Telegram Web
آبشخور اصلی اضطراب، ترس از مرگ است

با خود می‌اندیشم آبشخور اصلی اضطراب(anxiety) اگر اصولاً ناشی از اختلالات فیزیولوژیک نباشد، ترس از مرگ است. ریشه اضطراب‌ها نوعاً ترسِ از دست دادن چیزی است. من وقتی احتمال می‌دهم که ممکن است مثلاً ثروت، منزلت اجتماعی، آزادی، شغل، زیبایی، سلامتی، شهرت، محبوبیت، روابط و موقعیت‌های مغتنم و یا نزدیکان خود را از دست بدهم، دچار اضطراب می‌شوم. اما ریشه‌ همه‌ این ترس‌ها گویی ترس از مرگِ من(ego) است. هر فقدانی به‌نحو ناخودآگاه یادآور مرگ است که خود، فقدان جامع است. ما در اصل از نابودی هراس داریم و ازآن‌جایی‌که تصور می‌کنیم بودن‌مان با داشتنِ ثروت، منزلت اجتماعی، شغل، زیبایی، سلامتی، شهرت، محبوبیت و یا مجموعه‌ای از عقاید گره‌خورده، فقدان هر یک از این‌ها را گامی و دری رو به سوی نابودی و فقدان جامع تلقی می‌کنیم و لاجرم دچار تشویش و اضطراب می‌شویم. بسیاری از فرزانگان جهان برآنند که اگر یک‌بار بودن‌مان را متمایز از آن امور فوق‌الذکر و ناوابسته به آن‌ها تجربه کنیم، برای همیشه از گزند آن تشویش‌ها و اضطراب‌های ویرانگر در امان خواهیم ماند.

م. اعتمادی‌نیا
۳۰ تیر ۱۴۰۳
ابهام در باب میزان شیوع تجربه‌های نزدیک به مرگ

يكي از موضوعات مطرح در باب ميزان شيوع تجربه‌های نزديک به مرگ آن است كه آمارهای اعلام‌شده اصولاً تا چه حد می‌تواند برآوردی دقيق از واقعيت به دست دهد. طبق برآوردهای كنث رينگ در سال ۱۹۹۲، هشت‌ميليون نفر در سرتاسر امريكا واجد تجربه نزديک به مرگ شناخته شدند. بروس گريسون اين رقم را مبتنی بر نظرسنجی گَلوپ در سال ۱۹۹۴، تا سیزده‌ميليون نفر افزايش داد. اين بررسی‌های آماری نشان می‌داد كه ظاهراً تجربه نزديک به مرگ را بايد پديده‌ای شايع در ميان همه اقوام و فرهنگ‌ها در نظر گرفت و علی‌القاعده می‌بايست آمار مشابهی در اين ‌باره در ساير كشورها وجود داشته باشد. در این میان، به كار نبستن معياری واحد در سنجش تجربه می‌تواند يكی از دلايل بروز اختلاف در آمارهای اعلام‌شده باشد. اگر معیار اصلی در احراز یک تجربه نزدیک به مرگ، وقوع مرگ بالینی باشد، آنگاه می‌بینیم که باید در آمارهایی که تاکنون از میزان شیوع این تجربه ارائه شده، به جد تردید کرد. بد نیست در این باره نگاهی به میزان وقوع مرگ بالینی و احیاهای موفقیت‌آمیز در آلمان بیندازیم.
در آلمان تعداد و نتیجۀ هر احیا، با نام مستعار و به وسیلۀ نهادی با عنوان دفتر ثبت احیای آلمان (GRR) جمع‌آوری می‌شود. در شهری با جمعیت ۱۰۰۰۰۰ شهروند، هر سال ۵۵ تا ۶۶ بیمار، یعنی هفت صدم درصد، احیا می‌شوند. چنانچه این نتیجه به کل ساکنان آلمان تعمیم یابد، حاکی از آن است که هر سال، مجموعاً ۵۶۰۰۰ نفر احیا می‌شوند. اما موفقیت‌آمیز بودن احیا پیش‌شرطی مهم در گزارش‌ یک تجربه نزدیک به مرگ است. اولاً افراد باید زنده بمانند و به زندگی بازگردند، ثانیاً باید در شرایط روانی و جسمانی‌ای باشند که بتوانند تجربه‌هایشان را گزارش دهند. اما احیاهای موفقیت‌آمیز، مواردی را که فرد دچار صدمات شدید مغزی شده نیز دربرمی‌گیرد. متأسفانه، کمتر از دو درصد (دقیقاً ۱.۸ درصد) از کل احیاها موفقیت‌آمیز است. این بدان معنا است که در آلمان، سالانه کمتر از ۱۰۰۰ نفر از مرگ بالینی نجات می‌یابند و مجدداً به زندگی بازمی‌گردند. اما باز هم، فقط تعدادی از آن‌ها به اندازۀ کافی خوش‌شانس هستند که به زندگی سالم با عملکردهای ذهنی عادی بازگردند، تا حتی در صورت داشتن چنین تجربه‌ای بتوانند آن را به نحو بسنده گزارش دهند. این آمارها نشان می‌دهد که بسیاری از مواردی که در زمره تجربه‌های نزدیک به مرگ ثبت می‌شود، به معنای دقیق کلمه در وضعیت نزدیک به مرگ یعنی مرگ بالینی رخ نداده‌اند و این خود ناشی از آن است که در همه موارد، قرار داشتن در وضعیت مرگ بالینی به عنوان شرط لازم (و نه کافی) تجربه نزدیک به مرگ، معتبر شمرده نشده است. بر این اساس، برخی پژوهشگران اصرار دارند که تجربه‌های نزدیک به مرگ را به معنای دقیق کلمه باید پدیده‌هایی بسیار نادر تلقی کرد.

