Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
خودکشی مخفی اینجوریه که دیگه شما به خاطر خودت زندگی نمی‌کنی، به خاطر اطرافیانت، زنده می‌مونی.

18:18
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
همیشه دنبال یه نقطه‌ی امن می‌گشتم،
یه جا که لازم نباشه خودمو توضیح بدم،
لازم نباشه قوی باشم.
حالا فهمیدم...
اون نقطه‌ی امن، یه آدم نیست، یه آغوش نیست...
یه گوشه‌ی دله...
واسه وقتایی که خودتو بغل می‌کنی و میگی: "باشه، هنوزم میشه ادامه داد."
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کُلبه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
گاهی هیچ کلمه‌ای نمی‌تونه دردی که در درونت می‌گذره رو تسکین بده. ولی هیچ‌چیز هم نمی‌تونه از تو قدرت بگیره. تو هنوز هم مقاومت می‌کنی، حتی وقتی که نمی‌دونی برای چی داری مقاومت می‌کنی.
کُلبه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
آروم، نم‌زده، شاید یه کلبه‌ی ذهنی وسط سکوت، با بخار چای و صدای بارون که روی سقف می‌کوبه. یه نقطه‌ی آبی خاکستری که انگار زمان توش ایستاده… جایی که زندگی زخمی‌ات رو پانسمان می‌کنی، بی اینکه کسی ببینه.
روزای عجیبی رو دارم سپری میکنم
خود خوری و معده درد شدید
کابوس و خسته و کلافه و عصبی و منزوی تر از روز قبل
هر روز ساکت تر از روز قبل، بیشتر تو لاک خودم فرو میرم..
حتی تنها تر از روز قبل..
شاید قبلا که ادم شادتری بودم دوستای بیشتری داشتم
الان یکی یکی ازم دور و دورتر شدن
شایدم من قدم قدم دور و دور تر شدم ازشون
امشب شب عجیبی بود درحالی ک خسته و کلافه تر از هر شبی بودم عاجزانه ته دلم اینطور بودم که:
خدایا!! چرا؟ تا کِی؟
قربونِ بودن و مرامت ولی توانم تا حدیه
رو کردم ب کوچولوی درونم ک اینده رو همون ادم شاد وسرحال وشیطون سابق میدید که رو به جلو ب سرعت حرکت میکنه و گفتم" ببخشید ولی من خستم جدی! نمیخوام این حس داشته باشم
باور کن دارم خیلی تلاش میکنم ازین وضع دربیام، اهمیت ندم ولی خب.. درموندم.. "
همون لحظه ک با خدا و کوچولوی خوش خیال درونم درگیر بودم و مینالیدم که اخه اگه هستی یه کاری کن..
بارون شروع به باریدن کرد
با شدت و خشم زیاد
زدم بیرون که بارون رو با پوست و جون لمس کنم
قطره های بارون با شدت زیاد به صورتم میخورد
همراه با رعدو برق..
انگار واقعا خدا از دستم عصبی بود
انگار داشت میگفت نشونه ازین پر رنگ تر
من اینجام، مراقبتم..
انگار داشت میگفت نمیشناسم این آدمو جمع و جور کن خودتو!..
کُلبه
امشب شب عجیبی بود درحالی ک خسته و کلافه تر از هر شبی بودم عاجزانه ته دلم اینطور بودم که: خدایا!! چرا؟ تا کِی؟ قربونِ بودن و مرامت ولی توانم تا حدیه رو کردم ب کوچولوی درونم ک اینده رو همون ادم شاد وسرحال وشیطون سابق میدید که رو به جلو ب سرعت حرکت میکنه و…
این درحالی بود ک قبلش قلب و مغزم فقط نیاز به بارون داشت..
از ته دل خواهان لمس بارون روی صورتم بودم و بوی خاک نم خورده و سکوتی مطلق که جز صدای قطره های بارون و رعد برق هیچ چیز شنیده نشه!
بارون شروع به باریدن کرد و به محضی که قلبم آروم شد تموم شد!
جوری ک اگر زمینِ خیس و بوی بارون نبود ممکن بود فک کنم توهم زدم و بارونی درکار نبوده:))
حالا با آرامش بیشتری میخوابم اخه دلم عجیب گرمه!..
شبتون بخیر
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نه آنچنان ناامید که بمیرم، نه آنچنان امیدوار که زندگی کنم، ایستاده‌ام در میانه، ادامه دهنده.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
احتیاج دارم به یه خبر خوب، به هدیه ی بی مناسبت، به دیدن اتفاقی و غیر منتظره ی کسی که سال هاست ندیدمش، یه تکست یهویی نصف شب از کسی که قایمکی بهش فکر می‌کنم، به شنیدن یه تعریف از کسی که فکر می‌کردم به چشمش آدم مهمی نیستم، به چندتا شاخه گل، به برگشتن عادت های خوب قدیمی که خیلی وقته کنار گذاشته شدن، به سفر شمال، به انگیزه، به امید، به پول، به عشق.
و اما در نهایت مردی که دخترا از زندگی میخوان و با تمام وجود عاشقش میشن:
Maloome Ke Na
Arianfar
زیادی مهم نیست
این یه اتفاقه
خب واسه هرکی میفتا
انتخاب اشتباه!

تا ابد و یکروز آریانفر >>>🤍!
@kolbe_ee
شاید سخت ولی امید است به پایانی زیبا..
2025/05/11 21:56:27
Back to Top
HTML Embed Code: