...
همزمان ویلاهای شیک که متعلق به
کاسبان تحریم و اقوام و نزدیکان
سران حکومت بود در طرابلس و
بنغازی ساخته میشد تا بر زخمِ
مردم لیبی نمک بپاشد.
شکاف روبه گسترش میان اغنیا و
فقرا موجب بروز نفرت و تلخی
در بین آنهایی شده بود که در نبرد
برای یکی کردن خرج و دخلشان
به حال خود وانهاده شده بودند.
📕 قذافی_ظهور_تا_سقوط
✍ #آلیسون_پارچتر
...📚
همزمان ویلاهای شیک که متعلق به
کاسبان تحریم و اقوام و نزدیکان
سران حکومت بود در طرابلس و
بنغازی ساخته میشد تا بر زخمِ
مردم لیبی نمک بپاشد.
شکاف روبه گسترش میان اغنیا و
فقرا موجب بروز نفرت و تلخی
در بین آنهایی شده بود که در نبرد
برای یکی کردن خرج و دخلشان
به حال خود وانهاده شده بودند.
📕 قذافی_ظهور_تا_سقوط
✍ #آلیسون_پارچتر
...📚
زندگی با تمام وجود - برنه براون.pdf
14 MB
📚 زندگی با تمام وجود
من کامل نیستم
آسیبپذیر هستم
و گاهی میترسم...
اما شهامت دارم هم ارزش
دوست داشته شدن و
داشتن حس تعلق را دارم
یک کتاب در رشد فردی
و موفقیت
نوشتهٔ؛ برنه براون
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
من کامل نیستم
آسیبپذیر هستم
و گاهی میترسم...
اما شهامت دارم هم ارزش
دوست داشته شدن و
داشتن حس تعلق را دارم
یک کتاب در رشد فردی
و موفقیت
نوشتهٔ؛ برنه براون
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
... 📖 مطالعه توصیف معدن صبر و حوصله میخواهد صرفنظر میکنم. کار زوربا این بود: قبل از کارگران به معدن برود، لینییت پیدا کند و برقصد. به رموز کار آشنا شده بود. وظیفهٔ من پول دادن بود. به او میگفتم زوربا تعریف کن و او سراسر مقدونیه را از کوهها…
...
📖 مطالعه
باران نرم و ملایمی میبارید.
" احساس میکردم که خوشبخت
هستم. اشکال این کار در این است
که انسان هنگامیکه خوشبخت
است، بدان وقوف ندارد. تنها پس
از آنکه دوران خوشبختی سپری
شد ناگاه _ چهبسا ، با حیرت و
اعجاب _ به واقعیت پی میبرد و
متوجه میشود که تا چه حد
خوشبخت بوده است. "
دریای عظیم نیلگون تا سواحل آفریقا
ممتد بود. باد گرم از سرزمینهای
حاره برمیخیزد. بوی هندوانه،
- اصولأ زندگی تباه است. - بودا
پس از هفت سال رنج، در شادی
غرقه شد. اکنون زوربا میآمد و
دیگ و آتش را اجرا میکرد و چنين
میگفت؛ این یکی از کارهایی است
که تمامی ندارد. غذا خوردن هم
لذتی دارد... ارباب غذا که میخورم،
تبدیل به کار و خلقِ خوش میشود...
- زوربا بچه داری؟
-' بله، یک دختر دارم. با رفیقش
ازدواج کرد... از مرد چه انتظاری
میتوان داشت جز اینکه در دام
بیفتد. ارباب به من اعتماد داری؟
- بله زوربا....
-' من از پایان مسیری که طی میکنیم
هیچ خبر ندارم.
- مسیرت را بگیر و پیش برو.
آنگاه زوربا شروع کرد به رقصيدن.
من احساس میکردم در این بدن
سالخورده، روحی بزرگ زندانی است..
زوربا بس است! گفت حالم بهتر شد.
شیطانی درون من است که نعره
میکشد و من میرقصم. بالای سر
جنازهٔ کودکم از شدت غصه
رقصیدم...
کاش به مکتب زوربا میرفتم و
حواس پنجگانه و سراسر بدنم را
طوری پرورش میدادم که
همهچیز را درک کنم... روح و بدنم
را باهم میآمیختم...
روی تشک نشسته و بر عمری که
بهکلی هدر رفته بود تأسف میخوردم.
تصور میکنم
زوربا حقیقت را دريافته است...
ارباب میتوانیم الوار باقیمانده را
برای مصرف ساختمان بفروشیم.
باید تونل جدیدی ایجاد کنیم،
موافقی؟ ...
- آری، موافقم و امضا هم میکنم.
تا شامگاه مینوشتم و احساس
آزادی بیشتری میکردم.
ارباب میتوانیم کارخانهای دایر
کنیم و چوب و دیرک و بست و کشتی
بسازیم. من موهایم سفید شده و
فرصتی برای اتلاف وقت ندارم.
اگر بگویند پیری به انسان وقار و
متانت میبخشد، باور مکن. -
برخاست و سنتور را برداشت،
شیطانک ، بیا اینجا ، خاموش و
ساکت روی دیوار چه غلطی میکنی؟
سیمها را نوازش کرد...
گویی میل به همکاری با او نداشتند.
-' زیر لب گفت نمیخواهد، حاضر
نیست، دلش نمیخواهد. نباید به
او زور بگوییم.
جامش را سر کشید. " این دنیا همچون
عجوزی پیر است. اما خالی از لطف
هم نمیباشد. اگر با او مشغول باشی
و چراغ خاموش باشد بهنظر
بیستساله میآید.
ارباب نمیدانی زن چه موجود
اسرارآمیزی است. اگر هزار مرتبه
سقوط کند، برمیخیزد و هربار مانند
دوشیزهای رفتار میکند _ چرا؟
چون همهچیز را زود فراموش میکند.
ارباب باید ببخشی، من هم مثل
پدربزرگم... هستم. چشمانش نمیدید
اما دختران را از روی صدا تشخیص
میداد. میگفت: پسرجان، وقتی
انسان میبیند مرگش نزدیک است
آیا نباید گریه کند؟
چند دانه بلوط از زیر آتش درآورد و
پوست کند. گیلاسها را بههم زدیم؛
همچون دو خرگوش بزرگ، بلوطها
را میجویدیم و به صدای دریا
گوش میدادیم....