م. اعتمادی‌نیا
هشتم شهریور ۱۴۰۳
🔹مدرسه تخصصی میان‌رشته‌ای تجربه نزدیک به مرگ؛ توهم یا واقعیت؟

اندیشه رضوان (وابسته به معاونت پژوهش دانشگاه رضوی مشهد) با همکاری کارگروه علوم عقلی و تجربیات نزدیک به مرگ و نهاد رهبری در دانشگاه علوم پزشکی مشهد برگزار می‌کند

حضوری و مجازی


🔸با حضور استادان برجسته داخلی و خارجی
در رشته‌های پزشکی، فلسفه و الهیات

🔺با صدور گواهی معتبر جهت امتیاز فرهنگی اساتید دانشگاه و دانشجویان

🔴 تخفیف ویژه (۷۰ درصدی) برای اساتید دانشگاه علوم پزشکی مشهد و عموم دانشجویان کشور

▪️زمان رویداد: ۲۹ و ۳۰ شهریور
📍مکان رویداد: مشهد، مرکز همایش‌های بین‌المللی شهدای سلامت

🧭 جزئیات و ثبت نام تا ۲۰ شهریور از طریق لینک زیر:
https://andishehrezvan.ir/?p=5065

♦️در صورت هرگونه مشکل در ثبت نام به @Andisheh_rezvan پیام دهید.



🌱اندیشه رضوان در شبکه‌های اجتماعی
@andishehrezvan_official
🌱کارگروه علوم عقلی و تجربیات نزدیک به مرگ
https://eitaa.com/ISP_NDE
پناهگاه الحاد.pdf
4.7 MB
پناهگاه الحاد؛ درآمدی به طرح مساله شر
فلسفی مرد دین مپندارید!

خاقانی را که در زمره سرآمدان شعر و ادب فارسی و برگزیده قصیده‌سرایان همه دوران‌ها است، قصیده‌ای است مشهور در ذم فلسفه و یونانی‌مآبی. او که همانند سلف هم‌مذهبش، غزالی، هرازگاهی از این عقیده دفاع کرده، درآمیختن اندیشه‌های فلسفی با آموزه‌های دینی را قدح ساحت دین و پیامبری می‌داند و از این‌رو از آن بر حذر می‌دارد. خاقانی را از این حیث می‌توان نیای معنوی تفکیکیان امروزی به شمار آورد. او که خود در جوانی نزد عمو و پسر عمویش تا حدی فلسفه و منطق آموخته، عقلانیت دینی را ذیل اصطلاح حکمت در مقابل آموزه‌های فلسفی یونان می‌نهد و از حقانیت اولی و بطلان دومی دفاع می‌کند. آن قصیده مذکور که در مقام پند و اندرز سروده شده و از برخی ابیاتش صرف نظر کرده‌ام، مطابق ضبط میرجلال‌الدین کزازی چنین است:

چشم بر پردهٔ اَمَل منهید
جُرم بر کردهٔ ازل منهید
علّت هست و نیست چون ز قضاست
کوشش و جهد را علل منهید
چون به نابود، دل قرار گرفت
بودِ یک‌هفته را محل منهید
عمر کز سی گذشت کاسته شد
مهر بر عمر ازین قِبَل منهید
مَه بکاهد چو زو دوهفته گذشت
عمر را جز به مَه مثَل منهید
...
ای امامان و عالمان اجل
خال جهل از برِ اجل منهید
علمِ تعطیل مشنوید از غیر
سرّ توحید را خَلل منهید
فلسفه در سخن میامیزید
وآنگهی نام آن جدل منهید

وَحَلِ گمرهی است بر سر راه
ای سران پای در وَحَل منهید
زَجَل زندقه جهان بگرفت
گوش همت بر این زَجَل منهید
نقد هر فلسفی کم از فَلسی است
فَلس در کیسهٔ عمل منهید

دین به تیغ حق از فَشَل رسته است
باز بنیادش از فَشَل منهید
حرم کعبه کز هُبَل شد پاک
باز هم در حرم هُبَل منهید
ناقهٔ صالح از حسد مکُشید
نباءِ وقعهٔ جمل منهید
آنچه نتوان نمود در بن چاه
بر سر قلهٔ جبل منهید
مشتی اطفال نو تعلم را
لوح اِدبار در بغل منهید
مَرکب دین که زادهٔ عرب است
داغ یونانش بر کفل منهید
قفل اسطورهٔ ارسطو را
بر درِ اَحسنُ المِلل منهید
نقش فرسودهٔ فلاتون را
بر طراز بِهینِ حُلل منهید

علم دین علم کفر مشمارید
هِرَمان هَمبَرِ طَلَل منهید
چشم شرع از شماست ناخُنه‌دار
بر سر ناخُنه سَبَل منهید
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سامِ یَل منهید

فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کَسَل منهید
...
افضل ار زین فضول‌ها رانَد
نام افضل به جز اضل منهید
Audio
فریدونِ فرّخ فرشته نبود
زِ مُشک و زِ عَنبر سرشته نبود
به داد و دَهِش یافت آن نیکویی
تو داد و دَهِش کن، فریدون تویی!
فردوسی[؟]
هر که مغلوب و شکسته شد، حق با اوست!

راه دشواری که شمس تبریز پیش پای مولانا نهاد (و این دشواری به چشم بسیاری از مولوی‌شناسان نیامده است) راه شکستگی و انصراف از دانایی و توانایی بود. مولانا تا پیش از شمس، شکستگی را در آن ترازی که شمس انتظار می‌بُرد هرگز تجربه نکرده بود. شکستگیِ مطلوب شمس، مولانا را بر آن می‌داشت تا از همۀ دانستنی‌هایی که عالِمان بدان می‌بالند و از همۀ اعمالی که عابدان و پارسایان بدان مباهات می‌ورزند، تهی شود و یکّه و تنها در بیابانِ عجز مطلق گام نهد. شمس، مولانا را سوار بر مَرکب شکستگی، به جهان بی‌رنگی و بی‌نشانی راه می‌بُرد و این چیزی غیر از عرفانِ مُصطلح  بود که مولانا خود پیشتر به قدر کفایت با آن آشنا بود. شمس به مولانا آموخته بود که «هر که تمامْ عالِم شد، از خدا تمامْ محروم شد و از خود تمامْ پُر شد». از‌این‌رو، راهی که پیش پای او می‌گسترد، نه راه ظفر و معرفت که راه شکست و بی‌خبری بود؛ «دو کس کُشتی می‌گیرند یا نبردی می‌کنند. از آن دو کس، هر که مغلوب و شکسته شد، حق با اوست، نه با آن غالب! زیرا که أنَا عِندَ المُنکَسِرَة».
مولانا خود بعدها پس‌از پشت‌سر‌گذاشتن این بیراهۀ به‌ظاهر ناپیمودنی، بارها به توصیف لَذت حاصل از آن شکست و بی‌خبری نشست و در ستایش آن شعرها سرود و دست‌افشانی‌ها کرد. شاید غزل زیر در توصیفِ متناقض‌نمای چنین احوالی سروده شده باشد؛

مرا گویی: «که رایی؟» من چه دانم!
«چنین مجنون چرایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی؟» من چه دانم!
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی: «کجایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «به قربانگاه جان‌ها
نمی‌ترسی که آیی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «اگر کشتۀ خدایی
چه داری از خدایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «چه می‌جویی دگر تو
ورای روشنایی؟» من چه دانم!
مرا گویی: «تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوایی؟» من چه دانم!
مرا راه صوابی بود گم شد
از آن تُرک خَتایی من چه دانم!
بلا را از خوشی نشناسم ایرا
به غایت خوش بلایی من چه دانم!
شبی بربود ناگه شمس تبریز
ز من یکتا دو تایی من چه دانم!

م. اعتمادی‌نیا
۲۶ مهر ۱۳۹۸
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است

خواب‌ها و رؤیاها در دوران پیشامدرن (که هنوز نزد برخی از ما دوران آن سپری نشده) عمدتاً حجیت‌بخش تلقی شده‌اند. از این‌رو بسیاری از پیروان ادیان، مذاهب و فِرَق از قِبَل خواب‌ها و رؤیاهای عوام و خواص برای خود مشروعیت و مقبولیت خریده‌اند. از باب نمونه فقط کافی است به دو رؤیای منسوب به شیخ صفی‌الدین اردبیلی بنگرید که یکی از هواخواهان او به نام ابن بزاز اردبیلی در کتاب صفوة الصفا از آنها یاد می‌کند تا مشروعیت سیاسی و عرفانی پایه‌گذاران صفویه را از این طریق بر کرسی قبول بنشاند. طُرفه آنکه روایت این خواب‌ها و تعبیر آن‌ها در آثار بعدیِ هواخواهان صفویه، متناسب با مقاصد دینی و سیاسی‌ روزگار تغییر می‌کند تا آن چیزی را نتیجه دهد که راویان و ارباب دیانت و سیاست انتظار می‌بَرند. غرض آنکه این روزها با کتابی درباب تعبیر خواب در سرزمین‌های اسلامی سروکار دارم که ناظر به مجموعه‌ای از مقالات مرتبط با خواب و رؤیا نزد مسلمانان است. ترجمه این کتاب با عنوان خواب و رؤیا؛ فراسوی مرزها نخستین‌بار در سال ۱۳۹۳ از سوی انتشارات کویر با ترجمه مریم وِتر منتشر شده است. سرویراستار این اثر لوئیز مارلو است. از میان مقالات خواندنی این کتاب می‌توان به مقاله «تصویر علی بن ابیطالب در رؤیای زیارت‌کنندگان حرم او» و «رؤیاهای شیخ صفی‌الدین در وقایع‌نامه‌های اواخر صفویان» اشاره کرد.

م. اعتمادی‌نیا
۱۹ مهر ۱۴۰۳
Why is He so present a commander in our time of prosperity and so very absent a help in time of trouble?

چرا او تا این اندازه فرمانروای حاضر و ناظر روزگار کامیابی ماست و در روزگار عُسرت، به هنگام یاری‌رسانی بسی ناپیداست؟

Lewis, C. S. (2001), A Grief Observed, New York: HarperCollins, p.6.
بایزیدِ ظالم!

ا
ز بایزید پرسیدند که پیر تو که بود؟ گفت: «پیرزنی. یک روز از غَلَبات وجد و توحید پُر آمده بودم چنان که مویی را گُنج نبود. در صحرا می‌رفتم، بی‌خویشتن. پیرزنی را دیدم با اَنبانی آرد به من رسید. گفت: «این اَنبانک با من برگیر.» من چنان بودم که خود را بازنمی‌توانستم آورد. شیر را اشارت کردم تا اَنبان بر پشتِ وی نهاد. پس پیرزن را گفتم: «اگر به شهری رَوی گویی که را دیدم؟» نخواستم که بداند که بایزیدم ـ گفت: «که را دیدم؟ ظالمی رعنایی را.» شیخ گفت: «هان چه می‌گویی؟» پیرزن گفت: «این شیر مکلّف هست؟» گفتم: « نه.» گفت: « تو آن را که خدای تعالی مکلّف نگردانیده است - تکلیف کردی، نه ظالم باشی؟» گفتم: «بلی.» گفت: «با این همه می‌خواهی که اهل شهر ببینند که شیر تو را مطیع است و تو صاحبِ کراماتی. این نه رعنایی بود؟» گفتم: «بلی.» توبه کردم. و از اَعلی به اسفل باز آمدم. آن سخن، پیرِ من آمد.

تذکرة الاولیاء، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، ۶۶/۱۴.
منع، جز رَغبت را افزون نمی‌کند!

«زن چه باشد؟ عالَم چه باشد؟ اگر گویی و اگر نگویی، او خود همان است و کار خود نخواهد رها کردن، بلکه به گفتن بَتَر می‌شود. مثلاً نانی را بگیر، زیر بغل کن و از مردم منع کن و می‌گو که این، کس را البتّه نخواهم دادن، چه جای دادن که نخواهم نمودن. اگرچه آن نان بر درها افتاده است و سگان نمی‌خورند، از بسیاریِ نان و ارزانی، اما چون چنین منع آغاز کردی، همۀ خلق رَغبت کنند و در بندِ آن نان گردند و در شفاعت و شناعت درآیند که البته خواهیم که آن نان را که منع می‌کنی و پنهان کرده‌ای ببینیم. علی‌الخصوص که آن نان را سالی در آستین کُنی و مبالغه و تأکید می‌کنی در نادادن و نانمودن، رغبتشان در آن نان از حدّ و اندازه بگذرد که «اَلْاِنْسانُ حَرِیصٌ عَلی ما مُنِعَ».
هرچند که زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغهٔ خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته‌ای و رغبت را از دو طرف تیز می‌کنی و می‌پنداری که اصلاح می‌کنی، آن خود عین افساد است. اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنی و اگر نکنی، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور و اگر به عکس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع، جز رغبت را افزون نمی‌کند علی الحقیقه».

🔺 فیه ما فیه اثر مولانا جلال الدین محمد بلخی، تصحیحِ توفیق هـ . سبحانی، نشر کتاب پارسه، صفحات ۸۰-۸۱.
تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. اِیر

خداناباوران و ندانم‌انگاران نیز همانند خداباوران گاهی تجربه نزدیک به مرگ را از سر گذرانده‌اند. یکی از این موارد تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. اِیر(A. J. Ayer) فیلسوف خداناباور و یا شاید «ناخداباور» بریتانیایی است. ایر که از مدافعان سرسخت پوزیتیویسم منطقی بود، عقیده داشت که فقط گزاره‌های منطقی، ریاضیاتی و تجربی معنادار توانند بود و گزاره‌های متافیزیکی، اخلاقی، زیبایی‌شناختی و دینی اصولاً بی‌معنا هستند. اگرچه در بریتانیا ایر را سردسته خداناباوران می‌دانند اما خودش ترجیح می‌داد «ناخداباور»(igtheist) خوانده شود؛ یعنی کسی که بحث و گفتگو درباره ایده خدا را بی‌معنا می‌داند و البته به وجود خدا نیز باور ندارد.
ایر در خلال تجربه نزدیک به مرگی که در سال ۱۹۸۸ آن را از سر گذراند، از مواجهه با نور قرمزرنگ دردآوری سخن می‌گوید که از درخششی فوق‌العاده برخوردار بوده است. او که در حین تجربه خود این نور را فرمانروای جهان تلقی کرده است، در نهایت از چنگ آن می‌گریزد. گزارش تجربه نزدیک به مرگ ایر که در قالب یادداشتی با عنوان «وقتی که مُرده بودم چه دیدم؟» منتشر شد، بسیاری را حیرت زده کرد. اغلب همکارانش عقیده داشتند که او مَشاعرش را از دست داده و احتمالاً دچار زوال عقل شده است.
ایر ظاهراً پس از این تجربه، تغییری قابل‌توجه در دیدگاه‌های فلسفی خود پدید نیاورده، اما به گفته همسرش، او پس از این واقعه به انسانی دوست‌داشتنی‌تر بدل شده بود که بیش از پیش به دیگران اظهار علاقه می‌کرد. به رغم این اظهار نظر همسر ایر، نقل‌قولی از پزشک او، جِرمی جورج (Jermy George)، وجود دارد که مدعی است ایر روزی به او گفته است: «من موجودی الهی را دیدم. من نگرانم. قصد آن دارم تا در همه کتاب‌ها و نظرات گوناگونم تجدید نظر کنم». جرمی جورج می‌افزاید: «او داشت به من اعتماد می‌کرد و فکر می‌کنم تا حدی خجالت‌زده بود زیرا این برای او به عنوان یک خداناباور ناراحت‌کننده بود. او خیلی محرمانه صحبت می‌کرد. به نظرم حس می‌کرد با خدا، یا خالقش، یا چیزی که می‌توان خدا نامید، روبرو شده است».
اگرچه ایر هیچ‌گاه در آثار خود تجدید نظر نکرد، اما شاید دوستی شدید او در اواخر عمر با فردریک کاپلستون، فیلسوف و کشیش مسیحی مشهور و مورخ صاحب‌نام تاریخ فلسفه، بی‌ارتباط با نوعی تغییر و تحول در دیدگاه‌های فلسفی وی نباشد.
به زودی خواهم کوشید تا ترجمه کامل تجربه ایر را در اختیار مخاطبان قرار دهم.

▪️برای اطلاع بیشتر از جزئیات تجربه ایر نک:
- A. J. Ayer, “What I Saw When I Was Dead”, National Review, October 14, 1988, pp. 38-40.
- Cash, William, “Did Atheist Philosopher See God When He ‘Died’?”, National Post, March 3, 2001.
- Klein, Daniel M., Every time I find the meaning of life, they change it: wisdom of the great philosophers on how to
Live
, New York: Penguin Books, 2015.
سال‌ها است که دیگر هیاهوی تقویم‌ها مرا زیر و زِبَر نمی‌کند. مرا با غم‌ها و شادی‌های تقویمی چه کار؟! اینها اغلب عاریتی‌اند و من سودای یک زندگی اصیل در سَر می‌پرورم. غم‌ها و شادی‌های این روزهای من، اغلب با غم‌ها و شادی‌های تقویمی ناهماهنگ‌اند و از این رو، تبریک‌ها و تسلیت‌های دیگران که در بسیاری از موارد یخ از آنها فرو می‌بارد، عموماً برایم کم‌اهمیت و بی‌معنا است. اما در میان هیاهوی تقویم‌ها، آغاز بهار، داستان و ماجرای دیگری دارد. بهار، رستاخیز دوبارۀ خویشان و عزیزان من است. زمین مادرم، آسمان پدرم و درختان و گیاهان خواهران و برادرانم همگی در این ایام، حال و هوای دیگری دارند و مرا به شادی و پایکوبی خانوادگی فرامی‌خوانند. آغاز بهار، هر سال بشارت یک گشایش درونی را در برابرم به تصویر می‌کشد. بهار، خندۀ شیرین و امیدوارانۀ خداوند به سرانجام تک‌تک ما است. آغاز بهار را در تقویم یک زندگی اصیل، به هیچ رو نمی‌توان نادیده انگاشت. بسیار خرسندم از اینکه می‌بینم تقویم ما ایرانیان مسلمان از کنار رستاخیز بزرگ طبیعت، به سادگی عبور نکرده و آن را مبنای سال جدید قرار داده است.
گزارشی تفصیلی از تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. ایر

فرسته اول
چنانکه پیشتر گفته آمد، اِی. جِی. ایر(A. J. Ayer) فیلسوف خداناباور بریتانیایی در سال ۱۹۸۸ یک تجربه نزدیک به مرگ را از سر گذراند. او در ۲۸ آگوست همان سال متن و تحلیل تجربه خود را در روزنامه ساندی تلگراف(Sunday Telegraph) منتشر کرد. ایر در آغاز با جزئیات کامل به شرح رویدادهایی می‌پردازد که در نهایت به مدت چهار دقیقه او را دچار ایست قلبی کرده بود. او پس از این، بخش اصلی تجربه خود را چنین روایت می‌کند:

