خواندی نماز
ریختی از چشم خود خون جگر یابن الحسن
زود گرد بی کسی بر ماه رخسارت نشست
زود کردی جامۀ ماتم به بر یابن الحسن
قرن ها چشم تو گریان است بر جدّت حسین
لحظه لحظه ریختی اشک بصر یابن الحسن
طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد
تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن
مخفی از چشم همه، چشم تو بر بابا گریست
سوختی چون شمع سوزان تا سحر یابن الحسن
قرن ها فریاد زهرا مادرت آید به گوش
از مدینه بین آن دیوار و در یابن الحسن
یوسف زهرا بیا با ما بگو آخر چرا
تربت زهراست مخفی از نظر یابن الحسن
ای سرشک چارده معصوم از چشمت روان
ای زده هجر تو بر دل ها شرر یابن الحسن
روز«میثم» تیره تر می باشد از شام فراق
تا شود خورشید رویت جلوه گر یابن الحسن
استاد سازگار
@marsiyeeh
❤1
#امام_حسن_عسکری
قسمت این بود که من هم به جوانی بروم
با دلی سوخته زین وادی فانی بروم
آنچنان زهر بهم ریخته ارکان مرا
نفسی نیست که با آه و فغانی بروم
پسرم کاش بیاید به سرم یک لحظه
تا برم توشه از آن گنج نهانی بروم
مادرم سوخت در این ماه از آن شعله در
سوخته از غم آن یاس خزانی بروم
یا حسین اشهد موتم شده و از داغش
با دو چشمی شده خون زاشک فشانی بروم
دست و پا میزنم اما بخدا با یاد
آن تن له شده از اسب دوانی بروم
زیر لب گفت به عباس پریشان زینب
بی تو تا شام بلا با چه امانی بروم
زینب آن عمه مظلومه من گفت به شام
کاش از این معرکه چشم چرانی بروم
مجتبی صمدی
@marsiyeeh
قسمت این بود که من هم به جوانی بروم
با دلی سوخته زین وادی فانی بروم
آنچنان زهر بهم ریخته ارکان مرا
نفسی نیست که با آه و فغانی بروم
پسرم کاش بیاید به سرم یک لحظه
تا برم توشه از آن گنج نهانی بروم
مادرم سوخت در این ماه از آن شعله در
سوخته از غم آن یاس خزانی بروم
یا حسین اشهد موتم شده و از داغش
با دو چشمی شده خون زاشک فشانی بروم
دست و پا میزنم اما بخدا با یاد
آن تن له شده از اسب دوانی بروم
زیر لب گفت به عباس پریشان زینب
بی تو تا شام بلا با چه امانی بروم
زینب آن عمه مظلومه من گفت به شام
کاش از این معرکه چشم چرانی بروم
مجتبی صمدی
@marsiyeeh
❤1
#امام_حسن_عسکری
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
سیدحمیدرضا برقعی
@marsiyeeh
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
سیدحمیدرضا برقعی
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
تب دار ترین تب زده ی بستر دردم
پر سوز ترین حنجره ی حنجر دردم
رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا
تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم
بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم
آتش فکند بر قد و بالای سپیدار
یک ذرّه ی ناچیز ز خاکستر دردم
خون گریه کند اختر و مهتاب برایم
افلاک شده مستمع منبر دردم
وحید قاسمی
@marsiyeeh
تب دار ترین تب زده ی بستر دردم
پر سوز ترین حنجره ی حنجر دردم
رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا
تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم
بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم
آتش فکند بر قد و بالای سپیدار
یک ذرّه ی ناچیز ز خاکستر دردم
خون گریه کند اختر و مهتاب برایم
افلاک شده مستمع منبر دردم
وحید قاسمی
@marsiyeeh
#امام_حسن_عسکری
مهدى بیا كه رفتنیَم، راهِ چاره نیست
جُز تو، به آسمانِ ولایت ستاره نیست
آبى به كام خُشکِ منِ تشنه لب رسان
در كارِ خِیر، حاجتِ هیچ اِستخاره نیست
بِنشین كنارِ بسترم اى میوه ى دِلَم
فُرصت به قَدرِ دیدنِ رویت دوباره نیست
آه از دَمى كه حضرتِ حیدر به خانه دید
در گوشِ مادرم اثر از گوشواره نیست
مهدى بِدان كه بِین مُصیباتِ كربلا
جانسوزتر زِ حَلقِ پاره ى آن شیرخواره نیست
جَدّ غَریبِ من، بَدَنش پاره پاره شُد
امّا به گردِ من خبَرى از سَواره نیست
سعید خرازی
@marsiyeeh
مهدى بیا كه رفتنیَم، راهِ چاره نیست
جُز تو، به آسمانِ ولایت ستاره نیست
آبى به كام خُشکِ منِ تشنه لب رسان
در كارِ خِیر، حاجتِ هیچ اِستخاره نیست
بِنشین كنارِ بسترم اى میوه ى دِلَم
فُرصت به قَدرِ دیدنِ رویت دوباره نیست
آه از دَمى كه حضرتِ حیدر به خانه دید
در گوشِ مادرم اثر از گوشواره نیست
مهدى بِدان كه بِین مُصیباتِ كربلا
جانسوزتر زِ حَلقِ پاره ى آن شیرخواره نیست
جَدّ غَریبِ من، بَدَنش پاره پاره شُد
امّا به گردِ من خبَرى از سَواره نیست
سعید خرازی
@marsiyeeh
❤3😢1
#امام_حسن_عسکری
ز سوز زهر و غریبی دلم پُر از آه است
غریب میروم و پیش پایم این راه است
محاسنم شده گلگون ز خون لبهایم
تحمّل شرر زهر کینه جانکاه است
ز ارث فاطمه آتش گرفته خانهء من
شبیه او گل عمرم خزان و کوتاه است
برای من نکنید گریه چونکه مادر من
شکسته سینه به بستر درون این ماه است