ص ۱۲۰
|| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه |
• ادامه دارد
{ هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی }
...📚
📖 مطالعه
باران نرم و ملایمی میبارید.
" احساس میکردم که خوشبخت
هستم. اشکال این کار در این است
که انسان هنگامیکه خوشبخت
است، بدان وقوف ندارد. تنها پس
از آنکه دوران خوشبختی سپری
شد ناگاه _ چهبسا ، با حیرت و
اعجاب _ به واقعیت پی میبرد و
متوجه میشود که تا چه حد
خوشبخت بوده است. "
دریای عظیم نیلگون تا سواحل آفریقا
ممتد بود. باد گرم از سرزمینهای
حاره برمیخیزد. بوی هندوانه،
- اصولأ زندگی تباه است. - بودا
پس از هفت سال رنج، در شادی
غرقه شد. اکنون زوربا میآمد و
دیگ و آتش را اجرا میکرد و چنين
میگفت؛ این یکی از کارهایی است
که تمامی ندارد. غذا خوردن هم
لذتی دارد... ارباب غذا که میخورم،
تبدیل به کار و خلقِ خوش میشود...
- زوربا بچه داری؟
-' بله، یک دختر دارم. با رفیقش
ازدواج کرد... از مرد چه انتظاری
میتوان داشت جز اینکه در دام
بیفتد. ارباب به من اعتماد داری؟
- بله زوربا....
-' من از پایان مسیری که طی میکنیم
هیچ خبر ندارم.
- مسیرت را بگیر و پیش برو.
آنگاه زوربا شروع کرد به رقصيدن.
من احساس میکردم در این بدن
سالخورده، روحی بزرگ زندانی است..
زوربا بس است! گفت حالم بهتر شد.
شیطانی درون من است که نعره
میکشد و من میرقصم. بالای سر
جنازهٔ کودکم از شدت غصه
رقصیدم...
کاش به مکتب زوربا میرفتم و
حواس پنجگانه و سراسر بدنم را
طوری پرورش میدادم که
همهچیز را درک کنم... روح و بدنم
را باهم میآمیختم...
روی تشک نشسته و بر عمری که
بهکلی هدر رفته بود تأسف میخوردم.
تصور میکنم
زوربا حقیقت را دريافته است...
ارباب میتوانیم الوار باقیمانده را
برای مصرف ساختمان بفروشیم.
باید تونل جدیدی ایجاد کنیم،
موافقی؟ ...
- آری، موافقم و امضا هم میکنم.
تا شامگاه مینوشتم و احساس
آزادی بیشتری میکردم.
ارباب میتوانیم کارخانهای دایر
کنیم و چوب و دیرک و بست و کشتی
بسازیم. من موهایم سفید شده و
فرصتی برای اتلاف وقت ندارم.
اگر بگویند پیری به انسان وقار و
متانت میبخشد، باور مکن. -
برخاست و سنتور را برداشت،
شیطانک ، بیا اینجا ، خاموش و
ساکت روی دیوار چه غلطی میکنی؟
سیمها را نوازش کرد...
گویی میل به همکاری با او نداشتند.
-' زیر لب گفت نمیخواهد، حاضر
نیست، دلش نمیخواهد. نباید به
او زور بگوییم.
جامش را سر کشید. " این دنیا همچون
عجوزی پیر است. اما خالی از لطف
هم نمیباشد. اگر با او مشغول باشی
و چراغ خاموش باشد بهنظر
بیستساله میآید.
ارباب نمیدانی زن چه موجود
اسرارآمیزی است. اگر هزار مرتبه
سقوط کند، برمیخیزد و هربار مانند
دوشیزهای رفتار میکند _ چرا؟
چون همهچیز را زود فراموش میکند.
ارباب باید ببخشی، من هم مثل
پدربزرگم... هستم. چشمانش نمیدید
اما دختران را از روی صدا تشخیص
میداد. میگفت: پسرجان، وقتی
انسان میبیند مرگش نزدیک است
آیا نباید گریه کند؟
چند دانه بلوط از زیر آتش درآورد و
پوست کند. گیلاسها را بههم زدیم؛
همچون دو خرگوش بزرگ، بلوطها
را میجویدیم و به صدای دریا
گوش میدادیم....
ص ۱۲۰
|| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه |
• ادامه دارد
{ هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی }
...📚
❤1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سهراب سپهری
۱۵ مهر ۱۳۰۷ _ ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹
#مستند
■ کارگران: خانم رقیه توکلی
نمایی از گوشههای دوران کودکی،
نقاشی، شعر ...
برخی دوستان و منتقدان ادبی
و هنری
باشد که تراود در ما ، همه تو .
خود را در ما بیفکن.
باشد که فراگیرد هستی ما را ،
و دگر نقشی ننشیند در ما .
باشد که بههم پیوندد همهچیز ،
که نماند نام .
[ سهراب سپهری ]
@ktabdansh 📚📚
...📚
۱۵ مهر ۱۳۰۷ _ ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹
#مستند
■ کارگران: خانم رقیه توکلی
نمایی از گوشههای دوران کودکی،
نقاشی، شعر ...
برخی دوستان و منتقدان ادبی
و هنری
باشد که تراود در ما ، همه تو .
خود را در ما بیفکن.
باشد که فراگیرد هستی ما را ،
و دگر نقشی ننشیند در ما .
باشد که بههم پیوندد همهچیز ،
که نماند نام .
[ سهراب سپهری ]
@ktabdansh 📚📚
...📚
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
میکوشم احساساتی
شایسته یک مرد آزاد
داشته باشم
خدای توانا خودش
میدانسته که من
همیشه میخواستم کار
نیک کنم حتی در آن
زمان که همهچیز بر
علیه من بود باز من
با تحمل زحمت و
دشواری زیاد کوشیدم
که خوب باشم
قسمت ۲۲
...
