ضربهی سختی خورده بودم و درس دشواری نیز آموخته بودم ، اینکه نمیتوانی به هیچکس جز خودت تکیه کنی!
گاهی میخندید و گاه در چنان غمی فرو
میرفت که انگار ، سنگینترین غم جهان را
بر شانهاش حمل میکند.
میرفت که انگار ، سنگینترین غم جهان را
بر شانهاش حمل میکند.
اکنون اگر سینهام را بشکافی ، چیزی جز قلبی پاره پاره و مچاله که به گوشهی سینهام خزیده ، نمیبینی.