ز داغ محسن ششماهه و در و دیوار
به جز شما چه کسی سوگوار و آگاه است
فدای زخم دل جدّ بی کَسم حیدر
که محرم دل سوزان او فقط چاه است
دعا برای فرج مرهم دل زهراست
که مهدیم به زمانه یگانه خونخواه است
مجتبی صمدی شهاب
@marsiyeeh
ز سوز زهر و غریبی دلم پُر از آه است
غریب میروم و پیش پایم این راه است
محاسنم شده گلگون ز خون لبهایم
تحمّل شرر زهر کینه جانکاه است
ز ارث فاطمه آتش گرفته خانهء من
شبیه او گل عمرم خزان و کوتاه است
برای من نکنید گریه چونکه مادر من
شکسته سینه به بستر درون این ماه است
ز داغ محسن ششماهه و در و دیوار
به جز شما چه کسی سوگوار و آگاه است
فدای زخم دل جدّ بی کَسم حیدر
که محرم دل سوزان او فقط چاه است
دعا برای فرج مرهم دل زهراست
که مهدیم به زمانه یگانه خونخواه است
مجتبی صمدی شهاب
@marsiyeeh
❤2
#امام_حسن_عسکری
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است
برپایی این روضه ها واجب ترین کار است
پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد
امشب تمام عرش با آقا عزادار است
بی جرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما
یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟
زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است
هر روز، روزه...هر شبش دیدارِ دلدار است
ای کاش قدری معتمد شرم و حیا می کرد
اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟
با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت
این روضه ی زهر و جگر الحق که دشوار است
از ترسِ رسواییِ خود از این جنایت ها
در هر کجا پشت سرش گفتند: بیمار است
مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود
این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است
رنگش دگرگون می شود هر بار از دردش
پهلو به پهلو می کند، هرچند ناچار است
در این دم آخر شنیدم کعبه هم می گفت:
بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است
در سامرا بوی مدینه می رسد انگار
آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است
در بسترش هر شب سؤال از مادرش می کرد
مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟
در جست و جوی علت آن سینه ی مجروح
حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است
میخواست تا یک جرعه ی آبی بنوشد که
افتاد از دستش قَدح، از بس که تب دار است
این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را
در کربلا شرمندگی سهم علمدار است
سر منشأ هر روضه ای از روضه ی زهراست
گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است
محمد جواد شیرازی
@marsiyeeh
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است
برپایی این روضه ها واجب ترین کار است
پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد
امشب تمام عرش با آقا عزادار است
بی جرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما
یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟
زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است
هر روز، روزه...هر شبش دیدارِ دلدار است
ای کاش قدری معتمد شرم و حیا می کرد
اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟
با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت
این روضه ی زهر و جگر الحق که دشوار است
از ترسِ رسواییِ خود از این جنایت ها
در هر کجا پشت سرش گفتند: بیمار است
مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود
این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است
رنگش دگرگون می شود هر بار از دردش
پهلو به پهلو می کند، هرچند ناچار است
در این دم آخر شنیدم کعبه هم می گفت:
بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است
در سامرا بوی مدینه می رسد انگار
آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است
در بسترش هر شب سؤال از مادرش می کرد
مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟
در جست و جوی علت آن سینه ی مجروح
حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است
میخواست تا یک جرعه ی آبی بنوشد که
افتاد از دستش قَدح، از بس که تب دار است
این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را
در کربلا شرمندگی سهم علمدار است
سر منشأ هر روضه ای از روضه ی زهراست
گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است
محمد جواد شیرازی
@marsiyeeh
❤1
#امام_حسن_عسکری
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ايم
همچو اشك از غم يك خاطره برخاسته ايم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ايم
به هواى حرم سامره برخاسته ايم
روضه غربت تو حال عجيبى دارد
هركه نامش حسن است ارث غريبى دارد
جان به قربان دلت جان به فداى سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
كه تفاوت بكند ،همسرتو ...همسر او
طعنه بسيار شنيده دل غم پرور او
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنى بين بقيع است كه او بى حرم است
حسنى ،آه تو پرداختنى ميخواهد
حسنى ،داغ تو بر سرزدنى ميخواهد
حسنى ،نام تو دور از وطنى ميخواهد
حسنى ،روضه تو سوختنى ميخواهد
دل تو تنگ مدينه است كه دلگير شدى
مادرى هستى عزيزم تو اگر پير شدى
خانه كوچک تو هيچ كم از زندان نيست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نيست
بين يك مشت نگهبان كه بوى ايمان نيست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نيست
خانه ات امنيت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ايمنى از حمله نااهلان داشت؟
اصلا اين غصه به پيمانه تو ريخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه تو ريخته اند؟
شعله بر دامن كاشانه تو ريخته اند؟
چل نفر در وسط خانه تو ريخته اند ؟
راه ناموس ترا بسته كسى در كوچه؟
همسرت را زده پيوسته كسى در كوچه؟
كوچه اى بود مدينه ،كه زنى خورد زمين
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمين
فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمين
حسن عسكرى ،آنجا حسنى خورد زمين
قسمت اين بود كه او دردو محن جمع كند
گوشوار از وسط كوچه حسن جمع كند
قسمت اين بود از اين داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپيدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لب خشک تو از جام محرم دادند
عطش پيكر مسموم تو ميگفت حسين
نفس تشنه حلقوم تو ميگفت حسين
پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ريخت
لحظه تشنگى ات گريه به غمهاى تو ريخت
اشك بالاى سر پيكر تنهاى تو ريخت
خاكها بر سرش از ماتم عظماى تو ريخت
روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى
حسن فاطمه صد شكر كه عريان نشدى
پسرى داشتى و زود كفن كرد ترا
كفن فاخر و شايسته به تن كرد ترا
درخور شان تو تشييع بدن كرد ترا
تيرباران چه كسى مثل حسن كرد ترا؟
نيتم بود حسين و ز كفن ميگفتم
ناخودآگاه همش ياد حسن مي افتم ...
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسيرى وسط مجلس اغيار نرفت
محمد جواد پرچمی
@marsiyeeh
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ايم
همچو اشك از غم يك خاطره برخاسته ايم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ايم
به هواى حرم سامره برخاسته ايم
روضه غربت تو حال عجيبى دارد
هركه نامش حسن است ارث غريبى دارد
جان به قربان دلت جان به فداى سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
كه تفاوت بكند ،همسرتو ...همسر او
طعنه بسيار شنيده دل غم پرور او
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنى بين بقيع است كه او بى حرم است
حسنى ،آه تو پرداختنى ميخواهد
حسنى ،داغ تو بر سرزدنى ميخواهد
حسنى ،نام تو دور از وطنى ميخواهد
حسنى ،روضه تو سوختنى ميخواهد
دل تو تنگ مدينه است كه دلگير شدى
مادرى هستى عزيزم تو اگر پير شدى
خانه كوچک تو هيچ كم از زندان نيست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نيست
بين يك مشت نگهبان كه بوى ايمان نيست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نيست
خانه ات امنيت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ايمنى از حمله نااهلان داشت؟
اصلا اين غصه به پيمانه تو ريخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه تو ريخته اند؟
شعله بر دامن كاشانه تو ريخته اند؟
چل نفر در وسط خانه تو ريخته اند ؟
راه ناموس ترا بسته كسى در كوچه؟
همسرت را زده پيوسته كسى در كوچه؟
كوچه اى بود مدينه ،كه زنى خورد زمين
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمين
فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمين
حسن عسكرى ،آنجا حسنى خورد زمين
قسمت اين بود كه او دردو محن جمع كند
گوشوار از وسط كوچه حسن جمع كند
قسمت اين بود از اين داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپيدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لب خشک تو از جام محرم دادند
عطش پيكر مسموم تو ميگفت حسين
نفس تشنه حلقوم تو ميگفت حسين
پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ريخت
لحظه تشنگى ات گريه به غمهاى تو ريخت
اشك بالاى سر پيكر تنهاى تو ريخت
خاكها بر سرش از ماتم عظماى تو ريخت
روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى
حسن فاطمه صد شكر كه عريان نشدى
پسرى داشتى و زود كفن كرد ترا
كفن فاخر و شايسته به تن كرد ترا
درخور شان تو تشييع بدن كرد ترا
تيرباران چه كسى مثل حسن كرد ترا؟
نيتم بود حسين و ز كفن ميگفتم
ناخودآگاه همش ياد حسن مي افتم ...