نویسنده: هریت بیجر استو
میکوشم احساساتی
شایسته یک مرد آزاد
داشته باشم
خدای توانا خودش
میدانسته که من
همیشه میخواستم کار
نیک کنم حتی در آن
زمان که همهچیز بر
علیه من بود باز من
با تحمل زحمت و
دشواری زیاد کوشیدم
که خوب باشم
قسمت ۲۲
...
آدمها همدیگر را با کلمات
بهدستمیآورند و با رفتار
از دستمیدهند..
- ونگوگ
📚🌒
بهدستمیآورند و با رفتار
از دستمیدهند..
- ونگوگ
📚🌒
👌2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه خوشمان بیاید چه نیاید
احساساتِ جریحهدارشده خودبهخود
التیام پیدا نمیکنند.
اگر مدیرتشان نکنیم؛
مثل بدهی رویهم تلنبار میشوند و
بالاخره مهلتِ پرداخت و
تسویهحسابشان سر میرسد.
📙 همهفن حریف شدن در احساسات
- مارک براکت .
...📚
احساساتِ جریحهدارشده خودبهخود
التیام پیدا نمیکنند.
اگر مدیرتشان نکنیم؛
مثل بدهی رویهم تلنبار میشوند و
بالاخره مهلتِ پرداخت و
تسویهحسابشان سر میرسد.
📙 همهفن حریف شدن در احساسات
- مارک براکت .
...📚
👍2
قدرتِ
اجازه نمیدهد
که افکار و عقاید مختلف بروز پیدا
کند و بنابراین اجازه نمیدهند بحث
یا گفتگویی معنادار شکل بگیرد.
در رژیمهای توتالیتر، فعالیت فکری
ناممکن است. حتی افراد، فارغ از
آنچه در درون دارند، ناگزیرند
خودشان را با الگوی رسمی
وفق دهند، قیدوبندهایی هستند
که نمیگذارند شخصیت در افراد
پرورده شود؛ و فضایی که در آن
جان و ذهن انسان حرکت میکند
دائما تنگتر و تنگتر میشود.
نظام توتالیتری به همهٔ خواستها
فقط یک پاسخ میدهد. دربرابر
ناراضیان فقط بهزور متوسل
میشود. برای همین است که
دولتهای توتالیتر نمیتوانند
بیوجودِ پلیسهای سیاسی،
دادگاههای فرمایشی، حکمها
غیرقانونی، اردوگاههای کار اجباری
و اعدامهایی که غالبا نوعی
آدمکشی در هیأت مبدل هستند،
سر کند.
در اوج تکاملش از این
جهت چشمگیر است که شمارِ
نوکرانِ حلقهبهگوش در سرتاسر
جامعه بسیار زیاد است... آنچه
آنان را به حرکت درمیآورد دیگر
شور و شوق نیست بلکه ترس است.
بااینهمه شخصی که انگیزهٔ اعمالش
یک ترس دائمی است، صفتی را ازدستمیدهد
که کل فرهنگ از دل آن
صفت برمیآید:
....📚
👇👇👇
توتالیتری
اجازه نمیدهد
که افکار و عقاید مختلف بروز پیدا
کند و بنابراین اجازه نمیدهند بحث
یا گفتگویی معنادار شکل بگیرد.
در رژیمهای توتالیتر، فعالیت فکری
ناممکن است. حتی افراد، فارغ از
آنچه در درون دارند، ناگزیرند
خودشان را با الگوی رسمی
وفق دهند، قیدوبندهایی هستند
که نمیگذارند شخصیت در افراد
پرورده شود؛ و فضایی که در آن
جان و ذهن انسان حرکت میکند
دائما تنگتر و تنگتر میشود.
نظام توتالیتری به همهٔ خواستها
فقط یک پاسخ میدهد. دربرابر
ناراضیان فقط بهزور متوسل
میشود. برای همین است که
دولتهای توتالیتر نمیتوانند
بیوجودِ پلیسهای سیاسی،
دادگاههای فرمایشی، حکمها
غیرقانونی، اردوگاههای کار اجباری
و اعدامهایی که غالبا نوعی
آدمکشی در هیأت مبدل هستند،
سر کند.
نظام توتالیتری
در اوج تکاملش از این
جهت چشمگیر است که شمارِ
نوکرانِ حلقهبهگوش در سرتاسر
جامعه بسیار زیاد است... آنچه
آنان را به حرکت درمیآورد دیگر
شور و شوق نیست بلکه ترس است.
بااینهمه شخصی که انگیزهٔ اعمالش
یک ترس دائمی است، صفتی را ازدستمیدهد
که کل فرهنگ از دل آن
صفت برمیآید:
....📚
👇👇👇
...
او خلاقیتش را ازدستمیدهد ،
چشماندازش را ازدستمیدهد.
رفتار او را میتوان به رفتار ساکنان
شهری محاصره شده تشبیه کرد.
یگانه آرزوی او زندهماندن است.
/ ص ۱۴۴ _ ۱۴۵
در این نظام همگان تحتلوای یک
اندیشه، یک رهبر، که مرکز قدرت
است، به وحدت و انسجام خواهند
رسید. حذف شخصیتها جزو
اهدافش است، قدرتهای بر سر
کار آمده، معتقد بودند بهمرور زمان
خواهند توانست فرمانِ خودشان را
جانشین فرهنگ اصیل کنند، و
نسل جوان را جانبدار خود کنند،
با آن نخوت متوجه نبودند
که هیچ شخصی حتی یکنفر آدم
صاحب اعتبار نمیتواند جانب آنها
را بگیرد.... / ص ۱۳۴
نظام توتالیتری با نوید بهبود بخشیدن
به جامعه و زندگی شهروندانش به
قدرت میرسد و با ویرانکردن شیوهٔ
سازمانیافتن جامعه قدرتش را
ازدستمیدهد و زندگی مردم را
بدتر میکند. پايان رژیمهای توتالیتر
گاه خونین، گاه از درون نظام،
گاه سریع و در یک قیام مردمی
جارو میشوند... / ص ۱۴۷
📚 #معرفی_کتاب
ایوان کلیما رماننویس مشهور و
برجستهٔ ادبیات چک ، در این
مجموعه از مقالات شخصی و
سیاسی ، به پنج دهه از تاریخ
چکسلواکی، انقلاب مخملی، اشغال
کشور و تجربیاتش از اردوگاههای
کار اجباری و مصاحبه با فیلیپ راث
و پژوهشی از فرانتس کافکا را
ارائه میدهد.
