کدام انحراف؟
قسمت یکم
هر سال به مناسبت چهاردهم مرداد ماه، سالروز صدور فرمان تأسیس دارالشورا، مطالب غالباً تکراری منتشر و دستبهدست میگردد. یکی از این مطالب تکراری در جواب به سؤال «چرا مشروطیت در ایران نهادینه نشد؟» میباشد. چندین جواب به این سؤال داده شده است که عموماً غیر واقعی هستند. برخی در جواب به این سؤال «جهالت مردم» یا «مسلح نشدن مردم تهران مثل مردم تبریز از همان اول» را مطرح میکنند. همراه با این سنخ جوابهای سطحی غیر واقعی، نظریۀ «انحراف» نیز طرفداران زیادی دارد.
طبق این نظر، مشروطهچیها مبارزان صدیق راه آزادی و مشروطیت بودند و برای نیل به اهدافشان، که همان حکومت مشروطه و آزادی ملت بود، صادقانه میکوشیدند و حتی از جان مایه میگذاشتند. اما قرائنی محکم به عنوان نشانه در دست است که سستبنیانی این نظر را به روشنی عیان میکند که نیروهایی که تحت نام مشروطهچی، با حکومت تورک قاجار جنگ خونین به راه انداخته بودند آنچه که برایشان اهمیت نداشت آزادی و حکومت مشروطه بود، و آماج اصلیشان سرنگونی حکومت تورک قاجار بود.
نیروهایی که با حکومت قاجار در جنگ بودند طبق گونهشناسیای که قبلأ انجام دادیم عبارت بودند از فراماسونها (اسلاف پانایرانیستهای فعلی)، اجتماعیون عامیون (اسلاف کمونیستهای فعلی)، داشناکسوتیونها به رهبری یپرم داودیان (ارمنی تبعۀ روسیۀ تزاری) و مذهبیها به رهبری آخوند خراسانی، محمد طباطبائی، عبدالله بهبهانی و .... چنانکه در بالا آوردیم، هیچ کدام از این چهار گروه مشروطهچی نبودند و جنگ و خونریزیشان برای آزادی نبود.
همچنانکه میدانیم، بعد از اعطا و موافقت مظفرالدین شاه و همراهی محمدعلی شاه و احمدشاه با تشکیل دارالشورا و تدوین قانون اساسی، این چهار گروه نه تنها هیچگونه گامی در جهت نهادینه شدن حکومت مشروطیت برنداشتند، بلکه از هیچ فرصتی برای ایجاد بلوا و هرجومرج هم فروگذاری ننمودند. هیولای آشوب و هرجومرج چنان کشور را در خود فرو برده بود که درخواستها از همه سو برای تأمین امنیت و نظم عمومی بود. این بود که فراماسونها همراه با نیروهای نظامی انگلیسی مستقر در قزوین طی کودتای سوم حوت رضا ماکسیم را بهسان منجی کشور از هرجومرج و آشوب به صحنۀ سیاست کشور وارد کردند.
فراماسونها که در لژ بیداری ایرانیان سازماندهی شده بودند و فتنهگردان پشت صحنۀ همۀ بلواها و آشوبها به نام مشروطهخواهی بودند، رئیس الوزرا و همۀ وزارتخانهها را از آن خود کردند. در عین حال، بهرامی هم که در خلع قاجار و استقرار حکومت پهلوی نقشی بیبدیل داشت، شبها به رضا ماکسیم که اکنون رضا شاه شده بود، شاهنامه یاد میداد.
این مشروطهچیهای دیروزی و کارگزاران نظام استبدادی پهلوی آزادیخواهی و مشروطهطلبی را هم بوسیده به کناری نهادند. مشروطهخواهی فراماسونها تلهای برای فریب افکار عمومی بود و در وقت مقتضی یعنی بعد از به دست آوردن اقتدار عالی سیاسی درون واقعیشان را بر ملا کردند.
اما متأسفانه هنوز هم بخشی از فعالان جنبش ملی تورک این معنا را درنیافتهاند. هیچ امیدی هم بر بیداریشان وجود ندارد. اما باز ما از باب ادای وظیفه بهناچار متذکر میشویم. سیدحسن تقیزاده، کسی که مجاهدان تبریز را سازماندهی کرد، به دستشان اسلحه داد و به جیبشان پول گذاشت و به بهانۀ مشروطه به جنگ حکومت تورک قاجار فرستاد، بعد از کودتای سوم حوت تا آخرین روز زندگیاش خدمتگزار حکومت استبدادی پهلوی اول و دوم بود.
بنابراین، چنانکه گذشت، انحرافی از اهداف نبود؛ فراماسونها در تلاش بودند که حاکمیت را از حکومت تورک قاجار گرفته و از آن قوم فارس کنند که موفق هم شدند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
قسمت یکم
هر سال به مناسبت چهاردهم مرداد ماه، سالروز صدور فرمان تأسیس دارالشورا، مطالب غالباً تکراری منتشر و دستبهدست میگردد. یکی از این مطالب تکراری در جواب به سؤال «چرا مشروطیت در ایران نهادینه نشد؟» میباشد. چندین جواب به این سؤال داده شده است که عموماً غیر واقعی هستند. برخی در جواب به این سؤال «جهالت مردم» یا «مسلح نشدن مردم تهران مثل مردم تبریز از همان اول» را مطرح میکنند. همراه با این سنخ جوابهای سطحی غیر واقعی، نظریۀ «انحراف» نیز طرفداران زیادی دارد.
طبق این نظر، مشروطهچیها مبارزان صدیق راه آزادی و مشروطیت بودند و برای نیل به اهدافشان، که همان حکومت مشروطه و آزادی ملت بود، صادقانه میکوشیدند و حتی از جان مایه میگذاشتند. اما قرائنی محکم به عنوان نشانه در دست است که سستبنیانی این نظر را به روشنی عیان میکند که نیروهایی که تحت نام مشروطهچی، با حکومت تورک قاجار جنگ خونین به راه انداخته بودند آنچه که برایشان اهمیت نداشت آزادی و حکومت مشروطه بود، و آماج اصلیشان سرنگونی حکومت تورک قاجار بود.
نیروهایی که با حکومت قاجار در جنگ بودند طبق گونهشناسیای که قبلأ انجام دادیم عبارت بودند از فراماسونها (اسلاف پانایرانیستهای فعلی)، اجتماعیون عامیون (اسلاف کمونیستهای فعلی)، داشناکسوتیونها به رهبری یپرم داودیان (ارمنی تبعۀ روسیۀ تزاری) و مذهبیها به رهبری آخوند خراسانی، محمد طباطبائی، عبدالله بهبهانی و .... چنانکه در بالا آوردیم، هیچ کدام از این چهار گروه مشروطهچی نبودند و جنگ و خونریزیشان برای آزادی نبود.
همچنانکه میدانیم، بعد از اعطا و موافقت مظفرالدین شاه و همراهی محمدعلی شاه و احمدشاه با تشکیل دارالشورا و تدوین قانون اساسی، این چهار گروه نه تنها هیچگونه گامی در جهت نهادینه شدن حکومت مشروطیت برنداشتند، بلکه از هیچ فرصتی برای ایجاد بلوا و هرجومرج هم فروگذاری ننمودند. هیولای آشوب و هرجومرج چنان کشور را در خود فرو برده بود که درخواستها از همه سو برای تأمین امنیت و نظم عمومی بود. این بود که فراماسونها همراه با نیروهای نظامی انگلیسی مستقر در قزوین طی کودتای سوم حوت رضا ماکسیم را بهسان منجی کشور از هرجومرج و آشوب به صحنۀ سیاست کشور وارد کردند.
فراماسونها که در لژ بیداری ایرانیان سازماندهی شده بودند و فتنهگردان پشت صحنۀ همۀ بلواها و آشوبها به نام مشروطهخواهی بودند، رئیس الوزرا و همۀ وزارتخانهها را از آن خود کردند. در عین حال، بهرامی هم که در خلع قاجار و استقرار حکومت پهلوی نقشی بیبدیل داشت، شبها به رضا ماکسیم که اکنون رضا شاه شده بود، شاهنامه یاد میداد.
این مشروطهچیهای دیروزی و کارگزاران نظام استبدادی پهلوی آزادیخواهی و مشروطهطلبی را هم بوسیده به کناری نهادند. مشروطهخواهی فراماسونها تلهای برای فریب افکار عمومی بود و در وقت مقتضی یعنی بعد از به دست آوردن اقتدار عالی سیاسی درون واقعیشان را بر ملا کردند.
اما متأسفانه هنوز هم بخشی از فعالان جنبش ملی تورک این معنا را درنیافتهاند. هیچ امیدی هم بر بیداریشان وجود ندارد. اما باز ما از باب ادای وظیفه بهناچار متذکر میشویم. سیدحسن تقیزاده، کسی که مجاهدان تبریز را سازماندهی کرد، به دستشان اسلحه داد و به جیبشان پول گذاشت و به بهانۀ مشروطه به جنگ حکومت تورک قاجار فرستاد، بعد از کودتای سوم حوت تا آخرین روز زندگیاش خدمتگزار حکومت استبدادی پهلوی اول و دوم بود.
بنابراین، چنانکه گذشت، انحرافی از اهداف نبود؛ فراماسونها در تلاش بودند که حاکمیت را از حکومت تورک قاجار گرفته و از آن قوم فارس کنند که موفق هم شدند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍15👌5
کدامین انحراف؟
قسمت دوم
در قسمت اول این نوشتۀ تلگرامی آوردیم که نظریۀ «انحراف» برای عوامفریبی و کتمان واقعیتهای تاریخی میباشد. بعد از کودتای سوم حوت و تغییر سلطنت، اولین رئیسالوزراء رضا شاه محمدعلی فروغی فراماسون که همراه پدرش لژ بیداری ایرانیان را تشکیل داده بود و همۀ آشوبها، بلواها، ترورها و ایجاد هرجومرج به منظور تضعیف حاکمیت قاجار را لژ بیداری ایرانیان به نام مشروطهخواهی از پشت پرده کارگردانی میکرد.
فروغی رئیس وزراء همۀ اعضای کابینۀ خویش، از آن جمله سیدحسن تقیزاده، حسینقلیخان نواب و ... را از بین فراماسونها و اعضای لژ بیداری ایرانیان انتخاب کرد. تلاش برای تحکیم سلطنت پهلوی که در واقعیت امر تلاش برای تحکیم سلطۀ قوم دریزبان بود شروع شد و مشروطهطلبی و آزادیخواهی را هم به بوتۀ فراموشی سپردند. چون به هدف اصلیشان دست یافته بودند.
متأسفانه چنانکه آوردیم، برخی از فعالان جنبش ملی تورک هنوز این نکته را درنیافتهاند.