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسيرى وسط مجلس اغيار نرفت
محمد جواد پرچمی
@marsiyeeh
❤2
#امام_حسن_عسکری
سامرا سُرّ من رأی بودی
چند وقتی است سرد و دلگیری
داری ای خاک پر ز غم کم کم
بوی شهر مدینه می گیری
هر کجا رفته ام دم مغرب
حرم اهل بیت غوغا بود
نه،ولی سامرا غروب که شد
خالی از زائر و چه تنها بود
چلچراغی نبود دور ضریح
فرشهایش تمام خاکی بود
غربت این چهار قبر غریب
از بقیع و مدینه حاکی بود
همه دلخوشی ما این بود
لااقل یک حسن حرم دارد
حال قبری خراب و ویرانه
پیش این دیده ترم دارد
عمه و مادر امام زمان
قبرشان گر چه نیمه ویران بود
به خدا پانخورده چادرشان
نشده رویشان به ضربه کبود
هر کسی رفت حج بیت الله
بست احرام از برای طواف
یاد آقای سامرا باشد
بین هر ناله و دعای طواف
مثل پروانه در طواف شمع
پسری دور بستر بابا
پاک می کرد قطره های اشک
کم کم از دیده تر بابا
تا که گفت آب ظرف آب آورد
لب عطشان او تکان می خورد
کی به پیش نگاه این فرزند
بر دهان چوب خیزران می خورد
عمه ای بود و مادری هم بود
نه میان نگاه های حرام
وای از ماجرای بزم شراب
وای از ازدحام شهر شام
آستینها حجاب سر می شد
بین آن گیر و دار در بازار
چه کسی دیده است دعوای
زن و یک نیزه دار در بازار
انقدر نیزه را تکان ندهید
چونکه جا باز کرده در حنجر
زیر پایت نگاه کن نامرد
سرش افتاده باز بین گذر
قاسم نعمتی
@marsiyeeh
سامرا سُرّ من رأی بودی
چند وقتی است سرد و دلگیری
داری ای خاک پر ز غم کم کم
بوی شهر مدینه می گیری
هر کجا رفته ام دم مغرب
حرم اهل بیت غوغا بود
نه،ولی سامرا غروب که شد
خالی از زائر و چه تنها بود
چلچراغی نبود دور ضریح
فرشهایش تمام خاکی بود
غربت این چهار قبر غریب
از بقیع و مدینه حاکی بود
همه دلخوشی ما این بود
لااقل یک حسن حرم دارد
حال قبری خراب و ویرانه
پیش این دیده ترم دارد
عمه و مادر امام زمان
قبرشان گر چه نیمه ویران بود
به خدا پانخورده چادرشان
نشده رویشان به ضربه کبود
هر کسی رفت حج بیت الله
بست احرام از برای طواف
یاد آقای سامرا باشد
بین هر ناله و دعای طواف
مثل پروانه در طواف شمع
پسری دور بستر بابا
پاک می کرد قطره های اشک
کم کم از دیده تر بابا
تا که گفت آب ظرف آب آورد
لب عطشان او تکان می خورد
کی به پیش نگاه این فرزند
بر دهان چوب خیزران می خورد
عمه ای بود و مادری هم بود
نه میان نگاه های حرام
وای از ماجرای بزم شراب
وای از ازدحام شهر شام
آستینها حجاب سر می شد
بین آن گیر و دار در بازار
چه کسی دیده است دعوای
زن و یک نیزه دار در بازار
انقدر نیزه را تکان ندهید
چونکه جا باز کرده در حنجر
زیر پایت نگاه کن نامرد
سرش افتاده باز بین گذر
قاسم نعمتی
@marsiyeeh
❤2
#امام_حسن_عسکری
غربت شهر سامرا، غصه ی هر شب منه
عکس خرابی حرم، آتیش به جونم می زنه
گرد و غبار حرمت، سرمه چشم نوکرات
خیلی غریبی آقاجون، بگو چی شد کبوترات؟
شب شهادت آقا، می خوام یه آرزو کنم
کاشکی می شد با مژه هام، مرقدت جارو کنم
آقا بذار که جونمو، با هروله فدات کنم
آقا بذار که روم بشه، تو قیامت صدات کنم
سینه زدن با عاشقات، نماز مستی منه
این سینه ی خسته باید، یه روز برا تو بشکنه
تو حلقه ی سینه زنی، وقتی برات شور می گیرم
پاک میشه زنگار دلم، آینه می شم نور می گیرم
این گریه ها روز حساب، توشه ی کوله بارمه
این سینۀ کبود شده، مدال افتخارمه
بندگی رو یادم دادی، با راه و رسم نوکریت
معنی عشق فهمیدم، با اون نگاه دلبریت
معجزه کردی آقا جون، که عاشق خدا شدم
یه تیکه مس بودم که با، نگاه تو طلا شدم
@marsiyeeh
غربت شهر سامرا، غصه ی هر شب منه