اولین گفته‌ای که از من ثبت شده و کسانی که آن را شنیدند متقاعد شدند که عقلم همچنان سر جایش است، این بود: «شما همه دیوانه‌اید.» مطمئن نیستم که این گفته را چگونه باید تفسیر کرد. شاید مخاطبانم را مسیحی فرض کرده باشم و به آنها می‌گفتم که چیزی «در آن‌ سو» کشف نکرده‌ام. همچنین ممکن است آنها را شکاک فرض کرده باشم و اشاره می‌کردم که چیزی کشف کرده‌ام. فکر می‌کنم احتمال اول بیشتر است، زیرا در حالت دوم باید به‌درستی فریاد می‌زدم: «ما همه دیوانه‌ایم.» با این حال، نمی‌توانم مطمئن باشم.
اولین گفته‌هایی که من از آنها آگاه هستم، جدا از فریاد اولیه، چند ساعت پس از بازگشتم به زندگی بر زبان آورده شدند. این گفته‌ها خطاب به یک زن فرانسوی بودند که بیش از ۱۵ سال با او دوست بودم. بیدار شدم و او را در کنار تختم دیدم و به محض اینکه او را شناختم، به فرانسوی شروع به صحبت کردم. من به زبان فرانسوی مسلط هستم و خیلی سریع صحبت کردم، تقریباً به این صورت: «می‌دانستی من مرده بودم؟ اولین‌باری که سعی کردم از رودخانه عبور کنم ناامید شدم، اما تلاش دومم موفق‌آمیز بود. خیلی فوق‌العاده بود. افکارم به افراد تبدیل شدند.»
...
تنها خاطره‌ای که از تجربه نزدیک به مرگ دارم، خیلی روشن و واضح است؛
من با نوری قرمز، فوق‌العاده درخشان و همچنین بسیار دردناک مواجه شدم که حتی وقتی از آن روبرمی‌گرداندم، دردناک بود. آگاه بودم که این نور مسئول اداره جهان است. از بین کارگزاران آن نور، دو موجود بودند که مسئولیت فضا به آنها سپرده شده بود. این کارگزاران در فواصل معین فضا را بازرسی می‌کردند و اخیراً چنین بازرسی‌ای را انجام داده بودند. با این حال، آنها نتوانسته بودند کارشان را به‌درستی انجام دهند، درنتیجه فضا، مانند پازلی که قطعاتش بد چیده شده، کمی از اتصال خارج شده بود.  پیامد دیگرش این بود که قوانین طبیعت، دیگر آنطور که باید عمل نمی‌کرد. احساس کردم که وظیفه‌ام این است تا اوضاع را اصلاح کنم. همچنین انگیزه‌ای داشتم تا راهی برای خاموش کردن آن نور دردناک پیدا کنم. فکر می‌کردم که آن نور نشانه این است که فضا به‌هم‌ریخته و وقتی نظم دوباره برقرار شود، خودش خاموش می‌شود. متأسفانه، نمی‌دانستم نگهبانان فضا کجا رفته‌اند و می‌ترسیدم حتی اگر آنها را پیدا کنم، نتوانم با آنها ارتباط برقرار کنم. سپس به ذهنم رسید درحالی که تا قرن حاضر، فیزیکدانان جدایی نیوتُنی فضا و زمان را پذیرفته بودند، (اما) از زمان اثبات نظریه نسبیت عام آینشتاین مرسوم شده بود که فضا ‌ـ‌ زمان را به‌عنوان یک کل واحد در نظر بگیرند. بر این اساس، فکر کردم که می‌توانم با دستکاری زمان، فضا را درمان کنم. به‌نحوی مبهم آگاه بودم کارگزارانی که مسئولیت زمان به آنها سپرده شده، در نزدیکی‌ام هستند و شروع کردم به صدا کردن‌شان. باز هم ناکام ماندم. یا آنها صدایم را نشنیدند، یا ترجیح دادند مرا نادیده بگیرند، یا مرا درک نمی‌کردند. سپس به صرافت این افتادم که بالا و پایین بروم و ساعتم را تکان دهم به این امید که توجه‌شان را نه به خود ساعتم، بلکه به زمانی که اندازه‌گیری می‌کرد جلب کنم. این کار هم هیچ عکس‌العملی به‌همراه نداشت. من بیشتر و بیشتر ناامید شدم تا اینکه ناگهان این تجربه پایان یافت.
گزارشی تفصیلی از تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. ایر

فرسته دوم
ایر پس از روایت بخش اصلی تجربه به بررسی فلسفی آن می‌پردازد و درباره احتمال بقای آگاهی پس از مرگ، هویت شخصی، و ارتباط این مسائل با وجود خدا بحث می‌کند. ایر یادآور می‌شود که تجربه‌اش می‌تواند توهمی بوده باشد، اما به موردی مشابه از یک دوست فرانسوی اشاره می‌کند که مادرش هنگام ایست قلبی تجربه‌ای با نور قرمز داشته است. ایر استدلال می‌کند که اگر چنین تجربه‌هایی واقعی باشند، ممکن است نشان‌دهنده این باشند که آگاهی با مرگ پایان نمی‌یابد. با این حال، او هشدار می‌دهد که معیارهای مختلفی برای مرگ وجود دارد و توقف قلب لزوماً به معنای توقف فعالیت مغز نیست. بنابراین، احتمال دارد که مغز او همچنان فعال بوده باشد و این تجربه را پدید آورده باشد.
ایر تأکید می‌کند که اگرچه ممکن است آگاهی پس از مرگ ادامه یابد، اما این به‌تنهایی ثابت نمی‌کند که نوعی «حیات پس از مرگ» وجود دارد. او اشاره می‌کند که بسیاری از فلاسفه، حتی آن‌هایی که بقای آگاهی را ممکن می‌دانند، به الهیات دینی باور ندارند. به زعم ایر، اگر زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد، احتمالاً به شکل تداوم تجارب فارغ از بدن خواهد بود. این دیدگاه با نظریات دیوید هیوم و ویلیام جیمز درباره هویت شخصی همخوانی دارد. بر این اساس، هویت یک فرد از طریق پیوستگی تجاربش تعریف می‌شود، نه از طریق یک روح جاودان. اما ایر خود نتیجه می‌گیرد که نمی‌توان به‌طور کامل هویت شخصی را بدون در نظر گرفتن یک بدن پیوسته توضیح داد.
ایر تصریح می‌کند که حتی اگر بقای آگاهی ثابت شود، این لزوماً به معنای وجود خدا نیست. او اشاره می‌کند که برخی از فلاسفه بزرگ مانند جی. ای. مک‌تاگارت(J. M. E. McTaggart) و سی. دی. براد(C. D. Broad) به حیات پس از مرگ باور داشتند اما خداناباور بودند. ایر نتیجه می‌گیرد که بدون شواهد روشن، نمی‌توان وجود خدا را از وجود حیات پس از مرگ استنتاج کرد.
او در نهایت اعتراف می‌کند که تجربه اخیرش تا حدودی باور او به پایان مطلق آگاهی پس از مرگ را متزلزل کرده است، اما همچنان امیدوار است که با مرگش همه چیز پایان یابد. با این حال، تأکید می‌کند که تجربه او تغییری در بی‌خدایی او ایجاد نکرده و او همچنان بر مواضع خود در حمایت از نهادهای خداناباوری مانند انجمن انسان‌گرای بریتانیا پایبند است.

* ترجمه بخش اصلی تجربه ایر را همسرم، خانم حمیده قمری عهده‌دار بوده‌اند.
ادامه ماجرای تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. ایر

ایر پس از یادداشتی که در ۲۸ آگوست ۱۹۸۸ در روزنامه ساندی تلگراف(Sunday Telegraph) منتشر کرد و در آن از تجربه نزدیک به مرگ خود سخن گفت، در ۱۵ اکتبر همان سال یادداشت دیگری در مجله Spectator با عنوان Postscript to a Postmortem (پیوست به یک کالبدشکافی) نوشت تا برداشت‌های نادرست از نوشته قبلی خود را اصلاح کند و موضعش را درباره‌ تجربه‌ نزدیک به مرگ روشن‌تر سازد.
وی در این یادداشت تأکید می‌کند که تجربه‌ نزدیک به مرگش هرگز باعث نشد که به زندگی پس از مرگ باور پیدا کند. او در یادداشت قبلی نوشته بود که این تجربه‌ها باعث شده‌اند «میزان اطمینانش به این که مرگ، پایان قطعی او خواهد بود، اندکی کاهش یابد». اما در این نوشته اصلاح می‌کند که آنچه واقعاً تغییر کرده، انعطاف‌پذیری او نسبت به این مسئله بوده، نه اعتقادش به زندگی پس از مرگ.
ایر مجدداً تصریح می‌کند که در مدت زمانی که دچار ایست قلبی شده بود، تجربه‌های عجیبی داشته است، اما این تجربه‌ها را به عنوان شاهدی دالّ بر وجود «جهانی دیگر» تفسیر نمی‌کند. او معتقد است که در حین وقوع تجربه نزدیک به مرگ، مغزش هنوز فعال بوده است.
ایر در این یادداشت مدعی است که در فلسفه‌ معاصر، تعداد کمی از فلاسفه هنوز به ایده‌ دکارتی درباره‌ وجود جوهر روحانی باور دارند. او معتقد است که حتی اگر کسی بخواهد به بقای آگاهی پس از مرگ معتقد باشد، مشخص کردن ملاک‌هایی که نشان دهد این آگاهی همچنان آگاهیِ همان شخص قبلی است، دشوار است. ادامه این یادداشت کوتاه، مروری است مختصر بر مساله اینهمانی شخصی، معاد جسمانی در الهیات مسیحی، تناسخ و رابطه تجربه‌های نزدیک به مرگ با یافته‌های جدید علمی.
می‌توانم بنشینم و همه چیز را فراموش کنم!

