This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«آرامشِ واقعی آنجاست که میفهمی انتخابهای خدا
برای زندگیات، همیشه زیباتر و حکیمانهتر از خواستههای توست…
سعادت، در تسلیم شدن به تدبیر اوست، نه دنبال کردن تدبیر خودمان.»
@jannat_adn8 ♥️🦋
برای زندگیات، همیشه زیباتر و حکیمانهتر از خواستههای توست…
سعادت، در تسلیم شدن به تدبیر اوست، نه دنبال کردن تدبیر خودمان.»
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤15🕊2
#سخنان_بزرگان
اگر آسمانها بر روی زمین خراب شوند ،
باز هم خداوند متعال راههایی را برای نجات « اهل تقوا » قرار خواهد داد .
مگر نمیبینید که پروردگار متعال میفرماید :
« و من یتق الله یجعل له مخرجا »
طلاق ۲
_ ابن عباس رضی الله عنهما _
@jannat_adn8 ♥️🦋
اگر آسمانها بر روی زمین خراب شوند ،
باز هم خداوند متعال راههایی را برای نجات « اهل تقوا » قرار خواهد داد .
مگر نمیبینید که پروردگار متعال میفرماید :
« و من یتق الله یجعل له مخرجا »
طلاق ۲
_ ابن عباس رضی الله عنهما _
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤17
شیطان تلاش میکند که گناه را از یک عمل گذرا و محدود که انسان ممکن است از آن توبه کند، به یک نظام پایدار و مستمر تبدیل کند، طوری که انسان تصورِ زندگی بدون آن را نکند.
بهجای آنکه انسان به گناهی مثل ربا دچار شود، شیطان میکوشد یک نظام ربوی بسازد که انسان را احاطه کند؛ و همینطور در سایر گناهان.
نتیجه آنکه مسلمان احساس میکند قادر به تغییر این امور نیست و مجبور میشود دین را فقط در فضاهای خالی میان نظامهای گناهی که او را احاطه کردهاند، اعمال کند و امید به اصلاح و تغییر از دست میرود.
به همین دلیل، لازم است مسلمان بهطور مستمر در معرض خطاب وحی و سیره پیامبرﷺ باشد، تا حس مقاومت و تلاش برای تغییر را از دست ندهد، حتی در حد کمترین انکار قلبی، و روش تفکر و نگاه او به زندگی از تغییر تدریجی که بهطور ناآگاهانه در او رخ میدهد، محفوظ بماند.
همچنین، لازم است ایمان خود را تقویت کند، از برادران دینی خود نصیحت گیرد و به دیدارشان برود، و حضور در مساجد را چه تنها و چه با برادران خود افزایش دهد، تا با مطالعه قرآن به دنبال نور، هدایت و فرقان باشد.
@jannat_adn8 ♥️🦋
بهجای آنکه انسان به گناهی مثل ربا دچار شود، شیطان میکوشد یک نظام ربوی بسازد که انسان را احاطه کند؛ و همینطور در سایر گناهان.
نتیجه آنکه مسلمان احساس میکند قادر به تغییر این امور نیست و مجبور میشود دین را فقط در فضاهای خالی میان نظامهای گناهی که او را احاطه کردهاند، اعمال کند و امید به اصلاح و تغییر از دست میرود.
به همین دلیل، لازم است مسلمان بهطور مستمر در معرض خطاب وحی و سیره پیامبرﷺ باشد، تا حس مقاومت و تلاش برای تغییر را از دست ندهد، حتی در حد کمترین انکار قلبی، و روش تفکر و نگاه او به زندگی از تغییر تدریجی که بهطور ناآگاهانه در او رخ میدهد، محفوظ بماند.
همچنین، لازم است ایمان خود را تقویت کند، از برادران دینی خود نصیحت گیرد و به دیدارشان برود، و حضور در مساجد را چه تنها و چه با برادران خود افزایش دهد، تا با مطالعه قرآن به دنبال نور، هدایت و فرقان باشد.
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤10
جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو♥️ #قسمت_هجدهم تو فاصله ای که مردا رفتن مسجد، من لباسای خودم و کادوهایی رو که بابا گرفته بود، به مامان دادم و کلی ازم تشکر کرد با اینکه نمیخواست کادوهای بابا رو قبول کنه اما بخاطر من هیچی نگفت 😔من هنوز از اینکه مامان یه…
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو♥️
#قسمت_نوزدهم
وقتی رفتم تو یکی از اون اقایون عینکش رو زد و شروع کرد به خوندن کاغذی که زیرش رو امضا زده بودن اولای متن قول نامه خاطرم نمونده تنها چیزی که بیاد میارم یک بسم الله الرحمن الرحیم و جملات زیره که احتمال نقصان در بیاد آوردنشونم میدم؛
.ازین پس، حضانت فردوسِ ملکی فرزند آرام ملکی، به مادرِ نامبرده، سرکار خانم راحله محمدی سپرده خواهد و منبعد پدرِ هیچ دخل و تصرفی در امورات فرزند نداشته جز اینکه برای سال های آتی، در صورت بودن در قید حیات، بخواهد در جلسه ی عقد فرزند به عنوان ولی دختر حاضر شود و در غیر این صورت وکالت عقد را نیز به ناپدری فرزندش؛ آقای فرزاد حسینی میدهد سبحان الله این را که شنیدم مثل دیوانه های جنون زده شروع به جیغ زدن کردم و موهای سرم رو میکشیدم ازخونه دویدم بیرون تا برم گردوندن خونه اینقد جیغ زدم که همسایه هاشون اومدن بیرون
😔همه از عکس العمل من حیران شده بودن چون فکر میکردن از خدامه برم پیش مامان زندگی کنم؛ اینقد مخالفتم شدید و حالم داغون بود، که کسی حاضر نشد یک کلمه برای قانع کردنم حرف بزنه و در برگردوندنم تردید نکردند
فوری همه پاشدن و قول نامه رو هم بابا پاره کرد یادمه تو راهرو که میاومدیم بیرون، عمه از شدت عصبانیت یه سیلی بهم زد که اصلا برامم مهم نبود اما جگر مامان رو کباب کرده بود
مامان گریه میکرد و تمنا میکرد که پیشش بشینم یادمه منم گریه میکردم و میگفتم یا باید مامانم برگرده یا بابامم اینجا بشینه وگرنه من نمیمومن پیشتون اونجا فهمیدم چقد بابا رو دوست دارم ، چنان پاهاش رو بغل کرده بودم از ترس اینکه جام بزاره بره، که همه به گریه افتادن
😔از یه طرف دلم برای مامان میسوخت و دوست داشتم پیشش بمونم ولی وقتی فکرش رو میکردم که برای همیشه بابا رو از دست میدم نزدیک بود دیوونه بشم و از غصه قلبم بترکه
اون موقع اصلا به این فکر نکردم که بابا چطور راضی به این قول نامه شده فقط نگران بودم که منو باخودشون نبرن و بخوان جام بزارن برن
😔خیلی حال و احوال بدی بود برای همه بابا رو یادمه چشماش قرمز شده بود و بدون یک کلام حرف زدن، از خونه زد بیرون و پیاده رفت؛ نمیدونم اونا خداحافظی کردن یانه اما من حتی از مامان نتونستم خداحافظی کنم میترسیدم بابام فرار کنه لباس بابارو سفت چنگ زدم و دنبالش رفتم
پشت سرم رو نگاه نکردم تا از خونه مامان دور شدیم
یاد مامان میافتادم که چقد خوشی تو دلش بود وقتی فکر میکرد پیشش می مونم، داشتم از غصه دق میکردم اما این مانع تصمیمم نشد و همراه بابا و عمه بر گشتیم
تا از شهر مامان خارج نشدیم میترسیدم منو باخودشون نبرن اما همینکه از شهر دور شدیم اشکام بند اومد. ولی تو دلم حزن و اندوهی بود که وصف کردنش غیر ممکنه اونم بخاطر حال مامان بود فقط
😔تو راه هیچکی با دیگری حرفی نمیزد عمه هنوز از اینکه از سفرش فقط خستگی براش مونده بود عصبانی بود و پشت سر هم از شدت سردرد مسکن مصرف میکرد؛ شب شده بود و ما هنوز تو راه بودیم جرات نداشتم با عمه حرف بزنم اما بالاخره بهش یه تکه کیک تعارف کردم منتظر بودم رو سرم داد بزنه!
اما با بیحالی گفت نمی خوام فردوس جان خودت بخور وقتی گفت فردوس جان انگار تمام دنیا رو بهم دادن
😔چون خیلی معذب بودم از اینکه بخاطر من این همه به اذیت افتاده بودن، وقتی نزدیک شهر خودمون شدیم ماشین پنچر شد و تصمیم گرفتیم بریم روستا؛ خونه پدربزرگم تا صبح بشه
🔹وقتی اونجا رسیدیم همه خوابیده بودن و بیدارشون کردیم مادربزرگ از اینکه منم همراهشون برگشته بودم خیلی متعجب و ناراحت شد؛ اونقد به همه مون بی محلی کرد و بدو بیراه گفت که اون شب عمه قهر کرد و هر طور که بود برگشت شهر؛ خونه خودشون اما منو با خودش نبرد
😔بابا هم اون شب تا صبح رفت مسجد و خونه پدربزرگ نیومد من موندم و غر زدن های مادربزرگ که اون شب از بس ازم عصبانی بود، پتوی درست حسابی نداد بکشم رو خودم
البته چشم بابا رو دور دید که اینطور باهام رفتار کرد وگرنه پیش بابا کسی بهم کمتر از گل نمیگفت
#ادامه_دارد_ان_شاءالله
@jannat_adn8 ♥️🦋
#قسمت_نوزدهم
وقتی رفتم تو یکی از اون اقایون عینکش رو زد و شروع کرد به خوندن کاغذی که زیرش رو امضا زده بودن اولای متن قول نامه خاطرم نمونده تنها چیزی که بیاد میارم یک بسم الله الرحمن الرحیم و جملات زیره که احتمال نقصان در بیاد آوردنشونم میدم؛
.ازین پس، حضانت فردوسِ ملکی فرزند آرام ملکی، به مادرِ نامبرده، سرکار خانم راحله محمدی سپرده خواهد و منبعد پدرِ هیچ دخل و تصرفی در امورات فرزند نداشته جز اینکه برای سال های آتی، در صورت بودن در قید حیات، بخواهد در جلسه ی عقد فرزند به عنوان ولی دختر حاضر شود و در غیر این صورت وکالت عقد را نیز به ناپدری فرزندش؛ آقای فرزاد حسینی میدهد سبحان الله این را که شنیدم مثل دیوانه های جنون زده شروع به جیغ زدن کردم و موهای سرم رو میکشیدم ازخونه دویدم بیرون تا برم گردوندن خونه اینقد جیغ زدم که همسایه هاشون اومدن بیرون
😔همه از عکس العمل من حیران شده بودن چون فکر میکردن از خدامه برم پیش مامان زندگی کنم؛ اینقد مخالفتم شدید و حالم داغون بود، که کسی حاضر نشد یک کلمه برای قانع کردنم حرف بزنه و در برگردوندنم تردید نکردند
فوری همه پاشدن و قول نامه رو هم بابا پاره کرد یادمه تو راهرو که میاومدیم بیرون، عمه از شدت عصبانیت یه سیلی بهم زد که اصلا برامم مهم نبود اما جگر مامان رو کباب کرده بود
مامان گریه میکرد و تمنا میکرد که پیشش بشینم یادمه منم گریه میکردم و میگفتم یا باید مامانم برگرده یا بابامم اینجا بشینه وگرنه من نمیمومن پیشتون اونجا فهمیدم چقد بابا رو دوست دارم ، چنان پاهاش رو بغل کرده بودم از ترس اینکه جام بزاره بره، که همه به گریه افتادن
😔از یه طرف دلم برای مامان میسوخت و دوست داشتم پیشش بمونم ولی وقتی فکرش رو میکردم که برای همیشه بابا رو از دست میدم نزدیک بود دیوونه بشم و از غصه قلبم بترکه
اون موقع اصلا به این فکر نکردم که بابا چطور راضی به این قول نامه شده فقط نگران بودم که منو باخودشون نبرن و بخوان جام بزارن برن
😔خیلی حال و احوال بدی بود برای همه بابا رو یادمه چشماش قرمز شده بود و بدون یک کلام حرف زدن، از خونه زد بیرون و پیاده رفت؛ نمیدونم اونا خداحافظی کردن یانه اما من حتی از مامان نتونستم خداحافظی کنم میترسیدم بابام فرار کنه لباس بابارو سفت چنگ زدم و دنبالش رفتم
پشت سرم رو نگاه نکردم تا از خونه مامان دور شدیم
یاد مامان میافتادم که چقد خوشی تو دلش بود وقتی فکر میکرد پیشش می مونم، داشتم از غصه دق میکردم اما این مانع تصمیمم نشد و همراه بابا و عمه بر گشتیم
تا از شهر مامان خارج نشدیم میترسیدم منو باخودشون نبرن اما همینکه از شهر دور شدیم اشکام بند اومد. ولی تو دلم حزن و اندوهی بود که وصف کردنش غیر ممکنه اونم بخاطر حال مامان بود فقط
😔تو راه هیچکی با دیگری حرفی نمیزد عمه هنوز از اینکه از سفرش فقط خستگی براش مونده بود عصبانی بود و پشت سر هم از شدت سردرد مسکن مصرف میکرد؛ شب شده بود و ما هنوز تو راه بودیم جرات نداشتم با عمه حرف بزنم اما بالاخره بهش یه تکه کیک تعارف کردم منتظر بودم رو سرم داد بزنه!
اما با بیحالی گفت نمی خوام فردوس جان خودت بخور وقتی گفت فردوس جان انگار تمام دنیا رو بهم دادن
😔چون خیلی معذب بودم از اینکه بخاطر من این همه به اذیت افتاده بودن، وقتی نزدیک شهر خودمون شدیم ماشین پنچر شد و تصمیم گرفتیم بریم روستا؛ خونه پدربزرگم تا صبح بشه
🔹وقتی اونجا رسیدیم همه خوابیده بودن و بیدارشون کردیم مادربزرگ از اینکه منم همراهشون برگشته بودم خیلی متعجب و ناراحت شد؛ اونقد به همه مون بی محلی کرد و بدو بیراه گفت که اون شب عمه قهر کرد و هر طور که بود برگشت شهر؛ خونه خودشون اما منو با خودش نبرد
😔بابا هم اون شب تا صبح رفت مسجد و خونه پدربزرگ نیومد من موندم و غر زدن های مادربزرگ که اون شب از بس ازم عصبانی بود، پتوی درست حسابی نداد بکشم رو خودم
البته چشم بابا رو دور دید که اینطور باهام رفتار کرد وگرنه پیش بابا کسی بهم کمتر از گل نمیگفت
#ادامه_دارد_ان_شاءالله
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤8😢2
sattar_1
<unknown>
❤13🕊1
#حقایق
ممکن است که موفقیت دنیایی تو سببی برای از دست رفتن دینت باشد.
فلان مرد، جایگاه و طبقهی اجتماعیاش بهتر میشود و با یک زن بدحجاب ازدواج میکند که اگر در طبقهی خودش باقی میماند و محل زندگی قبلیاش را رها نمیکرد نمیتوانست با او ازدواج کند.
فلان دختر، وزن اضافیاش را کاهش میدهد و بدنش را سر فرم میآورد و بدحجاب میشود و لباسهای تنگ میپوشد و به نشان دادن برجستگیهای بدن ورزشکاریاش افتخار میکند!
فلان پسر، ورزشکاری مشهور میگردد و عیدهای مشرکان را جشن میگیرد و در حضور دیگران، زنان را در آغوش میکشد و البته مردان دیگر نیز با زنش همین کار را میکنند!
فلان پسر نیز بدنساز و عضلانی میشود و عورتش را بیرون میاندازد تا به قهرمانی برسد!!
تمام این افراد، تلاش و پول زیادی صرف میکنند تا به شهرت و پول زیاد برسند در حالی که احساس نمیکنند با صرف پول و سلامتیشان دارند به سوی آتش جهنم گام برمیدارند.
اگر هر یک از مردان، فقیر و گمنام باقی بمانند در آخرت برایشان بهتر است
و
اگر هر یک از آن زنان، چاق و بدفرم باقی بمانند و مردی به آنها نگاه نکند برایشان بهتر است و از فتنه، دور خواهند بود
پس
اگر مسلمان و فرمانبردار بمیری برایت از دنیا و هر آنچه در آن است بهتر خواهد بود لذا در انتخاب یکی از این دو راه تردید نکن بلکه راه درست را برگزین تا شرّ و مصیبت را در دنیا و آخرت از خودت دور کنی
و
اگر دعایت مستجاب نشد ناله و زاری نکن زیرا بسیاری هستند که در دعایشان از خدا میخواهند آنها را نابود کند اما خداوند متعال سلامتی را برایشان میخواهد.
حسام عبدالعزیز
@jannat_adn8 ♥️🦋
ممکن است که موفقیت دنیایی تو سببی برای از دست رفتن دینت باشد.
فلان مرد، جایگاه و طبقهی اجتماعیاش بهتر میشود و با یک زن بدحجاب ازدواج میکند که اگر در طبقهی خودش باقی میماند و محل زندگی قبلیاش را رها نمیکرد نمیتوانست با او ازدواج کند.
فلان دختر، وزن اضافیاش را کاهش میدهد و بدنش را سر فرم میآورد و بدحجاب میشود و لباسهای تنگ میپوشد و به نشان دادن برجستگیهای بدن ورزشکاریاش افتخار میکند!
فلان پسر، ورزشکاری مشهور میگردد و عیدهای مشرکان را جشن میگیرد و در حضور دیگران، زنان را در آغوش میکشد و البته مردان دیگر نیز با زنش همین کار را میکنند!
فلان پسر نیز بدنساز و عضلانی میشود و عورتش را بیرون میاندازد تا به قهرمانی برسد!!
تمام این افراد، تلاش و پول زیادی صرف میکنند تا به شهرت و پول زیاد برسند در حالی که احساس نمیکنند با صرف پول و سلامتیشان دارند به سوی آتش جهنم گام برمیدارند.
اگر هر یک از مردان، فقیر و گمنام باقی بمانند در آخرت برایشان بهتر است
و
اگر هر یک از آن زنان، چاق و بدفرم باقی بمانند و مردی به آنها نگاه نکند برایشان بهتر است و از فتنه، دور خواهند بود
پس
اگر مسلمان و فرمانبردار بمیری برایت از دنیا و هر آنچه در آن است بهتر خواهد بود لذا در انتخاب یکی از این دو راه تردید نکن بلکه راه درست را برگزین تا شرّ و مصیبت را در دنیا و آخرت از خودت دور کنی
و
اگر دعایت مستجاب نشد ناله و زاری نکن زیرا بسیاری هستند که در دعایشان از خدا میخواهند آنها را نابود کند اما خداوند متعال سلامتی را برایشان میخواهد.
حسام عبدالعزیز
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤6👍1😢1👌1
جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو♥️ #قسمت_نوزدهم وقتی رفتم تو یکی از اون اقایون عینکش رو زد و شروع کرد به خوندن کاغذی که زیرش رو امضا زده بودن اولای متن قول نامه خاطرم نمونده تنها چیزی که بیاد میارم یک بسم الله الرحمن الرحیم و جملات زیره که احتمال نقصان…
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو♥️
#قسمت_بیستم
😔اون شب تلخ و پر از درد که از سفر برگشتیم گذشت و فرداش برگشتیم خونه خودمون یه روز عمه نرگسم؛ که دوست صمیمی مامان بود موقعی که از بابا جدا نشده بود با حالی پریشان و چهره کبود، سرزده اومده بود خونمون
بابا هنوز از سرکار برنگشته بود با عمه تنهایی نشستیم توخونه و کلی برام دردودل کرد و اشک ریخت
کمی آروم تر که شد گفت فردوس جان راستی از مامانت برام بگو رفتی دیدیش چطور بود اوضاع احوالش خوب بود؟ الهی بمیرم برای بی کسی و مظلومیش احوال منو چی؟ ازت نپرسید؟؟
😔منم همه چیو براش توضیح دادم
معلوم بود که از هیچی خبر نداشت و موقع حرف زدنم خیلی تعجب می کرد.
یهو عمه گفت خودتو جم کن بریم خونه آبجیم منظورش خونه عمه بزرگم بود که همسایه مون بودن، اونجا که رفتیم اونا نشستن پای حرف زدن و مدام منو دست بسر می کردن که حرفاشون رو گوش نکنم..
منم کنجکاو شدم ببینم چیا میگن کمی طول کشید تا تونستم از حرفاشون سر در بیارم اما بالاخره فهمیدم سبحان الله باور کردنش خیلی سخت بود
نزدیک بود جیغ بکشم از بس که روحو روانم تحریک شده بود بدنم از شدت ناراحتی عرق سرد کرده بود و رو زانوهام بند نمی شدم اونجا فهمیدم هر چقدم مثل بزرگترا غصه بخورم و دلسوز باشم، باز یه جایی من هنوز بچم و اونم اینکه عقلم به خیلی از چیزا نمی رسید
نگو تو این دو سه سال که از مامان دور بودم این از خدا بی خبرا مامان رو نزدیک بوده دق کشش کنن
😔هر بار که مامان تلفن کرده یا اقدامی کرده تا باهام حرف بزنه، نه تنها نزاشتن من بفهمم و مامان رو نا امید کردن، بلکه حتی با نقشه ی عمه م، خبر خفه شدنم تو آب رو به مامان میدن ؛ مامان بیچارم که هر شب خواب صورت و بدن کبودمو دیده که زیر دست نامادری زجر می کشم، یک ماه با خبر مرگم سر می کنه
☝️🏼فقط خدای متعال می دونه چه زجری کشیده مامان افسردگی می گیره در حدیکه فکر می کنن دیوانه شده و از شوهرش می خوان که طلاقش بده اما آقا فرزاد که حقیقتا مردی باخدا و متقی و عاشق مامان بود، نه تنها این کارو نمی کنه بلکه آواره استان به استان می شه تا بابا رو راضی کنه که منو بهشون بدن
آقا فرزاد؛ شوهر مامان، دوبار میاد شهر ما و هر بار دست خالی بر می گرده حتی موفق نمیشه بابا رو ببینه چون هر بار، عمه یه جوری دست بسرش می کنه
بار سوم که میره خونه عمه، اونجا کلی گریه می کنه و میگه زنم داره تلف میشه بهش این همه دروغ گفتید و ظلم کردید، لااقل بذارید یک دل سیر بچه ش رو ببینه فردوس رو بفرستید مدتی پیشمون بمونه ؛ و اینطوری بوده که عمه راضی میشه منو بفرسته پیش مامان گرچه بابا شدیدا مخالف این میشه که منو برای همیشه به مامان بدن و قانوناً ثبت کنن، اما عمه با وعده وعیدهاش راضیش میکنه که تو بیا فردوس رو بفرست پیش مادرش بزار خودتم با خیال راحت ازدواج کنی وگرنه هیچ زنی نمیشینه واست گل دختر بزرگ کنه بعدا که زندگیت سروماسامان گرفت، میزنیم زیر هرچی قول و قرار و قول نامه س و فردوس رو از مامانش پس میگیریم
بابای جوان و بلاتکلیف و ناخوش اوضاعمم خام نقشه ی عمه میشه و موافقت میکنه این بود که اون سفر رو ترتیب داده بودن که الحمدلله با جیغ و فریادهای من نقشه هاشون نقشه بر آب شد وگرنه ضربه ای کاری به زندگی منو مامان زده میشد
🔸بابام همیشه شکرگزار بود که اون موقع قبول نکردم پیش مامان بشینم و بارها به خاطر تصمیمم تحسینم می کرد و می گفت محال بود بتونم قبول کنم از پیشم بری چون زندگیمو فدات کرده بودم و می خواستم خطایی که در حقت مرتکب شدم و بی مادرت کردم رو برات جبران کنم. همیشه می گفت خدا رحم کرد به دلت افتاد باهامون برگردی وگرنه من با پس گرفتنت از مامانت، مرتکب ظلم بزرگی می شدم و قطعا این کار روهم می کردم موقعیکه می خواستم همراه بابا برگردم، دلم سخت آشوب بود
با وجود تمام نداشته ها و استرس ها و آشفتگی های زندگیم همراه بابا، اما حُبِّ قرآنی که بهم یاد داه بود چنان تو دلم بود و چنان پنهانی وابسته ی بابام کرده بودم که با وجود اینکه مامان و آقا فرزاد آدمای خیلی خوبی بودن، فکر می کردم هیچوقت پیش اونا نمی تونم قرانم رو ادامه بدم و از اون فضا دور میشم
تنهایی و هزارتا سختیه دیگه ی بی مادری و برگشتن به اون خونه، همه و همه به کمترین مسئله ی زندگیم تبدیل شدن وقتی تصمیم گرفتم همراه بابا برگردم.
چراکه به خوبی حس می کردم بابا چیزی یادم داده و برام به یادگار گذاشته که جبران تمام نداشته هامه به همین دلیل بود که رنج های بودن کنار بابا رو با جان خریدم.
✨و این تنها و تنها از لطفِ الله متعال بود که #درد_داد_و_زیباتر_درمان_کرد
درمانِ او بود که بودن کنار بابا رو برای این کودک 7ساله، قرین و همراهِ اون احساس زیبای قرآنی کرد تا نه تنها تحمل شرایط براش آسون بشه، بلکه بتونه لابلای روزگار تنگ و تاریک خودش رو پیدا کنه
#ادامه_دارد_ان_شاءالله
@jannat_adn8 ♥️🦋
#قسمت_بیستم
😔اون شب تلخ و پر از درد که از سفر برگشتیم گذشت و فرداش برگشتیم خونه خودمون یه روز عمه نرگسم؛ که دوست صمیمی مامان بود موقعی که از بابا جدا نشده بود با حالی پریشان و چهره کبود، سرزده اومده بود خونمون
بابا هنوز از سرکار برنگشته بود با عمه تنهایی نشستیم توخونه و کلی برام دردودل کرد و اشک ریخت
کمی آروم تر که شد گفت فردوس جان راستی از مامانت برام بگو رفتی دیدیش چطور بود اوضاع احوالش خوب بود؟ الهی بمیرم برای بی کسی و مظلومیش احوال منو چی؟ ازت نپرسید؟؟
😔منم همه چیو براش توضیح دادم
معلوم بود که از هیچی خبر نداشت و موقع حرف زدنم خیلی تعجب می کرد.
یهو عمه گفت خودتو جم کن بریم خونه آبجیم منظورش خونه عمه بزرگم بود که همسایه مون بودن، اونجا که رفتیم اونا نشستن پای حرف زدن و مدام منو دست بسر می کردن که حرفاشون رو گوش نکنم..
منم کنجکاو شدم ببینم چیا میگن کمی طول کشید تا تونستم از حرفاشون سر در بیارم اما بالاخره فهمیدم سبحان الله باور کردنش خیلی سخت بود
نزدیک بود جیغ بکشم از بس که روحو روانم تحریک شده بود بدنم از شدت ناراحتی عرق سرد کرده بود و رو زانوهام بند نمی شدم اونجا فهمیدم هر چقدم مثل بزرگترا غصه بخورم و دلسوز باشم، باز یه جایی من هنوز بچم و اونم اینکه عقلم به خیلی از چیزا نمی رسید
نگو تو این دو سه سال که از مامان دور بودم این از خدا بی خبرا مامان رو نزدیک بوده دق کشش کنن
😔هر بار که مامان تلفن کرده یا اقدامی کرده تا باهام حرف بزنه، نه تنها نزاشتن من بفهمم و مامان رو نا امید کردن، بلکه حتی با نقشه ی عمه م، خبر خفه شدنم تو آب رو به مامان میدن ؛ مامان بیچارم که هر شب خواب صورت و بدن کبودمو دیده که زیر دست نامادری زجر می کشم، یک ماه با خبر مرگم سر می کنه
☝️🏼فقط خدای متعال می دونه چه زجری کشیده مامان افسردگی می گیره در حدیکه فکر می کنن دیوانه شده و از شوهرش می خوان که طلاقش بده اما آقا فرزاد که حقیقتا مردی باخدا و متقی و عاشق مامان بود، نه تنها این کارو نمی کنه بلکه آواره استان به استان می شه تا بابا رو راضی کنه که منو بهشون بدن
آقا فرزاد؛ شوهر مامان، دوبار میاد شهر ما و هر بار دست خالی بر می گرده حتی موفق نمیشه بابا رو ببینه چون هر بار، عمه یه جوری دست بسرش می کنه
بار سوم که میره خونه عمه، اونجا کلی گریه می کنه و میگه زنم داره تلف میشه بهش این همه دروغ گفتید و ظلم کردید، لااقل بذارید یک دل سیر بچه ش رو ببینه فردوس رو بفرستید مدتی پیشمون بمونه ؛ و اینطوری بوده که عمه راضی میشه منو بفرسته پیش مامان گرچه بابا شدیدا مخالف این میشه که منو برای همیشه به مامان بدن و قانوناً ثبت کنن، اما عمه با وعده وعیدهاش راضیش میکنه که تو بیا فردوس رو بفرست پیش مادرش بزار خودتم با خیال راحت ازدواج کنی وگرنه هیچ زنی نمیشینه واست گل دختر بزرگ کنه بعدا که زندگیت سروماسامان گرفت، میزنیم زیر هرچی قول و قرار و قول نامه س و فردوس رو از مامانش پس میگیریم
بابای جوان و بلاتکلیف و ناخوش اوضاعمم خام نقشه ی عمه میشه و موافقت میکنه این بود که اون سفر رو ترتیب داده بودن که الحمدلله با جیغ و فریادهای من نقشه هاشون نقشه بر آب شد وگرنه ضربه ای کاری به زندگی منو مامان زده میشد
🔸بابام همیشه شکرگزار بود که اون موقع قبول نکردم پیش مامان بشینم و بارها به خاطر تصمیمم تحسینم می کرد و می گفت محال بود بتونم قبول کنم از پیشم بری چون زندگیمو فدات کرده بودم و می خواستم خطایی که در حقت مرتکب شدم و بی مادرت کردم رو برات جبران کنم. همیشه می گفت خدا رحم کرد به دلت افتاد باهامون برگردی وگرنه من با پس گرفتنت از مامانت، مرتکب ظلم بزرگی می شدم و قطعا این کار روهم می کردم موقعیکه می خواستم همراه بابا برگردم، دلم سخت آشوب بود
با وجود تمام نداشته ها و استرس ها و آشفتگی های زندگیم همراه بابا، اما حُبِّ قرآنی که بهم یاد داه بود چنان تو دلم بود و چنان پنهانی وابسته ی بابام کرده بودم که با وجود اینکه مامان و آقا فرزاد آدمای خیلی خوبی بودن، فکر می کردم هیچوقت پیش اونا نمی تونم قرانم رو ادامه بدم و از اون فضا دور میشم
تنهایی و هزارتا سختیه دیگه ی بی مادری و برگشتن به اون خونه، همه و همه به کمترین مسئله ی زندگیم تبدیل شدن وقتی تصمیم گرفتم همراه بابا برگردم.
چراکه به خوبی حس می کردم بابا چیزی یادم داده و برام به یادگار گذاشته که جبران تمام نداشته هامه به همین دلیل بود که رنج های بودن کنار بابا رو با جان خریدم.
✨و این تنها و تنها از لطفِ الله متعال بود که #درد_داد_و_زیباتر_درمان_کرد
درمانِ او بود که بودن کنار بابا رو برای این کودک 7ساله، قرین و همراهِ اون احساس زیبای قرآنی کرد تا نه تنها تحمل شرایط براش آسون بشه، بلکه بتونه لابلای روزگار تنگ و تاریک خودش رو پیدا کنه
#ادامه_دارد_ان_شاءالله
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤9
اشکالی ندارد انسان از سختیها و مشکلاتش نزد دوستانش بدون اعتراض و نارضایتی از تقدیر الهی بگوید، اما بهترین کار، کار یعقوب علیه السلام است:
{قَالَ إِنَّمَاۤ أَشۡكُوا۟ بَثِّی وَحُزۡنِیۤ إِلَى ٱللَّهِ }
[يوسف: ۸۶]
(من شرح غم و پریشانی خود را تنها به الله میگویم.)
@jannat_adn8 ♥️🦋
{قَالَ إِنَّمَاۤ أَشۡكُوا۟ بَثِّی وَحُزۡنِیۤ إِلَى ٱللَّهِ }
[يوسف: ۸۶]
(من شرح غم و پریشانی خود را تنها به الله میگویم.)
- شیخ محمد صالح المُنَجّد
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤19👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از خداوند صبر نخواه
شادی (افراح) را بخواه دلیلش این است؛
صبر یعنی شکیبایی اما وقتی از خدا صبر میخواهید در واقع داری چیزی میخواهی که نیاز به صبر داشته باشه
"یعنی یک آزمایش ،یک امتحان ،یک بار سنگین....! "
پیامبر صلیاللهعلیهوسلم روزی مردی را در میانه ی دعایش متوقف کردند چون او از خدا صبر میخواست،پیامبر صلیاللهعلیهوسلم به او فرمودند به جای آن از خدا عافیت بخواه.
(ترمذی حدیث شماره ۳۵۲۷)
[صبر زیباست اما معمولا همراه با درد می آید ]
عافیت رحمتی است پیش از طوفان آرامشی است بدون زخم ،پس آری اگر مجبور باشیم صبر هم داشته باشیم...
ان شاءالله بیش از آن در آسایش ،عنایات و لطف او زندگی کنیم
یاالله به ما عافیت عطا فرما در دنیای مان و در دلهای مان....
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤14
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رسول الله صلیاللهعلیهوسلم فرمودند :
هیچ زنی در دنیا شوهر خود را آزار نمیدهد، مگر اینکه حورالعین در بهشت میگویند
ای زن! او را آزار نده، خداوند تو را نابود کند! او مهمان کوتاهمدتی نزد توست، به زودی از تو جدا شده و نزد ما خواهد آمد .
منبع حدیث : جامع ترمذی » 1174
حدیث حسن هست )
نزد شیخ البانی صحیح هست 🤍
ازار دادن به شوهر یکی از بزرگترین گناهان به شمار میرود
در زندگی مشترک، هیچکس حق ندارد قلب کسی را زخمی کند
زن اگر همسرش را آزار دهد، خودش حرمت خانهاش را میشکند
و مرد اگر زنی نیک، مهربان و وفادار داشته باشد اما با غرور و خشونت با او رفتار کند، خودش را از نعمت بزرگی محروم میسازد
نه زن فرشته است اگر ظلم کند
و نه مرد مردانگی دارد اگر مثل فرعون در خانهاش رفتار کند.
عدالت این است که ..
هرکس که محبت میگیرد، باید احترام برگرداند
خانهای که با مهربانی ساخته شود، هیچوقت با قهر و تحقیر ویران نمیشود
@jannat_adn8 ♥️🦋
هیچ زنی در دنیا شوهر خود را آزار نمیدهد، مگر اینکه حورالعین در بهشت میگویند
ای زن! او را آزار نده، خداوند تو را نابود کند! او مهمان کوتاهمدتی نزد توست، به زودی از تو جدا شده و نزد ما خواهد آمد .
منبع حدیث : جامع ترمذی » 1174
حدیث حسن هست )
نزد شیخ البانی صحیح هست 🤍
ازار دادن به شوهر یکی از بزرگترین گناهان به شمار میرود
در زندگی مشترک، هیچکس حق ندارد قلب کسی را زخمی کند
زن اگر همسرش را آزار دهد، خودش حرمت خانهاش را میشکند
و مرد اگر زنی نیک، مهربان و وفادار داشته باشد اما با غرور و خشونت با او رفتار کند، خودش را از نعمت بزرگی محروم میسازد
نه زن فرشته است اگر ظلم کند
و نه مرد مردانگی دارد اگر مثل فرعون در خانهاش رفتار کند.
عدالت این است که ..
هرکس که محبت میگیرد، باید احترام برگرداند
خانهای که با مهربانی ساخته شود، هیچوقت با قهر و تحقیر ویران نمیشود
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤6👍3
#سخنان_بزرگان
«یکی از کلیدهای طلایی موفقیت این است که بدانی اذیتهای مردم بالاخص سخنان زشت آنان ضرری به تو نمیرساند بلکه به خود آنان ضرر میرساند.»
-ابن سعدی رحمه الله
@jannat_adn8 ♥️🦋
«یکی از کلیدهای طلایی موفقیت این است که بدانی اذیتهای مردم بالاخص سخنان زشت آنان ضرری به تو نمیرساند بلکه به خود آنان ضرر میرساند.»
-ابن سعدی رحمه الله
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤13👍1
جَنَّـٰتُ عَـــدْنٍ||🇵🇸
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو♥️ #قسمت_بیستم 😔اون شب تلخ و پر از درد که از سفر برگشتیم گذشت و فرداش برگشتیم خونه خودمون یه روز عمه نرگسم؛ که دوست صمیمی مامان بود موقعی که از بابا جدا نشده بود با حالی پریشان و چهره کبود، سرزده اومده بود خونمون بابا هنوز…
#از_بیت_الاحزان_من_تا_فردوس_تو♥️
#قسمت_بیست_ویکم
😔عمه با شوهرش دعواش شده بود و حسابی کتکش زده بود واسه همین اومده بود خونمون و بابامم نزاشت دو هفته ای برگرده و پیشمون موند..
یه شب باهم حرفشون شد سر اینکه چرا عمه این همه ظلم های شوهرش رو قبول میکنه و تا حالا هم هیچ اعتراض نکرده بابا و عمه خیلی همدیگه رو دوست داشتن و واسه هم دل میسوزوندن واسه همینم بابا همیشه دنبال مشکلات و کارای عمه میافتاد؛خواستیم بخوابیم که یهو عمه نرگسم دست رو قلبش گذاشت و کبود شد و افتاد رو زمین بابا خیلی ترسید و شروع کرد به ناله و زاری من زبونم بند اومده بود از ترس
سریع خونه عمه بزرگم رو خبر کردیم و بردیمش بیمارستان
بعد یکی دو ساعت دکتر گفت مریضتون حمله قلبی زده و حامله هم هست سریعا باید عمل بشه و بچه شم مجبوریم سقط کنیم؛ عمه نرگسم یه دختر و پسر داشت و دکترا منع کرده بود که مجددا حامله بشه، اما انگار شوهرش خواسته بود که این بار حامله بشه..
در هر صورت عمه خودش مطلع بود که حامله ست و برای تشکیل پرونده منتظر امضای شوهرش بودیم که بعدِ چند ساعت اومد
😢از ترسِ بابام جرئت نداشت خودش رو نشون بده و مستقیما رفت پیش عمه بزرگم و شروع کرد به مظلوم نمایی و گفت که نمیخواد عمل بشه و بچه یک ماهشون سقط بشه؛اینو که گفت، عمه با صدای بلند گریه میکرد و به شوهر عمم فحش میداد بابا از دور صداشونو شنید و اومد جلو..
😡خون جلو چشماشو گرفته بود تا رسید یقه ی شوهر عمه چسپید و شروع کرد به تهدید کردن و باهم درگیر شدن آخرسر شوهر عمه مجبور شد امضا کنه پرونده رو
بابام از استرس و ناراحتی نمیتولنست بشینه و مدام راه میرفت و دنبال کارای عمل بود منم گریه میکردم و از ته دلم دعا میکردم که عمه چیزیش نشه چون الان تنها یار و یاورم تو اون طایفه، عمه بود که جای مادر و همه کس رو برام پر کرده بود؛ سبحان الله وقتایی که کنارم بود احساس آزادی میکردم و انگار بوی مامان رو میداد
😔چشمای بابا قرمز شده بود و بغض سنگینی گلوش رو گرفته بود نمیتونست حرف بزنه یادمه خانم دکتر گفت من عملش نمیکنم، خطره و امکان به هوش نیومدنش خیلی بالاست
بابا صداش رو بلند کرد و گفت: مرگ و زندگی دست خداست و تو یک وسیله ای همین امشب باید دست بکار بشی و عملش کنی
😢اونجا هم با خانم دکترم کمی درگیر شد و بالاخره بردنش اتاق عمل، بابا میدونست چه حالی دارم سرم رو بغلش گرفت و گفت فردوس میبرمت خونه بشین برای عمهت دعا کن که تنهامون نزاره و یتیممون کنه
اینو که شنیدم اشکام بند نمیاومد
فهمیدم که ته دل بابا همونیه که من نگرانشم؛ منو برگردوندن خونه ی عمه پیش بچه هاشون و خودِ عمه و بابا هم بیمارستان موندن
😔دوست داستم قرآن رو بغل کنم و تا میتونم دعا کنم اما روم نشد پیش اونا نمی دونم چرا..!
ناچارا رفتم زیر پتو و تا دلم خواست دزدکی گریه کردم و اشک ریختم تا خوابم برده بود.
اون شب برای اولین خواب رسول اللهﷺ رو دیدم؛ اون موقع هم خوابم رو دقیق بیاد نیاوردم
(تو خواب بهم میگفتن پشت اون پرده اسبِ رسول اللهﷺ هست الان راه میفته صدای پاهاش رو می شنوی؛ الان معجزه ای اتفاق میفته صدای پاهای اسب رو شنیدم و از خواب پریدم)
من اون موقع نمی دونستم خیلی خوبه کسی خواب رسولاللهﷺ رو ببینه اما حس عجیب و قشنگی بهم دست داد وقتی بیدار شدم
💗دل تو دل نداشتم تا خواب رو واسه بابا تعریف کنم چون میدونستم بیشترین کسی که درک کنه در این موارد باباست کسی نبود منو ببره بیمارستان پیششون تا اینکه عمه و بابا برگشتن کمی استراحت کنن و برگردن بیمارستان تا بابا رو دیدم رفتم خواب رو براش تعریف کردم.
🔸سبحان الله چهره بابام از خوشحالی روشن شد و گفت یقین دارم نرگس این بار هم چیزیش نمیشه و مدام الحمدلله میگفت و چشماش پر اشک شد نزدیکای عصر بابا و عمه برگشتن بیمارستان و منو هم با خودشون بردن
همه اقوام و فامیل ریخته بودن اونجا و منتظر بودن دکتر از اتاق عمل بیاد بیرون، عملش خیلی طول کشید خانم دکتر زن با ابهت و میان سالی بود که جواب احدی رو نمیداد؛ یهو از اتاق عمل اومد بیرون و با نگاه دنبال بابام میگشت
وقتی رفتیم نزدیک تر چشماش پر اشک شد و نتونست حرف بزنه؛ نزدیک بود قلبم بترکه همه زدن زیر گریه بابا هم آرام و بی صدا اشکاش سرازیر شد و لباش رو با دندوناش فشار میداد که صداش بلند نشه ، خانم دکتر تو اشک ریختن شریک ما شده بود با صدایی لرزان گفت: آقای ملکی!مریضتون مال موندن نبود اما خدا خواست که زنده بمونه من یک وسیله ام حق با شماست
گریههای شادی اینبار تمام بیمارستان رو پر کرد و پرستار و خدمه ها با ما گریه میکردن از خوشحالی چون بخاطر دعواها و بی تابی های بابام اون یکی دو روز اکثر بیمارستان مارو میشناختن
الحمدلله خدا عمه رو بهمون برگردوند
#ادامه_دارد_ان_شاءالله
@jannat_adn8 ♥️🦋
#قسمت_بیست_ویکم
😔عمه با شوهرش دعواش شده بود و حسابی کتکش زده بود واسه همین اومده بود خونمون و بابامم نزاشت دو هفته ای برگرده و پیشمون موند..
یه شب باهم حرفشون شد سر اینکه چرا عمه این همه ظلم های شوهرش رو قبول میکنه و تا حالا هم هیچ اعتراض نکرده بابا و عمه خیلی همدیگه رو دوست داشتن و واسه هم دل میسوزوندن واسه همینم بابا همیشه دنبال مشکلات و کارای عمه میافتاد؛خواستیم بخوابیم که یهو عمه نرگسم دست رو قلبش گذاشت و کبود شد و افتاد رو زمین بابا خیلی ترسید و شروع کرد به ناله و زاری من زبونم بند اومده بود از ترس
سریع خونه عمه بزرگم رو خبر کردیم و بردیمش بیمارستان
بعد یکی دو ساعت دکتر گفت مریضتون حمله قلبی زده و حامله هم هست سریعا باید عمل بشه و بچه شم مجبوریم سقط کنیم؛ عمه نرگسم یه دختر و پسر داشت و دکترا منع کرده بود که مجددا حامله بشه، اما انگار شوهرش خواسته بود که این بار حامله بشه..
در هر صورت عمه خودش مطلع بود که حامله ست و برای تشکیل پرونده منتظر امضای شوهرش بودیم که بعدِ چند ساعت اومد
😢از ترسِ بابام جرئت نداشت خودش رو نشون بده و مستقیما رفت پیش عمه بزرگم و شروع کرد به مظلوم نمایی و گفت که نمیخواد عمل بشه و بچه یک ماهشون سقط بشه؛اینو که گفت، عمه با صدای بلند گریه میکرد و به شوهر عمم فحش میداد بابا از دور صداشونو شنید و اومد جلو..
😡خون جلو چشماشو گرفته بود تا رسید یقه ی شوهر عمه چسپید و شروع کرد به تهدید کردن و باهم درگیر شدن آخرسر شوهر عمه مجبور شد امضا کنه پرونده رو
بابام از استرس و ناراحتی نمیتولنست بشینه و مدام راه میرفت و دنبال کارای عمل بود منم گریه میکردم و از ته دلم دعا میکردم که عمه چیزیش نشه چون الان تنها یار و یاورم تو اون طایفه، عمه بود که جای مادر و همه کس رو برام پر کرده بود؛ سبحان الله وقتایی که کنارم بود احساس آزادی میکردم و انگار بوی مامان رو میداد
😔چشمای بابا قرمز شده بود و بغض سنگینی گلوش رو گرفته بود نمیتونست حرف بزنه یادمه خانم دکتر گفت من عملش نمیکنم، خطره و امکان به هوش نیومدنش خیلی بالاست
بابا صداش رو بلند کرد و گفت: مرگ و زندگی دست خداست و تو یک وسیله ای همین امشب باید دست بکار بشی و عملش کنی
😢اونجا هم با خانم دکترم کمی درگیر شد و بالاخره بردنش اتاق عمل، بابا میدونست چه حالی دارم سرم رو بغلش گرفت و گفت فردوس میبرمت خونه بشین برای عمهت دعا کن که تنهامون نزاره و یتیممون کنه
اینو که شنیدم اشکام بند نمیاومد
فهمیدم که ته دل بابا همونیه که من نگرانشم؛ منو برگردوندن خونه ی عمه پیش بچه هاشون و خودِ عمه و بابا هم بیمارستان موندن
😔دوست داستم قرآن رو بغل کنم و تا میتونم دعا کنم اما روم نشد پیش اونا نمی دونم چرا..!
ناچارا رفتم زیر پتو و تا دلم خواست دزدکی گریه کردم و اشک ریختم تا خوابم برده بود.
اون شب برای اولین خواب رسول اللهﷺ رو دیدم؛ اون موقع هم خوابم رو دقیق بیاد نیاوردم
(تو خواب بهم میگفتن پشت اون پرده اسبِ رسول اللهﷺ هست الان راه میفته صدای پاهاش رو می شنوی؛ الان معجزه ای اتفاق میفته صدای پاهای اسب رو شنیدم و از خواب پریدم)
من اون موقع نمی دونستم خیلی خوبه کسی خواب رسولاللهﷺ رو ببینه اما حس عجیب و قشنگی بهم دست داد وقتی بیدار شدم
💗دل تو دل نداشتم تا خواب رو واسه بابا تعریف کنم چون میدونستم بیشترین کسی که درک کنه در این موارد باباست کسی نبود منو ببره بیمارستان پیششون تا اینکه عمه و بابا برگشتن کمی استراحت کنن و برگردن بیمارستان تا بابا رو دیدم رفتم خواب رو براش تعریف کردم.
🔸سبحان الله چهره بابام از خوشحالی روشن شد و گفت یقین دارم نرگس این بار هم چیزیش نمیشه و مدام الحمدلله میگفت و چشماش پر اشک شد نزدیکای عصر بابا و عمه برگشتن بیمارستان و منو هم با خودشون بردن
همه اقوام و فامیل ریخته بودن اونجا و منتظر بودن دکتر از اتاق عمل بیاد بیرون، عملش خیلی طول کشید خانم دکتر زن با ابهت و میان سالی بود که جواب احدی رو نمیداد؛ یهو از اتاق عمل اومد بیرون و با نگاه دنبال بابام میگشت
وقتی رفتیم نزدیک تر چشماش پر اشک شد و نتونست حرف بزنه؛ نزدیک بود قلبم بترکه همه زدن زیر گریه بابا هم آرام و بی صدا اشکاش سرازیر شد و لباش رو با دندوناش فشار میداد که صداش بلند نشه ، خانم دکتر تو اشک ریختن شریک ما شده بود با صدایی لرزان گفت: آقای ملکی!مریضتون مال موندن نبود اما خدا خواست که زنده بمونه من یک وسیله ام حق با شماست
گریههای شادی اینبار تمام بیمارستان رو پر کرد و پرستار و خدمه ها با ما گریه میکردن از خوشحالی چون بخاطر دعواها و بی تابی های بابام اون یکی دو روز اکثر بیمارستان مارو میشناختن
الحمدلله خدا عمه رو بهمون برگردوند
#ادامه_دارد_ان_شاءالله
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤12😭4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر چیزی نزد خدا زمانی دارد و چه زیباست اعتماد به این زمانبندی در لابهلای تلاشهایی که گاه نتیجه نمیدهند❤️
@jannat_adn8 ♥️🦋
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤5
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
موضوع: مفهوم دعا و رابطهی ما با خدا
🎙️ دکتر هیفا یونس
⏱️ مدت: ۳:۵۹ (بخش چهارم)
📌 ترجمه و زیرنویس: کانال فانوس
#پادکست
@jannat_adn8 ♥️🦋
🎙️ دکتر هیفا یونس
⏱️ مدت: ۳:۵۹ (بخش چهارم)
📌 ترجمه و زیرنویس: کانال فانوس
#پادکست
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤2😭2
﴿كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ﴾
بدينسان براى يوسف تدبير نموديم.
شيخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله:
در این آیه گوشزد شده که مومنی که به الله توکل نموده هرگاه مردم علیه او مکر کنند، الله برای او چاره سازی میکند و از او دفاع مینماید، بدون آنکه او توانایی داشته باشد.
-الفتاوى الكبرى ٦ / ١٣٢- 📚
@jannat_adn8 ♥️🦋
بدينسان براى يوسف تدبير نموديم.
شيخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله:
در این آیه گوشزد شده که مومنی که به الله توکل نموده هرگاه مردم علیه او مکر کنند، الله برای او چاره سازی میکند و از او دفاع مینماید، بدون آنکه او توانایی داشته باشد.
-الفتاوى الكبرى ٦ / ١٣٢- 📚
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدمی تا وقتی ارزش دارد که نوری در دلِ دیگری روشن کند؛
نه آنکه فقط اسمی میان جمع باشد.
عزّت ما به خیریست که از دستمان برمیآید،
نه به حضوری که ردّی از مهربانی بر جا نگذارد.
@jannat_adn8 ♥️🦋
نه آنکه فقط اسمی میان جمع باشد.
عزّت ما به خیریست که از دستمان برمیآید،
نه به حضوری که ردّی از مهربانی بر جا نگذارد.
@jannat_adn8 ♥️🦋
❤5
