Forwarded from جوشِ دریا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻یوسفعلی میرشکاک؛
شاعر، نویسنده و منتقد
توی جهانی که یارو توی موبایلش میتونه الکسیس تگزاس داشته باشه، بیست و چهار ساعت، این حماقته یا نیست که «خسرو و شیرین» نظامی رو بگیری، ممیزی (سانسور) کنی؟!
این یعنی چه؟!
این یعنی یا یارو خره
یا خودشو زده به خریت!
ها؟
یا کسی بهش میگه چنین کن!
#یوسفعلی_میرشکاک
#سانسور
#ممیزی
#خسرو_و_شرین
#نظامی
#نظامی_گنجوی
#ارشاد
#الکسیس_تگزاس
جوش دریا
شاعر، نویسنده و منتقد
توی جهانی که یارو توی موبایلش میتونه الکسیس تگزاس داشته باشه، بیست و چهار ساعت، این حماقته یا نیست که «خسرو و شیرین» نظامی رو بگیری، ممیزی (سانسور) کنی؟!
این یعنی چه؟!
این یعنی یا یارو خره
یا خودشو زده به خریت!
ها؟
یا کسی بهش میگه چنین کن!
#یوسفعلی_میرشکاک
#سانسور
#ممیزی
#خسرو_و_شرین
#نظامی
#نظامی_گنجوی
#ارشاد
#الکسیس_تگزاس
جوش دریا
خلوتپرستِ گوشهٔ حیرانیِ خودیم
یعنی نگاه دیدهٔ قربانی خودیم
ما را چو صبح با گِلِ تعمیر کار نیست
مشتی غبار عالم ویرانی خودیم
لافِ بقا و زندگیِ رفته تازگیست
لنگرفروش کشتی توفانی خودیم
مو گشتهایم و نقش خیال تو مشق ماست
حیران صنعت قلم مانی خودیم
پُر هرزه بود چشمگشودن در این بساط
چون شمع، جمله اشک پشیمانی خودیم
جمعیت از غبار هوایی رمیده است
صبح جنونبهار پریشانی خودیم
چون اشک راز ما به هزار آب شستهاند
آیینهٔ خجالت عریانی خودیم
خاکِ فسرده خواریِ جاوید میکشد
عمریست پایمال تنآسانی خودیم
دیوارِ رنگ منعِ خرام بهار نیست
ای خامفطرتان! همه زندانی خودیم
«بیدل» چو گردباد ز آرام ما مپرس
عمریست درکمند پرافشانی خودیم
#بیدل
@js313
خلوتپرستِ گوشهٔ حیرانیِ خودیم
یعنی نگاه دیدهٔ قربانی خودیم
ما را چو صبح با گِلِ تعمیر کار نیست
مشتی غبار عالم ویرانی خودیم
لافِ بقا و زندگیِ رفته تازگیست
لنگرفروش کشتی توفانی خودیم
مو گشتهایم و نقش خیال تو مشق ماست
حیران صنعت قلم مانی خودیم
پُر هرزه بود چشمگشودن در این بساط
چون شمع، جمله اشک پشیمانی خودیم
جمعیت از غبار هوایی رمیده است
صبح جنونبهار پریشانی خودیم
چون اشک راز ما به هزار آب شستهاند
آیینهٔ خجالت عریانی خودیم
خاکِ فسرده خواریِ جاوید میکشد
عمریست پایمال تنآسانی خودیم
دیوارِ رنگ منعِ خرام بهار نیست
ای خامفطرتان! همه زندانی خودیم
«بیدل» چو گردباد ز آرام ما مپرس
عمریست درکمند پرافشانی خودیم
#بیدل
@js313
Forwarded from شعر و غزل چامه
گل ها را بوسیده ام و
گلدان ها را تمیز کرده ام
سطل زباله را
-که پُر از فکرهای گندیده بود-
دور انداخته ام
و اتاق را مثل کف دست
از خاطره های بد پاک کرده ام
نگران آینه ها هم نباش
طوری نگاه شان می کنم
که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و
اتفاقی از طاقچه افتاده اند
آب حوض را هم عوض کرده ام
فقط مانده
نگاهم را قاب کنم و
در دریای دلت بیندازم
ماهی قرمز نگاهت
زیبایی خانه را
چند برابر می کند.
#جلیل_صفربیگی
@chaameghazal 🪽
گلدان ها را تمیز کرده ام
سطل زباله را
-که پُر از فکرهای گندیده بود-
دور انداخته ام
و اتاق را مثل کف دست
از خاطره های بد پاک کرده ام
نگران آینه ها هم نباش
طوری نگاه شان می کنم
که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و
اتفاقی از طاقچه افتاده اند
آب حوض را هم عوض کرده ام
فقط مانده
نگاهم را قاب کنم و
در دریای دلت بیندازم
ماهی قرمز نگاهت
زیبایی خانه را
چند برابر می کند.
#جلیل_صفربیگی
@chaameghazal 🪽
Audio
@salarshariati_poems
شاهۆ حسەینی | پائیز
🍷
دل بی تو درون سینهام میگندد
غم از همه سو راه مرا میبندد
امسال بهار بی تو یعنی پائیز
تقویم به گور پدرش میخندد
#جلیل_صفربیگی
@salarshariati_poems
🍷
دل بی تو درون سینهام میگندد
غم از همه سو راه مرا میبندد
امسال بهار بی تو یعنی پائیز
تقویم به گور پدرش میخندد
#جلیل_صفربیگی
@salarshariati_poems
Forwarded from سعید هلیچی
زنی را گریان دیدیم
که پایِ بریده شدهای را قلقلک میداد
و به مردم میگفت: اگر در میان جنازهها،
صدای خندهی کودکی را شنیدید
به او بگویید که مادرت در جستوجوی توست...
#ميثم_راضي
ترجمه: #سعید_هلیچی
Channel: @heleichi_saeed
که پایِ بریده شدهای را قلقلک میداد
و به مردم میگفت: اگر در میان جنازهها،
صدای خندهی کودکی را شنیدید
به او بگویید که مادرت در جستوجوی توست...
#ميثم_راضي
ترجمه: #سعید_هلیچی
Channel: @heleichi_saeed
Forwarded from در آن کلاس (رضا لشکری)
دیدار اثیرالدین آخسیکتی و خاقانی
آوازه بود که اثیرالدین اخسیکتی میآید. چون اثیر بیامد ابتدا طلبِ خانهٔ خاقانی کرد. نشانش دادند که در میدان کهن است. او برفت، دید که خاقانی مسندی نهاده است برکنار صفّه و بر آنجا نشسته و طشتی نهاده و روغن بادام در آنجا، که خاقانی پای خود بیشتر اوقات جهت ترطیب دِماغ¹ در آن گذاشتی و برابر او بدان دیگر صفّه² هم مسندی نهاده بودی تا اگر کسی آید برابر او ننشیند. چون اثیر بیامد و سلام کرد هم آنجا در میان سرای بنشست و جامهٔ چرکن و کهنه پوشیده بود، بنابر آنکه مردی متهتّک³ بود. خاقانی او را دیگر ندیده بود، نشناخت. جواب سلام او ستد و پرسید که چه کسی؟ گفت: بنده مردی فصّال⁴ است که در زیر منبر واعظان قصاید شعرا خوانم و گدایی کنم. خاقانی گفت از اشعار متقدمان چه یاد داری؟ اثیر آغاز کرد و قصیدهای از آنِ عنصری خواند و یکی از آنِ عسجدی و از آنِ دیگران. آنگاه خاقانی پرسید از اشعار متأخران چه یاد داری؟ اثیر آغاز کرد و قصیدهٔ همه میخواند و از آنِ او نمیخواند. خاقانی ملول شد. گفت: از اشعار افضلالدین خاقانی چه یاد داری؟ اثیر گفت: والله اشعار خدمتش به بنده نرسیده است مگر دو بیت که:
به خراسان شوم ان شاءالله
آن ره آسان شوم ان شاءالله
دیگر:
سرانگشت میدرد بیبی
سرانگشت میمزد بیبی
خاقانی گفت: «مردک! من باغی نشاندهام و به انواع اثمار و اشجار لطیف و گل و ریاحین و در طرفی از آن باغ حاشا رفتهام و ریسته⁵، تو همه رها کردهای و آن ریسته را میخوری؟ با این همه باید که تو حرامزاده اثیر باشی». اثیر بر پای خاست و گفت: «بندهام». خاقانی برخاست و او را در کنار گرفت و اعزاز کرد و بر صفّهاش نشاند و گفت: «بیوقفه قصیدهای از آنِ خود برخوان» اثیر آغاز کرد این قصیده که:
شها ز چشمهٔ تیغ تو چرخ نیرنگی
بشست دامن دوران به آب یکرنگی
و تمام برخواند. خاقانی سر بر دیوار نهاد و گفت: «باری دیگر!» اثیر باری دیگر بخواند. خاقانی نهالیچه برگرفت و به اثیر گفت: «بیا» هر زر که آن روز زیر نهالیچهٔ⁶ او بود به اثیر داد و گفت: معذور دار که بخل از من نبود، از نهالیچه بود.».
