.
تمام ایرانیانی که
اندکی آگاهی دارند، از عقبماندگی
کشور - بهویژه افول ایران از یک
امپراطوری بزرگ و قدرتمند به
دولتی ضعیف و کوچک- نگران
شدهاند.
ریشهٔ انحطاط در کجاست؟
در اوایل قرن، روشنفکران میتوانستند
ادعا کنند که مقصر اصلی، مستبدینی
بودند که نفعی پنهانی در بیسوادی
و جهل مردمِ کشور داشتند.
اما در حقیقت بیستسال پس از
حکومت مشروطه ما نمیتوانیم
همان پاسخ را بدهیم.
اکنون میدانیم که تقصیر اصلی نه
بر گردن فرمانروایان بلکه
فرمانبرداران است.
آری. علت اصلی توسعه نیفتادگی
در ایران و شاید در بیشتر کشورهای
شرقی، تفرقه و اختلاف میان تودههاست.
▪︎ علل اصلی عقبماندگی
✍ احمد کسروی
تمام ایرانیانی که
اندکی آگاهی دارند، از عقبماندگی
کشور - بهویژه افول ایران از یک
امپراطوری بزرگ و قدرتمند به
دولتی ضعیف و کوچک- نگران
شدهاند.
ریشهٔ انحطاط در کجاست؟
در اوایل قرن، روشنفکران میتوانستند
ادعا کنند که مقصر اصلی، مستبدینی
بودند که نفعی پنهانی در بیسوادی
و جهل مردمِ کشور داشتند.
اما در حقیقت بیستسال پس از
حکومت مشروطه ما نمیتوانیم
همان پاسخ را بدهیم.
اکنون میدانیم که تقصیر اصلی نه
بر گردن فرمانروایان بلکه
فرمانبرداران است.
آری. علت اصلی توسعه نیفتادگی
در ایران و شاید در بیشتر کشورهای
شرقی، تفرقه و اختلاف میان تودههاست.
▪︎ علل اصلی عقبماندگی
✍ احمد کسروی
👍2
کتاب دانش
.... شانس، با شکوه و جلال در خانهاش را زده بود و در کنار تعداد قابل توجهی اسکناسهای کوچک، یک بستهٔ دهتایی اسکناس ده هزار فرانکی تقدیمش میکرد. یک بستهٔ کاملآ نو که ویلیام کرفائوه با یادداشتی که به بسته سنجاق کرده بود، مورد مصرفش را توضیح میداد:…
....
اما چه فکر احمقانهای !
صد فرانک را میتوان پس داد
اما صد هزار فرانک را نه.
پس دادن ! چه عمل عجیبی !
با این همه گونزاک با نگرانی- چرا
با نگرانی؟ - دستهٔ اسکناسهای
ریز و درشت را شمرد. آرام و آهسته.
با احترام. با شور و هیجانی کمتر.
مشکل از خودش بود ! فکر کرد:
هیچوقت نباید تومات بخورم.
شربت انار کم مزه است، دستخوش
رقتم میکند. بعد توضیح جدیتری
پیدا کرد؛
صد و یازده هزار و پانصد فرانک،
روی هم رفته. حقیقتا مبلغ هنگفتی
است ! اما در واقع پولی است که
از راه کسب و کار درنیامده، پیدا
شده. از این بیعرضگیها خوشم
نمیآید. باید از هر چیز سهلالوصول
پرهیز کرد،
آدم اول یک کیف پول از زمین
برمیدارد، فکر میکند چیز خوبی
است، عادت خطر کردن را از دست
میدهد و آخر کار ناچار میشود
ته سیگار از روی زمین جمع کند.
گونزاک میتوانست با صدای بلند
اعلام کند ... نه، او آن مردی نبود که
وکلا و قاضیها، با لباسها و کلاههای
عجیب و مضحکشان، فقط به دلیل
پروندههای سوءپیشینهاش ، فکر
میکردند. او مردی بلند نظر ، شاید
کمی تجمل پرست، البته اگر شرافت،
حقيقتا نوعی تجمل باشد: اما مسئله
فقط این بود که این نوع تجمل، به
بهای رایج، هنوز برایش بیش از حد
گران بود. آهی کشید.
احتمالا بازهم شربت انار سبب
سستی و ضعفش میشد.
خدای من، باید اعتراف کرد که
رابوتن، وقتی ناشتا میماند، دزد
بیچاره محله و مردک رذلی بود اما
با خوردن نوشیدنی، کمی فضایل
اخلاقی پیدا میکرد. از ششمین پرنو
به بعد، در رؤیای ویلایی در حومهٔ
شهر، کفشهای راحتی، شغلی
بیدردسر، فرزندان خردسال و اصول
اخلاقی، فرو میرفت. خب، او برای
شریف بودن به سُکرآور احتیاج
داشت.
مشکل اینجا بود که در کافههای
محلهٔ بوت اوکای ' برای نوشیدنی
خوردن هم پول لازم است و گونزاک
ناچار بود این پول را از راههای ...
اوه، بله، از راههایی درآورد که کمتر
از اهدافشان، اهدافی که هیچکس
باور نداشت، پاک و والا بود.
گونزاک عمیق و عمیقتر آه کشید.
لیوانی پرنو خالص خورد و عجب!
کاملآ به خود آمد. چی؟ هیچکس
باور نداشت؟ حالا خواهید دید!
لارنوِ تبهکار، برتران ابله که زندگی
را به کام او تلخ میکرد، دوستان
گاه و بیگاه و حتی خانوادهٔ پومیله،
آن بورژوهای حقیری که وقتی
مجازاتی در کار نبود تقوا و
پرهیزکاری را کاملآ فراموش میکردند،
گونزاک همهٔ آن حقهبازیها را مات و
مبهوت خواهد کرد. اما با این همه
چون غریزه، گرسنگی و عقل دیرباور
در اعماق وجودش اعتراض میکردند،
مرد جوان ناگهان سیلی از استدلال و
برهان را بر سر خود ریخت.
چیزی از دست نمیداد، حتی یک
شاهی هم ضرر نمیکرد.
آرزو کرده بود ده تا کیف پیدا کند
اما ده درصد قانونی همین یک کیف
مطمئنآ کمی بیشتر از یازده هزار
فرانک نصیبش میکرد. ...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
قسمت ۸
...📚✨
اما چه فکر احمقانهای !
صد فرانک را میتوان پس داد
اما صد هزار فرانک را نه.
پس دادن ! چه عمل عجیبی !
با این همه گونزاک با نگرانی- چرا
با نگرانی؟ - دستهٔ اسکناسهای
ریز و درشت را شمرد. آرام و آهسته.
با احترام. با شور و هیجانی کمتر.
مشکل از خودش بود ! فکر کرد:
هیچوقت نباید تومات بخورم.
شربت انار کم مزه است، دستخوش
رقتم میکند. بعد توضیح جدیتری
پیدا کرد؛
صد و یازده هزار و پانصد فرانک،
روی هم رفته. حقیقتا مبلغ هنگفتی
است ! اما در واقع پولی است که
از راه کسب و کار درنیامده، پیدا
شده. از این بیعرضگیها خوشم
نمیآید. باید از هر چیز سهلالوصول
پرهیز کرد،
آدم اول یک کیف پول از زمین
برمیدارد، فکر میکند چیز خوبی
است، عادت خطر کردن را از دست
میدهد و آخر کار ناچار میشود
ته سیگار از روی زمین جمع کند.
گونزاک میتوانست با صدای بلند
اعلام کند ... نه، او آن مردی نبود که
وکلا و قاضیها، با لباسها و کلاههای
عجیب و مضحکشان، فقط به دلیل
پروندههای سوءپیشینهاش ، فکر
میکردند. او مردی بلند نظر ، شاید
کمی تجمل پرست، البته اگر شرافت،
حقيقتا نوعی تجمل باشد: اما مسئله
فقط این بود که این نوع تجمل، به
بهای رایج، هنوز برایش بیش از حد
گران بود. آهی کشید.
احتمالا بازهم شربت انار سبب
سستی و ضعفش میشد.
خدای من، باید اعتراف کرد که
رابوتن، وقتی ناشتا میماند، دزد
بیچاره محله و مردک رذلی بود اما
با خوردن نوشیدنی، کمی فضایل
اخلاقی پیدا میکرد. از ششمین پرنو
به بعد، در رؤیای ویلایی در حومهٔ
شهر، کفشهای راحتی، شغلی
بیدردسر، فرزندان خردسال و اصول
اخلاقی، فرو میرفت. خب، او برای
شریف بودن به سُکرآور احتیاج
داشت.
مشکل اینجا بود که در کافههای
محلهٔ بوت اوکای ' برای نوشیدنی
خوردن هم پول لازم است و گونزاک
ناچار بود این پول را از راههای ...
اوه، بله، از راههایی درآورد که کمتر
از اهدافشان، اهدافی که هیچکس
باور نداشت، پاک و والا بود.
گونزاک عمیق و عمیقتر آه کشید.
لیوانی پرنو خالص خورد و عجب!
کاملآ به خود آمد. چی؟ هیچکس
باور نداشت؟ حالا خواهید دید!
لارنوِ تبهکار، برتران ابله که زندگی
را به کام او تلخ میکرد، دوستان
گاه و بیگاه و حتی خانوادهٔ پومیله،
آن بورژوهای حقیری که وقتی
مجازاتی در کار نبود تقوا و
پرهیزکاری را کاملآ فراموش میکردند،
گونزاک همهٔ آن حقهبازیها را مات و
مبهوت خواهد کرد. اما با این همه
چون غریزه، گرسنگی و عقل دیرباور
در اعماق وجودش اعتراض میکردند،
مرد جوان ناگهان سیلی از استدلال و
برهان را بر سر خود ریخت.
چیزی از دست نمیداد، حتی یک
شاهی هم ضرر نمیکرد.
آرزو کرده بود ده تا کیف پیدا کند
اما ده درصد قانونی همین یک کیف
مطمئنآ کمی بیشتر از یازده هزار
فرانک نصیبش میکرد. ...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
قسمت ۸
...📚✨
.
آدم باید کسی را برای زندگی
انتخاب کند که وقتی دیوارها
ترک برداشت ، به فکرِ تعمیر باشد ،
نه فرار از زیرِ آوار ..
زاهاریا استانکو
آدم باید کسی را برای زندگی
انتخاب کند که وقتی دیوارها
ترک برداشت ، به فکرِ تعمیر باشد ،
نه فرار از زیرِ آوار ..
زاهاریا استانکو
خودت را مشغول کن و به این امر
ادامه بده.
این ارزانترین دارویی است که روی
زمین وجود دارد و یکی از بهترین
داروهاست.
برای شکستنِ عادتِ نگرانی،
قانونِ اول این است:
خودت را مشغول نگهدار.
فردِ نگران باید خودش را در کار
غرق کند تا در ناامیدی خشک نشود.
👤 دیل کارنگی
- نگران نباش! زندگی کن
🍃🍃🍃
سرچشمهٔ همهٔ عیبهای آدمی
دو چیز است: یکی
بیکاری و دیگری اعتقاد به خرافات !
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد:
یکی کار و دیگری خِرَد.
👤 لئو تولستوی
- جنگ و صلح
📚 کتاب دانش
...
ادامه بده.
این ارزانترین دارویی است که روی
زمین وجود دارد و یکی از بهترین
داروهاست.
برای شکستنِ عادتِ نگرانی،
قانونِ اول این است:
خودت را مشغول نگهدار.
فردِ نگران باید خودش را در کار
غرق کند تا در ناامیدی خشک نشود.
👤 دیل کارنگی
- نگران نباش! زندگی کن
🍃🍃🍃
سرچشمهٔ همهٔ عیبهای آدمی
دو چیز است: یکی
بیکاری و دیگری اعتقاد به خرافات !
و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد:
یکی کار و دیگری خِرَد.
👤 لئو تولستوی
- جنگ و صلح
📚 کتاب دانش
...
👏1💯1
▫️ اکثریت غالب انسانها
باورهایشان را آزادانه برنگزیدهاند
و باورهایشان نتیجهٔ شستوشوی
مغزی و شرطیسازی اجتماعی است.
آنها دربارهٔ اندیشیدنشان تأمل
نمیکنند و ذهنشان فرآوردهٔ
عاملهای اجتماعی و شخصی است؛
عاملهایی که هيچگاه آنها را
نشناختهاند، مهار نکردهاند و حتی
به آنها نپرداختهاند.
باورهای شخصی این افراد غالبا
ریشه در پیشداوریهایشان دارد.
کلیشهها، تصویرهای کاریکاتوری
از امور، ساده سازیهای بیش از
اندازه، تعمیمهای فراگیر، وهمها،
توهمها، دلیل تراشیها، دوراهیهای
کاذب و مصادرههای به مطلوبها،
بخش اصلی اندیشیدن را تشکیل
میدهند.
اگر سرنخ انگیزههای آنها را بگیریم
و دنبال کنیم به دلبستگیها و
ترسهای نامعقول، نخوتها و
حسادتهای شخصی، خودبزرگبینی
فکری و سادهلوحی میرسیم.
دلبستگیها، ترسها و ... که بخشی
از هویت آنها شده است.
تمرکز اینگونه اشخاص بر چيزهايی
است که مستقیمآ بر آنها تأثیر دارد
یا ارتباط مستقیمی با آنها دارد.
و تصوری کلیشهای از فرهنگهای
دیگر دارند.
....
👇👇👇
باورهایشان را آزادانه برنگزیدهاند
و باورهایشان نتیجهٔ شستوشوی
مغزی و شرطیسازی اجتماعی است.
آنها دربارهٔ اندیشیدنشان تأمل
نمیکنند و ذهنشان فرآوردهٔ
عاملهای اجتماعی و شخصی است؛
عاملهایی که هيچگاه آنها را
نشناختهاند، مهار نکردهاند و حتی
به آنها نپرداختهاند.
باورهای شخصی این افراد غالبا
ریشه در پیشداوریهایشان دارد.
کلیشهها، تصویرهای کاریکاتوری
از امور، ساده سازیهای بیش از
اندازه، تعمیمهای فراگیر، وهمها،
توهمها، دلیل تراشیها، دوراهیهای
کاذب و مصادرههای به مطلوبها،
بخش اصلی اندیشیدن را تشکیل
میدهند.
اگر سرنخ انگیزههای آنها را بگیریم
و دنبال کنیم به دلبستگیها و
ترسهای نامعقول، نخوتها و
حسادتهای شخصی، خودبزرگبینی
فکری و سادهلوحی میرسیم.
دلبستگیها، ترسها و ... که بخشی
از هویت آنها شده است.
تمرکز اینگونه اشخاص بر چيزهايی
است که مستقیمآ بر آنها تأثیر دارد
یا ارتباط مستقیمی با آنها دارد.
آنها جهان را با عینک قوم محوری
و ملیگرایی میبینند
و تصوری کلیشهای از فرهنگهای
دیگر دارند.
....
👇👇👇
....
اگر کسی باورهایشان را به پرسش
بگیرد، احساس میکنند به آنها
حملهٔ شخصی شده است؛
حتی وقتی که باورهایشان ناموجه
باشد. وقتی احساس تهدید میکنند،
معمولآ دست به دامان تفکر کودکانه
یا ضد حملههای هیجانی میشوند.