ممکن است این نکته در همین جا پیش کشیده شود که اگر اقتدار عالی سیاسی به دست نیروهای دیگر مثلاً اجتماعیون عامیون میافتاد، مشروطیت در ایران نهادینه میگردید.
اجتماعیون عامیون ترجمۀ سوسیال دمکرات است که نام حزب انقلابیون روسیه بود و بعد از انقلاب اکتبر به حزب کمونیست تغییر داده شد. اجتماعیون عامیون ایران که در مرکز غیبی تبریز و بعد در حزب دمکرات سازماندهی شده بودند، شعبۀ ایرانی حزب سوسیال دموکرات روسیه بودند، که به کمک نریمان نریمانوف تشکیل گردیده بود.
گروه اجتماعیون عامیون، به بیان امروزی کمونیستها، بسان همۀ کمونیستهای دنیا آماج اصلیشان سرنگونی حکومت وقت و دستیابی به اقتدار عالی سیاسی برای ساختن فرماسیون کمونیستی بود. کمونیستها بدون پردهپوشی بعد از سرنگونی حکومت وقت استقرار حکومت دیکتاتوری پرولتاریا را ضرورت عینی میدانند.
صد البته اگر اجتماعیون عامیون یعنی مرکز غیبی تبریز موفق میشد که اقتدار عالی سیاسی را به دست گیرد، حکومتی نه مشروطه بلکه از جنس حکومت شوروی استالین، خمرهای سرخ کامبوج، کره شمالی کیم، کوبای کاسترو و ... یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را در ایران مستقر می کردند.
گروه مذهبیها به رهبری آخوند خراسانی، محمد طباطبایی، عبدالله بهبهانی و ... بر خلاف سه گروه دیگر در پی سرنگونی حکومت وقت نبودند. آنان در پی بهبود موقعیت سیاسی خویش بودند. باید اضافه کرد که بنابر گفتۀ آیتالله طباطبایی، این گروه در اوایل معنای مشروطیت را هم نمیدانستند که بعداً بعد از پرسوجو به معنی مشروطیت آگاهی یافتهاند.
در مذهب شیعه، همۀ حکومتها در غیاب حکومت معصوم نامشروع است. اما با طرح نظریۀ «اذن مجتهد»، حکومت غیر معصوم مشروعیت مییابد. پس آنچه که حائز اهمیت است، اذن مجتهد است، نه مشروطیت و غیر مشروطیت حکومت. چون ممکن است حکومت استبدادی موفق به اخذ «اذن مجتهد» گردد و مشروعيت یابد و در عین حال ممکن است که حکومت مشروطه موفق به أخذ «اذن مجتهد» نگردد و از نظر شیعیان نامشروع تلقی گردد. بنابراین مشروعیت حکومت بستگی به اذن مجتهد دارد، نه مشروطه بودن یا نبودن.
باید اضافه کرد نظریۀ ولایت فقیه در قرون اخیر توسط جواهر کلام مطرح شد که مخالفان جدی، از آن جمله شیخ مرتضی انصاری داشت.
قادر کیانی
@ghaderkiani
قسمت دوم
در قسمت اول این نوشتۀ تلگرامی آوردیم که نظریۀ «انحراف» برای عوامفریبی و کتمان واقعیتهای تاریخی میباشد. بعد از کودتای سوم حوت و تغییر سلطنت، اولین رئیسالوزراء رضا شاه محمدعلی فروغی فراماسون که همراه پدرش لژ بیداری ایرانیان را تشکیل داده بود و همۀ آشوبها، بلواها، ترورها و ایجاد هرجومرج به منظور تضعیف حاکمیت قاجار را لژ بیداری ایرانیان به نام مشروطهخواهی از پشت پرده کارگردانی میکرد.
فروغی رئیس وزراء همۀ اعضای کابینۀ خویش، از آن جمله سیدحسن تقیزاده، حسینقلیخان نواب و ... را از بین فراماسونها و اعضای لژ بیداری ایرانیان انتخاب کرد. تلاش برای تحکیم سلطنت پهلوی که در واقعیت امر تلاش برای تحکیم سلطۀ قوم دریزبان بود شروع شد و مشروطهطلبی و آزادیخواهی را هم به بوتۀ فراموشی سپردند. چون به هدف اصلیشان دست یافته بودند.
متأسفانه چنانکه آوردیم، برخی از فعالان جنبش ملی تورک هنوز این نکته را درنیافتهاند.
ممکن است این نکته در همین جا پیش کشیده شود که اگر اقتدار عالی سیاسی به دست نیروهای دیگر مثلاً اجتماعیون عامیون میافتاد، مشروطیت در ایران نهادینه میگردید.
اجتماعیون عامیون ترجمۀ سوسیال دمکرات است که نام حزب انقلابیون روسیه بود و بعد از انقلاب اکتبر به حزب کمونیست تغییر داده شد. اجتماعیون عامیون ایران که در مرکز غیبی تبریز و بعد در حزب دمکرات سازماندهی شده بودند، شعبۀ ایرانی حزب سوسیال دموکرات روسیه بودند، که به کمک نریمان نریمانوف تشکیل گردیده بود.
گروه اجتماعیون عامیون، به بیان امروزی کمونیستها، بسان همۀ کمونیستهای دنیا آماج اصلیشان سرنگونی حکومت وقت و دستیابی به اقتدار عالی سیاسی برای ساختن فرماسیون کمونیستی بود. کمونیستها بدون پردهپوشی بعد از سرنگونی حکومت وقت استقرار حکومت دیکتاتوری پرولتاریا را ضرورت عینی میدانند.
صد البته اگر اجتماعیون عامیون یعنی مرکز غیبی تبریز موفق میشد که اقتدار عالی سیاسی را به دست گیرد، حکومتی نه مشروطه بلکه از جنس حکومت شوروی استالین، خمرهای سرخ کامبوج، کره شمالی کیم، کوبای کاسترو و ... یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را در ایران مستقر می کردند.
گروه مذهبیها به رهبری آخوند خراسانی، محمد طباطبایی، عبدالله بهبهانی و ... بر خلاف سه گروه دیگر در پی سرنگونی حکومت وقت نبودند. آنان در پی بهبود موقعیت سیاسی خویش بودند. باید اضافه کرد که بنابر گفتۀ آیتالله طباطبایی، این گروه در اوایل معنای مشروطیت را هم نمیدانستند که بعداً بعد از پرسوجو به معنی مشروطیت آگاهی یافتهاند.
در مذهب شیعه، همۀ حکومتها در غیاب حکومت معصوم نامشروع است. اما با طرح نظریۀ «اذن مجتهد»، حکومت غیر معصوم مشروعیت مییابد. پس آنچه که حائز اهمیت است، اذن مجتهد است، نه مشروطیت و غیر مشروطیت حکومت. چون ممکن است حکومت استبدادی موفق به اخذ «اذن مجتهد» گردد و مشروعيت یابد و در عین حال ممکن است که حکومت مشروطه موفق به أخذ «اذن مجتهد» نگردد و از نظر شیعیان نامشروع تلقی گردد. بنابراین مشروعیت حکومت بستگی به اذن مجتهد دارد، نه مشروطه بودن یا نبودن.
باید اضافه کرد نظریۀ ولایت فقیه در قرون اخیر توسط جواهر کلام مطرح شد که مخالفان جدی، از آن جمله شیخ مرتضی انصاری داشت.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍15👎1
رمز موفقیتهای سیاست خارجی دولت جمهوری آزربايجان
قطبنمای سیاست خارجی باید تأمین منافع ملی کشور گردد. در رأس منافع ملی هر کشور حفظ تمامیت ارضی و تأمین رفاه انسانهایی که در درون این قلمرو سرزمینی زندگی میکنند قرار دارد. حفظ تمامیت ارضی و تأمین رفاه مردم با ستیزهجویی همیشگی با همسایگان و دیگر کشورهای دور و نزدیک دنیا به دست نمیآید. منافع ملی از طریق احترام متقابل به همسایگان و دیگر کشورها و همزیستی مسالمتآمیز با آنها که تعاملات تجاری، فرهنگی، زیستمحیطی و ... به دنبال خواهد داشت حاصل میگردد. تعاملات و تبادلات تجاری، فرهنگی و ... معمولأ نتیجهاش برد ـ برد است. یعنی هر دو طرف بهره میبرند.
سیاست خارجی دولت جمهوری آزربايجان بر این اساس پایهریزی شده است و رمز موفقیت آن همین نکته است. تیزبینی و مهارت دیپلماتیک کادرهای وزارت خارجۀ آن کشور در درجۀ دوم اهمیت قرار دارد. نکاتی که در بالا آوردیم دقیقاً در تفاهمنامۀ بین جمهوری آزربايجان و جمهوری ارمنستان و ایجاد کریدور زنگهزور که در کاخ سفید و با وساطت ترامپ پاراف شد قابل مشاهده است. رئیسجمهور آزربايجان بارها با صراحت اعلام میکرد که کریدور زنگهزور را ایجاد خواهیم کرد. در مقابل، پانایرانیستها هم با روشنی هر چه تمامتر آن را خط قرمز اعلام میکردند و با همۀ نیرویشان در راه ایجاد کریدور زنگهزور سنگاندازی و ممانعت میکردند.
سؤالی که در همین جا مطرح میشود این است که چرا جمهوری آزربايجان در ایجاد این کریدور موفق شد. ولی پانایرانیستها در ممانعت از ایجاد آن دچار ناکامی گردیدند؟ جمهوری آزربايجان انگشت بر روی نکتهای گذاشته بود که متضمن و تأمینکنندۀ منافع خود، همسایگان، اروپا، آمریکا، چین و ... بود. بنابراین همۀ این کشورها حامی و پشتیبان ایجاد کریدور زنگهزور بودند. اما در جبهۀ مخالف، پانایرانیستها فقط پشتیبانی یار همشیگیشان سازمان تروریستی داشناکسوتیون را داشتند. این بود که به شدت و مفتضحانه شکست خوردند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
قطبنمای سیاست خارجی باید تأمین منافع ملی کشور گردد. در رأس منافع ملی هر کشور حفظ تمامیت ارضی و تأمین رفاه انسانهایی که در درون این قلمرو سرزمینی زندگی میکنند قرار دارد. حفظ تمامیت ارضی و تأمین رفاه مردم با ستیزهجویی همیشگی با همسایگان و دیگر کشورهای دور و نزدیک دنیا به دست نمیآید. منافع ملی از طریق احترام متقابل به همسایگان و دیگر کشورها و همزیستی مسالمتآمیز با آنها که تعاملات تجاری، فرهنگی، زیستمحیطی و ... به دنبال خواهد داشت حاصل میگردد. تعاملات و تبادلات تجاری، فرهنگی و ... معمولأ نتیجهاش برد ـ برد است. یعنی هر دو طرف بهره میبرند.
سیاست خارجی دولت جمهوری آزربايجان بر این اساس پایهریزی شده است و رمز موفقیت آن همین نکته است. تیزبینی و مهارت دیپلماتیک کادرهای وزارت خارجۀ آن کشور در درجۀ دوم اهمیت قرار دارد. نکاتی که در بالا آوردیم دقیقاً در تفاهمنامۀ بین جمهوری آزربايجان و جمهوری ارمنستان و ایجاد کریدور زنگهزور که در کاخ سفید و با وساطت ترامپ پاراف شد قابل مشاهده است. رئیسجمهور آزربايجان بارها با صراحت اعلام میکرد که کریدور زنگهزور را ایجاد خواهیم کرد. در مقابل، پانایرانیستها هم با روشنی هر چه تمامتر آن را خط قرمز اعلام میکردند و با همۀ نیرویشان در راه ایجاد کریدور زنگهزور سنگاندازی و ممانعت میکردند.
سؤالی که در همین جا مطرح میشود این است که چرا جمهوری آزربايجان در ایجاد این کریدور موفق شد. ولی پانایرانیستها در ممانعت از ایجاد آن دچار ناکامی گردیدند؟ جمهوری آزربايجان انگشت بر روی نکتهای گذاشته بود که متضمن و تأمینکنندۀ منافع خود، همسایگان، اروپا، آمریکا، چین و ... بود. بنابراین همۀ این کشورها حامی و پشتیبان ایجاد کریدور زنگهزور بودند. اما در جبهۀ مخالف، پانایرانیستها فقط پشتیبانی یار همشیگیشان سازمان تروریستی داشناکسوتیون را داشتند. این بود که به شدت و مفتضحانه شکست خوردند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍18👌3🤣1
اردوگاه سوسیالیسم به رهبری شوروی ضد امپریالیست بود
ولادیمیر ایلیچ لنین رهبر انقلاب اکتبر روسیه مقالهای تحت عنوان «امپریالیسم بهمثابهٔ بالاترین رشد سرمایهداری» دارد. وی در این مقاله استدلال میکند که کشورهای سرمایهداری در نهایت رشد خود به امپریالیسم جهانخوار تبدیل میشوند و عامل بدبختی و سیهروزی دیگر کشورها میشوند.
پس مبارزهٔ ضد امپریالیستی برای نابودی امپریالیسم، مبارزهای است برای ممانعت از چپاول و غارت منابع طبیعی و ... کشورهای دیگر، و، کاملاً انسانی، مترقی و دمکراتیک میباشد. جلوگیری از چپاول منابع کشورهای عقبمانده باعث پیشرفت و رفاه مردم این کشورها میشود.
این گزارههای بهظاهر بزکشده دل خیلی از کنشگران عرصهٔ سیاسی کشورهای عقبمانده را ربوده بود. مبارزه با امپریالیسم و مبارزان ضد امپریالیست دارای پرستیژ عالی و دلربا بودند. این است که اردوگاهی به رهبری شوروی و برای نابودی امپریالیسم جهانخوار تشکیل یافته بود.
این اردوگاه از هر چهار قارهٔ آسیا، اروپا، آفریقا و آمریکا عضو داشت. تقریباً هفت هزار کلاهک هستهای داشت. هواپیمای جنگی میگ و سوخو داشت. تانک تی هفتاد و دو داشت. اسلحهٔ انفرادی کلاشینکف و گرینف داشت. پیمان نظامی ورشو را در مقابل پیمان نظامی آتلانتیک شمالی (ناتو) داشت که کشورهای لهستان، آلمان شرقی، چکسلواکی، مجارستان، بلغارستان، شوروی و ... عضو آن بودند.
پس میتوان نتیجه گرفت که نیروهای نظامی دو اردوگاه سوسیالیسم و امپریالیسم هموزن و متعادل بودند. اما با کمال تعجب و بدون آنکه جنگی بین دو اردوگاه در گیرد، در کمال ناباوری، اردوگاه سوسیالیسم در یک شب به دنبال اعلامیهٔ سه کشور روسیه، اوکراین و روسیهٔ سفید از هم پاشیده و متلاشی شد.
چرا؟ چون اردوگاه سوسیالیسم علیرغم تبلیغات دروغین رادیو و تلویزیون انحصاری، از درون پوسیده بود و از تأمین ضروریات اولیهٔ زندگی مردم مانند آب، برق و ... درمانده بود.
اکنون سؤال این است: آیا با متلاشی شدن اردوگاه سوسیالیسم، مبارزهٔ ضد امپریالیستی و تلاش برای نابودی اردوگاه امپریالیستی خاتمه یافته است؟ جواب منفی است. هنوز هم کشورهای کرهٔ شمالی، کوبا و ... که از تأمین ضروريات اولیهٔ زندگی مردم خویش عاجز و ناتوان هستند، بر طبل مبارزهٔ ضد امپریالیستی میکوبند و سرمایههای هنگفت در این راه بیثمر صرف میگردد.
اما رمز پیشرفت و پایداری دنیای غرب «خرد خودبنیاد نقاد» میباشد. به این معنا که بر خلاف اردوگاه سوسیالیسم، که همهٔ کشورهای عضو آن حکومت استبدادی داشتند، کشورهای غربی دارای سیستمهای حکومتی دمکراتیک میباشند. همهٔ صداها شنیده میشوند و عیوب و نقایص در این فرآیند آشکار و از میان برداشته شده و کشور رو به پیشرفت حرکت میکند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
ولادیمیر ایلیچ لنین رهبر انقلاب اکتبر روسیه مقالهای تحت عنوان «امپریالیسم بهمثابهٔ بالاترین رشد سرمایهداری» دارد. وی در این مقاله استدلال میکند که کشورهای سرمایهداری در نهایت رشد خود به امپریالیسم جهانخوار تبدیل میشوند و عامل بدبختی و سیهروزی دیگر کشورها میشوند.
پس مبارزهٔ ضد امپریالیستی برای نابودی امپریالیسم، مبارزهای است برای ممانعت از چپاول و غارت منابع طبیعی و ... کشورهای دیگر، و، کاملاً انسانی، مترقی و دمکراتیک میباشد. جلوگیری از چپاول منابع کشورهای عقبمانده باعث پیشرفت و رفاه مردم این کشورها میشود.
این گزارههای بهظاهر بزکشده دل خیلی از کنشگران عرصهٔ سیاسی کشورهای عقبمانده را ربوده بود. مبارزه با امپریالیسم و مبارزان ضد امپریالیست دارای پرستیژ عالی و دلربا بودند. این است که اردوگاهی به رهبری شوروی و برای نابودی امپریالیسم جهانخوار تشکیل یافته بود.
این اردوگاه از هر چهار قارهٔ آسیا، اروپا، آفریقا و آمریکا عضو داشت. تقریباً هفت هزار کلاهک هستهای داشت. هواپیمای جنگی میگ و سوخو داشت. تانک تی هفتاد و دو داشت. اسلحهٔ انفرادی کلاشینکف و گرینف داشت. پیمان نظامی ورشو را در مقابل پیمان نظامی آتلانتیک شمالی (ناتو) داشت که کشورهای لهستان، آلمان شرقی، چکسلواکی، مجارستان، بلغارستان، شوروی و ... عضو آن بودند.
پس میتوان نتیجه گرفت که نیروهای نظامی دو اردوگاه سوسیالیسم و امپریالیسم هموزن و متعادل بودند. اما با کمال تعجب و بدون آنکه جنگی بین دو اردوگاه در گیرد، در کمال ناباوری، اردوگاه سوسیالیسم در یک شب به دنبال اعلامیهٔ سه کشور روسیه، اوکراین و روسیهٔ سفید از هم پاشیده و متلاشی شد.
چرا؟ چون اردوگاه سوسیالیسم علیرغم تبلیغات دروغین رادیو و تلویزیون انحصاری، از درون پوسیده بود و از تأمین ضروریات اولیهٔ زندگی مردم مانند آب، برق و ... درمانده بود.
اکنون سؤال این است: آیا با متلاشی شدن اردوگاه سوسیالیسم، مبارزهٔ ضد امپریالیستی و تلاش برای نابودی اردوگاه امپریالیستی خاتمه یافته است؟ جواب منفی است. هنوز هم کشورهای کرهٔ شمالی، کوبا و ... که از تأمین ضروريات اولیهٔ زندگی مردم خویش عاجز و ناتوان هستند، بر طبل مبارزهٔ ضد امپریالیستی میکوبند و سرمایههای هنگفت در این راه بیثمر صرف میگردد.
اما رمز پیشرفت و پایداری دنیای غرب «خرد خودبنیاد نقاد» میباشد. به این معنا که بر خلاف اردوگاه سوسیالیسم، که همهٔ کشورهای عضو آن حکومت استبدادی داشتند، کشورهای غربی دارای سیستمهای حکومتی دمکراتیک میباشند. همهٔ صداها شنیده میشوند و عیوب و نقایص در این فرآیند آشکار و از میان برداشته شده و کشور رو به پیشرفت حرکت میکند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍12
شاهی که هم برآمدنش و هم رفتنش ننگآلود بود
در سوم شهریور سال بیست قوای متفقین از شمال، غرب و جنوب، بدون مواجهه با مقاومت جدی به راحتی وارد ایران شدند. پنج سال ایران تحت اشغال آنان بود. پهلوی اول بُزدلانه پا به فرار گذاشت. بار اول در قم ننگ این فرار به اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر گوشزد شد و وی بالاجبار به تهران برگشت. اما با نزدیک شدن ارتش سرخ به قزوین ننگ فرار بُزدلانه و زندگی در تبعید را برای چند سال به جان خرید و راهی جنوب کشور گردید تا سرنوشت و زندگی در تبعید را حکومت انگلستان برایش رقم زند.
بدینسان بود که فردی که تا چند روز پیش برای مردم بیچارۀ ایران خدایی میکرد با خفت و خواری توسط نیروهای خارجی از حکومت برافتاد و از کشور بیرون انداخته شد و مدت کوتاهی بعد از تبعید و زندگی در جزیرۀ موریس آفریقای جنوبی بر اثر کهولت سن از دنیا رفت. این است که میتوان رفتنش را ننگآلود توصیف کرد.
گفتیم که برآمدنش هم ننگآلود بود. چون با کمک نیروی خارجی (انگلستان) و لژهای فراماسونی از طریق کودتا به اقتدار عالی سیاسی دست یافته بود. باید متذکر شویم که دوران فرمانرواییاش هم ننگآلود بود. چون همۀ همّ و غماش مصروف زمینخواری، ثروتاندوزی و کشتن مخالفان و حتی اطرافیانش گشت.
سؤال این است: آیا اینهمه ننگ را میتوان شست و تطهیر کرد؟
قادر کیانی
@ghaderkiani
در سوم شهریور سال بیست قوای متفقین از شمال، غرب و جنوب، بدون مواجهه با مقاومت جدی به راحتی وارد ایران شدند. پنج سال ایران تحت اشغال آنان بود. پهلوی اول بُزدلانه پا به فرار گذاشت. بار اول در قم ننگ این فرار به اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر گوشزد شد و وی بالاجبار به تهران برگشت. اما با نزدیک شدن ارتش سرخ به قزوین ننگ فرار بُزدلانه و زندگی در تبعید را برای چند سال به جان خرید و راهی جنوب کشور گردید تا سرنوشت و زندگی در تبعید را حکومت انگلستان برایش رقم زند.
بدینسان بود که فردی که تا چند روز پیش برای مردم بیچارۀ ایران خدایی میکرد با خفت و خواری توسط نیروهای خارجی از حکومت برافتاد و از کشور بیرون انداخته شد و مدت کوتاهی بعد از تبعید و زندگی در جزیرۀ موریس آفریقای جنوبی بر اثر کهولت سن از دنیا رفت. این است که میتوان رفتنش را ننگآلود توصیف کرد.
گفتیم که برآمدنش هم ننگآلود بود. چون با کمک نیروی خارجی (انگلستان) و لژهای فراماسونی از طریق کودتا به اقتدار عالی سیاسی دست یافته بود. باید متذکر شویم که دوران فرمانرواییاش هم ننگآلود بود. چون همۀ همّ و غماش مصروف زمینخواری، ثروتاندوزی و کشتن مخالفان و حتی اطرافیانش گشت.
سؤال این است: آیا اینهمه ننگ را میتوان شست و تطهیر کرد؟
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍21❤2🤣1
در علل و تبعات قرائت و خوانشهای متفاوت
قرائت و خوانش متفاوت خانم زینب موسوی از شاهنامه باعث گردیده است که دادستان تهران، به بهانۀ توهین به فردوسی، علیه وی اعلام جرم کند. سؤال این است که آیا میتوان با توسل به نیروی اجبارگر (پلیس، دادگاه، زندان) نگرشهای متفاوت را نسبت به متن واحد یکسان کرد؟ جواب منفی است. یکسانسازی قرائت و خوانشهای متفاوت از یک متن واحد تلاش بیثمر و آب در هاون کوبیدن است. چون پارامترهایی در قرائت و خوانش از متن تأثیرگذار هستند که از انسانی به انسان دیگر متفاوت میباشند. این پارامترها عبارتند از:
▪️علم پیشین، یعنی قرائت اقتصاددان با قرائت فیلسوف سیاسی، جامعهشناس و ... احتمالاً متفاوت خواهد بود.
▪️پایگاه طبقاتی، یعنی قرائت فرد ثروتمند با فرد فقیر ممکن است متفاوت شود.
▪️عواطف و احساسات، یعنی قرائت فرد بیرحم و سنگدل با فرد رئوف و مهربان متفاوت خواهد شد.
▪️جنسیت، یعنی قرائت و خوانش زن با مرد متفاوت خواهد بود.
کشورهای توسعهیافته این نکات مهم را خیلی زودتر از ما دریافتند. بنابراین نگرشهای متفاوت را به رسمیت شناختند و به نزاعهای بیثمر خاتمه دادند. جامعه با برخورداری و استفاده از «خرد خودبنیاد نقاد» راه پیشرفت و بهروزی را در پیش گرفت و زندگیشان انسانیتر گشت. اما با کمال تأسف، در کشور ما سه نیرو، که کنشگران اصلی عرصۀ سیاست عملی بوده و هستند، هیچکدامشان در مواجهه با قرائت و خوانش متفاوت مدارا در پیش نمیگیرند و آن را به رسمیت نمیشناسند. هر سه نیرو حذف فیزیکی و شخصیتی مخالف را در سرلوحۀ برنامۀ خویش دارند. این سه نیرو عبارتند از پانایرانیستها، کمونیستها و مذهبیها.
این سه نیرو، به همانسان که در مقابل قرائت متفاوت ناشکیبایی و عدم تحمل نشان میدهند، در ستایش از خشونت در برخورد با تفاوت و متفاوت گوی سبقت از همدیگر میربایند. راز تحسین و ستایش «ماهی سیاه کوچولو»ی مسلح به خنجر در همین نکته نهفته است. گره و مشکل اصلی ما نیز این است و تا زمانی که این گره باز نشود، باز با هر اقدامی، هر چند پرهزینه و خونین، در به همان پاشنۀ قبل خواهد چرخید. چنانکه چرخیده است.
قادر کیانی
@ghaderkiani
قرائت و خوانش متفاوت خانم زینب موسوی از شاهنامه باعث گردیده است که دادستان تهران، به بهانۀ توهین به فردوسی، علیه وی اعلام جرم کند. سؤال این است که آیا میتوان با توسل به نیروی اجبارگر (پلیس، دادگاه، زندان) نگرشهای متفاوت را نسبت به متن واحد یکسان کرد؟ جواب منفی است. یکسانسازی قرائت و خوانشهای متفاوت از یک متن واحد تلاش بیثمر و آب در هاون کوبیدن است. چون پارامترهایی در قرائت و خوانش از متن تأثیرگذار هستند که از انسانی به انسان دیگر متفاوت میباشند. این پارامترها عبارتند از:
▪️علم پیشین، یعنی قرائت اقتصاددان با قرائت فیلسوف سیاسی، جامعهشناس و ... احتمالاً متفاوت خواهد بود.
▪️پایگاه طبقاتی، یعنی قرائت فرد ثروتمند با فرد فقیر ممکن است متفاوت شود.
▪️عواطف و احساسات، یعنی قرائت فرد بیرحم و سنگدل با فرد رئوف و مهربان متفاوت خواهد شد.
▪️جنسیت، یعنی قرائت و خوانش زن با مرد متفاوت خواهد بود.
کشورهای توسعهیافته این نکات مهم را خیلی زودتر از ما دریافتند. بنابراین نگرشهای متفاوت را به رسمیت شناختند و به نزاعهای بیثمر خاتمه دادند. جامعه با برخورداری و استفاده از «خرد خودبنیاد نقاد» راه پیشرفت و بهروزی را در پیش گرفت و زندگیشان انسانیتر گشت. اما با کمال تأسف، در کشور ما سه نیرو، که کنشگران اصلی عرصۀ سیاست عملی بوده و هستند، هیچکدامشان در مواجهه با قرائت و خوانش متفاوت مدارا در پیش نمیگیرند و آن را به رسمیت نمیشناسند. هر سه نیرو حذف فیزیکی و شخصیتی مخالف را در سرلوحۀ برنامۀ خویش دارند. این سه نیرو عبارتند از پانایرانیستها، کمونیستها و مذهبیها.
این سه نیرو، به همانسان که در مقابل قرائت متفاوت ناشکیبایی و عدم تحمل نشان میدهند، در ستایش از خشونت در برخورد با تفاوت و متفاوت گوی سبقت از همدیگر میربایند. راز تحسین و ستایش «ماهی سیاه کوچولو»ی مسلح به خنجر در همین نکته نهفته است. گره و مشکل اصلی ما نیز این است و تا زمانی که این گره باز نشود، باز با هر اقدامی، هر چند پرهزینه و خونین، در به همان پاشنۀ قبل خواهد چرخید. چنانکه چرخیده است.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍19👎1
از دروغگوییهای سیاسی این ملت خیری ندیده است
فلسفۀ سیاسی در یونان باستان متولد شد، هر چند در قوانین حمورابی قبل از یونان باستان میتوان رد پای اندیشۀ سیاسی را یافت. فیلسوفان سیاسی یونان باستان در پی آن بودند که با فلسفۀ سیاسی دردهای انسان را کم و کمتر و رفاه وی را بیشتر کنند. وسیلۀ این هدف هم حکومت و اقتدار عالی سیاسی بود. اما اولین بار این ماکیاولی بود که جای هدف و وسیله را تغییر داد. یعنی بهدست آوردن و حفظ اقتدار عالی سیاسی شد هدف، و فلسفۀ سیاسی وسیلۀ این هدف گشت.
ماکیاولی نوشت: برای بهدست آوردن و حفظ حکومت باید هم شیر باشی و هم روباه. به این معنا که در عین درندهخویی و سنگدلی بسان شیر، باید فریبکاریِ روباه را هم داشته باشی. پس هر بیاخلاقی در عرصۀ سیاست عملی قابل توجیه و مورد قبول گشت. «هدف وسیله را توجیه میکند».
در مارکسیسم، این نکته، با بیان و استدلالی دیگر، در ماتریالیسم تاریخی توضیح داده میشود که با ظاهری فریبنده جذابیت بیشتری یافت. مارکسیسم، برخلاف آموزههای ماکیاولی، دامنه و بُردی بیشتر در ایران پیدا کرد و در عرصۀ سیاسی ایران به گفتمان مسلط تبدیل شد. پانایرانیستها و مذهبیهای کنشگر را تحت تأثیر خویش قرار داد. این جا بود که دروغگویی در تاریخنگاری و موضعگیریهای سیاسی سکّۀ رایج این کشور گردید. بعد از این مقدمه نظری، بهعنوان نمونه، به چند دروغ شاخدار در عرصۀ سیاست عملی ایران معاصر بپردازیم.
گفتهاند و میگویند صمد بهرنگی را مأمور ساواک (حمزه فراهتی) در رودخانۀ آراز غرق کرد. حمزه فراهتی مأمور ساواک نبود. لیست اسامی ساواکیها بعد از انقلاب منتشر شد. ولی نام فراهتی در بین آنها نبود. فراهتی چریک فدایی بود که قبل و بعد از انقلاب زندانی سیاسی بوده است. برای مطالعۀ بیشتر به خاطرات وی مراجعه فرمایید.
دروغ شاخدار دوم، صمد بهرنگی را نه آنچنان که بود ـ کمونیست معتقد به مشی چریکی و جنگ مسلحانه ـ بلکه بسان ملیگرای تورک به تصویر میکشند. بدون ارائۀ هرگونه سندی، و درعینحال، بدون توجه و دقت به نوشتههای وی و دوستان نزدیکش که تقریباً همگی کمونیست و عضو چریکهای فدایی خلق بودند. بهروز و اشرف دهقانی، کاظم سعادتی، علیرضا نابدل، مناف فلکی، اصغر عرب هریسچی و ... همگی کمونیست و چریک فدایی بودند.
اکنون و در همینجا میتوان این سؤال را مطرح کرد: این کنشگران دروغگو، با این بداخلاقیها، در تاریخ معاصر ایران چه تاج گلی بر سر خویش و این مردم بیچاره گذاشتهاند که برخی فعالان جنبش ملی تورک، دانسته یا ندانسته، رهروی راه آنان شدهاند و دروغگوییهای آنان را تکرار و تکرار میکنند؟
قادر کیانی
@ghaderkiani
فلسفۀ سیاسی در یونان باستان متولد شد، هر چند در قوانین حمورابی قبل از یونان باستان میتوان رد پای اندیشۀ سیاسی را یافت. فیلسوفان سیاسی یونان باستان در پی آن بودند که با فلسفۀ سیاسی دردهای انسان را کم و کمتر و رفاه وی را بیشتر کنند. وسیلۀ این هدف هم حکومت و اقتدار عالی سیاسی بود. اما اولین بار این ماکیاولی بود که جای هدف و وسیله را تغییر داد. یعنی بهدست آوردن و حفظ اقتدار عالی سیاسی شد هدف، و فلسفۀ سیاسی وسیلۀ این هدف گشت.
ماکیاولی نوشت: برای بهدست آوردن و حفظ حکومت باید هم شیر باشی و هم روباه. به این معنا که در عین درندهخویی و سنگدلی بسان شیر، باید فریبکاریِ روباه را هم داشته باشی. پس هر بیاخلاقی در عرصۀ سیاست عملی قابل توجیه و مورد قبول گشت. «هدف وسیله را توجیه میکند».
در مارکسیسم، این نکته، با بیان و استدلالی دیگر، در ماتریالیسم تاریخی توضیح داده میشود که با ظاهری فریبنده جذابیت بیشتری یافت. مارکسیسم، برخلاف آموزههای ماکیاولی، دامنه و بُردی بیشتر در ایران پیدا کرد و در عرصۀ سیاسی ایران به گفتمان مسلط تبدیل شد. پانایرانیستها و مذهبیهای کنشگر را تحت تأثیر خویش قرار داد. این جا بود که دروغگویی در تاریخنگاری و موضعگیریهای سیاسی سکّۀ رایج این کشور گردید. بعد از این مقدمه نظری، بهعنوان نمونه، به چند دروغ شاخدار در عرصۀ سیاست عملی ایران معاصر بپردازیم.
گفتهاند و میگویند صمد بهرنگی را مأمور ساواک (حمزه فراهتی) در رودخانۀ آراز غرق کرد. حمزه فراهتی مأمور ساواک نبود. لیست اسامی ساواکیها بعد از انقلاب منتشر شد. ولی نام فراهتی در بین آنها نبود. فراهتی چریک فدایی بود که قبل و بعد از انقلاب زندانی سیاسی بوده است. برای مطالعۀ بیشتر به خاطرات وی مراجعه فرمایید.
دروغ شاخدار دوم، صمد بهرنگی را نه آنچنان که بود ـ کمونیست معتقد به مشی چریکی و جنگ مسلحانه ـ بلکه بسان ملیگرای تورک به تصویر میکشند. بدون ارائۀ هرگونه سندی، و درعینحال، بدون توجه و دقت به نوشتههای وی و دوستان نزدیکش که تقریباً همگی کمونیست و عضو چریکهای فدایی خلق بودند. بهروز و اشرف دهقانی، کاظم سعادتی، علیرضا نابدل، مناف فلکی، اصغر عرب هریسچی و ... همگی کمونیست و چریک فدایی بودند.
اکنون و در همینجا میتوان این سؤال را مطرح کرد: این کنشگران دروغگو، با این بداخلاقیها، در تاریخ معاصر ایران چه تاج گلی بر سر خویش و این مردم بیچاره گذاشتهاند که برخی فعالان جنبش ملی تورک، دانسته یا ندانسته، رهروی راه آنان شدهاند و دروغگوییهای آنان را تکرار و تکرار میکنند؟
قادر کیانی
@ghaderkiani
👌12👍7❤1👎1
شاهکار کنشگران عرصۀ سیاسی ما و دنیای غرب
کنشگران انگلستان تقریباً ۸۵۰ سال قبل ماگنا کارتا (منشور حقوق) را نوشتند که در آن آمده است: شاه نمیتواند خودسرانه مالیاتها را افزایش دهد و همچنین نمیتواند خودسرانه حکم بازداشت و مجازات کسی را صادر کند. ماگنا کارتا را نمیتوان دمکراسی نامید اما میتوان آن را نطفۀ اولیۀ دمکراسی امروز انگلستان نامید. تدوین و تقریر قانون اساسی آمریکا در دویست و اندی سال قبل را هم میتوان شاهکار نامید. جریان تدوین و تقریر آن را خانم هانا آرنت در کتاب «انقلاب» گام به گام آورده است.
اما خوب است در همینجا دو نمونه هم از شاهکار کنشگران ایرانی بیاوریم. مرکز غیبی تبریز، فراماسونها که در لژ بیداری ایرانیان متشکل شده بودند و نیز تروریستهای ارمنی تحت رهبری یپرم داودیان از مؤسسین و رهبران سازمان داشناکسوتیون با جان و دل به نام مشروطهخواهی با مشروطیت موجود جنگیدند و آن را نابود کردند.
شاهکارشان این است که هنوز بعد از یکصد و اندی سال به نام مشروطهچی و آزادیخواه مورد تحسین و ستایش قرار میگیرند، هر چند بعد از تأسیس سلسلۀ پهلوی همۀ مناصب عالی حکومتی در دستشان بود و در تحکیم مبانی حکومت استبدادی پهلوی با همۀ توان کوشیدند. اولین رئیس وزراء پهلوی اول محمدعلی فروغی بود که اعضای کابینۀ خویش را از لژ بیداری ایرانیان، یعنی بهدروغ مشروطهخواهان دیروز و کارگزاران استبداد امروز پهلوی، انتخاب کرد.
اسطورهسازی، از شاهکارهای دیگر کنشگران بود. هالهای از تقدس دور سر فرد عادی دیروز قرار میدادند تا زیر چتر وی به جنگ اهریمنان بروند. اسطورۀ صمد بهرنگی، علی شریعتی و ... را باید در این متن مورد بررسی و توجه قرار داد. این فرد عادی دیروزی رنگ اهورایی به خود میگرفت که همگان در مقابل وی باید کرنش کرده و سر فرود آورند.
اکنون سؤال این است: آیا در هر جامعهای امکان اسطورهسازی وجود دارد؟ سؤال دیگر چه کسانی واجد ویژگیهای اسطورهشدن هستند؟
جواب سؤال اول منفی است. جوامعی که در سطح خرد فلسفی قرار دارند، اهرم و، مکانیزمهایی دارند، از جمله جامعۀ مدنی، یعنی حزب، سندیکا، اتحادیه و ... دارند، و بدینوسیله و مکانیزمهای دیگر با زشتیها و ناهنجاریها به مبارزه برمیخیزند و احتیاجی به اسطوره و اسطورهسازی ندارند. اسطورهسازی در جوامع عقبمانده که در هیجان و احساسات غوطهور هستند انجام میگیرد.
جواب سؤال دوم آن است که اصلیترین ویژگی برای اسطورهشدن آن است که در جوانی یا میانسالی در جنگ با اهریمنان کشته شود و سادهزیست باشد. شاهکار کنشگران نسل قبل این بود که نهتنها توانستند اسطورهسازی کنند، بلکه غرق شدن تصادفی در رودخانه را کشته شدن در جنگ با اهریمنان جا انداختند. اما سؤال این است از این تلاشهای تردستانه چه خیری به ملت رسید؟ باید اسطورهسازان و رهروان فعلیشان جواب دهند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
کنشگران انگلستان تقریباً ۸۵۰ سال قبل ماگنا کارتا (منشور حقوق) را نوشتند که در آن آمده است: شاه نمیتواند خودسرانه مالیاتها را افزایش دهد و همچنین نمیتواند خودسرانه حکم بازداشت و مجازات کسی را صادر کند. ماگنا کارتا را نمیتوان دمکراسی نامید اما میتوان آن را نطفۀ اولیۀ دمکراسی امروز انگلستان نامید. تدوین و تقریر قانون اساسی آمریکا در دویست و اندی سال قبل را هم میتوان شاهکار نامید. جریان تدوین و تقریر آن را خانم هانا آرنت در کتاب «انقلاب» گام به گام آورده است.
اما خوب است در همینجا دو نمونه هم از شاهکار کنشگران ایرانی بیاوریم. مرکز غیبی تبریز، فراماسونها که در لژ بیداری ایرانیان متشکل شده بودند و نیز تروریستهای ارمنی تحت رهبری یپرم داودیان از مؤسسین و رهبران سازمان داشناکسوتیون با جان و دل به نام مشروطهخواهی با مشروطیت موجود جنگیدند و آن را نابود کردند.
شاهکارشان این است که هنوز بعد از یکصد و اندی سال به نام مشروطهچی و آزادیخواه مورد تحسین و ستایش قرار میگیرند، هر چند بعد از تأسیس سلسلۀ پهلوی همۀ مناصب عالی حکومتی در دستشان بود و در تحکیم مبانی حکومت استبدادی پهلوی با همۀ توان کوشیدند. اولین رئیس وزراء پهلوی اول محمدعلی فروغی بود که اعضای کابینۀ خویش را از لژ بیداری ایرانیان، یعنی بهدروغ مشروطهخواهان دیروز و کارگزاران استبداد امروز پهلوی، انتخاب کرد.
اسطورهسازی، از شاهکارهای دیگر کنشگران بود. هالهای از تقدس دور سر فرد عادی دیروز قرار میدادند تا زیر چتر وی به جنگ اهریمنان بروند. اسطورۀ صمد بهرنگی، علی شریعتی و ... را باید در این متن مورد بررسی و توجه قرار داد. این فرد عادی دیروزی رنگ اهورایی به خود میگرفت که همگان در مقابل وی باید کرنش کرده و سر فرود آورند.
اکنون سؤال این است: آیا در هر جامعهای امکان اسطورهسازی وجود دارد؟ سؤال دیگر چه کسانی واجد ویژگیهای اسطورهشدن هستند؟
جواب سؤال اول منفی است. جوامعی که در سطح خرد فلسفی قرار دارند، اهرم و، مکانیزمهایی دارند، از جمله جامعۀ مدنی، یعنی حزب، سندیکا، اتحادیه و ... دارند، و بدینوسیله و مکانیزمهای دیگر با زشتیها و ناهنجاریها به مبارزه برمیخیزند و احتیاجی به اسطوره و اسطورهسازی ندارند. اسطورهسازی در جوامع عقبمانده که در هیجان و احساسات غوطهور هستند انجام میگیرد.
جواب سؤال دوم آن است که اصلیترین ویژگی برای اسطورهشدن آن است که در جوانی یا میانسالی در جنگ با اهریمنان کشته شود و سادهزیست باشد. شاهکار کنشگران نسل قبل این بود که نهتنها توانستند اسطورهسازی کنند، بلکه غرق شدن تصادفی در رودخانه را کشته شدن در جنگ با اهریمنان جا انداختند. اما سؤال این است از این تلاشهای تردستانه چه خیری به ملت رسید؟ باید اسطورهسازان و رهروان فعلیشان جواب دهند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍13👎2❤1👌1
نمونهای از ادبیات پاسداران اسطوره
این دانشجو چند دهه در پی آن بود که بداند «بر ما چه گذشته است؟». کنشگران نسلهای پیشین عامل اصلی عقبماندگی کشور را حکومت استبدادی، استعمار و جهل و خرافهپرستی عوام مردم میدانستند و نیز راه نجات کشور را سرنگونی حکومت استبدادی، قطع دست استعمار و مبارزه با جهل و خرافهپرستی.
حکومت استبدادی سرنگون گردید. اما سرخوشی و مستی از بادۀ پیروزی موقتی بود. چون بعد از مدتی کوتاه معلوم شد که حکومت جایگزین مستبدتر از حکومت قبلی است. به بیان تخصصیتر، ساختارهای ضد دمکراتیک قبلی با شدت بیشتر بازتولید شدند. این قصۀ دردناک ما در تاریخ معاصر بوده و است. مبارزان راه آزادی فقط در سر دادن شعار آزادی، آزادیخواه هستند. اما وقتی خر مراد از پل رد شد و به اقتدار عالی سیاسی دست یافتند، خود درونی و واقعیشان نمودار میگردد.
تکاپوی يکصد و اندی سالۀ این کنشگران به نام آزادیخواهی اما در واقعیت امر، برای تصاحب کلید زندان بوده است و هر بار هم مهارت زیاد خویش را در زندانبانی نشان دادهاند. این آزادیخواهان دروغین نشان دادهاند که برای تصاحب کلید زندان از هر شیوۀ رذیلانه و غیر اخلاقی در هر زمان استفاده کرده و میکنند و با وجدان علمی هیچ قرابتی ندارند. پس میطلبد که ـ همراه با مبارزه با استبداد، استعمار و جهل و خرافهپرستی ـ تیغ تیز نقد را بر شاهرگ عملکرد این مدعیان دروغین آزادی هم گذاشت. راه نجات ما از این نکته میگذرد.
صد البته نباید در این رویارویی انتظار ارائۀ استدلال و نمایش اخلاق و انسانیت از طرف مقابل داشته باشیم. چون همۀ اندوختۀ آنان تهمتزنی و فحشهای چالهمیدانی میباشد. نمونۀ زیر مشتی از خروار است.
کنشگران نسل قبل اسطورهسازی را در مبارزه با اهریمنان و زشتیها شیوۀ بسیار مؤثری میدانستند. اما بعد از چندین دهه معلوم شد که نه تنها از این اسطورهسازیها، آبی برای زندگی انسانی و دمکراتیک گرم نشد، بلکه خودِ این اسطورهها به معضل بزرگ تبدیل شدند.
هالهای از تقدس دور سر اسطوره قرار داده شد و انسان عادی دیروزی را به موجود خدایی تبدیل میکنند که کوچکترین نقدی را برنمی تابند. باب میلشان تعظیم و کرنش است که همگان باید در برابرش انجام دهند. صد البته این کار فقط از تهیمایگان بر میآید. آنان حتی بدون کوچکترین شرمی وظیفۀ پاسداری از جاویدانگی اسطوره را نیز به عهده گرفتهاند. ما را با همچون افرادی کاری نیست. هر کس راه خود میرود.
اما ذکر نکته ای لازم به نظر میرسد. اسطورۀ صمد بهرنگی انرژی خود را از دست داده است و در حال تبدیل شدن به عنصر فرهنگی است. انتظار کارآیی در مبارزه با زشتیها از اسطورۀ صمد انتظار بیجایی است و در عمل و تجربه هم به اثبات رسیده است.
قادر کیانی
@ghaderkiani
این دانشجو چند دهه در پی آن بود که بداند «بر ما چه گذشته است؟». کنشگران نسلهای پیشین عامل اصلی عقبماندگی کشور را حکومت استبدادی، استعمار و جهل و خرافهپرستی عوام مردم میدانستند و نیز راه نجات کشور را سرنگونی حکومت استبدادی، قطع دست استعمار و مبارزه با جهل و خرافهپرستی.
حکومت استبدادی سرنگون گردید. اما سرخوشی و مستی از بادۀ پیروزی موقتی بود. چون بعد از مدتی کوتاه معلوم شد که حکومت جایگزین مستبدتر از حکومت قبلی است. به بیان تخصصیتر، ساختارهای ضد دمکراتیک قبلی با شدت بیشتر بازتولید شدند. این قصۀ دردناک ما در تاریخ معاصر بوده و است. مبارزان راه آزادی فقط در سر دادن شعار آزادی، آزادیخواه هستند. اما وقتی خر مراد از پل رد شد و به اقتدار عالی سیاسی دست یافتند، خود درونی و واقعیشان نمودار میگردد.
تکاپوی يکصد و اندی سالۀ این کنشگران به نام آزادیخواهی اما در واقعیت امر، برای تصاحب کلید زندان بوده است و هر بار هم مهارت زیاد خویش را در زندانبانی نشان دادهاند. این آزادیخواهان دروغین نشان دادهاند که برای تصاحب کلید زندان از هر شیوۀ رذیلانه و غیر اخلاقی در هر زمان استفاده کرده و میکنند و با وجدان علمی هیچ قرابتی ندارند. پس میطلبد که ـ همراه با مبارزه با استبداد، استعمار و جهل و خرافهپرستی ـ تیغ تیز نقد را بر شاهرگ عملکرد این مدعیان دروغین آزادی هم گذاشت. راه نجات ما از این نکته میگذرد.
صد البته نباید در این رویارویی انتظار ارائۀ استدلال و نمایش اخلاق و انسانیت از طرف مقابل داشته باشیم. چون همۀ اندوختۀ آنان تهمتزنی و فحشهای چالهمیدانی میباشد. نمونۀ زیر مشتی از خروار است.
کنشگران نسل قبل اسطورهسازی را در مبارزه با اهریمنان و زشتیها شیوۀ بسیار مؤثری میدانستند. اما بعد از چندین دهه معلوم شد که نه تنها از این اسطورهسازیها، آبی برای زندگی انسانی و دمکراتیک گرم نشد، بلکه خودِ این اسطورهها به معضل بزرگ تبدیل شدند.
هالهای از تقدس دور سر اسطوره قرار داده شد و انسان عادی دیروزی را به موجود خدایی تبدیل میکنند که کوچکترین نقدی را برنمی تابند. باب میلشان تعظیم و کرنش است که همگان باید در برابرش انجام دهند. صد البته این کار فقط از تهیمایگان بر میآید. آنان حتی بدون کوچکترین شرمی وظیفۀ پاسداری از جاویدانگی اسطوره را نیز به عهده گرفتهاند. ما را با همچون افرادی کاری نیست. هر کس راه خود میرود.
اما ذکر نکته ای لازم به نظر میرسد. اسطورۀ صمد بهرنگی انرژی خود را از دست داده است و در حال تبدیل شدن به عنصر فرهنگی است. انتظار کارآیی در مبارزه با زشتیها از اسطورۀ صمد انتظار بیجایی است و در عمل و تجربه هم به اثبات رسیده است.
قادر کیانی
@ghaderkiani
Telegram
قادر کیانی
👍12👎3👌2❤1
به بهانۀ محاکمه و صدور حکم علیه سعید مینایی
بهدنبال شکایت کارخانۀ کاوه سودا از سعید مینایی به اتهام نشر اکاذیب جلسۀ رسیدگی در تاریخ هشتم شهریور برگزار گردید. این دانشجو به عنوان تماشاچی در جلسۀ رسیدگی شرکت کرده بود. قاضی محاکمه وقتی که به ایجاد اشتغال کاوه سودا اشاره کرد، همان لحظه میتوانستی حدس بزنی که حکم چه خواهد بود. سعید مینایی را به پرداخت مبلغ شش میلیون و ششصد هزار تومان محکوم کرده است.
به این بهانه لازم است به نکتۀ مهمی دیگر با طرح پرسشی بپردازیم. سؤال این است: آیا اگر اعتراض علیه تخریبات محیطزیستی کاوه سودا، نه توسط یک نفر، بلکه اکثریت بزرگ صورت میگرفت، قاضی محکمه میتوانست معترضین را به این راحتی محکوم کند؟ جواب منفی است.
سؤال دیگر و مهمتر از آن، چرا شهروندان نسبت به آلودگی محیط زیست خویش یعنی هوا، آب و خاک بی تفاوت و منفعل هستند؟ به نظر میرسد اصلیترین عامل به فرهنگ سیاسی مردم مربوط است. فرهنگ سیاسی مردم پیروی تبعی میباشد. در این فرهنگ سیاسی انسانها با حقوق خویش آشنایی ندارند. پس برای تأمین آن فعالیت و مشارکت نمیکنند. اما در فرهنگ سیاسی مشارکتی انسانها با حقوق خویش آشنایی دارند و برای تأمین آن مشارکت و فعالیت و مبارزه میکنند.
چرا فرهنگ سیاسی مردم ما مشارکتی نیست؟ چون در غیاب فیلسوف سیاسی، جامعهشناس، اقتصاددان، حقوقدان و ... نفرتپراکنی و مشق آدمکشی در بین مردم رواج داده میشد. پاراگراف زیر را از صمد بهرنگی بخوانیم:
آگاهیبخشی نسل دیروز از این سنخ نفرتپراکنیها نسبت به ثروت و ثروتمندان بود که به جامعه تزریق میگردید.
حتی آموزش کشتن و کشته شدن نیز به بچههای کمسنوسال یاد داده میشد. ماهی سیاه کوچولو گفت:
قادر کیانی
@ghaderkiani
بهدنبال شکایت کارخانۀ کاوه سودا از سعید مینایی به اتهام نشر اکاذیب جلسۀ رسیدگی در تاریخ هشتم شهریور برگزار گردید. این دانشجو به عنوان تماشاچی در جلسۀ رسیدگی شرکت کرده بود. قاضی محاکمه وقتی که به ایجاد اشتغال کاوه سودا اشاره کرد، همان لحظه میتوانستی حدس بزنی که حکم چه خواهد بود. سعید مینایی را به پرداخت مبلغ شش میلیون و ششصد هزار تومان محکوم کرده است.