#ابوالمجد_تبریزی
📕سفینهٔ تبریز
به نقل از ختمالغرایب(تحفهالعراقین)، خاقانی شروانی، تصحیح دکتر یوسف عالی عباسآباد، چاپ اول، ۱۳۸۶، سخن، صص ۲۱-۲۲.
¹_ترطیب دماغ: سرحال آوردن.
²_ صفّه: ایوان، سکو.
³_متهتّک: پردهدریده، بیپروا.
⁴_فصّال: مدّاح به امید دریافت صله و پاداش.
⁵_ریستن: قضای حاجت کردن، نجاست کردن.
⁶_نهالیچه: دشکچه.
پ.ن: منش حسّانالعجم این بوده که ابتدا طرف را خردخاکشیر میکرده و بعد بغلش میکرده و اعزاز و طلا و سایر داستانها. ای درودت والامرد!
@adabiatkohan97
آوازه بود که اثیرالدین اخسیکتی میآید. چون اثیر بیامد ابتدا طلبِ خانهٔ خاقانی کرد. نشانش دادند که در میدان کهن است. او برفت، دید که خاقانی مسندی نهاده است برکنار صفّه و بر آنجا نشسته و طشتی نهاده و روغن بادام در آنجا، که خاقانی پای خود بیشتر اوقات جهت ترطیب دِماغ¹ در آن گذاشتی و برابر او بدان دیگر صفّه² هم مسندی نهاده بودی تا اگر کسی آید برابر او ننشیند. چون اثیر بیامد و سلام کرد هم آنجا در میان سرای بنشست و جامهٔ چرکن و کهنه پوشیده بود، بنابر آنکه مردی متهتّک³ بود. خاقانی او را دیگر ندیده بود، نشناخت. جواب سلام او ستد و پرسید که چه کسی؟ گفت: بنده مردی فصّال⁴ است که در زیر منبر واعظان قصاید شعرا خوانم و گدایی کنم. خاقانی گفت از اشعار متقدمان چه یاد داری؟ اثیر آغاز کرد و قصیدهای از آنِ عنصری خواند و یکی از آنِ عسجدی و از آنِ دیگران. آنگاه خاقانی پرسید از اشعار متأخران چه یاد داری؟ اثیر آغاز کرد و قصیدهٔ همه میخواند و از آنِ او نمیخواند. خاقانی ملول شد. گفت: از اشعار افضلالدین خاقانی چه یاد داری؟ اثیر گفت: والله اشعار خدمتش به بنده نرسیده است مگر دو بیت که:
به خراسان شوم ان شاءالله
آن ره آسان شوم ان شاءالله
دیگر:
سرانگشت میدرد بیبی
سرانگشت میمزد بیبی
خاقانی گفت: «مردک! من باغی نشاندهام و به انواع اثمار و اشجار لطیف و گل و ریاحین و در طرفی از آن باغ حاشا رفتهام و ریسته⁵، تو همه رها کردهای و آن ریسته را میخوری؟ با این همه باید که تو حرامزاده اثیر باشی». اثیر بر پای خاست و گفت: «بندهام». خاقانی برخاست و او را در کنار گرفت و اعزاز کرد و بر صفّهاش نشاند و گفت: «بیوقفه قصیدهای از آنِ خود برخوان» اثیر آغاز کرد این قصیده که:
شها ز چشمهٔ تیغ تو چرخ نیرنگی
بشست دامن دوران به آب یکرنگی
و تمام برخواند. خاقانی سر بر دیوار نهاد و گفت: «باری دیگر!» اثیر باری دیگر بخواند. خاقانی نهالیچه برگرفت و به اثیر گفت: «بیا» هر زر که آن روز زیر نهالیچهٔ⁶ او بود به اثیر داد و گفت: معذور دار که بخل از من نبود، از نهالیچه بود.».
#ابوالمجد_تبریزی
📕سفینهٔ تبریز
به نقل از ختمالغرایب(تحفهالعراقین)، خاقانی شروانی، تصحیح دکتر یوسف عالی عباسآباد، چاپ اول، ۱۳۸۶، سخن، صص ۲۱-۲۲.
¹_ترطیب دماغ: سرحال آوردن.
²_ صفّه: ایوان، سکو.
³_متهتّک: پردهدریده، بیپروا.
⁴_فصّال: مدّاح به امید دریافت صله و پاداش.
⁵_ریستن: قضای حاجت کردن، نجاست کردن.
⁶_نهالیچه: دشکچه.
پ.ن: منش حسّانالعجم این بوده که ابتدا طرف را خردخاکشیر میکرده و بعد بغلش میکرده و اعزاز و طلا و سایر داستانها. ای درودت والامرد!
@adabiatkohan97
Forwarded from ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☝️
👇👇
یمن یک خواننده معروف و نوازنده عود دارد به نام «حمود السمة» همیشه وقت خواندن مقداری هم «قات» گوشهی لُپ و دهنش هست که «قوت الصالحین» است
وضعیت بلبشوی این روزها بسیار شبیه به این آهنگ مشهور اوست که میخواند:
آی مسلمانان ای بندگان خدا به فریادم برسید:
اگر روزی من به کلیساها پناهنده شدم سرزنشم نکنید؛
به این دلیل که مسلمان مرا زخمی میکند اما مسیحی مداوایم میکند؛
و تکرار میکند که:
مسلمانان ما را بمباران میکنند و مسیحیان مداوامان میکنند.
بعد میگوید:
با این حال آنها بر دین خویشاند و من بر کیش خویش!
•° حالا امشب من زیاد روضه نخوانم که نسبت ما با غرب و ادیان دیگر و مدرنیته و سکولاریسم و پدیدههایی مثل مهاجرت و فرار مغزها و افراطگرایی و... تماما چیزی شبیه همین فرمولی است که ایشان خوانده و نواخته....
👇👇
یمن یک خواننده معروف و نوازنده عود دارد به نام «حمود السمة» همیشه وقت خواندن مقداری هم «قات» گوشهی لُپ و دهنش هست که «قوت الصالحین» است
وضعیت بلبشوی این روزها بسیار شبیه به این آهنگ مشهور اوست که میخواند:
آی مسلمانان ای بندگان خدا به فریادم برسید:
اگر روزی من به کلیساها پناهنده شدم سرزنشم نکنید؛
به این دلیل که مسلمان مرا زخمی میکند اما مسیحی مداوایم میکند؛
و تکرار میکند که:
مسلمانان ما را بمباران میکنند و مسیحیان مداوامان میکنند.
بعد میگوید:
با این حال آنها بر دین خویشاند و من بر کیش خویش!
•° حالا امشب من زیاد روضه نخوانم که نسبت ما با غرب و ادیان دیگر و مدرنیته و سکولاریسم و پدیدههایی مثل مهاجرت و فرار مغزها و افراطگرایی و... تماما چیزی شبیه همین فرمولی است که ایشان خوانده و نواخته....
Forwarded from مختارشکری پور
«لطیف هلمت»، متولد 1947 در استان کرکوک عراق است. شاعری پر کار و نوگرا که با بنیانگزاری شعر«کفری»کرکوک، نقشی تعیین کننده در سیر و دگردیسی شعر کردی ایفا کرده است. شعرهای او به زبان های فارسی، عربی، انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و ... ترجمه و منتشر شده است. اشعار کوتاهی از «لطیف هلمت» را با ترجمۀ «مختار شکری پور» می خوانیم:
1)
درخت هزار دست دارد
اما گردن هیچ معشوقی نمی اندازد
پس دیگر
دست به چه کارش می آید؟!
2)
میز سیاست
خونی سرخ است
اما بوسۀ عاشقانه
روشنایی زمین است!
3)
می خواهم از کلمه و مه
کشوری تازه بسازم
برای خودم و بادبادکم!
4)
بگذار کمی وقت مومیایی کنم
تا در فصل پیری
با آن بازی کنم!
1)
درخت هزار دست دارد
اما گردن هیچ معشوقی نمی اندازد
پس دیگر
دست به چه کارش می آید؟!
2)
میز سیاست
خونی سرخ است
اما بوسۀ عاشقانه
روشنایی زمین است!
3)
می خواهم از کلمه و مه
کشوری تازه بسازم
برای خودم و بادبادکم!
4)
بگذار کمی وقت مومیایی کنم
تا در فصل پیری
با آن بازی کنم!