" آنجا که فرهنگ خاموش میشود
یا خاموشش میکنند، جامعهٔ انسانی
میمیرد و بههمراهش زبان هم.
/ ص ۷۶ .
" از دیدن این همه آدمی که نمیتوانند
خودشان را از منطق خفتبار جهان
مصرفها رها کنند، که نمیتوانند از
فروختن شأن و کرامت انسانیشان
به یک اسکناس بیست کرونی
دست بردارند، سخت حیرتزده
و غمگین شدم. / ص ۸۵ .
https://www.tgoop.com/pdfdanshh
پیدیاف و صوتی این کتاب
با لینک
[ روح پراگ ایوان کلیما ]
📚 #کتاب_دانش
...📚
او خلاقیتش را ازدستمیدهد ،
چشماندازش را ازدستمیدهد.
رفتار او را میتوان به رفتار ساکنان
شهری محاصره شده تشبیه کرد.
یگانه آرزوی او زندهماندن است.
/ ص ۱۴۴ _ ۱۴۵
در این نظام همگان تحتلوای یک
اندیشه، یک رهبر، که مرکز قدرت
است، به وحدت و انسجام خواهند
رسید. حذف شخصیتها جزو
اهدافش است، قدرتهای بر سر
کار آمده، معتقد بودند بهمرور زمان
خواهند توانست فرمانِ خودشان را
جانشین فرهنگ اصیل کنند، و
نسل جوان را جانبدار خود کنند،
با آن نخوت متوجه نبودند
که هیچ شخصی حتی یکنفر آدم
صاحب اعتبار نمیتواند جانب آنها
را بگیرد.... / ص ۱۳۴
نظامهای توتالیتری چگونه نابود میشوند؟
نظام توتالیتری با نوید بهبود بخشیدن
به جامعه و زندگی شهروندانش به
قدرت میرسد و با ویرانکردن شیوهٔ
سازمانیافتن جامعه قدرتش را
ازدستمیدهد و زندگی مردم را
بدتر میکند. پايان رژیمهای توتالیتر
گاه خونین، گاه از درون نظام،
گاه سریع و در یک قیام مردمی
جارو میشوند... / ص ۱۴۷
کتابِ روح پراگ
نوشتهٔ ایوان کلیما
ترجمهٔ خشایار دیهیمی
نشر نی
📚 #معرفی_کتاب
ایوان کلیما رماننویس مشهور و
برجستهٔ ادبیات چک ، در این
مجموعه از مقالات شخصی و
سیاسی ، به پنج دهه از تاریخ
چکسلواکی، انقلاب مخملی، اشغال
کشور و تجربیاتش از اردوگاههای
کار اجباری و مصاحبه با فیلیپ راث
و پژوهشی از فرانتس کافکا را
ارائه میدهد.
" آنجا که فرهنگ خاموش میشود
یا خاموشش میکنند، جامعهٔ انسانی
میمیرد و بههمراهش زبان هم.
/ ص ۷۶ .
" از دیدن این همه آدمی که نمیتوانند
خودشان را از منطق خفتبار جهان
مصرفها رها کنند، که نمیتوانند از
فروختن شأن و کرامت انسانیشان
به یک اسکناس بیست کرونی
دست بردارند، سخت حیرتزده
و غمگین شدم. / ص ۸۵ .
https://www.tgoop.com/pdfdanshh
پیدیاف و صوتی این کتاب
با لینک
[ روح پراگ ایوان کلیما ]
📚 #کتاب_دانش
...📚
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه ۵۹ - با او همیشه به بدترین شکل رفتار کردهام ، ولی او کینهای از من به دل ندارد. از هيچکس ندارد. توهینها را میبخشد و هیچکدام را بهخاطر نمیآورد. چقدر به او حسادت میکنم ! اگر بخواهم بهپای او برسم باید چندین و چند زندگی…
...
📖 مطالعه
۶۶ - با امکان وجود دادن به انسان ،
طبیعت مرتکب خطایی بسیار
بزرگتر از یک اشتباه محاسباتی
شد:
طبیعت به جان خودش سوءقصد
کرد ".
[ نه تنها طبیعت، که کلموجودات
هيچگاه از دست انسان
آسوده نبودهاند ... ]
۶۷ - دلسوزی برای خود،
آنقدر هم که فکر میکنیم بیفایده
نیست. بهمحض اینکه کسی
ذرهای دچار آن میشود، حالت
متفکران را میگیرد و عجیبتر
از همه اینکه، موفق به فکر کردن
هم میشود. "
۶۸ - " در هر طایفه، هر فرقه،
هر حزب، از بیرون هماهنگی
برقرار است و از درون، نزاع .
ستیز و عناد در یک صومعه
همانقدر دائمی و زهرآلود است که
در هر جماعت دیگر.
انسانها وقتی هم که از جهنم
میگریزند، تنها به این خاطر است
که آن را جای دیگری بسازند .
[ کتاب عامهپسند چارلز بوکوفسکی ؛
-'، جهنم چیزی است که خودت
خلقش میکنی-'
و انسان ماهر در خلق ! ]
۶۹ - دوست دارم ، مثل سرایدارها،
وقتی کتاب میخوانم، خودم را
با نویسنده و کتاب یکی کنم.
هر روش دیگر کتاب خواندن مرا
بهیاد تشریح اجساد میاندازد. -
[ به سرایدارها در فرانسه بهچشمِ
افرادی باشعور و سلیقۀ معمولی
نگاه میشودکه زیاد کتاب میخوانند.
پاراگراف پایین صفحه ]
۷۰ - احساس کاذب وجود ندارد. :/
۷۱ - به درون خود رفتن و در آن
احساس سکوتی کردن به قدمتِ
هستی ، حتی از آن هم قدیمتر .
[ گاهی ساکت بودن کافیست،
یک کلید طلایی ! ]
۷۲ - احساس میکنم که آزادم،
ولی میدانم که نیستم . -'
[ فکر کنید]
۷۳ - دانستن اینکه موسیقی
چهچیزی در ما را مورد خطاب
قرار میدهد، آسان نیست.
مسلم این است که موسیقی چنان
به عمق جانمان میرسد که جنون
هم نمیتواند به آن برسد....
ص ۷۰
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
• نشر مرکز
ترجمهٔ بهمن خلیلی
ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه
۶۶ - با امکان وجود دادن به انسان ،
طبیعت مرتکب خطایی بسیار
بزرگتر از یک اشتباه محاسباتی
شد:
طبیعت به جان خودش سوءقصد
کرد ".
[ نه تنها طبیعت، که کلموجودات
هيچگاه از دست انسان
آسوده نبودهاند ... ]
۶۷ - دلسوزی برای خود،
آنقدر هم که فکر میکنیم بیفایده
نیست. بهمحض اینکه کسی
ذرهای دچار آن میشود، حالت
متفکران را میگیرد و عجیبتر
از همه اینکه، موفق به فکر کردن
هم میشود. "
۶۸ - " در هر طایفه، هر فرقه،
هر حزب، از بیرون هماهنگی
برقرار است و از درون، نزاع .
ستیز و عناد در یک صومعه
همانقدر دائمی و زهرآلود است که
در هر جماعت دیگر.
انسانها وقتی هم که از جهنم
میگریزند، تنها به این خاطر است
که آن را جای دیگری بسازند .
[ کتاب عامهپسند چارلز بوکوفسکی ؛
-'، جهنم چیزی است که خودت
خلقش میکنی-'
و انسان ماهر در خلق ! ]
۶۹ - دوست دارم ، مثل سرایدارها،
وقتی کتاب میخوانم، خودم را
با نویسنده و کتاب یکی کنم.
هر روش دیگر کتاب خواندن مرا
بهیاد تشریح اجساد میاندازد. -
[ به سرایدارها در فرانسه بهچشمِ
افرادی باشعور و سلیقۀ معمولی
نگاه میشودکه زیاد کتاب میخوانند.
پاراگراف پایین صفحه ]
۷۰ - احساس کاذب وجود ندارد. :/
۷۱ - به درون خود رفتن و در آن
احساس سکوتی کردن به قدمتِ
هستی ، حتی از آن هم قدیمتر .
[ گاهی ساکت بودن کافیست،
یک کلید طلایی ! ]
۷۲ - احساس میکنم که آزادم،
ولی میدانم که نیستم . -'
[ فکر کنید]
۷۳ - دانستن اینکه موسیقی
چهچیزی در ما را مورد خطاب
قرار میدهد، آسان نیست.
مسلم این است که موسیقی چنان
به عمق جانمان میرسد که جنون
هم نمیتواند به آن برسد....
ص ۷۰
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
• نشر مرکز
ترجمهٔ بهمن خلیلی
ادامه دارد
...📚
👍1
.
از همهٔ موجودات زمین،
بعد از پرندهها، درختها را به
همهشان ترجیح میدهم.
گلهایی که رشد کرده و رشد کردهاند؛
درختهایی که راضی نمیشوند
از حکم زیبایی سرپیچی کنند،
از فرمان توفانهای زمان سرپیچی
میکنند.
گویی درختها تجسمِ بهترین
خواهشهای آدمیاناند.
از همهٔ موجودات زمین،
بعد از پرندهها، درختها را به
همهشان ترجیح میدهم.
گلهایی که رشد کرده و رشد کردهاند؛
درختهایی که راضی نمیشوند
از حکم زیبایی سرپیچی کنند،
از فرمان توفانهای زمان سرپیچی
میکنند.
گویی درختها تجسمِ بهترین
خواهشهای آدمیاناند.
|| ژولیا کریستوا، لوئیز برژوا
_ از نخود کوچولو تا دختر فراری ،
□ ترجمهٔ صالح نجفی |
کتاب دانش
... سبابه و شست ابتدا کارت هویتی به شمارهٔ ۳۶۷ - ۵۷۹ - ۲ را بیرون کشید و گونزاک که قبلا در ریاضیات استعداد خوبی داشت از خود پرسید این رقم از اعداد اول است یا نه. بعد کمی ناامید شد: ویلهم در برابر ویلیام شکست خورد و نام خانوادگی کرفائوه ' ثابت کرد که…
....
شانس، با شکوه و جلال در خانهاش
را زده بود و در کنار تعداد قابل
توجهی اسکناسهای کوچک،
یک بستهٔ دهتایی اسکناس ده هزار
فرانکی تقدیمش میکرد.
یک بستهٔ کاملآ نو که ویلیام کرفائوه
با یادداشتی که به بسته سنجاق
کرده بود، مورد مصرفش را
توضیح میداد:
" عزیزم، نمیدانم چه زمانی از سفر
برمیگردی. بههرصورت امروز صبح
سری به منزلت میزنم. بالاخره
صدهزار فرانکی را که از محل
سخاوتمندیهای محدود شیلی
صبورانه پسانداز کرده بودم، کنار
هم گذاشتم. پول را همراه عکسهایی
که آن شب انداختیم برایت میآورم.
اگر پیدایت نکنم این یادداشت را
روی میز کنار تختخواب میگذارم و
بعدازظهر برمیگردم.
دو روز آزاد برای خودم جور کردهام.
با بوسههای فراوان. ویلیام. "
گونزاک آرنجهایش را بالا برد و با
صدایی هیجانزده زمزمه کرد:
- به سلامتی تو، عزیزم.
لیوان سر انگشتهایش میلرزید.
سردش بود، گرمش بود، میخندید،
از شدت شور و هیجان عرق میریخت.
شادیش، حیرتش، افکارش کمی
مغشوش میشد و مبهم و کدر، مانند نوشیدنی در ته لیوان، درهم میآمیخت.
- لازم بود ! صد اسکناس برای چی
لازم بود؟ ....
برای درمان دردهای گونزاک بیچاره...
برتران یک تومات ( مخلوطی از پرنو
و شربت انار. )
برتران درحالیکه نوشابه را روی میز
میگذاشت به اسکناسهایی که
گونزاک رویشان را کاملآ نپوشانده
بود، نگاه کرد.
گونزاک لیوان را سر کشید اما
احساس کرد به اندازهٔ کافی شربت
انار ندارد، یکی دیگر سفارش داد.
این یکی بهنظرش پرنو کم داشت،
دستور داد بطریها را بیاورند،
خودش معجون را درست کرد و
اظهار داشت که عالی است.
ناگهان موقرانه برتران را جلوی
پیشخوان فرستاد و مشغول کار
خود شد....
ولی خب، دیگر مدارک شناساییاش
را نداشت چون کیف پول خودش را
به پاسبان داده بود.
اما مطمئن بود که در بخش اشياء
گمشده آنها را پیدا میکند.
رفیقش لارنو ' که گاه همدستش
میشد و گونزاک از نام او استفاده
کرده بود، احتمالا داستان درست
نمیکرد. برعکس!
اگر اقدامی شرافتمندانه به حساب
آن حقهباز رذل میگذاشتند برای
وکیلش مدرک خوبی میشد که در
صورت لزوم، یکبار دیگر اعضاء
دادگاه را تحتتأثیر قرار دهد.
بله. البته، البته، گونزاک هم میتوانست
با اتکاء به همین ماجرا،
شهادتنامههایی از همان نوع به
دست بیاورد
...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
قسمت ۷
...📚⭐️
شانس، با شکوه و جلال در خانهاش
را زده بود و در کنار تعداد قابل
توجهی اسکناسهای کوچک،
یک بستهٔ دهتایی اسکناس ده هزار
فرانکی تقدیمش میکرد.
یک بستهٔ کاملآ نو که ویلیام کرفائوه
با یادداشتی که به بسته سنجاق
کرده بود، مورد مصرفش را
توضیح میداد:
" عزیزم، نمیدانم چه زمانی از سفر
برمیگردی. بههرصورت امروز صبح
سری به منزلت میزنم. بالاخره
صدهزار فرانکی را که از محل
سخاوتمندیهای محدود شیلی
صبورانه پسانداز کرده بودم، کنار
هم گذاشتم. پول را همراه عکسهایی
که آن شب انداختیم برایت میآورم.
اگر پیدایت نکنم این یادداشت را
روی میز کنار تختخواب میگذارم و
بعدازظهر برمیگردم.
دو روز آزاد برای خودم جور کردهام.
با بوسههای فراوان. ویلیام. "
گونزاک آرنجهایش را بالا برد و با
صدایی هیجانزده زمزمه کرد:
- به سلامتی تو، عزیزم.
لیوان سر انگشتهایش میلرزید.
سردش بود، گرمش بود، میخندید،
از شدت شور و هیجان عرق میریخت.
شادیش، حیرتش، افکارش کمی
مغشوش میشد و مبهم و کدر، مانند نوشیدنی در ته لیوان، درهم میآمیخت.
- لازم بود ! صد اسکناس برای چی
لازم بود؟ ....
برای درمان دردهای گونزاک بیچاره...
برتران یک تومات ( مخلوطی از پرنو
و شربت انار. )
برتران درحالیکه نوشابه را روی میز
میگذاشت به اسکناسهایی که
گونزاک رویشان را کاملآ نپوشانده
بود، نگاه کرد.
گونزاک لیوان را سر کشید اما
احساس کرد به اندازهٔ کافی شربت
انار ندارد، یکی دیگر سفارش داد.
این یکی بهنظرش پرنو کم داشت،
دستور داد بطریها را بیاورند،
خودش معجون را درست کرد و
اظهار داشت که عالی است.
ناگهان موقرانه برتران را جلوی
پیشخوان فرستاد و مشغول کار
خود شد....
ولی خب، دیگر مدارک شناساییاش
را نداشت چون کیف پول خودش را
به پاسبان داده بود.
اما مطمئن بود که در بخش اشياء
گمشده آنها را پیدا میکند.
رفیقش لارنو ' که گاه همدستش
میشد و گونزاک از نام او استفاده
کرده بود، احتمالا داستان درست
نمیکرد. برعکس!
اگر اقدامی شرافتمندانه به حساب
آن حقهباز رذل میگذاشتند برای
وکیلش مدرک خوبی میشد که در
صورت لزوم، یکبار دیگر اعضاء
دادگاه را تحتتأثیر قرار دهد.
بله. البته، البته، گونزاک هم میتوانست
با اتکاء به همین ماجرا،
شهادتنامههایی از همان نوع به
دست بیاورد
...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
قسمت ۷
...📚⭐️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معلمی با خواهر فراش مدرسه
ازدواج کرد.
گاهی اوقات معلم غیبت میکرد
از فراش که برادر زنش بود
میخواست بهجایش به کلاس
درس برود.
اینقدر این کار تکرار شد که
فراش تقریبآ شده بود آقا معلم.
بعد از مدتی آقا معلم شد رئیس
آموزش و پرورش و برادر خانمش
را به مدیریت مدرسه منصوب کرد.
بعد از مدتی معلم داستان ما
شد مدیر کل استان و برادر خانمش
را به ریاست آموزش و پرورش
منصوب کرد.
چندی گذشت و وزیر آموزش و پرورش
دستور تحقیق و تفحص دربارهٔ
مدارک تحصیلی کارکنان و مدیران
را صادر کرد و فراش که مدارک
ابتدایی بیشتر نداشت آشفته شد
و به شوهر خواهرش زنگ زد و
گفت :
چکار میکنی؟ تو که میدانی من
چند کلاس ابتدایی بیشتر ندارم و
اگر این دستور را اجرا کنی ،
بدبخت میشوم.
شوهر خواهر گفت :
احمق نگران نباش، من شما را به
ریاست هیئت تحقیق و تفحص
منصوب کردهام.
#حکایت این روزهای کشور ما ...
...📚
ازدواج کرد.
گاهی اوقات معلم غیبت میکرد
از فراش که برادر زنش بود
میخواست بهجایش به کلاس
درس برود.
اینقدر این کار تکرار شد که
فراش تقریبآ شده بود آقا معلم.
بعد از مدتی آقا معلم شد رئیس
آموزش و پرورش و برادر خانمش
را به مدیریت مدرسه منصوب کرد.
بعد از مدتی معلم داستان ما
شد مدیر کل استان و برادر خانمش
را به ریاست آموزش و پرورش
منصوب کرد.
چندی گذشت و وزیر آموزش و پرورش
دستور تحقیق و تفحص دربارهٔ
مدارک تحصیلی کارکنان و مدیران
را صادر کرد و فراش که مدارک
ابتدایی بیشتر نداشت آشفته شد
و به شوهر خواهرش زنگ زد و
گفت :
چکار میکنی؟ تو که میدانی من
چند کلاس ابتدایی بیشتر ندارم و
اگر این دستور را اجرا کنی ،
بدبخت میشوم.
شوهر خواهر گفت :
احمق نگران نباش، من شما را به
ریاست هیئت تحقیق و تفحص
منصوب کردهام.
#حکایت این روزهای کشور ما ...
...📚
💔5❤2
چاقوی شکاری.pdf
1.6 MB
هاروکی موراکامی
در کتابِ
چاقوی شکاری
داستان را به گونهای تعریف میکند
که میتوانید خود را جای
شخصیتهای داستان قرار دهید
و با زندگی آنها پیش بروید.
" دختر چتر در دست از در
بیرون رفت و به یک تاکسی اشاره
کرد یکی از پيشخدمتها زیر
بغل سرمهماندار را گرفت و
همراهش سوار تاکسی شد...
ادبیات ژاپن
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
در کتابِ
چاقوی شکاری
داستان را به گونهای تعریف میکند
که میتوانید خود را جای
شخصیتهای داستان قرار دهید
و با زندگی آنها پیش بروید.
" دختر چتر در دست از در
بیرون رفت و به یک تاکسی اشاره
کرد یکی از پيشخدمتها زیر
بغل سرمهماندار را گرفت و
همراهش سوار تاکسی شد...
ادبیات ژاپن
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه در ادامهٔ کتاب ؛ [ مقایسۀ جایگاه علاقه و زیبائی در آثار هنری ] شیوهٔ هنر کتابخوانی _ در تولید نبوغ ؛ حماسی و نمایشی؛ علاقه مهم است. زیبائی یک اثر هنری همچون آینه از ایدههای خاص و ذاتیست، شعر هم ایدهها و ویژگیهای خود را…
....
📖 مطالعه
در ادامهٔ کتاب ؛
گفتوگو، مالکیت و سوگواری
علاقه عمدتا وابسته به شرایط است.
علاقه بهواسطه تهییج اراده ظهور
میکنند؛ زیبایی در هوش ادراکی
ناب وجود دارد.
میتوان ادعا کرد که علاقه؛ پیکرهٔ
اصلی یک اثر شعری است و زیبایی
روح آن است.
{ مشاهدات روانشناسی }
عذاب بزرگ اگر بر ما غلبه کند و
جهان به ما توجه نکند؛ آزرده خاطر
میشویم....
گوته میگوید: چگونه جهان بهراحتی
ما را بیپناه و تنها رها میکند و مسیر
خود را میپیماید. "
همهٔ ما باید هر روزه بهطور مکانیکی
کار کنیم... و باید بر دردهای درونی
چیره شویم. فریاد میزنیم، اشک
میریزیم، هرگز رضایت نداریم و
همه را به دلسوزی و همراهی
وامیداریم. -" بهدست آوردن عشق
دیگران ، تحمل مصائب قلبمان،
فشار را بر افراد تحمیل میکنیم،
گفتوگو؛ مگر انسان چه میتواند
بگوید؟ گاهی اوقات؛ حیوانات باهوش
سطح پایین برایم جالبتر از افراد
متوسط هستند. یک فرد باهوش
چه میگوید؟ بهترین فرد از چه
مطالب مفیدی تعریف میکند؟
افراد عادی حرف زیادی برای گفتن
ندارند ؛ پنهانکاری و ماسک در
گفتگو وجود دارد. هوش پایینتر ؛
بیتکلفترند. گفتوگو در بین افراد
عادی؛ اگر مربوط به یک حقیقت
خاص نباشد، از ماهیت کلیتری
برخوردار است؛ بحثهای پیشپا
افتاده و در نهایت رضایت و خوشنودی.
* برخی انسانها هر نوع نعمتی را
که از دست میدهند و برخی بهمحض
تملک، آن را تحقیر میکنند. * اصولا
کسیکه مالکیت را دارد و آن را تحقیر
میکند، ناخشنودتر است * اما
افراد نجيب و اصیل هرگز اینگونه
نیستند. - اینها مشاهداتی است
که شوپنهاور شخصا ذکر کرده -
زمانیکه قلب دردمند است، دست
از سوگواری بردارد؛ زندگی را سرکوب
کند، در خود فرو خواهد رفت.
ما با یک عقبنشینی اراده مواجه
هستیم. قلب دردمند لذتهای
محرمانهای دارد... من به لذت
سوگواری معتقدم. دردی که حقیقتا
حزنانگیز و فجیع است و باعث
خرد شدن اراده میشود. اگرچه
درد در یک رویداد حزنانگیز از یک
موضوع ثابت و مشخص ایجاد
میشود؛ اما هرگز در همین حیطه
باقی نمیماند بلکه باید آن را
مصائب جداگانه فرض کنید که نماد
کلی زندگی هستند و آن را به نقطهٔ
دیگر منتقل کردهاند.
|| _ شوپنهاور میگوید؛
آنکس که که بهمحض دیدن
متراکم شدن ابرها یا حتی چند پاره
ابر در افق، بههم میریزد، نومید
میشود و شِکوه میکند، روحی
جبون دارد. ( مشکلات زندگی )
_ شعار ما باید این باشد:
" از مصائب مگریز، بلکه با جرأت
بیشتر به مقابله با آنها بپرداز. "
اخلاق برای شوپنهاور؛ تلاش برای
همدلی با دیگرانِ شکستخورده
است، تحملپذیرتر کردن درد هستی،
نه رستگاری جمعی... |
ادامهٔ کتاب ِ ؛
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید.
-/ شوپنهاور
انتشارات ققنوس |
■ ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه
در ادامهٔ کتاب ؛
گفتوگو، مالکیت و سوگواری
علاقه عمدتا وابسته به شرایط است.
علاقه بهواسطه تهییج اراده ظهور
میکنند؛ زیبایی در هوش ادراکی
ناب وجود دارد.
میتوان ادعا کرد که علاقه؛ پیکرهٔ
اصلی یک اثر شعری است و زیبایی
روح آن است.
{ مشاهدات روانشناسی }
عذاب بزرگ اگر بر ما غلبه کند و
جهان به ما توجه نکند؛ آزرده خاطر
میشویم....
گوته میگوید: چگونه جهان بهراحتی
ما را بیپناه و تنها رها میکند و مسیر
خود را میپیماید. "
همهٔ ما باید هر روزه بهطور مکانیکی
کار کنیم... و باید بر دردهای درونی
چیره شویم. فریاد میزنیم، اشک
میریزیم، هرگز رضایت نداریم و
همه را به دلسوزی و همراهی
وامیداریم. -" بهدست آوردن عشق
دیگران ، تحمل مصائب قلبمان،
فشار را بر افراد تحمیل میکنیم،
گفتوگو؛ مگر انسان چه میتواند
بگوید؟ گاهی اوقات؛ حیوانات باهوش
سطح پایین برایم جالبتر از افراد
متوسط هستند. یک فرد باهوش
چه میگوید؟ بهترین فرد از چه
مطالب مفیدی تعریف میکند؟
افراد عادی حرف زیادی برای گفتن
ندارند ؛ پنهانکاری و ماسک در
گفتگو وجود دارد. هوش پایینتر ؛
بیتکلفترند. گفتوگو در بین افراد
عادی؛ اگر مربوط به یک حقیقت
خاص نباشد، از ماهیت کلیتری
برخوردار است؛ بحثهای پیشپا
افتاده و در نهایت رضایت و خوشنودی.
* برخی انسانها هر نوع نعمتی را
که از دست میدهند و برخی بهمحض
تملک، آن را تحقیر میکنند. * اصولا
کسیکه مالکیت را دارد و آن را تحقیر
میکند، ناخشنودتر است * اما
افراد نجيب و اصیل هرگز اینگونه
نیستند. - اینها مشاهداتی است
که شوپنهاور شخصا ذکر کرده -
زمانیکه قلب دردمند است، دست
از سوگواری بردارد؛ زندگی را سرکوب
کند، در خود فرو خواهد رفت.
ما با یک عقبنشینی اراده مواجه
هستیم. قلب دردمند لذتهای
محرمانهای دارد... من به لذت
سوگواری معتقدم. دردی که حقیقتا
حزنانگیز و فجیع است و باعث
خرد شدن اراده میشود. اگرچه
درد در یک رویداد حزنانگیز از یک
موضوع ثابت و مشخص ایجاد
میشود؛ اما هرگز در همین حیطه
باقی نمیماند بلکه باید آن را
مصائب جداگانه فرض کنید که نماد
کلی زندگی هستند و آن را به نقطهٔ
دیگر منتقل کردهاند.
|| _ شوپنهاور میگوید؛
آنکس که که بهمحض دیدن
متراکم شدن ابرها یا حتی چند پاره
ابر در افق، بههم میریزد، نومید
میشود و شِکوه میکند، روحی
جبون دارد. ( مشکلات زندگی )
_ شعار ما باید این باشد:
" از مصائب مگریز، بلکه با جرأت
بیشتر به مقابله با آنها بپرداز. "
اخلاق برای شوپنهاور؛ تلاش برای
همدلی با دیگرانِ شکستخورده
است، تحملپذیرتر کردن درد هستی،
نه رستگاری جمعی... |
ادامهٔ کتاب ِ ؛
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید.
-/ شوپنهاور
انتشارات ققنوس |
■ ادامه دارد
...📚
.
درویشی گیوه در پا نماز خواند !
دزدی طمع در گیوهٔ او بست و گفت:
با گیوه نماز درست نباشد ،
درویش دریافت و گفت :
اگر نماز نباشد، گیوه باشد. ... !
👤 عبید زاکانی
درویشی گیوه در پا نماز خواند !
دزدی طمع در گیوهٔ او بست و گفت:
با گیوه نماز درست نباشد ،
درویش دریافت و گفت :
اگر نماز نباشد، گیوه باشد. ... !
👤 عبید زاکانی
👌3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویدئویی نایاب
از زندگی روزانه مردم در دورهٔ
رضا خان
رفت و آمد در شهر ،
بازار و کار ، تفریح در طبیعت
و سرانجام با ترانهای گرامافونی
بهنام نازنین گل من ...
تماشاکنیم باهم
@ktabdansh 📚📚
...📚
از زندگی روزانه مردم در دورهٔ
رضا خان
رفت و آمد در شهر ،
بازار و کار ، تفریح در طبیعت
و سرانجام با ترانهای گرامافونی
بهنام نازنین گل من ...
تماشاکنیم باهم
@ktabdansh 📚📚
...📚
Audio
📚🎧 ##کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
خب همه سالم به اینجا
رسیدیم دشمن میان
صخرهها درحال پیشروی
بود حالا اگر میتوانند
برسند آنها مجبور هستند
از میان صخرهها که در
تیررس ماست بگذرند
خوب میبینید بچهها
جورج گفت بله خوب
میبینم اگر این کار
شخصی ماست بگذارید
جلو برویم و تنها بجنگیم
تا خطر متوجه شما نشود
قسمت ۲۳
.
نویسنده: هریت بیجر استو
خب همه سالم به اینجا
رسیدیم دشمن میان
صخرهها درحال پیشروی
بود حالا اگر میتوانند
برسند آنها مجبور هستند
از میان صخرهها که در
تیررس ماست بگذرند
خوب میبینید بچهها
جورج گفت بله خوب
میبینم اگر این کار
شخصی ماست بگذارید
جلو برویم و تنها بجنگیم
تا خطر متوجه شما نشود
قسمت ۲۳
.