عکس خرابی حرم، آتیش به جونم می زنه
گرد و غبار حرمت، سرمه چشم نوکرات
خیلی غریبی آقاجون، بگو چی شد کبوترات؟
شب شهادت آقا، می خوام یه آرزو کنم
کاشکی می شد با مژه هام، مرقدت جارو کنم
آقا بذار که جونمو، با هروله فدات کنم
آقا بذار که روم بشه، تو قیامت صدات کنم
سینه زدن با عاشقات، نماز مستی منه
این سینه ی خسته باید، یه روز برا تو بشکنه
تو حلقه ی سینه زنی، وقتی برات شور می گیرم
پاک میشه زنگار دلم، آینه می شم نور می گیرم
این گریه ها روز حساب، توشه ی کوله بارمه
این سینۀ کبود شده، مدال افتخارمه
بندگی رو یادم دادی، با راه و رسم نوکریت
معنی عشق فهمیدم، با اون نگاه دلبریت
معجزه کردی آقا جون، که عاشق خدا شدم
یه تیکه مس بودم که با، نگاه تو طلا شدم
@marsiyeeh
❤7
#امام_حسن_عسکری
رسانده زهر جفا تا به چرخ آه مرا
گرفته است زکف معتمد رفاه مرا
به زندگانی من نیز زهر خاتمه داد
به دست و پیکر لرزان ببین گواه مرا
رسیده بر لب بام آفتاب زندگیم
بخوان غلام من از پشت پرده ماه مرا
بیا امید دلم مهدیم دگر مگذار
تو بیش از این به رهت منتظر نگاه مرا
بیا و آب بنوشان تو بر پدر دم مرگ
که نیست تاب و توان جسم همچو کاه مرا
تو در برم بنشین تا مگر که بنشانی
ز اشک دم به دم خود شرار آه مرا
به غربت تو و مظلومی تو می سوزم
چو گیرد اتش بیداد جایگاه مرا
سید رضا مؤید
@marsiyeeh
رسانده زهر جفا تا به چرخ آه مرا
گرفته است زکف معتمد رفاه مرا
به زندگانی من نیز زهر خاتمه داد
به دست و پیکر لرزان ببین گواه مرا
رسیده بر لب بام آفتاب زندگیم
بخوان غلام من از پشت پرده ماه مرا
بیا امید دلم مهدیم دگر مگذار
تو بیش از این به رهت منتظر نگاه مرا
بیا و آب بنوشان تو بر پدر دم مرگ
که نیست تاب و توان جسم همچو کاه مرا
تو در برم بنشین تا مگر که بنشانی
ز اشک دم به دم خود شرار آه مرا
به غربت تو و مظلومی تو می سوزم
چو گیرد اتش بیداد جایگاه مرا
سید رضا مؤید
@marsiyeeh
❤2
#امام_حسن_عسکری
بیا و سر به روی سینهام بگذار، مهدیجان
شرر زد بر درونم زهـر آتشبار، مهدیجان
بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را
که میباشد مرا این آخرین دیدار، مهدیجان
در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود
ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدیجان
از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدیجان
تو در ایام طفلی بیپدر گشتی، عزیزِ دل
مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدیجان
از آن میسوزم ای نور دو چشم خود، که میبینم
تو بهر گریه کردن هم نداری یار، مهدیجان
غم تو بیشتر باشد ز غمهای پدر، آری
اگر چه دیدهام من محنت بسیار، مهدیجان
تو باید قرنها در پرده غیبت کنی گریه
بُود هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدیجان
تو باید قرنها چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدیجان
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدیجان
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
بیا و سر به روی سینهام بگذار، مهدیجان
شرر زد بر درونم زهـر آتشبار، مهدیجان
بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را
که میباشد مرا این آخرین دیدار، مهدیجان
در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود
ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدیجان
از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدیجان
تو در ایام طفلی بیپدر گشتی، عزیزِ دل
مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدیجان
از آن میسوزم ای نور دو چشم خود، که میبینم
تو بهر گریه کردن هم نداری یار، مهدیجان
غم تو بیشتر باشد ز غمهای پدر، آری
اگر چه دیدهام من محنت بسیار، مهدیجان
تو باید قرنها در پرده غیبت کنی گریه
بُود هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدیجان
تو باید قرنها چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدیجان
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدیجان
استاد حاج غلامرضا سازگار
@marsiyeeh
❤11
#پیامبر_اکرم
#امام_صادق
در گرگ ومیش صبح پر از ظلمتی که باز
افکند پرده روی سر مردم حجاز
نور حقیقت ازطرف عرش سرزد و
لرزید روی فرش تن هرچه که مجاز
شیطان دوباره رانده تر ازقبل خویش شد
بتها به سجده آمده با نیت نماز
آری محمد؛ آنکه رسولان قبل ازو
محض نیاز آمده تا او رسد به ناز
او میرسد که بیرق عشقی عمیق را
بر بام روزگار درآرد به اهتزاز
او میرسد که باز خدا منجلی شود
او آمده منادی عشق علی شود
ای آخرین طلوع نبیها پیامها
وی اولین شروع وصیها امامها
دریا رسیده ای به مصاف سرابها
دریا رسیده ای به لب تشنه کامها
افتاده پای معجزه آسمانیت
تیغ بیان صاحب علم و کلامها
باید فقط ز وصف تو و اهل بیت گفت
تا آن زمانکه هست زبانی به کامها
سلمان محمدی شده چون عاشق علیست
مولاست کیل سنجش تو در مقامها
نابرده رنج، گنج، میسر نمیشود
هر ثروتی محبت حیدر نمیشود
آوردی از بهشت، به دنیا نسیم را
با خود نسیم مهر خدای رحیم را
آورده ای برای همه سائلان دهر
پشت سر خود ایل و تباری کریم را
آه ای یتیم مکه! تو بابای امتی
زیر پرت امان بده مشتی یتیم را
پر می کشد به گنبد سبزت دلی سیاه
در حائرت مکان بده این یاکریم را
برگرد در غدیر و بگو که صراط کیست
گم می کنیم گاه ره مستقیم را
زخم مرا رهین مداوای خویش کن
من را گدای خانه ی زهرای خویش کن
آرام از کنار پیمبر قدم بزن
شاعر! برو بقیع و در آنجا قلم بزن
حالا برای حضرت صادق غزل بگو
اما کمی به شادی خود رنگ غم بزن
آن قبرهای خاکی غمبار را ببین
این وضع را درون خیالت به هم بزن
بر روی هر مزار، ضریحی درست کن
بر آن ضریح های خیالی حرم بزن
خود را کنار پنجره فولاد فرض کن
و سرنوشت عاشقی ات را رقم بزن
قدری ببار و گریه کن و سلسبیل شو
بر آن مزارهای خیالی دخیل شو
شاعر! دوباره مست شو از فیض ساغری
به به چه ساغری چه شرابی چه کوثری
مردی که شیعیان ز عنایات مکتبش
معروف می شوند پس از این به جعفری
جان ای امام عشق! که می روید از لبت
گل های تازه با نفحات پیمبری
صدها چون ابن حیان یا چون زراره را
باید که پای مکتب علمت بپروری
یا قال باقر است و یا قال صادق است
هر عالمی که خوانده حدیثی به منبری
سرسختی مرا به نگاهی ملیح کن
من را در عشق ایل و تبارت فقیه کن
حالا منم که با دل بی تاب و عاشقم
سرمست بزم عشق تو و این دقایقم
مشتاق حرف های توام آیه ای بخوان
محتاج حرف های تو و قال صادقم
بین حدیث های تو تا حرف کربلاست
من جزو بیقرارترین خلایقم
حرف از حسین می زنی و گریه می کنم
کافی ست که نگاه کنی به سوابقم
باری مرا را روانه کن امشب به کربلا
در حائری که زائر آنجاست خالقم
مارا بیا و مثل خودت روضه دار کن
در کشتی سعادت جدت سوار کن
محمدعلي بياباني
@marsiyeeh
#امام_صادق
در گرگ ومیش صبح پر از ظلمتی که باز
افکند پرده روی سر مردم حجاز
نور حقیقت ازطرف عرش سرزد و
لرزید روی فرش تن هرچه که مجاز
شیطان دوباره رانده تر ازقبل خویش شد
بتها به سجده آمده با نیت نماز
آری محمد؛ آنکه رسولان قبل ازو
محض نیاز آمده تا او رسد به ناز
او میرسد که بیرق عشقی عمیق را
بر بام روزگار درآرد به اهتزاز
او میرسد که باز خدا منجلی شود
او آمده منادی عشق علی شود
ای آخرین طلوع نبیها پیامها
وی اولین شروع وصیها امامها
دریا رسیده ای به مصاف سرابها
دریا رسیده ای به لب تشنه کامها
افتاده پای معجزه آسمانیت
تیغ بیان صاحب علم و کلامها
باید فقط ز وصف تو و اهل بیت گفت
تا آن زمانکه هست زبانی به کامها
سلمان محمدی شده چون عاشق علیست
مولاست کیل سنجش تو در مقامها
نابرده رنج، گنج، میسر نمیشود
هر ثروتی محبت حیدر نمیشود
آوردی از بهشت، به دنیا نسیم را
با خود نسیم مهر خدای رحیم را
آورده ای برای همه سائلان دهر
پشت سر خود ایل و تباری کریم را
آه ای یتیم مکه! تو بابای امتی
زیر پرت امان بده مشتی یتیم را
پر می کشد به گنبد سبزت دلی سیاه
در حائرت مکان بده این یاکریم را
برگرد در غدیر و بگو که صراط کیست
گم می کنیم گاه ره مستقیم را
زخم مرا رهین مداوای خویش کن
من را گدای خانه ی زهرای خویش کن
آرام از کنار پیمبر قدم بزن
شاعر! برو بقیع و در آنجا قلم بزن
حالا برای حضرت صادق غزل بگو
اما کمی به شادی خود رنگ غم بزن
آن قبرهای خاکی غمبار را ببین
این وضع را درون خیالت به هم بزن
بر روی هر مزار، ضریحی درست کن
بر آن ضریح های خیالی حرم بزن
خود را کنار پنجره فولاد فرض کن
و سرنوشت عاشقی ات را رقم بزن
قدری ببار و گریه کن و سلسبیل شو
بر آن مزارهای خیالی دخیل شو
شاعر! دوباره مست شو از فیض ساغری
به به چه ساغری چه شرابی چه کوثری
مردی که شیعیان ز عنایات مکتبش
معروف می شوند پس از این به جعفری
جان ای امام عشق! که می روید از لبت
گل های تازه با نفحات پیمبری
صدها چون ابن حیان یا چون زراره را
باید که پای مکتب علمت بپروری
یا قال باقر است و یا قال صادق است
هر عالمی که خوانده حدیثی به منبری
سرسختی مرا به نگاهی ملیح کن
من را در عشق ایل و تبارت فقیه کن
حالا منم که با دل بی تاب و عاشقم
سرمست بزم عشق تو و این دقایقم
مشتاق حرف های توام آیه ای بخوان
محتاج حرف های تو و قال صادقم
بین حدیث های تو تا حرف کربلاست
من جزو بیقرارترین خلایقم
حرف از حسین می زنی و گریه می کنم
کافی ست که نگاه کنی به سوابقم
باری مرا را روانه کن امشب به کربلا
در حائری که زائر آنجاست خالقم
مارا بیا و مثل خودت روضه دار کن
در کشتی سعادت جدت سوار کن
محمدعلي بياباني
@marsiyeeh
#پیامبر_اکرم
#امام_صادق
معادلات نگاه مرا به همزده ای
از آنزمان که دراین کوچه ها قدم زده ای!
کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم
چه پرچمی به دل امت عجم زده ای!
تبسمی کن و کفار را مسلمان کن
بخند! ای که امید گدای غمزده ای!
کسی نبودم و حالا موذنت شده ام!
مرا ز قافله بی کسان قلم زده ای
علی امام من است و منم غلام علی!
تو سرنوشت مرا در نجف رقم زده ای
من از مدینه تو سمت کوفه آمده ام
به امر توست در خانه ی علی زده ام
نسیم صبح پریشان گیسوانت شد
ز راه آمدی و عید عاشقانت شد
بساط بت کده ها را به همزدی دیگر
شکاف کنگره ها تا ابد نشانت شد
شنید آمنه ذکر علی علی تو را
شنید و عاشق ذکر خوش زبانت شد
حلیمه از چه برای تو حرز می آورد؟
که جبرئیل ز اول نگاهبانت شد
تو بهتر از همه از عرش سردراوردی
و زیر چادر صدیقه آسمانت شد
بگو پیمبری ات از کرامت زهراست
جواز رفتن معراج دعوت زهراست
نبوتی که تو داری عجب ولایتی است!
رسول اکرم ما بر علی چه غیرتی است!
بدون غسل زیارت نرو به دیدارش!
شب نگاه به زهرا شب زیارتی است
سلام کن به در خانه اش چنان هرروز
به چوبه چوبه این در یقین کرامتی است
نماز و روزه و حج و زکات دین خوب است
ولی ولایت حیدر چقدر قیمتی است!
علی و فاطمه و بچه ها کنار تواند
دوباره زیر عبایت عجب قیامتی است
سخن بگو که حدیث کسای ما بشود
ز برکتش همه حاجات ما روا بشود
ازین به بعد کنار علی قرار بگیر
کنار قامت طوباش سایه سار بگیر
هزارلشگر جنگی به پای حیدر هیچ
علی یکی ست تو او را ولی هزار بگیر
همان زمان که صحابه فراری از جنگند
مدد ز هوهوی شمشیر ذولفقار بگیر
اگر که قلعه درش وا نشد فدای سرت!
بیا و حضرت کرار را بکار بگیر!
علی علی کن و راحت برو به او ادنی
به قصد قربِ خودت ذکر بی شمار بگیر
اطاله سود ندارد مرا!سخن کوتاه
بگو به آن سه حرامی علی ولی الله!
سلام حضرت صادق به ما کرامت کن
برای ما ز مقامات گریه صحبت کن
من آمدم بروم در تنورتان رخصت
شرار آتش آن را بیا و جنت کن
بگو که گریه کن جد تو برادر توست
کمی برای همه شرح این روایت کن
خبر رسیده به ما خانه ات حسینیه ست
محبتی کن و مارا به روضه دعوت کن
کنون که آمده مکفوف دستبوسی تان
به گریه بر شه لب تشنگان عبادت کن
به سینه ات بزن و یاد سم مرکب باش
به یاد چادر خاکی عمه زینب باش
سیدپوریا هاشمی
@marsiyeeh
#امام_صادق
معادلات نگاه مرا به همزده ای
از آنزمان که دراین کوچه ها قدم زده ای!
کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم
چه پرچمی به دل امت عجم زده ای!
تبسمی کن و کفار را مسلمان کن
بخند! ای که امید گدای غمزده ای!
کسی نبودم و حالا موذنت شده ام!
مرا ز قافله بی کسان قلم زده ای
علی امام من است و منم غلام علی!
تو سرنوشت مرا در نجف رقم زده ای
من از مدینه تو سمت کوفه آمده ام
به امر توست در خانه ی علی زده ام
نسیم صبح پریشان گیسوانت شد
ز راه آمدی و عید عاشقانت شد
بساط بت کده ها را به همزدی دیگر
شکاف کنگره ها تا ابد نشانت شد
شنید آمنه ذکر علی علی تو را
شنید و عاشق ذکر خوش زبانت شد
حلیمه از چه برای تو حرز می آورد؟
که جبرئیل ز اول نگاهبانت شد
تو بهتر از همه از عرش سردراوردی
و زیر چادر صدیقه آسمانت شد
بگو پیمبری ات از کرامت زهراست
جواز رفتن معراج دعوت زهراست
نبوتی که تو داری عجب ولایتی است!
رسول اکرم ما بر علی چه غیرتی است!
بدون غسل زیارت نرو به دیدارش!
شب نگاه به زهرا شب زیارتی است
سلام کن به در خانه اش چنان هرروز
به چوبه چوبه این در یقین کرامتی است
نماز و روزه و حج و زکات دین خوب است
ولی ولایت حیدر چقدر قیمتی است!
علی و فاطمه و بچه ها کنار تواند
دوباره زیر عبایت عجب قیامتی است
سخن بگو که حدیث کسای ما بشود
ز برکتش همه حاجات ما روا بشود
ازین به بعد کنار علی قرار بگیر
کنار قامت طوباش سایه سار بگیر
هزارلشگر جنگی به پای حیدر هیچ
علی یکی ست تو او را ولی هزار بگیر
همان زمان که صحابه فراری از جنگند
مدد ز هوهوی شمشیر ذولفقار بگیر
اگر که قلعه درش وا نشد فدای سرت!
بیا و حضرت کرار را بکار بگیر!
علی علی کن و راحت برو به او ادنی
به قصد قربِ خودت ذکر بی شمار بگیر
اطاله سود ندارد مرا!سخن کوتاه
بگو به آن سه حرامی علی ولی الله!
سلام حضرت صادق به ما کرامت کن
برای ما ز مقامات گریه صحبت کن
من آمدم بروم در تنورتان رخصت
شرار آتش آن را بیا و جنت کن
بگو که گریه کن جد تو برادر توست
کمی برای همه شرح این روایت کن
خبر رسیده به ما خانه ات حسینیه ست
محبتی کن و مارا به روضه دعوت کن
کنون که آمده مکفوف دستبوسی تان
به گریه بر شه لب تشنگان عبادت کن
به سینه ات بزن و یاد سم مرکب باش
به یاد چادر خاکی عمه زینب باش
سیدپوریا هاشمی
@marsiyeeh
❤4