یان‌هوی گفت: «من درحال پیشرفت هستم! {و روز به روز بهتر می‌شوم}»
کنفوسیوس گفت: «منظورت چیست؟»
ـ «من نیک‌خواهی و درست‌کاری را فراموش کرده‌ام!»
: «خوب است. اما هنوز به آن نرسیده‌ای!»
روز دیگر، آن دو دوباره یکدیگر را ملاقات کردند. یان‌هوی گفت: «من در حال پیشرفت هستم!»
: «منظورت چیست؟»
ـ «من آیین و موسیقی را فراموش کرده‌ام!»
: «خوب است. اما هنوز به آن نرسیده‌ای.»
روز دیگر، آن دو دوباره یکدیگر را ملاقات کردند. یان‌هوی گفت: «من در حال پیشرفت هستم!»
: «منظورت چیست؟»
ـ «من می‌توانم بنشینم و همه چیز را فراموش کنم!»
کنفوسیوس که بسیار متعجب به نظر می‌رسید، گفت: «منظورت چیست که بنشینم و همه چیز را فراموش کنم؟»
یان‌هوی گفت: «من اندام و بدنم را کاملاً درهم می‌شکنم، ادراک و عقلم را بیرون می‌رانم، شکل و فُرم را دور می‌اندازم، فهم را از میان می‌برم و خویشتن را با شاهراه سترگ یکی می‌کنم. منظورم از نشستن و فراموش کردن همه چیز، این است.»
کنفوسیوس گفت: «اگر با آن یکی شده‌ای، دیگر نباید هیچ علاقه‌ای داشته باشی! اگر دگرگون شده‌ای، دیگر نباید هیچ ثَباتی داشته باشی! پس به‌راستی در نهایت تو مرد شایسته‌ای هستی! با اجازه، می‌خواهم پیرو تو شوم.»


▪️The Complete Works of Zhuangzi, translated by Burton Watson, Columbia university press,2013, pp. 52-53.
‌‌تجربه‌های نزدیک به مرگ و ادعاهای مربوط به خاطرات زندگی گذشته

بروس گریسون (متولد اکتبر ۱۹۴۶) روان‌پزشک و پژوهشگر برجستهٔ آمریکایی و یکی از پیشگامان تحقیق در زمینهٔ تجربه‌های نزدیک به مرگ در سال ۲۰۲۱ در مقاله‌ای با عنوان «تجربه‌های نزدیک به مرگ و ادعاهای مربوط به خاطرات زندگی گذشته»( Near-Death Experiences and Claims of Past-Life Memories) به بررسی تجربه‌های نزدیک به مرگی می‌پردازد که تجربه‌گران در آن مدعی مرور خاطراتی هستند که ظاهراً ناظر به زندگی یا زندگی‌های گذشته آنها است. این افراد در مرحله مرور رویدادهای زندگی مدعی خاطراتی از زندگی‌های گذشته خود هستند که در مواردی جزئیات قابل تأیید در آن به‌چشم می‌خورد. گریسون همچنین در این مقاله به مقایسه گزارش تجربه‌های نزدیک به مرگ و مدعیات کسانی پرداخته که از به‌یاد‌آوردن خاطرات زندگی یا زندگی‌های گذشته خود سخن به میان آورده‌اند. نکته قابل توجه آنکه خاطرات افراد و به‌ویژه کودکانی که مدعی به یادآوردن زندگی‌های گذشته خود هستند، در مواردی که این خاطرات ناظر به وقایع میان دو زندگی است، با گزارش‌های تجربه‌های نزدیک به مرگ شباهت‌ معنادار دارد. البته خاطرات این کودکان گاهی باورهای رایج در باب تناسخ را نیز به چالش می‌کشد. به‌زعم گریسون، هم در تجربه‌های نزدیک به مرگ و هم در گزارش خاطرات زندگی‌های گذشته، افراد به اطلاعاتی دسترسی دارند که قاعدتاً نمی‌توانسته‌اند از طُرُق متعارف به آنها دسترسی داشته باشند. اما گریسون تفاوت‌هایی نیز میان این دو دسته از تجارب تشخیص می‌دهد. مثلاً اینکه تجربه‌گران نزدیک به مرگ، درگذشتگان را در یک قلمرو غیرزمینی ملاقات می‌کنند ظاهراً با ایده تناسخ ناسازگار است. علاوه بر این، خاطرات زندگی‌های گذشته معمولاً به‌طور ناگهانی در کودکی ظاهر می‌شود و با گذر زمان کمرنگ می‌شود اما تجربه‌های نزدیک به مرگ معمولاً متعاقب شرایط بحرانی پدید می‌آیند. گریسون معتقد است این ناسازگاری‌ها محتملاً ناشی از درک محدود ما از زمان و آگاهی است. به‌زعم او، این قِسم تجربه‌ها باورهای علمی و فلسفی متعارف درباره مرگ و بقای آگاهی را به چالش فرامی‌خواند و ضرورت تجدیدنظر در آنها را به ما گوشزد می‌کند .
در هجوم بی‌گسست رنج‌ها
چون غبار می‌پراکنم
در هوای تو

م. اعتمادی‌نیا
أَتَمَنَّى لَوْ لَمْ أَتَذَوَّقْ طَعْمَ وُجُودِي قَطّ
2025/06/13 22:19:36
Back to Top
HTML Embed Code: