Telegram Web

چو گل نه صبح کمینیم و نی بهارپرست
شکفته‌ایم ز پهلوی سینه‌خستن خویش
#بی‌دل
داغ از هرم چە آە سردی ای زخم؟
مرهم نپذیرای چە دردی ای زخم؟
با آنکە دهان تو همیشە باز است
ممنون کە نصیحتم نکردی ای زخم
#واران
برآن سرم‌ که ز دامن برون‌کشم پا را
به جیبِ آبله ریزم غبار صحرا را

به سعی دیدەی حیران دل از تپش ننشست
گهرکند چه‌قدر خشک آب دریا را؟

اثرگم است به گرد کساد این بازار
همان به ناله فروشید درد دلها را

ز خویش‌گم شدنم‌کنج عزلتی دارد
که بار نیست در آن پرده وهم عنقا را

زبان درد دل آسان نمی‌توان فهمید
شکسته‌اند به صد رنگ شیشەی ما را

فضای خلوت دل جلوه‌گاه غیری نیست
شکافتیم به نام تو این معما را

نگاه یار ز پهلوی ناز می‌بالد
به قدرنشئه بلند است موج صهبا را

مخور فریب غنا از هوس‌گدازی یأس
مباد آب دهد مزرع تمنا را

ز جوش صافی دل‌، جسم‌ و جان توانا شد
به سعی شیشه پری کرده‌اند خارا را

به غیر عکس ندانم دگر چه خواهی دید
اگر در آینه بینی جمال یکتا را

به ففر تکیه زدی بگذر از تملق خلق
به مرگ ریشه دواندی درازکن پا را

چه سان به عشرت واماندگان رسی بیدل
به چشم آبلەی پا ندیده‌ای ما را
#بی‌دل
از اسکلە
جز اسکلتی بر جا نیست
با آتش
مرگ
بندری می رقصد

#واران
#نورباعی
با هر کمال اندکی آشفتگی خوش است
گیرم که عقل کل شده ای ، بی جنون مباش
#بی‌دل
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
"صلاح کار"

گاهی صلاحِ کار
به کنجی نشستن و
دندانِ خشم بر جگرِ خسته بستن و
خوش‌خوش گریستن
نمکِ اشک بر لبان،
پیکی‌زدن دوباره و پیمان‌شکستن و
میدان و کاروبار سپردن به دلقکان،
وز هیچ و پوچِ عالمِ پستان گسستن است

گاهی صلاحِ کار
به کنجی نشستن است.

@azgozashtevaaknoon
مانند همیشه چشم‌هایم به در است
بر سفره‌ی ما جگر نه، خون‌جگر است
ته مانده‌ی سفره‌ی شما را آورد
آری پدرم مورچه‌ی کارگر است!
#واران
خوشم که ذوق شکارم نرفت از دل تو
که چندبار مرا بستی و رها کردی
#عاشق_اصفهانی
Forwarded from غزل خوان
به آهی می‌توان دل را ز مطلب‌ها تهی کردن‌

که یک قاصد برای بردن صد نامه بس باشد

#صائب_تبریزی
@GhaZalkhaniI
با حوصله پوست از سَرِ ما بکند
یک عالمە زخم بر تَنِ ما بتند
کو عشق غیوری کە بە میدان آید
تا پنبەی پهلوان ما را بزند
#واران
نه طرح باغ و نه گلشن فکنده‌اند اینجا
در آبِ آینه روغن فکنده‌اند اینجا

غبار قافلەی عبرتی که پیدا نیست
همه به دیدەی روشن فکنده‌اند اینجا

رسیده‌ گیر به معراج امتیاز چو شمع
همان سری که ز گردن فکنده‌اند اینجا

جنون مکن‌ که دلیران عرصەی تحقیق
سپر ز خجلت جوشن فکنده‌اند اینجا

یکی‌ست حاصل و آفت به مزرعی‌ که شبی
ز دانه مور به خرمن فکنده‌اند اینجا

به صید خواهش دنیای دون دلیر متاز
هزار مرد ز یک زن فکنده‌اند اینجا

سر فسانه سلامت‌ که خوابناکی چند
غبار وادی ایمن فکنده‌اند این‌جا

نهفته است‌ تلاش محیط موج‌ گوهر
یه روی آبله دامن فکنده‌اند اینجا

رموز دل نشود فاش بی‌چراغ یقین
نظر به خانه ز روزن فکنده‌ا‌ند اینجا

مقیم زاویەی اتفاق تسلیمم
بساط عافیت من فکنده‌اند اینجا

چو شمع‌ گردن دعوی چسان‌ کشم بیدل
سرم به دوش فکندن فکند‌ه‌اند اینجا
#بی‌دل
دِگَر چه بخیه؟چه مَرهم؟ زِ هر دو، کار گذشت
که زخم همچو قفس گشت، دور پیکر ما
#کلیم
زهر آلودِ سم اندرِ کژدمِ محض
شاخ و تنەی خشک شدە ، هیزمِ محض
هیچِ تهیِ پوچِ عدم پروردە
در سرگمِ درسرگمِ درسرگمِ محض
#واران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مقام سازمان جهانی بهداشت:

📍ما جسم و ذهن کودکان غزه را خرد کردیم و اگر کاری برای آنها نکنیم شریک جرم به حساب می‌آییم/بیش از هزار کودک دست و پایشان قطع شده، این مایه ننگ است، من از دنیا عصبانی‌ام چرا کاری نمی‌کنید؟!
با دو عالم آرزو نتوان حریف وصل شد
ما به‌ جایی خار و خس‌ بردیم‌ کانجا آتش است
#بی‌دل
باحوصله
چید بوسه ای
روی لبش
لبخند زد و
گفت:بفرما! سیب است

🔹🔹🔹

لبخند تو:
بازکردن قفل قفس
پرواز دهاندن کبوتر-بوسه

🔹🔹🔹
رفتم
به تظاهرات زیبایی تو
جمعیتی از بوسه
به روی لب تست

🔹🔹🔹

نک می زند آرام
به روی لب من
گنجشکک ورپریده ی بوسه ی تو

🔹🔹🔹
یک بوسه ی بکر
بر لبم
کاشته ام
شعری
که هنوز
هیچکس لب نزده

🔹🔹🔹

محکم
بغلم کن و
مرا دوست بدار
یک بوسه به من بده
به زخمی بزنم

🔹🔹🔹

هر صبح
به من
یک صدقه بوسه بده
هفتاد بلا
دفع کن از هردویمان

🔹🔹🔹

مرغوب ترین خاک جهان است لبم
هر بوس تو
هفت خوشه ی بوسه شده

🔹🔹🔹

چل چله ی بوسه
نذر کرده ست دلم
در کنج لبت
گوشه بگیرم باید

🔹🔹🔹

چون جوجه ی گنجشکِ گرسنه ست لبم
با بوسه
تمشک در دهانم بگذار

🔹🔹🔹

سرد است
اجاق بوسه ای روشن کن
یک لایه ی یخ
روی لبم ماسیده

🔹🔹🔹
عمریست
که لُبُ مطلبِ من
لبِ تست
جز بوسه
برون نیامده
از دهنم

🔹🔹🔹

برف آمده
آغوش بپوشان من را
با بوسه
به دور گردنم
شال بباف

#واران
#نورباعی
تو ابر شو ببار
من برگ می‌شوم
می‌ریزم

از ‎#عباس_حسین_نژاد

«تو ابر شو ببار»
کتاب شعرهای کوتاهم
انتشارات سپیده‌باوران
راهروی ۲۱
شبستان
نمایشگاه کتاب تهران
چیزی از خود هر قدم زیر قدم‌ گم می‌کنم
رفته رفته هر چه دارم چون قلم‌گم می‌کنم

بی‌نصیب معنی‌ام کز لفظ می‌جویم مراد
دل اگر پیدا شود دیر و حرم‌ گم می‌کنم

ای هوس دود تعین بر دماغ من مپیچ
زیر این پرچم چو شمع آخر علم‌ گم می‌کنم

تشنه‌کام حرص می‌میرد قناعت تا ابد
یک عرق‌ گر از جبین شرم نم‌ گم می‌کنم

دعوی خضر طریقت بودنم آواره‌کرد
اندکی‌ گر کم شود این راه‌کم ‌گم می‌کنم

تا غبار وادی مجنون به یادم می‌رسد
آسمان بر سر، زمین‌، زیر قدم‌ گم می‌کنم

رنگ و بو چیزی ندارد غیر استغنا بهار
هر چه از خود گم‌ کنم با او بهم‌ گم می‌کنم

دل نمی‌ماند به دستم طاقت دیدارکو
تا تو می‌آیی به پیش آیینه هم ‌گم می‌کنم

عالم صورت برون از عالم تنزیه نیست
در صمد دارم تماشا گر صنم گم می‌کنم

قاصد ملک فراموشی‌کسی چون من مباد
نامه‌ای دارم ‌که هر جا می‌برم گم می‌کنم

دم مزن از جستجوی شوق بی‌پروای من
هر چه می‌یابم ز هستی تا عدم‌ گم می‌کنم

بر رفیقان بیدل از مقصد چه‌سان آرم خبر
من‌که خود را نیز تا آنجا رسم ‌گم می‌کنم

#بی‌دل
یک عالمه تن برای خود دوخته ام
صد دست کفن برای خود دوخته ام
در مرگ همیشه رفت و آمد دارم
در مرگ ، وطن برای خود دوخته ام

#واران
بگذر ز شهان و ناز سلطانی شان
وز مایەی جاه و دولت فانی شان
بر دانەی چندیست که گیرند ز مور
آرایش مطبخ سلیمانی شان

#بی‌دل
2025/05/12 11:17:56
Back to Top
HTML Embed Code: