Forwarded from هممیهن
روشنفکری و رمی جمرات سیاسی
🔹آنکه نقطه عزیمت تغییر را در درون جستوجو میکند، همیشه خیال میکند تغییر زمان میطلبد و باید صبور بود. حتی چریکهای مسلح زمان پهلوی که بیش از همه متهماند، خیال میکردند آنها خود عمر ششماهه دارند و وظیفهای ندارند جز اینکه بسترهای به صحنه آمدن مردم را فراهم کنند. همه خیال میکردند این اتفاق در افقی دور روی خواهد داد.
🔹تغییر نگاه از درون به بیرون، سبب شد شماری از اهل قلم طرفدار اسرائیل شوند و از سرکوب مردمان غزه شادمان شوند. سقوط بشار اسد این خیال را برانگیخت که یک گام به آرزوی خود نزدیکتر شدهاند. پیروزی ترامپ برایشان یک آرزوی امیدبخش بود. انگار به بزنگاه سقوط نظام نزدیکتر میشدند و ضروری بود که صداهای دیگر را پیش از آن بزنگاه از صحنه بیرون کنند. اگر روشنفکران دهه پنجاه سادهاندیشیهای گزاف در سیاست داخلی داشتند، این سنخ از روشنفکران نیز سادهاندیشیهای گزاف در سیاست بینالملل دارند.
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
🔹آنکه نقطه عزیمت تغییر را در درون جستوجو میکند، همیشه خیال میکند تغییر زمان میطلبد و باید صبور بود. حتی چریکهای مسلح زمان پهلوی که بیش از همه متهماند، خیال میکردند آنها خود عمر ششماهه دارند و وظیفهای ندارند جز اینکه بسترهای به صحنه آمدن مردم را فراهم کنند. همه خیال میکردند این اتفاق در افقی دور روی خواهد داد.
🔹تغییر نگاه از درون به بیرون، سبب شد شماری از اهل قلم طرفدار اسرائیل شوند و از سرکوب مردمان غزه شادمان شوند. سقوط بشار اسد این خیال را برانگیخت که یک گام به آرزوی خود نزدیکتر شدهاند. پیروزی ترامپ برایشان یک آرزوی امیدبخش بود. انگار به بزنگاه سقوط نظام نزدیکتر میشدند و ضروری بود که صداهای دیگر را پیش از آن بزنگاه از صحنه بیرون کنند. اگر روشنفکران دهه پنجاه سادهاندیشیهای گزاف در سیاست داخلی داشتند، این سنخ از روشنفکران نیز سادهاندیشیهای گزاف در سیاست بینالملل دارند.
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
Forwarded from ایران فردا
🔴الهیات و مخیلهی مدنی
💠محمدجواد غلامرضاکاشی*
@iranfardamag
▪️شناسنامه اسلام سیاسی در دست نیست بدانیم تاریخ تولدش دقیقاً کی بود. کم یا بیش هشتاد سال عمر دارد. میتوانی خیال کنی حدوداً یک فرد هشتاد ساله است. پیر شده چندان توش و توانی در چنتهاش نیست. به روزگار جوانی میاندیشد. روزگاری که سرزنده بود و در میدان بسیج سیاسی دلربایی میکرد. روزهایی که همه شقوق فکری و سیاسی آرام آرام به سوی او رانده شدند و در سایه آن کسب وجاهت کردند. از ناسیونالیستها تا چپها و لیبرالهای ایرانی هر کدام سفرهای در سایهاش پهن کردند. حتی در دربار سلطتنی هم ریشه دواند فرح پهلوی با جذب سید حسین نصر و شایگان و شماری دیگر از متفکران آن دوران، فرهنگ و اندیشه اسلامی را موضوع مطالعه قرار داد تا حکومت از اقبال اسلام سیاسی بیبهره نماند. امروز اما از آن دلرباییها و بالندگیها خبری نیست. هیچ صاحب فکری حتی در درون نظام جمهوری اسلامی، راهحل مشکلات امروز را در قرآن و نهجالبلاغه جستجو نمیکند. روحانیون برای دیده شدن، تحلیل اقتصادی سیاسی میکنند و از تئوریهای جامعهشناسی و روابط بینالملل بهره میگیرند تا اثبات کنند اسلام پیروز است.
🔸نقل مجالس و محافل فکری بخصوص در فضاهای رسانهای نقد افق روشنفکران دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی است. تفکر انقلابی و چپ موضوع تمسخر واقع میشود. آنها که اسلام را به فاعل قدرتمند در عرصه سیاسی تبدیل کردند به شدت متهماند. همه بحرانهای امروز حتی تورم و کاستی گرفتن رشد اقتصادی به شریعتی و اندیشههای اسلامگرایان پیش از انقلاب نسبت داده میشود.
▪️تا اینجای کار مشکلی نیست. در این دیار که اثری از سنتهای فکری و دانشگاهی نیست، همه چیز رنگ و بوی سیاسی میگیرد. نسل تازهای که میخواهد راه متمایز خود را پیدا کند، مشتری افکاری است که منتقد پیشینیان باشد. نقد گذشتگان، به خودی خود امید بخش است. دستکم مخیله جمعی را از حصر موقعیت فعلی میرهاند. اما یک مساله هر روز به نحوی قدرتمندتر رخ نمایی میکند: چرا منتقدان امروز قادر به ایجاد یک افق گفتاری بدیل نیستند؟ از مشروطه تا امروز را میتوان به دورههای مختلف تقسیم کرد. هر دوره با هژمونی یک افق فکری از دوران دیگر متمایز شده است. روزی اندیشه ناسیونالیسم باستانگرا، روز دیگر ناسیونالیسم دمکراتیک، روز دیگر اندیشه چپ و سرانجام در آستانه انقلاب، اسلام سیاسی. چرا طرد کنندگان اسلام سیاسی و چپ در ایران امروز، قادر به ساختن بدیلی برای اسلام سیاسی نیستند؟ چندانکه بتوان شمار موثر و قدرتمندی از نسل جوان را حول یک فکر جمع کنند و جهانی مشترک میان آنها بنا کنند؟ در این یادداشت تلاش میکنم به این سوال پاسخ دهم. ضمن پاسخ به این سوال نشان خواهم داد ایدئولوژیها و منجمله از آنها اسلام سیاسی جایگزین مخیلههای قبیلهای طایفگی عصر قدیم بودند. اینک ما خالی از مخیله جمعی هستیم روایتهای منتقد اسلام سیاسی در نقد خود موفق بودهاند اما نتوانستهاند بدیلی برای بنا نهادن یک مخیله جمعی بسازند. نیازمند احیای ساحت مخیله جمعی اما به نحوی مدنی هستیم. احیای این مخیله مقتضی بازگشت به الهیات و پارهای از مواریث حیات دینی است.
✅عقل و مخیلهی جمعی
🔸یک دهه پس از انقلاب به عصر مابعدایدئولوژیها منتقل شدیم. در ابتدای دهه نود میلادی اتحاد شوروی فروپاشید و با تخریب دیوار برلین، جهان با یک عصر تازه روبرو شد. مارکسیسم به مثابه یک ایدئولوژی فراگیر فروپاشید. چند صباحی لیبرالیسم پرچم فتح به دست گرفت. اما چندان نپایید. فضای جهانی از جاذبه میدان ایدئولوژیها خالی شد. این فضا نیز چند صباحی به سود جریان اسلامگرا بود. دستکم در این منطقه شقوق مختلف شیعی و سنی اسلامگرایی ظهور کرد و قدرتهای بزرگ آفرید. یکی دو دهه هم قدرت نمایی کرد اما به تدریج رو به افول نهاد. امروز صرفاً در موقعیت افول اسلام سیاسی نیستیم، در موقعیت افول همه منظومههای بسیج کننده ایدئولوژیک هستیم.
▪️چشم از صحنه جهانی برداریم به داخل کشور برگردیم. دکتر سروش مهمترین چهرهای بود که در ایران معاصر کلام مابعد ایدئولوژیک را پایه گذاشت. شاه کلید سخن او عقل بود. از آزمونپذیری آموزهها سخن گفت. اعم از آنکه این آموزهها ایدئولوژیک و مدرن باشند یا دینی و سنتی باشند. مقصود دکتر سروش از عقل، عقل تابع نازک کاریهای منطقی است. از مقدمات صحیح و دقیق، به نتایج دقیق و منطقی رسیدن. تک تک مفاهیم را سوهان میکشد تا به معنایی شفاف و روشن واصل شود. عبارات و گزارههای مدعایی را لمس میکند مبادا آلوده مفاهیم اسطورهای، حماسی، ارزشگذار و جهتدار باشند......
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/we6jhITa
#الهیات
#ایران_فردا
#مخیلهی_مدنی
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
http://www.tgoop.com/iranfardamag
💠محمدجواد غلامرضاکاشی*
@iranfardamag
▪️شناسنامه اسلام سیاسی در دست نیست بدانیم تاریخ تولدش دقیقاً کی بود. کم یا بیش هشتاد سال عمر دارد. میتوانی خیال کنی حدوداً یک فرد هشتاد ساله است. پیر شده چندان توش و توانی در چنتهاش نیست. به روزگار جوانی میاندیشد. روزگاری که سرزنده بود و در میدان بسیج سیاسی دلربایی میکرد. روزهایی که همه شقوق فکری و سیاسی آرام آرام به سوی او رانده شدند و در سایه آن کسب وجاهت کردند. از ناسیونالیستها تا چپها و لیبرالهای ایرانی هر کدام سفرهای در سایهاش پهن کردند. حتی در دربار سلطتنی هم ریشه دواند فرح پهلوی با جذب سید حسین نصر و شایگان و شماری دیگر از متفکران آن دوران، فرهنگ و اندیشه اسلامی را موضوع مطالعه قرار داد تا حکومت از اقبال اسلام سیاسی بیبهره نماند. امروز اما از آن دلرباییها و بالندگیها خبری نیست. هیچ صاحب فکری حتی در درون نظام جمهوری اسلامی، راهحل مشکلات امروز را در قرآن و نهجالبلاغه جستجو نمیکند. روحانیون برای دیده شدن، تحلیل اقتصادی سیاسی میکنند و از تئوریهای جامعهشناسی و روابط بینالملل بهره میگیرند تا اثبات کنند اسلام پیروز است.
🔸نقل مجالس و محافل فکری بخصوص در فضاهای رسانهای نقد افق روشنفکران دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی است. تفکر انقلابی و چپ موضوع تمسخر واقع میشود. آنها که اسلام را به فاعل قدرتمند در عرصه سیاسی تبدیل کردند به شدت متهماند. همه بحرانهای امروز حتی تورم و کاستی گرفتن رشد اقتصادی به شریعتی و اندیشههای اسلامگرایان پیش از انقلاب نسبت داده میشود.
▪️تا اینجای کار مشکلی نیست. در این دیار که اثری از سنتهای فکری و دانشگاهی نیست، همه چیز رنگ و بوی سیاسی میگیرد. نسل تازهای که میخواهد راه متمایز خود را پیدا کند، مشتری افکاری است که منتقد پیشینیان باشد. نقد گذشتگان، به خودی خود امید بخش است. دستکم مخیله جمعی را از حصر موقعیت فعلی میرهاند. اما یک مساله هر روز به نحوی قدرتمندتر رخ نمایی میکند: چرا منتقدان امروز قادر به ایجاد یک افق گفتاری بدیل نیستند؟ از مشروطه تا امروز را میتوان به دورههای مختلف تقسیم کرد. هر دوره با هژمونی یک افق فکری از دوران دیگر متمایز شده است. روزی اندیشه ناسیونالیسم باستانگرا، روز دیگر ناسیونالیسم دمکراتیک، روز دیگر اندیشه چپ و سرانجام در آستانه انقلاب، اسلام سیاسی. چرا طرد کنندگان اسلام سیاسی و چپ در ایران امروز، قادر به ساختن بدیلی برای اسلام سیاسی نیستند؟ چندانکه بتوان شمار موثر و قدرتمندی از نسل جوان را حول یک فکر جمع کنند و جهانی مشترک میان آنها بنا کنند؟ در این یادداشت تلاش میکنم به این سوال پاسخ دهم. ضمن پاسخ به این سوال نشان خواهم داد ایدئولوژیها و منجمله از آنها اسلام سیاسی جایگزین مخیلههای قبیلهای طایفگی عصر قدیم بودند. اینک ما خالی از مخیله جمعی هستیم روایتهای منتقد اسلام سیاسی در نقد خود موفق بودهاند اما نتوانستهاند بدیلی برای بنا نهادن یک مخیله جمعی بسازند. نیازمند احیای ساحت مخیله جمعی اما به نحوی مدنی هستیم. احیای این مخیله مقتضی بازگشت به الهیات و پارهای از مواریث حیات دینی است.
✅عقل و مخیلهی جمعی
🔸یک دهه پس از انقلاب به عصر مابعدایدئولوژیها منتقل شدیم. در ابتدای دهه نود میلادی اتحاد شوروی فروپاشید و با تخریب دیوار برلین، جهان با یک عصر تازه روبرو شد. مارکسیسم به مثابه یک ایدئولوژی فراگیر فروپاشید. چند صباحی لیبرالیسم پرچم فتح به دست گرفت. اما چندان نپایید. فضای جهانی از جاذبه میدان ایدئولوژیها خالی شد. این فضا نیز چند صباحی به سود جریان اسلامگرا بود. دستکم در این منطقه شقوق مختلف شیعی و سنی اسلامگرایی ظهور کرد و قدرتهای بزرگ آفرید. یکی دو دهه هم قدرت نمایی کرد اما به تدریج رو به افول نهاد. امروز صرفاً در موقعیت افول اسلام سیاسی نیستیم، در موقعیت افول همه منظومههای بسیج کننده ایدئولوژیک هستیم.
▪️چشم از صحنه جهانی برداریم به داخل کشور برگردیم. دکتر سروش مهمترین چهرهای بود که در ایران معاصر کلام مابعد ایدئولوژیک را پایه گذاشت. شاه کلید سخن او عقل بود. از آزمونپذیری آموزهها سخن گفت. اعم از آنکه این آموزهها ایدئولوژیک و مدرن باشند یا دینی و سنتی باشند. مقصود دکتر سروش از عقل، عقل تابع نازک کاریهای منطقی است. از مقدمات صحیح و دقیق، به نتایج دقیق و منطقی رسیدن. تک تک مفاهیم را سوهان میکشد تا به معنایی شفاف و روشن واصل شود. عبارات و گزارههای مدعایی را لمس میکند مبادا آلوده مفاهیم اسطورهای، حماسی، ارزشگذار و جهتدار باشند......
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/we6jhITa
#الهیات
#ایران_فردا
#مخیلهی_مدنی
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
http://www.tgoop.com/iranfardamag
Telegraph
🔴الهیات و مخیلهی مدنی
💠محمدجواد غلامرضاکاشی* @iranfardamag شناسنامه اسلام سیاسی در دست نیست بدانیم تاریخ تولدش دقیقاً کی بود. کم یا بیش هشتاد سال عمر دارد. میتوانی خیال کنی حدوداً یک فرد هشتاد ساله است. پیر شده چندان توش و توانی در چنتهاش نیست. به روزگار جوانی میاندیشد. روزگاری…
انقلاب سلطه ستیز و سلطه انقلابی
----
جوهر اصیل انقلاب رفع سلطه است. وجه تاریک ماجرا پس از پیروزی رخ نشان میدهد. فرصتی پیدا میشود برای اعمال الگوی تازهای از سلطه البته این بار به نام انقلاب. میتوان این شکل تازه اعمال سلطه را سلطه انقلابی خواند. اما بانیان و فرزندان اصیل انقلاب، میراث داران جوهر سلطه ستیز انقلاباند. آنها مانع تحقق این شکل تازه سلطه میشوند. پس چارهای نمیماند الا دروغ و تلبیس و تطمیع به میان آوردن و اگر نشد، قربانی کردن آنها.
حصر پانزده ساله میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی تازهترین مصداق این مدعاست.
میگویند انقلابها فرزندان خود را میخورند. این گفته گاهی درست از آب در نمیآید. فرزندان انقلاب اگر هوشمندانه مقاومت کنند بازی تازهای آغاز میشود. میراث داران انقلاب سلطه ستیز، رویاروی سلطه انقلابی سینه سپر میکنند تا جایی که سلطه انقلابی از لباس تلبیس و ریای ارزشهای انقلابی خلع شود. این اتفاقی است که پانزده سال است گریبان نظام را گرفته است. پانزده سال است نظام قادر به دفاع از موجودیت خود بر اساس ارزشهای اخلاقی دوران انقلاب نیست. به همین جهت هم از درون هم از بیرون تحت فشار است. یکی از راههای موثر رفع این فشار کاستن از بار این رویارویی افشاگر است.
رفع حصر میتواند سرآغاز بازگشت به سرچشمه مسدود شده دوران انقلاب باشد. تنها به این شرط رفع حصر معنای سیاسی پیدا میکند.
بخش مهمی از نسل جوان از اصل و اساس انقلاب و ادبیات انقلابی و همه چهرههای وابسته به آن عبور کرده است. حق هم دارد. تنها اعمال سلطه را تجربه کرده و سلطه با هیچ نامی تحمل پذیر نمیشود. نظام جمهوری اسلامی برای برقراری پیوند با این نسل، باید از خود و بنیادهای خود تماماً عبور کند. این کاری است ناممکن. اما میتواند با ارجاع به بنیادهای خود، دو هدف را تامین کند. نخست برقراری پیوند دوباره با جوهر و میراث داران اصیل انقلاب. دوم دفاع از خود به مثابه یک هستی اخلاقی.
آنگاه چه بسا جایی هم در دلهای جوانان این سرزمین باز کند.
@javadkashi
----
جوهر اصیل انقلاب رفع سلطه است. وجه تاریک ماجرا پس از پیروزی رخ نشان میدهد. فرصتی پیدا میشود برای اعمال الگوی تازهای از سلطه البته این بار به نام انقلاب. میتوان این شکل تازه اعمال سلطه را سلطه انقلابی خواند. اما بانیان و فرزندان اصیل انقلاب، میراث داران جوهر سلطه ستیز انقلاباند. آنها مانع تحقق این شکل تازه سلطه میشوند. پس چارهای نمیماند الا دروغ و تلبیس و تطمیع به میان آوردن و اگر نشد، قربانی کردن آنها.
حصر پانزده ساله میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی تازهترین مصداق این مدعاست.
میگویند انقلابها فرزندان خود را میخورند. این گفته گاهی درست از آب در نمیآید. فرزندان انقلاب اگر هوشمندانه مقاومت کنند بازی تازهای آغاز میشود. میراث داران انقلاب سلطه ستیز، رویاروی سلطه انقلابی سینه سپر میکنند تا جایی که سلطه انقلابی از لباس تلبیس و ریای ارزشهای انقلابی خلع شود. این اتفاقی است که پانزده سال است گریبان نظام را گرفته است. پانزده سال است نظام قادر به دفاع از موجودیت خود بر اساس ارزشهای اخلاقی دوران انقلاب نیست. به همین جهت هم از درون هم از بیرون تحت فشار است. یکی از راههای موثر رفع این فشار کاستن از بار این رویارویی افشاگر است.
رفع حصر میتواند سرآغاز بازگشت به سرچشمه مسدود شده دوران انقلاب باشد. تنها به این شرط رفع حصر معنای سیاسی پیدا میکند.
بخش مهمی از نسل جوان از اصل و اساس انقلاب و ادبیات انقلابی و همه چهرههای وابسته به آن عبور کرده است. حق هم دارد. تنها اعمال سلطه را تجربه کرده و سلطه با هیچ نامی تحمل پذیر نمیشود. نظام جمهوری اسلامی برای برقراری پیوند با این نسل، باید از خود و بنیادهای خود تماماً عبور کند. این کاری است ناممکن. اما میتواند با ارجاع به بنیادهای خود، دو هدف را تامین کند. نخست برقراری پیوند دوباره با جوهر و میراث داران اصیل انقلاب. دوم دفاع از خود به مثابه یک هستی اخلاقی.
آنگاه چه بسا جایی هم در دلهای جوانان این سرزمین باز کند.
@javadkashi
بحران تعلیق
========
زندگی و سیاست به هم شباهت دارند. از این حیث که هر دو عرصه تصمیم و عملورزیاند. با اینهمه با هم تفاوت مهمی هم دارند.
هر روز در زندگی روزمره تصمیمهایی میگیریم. اغلب تصمیمها خرد و کوچکاند. اما مسیر زندگی ما حاصل تصمیمهای بزرگ است. همه به خاطر میآوریم که روزی روزگاری به دلایل مختلف تصمیم گرفتهایم ورزشگار شویم، یا هنرمند یا فیلسوف یا سیاستمدار یا یک فعال حوزه اقتصاد و کسب و کار.
انتخاب این یا آن شدن، یک آرزوست که کلنگ آغاز آن را روزی به زمین کوبیدهایم. ما همان نشدیم که از روز اول میخواستیم احتمالاً در منازل اول شکست خوردیم، یا موفقیتهای پیشبینی نشدهای به دست آوردیم. هر چه شد حاصل پیوند اراده ما با موقعیتها و واقعیتهای عینی بود. آنچه در عمل روی داد، یک وضعیت پیشبینی نشده بود. بخشی به ما و خواست ما ربط داشت بخشی به پیچیدگیهای ناشناخته واقعیت پیرامون.
یکبار تصمیم نگرفتیم. بارها به جهت فراز و نشیبهای موقعیت، تجدید نظرهایی کردیم، خواست خود را موضوع بازبینی قرار دادیم، و اینک نیز هر آنچه هستیم، در میانه راه است. شاید تا آخر عمر به بازبینی خواست خود میپردازیم وتلاش میکنیم ترکیبهای تازه بسازیم. همه زیبایی و شکوفایی متن زندگی به همین بازبینیها و برآمدنهای دوباره وابسته است.
همین کار ساده و متعارف در عرصه سیاست به سختی روی میدهد. به ویژه هنگامی که پای یک انقلاب و ایدئولوژی در میان باشد.
انقلابها با آرزوهای بزرگ جان میگیرند. بیتوجه به اینکه چقدر با منطق موقعیت عینی ارتباط دارند. حد و نحو این ارتباط با پیروزی انقلاب آشکار میشود. از ترکیب خواست انقلابی با واقعیت، وضعیتهای متنوع و پیچیدهای ظهور میکند. ممکن است ترکیب جذابتر و زیباتر از آنچه میخواستیم جلوهگر شود. البته به ندرت ممکن است چنین باشد. اغلب ترکیبهای ناقص، ناسازوار، زشت، پرهزینه و سنگین بار، حتی بعضا ترکیبهای مضحک و بیربط روی مینماید.
بازاندیشی و تصمیم دوباره برای بهینه سازی ترکیبهای ناسازوار، به ندرت اتفاق میافتد. معمولا انقلابیون سعی میکنند شکاف میان آنچه میخواستیم و متن واقعیت سخت را با تبلیغات، دروغ و سرکوب پر کنند.
کافی نیست مردم و نسلهای بعدی با وضعیتهای زشت و کریه و ناسازوار سازگار شوند. باید آن را سازوار و زیبا هم ببینند و بابت این همه سازواری متشکر و سپاسگزار هم باشند. نظامهای سیاسی به ویژه پس از یک انقلاب، همواره در حصار همان تصمیم بزرگ اولیه میمانند و در خود جرات، توانایی و بالندگی کافی برای بازاندیشی و تصمیمهای دوباره برای اصلاح ناسازواریها نمییابد. آنها از تغییر احساس ویرانی میکنند. میترسند و همین ترس دامنگیر زندگی مردمان بینوا میشود.
جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است، در چاله «تعلیق تصمیم» افتاده است. تعلیق تصمیم بلایی خونریز است. بلایی است که جان و مال و ارزشها و فرهنگ و هستی یک ملت را با زوال مواجه میکند.
بحرانهای بزرگ گریبان کشور را گرفته است. بحران مشروعیت، احساس بیگانگی مردم با ساختار سیاسی، ظهور نسلهای تازه با خواست و آرمانهای جدید، تغییر رادیکال فضای منطقهای و بین المللی. این همه بحران بیش از دو دهه است جریان یافته و هر روز زورآورتر و زیانبارتر میشود. در همین نقاط بحرانی است که باید تصمیم به مثابه بنیان نهادن بنیادی تازه ظهور کند.
کم هزنیهترین امکان آن است که از درون جمهوری اسلامی چنین توانانی تاریخی ظهور کند. کس یا نهادی که شجاعت بازبینی خود و بنیان نهادن ترکیبی تازه با قلمرو محیطی نظام را دارد ظهور کند.
بهترین امکان آن است که نظام جمهوری اسلامی بتواند در ترکیبی تازه با مردم و نیروهای متکثر سیاسی، وضعیتی نو بنیان افکند.
بدترین امکان آن است که در وضعیت تعلیق تصمیم بمانیم تا دیگران برای ما تصمیم بگیرند. منتظر روزی بمانیم تا به موضوع تصمیم تصمیم گیرندگان بزرگ تبدیل شویم.
پرهزینهترین امکان ماندن در فضای تعلیق تصمیم است. چندانکه آرام آرام در باتلاق وضعیت ناسازوار فروریم.
*این یادداشت متن سخنرانی امروز اینجانب در همایش سالیانه انجمن علوم سیاسی بود.
@javadkashi
========
زندگی و سیاست به هم شباهت دارند. از این حیث که هر دو عرصه تصمیم و عملورزیاند. با اینهمه با هم تفاوت مهمی هم دارند.
هر روز در زندگی روزمره تصمیمهایی میگیریم. اغلب تصمیمها خرد و کوچکاند. اما مسیر زندگی ما حاصل تصمیمهای بزرگ است. همه به خاطر میآوریم که روزی روزگاری به دلایل مختلف تصمیم گرفتهایم ورزشگار شویم، یا هنرمند یا فیلسوف یا سیاستمدار یا یک فعال حوزه اقتصاد و کسب و کار.
انتخاب این یا آن شدن، یک آرزوست که کلنگ آغاز آن را روزی به زمین کوبیدهایم. ما همان نشدیم که از روز اول میخواستیم احتمالاً در منازل اول شکست خوردیم، یا موفقیتهای پیشبینی نشدهای به دست آوردیم. هر چه شد حاصل پیوند اراده ما با موقعیتها و واقعیتهای عینی بود. آنچه در عمل روی داد، یک وضعیت پیشبینی نشده بود. بخشی به ما و خواست ما ربط داشت بخشی به پیچیدگیهای ناشناخته واقعیت پیرامون.
یکبار تصمیم نگرفتیم. بارها به جهت فراز و نشیبهای موقعیت، تجدید نظرهایی کردیم، خواست خود را موضوع بازبینی قرار دادیم، و اینک نیز هر آنچه هستیم، در میانه راه است. شاید تا آخر عمر به بازبینی خواست خود میپردازیم وتلاش میکنیم ترکیبهای تازه بسازیم. همه زیبایی و شکوفایی متن زندگی به همین بازبینیها و برآمدنهای دوباره وابسته است.
همین کار ساده و متعارف در عرصه سیاست به سختی روی میدهد. به ویژه هنگامی که پای یک انقلاب و ایدئولوژی در میان باشد.
انقلابها با آرزوهای بزرگ جان میگیرند. بیتوجه به اینکه چقدر با منطق موقعیت عینی ارتباط دارند. حد و نحو این ارتباط با پیروزی انقلاب آشکار میشود. از ترکیب خواست انقلابی با واقعیت، وضعیتهای متنوع و پیچیدهای ظهور میکند. ممکن است ترکیب جذابتر و زیباتر از آنچه میخواستیم جلوهگر شود. البته به ندرت ممکن است چنین باشد. اغلب ترکیبهای ناقص، ناسازوار، زشت، پرهزینه و سنگین بار، حتی بعضا ترکیبهای مضحک و بیربط روی مینماید.
بازاندیشی و تصمیم دوباره برای بهینه سازی ترکیبهای ناسازوار، به ندرت اتفاق میافتد. معمولا انقلابیون سعی میکنند شکاف میان آنچه میخواستیم و متن واقعیت سخت را با تبلیغات، دروغ و سرکوب پر کنند.
کافی نیست مردم و نسلهای بعدی با وضعیتهای زشت و کریه و ناسازوار سازگار شوند. باید آن را سازوار و زیبا هم ببینند و بابت این همه سازواری متشکر و سپاسگزار هم باشند. نظامهای سیاسی به ویژه پس از یک انقلاب، همواره در حصار همان تصمیم بزرگ اولیه میمانند و در خود جرات، توانایی و بالندگی کافی برای بازاندیشی و تصمیمهای دوباره برای اصلاح ناسازواریها نمییابد. آنها از تغییر احساس ویرانی میکنند. میترسند و همین ترس دامنگیر زندگی مردمان بینوا میشود.
جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است، در چاله «تعلیق تصمیم» افتاده است. تعلیق تصمیم بلایی خونریز است. بلایی است که جان و مال و ارزشها و فرهنگ و هستی یک ملت را با زوال مواجه میکند.
بحرانهای بزرگ گریبان کشور را گرفته است. بحران مشروعیت، احساس بیگانگی مردم با ساختار سیاسی، ظهور نسلهای تازه با خواست و آرمانهای جدید، تغییر رادیکال فضای منطقهای و بین المللی. این همه بحران بیش از دو دهه است جریان یافته و هر روز زورآورتر و زیانبارتر میشود. در همین نقاط بحرانی است که باید تصمیم به مثابه بنیان نهادن بنیادی تازه ظهور کند.
کم هزنیهترین امکان آن است که از درون جمهوری اسلامی چنین توانانی تاریخی ظهور کند. کس یا نهادی که شجاعت بازبینی خود و بنیان نهادن ترکیبی تازه با قلمرو محیطی نظام را دارد ظهور کند.
بهترین امکان آن است که نظام جمهوری اسلامی بتواند در ترکیبی تازه با مردم و نیروهای متکثر سیاسی، وضعیتی نو بنیان افکند.
بدترین امکان آن است که در وضعیت تعلیق تصمیم بمانیم تا دیگران برای ما تصمیم بگیرند. منتظر روزی بمانیم تا به موضوع تصمیم تصمیم گیرندگان بزرگ تبدیل شویم.
پرهزینهترین امکان ماندن در فضای تعلیق تصمیم است. چندانکه آرام آرام در باتلاق وضعیت ناسازوار فروریم.
*این یادداشت متن سخنرانی امروز اینجانب در همایش سالیانه انجمن علوم سیاسی بود.
@javadkashi
Forwarded from 📚✏️ندای سیاست
#نگاه_مخاطبان
زندگی در تعلیق به مثابه تنی رنجور و مستور
(نگاهی دیگر به آخرین یادداشت آقای دکتر کاشی تحت عنوان: بحران تعلیق)
نویسنده: احسان مزدخواه؛ دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
در جهانی که پیوسته در بحرانهای ساختاری بازتولید میشود، زندگی در تعلیق بدل به قاعدهای پنهان اما نافذ شده است. تعلیق زندگی کردن، نه صرفاً یک وضعیت استثنایی، بلکه منطق حاکم بر زیست اجتماعی در جوامعی است که به واسطه اقتدار قدرت سیاسی، امکان بازتعریف معنا و کیفیت زیستن را از شهروندان خود سلب کردهاند.
در چنین وضعیتی، حیات اجتماعی بیش از آنکه فضایی برای کنشگری فعال باشد، به میدانی برای نظارت، کنترل و به حاشیه راندن نیروهای مستقل تبدیل شده است.
قدرت امر سیاسی مقتدر نهتنها از طریق سرکوب آشکار، بلکه به مدد به حاشیه راندن منطق موقعیت عینی زندگی روزمره، سوژهها را از امکان بازاندیشی در وضعیت خود محروم میکند. زندگی در تعلیق، به معنای نبود امکان تصمیمگیری و کنشگری مستقل است؛ نوعی به تعویق انداختن دائمی امکان زیستن به شیوهای که از جانب خود سوژه تعیین شود. در این وضعیت، پرسش بنیادیِ «زندگی چگونه باید زنده باشد؟» دیگر یک دغدغه عمومی نیست، بلکه به مسئلهای فردی، محصور در مرزهای ناپیدای سرکوب و کنترل تبدیل شده است.
در این میان، پیروان منطق تعلیق—همان نخبگان، تکنوکراتها و ایدئولوگهایی که در بازتولید این نظم تعلیقی نقش دارند—با خلق گفتمانی که نظم موجود را طبیعی جلوه میدهد، جامعه را در وضعیت بیتصمیمی نگاه میدارند. اما از دل این تعلیق، همواره نیروهایی سر برمیآورند که خلاف جهت جریان مسلط حرکت میکنند. اجتماع عاصی شده، متشکل از بدنهای رنجور، حاشیهنشینان، سرکوبشدگان بهحاشیهراندهشدگان، دیر یا زود زبان خاص خود را پیدا میکند.
در این میان، تنانگی مستور، که نتیجه سرکوب بدن، میل و حضور فیزیکی در عرصه عمومی است، با کنشی معکوس به بازتولید قدرت اعتراضی میانجامد. سرکوب بدنها، آنها را به سکوت وادار نمیکند، بلکه در نهایت، به خلق اشکال نوینی از زبان اعتراضی منجر میشود؛ زبانی که دیگر صرفاً در قالب گفتمانهای مسلط سیاسی بیان نمیشود، بلکه در شیوههای زیستن، شیوههای مقاومت روزمره و حتی در بازتعریف فضاهای عمومی تجلی مییابد.
در چنین چشماندازی، سیاست دیگر تنها عرصه تصمیمگیریهای نخبگان نیست، بلکه میدان پیکار میان منطق تعلیق و نیروی خلق زبان اعتراضی است. آینده از آنِ آنانی است که از حاشیه به مرکز بازمیگردند، از تعلیق به کنشگری میرسند و از بدنهای رنجور، بدنهای مطالبهگر و متحرک میسازند.
@Nedaye_siyasat
زندگی در تعلیق به مثابه تنی رنجور و مستور
(نگاهی دیگر به آخرین یادداشت آقای دکتر کاشی تحت عنوان: بحران تعلیق)
نویسنده: احسان مزدخواه؛ دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
در جهانی که پیوسته در بحرانهای ساختاری بازتولید میشود، زندگی در تعلیق بدل به قاعدهای پنهان اما نافذ شده است. تعلیق زندگی کردن، نه صرفاً یک وضعیت استثنایی، بلکه منطق حاکم بر زیست اجتماعی در جوامعی است که به واسطه اقتدار قدرت سیاسی، امکان بازتعریف معنا و کیفیت زیستن را از شهروندان خود سلب کردهاند.
در چنین وضعیتی، حیات اجتماعی بیش از آنکه فضایی برای کنشگری فعال باشد، به میدانی برای نظارت، کنترل و به حاشیه راندن نیروهای مستقل تبدیل شده است.
قدرت امر سیاسی مقتدر نهتنها از طریق سرکوب آشکار، بلکه به مدد به حاشیه راندن منطق موقعیت عینی زندگی روزمره، سوژهها را از امکان بازاندیشی در وضعیت خود محروم میکند. زندگی در تعلیق، به معنای نبود امکان تصمیمگیری و کنشگری مستقل است؛ نوعی به تعویق انداختن دائمی امکان زیستن به شیوهای که از جانب خود سوژه تعیین شود. در این وضعیت، پرسش بنیادیِ «زندگی چگونه باید زنده باشد؟» دیگر یک دغدغه عمومی نیست، بلکه به مسئلهای فردی، محصور در مرزهای ناپیدای سرکوب و کنترل تبدیل شده است.
در این میان، پیروان منطق تعلیق—همان نخبگان، تکنوکراتها و ایدئولوگهایی که در بازتولید این نظم تعلیقی نقش دارند—با خلق گفتمانی که نظم موجود را طبیعی جلوه میدهد، جامعه را در وضعیت بیتصمیمی نگاه میدارند. اما از دل این تعلیق، همواره نیروهایی سر برمیآورند که خلاف جهت جریان مسلط حرکت میکنند. اجتماع عاصی شده، متشکل از بدنهای رنجور، حاشیهنشینان، سرکوبشدگان بهحاشیهراندهشدگان، دیر یا زود زبان خاص خود را پیدا میکند.
در این میان، تنانگی مستور، که نتیجه سرکوب بدن، میل و حضور فیزیکی در عرصه عمومی است، با کنشی معکوس به بازتولید قدرت اعتراضی میانجامد. سرکوب بدنها، آنها را به سکوت وادار نمیکند، بلکه در نهایت، به خلق اشکال نوینی از زبان اعتراضی منجر میشود؛ زبانی که دیگر صرفاً در قالب گفتمانهای مسلط سیاسی بیان نمیشود، بلکه در شیوههای زیستن، شیوههای مقاومت روزمره و حتی در بازتعریف فضاهای عمومی تجلی مییابد.
در چنین چشماندازی، سیاست دیگر تنها عرصه تصمیمگیریهای نخبگان نیست، بلکه میدان پیکار میان منطق تعلیق و نیروی خلق زبان اعتراضی است. آینده از آنِ آنانی است که از حاشیه به مرکز بازمیگردند، از تعلیق به کنشگری میرسند و از بدنهای رنجور، بدنهای مطالبهگر و متحرک میسازند.
@Nedaye_siyasat
Forwarded from جماران
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 بخشی از سخنان غلامرضا کاشی استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در همایش سالانه انجمن علوم سیاسی. ۱۴۰۳/۱۲/۰۱
🕌 @jamarannews
🕌 @jamarannews
بینیاز از خدای متعال
------
عبادت هنگامی معنادار است که فرد را از چاله درونی خودش نجات دهد. او را به خدا، جهان و دیگری گشوده کند. گشودگی آغاز سرریز شدن غنای خدا، غنای جهان و غنای دیگری در قلمرو هستی فرد است. اگر یک نظام سیاسی در چالههای درونی خودش گرفتار شود، چه باید کرد؟ آیا عبادتی متصور است که نجات بخش یک نظام سیاسی از دالانهای تیره درونش باشد؟
خودمحوربینی مهمترین عامل محبوس شدن در چاله درون است. نظامهای انقلابی همه به این مصیبت گرفتار میشوند. «خود» را کانون درخشان حقیقت در جهان تیره و تار میپندارند. میان «خود» با واقعیت عالم حصار میکشند. روزنهها را به بیرون خود میبندند، هر روز کسانی را از درون «خود» میرانند، حتی خدایی را در درون همان حصارهای بستهشان میسازند تا به خدای متعال هم بینیاز شوند. سرمایههاشان به تدریج از دست میرود، فقیر میشوند، کوچک میشوند و به تدریج در استیصال فرومیروند.
رهایی از «خود» کار دشواری است. حصارهای «خود» که استوار شوند، شکستناش به سختی ممکن است. این کار در حوزه سیاست به ناممکن پهلو میزند.
نظامهای برآمده از انقلاب در میدان بازیهای بزرگ شکل گرفتهاند. اما هرچه بیشتر در لاک «خود» محبوس شوند، دلمشغول بازیهای کوچک میشوند. دشمنهای کوچک میسازند، تا خود را از شر دشمنان بزرگ در امان تصور کنند. غایات بیمعنا طراحی میکنند تا در جهان کوچکشان، همچنان خود را در حال حرکت انقلابی ببینند.
در صحنه سیاسی امروز ایران، هیچ عبادتی بالاتر از گشودن روزنهای بسته، تماشای خوب بیرون، درک مخاطرات بزرگ و همزمان درک عسرت بیپایان مردمان بیپناه نیست.
@javadkashi
------
عبادت هنگامی معنادار است که فرد را از چاله درونی خودش نجات دهد. او را به خدا، جهان و دیگری گشوده کند. گشودگی آغاز سرریز شدن غنای خدا، غنای جهان و غنای دیگری در قلمرو هستی فرد است. اگر یک نظام سیاسی در چالههای درونی خودش گرفتار شود، چه باید کرد؟ آیا عبادتی متصور است که نجات بخش یک نظام سیاسی از دالانهای تیره درونش باشد؟
خودمحوربینی مهمترین عامل محبوس شدن در چاله درون است. نظامهای انقلابی همه به این مصیبت گرفتار میشوند. «خود» را کانون درخشان حقیقت در جهان تیره و تار میپندارند. میان «خود» با واقعیت عالم حصار میکشند. روزنهها را به بیرون خود میبندند، هر روز کسانی را از درون «خود» میرانند، حتی خدایی را در درون همان حصارهای بستهشان میسازند تا به خدای متعال هم بینیاز شوند. سرمایههاشان به تدریج از دست میرود، فقیر میشوند، کوچک میشوند و به تدریج در استیصال فرومیروند.
رهایی از «خود» کار دشواری است. حصارهای «خود» که استوار شوند، شکستناش به سختی ممکن است. این کار در حوزه سیاست به ناممکن پهلو میزند.
نظامهای برآمده از انقلاب در میدان بازیهای بزرگ شکل گرفتهاند. اما هرچه بیشتر در لاک «خود» محبوس شوند، دلمشغول بازیهای کوچک میشوند. دشمنهای کوچک میسازند، تا خود را از شر دشمنان بزرگ در امان تصور کنند. غایات بیمعنا طراحی میکنند تا در جهان کوچکشان، همچنان خود را در حال حرکت انقلابی ببینند.
در صحنه سیاسی امروز ایران، هیچ عبادتی بالاتر از گشودن روزنهای بسته، تماشای خوب بیرون، درک مخاطرات بزرگ و همزمان درک عسرت بیپایان مردمان بیپناه نیست.
@javadkashi
خانه اندیشمندان علوم انسانی را بستند
=====
اندیشه روح شهر است. روستا از این روح خالی است.
تن روستا باغ و بوستان و شاخه انگور و خنکای نسیم و سکوت طربانگیزست. تنی اینهمه زیبا نیازمند روحی جداگانه نیست. خود روح است. تن شهر اما سخت و سنگی است. پر از خانههای سیمانی و آسفالت و خیابانهای بزرگ. هنر و اندیشه باید به آن روح عطا کنند. دین در فضای روستا بیواسطه زنده است. اما نوبت به فضای شهری که میرسد به واسطه هنر و اندیشه معنادار میشود.
شهردارانی که تا کنون در تهران مستقر بودهاند تا چه حد فهمی از وجه روحانی شهر داشتهاند؟ نزدیک به سه دهه است، به جان تهران و بسیاری دیگر از شهرهای بزرگ افتادهاند. تهران شهر خستهای است. آلوده است و بیمار. البته نباید از برخی از اقدامات مثبت هم چشم پوشید. یکی از آنها تاسیس همین خانه اندیشمندان علوم انسانی بود.
خانه اندیشمندان علوم انسانی را در روزهای پایانی سال بستند. بیش از یک دهه فعالیت کرد. همه اصحاب فکر و اندیشه در آن جای داشتند. خانه هر صاحب فکر و سخنی بود. مدیران فرهیختهاش هنر شگرفی داشتند که این مرکز را عاری از هر رنگ سیاسی مدیریت کردند. بیرنگی البته جرم بزرگی است اگر تنها یک رنگ به رسمیت شناخته شده باشد.
تهران در دهه هفتاد با صفهای پرشمار سینما، تئاترها، کنسرتهای موسیقی و کانونهای متعدد تبادل فکری و اندیشهای زیبا بود. همه را نابود یا تضعیف کردند. خانه اندیشمندان علوم انسانی در حد توان خود خلاء فضای شهری را پر میکرد.
شهر ماجرای ناسازوار جدایی و پیوند است. قلمرو فردیتهای متمایز از یکدیگر است و در همان حال قلمرو تحصیل همبستگی و وفاق مبتی بر دوستی و فهم مشترک. هنر و اندیشه این ناممکن را ممکن میکنند. تمایز را بستر همبستگی و دوستی میسازند. به همین معنا خلق روح میکنند. شهری که کانونهای خلق هنر و اندیشهاش اینهمه به سادگی مورد تاخت و تاز قرار میگیرند، از یکسو حس بیگانگی و غربت خلق میکند و از سوی دیگر شورشهای خانمانسوز و ویرانگر.
@javadkashi
=====
اندیشه روح شهر است. روستا از این روح خالی است.
تن روستا باغ و بوستان و شاخه انگور و خنکای نسیم و سکوت طربانگیزست. تنی اینهمه زیبا نیازمند روحی جداگانه نیست. خود روح است. تن شهر اما سخت و سنگی است. پر از خانههای سیمانی و آسفالت و خیابانهای بزرگ. هنر و اندیشه باید به آن روح عطا کنند. دین در فضای روستا بیواسطه زنده است. اما نوبت به فضای شهری که میرسد به واسطه هنر و اندیشه معنادار میشود.
شهردارانی که تا کنون در تهران مستقر بودهاند تا چه حد فهمی از وجه روحانی شهر داشتهاند؟ نزدیک به سه دهه است، به جان تهران و بسیاری دیگر از شهرهای بزرگ افتادهاند. تهران شهر خستهای است. آلوده است و بیمار. البته نباید از برخی از اقدامات مثبت هم چشم پوشید. یکی از آنها تاسیس همین خانه اندیشمندان علوم انسانی بود.
خانه اندیشمندان علوم انسانی را در روزهای پایانی سال بستند. بیش از یک دهه فعالیت کرد. همه اصحاب فکر و اندیشه در آن جای داشتند. خانه هر صاحب فکر و سخنی بود. مدیران فرهیختهاش هنر شگرفی داشتند که این مرکز را عاری از هر رنگ سیاسی مدیریت کردند. بیرنگی البته جرم بزرگی است اگر تنها یک رنگ به رسمیت شناخته شده باشد.
تهران در دهه هفتاد با صفهای پرشمار سینما، تئاترها، کنسرتهای موسیقی و کانونهای متعدد تبادل فکری و اندیشهای زیبا بود. همه را نابود یا تضعیف کردند. خانه اندیشمندان علوم انسانی در حد توان خود خلاء فضای شهری را پر میکرد.
شهر ماجرای ناسازوار جدایی و پیوند است. قلمرو فردیتهای متمایز از یکدیگر است و در همان حال قلمرو تحصیل همبستگی و وفاق مبتی بر دوستی و فهم مشترک. هنر و اندیشه این ناممکن را ممکن میکنند. تمایز را بستر همبستگی و دوستی میسازند. به همین معنا خلق روح میکنند. شهری که کانونهای خلق هنر و اندیشهاش اینهمه به سادگی مورد تاخت و تاز قرار میگیرند، از یکسو حس بیگانگی و غربت خلق میکند و از سوی دیگر شورشهای خانمانسوز و ویرانگر.
@javadkashi
Forwarded from هممیهن
خرافه شیرین
🔹نوروز در باور ایرانیان باستان سرشتی الهیاتی دارد. شیپور آغاز سال نو را خداوندان به صدا درمیآورند و مردمان به شادی پایکوبی میکنند و به ساز آنها میرقصند. پشت نوروز منظومهای از باورهای قدرتمند بوده است
🔹اینک نوروز پس از قرنها همچنان هست، اما معلوم نیست باورهای پشتیبان آن کجاست. نوروز در میان مردمان روزگار ما با نشاط زندگی میکند
🔹باورهای پشتیبان نوروز فراموش شدهاند، اما فراموشی بهمعنای مرگ نیست. باورهای پشتیبان نوروز زندهاند اما پنهانی کار خود را میکنند. اگر در روانشناسی مردم دقت کنید، همزمان با نزدیکشدن به پایان سال و ظهور طلیعه نوروز، بی هیچ دلیلی خیال میکنند ممکن است چیزی به پایان رسیده باشد و نوبت به داستانی تازه در زندگی فردی و جمعیشان فرارسیده باشد
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
WhatsApp
🔹نوروز در باور ایرانیان باستان سرشتی الهیاتی دارد. شیپور آغاز سال نو را خداوندان به صدا درمیآورند و مردمان به شادی پایکوبی میکنند و به ساز آنها میرقصند. پشت نوروز منظومهای از باورهای قدرتمند بوده است
🔹اینک نوروز پس از قرنها همچنان هست، اما معلوم نیست باورهای پشتیبان آن کجاست. نوروز در میان مردمان روزگار ما با نشاط زندگی میکند
🔹باورهای پشتیبان نوروز فراموش شدهاند، اما فراموشی بهمعنای مرگ نیست. باورهای پشتیبان نوروز زندهاند اما پنهانی کار خود را میکنند. اگر در روانشناسی مردم دقت کنید، همزمان با نزدیکشدن به پایان سال و ظهور طلیعه نوروز، بی هیچ دلیلی خیال میکنند ممکن است چیزی به پایان رسیده باشد و نوبت به داستانی تازه در زندگی فردی و جمعیشان فرارسیده باشد
🖌محمدجواد غلامرضاکاشی | دانشیار علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
📌ادامه مطلب در سایت هممیهن آنلاین
@hammihanonline
hammihanonline.ir
به مناسبت 12 فروردین
======
«مردم» به عنوان فاعل و نیروی اثرگذار سیاسی، یک جوانه بود. در انقلاب سال 1357 شکوفه کرد. جمهوری اسلامی چهل و چند سال است با این شکوفه دست به گریبان است: گاهی با آن همنواست، گاهی فریباش میدهد، گاهی سرکوبش میکند گاه ناتوان و مستاصل از مقابل آن عقب مینشیند.
آن شکوفه امروز به گل تبدیل شده است. هر طرح اندازی سیاسی بدون توجه به «مردم» محکوم به شکست است.
«مردم» در ادبیات سیاسی مدرن یک منظومه همگن در درون ساختارهای حقوقی نیست، بلکه نیرویی است خلاق و متکثر که با مداخله خود، نظم مستقر را دستخوش گسست و بازآفرینی مدام میکند.
انقلاب مشروطه در شعار و گفتار دمکراتیک بود. در عمل حاصل قلیلی از نخبگان شهری، مرجعیتهای دینی و نیروهای خارجی بود. آن روز «مردم» هنوز یک مفهوم ترجمهای در زبان سیاسی بود. اگرچه انقلاب مشروطه بود که بذر ظهور پدیده «مردم» را در خاک این سرزمین کاشت.
توسعه صنعتی، اقتصادی، شهری، و بسط و گسترش دانشگاهها در دوران پهلوی«مردم» را به نهالی کوچک تبدیل کرد و به تدریج جوانههایی در آن پدیدار شد. اما «مردم» در آن دوران شکوفه نکرد. نه شخص محمد رضا پهلوی ظرفیت پذیرش آن را داشت، نه شرایط آن دوران مقتضی شکفتن جوانه مردم بود. تصلب ساختار سیاسی آن دوران نمیتوانست با پدیده «مردم» سازگار شود. سرانجام هم قربانی انقلابی شد که «مردم» در آن شکفته شدند.
«شکفتن مردم» در وهله نخست نیازمند یک میانجی بود. تنها میانجی قابل تصور دین بود. به میانجی نیروی دین، «مردم» در انقلاب سال 57 به یک نیروی سیاسی اثرگذار تبدیل شد. آنها امروز لزوماً به آن میانجی وفادار نیستند. یک نیروی سیاسی قدرتمندند بیآنکه لزوماً دین در این قدرتنمایی ایفای نقش مرکزی کند.
آنها که امروز در نقد جمهوری اسلامی به اصل و بنیاد انقلاب سال 57 حمله میکنند، فراموش کردهاند خود حاصل پدیدهای هستند که در انقلاب شکفت. پیش از انقلاب فاعلیت سیاسی مردم، چیزی شبیه به عربستان و اردن و سوریه و کویت و عمان امروز بود. هنوز هم که هنوز است بذر فاعلیت سیاسی مردم در بسیاری از این دست کشورها کاشته نشده است.
آرمان کسانی که در نقد جمهوری اسلامی رویای نظام پهلوی را در سر میپرورند، به یک آرمان سیاسی بدون نقش اثرگذار مردم میاندیشند. این آرمان از همین امروز مرده به دنیا آمده است. اگر نیروی اثرگذار مردم، سازماندهی نظام جمهوری اسلامی را با بحران مواجه کرده، صورت خیالین احیای نظام پهلوی دو صد چندان دست به گریبان بحران است.
هنگامی که از فاعلیت سیاسی مردم سخن میگوئیم، به قدرت گرفتن قاعده هرم اجتماع سیاسی در مقابل راس آن نظر داریم. قاعده به خلاف راس، حاوی یک رنگ و رای نیست. «مردم» یک نام برای میدان کثیری از نیروهای فعال و ناسازوار است. هنگامی که قاعده قدرتمند میشود، دیگر به هیچ اراده فردی تمکین نمیکند. دیگر چرخه باطل طرد یکی برای جانشینی دیگری به پایان رسیده است.
نظام جمهوری اسلامی حاصل همه پرسی سال 1358 است، اما نه آن نظام نه هر نظام دیگری، نماینده ابدی و ازلی مردم نیست. مردم به خلاف ساختار و نظام، یک پدیده سیال، توسع یابنده و ناسازوار است. نظام نه با وفاداری به اصل و بنیادهای آغازیناش بلکه بازیگرانه در همسازی با تطورات تاریخی مردمانش زنده و شکوفاست. جمهوری اسلامی خیال کرد باید به همانی وفادار بماند که از اول تاسیس شد. اما فراموش کرد که بستر تکوین و تاسیساش رونده است. اگر همراهی نکند، خشک و متصلب و منسوخ میشود. معنای خود را از دست میدهد. آنگاه راهی جز آن نخواهد ماند که با بنیاد موسس خود بستیزد و البته معلوم است که در این ستیز، پیروزی در نهایت از آن کیست.
نظام هیچگاه نیاموخت قرار نیست مردم به آرمانهای نظام وفادار باشند و هرساله بابت این وفاداری سوگند یاد کنند، قرار بوده نظامی باشند که به مردم وفادار است و متولیاناش در هر کلام و تصمیمی این وفاداری را ثابت کنند.
@javadkashi
======
«مردم» به عنوان فاعل و نیروی اثرگذار سیاسی، یک جوانه بود. در انقلاب سال 1357 شکوفه کرد. جمهوری اسلامی چهل و چند سال است با این شکوفه دست به گریبان است: گاهی با آن همنواست، گاهی فریباش میدهد، گاهی سرکوبش میکند گاه ناتوان و مستاصل از مقابل آن عقب مینشیند.
آن شکوفه امروز به گل تبدیل شده است. هر طرح اندازی سیاسی بدون توجه به «مردم» محکوم به شکست است.
«مردم» در ادبیات سیاسی مدرن یک منظومه همگن در درون ساختارهای حقوقی نیست، بلکه نیرویی است خلاق و متکثر که با مداخله خود، نظم مستقر را دستخوش گسست و بازآفرینی مدام میکند.
انقلاب مشروطه در شعار و گفتار دمکراتیک بود. در عمل حاصل قلیلی از نخبگان شهری، مرجعیتهای دینی و نیروهای خارجی بود. آن روز «مردم» هنوز یک مفهوم ترجمهای در زبان سیاسی بود. اگرچه انقلاب مشروطه بود که بذر ظهور پدیده «مردم» را در خاک این سرزمین کاشت.
توسعه صنعتی، اقتصادی، شهری، و بسط و گسترش دانشگاهها در دوران پهلوی«مردم» را به نهالی کوچک تبدیل کرد و به تدریج جوانههایی در آن پدیدار شد. اما «مردم» در آن دوران شکوفه نکرد. نه شخص محمد رضا پهلوی ظرفیت پذیرش آن را داشت، نه شرایط آن دوران مقتضی شکفتن جوانه مردم بود. تصلب ساختار سیاسی آن دوران نمیتوانست با پدیده «مردم» سازگار شود. سرانجام هم قربانی انقلابی شد که «مردم» در آن شکفته شدند.
«شکفتن مردم» در وهله نخست نیازمند یک میانجی بود. تنها میانجی قابل تصور دین بود. به میانجی نیروی دین، «مردم» در انقلاب سال 57 به یک نیروی سیاسی اثرگذار تبدیل شد. آنها امروز لزوماً به آن میانجی وفادار نیستند. یک نیروی سیاسی قدرتمندند بیآنکه لزوماً دین در این قدرتنمایی ایفای نقش مرکزی کند.
آنها که امروز در نقد جمهوری اسلامی به اصل و بنیاد انقلاب سال 57 حمله میکنند، فراموش کردهاند خود حاصل پدیدهای هستند که در انقلاب شکفت. پیش از انقلاب فاعلیت سیاسی مردم، چیزی شبیه به عربستان و اردن و سوریه و کویت و عمان امروز بود. هنوز هم که هنوز است بذر فاعلیت سیاسی مردم در بسیاری از این دست کشورها کاشته نشده است.
آرمان کسانی که در نقد جمهوری اسلامی رویای نظام پهلوی را در سر میپرورند، به یک آرمان سیاسی بدون نقش اثرگذار مردم میاندیشند. این آرمان از همین امروز مرده به دنیا آمده است. اگر نیروی اثرگذار مردم، سازماندهی نظام جمهوری اسلامی را با بحران مواجه کرده، صورت خیالین احیای نظام پهلوی دو صد چندان دست به گریبان بحران است.
هنگامی که از فاعلیت سیاسی مردم سخن میگوئیم، به قدرت گرفتن قاعده هرم اجتماع سیاسی در مقابل راس آن نظر داریم. قاعده به خلاف راس، حاوی یک رنگ و رای نیست. «مردم» یک نام برای میدان کثیری از نیروهای فعال و ناسازوار است. هنگامی که قاعده قدرتمند میشود، دیگر به هیچ اراده فردی تمکین نمیکند. دیگر چرخه باطل طرد یکی برای جانشینی دیگری به پایان رسیده است.
نظام جمهوری اسلامی حاصل همه پرسی سال 1358 است، اما نه آن نظام نه هر نظام دیگری، نماینده ابدی و ازلی مردم نیست. مردم به خلاف ساختار و نظام، یک پدیده سیال، توسع یابنده و ناسازوار است. نظام نه با وفاداری به اصل و بنیادهای آغازیناش بلکه بازیگرانه در همسازی با تطورات تاریخی مردمانش زنده و شکوفاست. جمهوری اسلامی خیال کرد باید به همانی وفادار بماند که از اول تاسیس شد. اما فراموش کرد که بستر تکوین و تاسیساش رونده است. اگر همراهی نکند، خشک و متصلب و منسوخ میشود. معنای خود را از دست میدهد. آنگاه راهی جز آن نخواهد ماند که با بنیاد موسس خود بستیزد و البته معلوم است که در این ستیز، پیروزی در نهایت از آن کیست.
نظام هیچگاه نیاموخت قرار نیست مردم به آرمانهای نظام وفادار باشند و هرساله بابت این وفاداری سوگند یاد کنند، قرار بوده نظامی باشند که به مردم وفادار است و متولیاناش در هر کلام و تصمیمی این وفاداری را ثابت کنند.
@javadkashi
تصاویر سلطهجو
----
اغلب عکسهای قدیمی خود را دوست داریم. آنها خاطرههای تلخ و شیرین ما هستند. اما هیچکس دلش نمیخواهد در محدوده تصاویر قدیمی باقی بماند. نو به نو از خود عکس میگیرد تا خود را در تصویرهای تازه تماشا کند. این در منطق زندگی فردی و جمعی ما جاری است. نوبت به عرصه سیاست آنهم سیاست ایدئولوژیک که میرسد داستان تغییر میکند. عکسهای قدیمی فقط یادآور خاطرههای قدیم نیستند. آنها را تکثیر میکنیم، دور تا دور خودمان را از آنها پرمیکنیم. حتی با کنار هم گذاشتن آنها سقف میسازیم مبادا از محدوده آنها فراتر برویم. آنها قدرت پیدا میکنند تا اکنون و فردا را زندانی خود کنند.
مبارزه، جهاد، خون و شهادت و سوگواری در عرصه سیاسی همه کشورهای جهان کم و بیش وجود دارند. سیاست را بیوجود آنها نمیتوان فهم کرد. اما اگر این همه در مسیر انقلاب و جنگ مقدس شدند و سرجشمههای یک نظام سیاسی را ساختند، قرار نیست تصویر خود را منحصر به آنها کنیم. میتوان و انتظار میرود یک نظام سیاسی قدرت نو کردن تصویر خود را هم داشته باشد.
منحصر کردن خود به تصویرهای قدیمی، یک نظام دانش، الگویی از فهم و تفسیر امور و از همه مهمتر شبکه منافع ویژه خود را تولید میکند. تصویرهای قدیمی افقهای دید را کور میکنند، ساختار را شکننده میکنند، معنای خود را برای نسلهای تازه از دست میدهند و از همه مهمتر قدرت انعطاف مناسب به حسب شرایط تازه را از یک موجودیت سیاسی میگیرند.
تصویرهای قدیمی مقدس شده، تصاویر متضاد با خود را موجه میکنند و هر آنچه رویاروی این تصاویر است، مقدس و رهایی بخش تلقی میشود.
مذاکرات اخیر با آمریکا گروگان همین منظومه تصاویر است. آمریکا در همه تصاویر قدیم مصداق دشمن است و باید موضوع ستیز باشد. به حسب تصاویر قدیم مذاکره اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. مذاکره کننده ایرانی نباید از هیچ چیز عقب بنشیند، اگر هم نشست، نباید به زبان بیاورد. اگر هم به زبان آورد حتی الامکان آن را کوچک وانمایی کند. باید مستمراً در موضع ناباور و منتظر فرصت برای گریز و حتی ضربه به حریف بنشیند. دست و زبانش میلرزد و دلنگران هر معامله واقعی است.
مبارزه و ستیز و خون و سوگ، به وقت مقتضی باید فراخوان شوند. اما مفاهیم گاهی ارباب و سلطهجو میشوند و قلمرو سیاسی را به بردگی میکشند.
ما برای برون رفت از همه مشکلاتی که با آنها دست به گریبانیم، نیازمند تصاویر تازهایم.
@javadkashi
----
اغلب عکسهای قدیمی خود را دوست داریم. آنها خاطرههای تلخ و شیرین ما هستند. اما هیچکس دلش نمیخواهد در محدوده تصاویر قدیمی باقی بماند. نو به نو از خود عکس میگیرد تا خود را در تصویرهای تازه تماشا کند. این در منطق زندگی فردی و جمعی ما جاری است. نوبت به عرصه سیاست آنهم سیاست ایدئولوژیک که میرسد داستان تغییر میکند. عکسهای قدیمی فقط یادآور خاطرههای قدیم نیستند. آنها را تکثیر میکنیم، دور تا دور خودمان را از آنها پرمیکنیم. حتی با کنار هم گذاشتن آنها سقف میسازیم مبادا از محدوده آنها فراتر برویم. آنها قدرت پیدا میکنند تا اکنون و فردا را زندانی خود کنند.
مبارزه، جهاد، خون و شهادت و سوگواری در عرصه سیاسی همه کشورهای جهان کم و بیش وجود دارند. سیاست را بیوجود آنها نمیتوان فهم کرد. اما اگر این همه در مسیر انقلاب و جنگ مقدس شدند و سرجشمههای یک نظام سیاسی را ساختند، قرار نیست تصویر خود را منحصر به آنها کنیم. میتوان و انتظار میرود یک نظام سیاسی قدرت نو کردن تصویر خود را هم داشته باشد.
منحصر کردن خود به تصویرهای قدیمی، یک نظام دانش، الگویی از فهم و تفسیر امور و از همه مهمتر شبکه منافع ویژه خود را تولید میکند. تصویرهای قدیمی افقهای دید را کور میکنند، ساختار را شکننده میکنند، معنای خود را برای نسلهای تازه از دست میدهند و از همه مهمتر قدرت انعطاف مناسب به حسب شرایط تازه را از یک موجودیت سیاسی میگیرند.
تصویرهای قدیمی مقدس شده، تصاویر متضاد با خود را موجه میکنند و هر آنچه رویاروی این تصاویر است، مقدس و رهایی بخش تلقی میشود.
مذاکرات اخیر با آمریکا گروگان همین منظومه تصاویر است. آمریکا در همه تصاویر قدیم مصداق دشمن است و باید موضوع ستیز باشد. به حسب تصاویر قدیم مذاکره اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. مذاکره کننده ایرانی نباید از هیچ چیز عقب بنشیند، اگر هم نشست، نباید به زبان بیاورد. اگر هم به زبان آورد حتی الامکان آن را کوچک وانمایی کند. باید مستمراً در موضع ناباور و منتظر فرصت برای گریز و حتی ضربه به حریف بنشیند. دست و زبانش میلرزد و دلنگران هر معامله واقعی است.
مبارزه و ستیز و خون و سوگ، به وقت مقتضی باید فراخوان شوند. اما مفاهیم گاهی ارباب و سلطهجو میشوند و قلمرو سیاسی را به بردگی میکشند.
ما برای برون رفت از همه مشکلاتی که با آنها دست به گریبانیم، نیازمند تصاویر تازهایم.
@javadkashi
Forwarded from ایران فردا
🔴گمانههایی پیرامون چشمانداز فردا
🔷محمدجواد غلامرضاکاشی
@iranfardamag
▪️نیم قرن پیش، همه میدان سیاست را قلمرو تنازع حق و باطل میدانستند. سخن هژمونیک را در یک عبارت میتوانستی خلاصه کنی: «سیاست عرصه تحقق حق و شکست باطل است» اسلامگرا و چپ و ناسیونالیست هر کدام زبانی برای بیان این سخن هژمون شده اختیار کرده بودند. امروز سخن هژمونیک دگرگون شده است: «سیاست عرصه تامین منافع بر اساس منطق هزینه و فایده است». مساله پیش روی ما برای ترسیم چشمانداز فردا نحو گذار از منطق پیشین به منطق هژمون شده امروز است. در این زمینه یکبار باید چالشهای نظام مستقر را مورد بررسی قرار دهیم و یکبار، چالش رویاروی گروههای اپوزیسیون نظام سیاسی را.
🔸تحولات منطقه میدانهای نمایش مبارزه حق و باطل را از دست نظام مستقر گرفته است. فشارهای نظامی، سیاسی و تحریمهای شکننده در خارج و بحران مشروعیت در داخل، و از همه مهمتر فرسوده شدن شعارهای مبارزه با باطل، نظام را رویاروی پذیرش منطق هژمون عصر قرار داده است. اما زبان نظام مستقر، ساختارهای نهادی، چشماندازهای ترسیم شده، گروههای ذینفع این نظام، همه بر منطق تنازع حق و باطل ساخته شدهاند. تردیدی نیست که هر چه پیش رفتهایم، پس پشت پرده جستجوی حق، نظام منافع عمل کرده است. اما این نکته دشواری نظام برای پذیرش منطق هژمون امروز را دشوارتر میکند، چرا که اینک تداوم بخش مهمی از تامین همان نظام منافع، به تداوم زبان و ساختارهای نهادی پیشین وابسته است. نظام به یک ریای ساختاری دچار شده است. در زبان از حق و باطل سخن گفته میشود اما در عمل گروهی ذیل این سخن، برای خود حیثیت خریدهاند و جمع طرفدارانی ساختهاند، گروهی ذیل آن قدرت و شوکتی دارند و گروه فراوانی از نظامهای منافع اقتصادی گسترده بهره دارند. بخش مهمی هم میان این همه نقب زدهاند و از همه بهره میبرند. به حسب موازین ایدئولوژیک، نظام عریان است، اما به همین سادگی نمیتواند به این عریانی واضح خود اقرار کند و لباسی بپوشد که مناسب وضعیت واقعیاش باشد. چرخش نظام از روایت حق و باطل به روایت تامین منافع، میتواند خطر فروپاشی برای نظام سیاسی به همراه آورد.
▪️هیچ نهادی نمیتواند به کلی از منشاء و سرچشمه خود یکباره عبور کند. میتوان کم یا زیاد از اقتدار سرچشمه گذر کرد، اما فراموشی تام و تمام سرچشمه محال است. تصور اینکه نظام مستقر از یک نظام ایدئولوژیک به یک نظام عرفی و متعارف تبدیل شود، دست کم در کوتاه مدت ممکن نیست. همین نکته است که چشمانداز فردا را تیره میکند
.
🔸امروز با ترامپ در حال مذاکره هستیم. تا این لحظه که نگارنده مشغول نگارش این متن است، هر دو طرف از روند مذاکرات ابراز خوش بینی میکنند. ترامپ همانی است که به عنوان قاتل نماد مبارزه با باطل ـ سردار قاسم سلیمانی- شناخته میشد و رد و بدل پیام و سخن با او محال شمرده میشد. هیات بلند پایهای از سوی بن سلمان از ایران بازدید کردند و پیامهایی میان ما و او رد و بدل شد. از سرمایهگذاری آمریکا در ایران سخن گفته میشود. بورس و بازارهای مالی از وضعیت استقبال کردهاند. ائمه جمعه وادار شدهاند تا از مذاکره با آمریکا حمایت کنند. حتی سرداران نظامی از تخت جمشید برای مردم پیام صلح و رفاه و همزیستی با دنیا میفرستند.
▪️به همین سادگی میتوان تصور کرد نظام از ریشههای تکوین خود را بریده است؟ اگر چنین چرخشی در کار باشد، با نهادهایی که متولی تداوم انقلاب در داخل و خارج بودهاند، چه باید کرد. با چه زبانی باید از موجودیت نظام دفاع کرد؟ اصل انقلاب و پیشینه نظام را چطور میتوان بازسازی کرد؟ آیا میتواند میان موجودیت نیم قرن گذشته خود و تصمیمات امروزش پیوندی برقرار کند؟ مخالفین بیش از دو دهه است، از ضرورت این چرخش سخن گفته بودند، و تحت انواع و اقسام فشارهای سیاسی قرار گرفتهاند. برخی به خاطر همین توصیهها جان دادهاند. با آنها چه باید کرد؟ خطاب به آنها چه باید گفت؟ نشان خواهم داد که اپوزیسیون اعم از اصلاح طلب و برانداز به این چرخش یاری خواهند رساند.
🔸اپوزیسیون نظام سیاسی با یک بحران دیگر مواجه است. قطع نظر از آنکه امروز برانداز یا اصلاح طلب باشند، در یک نکته مشترکاند: سیاستهای ایدئولوژیک را تمسخر کردهاند. کم و بیش همه گفتهاند منطق امر سیاسی را باید بر اساس مصالح اقتصادی و منطق هزینه و فایده اقتصادی سامان داد. شعارهای ایدئولوژیک را سم مهلک برای توسعه کشور قلمداد کردهاند یک اجماع لیبرالی یا حتی نولیبرالی میان آنها به وجود آمده است. تامین منافع و تعارض منافع جان مایه حیات سیاسی انگاشته شده است.....
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/XrhfYAXX
#ایران_فردا
#چشمانداز_فردا
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
http://www.tgoop.com/iranfardamag
🔷محمدجواد غلامرضاکاشی
@iranfardamag
▪️نیم قرن پیش، همه میدان سیاست را قلمرو تنازع حق و باطل میدانستند. سخن هژمونیک را در یک عبارت میتوانستی خلاصه کنی: «سیاست عرصه تحقق حق و شکست باطل است» اسلامگرا و چپ و ناسیونالیست هر کدام زبانی برای بیان این سخن هژمون شده اختیار کرده بودند. امروز سخن هژمونیک دگرگون شده است: «سیاست عرصه تامین منافع بر اساس منطق هزینه و فایده است». مساله پیش روی ما برای ترسیم چشمانداز فردا نحو گذار از منطق پیشین به منطق هژمون شده امروز است. در این زمینه یکبار باید چالشهای نظام مستقر را مورد بررسی قرار دهیم و یکبار، چالش رویاروی گروههای اپوزیسیون نظام سیاسی را.
🔸تحولات منطقه میدانهای نمایش مبارزه حق و باطل را از دست نظام مستقر گرفته است. فشارهای نظامی، سیاسی و تحریمهای شکننده در خارج و بحران مشروعیت در داخل، و از همه مهمتر فرسوده شدن شعارهای مبارزه با باطل، نظام را رویاروی پذیرش منطق هژمون عصر قرار داده است. اما زبان نظام مستقر، ساختارهای نهادی، چشماندازهای ترسیم شده، گروههای ذینفع این نظام، همه بر منطق تنازع حق و باطل ساخته شدهاند. تردیدی نیست که هر چه پیش رفتهایم، پس پشت پرده جستجوی حق، نظام منافع عمل کرده است. اما این نکته دشواری نظام برای پذیرش منطق هژمون امروز را دشوارتر میکند، چرا که اینک تداوم بخش مهمی از تامین همان نظام منافع، به تداوم زبان و ساختارهای نهادی پیشین وابسته است. نظام به یک ریای ساختاری دچار شده است. در زبان از حق و باطل سخن گفته میشود اما در عمل گروهی ذیل این سخن، برای خود حیثیت خریدهاند و جمع طرفدارانی ساختهاند، گروهی ذیل آن قدرت و شوکتی دارند و گروه فراوانی از نظامهای منافع اقتصادی گسترده بهره دارند. بخش مهمی هم میان این همه نقب زدهاند و از همه بهره میبرند. به حسب موازین ایدئولوژیک، نظام عریان است، اما به همین سادگی نمیتواند به این عریانی واضح خود اقرار کند و لباسی بپوشد که مناسب وضعیت واقعیاش باشد. چرخش نظام از روایت حق و باطل به روایت تامین منافع، میتواند خطر فروپاشی برای نظام سیاسی به همراه آورد.
▪️هیچ نهادی نمیتواند به کلی از منشاء و سرچشمه خود یکباره عبور کند. میتوان کم یا زیاد از اقتدار سرچشمه گذر کرد، اما فراموشی تام و تمام سرچشمه محال است. تصور اینکه نظام مستقر از یک نظام ایدئولوژیک به یک نظام عرفی و متعارف تبدیل شود، دست کم در کوتاه مدت ممکن نیست. همین نکته است که چشمانداز فردا را تیره میکند
.
🔸امروز با ترامپ در حال مذاکره هستیم. تا این لحظه که نگارنده مشغول نگارش این متن است، هر دو طرف از روند مذاکرات ابراز خوش بینی میکنند. ترامپ همانی است که به عنوان قاتل نماد مبارزه با باطل ـ سردار قاسم سلیمانی- شناخته میشد و رد و بدل پیام و سخن با او محال شمرده میشد. هیات بلند پایهای از سوی بن سلمان از ایران بازدید کردند و پیامهایی میان ما و او رد و بدل شد. از سرمایهگذاری آمریکا در ایران سخن گفته میشود. بورس و بازارهای مالی از وضعیت استقبال کردهاند. ائمه جمعه وادار شدهاند تا از مذاکره با آمریکا حمایت کنند. حتی سرداران نظامی از تخت جمشید برای مردم پیام صلح و رفاه و همزیستی با دنیا میفرستند.
▪️به همین سادگی میتوان تصور کرد نظام از ریشههای تکوین خود را بریده است؟ اگر چنین چرخشی در کار باشد، با نهادهایی که متولی تداوم انقلاب در داخل و خارج بودهاند، چه باید کرد. با چه زبانی باید از موجودیت نظام دفاع کرد؟ اصل انقلاب و پیشینه نظام را چطور میتوان بازسازی کرد؟ آیا میتواند میان موجودیت نیم قرن گذشته خود و تصمیمات امروزش پیوندی برقرار کند؟ مخالفین بیش از دو دهه است، از ضرورت این چرخش سخن گفته بودند، و تحت انواع و اقسام فشارهای سیاسی قرار گرفتهاند. برخی به خاطر همین توصیهها جان دادهاند. با آنها چه باید کرد؟ خطاب به آنها چه باید گفت؟ نشان خواهم داد که اپوزیسیون اعم از اصلاح طلب و برانداز به این چرخش یاری خواهند رساند.
🔸اپوزیسیون نظام سیاسی با یک بحران دیگر مواجه است. قطع نظر از آنکه امروز برانداز یا اصلاح طلب باشند، در یک نکته مشترکاند: سیاستهای ایدئولوژیک را تمسخر کردهاند. کم و بیش همه گفتهاند منطق امر سیاسی را باید بر اساس مصالح اقتصادی و منطق هزینه و فایده اقتصادی سامان داد. شعارهای ایدئولوژیک را سم مهلک برای توسعه کشور قلمداد کردهاند یک اجماع لیبرالی یا حتی نولیبرالی میان آنها به وجود آمده است. تامین منافع و تعارض منافع جان مایه حیات سیاسی انگاشته شده است.....
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/XrhfYAXX
#ایران_فردا
#چشمانداز_فردا
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
http://www.tgoop.com/iranfardamag
Telegraph
🔴گمانههایی پیرامون چشمانداز فردا
🔷محمدجواد غلامرضاکاشی* @iranfardamag نیم قرن پیش، همه میدان سیاست را قلمرو تنازع حق و باطل میدانستند. سخن هژمونیک را در یک عبارت میتوانستی خلاصه کنی: «سیاست عرصه تحقق حق و شکست باطل است» اسلامگرا و چپ و ناسیونالیست هر کدام زبانی برای بیان این سخن هژمون…
دیگری به مثابه پناهگاه
------
تعهدات ایدئولوژیک همراه با منافع گروهی و فردی، نظام جمهوری اسلامی را محتاط کرده بود. ترجیح میداد تن به هیچ تغییری ندهد. بهترین تصمیمگیری را تصمیم نگرفتن میدانست. در میان نه این نه آن، یک جزیره ثبات ساخته بود. شتاب تحولات جهانی و منطقهای همه چیز را دگرگون کرد. شتاب به واقعیت قدرت مییخشد. چندانکه خوابهای آرام آشفته میشوند چشم و گوشهای بسته باز.
فروبستگی به واقعیت، خصیصه نظامهای ایدئولوژیک است و همان واقعیت پاشنه آشیل آن خواهد شد.
امروز واقعیت یقه نظام را چسبیده همراه خود میکشاند. واقعیت هنگامی که قدرتی بیش از جزمهای ایدئولوژیک یا شبکه مسدود منافع پیدا میکند، بیرحم میشود. همه کاسه کوزههای قدیم و مقدس را میشکند. همه چیز را عریان میکند. یکباره میبینی روزگاری دیگر سرزده همه چیز دگرگون شده است.
همین خصیصه بیرحم واقعیت است که شرایط را ترسآور کرده است. آیا کاسه کوزه داران قدیم، مینشینند و تماشا میکنند؟ یا باید منتظر انعقاد نطفه افکار و اعمال انتحاری باشیم؟ کسانی از راه برسند و برای کنترل نیروی ویرانگر واقعیت، خود و دار و ندار پیرامونشان را منفجر کنند؟
آنچه این چشمانداز خطرناک را تشدید میکند، غریو فریاد جریانهایی است که به نفع واقعیت کف و سوت میکشند. آنها به نام واقعیت در انتظار روزی هستند که خیمه و خرگاه رقیب را سوخته ببینند و خود را داعیهدار روز و روزگار نو. خیال میکنند همان واقعیت که رقیب را عریان میکند، لباس فاخری برای آنان خواهد دوخت. طنز تلخی است که آنها نیز از همین امروز نظام جزماندیشانه و دگرستیزانهای به نام ناسیونالیسم یا هر نام دیگری ساختهاند. کلمات را شمشیرهای تیز کردهاند تا در روز حادثه همه چیز را به انحصار خود درآورند. خبر ندارند روند پرشتاب حوادث چشمش را بسته همه چیز را میسوزاند. آنها خود در زمره هیزمهای آتشاند.
واقعیتی که هر روز شتاب بیشتری میگیرد، یک طوفان قدرتمند است. به جای طرفداری از مسیر آن، باید به فکر پناهگاهی همگانی بود. ما هیچ پناهگاهی جز یکدیگر نداریم.
گروههای ذی نفع با جزمهای ایدئولوژیکشان تنها به سمت واقعیت مسدود نیستند همزمان به سمت دیگری مسدودند. امروز جمهوری اسلامی و مخالفین براندازش به یک اندازه به سمت دیگریهای پرشمار این دیار کورند. گشودگی به دیگری تنها امکان گریز ما از طوفان غیر قابل پیش بینی حوادث است. بایستیم. در سایه بیمعنا شدن دوگانهسازیهای نیم قرن گذشته به دیگریها بنگریم. هرکدام از ما در یک یا چند دیگری سرمایهای فراموش شده اندوختهایم.
@javadkashi
------
تعهدات ایدئولوژیک همراه با منافع گروهی و فردی، نظام جمهوری اسلامی را محتاط کرده بود. ترجیح میداد تن به هیچ تغییری ندهد. بهترین تصمیمگیری را تصمیم نگرفتن میدانست. در میان نه این نه آن، یک جزیره ثبات ساخته بود. شتاب تحولات جهانی و منطقهای همه چیز را دگرگون کرد. شتاب به واقعیت قدرت مییخشد. چندانکه خوابهای آرام آشفته میشوند چشم و گوشهای بسته باز.
فروبستگی به واقعیت، خصیصه نظامهای ایدئولوژیک است و همان واقعیت پاشنه آشیل آن خواهد شد.
امروز واقعیت یقه نظام را چسبیده همراه خود میکشاند. واقعیت هنگامی که قدرتی بیش از جزمهای ایدئولوژیک یا شبکه مسدود منافع پیدا میکند، بیرحم میشود. همه کاسه کوزههای قدیم و مقدس را میشکند. همه چیز را عریان میکند. یکباره میبینی روزگاری دیگر سرزده همه چیز دگرگون شده است.
همین خصیصه بیرحم واقعیت است که شرایط را ترسآور کرده است. آیا کاسه کوزه داران قدیم، مینشینند و تماشا میکنند؟ یا باید منتظر انعقاد نطفه افکار و اعمال انتحاری باشیم؟ کسانی از راه برسند و برای کنترل نیروی ویرانگر واقعیت، خود و دار و ندار پیرامونشان را منفجر کنند؟
آنچه این چشمانداز خطرناک را تشدید میکند، غریو فریاد جریانهایی است که به نفع واقعیت کف و سوت میکشند. آنها به نام واقعیت در انتظار روزی هستند که خیمه و خرگاه رقیب را سوخته ببینند و خود را داعیهدار روز و روزگار نو. خیال میکنند همان واقعیت که رقیب را عریان میکند، لباس فاخری برای آنان خواهد دوخت. طنز تلخی است که آنها نیز از همین امروز نظام جزماندیشانه و دگرستیزانهای به نام ناسیونالیسم یا هر نام دیگری ساختهاند. کلمات را شمشیرهای تیز کردهاند تا در روز حادثه همه چیز را به انحصار خود درآورند. خبر ندارند روند پرشتاب حوادث چشمش را بسته همه چیز را میسوزاند. آنها خود در زمره هیزمهای آتشاند.
واقعیتی که هر روز شتاب بیشتری میگیرد، یک طوفان قدرتمند است. به جای طرفداری از مسیر آن، باید به فکر پناهگاهی همگانی بود. ما هیچ پناهگاهی جز یکدیگر نداریم.
گروههای ذی نفع با جزمهای ایدئولوژیکشان تنها به سمت واقعیت مسدود نیستند همزمان به سمت دیگری مسدودند. امروز جمهوری اسلامی و مخالفین براندازش به یک اندازه به سمت دیگریهای پرشمار این دیار کورند. گشودگی به دیگری تنها امکان گریز ما از طوفان غیر قابل پیش بینی حوادث است. بایستیم. در سایه بیمعنا شدن دوگانهسازیهای نیم قرن گذشته به دیگریها بنگریم. هرکدام از ما در یک یا چند دیگری سرمایهای فراموش شده اندوختهایم.
@javadkashi
فقط مردم میتوانند
====
جمهوری اسلامی در قفس عادتهای خود گرفتار شده است به ویژه در ارتباط با دوستان و دشمنانش. سیاست گرفتار در چنبره عادات پیشین، هلاک کننده و ویرانگر است. هنگامی که عادات پیشین فرمان میدهند، نظم سیاسی قادر به فهم تغییرات زمانه نیست. رابطه خود را با محیط از دست میدهد. ناهشیار میشود. قفس عادات، امکان خلق امر نو، به سیاق تحولات نو به نو را ناممکن میکند.
زمان به خودی خود به اصلیترین دشمن یک ساختار گرفتار در عادات تبدیل میشود.
عادتها میراث باقی مانده از روزگار تاسیس نظم سیاسیاند. جمهوری اسلامی چهل و اندی سال پیش تاسیس شد. در زمانه تاسیس، به برکت میراث انقلاب از توانمندیهای فراوانی برای خلق و ابداع بهرهمند بود. به واسطه همان خلق و ابداعات بود که توانمندی استقرار و تداوم پیدا کرد. راز آن توانمندی نقشآفرینی مردم بود.
مردم راز پیوند مدام یک ساختار مستقر با منطق تحول یابنده زمان هستند.
ویژگی مردم، کثرت و تنوع و رنگارنگی است. هنگامی که مردم با همه تنوعشان دائرمدار امور باشند، هر روز میتوانند به سیاق ضرورت زمانه، رنگی از رنگهای خود را به صحنه بیاورند. آنگاه نظام سیاسی همزمان با تغییرات زمانه رنگی تازه به خود میگیرد بیآنکه با خود بیگانه شود. فرصتی پیدا میکند تا هر بار با رنگی تازه خود را تماشا کند.
آنها که با اصل نظام در ستیز افتادهاند، نظام را در قفس عاداتش بیشتر میپسندند.
رهایی از قفس عادات امکانپذیر نیست، مگر با افزایش نقشآفرینی مردم. مردم با منطق متعارف زندگی با معضلات پیرامونشان مواجه میشوند. قبل از هر چیز الام و رنجهای روزمرهشان هدایتگر تصمیمات آنهاست. اگر راهی برای عمل جمعی برای کاستن از بار رنجهاشان نداشته باشند، تن به هر شرارتی میدهند تا راهی باز کنند. اما اگر در عرصه سیاست، امکانی برای عقول جمعی آنها گشوده شود، رذیلتهای زندگی روزمره به فضیلتهای جمعی تبدیل میشود. خود را رها میکنند و در همان حال نظام گرفتار در عادات پیشین را از قفس میرهانند.
نظام عادات خود را حقیقت میپندارد، در حالیکه مردم رفتار سیاسی را به رفتار آفتاب پرست نزدیک میکنند. آلام مثل آفتاب میمانند. هر روز تدبیری نو میطلبند و حقیقت در عرصه سیاست، چیزی نیست جز همین تدبیرهای جمعی برای گشودن باب زندگی.
@javadkashi
====
جمهوری اسلامی در قفس عادتهای خود گرفتار شده است به ویژه در ارتباط با دوستان و دشمنانش. سیاست گرفتار در چنبره عادات پیشین، هلاک کننده و ویرانگر است. هنگامی که عادات پیشین فرمان میدهند، نظم سیاسی قادر به فهم تغییرات زمانه نیست. رابطه خود را با محیط از دست میدهد. ناهشیار میشود. قفس عادات، امکان خلق امر نو، به سیاق تحولات نو به نو را ناممکن میکند.
زمان به خودی خود به اصلیترین دشمن یک ساختار گرفتار در عادات تبدیل میشود.
عادتها میراث باقی مانده از روزگار تاسیس نظم سیاسیاند. جمهوری اسلامی چهل و اندی سال پیش تاسیس شد. در زمانه تاسیس، به برکت میراث انقلاب از توانمندیهای فراوانی برای خلق و ابداع بهرهمند بود. به واسطه همان خلق و ابداعات بود که توانمندی استقرار و تداوم پیدا کرد. راز آن توانمندی نقشآفرینی مردم بود.
مردم راز پیوند مدام یک ساختار مستقر با منطق تحول یابنده زمان هستند.
ویژگی مردم، کثرت و تنوع و رنگارنگی است. هنگامی که مردم با همه تنوعشان دائرمدار امور باشند، هر روز میتوانند به سیاق ضرورت زمانه، رنگی از رنگهای خود را به صحنه بیاورند. آنگاه نظام سیاسی همزمان با تغییرات زمانه رنگی تازه به خود میگیرد بیآنکه با خود بیگانه شود. فرصتی پیدا میکند تا هر بار با رنگی تازه خود را تماشا کند.
آنها که با اصل نظام در ستیز افتادهاند، نظام را در قفس عاداتش بیشتر میپسندند.
رهایی از قفس عادات امکانپذیر نیست، مگر با افزایش نقشآفرینی مردم. مردم با منطق متعارف زندگی با معضلات پیرامونشان مواجه میشوند. قبل از هر چیز الام و رنجهای روزمرهشان هدایتگر تصمیمات آنهاست. اگر راهی برای عمل جمعی برای کاستن از بار رنجهاشان نداشته باشند، تن به هر شرارتی میدهند تا راهی باز کنند. اما اگر در عرصه سیاست، امکانی برای عقول جمعی آنها گشوده شود، رذیلتهای زندگی روزمره به فضیلتهای جمعی تبدیل میشود. خود را رها میکنند و در همان حال نظام گرفتار در عادات پیشین را از قفس میرهانند.
نظام عادات خود را حقیقت میپندارد، در حالیکه مردم رفتار سیاسی را به رفتار آفتاب پرست نزدیک میکنند. آلام مثل آفتاب میمانند. هر روز تدبیری نو میطلبند و حقیقت در عرصه سیاست، چیزی نیست جز همین تدبیرهای جمعی برای گشودن باب زندگی.
@javadkashi
به مناسبت دوم خرداد
------
تنور ذهنیت جمعی ما در دوران مدرن، با خاطره گذشتهها و اسطورههای تاریخی گرم میشد. دوم خرداد یک وقفه بود. چندی پایید اما عقب رانده شد. امروز اسطوره پردازان تازهای به میدان آمدهاند. سخت میکوشند آن تنور خاموش را روشن کنند. توفیق چندانی ندارند، مگر آنکه خودشیفتگیهای پیشین را رها کنند و از بستر دگرخواهی از نو برویند.
دوم خرداد در تقابل با فضای ایدئولوژیک انقلابی، میخواست امکانی برای دفاع از حریم فردی ایجاد کند. جامعه مدنی را تئوریزه کرد و به امکانهای دمکراسی در قلمرو حیات سیاسی ایرانیان اندیشید. این همه میسر نبود مگر آنکه شناسنامه همه هویتها و هویتگراییهای بنیادگرا باطل شود. از دین هویتاندیش گرفته تا سیاست هویتگرا. متفکرانی که برای جنبش دوم خرداد پشتوانه نظری ساختند، به گذشته یا آینده بیتوجه بودند. «حال» نقطه کانونی آنها بود. اصولاً با هر معنا و مفهوم گرم، بینسبت بودند. همه داستانها و روایتهای اسطورهای در پرتو نگاه آزمونپرداز آنان سرد و بی روح میشد.
دکتر سروش مهمترین نظریهپرداز آن دوران است. کار مهم او بیرون بردن خواست رستگاری از قلمرو سیاست بود. مخاطبان عارف و دیندار خود را توصیه کرد برای تحصیل رستگاری به دلسپردگیهای فردی و خلوتهای عارفانه رجوع کنند و دست از سر سیاست بردارند تا متناسب با عقلانیت خاص سیاسی مدیریت شود.
دوم خرداد ناتوان از خلق قدرت جمعی بود. حداکثر تواناش بسیج برای شرکت در انتخابات بود. هر چه فرصت انتخابات آزاد در ایران محدودتر شد، بازار دوم خردادیها هم کساد و کسادتر شد. آنها هیچ مخیله جمعی گرمی نمیساختند پس در روزگار عسرت سیاست مدنی، از هم گسیخته شدند و همه چیز کمرنگ و کمرنگتر شد.
تنور گرم ذهنیت جمعی، با اسطورههای روشنفکران باستانگرای مشروطه و عصر رضاشاه آغاز شد. آنها کم و بیش با افسانههای ایران باستان، هویتی در عرصه سیاست ساختند و یک ساختار سیاسی را بر آن بنا کردند. اما اسلامگرایان در این زمینه دو صد چندان موفق بودند. تنورهای آتشین و داغ در تقابل با تنور رسمی دربار پهلوی ساخته شد. صنعت اسطوره پردازی از شخصیتها و حکایات صدر اسلام، به کار افتاد و یک ذهنیت جمعی گرم و داغ شکل گرفت. از آن ذهنیت نیروی عظیمی خلق شد، انقلابی به صحنه آمد و نظامی بر مبنای آن ساخته شد و سقفی برای کنترل عرصه سیاسی بنا کرد.
دوم خرداد قلمرو بیسقف را وعده میداد اما یک وقفه کوتاه مدت بود.
امروز دوباره مقدمات تنورهای تازه تمهید میشود. کسانی انگشتهای اشاره را به سمت ایران باستان نشانه رفتهاند. تلاش میکنند ذهنیت جمعی را دوباره گرم و آتشین کنند. همه جا سخن از کورش و شاهنامه و فرهنگ و اخلاق اصیل ایرانی است. اما توفیقی ندارند. گویی هیزم اسطورههای قدیم خیساند و قدرت خلق گرمای جمعی ندارند.
دوم خرداد نتوانست تکاپوی فردی برای استقلال از تعلقات ایدئولوژیک را به سمت یک فردیت دگرخواه هدایت کند. به همین جهت، همزمان با حوزه سیاست در عرصه فرهنگی نزول کرد. راه اصیل خروج از اجتماع اتمیزه شده جامعه ایرانی، بسط میل به دگرخواهی است. دگرخواهی نه تنها فردیتها را در یک هویت همبسته تخمیر نمیکند، بلکه با پذیرش دیگری، به قوت بخشی آن مدد میرسانند.
دگرخواهی دشمن هویتهای خودشیفته قدیم است. اما در همان حال میتواند امکانی برای احیای دوباره اسلامیت و ایرانیت فراهم کند. آن اسلامیت و آن ایرانیت با آنچه امروز میشناسیم بیگانه است.
@javadkashi
------
تنور ذهنیت جمعی ما در دوران مدرن، با خاطره گذشتهها و اسطورههای تاریخی گرم میشد. دوم خرداد یک وقفه بود. چندی پایید اما عقب رانده شد. امروز اسطوره پردازان تازهای به میدان آمدهاند. سخت میکوشند آن تنور خاموش را روشن کنند. توفیق چندانی ندارند، مگر آنکه خودشیفتگیهای پیشین را رها کنند و از بستر دگرخواهی از نو برویند.
دوم خرداد در تقابل با فضای ایدئولوژیک انقلابی، میخواست امکانی برای دفاع از حریم فردی ایجاد کند. جامعه مدنی را تئوریزه کرد و به امکانهای دمکراسی در قلمرو حیات سیاسی ایرانیان اندیشید. این همه میسر نبود مگر آنکه شناسنامه همه هویتها و هویتگراییهای بنیادگرا باطل شود. از دین هویتاندیش گرفته تا سیاست هویتگرا. متفکرانی که برای جنبش دوم خرداد پشتوانه نظری ساختند، به گذشته یا آینده بیتوجه بودند. «حال» نقطه کانونی آنها بود. اصولاً با هر معنا و مفهوم گرم، بینسبت بودند. همه داستانها و روایتهای اسطورهای در پرتو نگاه آزمونپرداز آنان سرد و بی روح میشد.
دکتر سروش مهمترین نظریهپرداز آن دوران است. کار مهم او بیرون بردن خواست رستگاری از قلمرو سیاست بود. مخاطبان عارف و دیندار خود را توصیه کرد برای تحصیل رستگاری به دلسپردگیهای فردی و خلوتهای عارفانه رجوع کنند و دست از سر سیاست بردارند تا متناسب با عقلانیت خاص سیاسی مدیریت شود.
دوم خرداد ناتوان از خلق قدرت جمعی بود. حداکثر تواناش بسیج برای شرکت در انتخابات بود. هر چه فرصت انتخابات آزاد در ایران محدودتر شد، بازار دوم خردادیها هم کساد و کسادتر شد. آنها هیچ مخیله جمعی گرمی نمیساختند پس در روزگار عسرت سیاست مدنی، از هم گسیخته شدند و همه چیز کمرنگ و کمرنگتر شد.
تنور گرم ذهنیت جمعی، با اسطورههای روشنفکران باستانگرای مشروطه و عصر رضاشاه آغاز شد. آنها کم و بیش با افسانههای ایران باستان، هویتی در عرصه سیاست ساختند و یک ساختار سیاسی را بر آن بنا کردند. اما اسلامگرایان در این زمینه دو صد چندان موفق بودند. تنورهای آتشین و داغ در تقابل با تنور رسمی دربار پهلوی ساخته شد. صنعت اسطوره پردازی از شخصیتها و حکایات صدر اسلام، به کار افتاد و یک ذهنیت جمعی گرم و داغ شکل گرفت. از آن ذهنیت نیروی عظیمی خلق شد، انقلابی به صحنه آمد و نظامی بر مبنای آن ساخته شد و سقفی برای کنترل عرصه سیاسی بنا کرد.
دوم خرداد قلمرو بیسقف را وعده میداد اما یک وقفه کوتاه مدت بود.
امروز دوباره مقدمات تنورهای تازه تمهید میشود. کسانی انگشتهای اشاره را به سمت ایران باستان نشانه رفتهاند. تلاش میکنند ذهنیت جمعی را دوباره گرم و آتشین کنند. همه جا سخن از کورش و شاهنامه و فرهنگ و اخلاق اصیل ایرانی است. اما توفیقی ندارند. گویی هیزم اسطورههای قدیم خیساند و قدرت خلق گرمای جمعی ندارند.
دوم خرداد نتوانست تکاپوی فردی برای استقلال از تعلقات ایدئولوژیک را به سمت یک فردیت دگرخواه هدایت کند. به همین جهت، همزمان با حوزه سیاست در عرصه فرهنگی نزول کرد. راه اصیل خروج از اجتماع اتمیزه شده جامعه ایرانی، بسط میل به دگرخواهی است. دگرخواهی نه تنها فردیتها را در یک هویت همبسته تخمیر نمیکند، بلکه با پذیرش دیگری، به قوت بخشی آن مدد میرسانند.
دگرخواهی دشمن هویتهای خودشیفته قدیم است. اما در همان حال میتواند امکانی برای احیای دوباره اسلامیت و ایرانیت فراهم کند. آن اسلامیت و آن ایرانیت با آنچه امروز میشناسیم بیگانه است.
@javadkashi
خدا، من یا دیگری
-----
نسل ما به اسلامی گروید که خداوندش ناظر و حاضر و همه جایی و قدرتمند بود. متولیان دینی هر روز بر باد این خداوند دمیدند. در پرتو چنین خداوندی، «من» به یک زائده مزاحم تبدیل شد. «طبیعت» به یک سایه بیرمق و «دیگری» به یک هستی مشکوک که مجوز ارتباط و پذیرش آن را خداوند صادر میکرد. این کار دسیسهای علیه خداوند مهربان بود. در پرتو چنین خدایی، متولیان دینی فرصت پیدا کردند به نام خدا بر مردم بیگناه سروری کنند. آخرین سکانس این نمایش، شبیه سازی جهنم بود. چه کنند نشانی از بهشت نمیشناسند تا در عرصه زندگی روزمره مردم، جلوهای از آن را محقق کنند پس به جهنم روی آوردهاند تا سیاست به مثابه رعب را به کمال خود برسانند.
خداوند آن روزی جای خود را امروز به «من» سپرده است. «من» قدرتمند و ناظر و محاسبهگر است. در پرتو چنین «من» سنگینی، خداوند به یک تبعیدگاه دور فرستاده شد و طبیعت به مادهای برای مصرف روزآمد تقلیل یافت. دیگری اما همچنان یک هستی مشکوک مانده است. دادگاه خرد حسابگر «من» باید معلوم کند، دیگری چه جایگاهی دارد: یک ابزار کارآمد است یا مانعی است در مسیری که در پیش گرفتهام؟ پاسخ به این سوال معلوم میکند با دیگری چه نسبتی برقرار کنم. دوستی مصلحتی یا دشمنی تمام عیار.
«من» سنگینبار امروز تنها در کالبد تن فردی تجلی نمیکند. گاهی تنها را در هم فشرده میکند تا یک «من» سنگینبار جمعی بسازد. آنگاه یک هستی جمعی ساخته میشود که درکی از دوستی ندارد تنها دشمنی کردن میشناسد.
جهان امروز همان جهان دیروزی ماست اما در کالبد و جلوهای تازه. گاه این دو جهان در هم تلاقی میکنند و یکی میشوند.
میان ورطه آن روزی و ورطه این روزی، یک راه میانه هم هست و آن سنگینبار کردن «دیگری » است. در پرتو «دیگری» سنگین شده، «من» به تماشاگر و مشتاق تبدیل میشود، طبیعت رنگارنگ و زنده میشود و خداوند به یک هستی سبکبار مقدس. وصول به جهانی که دیگری در آن سنگین بار شده، چگونه ممکن است؟ در تجربه فردی، شکستها، ناکامیها و یا عشقها و دوستیها مددکارند. اما در تجربه زیسته جمعی، عظمت فجایعی که «من»های بزرگ آفریدهاند پوسته سخت من جمعی را میشکند.
شگفتا که در تجربه امروز غزه، خدای سنگینبار شده به یاری من سنگینبار مردمان اسرائیل آمده است. بعد از عملیات فاجعهبار و نابخردانه هفتم اکتبر، راهبران اسرائیل حس جمعی ساکنان اسرائیل را برانگیختند و حرص و هوس انتقامی بزرگ را تحریک کردند. خاخامهای یهودی کنار فرماندهان نظامی ایستادند و فریاد زدند بکشید رحم نکنید. فتوای صریح دادند که کشتن کودکان فلسطینی موجب رضایت خداست. اما فاجعه مرگ مردمان غزه امروز از نهایت قابل تصور گذشته است. اینجا درست همان جاست که به تدریج پوست سخت «من» سنگینبار شده میشکند.
در اخبار میخوانیم گروههایی از مردم اسرائیل، در تظاهرات علیه نتانیاهو، عکس کودکان کشته شده غزه را به دست میگیرند. قلیلاند چرا که از ترس هجوم راستگرایان یهودی، جرات ابراز وجود قدرتمند ندارند. عظمت فاجعه غزه، پوست سخت «من» قومی یا دینی یا ملی مردمان یهود را میشکند. آنها پس از غلبه تام بر مردمان فلسطین باید منتظر آتشی باشند که از درون خانه آن من دروغین شعله خواهد کشید و سقف و ستوناش را ویران خواهد کرد.
راه نجاتشان از آن تقدیر سیاه، سنگین بار کردن دیگری است. دیگری سنگین بار شده، من فردی و جمعی را نجات خواهد بخشید.
@javadkashi
-----
نسل ما به اسلامی گروید که خداوندش ناظر و حاضر و همه جایی و قدرتمند بود. متولیان دینی هر روز بر باد این خداوند دمیدند. در پرتو چنین خداوندی، «من» به یک زائده مزاحم تبدیل شد. «طبیعت» به یک سایه بیرمق و «دیگری» به یک هستی مشکوک که مجوز ارتباط و پذیرش آن را خداوند صادر میکرد. این کار دسیسهای علیه خداوند مهربان بود. در پرتو چنین خدایی، متولیان دینی فرصت پیدا کردند به نام خدا بر مردم بیگناه سروری کنند. آخرین سکانس این نمایش، شبیه سازی جهنم بود. چه کنند نشانی از بهشت نمیشناسند تا در عرصه زندگی روزمره مردم، جلوهای از آن را محقق کنند پس به جهنم روی آوردهاند تا سیاست به مثابه رعب را به کمال خود برسانند.
خداوند آن روزی جای خود را امروز به «من» سپرده است. «من» قدرتمند و ناظر و محاسبهگر است. در پرتو چنین «من» سنگینی، خداوند به یک تبعیدگاه دور فرستاده شد و طبیعت به مادهای برای مصرف روزآمد تقلیل یافت. دیگری اما همچنان یک هستی مشکوک مانده است. دادگاه خرد حسابگر «من» باید معلوم کند، دیگری چه جایگاهی دارد: یک ابزار کارآمد است یا مانعی است در مسیری که در پیش گرفتهام؟ پاسخ به این سوال معلوم میکند با دیگری چه نسبتی برقرار کنم. دوستی مصلحتی یا دشمنی تمام عیار.
«من» سنگینبار امروز تنها در کالبد تن فردی تجلی نمیکند. گاهی تنها را در هم فشرده میکند تا یک «من» سنگینبار جمعی بسازد. آنگاه یک هستی جمعی ساخته میشود که درکی از دوستی ندارد تنها دشمنی کردن میشناسد.
جهان امروز همان جهان دیروزی ماست اما در کالبد و جلوهای تازه. گاه این دو جهان در هم تلاقی میکنند و یکی میشوند.
میان ورطه آن روزی و ورطه این روزی، یک راه میانه هم هست و آن سنگینبار کردن «دیگری » است. در پرتو «دیگری» سنگین شده، «من» به تماشاگر و مشتاق تبدیل میشود، طبیعت رنگارنگ و زنده میشود و خداوند به یک هستی سبکبار مقدس. وصول به جهانی که دیگری در آن سنگین بار شده، چگونه ممکن است؟ در تجربه فردی، شکستها، ناکامیها و یا عشقها و دوستیها مددکارند. اما در تجربه زیسته جمعی، عظمت فجایعی که «من»های بزرگ آفریدهاند پوسته سخت من جمعی را میشکند.
شگفتا که در تجربه امروز غزه، خدای سنگینبار شده به یاری من سنگینبار مردمان اسرائیل آمده است. بعد از عملیات فاجعهبار و نابخردانه هفتم اکتبر، راهبران اسرائیل حس جمعی ساکنان اسرائیل را برانگیختند و حرص و هوس انتقامی بزرگ را تحریک کردند. خاخامهای یهودی کنار فرماندهان نظامی ایستادند و فریاد زدند بکشید رحم نکنید. فتوای صریح دادند که کشتن کودکان فلسطینی موجب رضایت خداست. اما فاجعه مرگ مردمان غزه امروز از نهایت قابل تصور گذشته است. اینجا درست همان جاست که به تدریج پوست سخت «من» سنگینبار شده میشکند.
در اخبار میخوانیم گروههایی از مردم اسرائیل، در تظاهرات علیه نتانیاهو، عکس کودکان کشته شده غزه را به دست میگیرند. قلیلاند چرا که از ترس هجوم راستگرایان یهودی، جرات ابراز وجود قدرتمند ندارند. عظمت فاجعه غزه، پوست سخت «من» قومی یا دینی یا ملی مردمان یهود را میشکند. آنها پس از غلبه تام بر مردمان فلسطین باید منتظر آتشی باشند که از درون خانه آن من دروغین شعله خواهد کشید و سقف و ستوناش را ویران خواهد کرد.
راه نجاتشان از آن تقدیر سیاه، سنگین بار کردن دیگری است. دیگری سنگین بار شده، من فردی و جمعی را نجات خواهد بخشید.
@javadkashi
Forwarded from ایبنا (خبرگزاری کتاب ایران)
🔰تحلیل اجتماعی-سیاسی فیلم «لانتوری»/ بازخوانی رنجهای پنهان جامعه معاصر
🔸نشست تخصصی پخش و تحلیل فیلم سینمایی «لانتوری» به کارگردانی رضا درمیشیان، با حضور دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی، استاد فلسفه سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در دفتر انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شد.
🔸فیلم ما را وارد جهانی از سخنها، پلاکاردها، و شعارها میکند. از روانشناس و جامعهشناس گرفته تا فیلسوف و پلیس و حزباللهی، هر یک جایگاهی دارند و حرفی برای گفتن. اما هیچکدامشان جدی نیستند. زبان در این فیلم زوالیافته است؛ زبان بیجان، زبان مرده، زبانی که بهجای اینکه روشنگر باشد، موجب کور شدن میشود.
🔸کاشی این زبان زوالیافته را عامل غفلت جمعی دانست و خاطرنشان کرد که فیلم از دو ساحت سخن میگوید: یکی زبان رسمی، و دیگری رنجهای پنهان مردمی که به حاشیه رانده شدهاند.
🔸کاشی با اشاره به نظریههای آرنت و دریدا، بخشایش را راهی برای رهایی از چرخه انتقام توصیف کرد: جامعهای که نمیبخشد، در زندان حافظه زخمهایش باقی میماند. حافظههای زخمی اگر التیام نیابند، آینده را میسوزانند.
🔻در ایبنا بخوانید:
ibna.ir/x6z6b
@ibna_official
🔸نشست تخصصی پخش و تحلیل فیلم سینمایی «لانتوری» به کارگردانی رضا درمیشیان، با حضور دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی، استاد فلسفه سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در دفتر انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شد.
🔸فیلم ما را وارد جهانی از سخنها، پلاکاردها، و شعارها میکند. از روانشناس و جامعهشناس گرفته تا فیلسوف و پلیس و حزباللهی، هر یک جایگاهی دارند و حرفی برای گفتن. اما هیچکدامشان جدی نیستند. زبان در این فیلم زوالیافته است؛ زبان بیجان، زبان مرده، زبانی که بهجای اینکه روشنگر باشد، موجب کور شدن میشود.
🔸کاشی این زبان زوالیافته را عامل غفلت جمعی دانست و خاطرنشان کرد که فیلم از دو ساحت سخن میگوید: یکی زبان رسمی، و دیگری رنجهای پنهان مردمی که به حاشیه رانده شدهاند.
🔸کاشی با اشاره به نظریههای آرنت و دریدا، بخشایش را راهی برای رهایی از چرخه انتقام توصیف کرد: جامعهای که نمیبخشد، در زندان حافظه زخمهایش باقی میماند. حافظههای زخمی اگر التیام نیابند، آینده را میسوزانند.
🔻در ایبنا بخوانید:
ibna.ir/x6z6b
@ibna_official
ایبنا
تحلیل اجتماعی-سیاسی فیلم «لانتوری»/ بازخوانی رنجهای پنهان جامعه معاصر
نشست تخصصی پخش و تحلیل فیلم سینمایی «لانتوری» به کارگردانی رضا درمیشیان، با حضور دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی، استاد فلسفه سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در دفتر انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شد.
روح تازه دوران ما
----
فضای سیاسی تنها کشاکشهای مادی و هر روزی نیروهای متخاصم نیست. روحی هم در این میان هست که آرام گشت و گذار میکند و تقدیر هر دوره از مجادلات عرصه سیاست را مینویسد. روحی که اینک در گشت و گذار است زنانه است.
جنایت علیه زنان نه خاص ایران است نه صرفاً در این دوران ظهور پیدا کرده است. آنچه جالب توجه است حساسیت فوقالعاده مردم است. مرگ فاجعهبار دو زن جوان در همین چند روز اخیر، موج سنگینی پدید آورده است. وجدان عمومی را برانگیخته و تریبونهای گوناگونی را به واکنش وادار کرده است. یکی آن را از زاویه جامعه شناختی بررسی میکند دیگری از زاویه امنیتی، یکی تلاش میکند به بهانه آن، توجیهی برای حجاب اجباری فراهم کند، آن دیگری نظام مستقر را به زن ستیزی متهم میکند و ابراز عقیده میکند که تا این نظام هست، این قبیل رخدادها هم هست. پلیس فوراً دست به کار پیدا کردن مجرمین میشود و هر ساعت خبری تازه از دلایل جرم اعلام میشود.
پیشترها این قبیل رخدادها اینهمه واکنش بر نمیانگیخت.
پیشترها روح حاکم بر عرصه مجادلات سیاسی مردانه بود. شاکله ذهنیت ما و کلام برانگیزاننده سیاسی را مردان میساختند. خاطره تاریخی ما مملو از مردانی با عضلههای پیچ در پیچ، قدرت بازوان و ارادههای آهنین بود. از کورش هخامنشی یا رستم و اسفندیار گرفته تا چهرههای بزرگ شیعی و در دوران مدرن چهرههایی نظیر ستارخان و باقرخان و مصدق و دهها و صدها نام دیگر.
همه این چهرهها با همه تفاوتهاشان، در القای یک تصور مشترک بودند: سیاست نحوی زندگی اردوگاهی برای تحقق آرمانهای بلند به همت رزم آوری لشکرهای بزرگ انسانی است. این تصور، با خود زبانی مملو از مفاهیم قدرتمند، سازماندهی، رهبری نیرومند و هدفگذاریهای معین و برانگیزاننده به همراه میآورد. هر مقطع از آن روزهای تاریخی را میتوانید با قدسی شدن چهره یک قهرمان مرد از دوران دیگر متمایز کنید. اما امروز گردش روح زنانه بر سپهر مجادلات سیاسی، سرنوشت دیگری را رقم میزند.
طی دو دهه اخیر زنان – ندا آقا سلطان در جنبش سبز و مهسا امینی در جنبش 1401 - خصلت نمای جنبشهای سیاسی در ایران بودهاند. نکته جالب توجه این است که هیچکدام پیامی برای ملت ایران از خود به جا نگذاشتند. پیرامون تن خونینشان هیچ جماعت وفاداری شکل نگرفت. کسی ندای انتقامجویی بر نیاورد. تبدیل به مکتب و راه برای دیگران نشدند.
روحی که اینک در فضا در چرخش است، اصولاً شالودهگریز است نه شالودهگذار. زنان به تدریج نقطه پایانی بر سیاست به مثابه اردوگاه میگذارند. این خصیصه دورانی هم اعمال اقتدار نظام مسلط را ناممکن کرده هم تولید لشکر توسط اپوزیسیون برانداز را.
اجتماع سیاسی آینده در قاعده هرم اجتماعی به تدریج و آرام بافته میشود. در حلقه شبکههای متکثر و قدرتمندی که هیچ پرچمی بر فراز افراخته نکرده است. حساسیتهای فراوان نسبت به قربانیان زیبا و معصومی که هر روز قربانی خشونت میشوند، خبر از وجود آن حلقههای متکثر میدهد.
این سخن را نباید به معنای تعطیلی فعالیت سیاسی از سنخ و صنف قدیم گرفت. مجادله سیاسی هست و خواهد بود. سوژههای سیاسی و ایدههای بسیج کننده همچنان هستند و خواهند بود. اما آنچه سرنوشت مجادلات را معین میکند همان روح زنانه در گردش است. صدایی شنیدنی است و آرزویی برآوردنی است که بیاعتنا به این روح در گردش نباشد. زنان عمر بسیاری از فهمها از امر سیاسی را منسوخ کردهاند. مرد سیاسی نباید در جهان منسوخ امیدی به فعالیتهای خود ببندد.
@javadkashi
----
فضای سیاسی تنها کشاکشهای مادی و هر روزی نیروهای متخاصم نیست. روحی هم در این میان هست که آرام گشت و گذار میکند و تقدیر هر دوره از مجادلات عرصه سیاست را مینویسد. روحی که اینک در گشت و گذار است زنانه است.
جنایت علیه زنان نه خاص ایران است نه صرفاً در این دوران ظهور پیدا کرده است. آنچه جالب توجه است حساسیت فوقالعاده مردم است. مرگ فاجعهبار دو زن جوان در همین چند روز اخیر، موج سنگینی پدید آورده است. وجدان عمومی را برانگیخته و تریبونهای گوناگونی را به واکنش وادار کرده است. یکی آن را از زاویه جامعه شناختی بررسی میکند دیگری از زاویه امنیتی، یکی تلاش میکند به بهانه آن، توجیهی برای حجاب اجباری فراهم کند، آن دیگری نظام مستقر را به زن ستیزی متهم میکند و ابراز عقیده میکند که تا این نظام هست، این قبیل رخدادها هم هست. پلیس فوراً دست به کار پیدا کردن مجرمین میشود و هر ساعت خبری تازه از دلایل جرم اعلام میشود.
پیشترها این قبیل رخدادها اینهمه واکنش بر نمیانگیخت.
پیشترها روح حاکم بر عرصه مجادلات سیاسی مردانه بود. شاکله ذهنیت ما و کلام برانگیزاننده سیاسی را مردان میساختند. خاطره تاریخی ما مملو از مردانی با عضلههای پیچ در پیچ، قدرت بازوان و ارادههای آهنین بود. از کورش هخامنشی یا رستم و اسفندیار گرفته تا چهرههای بزرگ شیعی و در دوران مدرن چهرههایی نظیر ستارخان و باقرخان و مصدق و دهها و صدها نام دیگر.
همه این چهرهها با همه تفاوتهاشان، در القای یک تصور مشترک بودند: سیاست نحوی زندگی اردوگاهی برای تحقق آرمانهای بلند به همت رزم آوری لشکرهای بزرگ انسانی است. این تصور، با خود زبانی مملو از مفاهیم قدرتمند، سازماندهی، رهبری نیرومند و هدفگذاریهای معین و برانگیزاننده به همراه میآورد. هر مقطع از آن روزهای تاریخی را میتوانید با قدسی شدن چهره یک قهرمان مرد از دوران دیگر متمایز کنید. اما امروز گردش روح زنانه بر سپهر مجادلات سیاسی، سرنوشت دیگری را رقم میزند.
طی دو دهه اخیر زنان – ندا آقا سلطان در جنبش سبز و مهسا امینی در جنبش 1401 - خصلت نمای جنبشهای سیاسی در ایران بودهاند. نکته جالب توجه این است که هیچکدام پیامی برای ملت ایران از خود به جا نگذاشتند. پیرامون تن خونینشان هیچ جماعت وفاداری شکل نگرفت. کسی ندای انتقامجویی بر نیاورد. تبدیل به مکتب و راه برای دیگران نشدند.
روحی که اینک در فضا در چرخش است، اصولاً شالودهگریز است نه شالودهگذار. زنان به تدریج نقطه پایانی بر سیاست به مثابه اردوگاه میگذارند. این خصیصه دورانی هم اعمال اقتدار نظام مسلط را ناممکن کرده هم تولید لشکر توسط اپوزیسیون برانداز را.
اجتماع سیاسی آینده در قاعده هرم اجتماعی به تدریج و آرام بافته میشود. در حلقه شبکههای متکثر و قدرتمندی که هیچ پرچمی بر فراز افراخته نکرده است. حساسیتهای فراوان نسبت به قربانیان زیبا و معصومی که هر روز قربانی خشونت میشوند، خبر از وجود آن حلقههای متکثر میدهد.
این سخن را نباید به معنای تعطیلی فعالیت سیاسی از سنخ و صنف قدیم گرفت. مجادله سیاسی هست و خواهد بود. سوژههای سیاسی و ایدههای بسیج کننده همچنان هستند و خواهند بود. اما آنچه سرنوشت مجادلات را معین میکند همان روح زنانه در گردش است. صدایی شنیدنی است و آرزویی برآوردنی است که بیاعتنا به این روح در گردش نباشد. زنان عمر بسیاری از فهمها از امر سیاسی را منسوخ کردهاند. مرد سیاسی نباید در جهان منسوخ امیدی به فعالیتهای خود ببندد.
@javadkashi
وای بر ساکنان بیگناه سرزمین من
----
داوری سخت است. یکی از نظام مسلط زخم دیده منتظر موفقیتهای نتانیاهو است. دیگری جانبدار نظام است، با خشم به اوضاع مینگرد و از نظام پاسخهای هر چه کوبندهتر انتظار دارد. نمیتوان داوری هم نکرد. در این منازعه وسطی وجود ندارد که بایستیم ندانم گویان سکوت کنیم. باید فاصله گرفت. برای آنکه داوری ممکن شود، فراموش کنیم کیستیم و در چه موضع سیاسی ایستادهایم. آنگاه امکان داوری پیدا میکنیم.
هشتاد سال پیش اسرائیل با تمهید قدرتهای بزرگ آن روز جهان شکل گرفت. هشتاد سال است به راست یا دروغ احساس خطر موجودیت میکند. نه فقط به خاطر آنکه کسانی در مقابلاش مقاومت کردهاند. به این جهت که اساساً در این منطقه به نحوی مجعول برآمد. بسیاری دیگر از نظامهای سیاسی جهان مجعولاند. اما برای طبیعی شدن و بقاء تاریخی، مسیرهای متعدد و معقولی طی کردهاند. اما این نظام در این هشتاد سال یک کشور دوست در منطقه ندارد. برای حراست از خود و طبیعی شدن، هشتاد سال است میجنگد، خون میریزد، ویران میکند مثل یک غول خونخوار جنایتهای وحشتناک میکند. اینهمه را با حمایت همانها هم میکند که تاسیساش کردهاند. در این هشتاد سال جز جنگ و فریب و خشونت نیاموخته است. زنگی مست خونخوار است و البته لوس قدرتهای برتر جهان.
همزاد جنگ و خشونت و طرد دیگری، حس تحقیر و سرکوب شدگی است. اسرائیل موجودیت خود را در گسترش قلمرو سیاسی مییابد. پس هر روز به نحوی تازه احساس ترس و تحقیر در مردمان این منطقه خلق میکند. با موجودیت خود امکان زندگی متعارف سیاسی را از مردمان گرفته است. بقاء آن ممکن نیست مگر آنکه کشورهای این منطقه در امان نباشند. ما امروز قربانی میدانی هستیم که موجودیت اسرائیل در این منطقه فراهم کرده است. حتی زخمهایی که در درون متحمل میشویم، با این شر تاریخی نسبتی وثیق دارد.
ما بهانههایی برای تجاوز اسرائیل فراهم کردهایم. اما داستان از ماجرای انرژی هستهای ایران آغاز نشده است. داستان قدیمیتر از این حرفهاست. ماجرا را باید از سرآغاز واقعی آن روایت کرد.
یکی در دنیای امروز نمیپرسد این موجودیت مجعول را چگونه باید مهار و رام کرد. همه در این منطقه حتی در سطح جهان حتی در دانشگاههای آمریکا باید تنبیه و مجازات شوند، نکند مردمان این سرزمین کوچک آب در دلشان تکان بخورد. دنیای ستمکاری است. وای به حال آنکه به خاطر مشکلاتی که با نظام سیاسی ایران دارد، با کشوری همسویی کند که تا هست جز خلق نفرت و خون و تجاوز و ویرانی کار دیگری ندارد.
داوری درست و منصفانه راه را روشن میکند. هنگامی که سخن از اسرائیل است، نه فقط به نام ایران بلکه به نام مردمان این منطقه حتی به نام همه وجدانهای پاک انسانی در سراسر جهان، باید ایستاد و فریاد زد، اگر قرار بر بقاء این رژیم است، باید امکاناتی برای مهار آن فراهم گردد. همه آنها که اسرائیل را یک استثنا در عرصه جهانی کردهاند و هر چه را بر دیگران حرام است برای او حلال شمردهاند، در جنایتهای وحشتناک این نظام وحشی شراکت دارند.
وای بر ساکنان بیگناه سرزمین ایران. چهل و پنج سال است لحظات تاریخی را یک به یک تجربه میکنند و همواره در پیچهای تاریخ زیستهاند. امروز حقیقتاً یک لحظه حساس تاریخی است. راهی جز مقاومت در مقابل تجاوز اسرائیل به خاک میهن ما نیست. اما تنها یک شکل مقاومت موشک و بمب است. مقاومت اشکال پیچیدهای دارد. هر آنچه این کشور را از این پیچ مخاطرهآمیز برهاند فرم موثر و معنادار مقاومت است. تنها میزان ویرانیهای تلآویو و حیفا نشانگر مقاومت موثر نیست. شرایط امروز بازیگر پیچیده و هوشمندی را میطلبد که خطوط ناهمساز و متعددی را پیبگیرد و سرانجام با کمترین هزینه امکان رهایی از لحظههای کشنده را فراهم کند.
هر چه بر این دیار گذشت گذشت. متولیان این کشور امروز باید نهایت هوشمندی را از خود نشان دهند. سیاست یک عرصه جمعی و عمومی است، هوشمندی جز با مشارکت همگان امکانپذیر نیست. امکان خلق یک همبستگی معنادار سیاسی را با گشودن فضا برای مشارکت همه دلسوزان این وطن فراهم کنید. بگذارید همه کسانی که دلنگران خود، این سرزمین و آینده آن هستند در میدان حاضر شوند.
@javadkashi
----
داوری سخت است. یکی از نظام مسلط زخم دیده منتظر موفقیتهای نتانیاهو است. دیگری جانبدار نظام است، با خشم به اوضاع مینگرد و از نظام پاسخهای هر چه کوبندهتر انتظار دارد. نمیتوان داوری هم نکرد. در این منازعه وسطی وجود ندارد که بایستیم ندانم گویان سکوت کنیم. باید فاصله گرفت. برای آنکه داوری ممکن شود، فراموش کنیم کیستیم و در چه موضع سیاسی ایستادهایم. آنگاه امکان داوری پیدا میکنیم.
هشتاد سال پیش اسرائیل با تمهید قدرتهای بزرگ آن روز جهان شکل گرفت. هشتاد سال است به راست یا دروغ احساس خطر موجودیت میکند. نه فقط به خاطر آنکه کسانی در مقابلاش مقاومت کردهاند. به این جهت که اساساً در این منطقه به نحوی مجعول برآمد. بسیاری دیگر از نظامهای سیاسی جهان مجعولاند. اما برای طبیعی شدن و بقاء تاریخی، مسیرهای متعدد و معقولی طی کردهاند. اما این نظام در این هشتاد سال یک کشور دوست در منطقه ندارد. برای حراست از خود و طبیعی شدن، هشتاد سال است میجنگد، خون میریزد، ویران میکند مثل یک غول خونخوار جنایتهای وحشتناک میکند. اینهمه را با حمایت همانها هم میکند که تاسیساش کردهاند. در این هشتاد سال جز جنگ و فریب و خشونت نیاموخته است. زنگی مست خونخوار است و البته لوس قدرتهای برتر جهان.
همزاد جنگ و خشونت و طرد دیگری، حس تحقیر و سرکوب شدگی است. اسرائیل موجودیت خود را در گسترش قلمرو سیاسی مییابد. پس هر روز به نحوی تازه احساس ترس و تحقیر در مردمان این منطقه خلق میکند. با موجودیت خود امکان زندگی متعارف سیاسی را از مردمان گرفته است. بقاء آن ممکن نیست مگر آنکه کشورهای این منطقه در امان نباشند. ما امروز قربانی میدانی هستیم که موجودیت اسرائیل در این منطقه فراهم کرده است. حتی زخمهایی که در درون متحمل میشویم، با این شر تاریخی نسبتی وثیق دارد.
ما بهانههایی برای تجاوز اسرائیل فراهم کردهایم. اما داستان از ماجرای انرژی هستهای ایران آغاز نشده است. داستان قدیمیتر از این حرفهاست. ماجرا را باید از سرآغاز واقعی آن روایت کرد.
یکی در دنیای امروز نمیپرسد این موجودیت مجعول را چگونه باید مهار و رام کرد. همه در این منطقه حتی در سطح جهان حتی در دانشگاههای آمریکا باید تنبیه و مجازات شوند، نکند مردمان این سرزمین کوچک آب در دلشان تکان بخورد. دنیای ستمکاری است. وای به حال آنکه به خاطر مشکلاتی که با نظام سیاسی ایران دارد، با کشوری همسویی کند که تا هست جز خلق نفرت و خون و تجاوز و ویرانی کار دیگری ندارد.
داوری درست و منصفانه راه را روشن میکند. هنگامی که سخن از اسرائیل است، نه فقط به نام ایران بلکه به نام مردمان این منطقه حتی به نام همه وجدانهای پاک انسانی در سراسر جهان، باید ایستاد و فریاد زد، اگر قرار بر بقاء این رژیم است، باید امکاناتی برای مهار آن فراهم گردد. همه آنها که اسرائیل را یک استثنا در عرصه جهانی کردهاند و هر چه را بر دیگران حرام است برای او حلال شمردهاند، در جنایتهای وحشتناک این نظام وحشی شراکت دارند.
وای بر ساکنان بیگناه سرزمین ایران. چهل و پنج سال است لحظات تاریخی را یک به یک تجربه میکنند و همواره در پیچهای تاریخ زیستهاند. امروز حقیقتاً یک لحظه حساس تاریخی است. راهی جز مقاومت در مقابل تجاوز اسرائیل به خاک میهن ما نیست. اما تنها یک شکل مقاومت موشک و بمب است. مقاومت اشکال پیچیدهای دارد. هر آنچه این کشور را از این پیچ مخاطرهآمیز برهاند فرم موثر و معنادار مقاومت است. تنها میزان ویرانیهای تلآویو و حیفا نشانگر مقاومت موثر نیست. شرایط امروز بازیگر پیچیده و هوشمندی را میطلبد که خطوط ناهمساز و متعددی را پیبگیرد و سرانجام با کمترین هزینه امکان رهایی از لحظههای کشنده را فراهم کند.
هر چه بر این دیار گذشت گذشت. متولیان این کشور امروز باید نهایت هوشمندی را از خود نشان دهند. سیاست یک عرصه جمعی و عمومی است، هوشمندی جز با مشارکت همگان امکانپذیر نیست. امکان خلق یک همبستگی معنادار سیاسی را با گشودن فضا برای مشارکت همه دلسوزان این وطن فراهم کنید. بگذارید همه کسانی که دلنگران خود، این سرزمین و آینده آن هستند در میدان حاضر شوند.
@javadkashi