اگر پیشداوریهایشان را به پرسش
بگیرید، غالبا احساس میکنند که
به آنها توهین شده و با جملههای
کلیشهای مثل ' تو اهل رواداری و
تساهل نیستی و ' پیشداوری میکنی
به شما حمله میکنند. برای پشتیبانی
باورهایشان به تعمیمهای فراگیر
تکیه میکنند.
اگر کسی بخواهد سخن یا نظر آنها را
تصحیح ' کند، با آنها مخالفت کند،
یا نقدشان کند، رنجیده خاطر
میشوند.
نگرانه و سیاه و سفید از جهان داشته
باشند و درک چندانی از فرقهای
جزئی، تمایزهای باریک، یا نکتههای
ظریف ندارند؛ یا
اگر هم داشته باشند بسیار اندک است.
( کتابِ مغالطههای پرکاربرد
مترجم مهدی خسروانی
_ ریچارد پل )
کتاب دانش
...📚
اگر کسی باورهایشان را به پرسش
بگیرد، احساس میکنند به آنها
حملهٔ شخصی شده است؛
حتی وقتی که باورهایشان ناموجه
باشد. وقتی احساس تهدید میکنند،
معمولآ دست به دامان تفکر کودکانه
یا ضد حملههای هیجانی میشوند.
اگر پیشداوریهایشان را به پرسش
بگیرید، غالبا احساس میکنند که
به آنها توهین شده و با جملههای
کلیشهای مثل ' تو اهل رواداری و
تساهل نیستی و ' پیشداوری میکنی
به شما حمله میکنند. برای پشتیبانی
باورهایشان به تعمیمهای فراگیر
تکیه میکنند.
اگر کسی بخواهد سخن یا نظر آنها را
تصحیح ' کند، با آنها مخالفت کند،
یا نقدشان کند، رنجیده خاطر
میشوند.
چیزیکه آنها میخواهند این استمیخواهند تصویری ساده
که دیگران تأییدشان کنند، تملقشان
را بگويند و به آنها احساس مهم بودن
بدهند
نگرانه و سیاه و سفید از جهان داشته
باشند و درک چندانی از فرقهای
جزئی، تمایزهای باریک، یا نکتههای
ظریف ندارند؛ یا
اگر هم داشته باشند بسیار اندک است.
( کتابِ مغالطههای پرکاربرد
مترجم مهدی خسروانی
_ ریچارد پل )
کتاب دانش
...📚
کتاب دانش
... 📖 مطالعه باران نرم و ملایمی میبارید. " احساس میکردم که خوشبخت هستم. اشکال این کار در این است که انسان هنگامیکه خوشبخت است، بدان وقوف ندارد. تنها پس از آنکه دوران خوشبختی سپری شد ناگاه _ چهبسا ، با حیرت و اعجاب _ به واقعیت پی میبرد و …
....
📖 مطالعه قسمت پنجم
بار دیگر حس میکردم که آنچه
خوشوقتی نام دارد تا چه حد ساده
و کمخرج بهدست میآید...
زوربا، چندبار ازدواج کردهای؟
-' امیدوارم مردان زن دار مرا ببخشند،
من هم مرتکب این حماقت شدهام.
قانونی یکبار اما غیرقانونی بارها....
هربار با زنی آشنا میشدم دستهای
از موهايش را نزد خود نگهمیداشتم.
بدین ترتیب کلکسیونی داشتم...
" - زوربا از ارتباطش با زنها
تعریف میکند ... - خواستم با
زنی ازدواج کنم، از پدرش پرسیدم
پس کشیش کجاست که ما را
تبرک کند؟ گفت نیازی به کشیش
نیست. دین برای تودهها بهمثابه
تریاک است. مدت شش ماه با او
بودم.... فقط از این میترسم که
شیطان یا خدا خاطرهٔ آن روزها را
از یادم ببرد. زن مسألهای است
جاودانی و فراموشنشدنی. نباید
در مورد زن اینطور رفتار شود؛
برای مردها هزار قانون وضع میکنم
هرچه باشد مرد است و میتواند با
آنها روبرو شود اما برای زن یک
قانون هم وضع نخواهم کرد. خداوند
به ما مردها حساسیت بیشتری بدهد،
یا ما را تحت یک عمل جراحی قرار
دهد، وگرنه که کار ما ساخته است.
روز بعد هوا بارانی بود. بوی خاک
نمزده داخل کلبه پخش میشد.
" هیچ توجه کردهاید ریزش باران
ملایم غم و اندوه انسان را شدیدتر
میکند؟ خاطرات، مجسم میشود...
قلم برداشتم و برای دوستم نامه
نوشتم... از کرت و معدن و کارگران،
هوای پاک، نان گندم... از زوربا...
" کنفسیوس میگوید بسیار کسان
خوشبختی را در مراحلی بالاتر از
آدمی میجویند و گروهی دیگر در
مراتبی پایینتر از انسان. ولی باید
دانست که خوشبختی هرکس را به
قامتش دوختهاند. این حقیقت محض
است. بنابراین باید بهتناسب هرکس،
نوعی خوشبختی وجود داشته
باشد. " عجیب اینکه روح انسان
هم، برحسب اقلیم، سکوت، تنهایی
یا وضع جامعه و محیطی که در آن
زیست میکند تغییر و تحول مییابد.
بودا میگوید من دیدهام و توانستهام
در یک چشم برهمزدن، با خالق
نامرئی سرمست و دهنبین روابط
حسنه برقرار کنم و در صحنهٔ نمایش
الهی همکاری کنم. من فضیلت خود
را ناديده میگیرم و به بیراهه گام
مینهم؛ ایمانم موزائیکی است از
بیاعتمادی و ناباروری. اما تو محکم
به سکانت چسبیدهای. آیا یادت
هست سفر ایتالیا نزدیکی راهآهن
دو دختر را که کتاب میخواندند؛
اثری بود از ماکسیم گورکی. ما با
این دو ناشناس دوستانی صمیمی
شدیم دربارهٔ کتاب گفتگو کردیم.
قطار رسید. سوت زد. مثل کسیکه
از خواب بیدار شود از جای پریدیم و
برای همیشه آنان را ترک کردیم...
نمیدانم اینها را برای چه مینویسم؟
میتوانم صريحا بگویم دوستت دارم.
نامهام تمام شد. زوربا را صدا زدم.
گفتم بلند شو برویم به ده.
گفت خوشحالم که بهمن احتیاج
داری. برویم.
هوا کاملا آرام بود، سنگریزهها در
زیر باران میدرخشیدند.
زوربا گفت وقتی باران میبارد
دل انسان میگیرد. کاش میدانستیم
باران، گل و سنگ چه میگویند؟
شاید ما را صدا میزنند ولی ما
نمیشنویم. ارباب مردم کِی
شنوا خواهند شد؟ ص ۱۴۱
[ https://www.tgoop.com/ktabdansh/69
رقص زوربای یونانی با بازی
آنتونی کوئین ]
• ادامه دارد
|| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه |
{ تعداد کتابهایی که خلاصهنویسی
شده در بالای صفحه
سنجاق شده، جستجو کنید
و بهراحتی مطالعه کنید }
...📚
📖 مطالعه قسمت پنجم
بار دیگر حس میکردم که آنچه
خوشوقتی نام دارد تا چه حد ساده
و کمخرج بهدست میآید...
زوربا، چندبار ازدواج کردهای؟
-' امیدوارم مردان زن دار مرا ببخشند،
من هم مرتکب این حماقت شدهام.
قانونی یکبار اما غیرقانونی بارها....
هربار با زنی آشنا میشدم دستهای
از موهايش را نزد خود نگهمیداشتم.
بدین ترتیب کلکسیونی داشتم...
" - زوربا از ارتباطش با زنها
تعریف میکند ... - خواستم با
زنی ازدواج کنم، از پدرش پرسیدم
پس کشیش کجاست که ما را
تبرک کند؟ گفت نیازی به کشیش
نیست. دین برای تودهها بهمثابه
تریاک است. مدت شش ماه با او
بودم.... فقط از این میترسم که
شیطان یا خدا خاطرهٔ آن روزها را
از یادم ببرد. زن مسألهای است
جاودانی و فراموشنشدنی. نباید
در مورد زن اینطور رفتار شود؛
برای مردها هزار قانون وضع میکنم
هرچه باشد مرد است و میتواند با
آنها روبرو شود اما برای زن یک
قانون هم وضع نخواهم کرد. خداوند
به ما مردها حساسیت بیشتری بدهد،
یا ما را تحت یک عمل جراحی قرار
دهد، وگرنه که کار ما ساخته است.
روز بعد هوا بارانی بود. بوی خاک
نمزده داخل کلبه پخش میشد.
" هیچ توجه کردهاید ریزش باران
ملایم غم و اندوه انسان را شدیدتر
میکند؟ خاطرات، مجسم میشود...
قلم برداشتم و برای دوستم نامه
نوشتم... از کرت و معدن و کارگران،
هوای پاک، نان گندم... از زوربا...
" کنفسیوس میگوید بسیار کسان
خوشبختی را در مراحلی بالاتر از
آدمی میجویند و گروهی دیگر در
مراتبی پایینتر از انسان. ولی باید
دانست که خوشبختی هرکس را به
قامتش دوختهاند. این حقیقت محض
است. بنابراین باید بهتناسب هرکس،
نوعی خوشبختی وجود داشته
باشد. " عجیب اینکه روح انسان
هم، برحسب اقلیم، سکوت، تنهایی
یا وضع جامعه و محیطی که در آن
زیست میکند تغییر و تحول مییابد.
بودا میگوید من دیدهام و توانستهام
در یک چشم برهمزدن، با خالق
نامرئی سرمست و دهنبین روابط
حسنه برقرار کنم و در صحنهٔ نمایش
الهی همکاری کنم. من فضیلت خود
را ناديده میگیرم و به بیراهه گام
مینهم؛ ایمانم موزائیکی است از
بیاعتمادی و ناباروری. اما تو محکم
به سکانت چسبیدهای. آیا یادت
هست سفر ایتالیا نزدیکی راهآهن
دو دختر را که کتاب میخواندند؛
اثری بود از ماکسیم گورکی. ما با
این دو ناشناس دوستانی صمیمی
شدیم دربارهٔ کتاب گفتگو کردیم.
قطار رسید. سوت زد. مثل کسیکه
از خواب بیدار شود از جای پریدیم و
برای همیشه آنان را ترک کردیم...
نمیدانم اینها را برای چه مینویسم؟
میتوانم صريحا بگویم دوستت دارم.
نامهام تمام شد. زوربا را صدا زدم.
گفتم بلند شو برویم به ده.
گفت خوشحالم که بهمن احتیاج
داری. برویم.
هوا کاملا آرام بود، سنگریزهها در
زیر باران میدرخشیدند.
زوربا گفت وقتی باران میبارد
دل انسان میگیرد. کاش میدانستیم
باران، گل و سنگ چه میگویند؟
شاید ما را صدا میزنند ولی ما
نمیشنویم. ارباب مردم کِی
شنوا خواهند شد؟ ص ۱۴۱
[ https://www.tgoop.com/ktabdansh/69
رقص زوربای یونانی با بازی
آنتونی کوئین ]
• ادامه دارد
|| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه |
{ تعداد کتابهایی که خلاصهنویسی
شده در بالای صفحه
سنجاق شده، جستجو کنید
و بهراحتی مطالعه کنید }
...📚
❤1👍1🔥1
.
من دیگر عدالت را در کشورم نمیخواهم،
زیرا غیرممکن است!
آرزوی من این است که بیعدالتی
به شکل عادلانهای توزیع شود.
...📚
من دیگر عدالت را در کشورم نمیخواهم،
زیرا غیرممکن است!
آرزوی من این است که بیعدالتی
به شکل عادلانهای توزیع شود.
- ماساشی کیشیموتو
...📚
👍1
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
در شجاعت و دلاوری
نیرویی است که حتی
خشنترین طبایع را
ولو برای چند لحظه
خیره میسازد
مارکس تنها کسی بود
که هیچ هیجانی احساس
نکرد با تصمیم راسخ
تپانچهاش را پر کرد و
در طی آن لحظه سکوتی
که در پی سخنرانی جرج
ایجاد شد آتش کرد و
درحالیکه تپانچه را با
آستینش پاک میکرد
گفت میدانید که اجرت
تحویل دادن مرده و
زندهٔ او یکیست
الیزا فریاد وحشتناکی
کشید گلوله از میان
موهای شوهر گذشت و
با گونهٔ زن تماس یافت و
آنگاه در درخت فرو رفت
قسمت ۲۴
..
نویسنده: هریت بیجر استو
در شجاعت و دلاوری
نیرویی است که حتی
خشنترین طبایع را
ولو برای چند لحظه
خیره میسازد
مارکس تنها کسی بود
که هیچ هیجانی احساس
نکرد با تصمیم راسخ
تپانچهاش را پر کرد و
در طی آن لحظه سکوتی
که در پی سخنرانی جرج
ایجاد شد آتش کرد و
درحالیکه تپانچه را با
آستینش پاک میکرد
گفت میدانید که اجرت
تحویل دادن مرده و
زندهٔ او یکیست
الیزا فریاد وحشتناکی
کشید گلوله از میان
موهای شوهر گذشت و
با گونهٔ زن تماس یافت و
آنگاه در درخت فرو رفت
قسمت ۲۴
..
به جان شما که بهشت نمیارزد
حتی به مفت
در آنجا یک مشت آخوند شپشو و
مفتخور که کارشان صبح تا شوم
است خواب و خور
با یک دسته بیوهزنهای عبادتکار
که آدم از دیدن رویشان میشود
بیزار جمع شدهاند و اصلا عیش
و نشاط به هیچوجه پیدا نمیشود
در آن بساط
بهبه از جهنم خودمان
که شاد میشود از آن روح انسان
دائما اهل بهشت ناخوشند بهعکس
اهالی جهنم که شب و روز خوشند..
[ - وغوغ ساهاب - صادق هدایت ]
📚🌒
حتی به مفت
در آنجا یک مشت آخوند شپشو و
مفتخور که کارشان صبح تا شوم
است خواب و خور
با یک دسته بیوهزنهای عبادتکار
که آدم از دیدن رویشان میشود
بیزار جمع شدهاند و اصلا عیش
و نشاط به هیچوجه پیدا نمیشود
در آن بساط
بهبه از جهنم خودمان
که شاد میشود از آن روح انسان
دائما اهل بهشت ناخوشند بهعکس
اهالی جهنم که شب و روز خوشند..
[ - وغوغ ساهاب - صادق هدایت ]
📚🌒
👍5
Forwarded from کانال تبادلات علمی فرهنگیان via @chToolsBot
🟢دسترسی ویژه به خبرهای داغ 🟢
✌️برای داشتن این مجموعه در مدت محدود، با انتخاب کلید های زیر وارد شوید🤌
جهت هماهنگی در لیست 🫱🏼🫲🏼
@HHo_bb
✌️برای داشتن این مجموعه در مدت محدود، با انتخاب کلید های زیر وارد شوید🤌
جهت هماهنگی در لیست 🫱🏼🫲🏼
@HHo_bb