جمعی که به کسبِ علم و فن نازیدند
در عالمِ فضل، ناقبولی دیدند
چون بط، همه تَردماغِ سودای شنا
رفتند به بحر و خشک برگردیدند
بیدل
در عالمِ فضل، ناقبولی دیدند
چون بط، همه تَردماغِ سودای شنا
رفتند به بحر و خشک برگردیدند
بیدل
ای فکرت پوچ و اعتقادت همه سست
پیشِ حرصت، شکستِ دین جمله درست
آن را که تو قبلهی دو عالم خواندی
یاران دیدند، ریده بود و میشست
بیدل
پیشِ حرصت، شکستِ دین جمله درست
آن را که تو قبلهی دو عالم خواندی
یاران دیدند، ریده بود و میشست
بیدل
تا چند، طلب رنگِ قرارت شکند؟
یا وعده به گَردِ انتظارت شکند؟
آن شیشه که در طاقِ توقع داری
بر سنگ انداز تا خمارت شکند
بیدل
یا وعده به گَردِ انتظارت شکند؟
آن شیشه که در طاقِ توقع داری
بر سنگ انداز تا خمارت شکند
بیدل
مو گشت سپید، شستم از دل غش را
در خاک نشاندم هوسِ سرکش را
چون صبح دمید رونق ِ شمع نماند
اینجاست که پنبه میکشد آتش را
بیدل
در خاک نشاندم هوسِ سرکش را
چون صبح دمید رونق ِ شمع نماند
اینجاست که پنبه میکشد آتش را
بیدل
آفاق، همه جرعهکشِ جامِ فناست
هر زنده که هست لقمهی کامِ فناست
در پیری، صیدِ زندگی نتوان کرد
قدِّ خمگشته، حلقهی دامِ فناست
بیدل
هر زنده که هست لقمهی کامِ فناست
در پیری، صیدِ زندگی نتوان کرد
قدِّ خمگشته، حلقهی دامِ فناست
بیدل
افسوس! زمانِ عیشِ دلخواه گذشت
فرصت به غبارِ ناله و آه گذشت
شد روشنم از جادهی موهای سپید
عمری که نداشتم به صد راه گذشت
بیدل
فرصت به غبارِ ناله و آه گذشت
شد روشنم از جادهی موهای سپید
عمری که نداشتم به صد راه گذشت
بیدل
HASAN_KASAI___AZ_KARAN__ZE3.MP3
10.6 MB
که صدا به رنگِ خیال شد.
نینوازی استاد حسن کسایی
نینوازی استاد حسن کسایی
بیدل! دگر آن فرصتِ بدمست کجاست؟
وان شیشه و ساغری که بشکست کجاست؟
گیرم پُرخون کنی کف از سودنها
آن رنگِ حنا که رفت از دست کجاست؟
بیدل
وان شیشه و ساغری که بشکست کجاست؟
گیرم پُرخون کنی کف از سودنها
آن رنگِ حنا که رفت از دست کجاست؟
بیدل
بیمغز، سری که خودسری جادهی اوست
صدرنگ، خیالِ پوچِ آمادهی اوست
بیدادیِ دل، چاره ندارد ز هوس
چون شیشه تهی گشت هوا بادهی اوست
بیدل
صدرنگ، خیالِ پوچِ آمادهی اوست
بیدادیِ دل، چاره ندارد ز هوس
چون شیشه تهی گشت هوا بادهی اوست
بیدل
بنیادِ جسد نبود جز خاکش پشت
آثارِ نفس نداشت جز باد به مشت
گردِ عدمی بال توهم افشاند
خلقی به خیالِ زندگی خود را کشت
بیدل
آثارِ نفس نداشت جز باد به مشت
گردِ عدمی بال توهم افشاند
خلقی به خیالِ زندگی خود را کشت
بیدل
پیری، رنگِ غرورِ اوهام شکست
گردِ من و ما به مرکزِ عجز نشست
سر از زانو گذشت و بوسید قدم
آخر پرگارِ عمر این دایره بست
بیدل
گردِ من و ما به مرکزِ عجز نشست
سر از زانو گذشت و بوسید قدم
آخر پرگارِ عمر این دایره بست
بیدل
از موجِ سراب، آب خوردن نتوان
می در قدحِ حباب خوردن نتوان
از خوانِ فلک به وهم قانع میباش
قرصِ مه و آفتاب خوردن نتوان
بیدل
می در قدحِ حباب خوردن نتوان
از خوانِ فلک به وهم قانع میباش
قرصِ مه و آفتاب خوردن نتوان
بیدل
تا گردشِ چشمت به تأمل دیدم
در دستِ خیال، ساغرِ مُل دیدم
هرگاه چو غنچه در حدیثِ لعلت
لب وا کردم، دهن پر از گل دیدم
بیدل
در دستِ خیال، ساغرِ مُل دیدم
هرگاه چو غنچه در حدیثِ لعلت
لب وا کردم، دهن پر از گل دیدم
بیدل
عارف به تماشای چمنزارِ کمال
جز در قفسِ دل نگشاید پر و بال
هرچند ز امواج، قدم بردارد
از خویش برون رفتنِ دریاست، محال
بیدل
جز در قفسِ دل نگشاید پر و بال
هرچند ز امواج، قدم بردارد
از خویش برون رفتنِ دریاست، محال
بیدل
تا در کفِ نیستی عنانم دادند
از کشمکشِ جهان امانم دادند
چون شمع، سراغِ عافیت میجستم
زیرِ قدمِ خویش نشانم دادند
بیدل
از کشمکشِ جهان امانم دادند
چون شمع، سراغِ عافیت میجستم
زیرِ قدمِ خویش نشانم دادند
بیدل
در پردهی ساز ما نوا بسیار است
عیب و هنر و رنگ و صفا بسیار است
خواهی کف گیر و خواه گوهر بردار
ما دریاییم و موجِ ما بسیار است
بیدل
عیب و هنر و رنگ و صفا بسیار است
خواهی کف گیر و خواه گوهر بردار
ما دریاییم و موجِ ما بسیار است
بیدل
هر بوالهوس از ننگ نیاید بیرون
هر آینه از زنگ نیاید بیرون
هر دل ندهد خبر ز کیفیتِ عشق
این شعله ز هر سنگ نیاید بیرون
بیدل
هر آینه از زنگ نیاید بیرون
هر دل ندهد خبر ز کیفیتِ عشق
این شعله ز هر سنگ نیاید بیرون
بیدل
دل را سپر تیر بلا ساختهام
در بازی آب و آتش انداختهام
در پای قمار زندگی آخر کار
هر جور حساب میکنم باختهام
زری قهارترس
در بازی آب و آتش انداختهام
در پای قمار زندگی آخر کار
هر جور حساب میکنم باختهام
زری قهارترس