به این بهانه لازم است به نکتۀ مهمی دیگر با طرح پرسشی بپردازیم. سؤال این است: آیا اگر اعتراض علیه تخریبات محیطزیستی کاوه سودا، نه توسط یک نفر، بلکه اکثریت بزرگ صورت میگرفت، قاضی محکمه میتوانست معترضین را به این راحتی محکوم کند؟ جواب منفی است.
سؤال دیگر و مهمتر از آن، چرا شهروندان نسبت به آلودگی محیط زیست خویش یعنی هوا، آب و خاک بی تفاوت و منفعل هستند؟ به نظر میرسد اصلیترین عامل به فرهنگ سیاسی مردم مربوط است. فرهنگ سیاسی مردم پیروی تبعی میباشد. در این فرهنگ سیاسی انسانها با حقوق خویش آشنایی ندارند. پس برای تأمین آن فعالیت و مشارکت نمیکنند. اما در فرهنگ سیاسی مشارکتی انسانها با حقوق خویش آشنایی دارند و برای تأمین آن مشارکت و فعالیت و مبارزه میکنند.
چرا فرهنگ سیاسی مردم ما مشارکتی نیست؟ چون در غیاب فیلسوف سیاسی، جامعهشناس، اقتصاددان، حقوقدان و ... نفرتپراکنی و مشق آدمکشی در بین مردم رواج داده میشد. پاراگراف زیر را از صمد بهرنگی بخوانیم:
«ماشین سواری براقی آمد. روبروی ما کنار خیابان ایستاد و جای خالی را پر کرد. آقا و خانم جوان و یک توله سگ سفید براق از آن پیاده شدند. پسر بچه درست همقد احمدحسین بود و شلوار کوتاه و جوراب سفید و کفش روباز دو رنگ داشت و موهای شانهخورده و روغنزده داشت. در یک دست عینک سفیدی داشت و با دست دیگر دست پدرش را گرفته بود. زنجیر تولهسگ در دست خانم بود که بازوها و پاهای لخت و کفش پاشنهبلند داشت و از کنار ما گذشت. عطر خوشایندی به بینیهایمان خورد. قاسم پوستهای از زیر پایش برداشت و محکم زد پس گردن پسرک. پسرک برگشت نگاهی به ما کرد و گفت: ولگردها! ... احمدحسین با خشم گفت: برو گم شو بچهننه! ... من فرصت یافتم و گفتم: حالا میآیم خایههایت را با چاقو میبرم.»
آگاهیبخشی نسل دیروز از این سنخ نفرتپراکنیها نسبت به ثروت و ثروتمندان بود که به جامعه تزریق میگردید.
حتی آموزش کشتن و کشته شدن نیز به بچههای کمسنوسال یاد داده میشد. ماهی سیاه کوچولو گفت:
«فکر مرا نکن. من تا این بدجنس را نکشم، بیرون نمیآیم ... تا اینکه شروع کرد به دستوپا زدن و پایین آمدن و بعد، شلپی افتاد توی آب و باز دستوپا زد تا از جنبوجوش افتاد. اما از ماهی کوچولو هیچ خبری نشد و تا بهحال هم هیچ خبری نشده ...»
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍15👌1
شهر در امن و امان است، آسوده بخوابید
بهدنبال شکایت مالک کارخانۀ کاوه سودا از سعید مینایی به اتهام نشر اکاذیب، جلسۀ رسیدگی در روز هشتم شهریور ماه برگزار گردید. قاضی محکمه سعید را به پرداخت شش میلیون و ششصد هزار تومن محکوم کرد. بلافاصله، فقط چند روز بعد از اعلام حکم دادگاه، مراسم افتتاح لولههای انتقال پساب کارخانه به دریاچۀ کاملاً خشکشدۀ اورمی با شرکت مقامات شهرستانی و استانی برگزار گردید.
آنچه جلب توجه میکرد. شرکت رئیس دادگستری استان و نیز دادستان استان بود. جلب توجه از آن جهت بود که وظیفۀ قوۀ قضائیه نظارت بر حسن اجرای قوانین میباشد. شرکت در افتتاح خط لولۀ انتقال پساب کاوه سودا را چگونه میتوان در چارچوب وظایف قوۀ قضائیه توجیه کرد و توضیح داد؟ آیا کاوه سودا با یاریگری از نیروی اجبارگر (پلیس، دادگاه، زندان) در حال شاخوشانه کشیدن بر سعید میناییهای احتمالی آینده است؟
دومین شرکتکنندگان که جلب توجه میکردند، فرماندار و شهردار بناب بود. شرکت اینها را چگونه میتوان توضیح داد؟ خودشان باید در راستای آگاهیبخشی برای افکار عمومی اقدام کنند. اما میتوان حدس زد که کاوه سودا در جهت مشروعیتبخشی به آثار تخریبی فعالیت خویش و فریب افکار عمومی شهرستان بناب از فرماندار و شهردار بناب استفادۀ ابزاری کرده است تا حضور فرماندار و شهردار بناب را در مراسم دالّ بر عدم تخریب محیط زیست بناب نشان دهد. آسوده بخوابید. شهر در امن و امان است.
اما میتوان از کامنتهای سرزنشآمیز در ذیل خبر دریافت، که نه تنها افکار عمومی فریب نخورد، بلکه سرکنگبین صفرا فزود. مخلص کلام، مواد اولیۀ کارخانه از ماست، آب مورد نیاز از ماست، تخریب محیط زیست بر ماست و در نهایت سود سرشار از آن غیر بومی میباشد.
دکتر قادر کیانی، دانشآموخته علوم سیاسی ـ گرایش اندیشۀ سیاسی
@ghaderkiani
بهدنبال شکایت مالک کارخانۀ کاوه سودا از سعید مینایی به اتهام نشر اکاذیب، جلسۀ رسیدگی در روز هشتم شهریور ماه برگزار گردید. قاضی محکمه سعید را به پرداخت شش میلیون و ششصد هزار تومن محکوم کرد. بلافاصله، فقط چند روز بعد از اعلام حکم دادگاه، مراسم افتتاح لولههای انتقال پساب کارخانه به دریاچۀ کاملاً خشکشدۀ اورمی با شرکت مقامات شهرستانی و استانی برگزار گردید.
آنچه جلب توجه میکرد. شرکت رئیس دادگستری استان و نیز دادستان استان بود. جلب توجه از آن جهت بود که وظیفۀ قوۀ قضائیه نظارت بر حسن اجرای قوانین میباشد. شرکت در افتتاح خط لولۀ انتقال پساب کاوه سودا را چگونه میتوان در چارچوب وظایف قوۀ قضائیه توجیه کرد و توضیح داد؟ آیا کاوه سودا با یاریگری از نیروی اجبارگر (پلیس، دادگاه، زندان) در حال شاخوشانه کشیدن بر سعید میناییهای احتمالی آینده است؟
دومین شرکتکنندگان که جلب توجه میکردند، فرماندار و شهردار بناب بود. شرکت اینها را چگونه میتوان توضیح داد؟ خودشان باید در راستای آگاهیبخشی برای افکار عمومی اقدام کنند. اما میتوان حدس زد که کاوه سودا در جهت مشروعیتبخشی به آثار تخریبی فعالیت خویش و فریب افکار عمومی شهرستان بناب از فرماندار و شهردار بناب استفادۀ ابزاری کرده است تا حضور فرماندار و شهردار بناب را در مراسم دالّ بر عدم تخریب محیط زیست بناب نشان دهد. آسوده بخوابید. شهر در امن و امان است.
اما میتوان از کامنتهای سرزنشآمیز در ذیل خبر دریافت، که نه تنها افکار عمومی فریب نخورد، بلکه سرکنگبین صفرا فزود. مخلص کلام، مواد اولیۀ کارخانه از ماست، آب مورد نیاز از ماست، تخریب محیط زیست بر ماست و در نهایت سود سرشار از آن غیر بومی میباشد.
دکتر قادر کیانی، دانشآموخته علوم سیاسی ـ گرایش اندیشۀ سیاسی
@ghaderkiani
👍19👌4
نظر سستبنیان وکیل ملت دربارهٔ فرهنگ برتر
گویا یکی از وکلای تبریز در مجلس شورای اسلامی دربارهٔ برتری فرهنگی شهر مراغه نسبت به شهرهای همجوار گفته است: فرهنگ مراغه صد سال از شهرهای همجوار جلوتر است. این ادعا با توجه به تعریف فرهنگ، مورد اجماع مراکز دانشگاهی و آکادمیک، یاوهگویی است. هیچ تفاوت معناداری، هرچند هم کوچک، بین شهر مراغه و شهرهای همجوار وجود ندارد.
فرهنگ را مجموعهای از باورها، زبان، آداب و رسوم، هنرها و دانشها میدانند. اگر باورها همان اعتقادات دینی و مذهبی باشد، که هست، مراغه و شهرهای همجوار دیگر بر دین اسلام و مذهب شیعه هستند. زبان همگی تورکی است. آداب و رسوم مربوط به عروسی، اموات و اعیاد یکسان است.
اما همینجا لازم است متذکر شویم که برای حفظ انسجام و تداوم حیات اجتماع علاوه بر فرهنگ، ارزشها و نیز هنجارها هم نقش پررنگی دارند.
ارزشها خوب و مطلوب را یادآوری میکنند و ضمانت اجرایی ندارند و ذهنی هستند. اما هنجارها پشتوانهٔ قانونی دارند و از ضمانت اجرایی برخوردار هستند.
ترس از مجازات حکومت و جامعه باعث میشود که اعضای جامعه از هنجارها تمکین کرده و معمولاً رفتار خویش را هماهنگ با آنها شکل دهند.
کمک به مستمندان را میتوان ارزش نامید که هم در مراغه و هم در شهرهای همجوار مورد قبول و توافق است. رعایت هنجارها که پشتوانهٔ قانونی دارند نه تنها در مراغه و شهرهای همجوار بلکه در سرتاسر کشور الزامآور است و عدم رعایت آنها موجب مجازات خواهد شد.
ممکن است وی مدعی شود که تمکین از هنجارها در شهر مراغه بیشتر از شهرهای همجوار است. زمانی میتوان درستی این گزاره را قبول کرد که دادههای آماری موثق ارائه شود. در غیر اینصورت، چنانکه در بالا آوردیم، باید بسان سخن یاوه با بیاعتنایی از کنار آن گذشت.
قادر کیانی
@ghaderkiani
گویا یکی از وکلای تبریز در مجلس شورای اسلامی دربارهٔ برتری فرهنگی شهر مراغه نسبت به شهرهای همجوار گفته است: فرهنگ مراغه صد سال از شهرهای همجوار جلوتر است. این ادعا با توجه به تعریف فرهنگ، مورد اجماع مراکز دانشگاهی و آکادمیک، یاوهگویی است. هیچ تفاوت معناداری، هرچند هم کوچک، بین شهر مراغه و شهرهای همجوار وجود ندارد.
فرهنگ را مجموعهای از باورها، زبان، آداب و رسوم، هنرها و دانشها میدانند. اگر باورها همان اعتقادات دینی و مذهبی باشد، که هست، مراغه و شهرهای همجوار دیگر بر دین اسلام و مذهب شیعه هستند. زبان همگی تورکی است. آداب و رسوم مربوط به عروسی، اموات و اعیاد یکسان است.
اما همینجا لازم است متذکر شویم که برای حفظ انسجام و تداوم حیات اجتماع علاوه بر فرهنگ، ارزشها و نیز هنجارها هم نقش پررنگی دارند.
ارزشها خوب و مطلوب را یادآوری میکنند و ضمانت اجرایی ندارند و ذهنی هستند. اما هنجارها پشتوانهٔ قانونی دارند و از ضمانت اجرایی برخوردار هستند.
ترس از مجازات حکومت و جامعه باعث میشود که اعضای جامعه از هنجارها تمکین کرده و معمولاً رفتار خویش را هماهنگ با آنها شکل دهند.
کمک به مستمندان را میتوان ارزش نامید که هم در مراغه و هم در شهرهای همجوار مورد قبول و توافق است. رعایت هنجارها که پشتوانهٔ قانونی دارند نه تنها در مراغه و شهرهای همجوار بلکه در سرتاسر کشور الزامآور است و عدم رعایت آنها موجب مجازات خواهد شد.
ممکن است وی مدعی شود که تمکین از هنجارها در شهر مراغه بیشتر از شهرهای همجوار است. زمانی میتوان درستی این گزاره را قبول کرد که دادههای آماری موثق ارائه شود. در غیر اینصورت، چنانکه در بالا آوردیم، باید بسان سخن یاوه با بیاعتنایی از کنار آن گذشت.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍19
فرآوردههای ناتوانی
ایدئولوژی ناسیونالیسم قومی، برخلاف ناسیونالیسم سیاسی، در هر نقطۀ جهان انعکاس ضعف و ناتوانی پیروانش میباشد. دقت در مؤلفههای ایدئولوژی پانایرانیسم بهروشنی درستی گزارۀ بالا را نشان میدهد. یکی از برجستهترین مؤلفههای این ایدئولوژی ستایش باستانگرایی میباشد.
پانایرانیستها در برخورد با امواج مدرنیته و مشاهدۀ عقبماندگی کشور، از موضع ضعف در پشت استخوانهای پوسیدۀ گذشتگان واقعی و خیالی سنگر گرفتند و از همان موضع، عرب، تورک و ... را به نام عامل بدبختیشان مورد فحاشی قرار دادند و در عین حال فرنگ و فرنگمآبی را سخت ستایش میکردند.
پانایرانیستها هرگز نکوشیدند تا با کمک فلسفۀ سیاسی علل پیشرفت غرب و عقبماندگی کشور را دریابند. آنان با سازماندهی و تشکلیابی در لژهای فراماسونری طوق بردگی فرنگ را بر گردن انداختند تا با کمک بیگانگان به اقتدار عالی سیاسی دست یابند. به دنبال جنبش قلابی مشروطهخواهی این موفقیت نصیبشان شد.
بعد از این است که با فرآوردههای ناتوانی بیشمار مواجه هستیم. میتوان مثالهای بیشمار از این فرآوردههای ناتوانی ارائه داد. از آن جمله، معادلسازیهای فرهنگستان زبان فارسی. اندام را به جای عضو بکار میبردند و میگفتند فلانی اندام فلان کمسیون است؛ به جای حرکت جنبش مینوشتند: فلانی از بناب به تبریز جنبش کرد. در حال حاضر هم کراوات را درازآویز گردن نام نهادهاند. سرهنویسی فارسی سید احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه نمونۀ بارز در این مورد است. کسروی در آن کتاب نشان میدهد که حاضر است برای بیان نکتهای از دو سه جملۀ فارسی استفاده کند. اما برای بیان همان نکته با و فقط با یک کلمۀ عربی و یا تورکی خودداری میکند.
اخیراً هم از همان فرآوردههای ناتوانی با پیادهروی فردی از شمال کشور تا مقبرۀ خیالی فردی خیالی به نام کوروش مواجه میباشیم. مقبرۀ خیالی گفتیم، چون تا تاریخنگاری پانایرانیستی اخیر مقبرۀ مزبور به مقبرۀ کوروش مشهور نبود. کوروش را شاه و فرد خیالی گفتیم، چون وی نیز بسان مقبرهاش در تاریخنگاری پانایرانیستی نامبردار شده است. حتی در شاهنامۀ فردوسی که آن همه افسانهسرایی شده و از شاهان افسانهای نام برده است، از کوروش هخامنشی نامی نيامده است.
پانایرانیستها با این فرآوردههای ناتوانی به همراه مذهبیها و کمونیستها با فرآوردههای ناتوانی مشابه يکصد و اندی سال است که این ملت بیچاره را به امید سعادت و روزگار نو به دور خود میچرخانند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
ایدئولوژی ناسیونالیسم قومی، برخلاف ناسیونالیسم سیاسی، در هر نقطۀ جهان انعکاس ضعف و ناتوانی پیروانش میباشد. دقت در مؤلفههای ایدئولوژی پانایرانیسم بهروشنی درستی گزارۀ بالا را نشان میدهد. یکی از برجستهترین مؤلفههای این ایدئولوژی ستایش باستانگرایی میباشد.
پانایرانیستها در برخورد با امواج مدرنیته و مشاهدۀ عقبماندگی کشور، از موضع ضعف در پشت استخوانهای پوسیدۀ گذشتگان واقعی و خیالی سنگر گرفتند و از همان موضع، عرب، تورک و ... را به نام عامل بدبختیشان مورد فحاشی قرار دادند و در عین حال فرنگ و فرنگمآبی را سخت ستایش میکردند.
پانایرانیستها هرگز نکوشیدند تا با کمک فلسفۀ سیاسی علل پیشرفت غرب و عقبماندگی کشور را دریابند. آنان با سازماندهی و تشکلیابی در لژهای فراماسونری طوق بردگی فرنگ را بر گردن انداختند تا با کمک بیگانگان به اقتدار عالی سیاسی دست یابند. به دنبال جنبش قلابی مشروطهخواهی این موفقیت نصیبشان شد.
بعد از این است که با فرآوردههای ناتوانی بیشمار مواجه هستیم. میتوان مثالهای بیشمار از این فرآوردههای ناتوانی ارائه داد. از آن جمله، معادلسازیهای فرهنگستان زبان فارسی. اندام را به جای عضو بکار میبردند و میگفتند فلانی اندام فلان کمسیون است؛ به جای حرکت جنبش مینوشتند: فلانی از بناب به تبریز جنبش کرد. در حال حاضر هم کراوات را درازآویز گردن نام نهادهاند. سرهنویسی فارسی سید احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه نمونۀ بارز در این مورد است. کسروی در آن کتاب نشان میدهد که حاضر است برای بیان نکتهای از دو سه جملۀ فارسی استفاده کند. اما برای بیان همان نکته با و فقط با یک کلمۀ عربی و یا تورکی خودداری میکند.
اخیراً هم از همان فرآوردههای ناتوانی با پیادهروی فردی از شمال کشور تا مقبرۀ خیالی فردی خیالی به نام کوروش مواجه میباشیم. مقبرۀ خیالی گفتیم، چون تا تاریخنگاری پانایرانیستی اخیر مقبرۀ مزبور به مقبرۀ کوروش مشهور نبود. کوروش را شاه و فرد خیالی گفتیم، چون وی نیز بسان مقبرهاش در تاریخنگاری پانایرانیستی نامبردار شده است. حتی در شاهنامۀ فردوسی که آن همه افسانهسرایی شده و از شاهان افسانهای نام برده است، از کوروش هخامنشی نامی نيامده است.
پانایرانیستها با این فرآوردههای ناتوانی به همراه مذهبیها و کمونیستها با فرآوردههای ناتوانی مشابه يکصد و اندی سال است که این ملت بیچاره را به امید سعادت و روزگار نو به دور خود میچرخانند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍15👌2❤1
چند نکته پیرامون شعار عدالت
قسمت اول
در ایران اولین بار شعار عدالت در ترکیب شعار "آزادی، برابری، برادری" توسط فراماسونها پا به میدان سیاست گذاشت. اما نه تنها در بارهٔ چیستی عدالت؟ و چگونگی دستیابی بدان؟ در راستای آگاهیبخشی اثر تئوریک و نظری از طرف این گروه در دست نیست، بلکه حتی وقتی که فراماسونها بعد از کودتای سوم حوت به اقتدار عالی سیاسی دست یافتند، هیچ گام عملی در جهت تأمین عدالت از سوی اینان دیده نمیشود. اما سنگ بنای ستم ملی با سیاست یکسانسازی فرهنگی و زبانی از طرف این گروه گذاشته شد.
کمونیستها هم با سر دادن شعار "نان، کار، آزادی" در پی عدالتگستری بودند. به زعم آنان، با الغای مالکیت خصوصی ابزار تولید و از میان برداشته شدن بهرهکشی انسان از انسان ستم طبقاتی از بین میرود و با تأمین نان و کار، ضروريات اولیهٔ زندگی عدالت برقرار میشود.
بخشی از فعالان جنبش ملی تورک نیز شعار عدالت را در ترکیب شعار آزادی، عدالت، ملی حکومت سر میدهند. اما این بخش از فعالان جنبش ملی تورک هنوز در بارهٔ چیستی شعار عدالت؟ و چگونگی دستیابی بدان توضیح تئوریک و نظری ارائه ندادهاند.
بنابراین سؤالات از این سنخ برای این دانشجو مطرح است. در بحث از عدالت در گام اول اصلیترین سوال این است: در برخورد منافع جمعی با منافع فرد اولویت به کدام یک داده شود عدالت تأمین میگردد؟ آیا عدالت با تأسیس نهادهای عادل تأمین میشود یا با رفتار عادلانهٔ افراد؟
در تأمین عدالت نظریهپردازان مکاتب مساواتگرایان، سودگرایان و اختیارگرایان را داریم. شما کدامین را درست میدانید و طرفدارش هستید؟ چون با قبول یکی و رد آن دیگری با تبعات خیلی متفاوت روبرو خواهیم شد .
با ذکر مثالی این نکته را توضیح میدهیم. برای یک نی سه کودک تمایل به تصاحب دارند. اولی فقیر است و میگوید: توان خرید هیچگونه اسباببازی ندارد. مساواتگرایان حق تصاحب را به وی میدهند. استدلالشان آن است که با این کار شکاف طبقاتی کم میگردد و عدالت تأمین میشود.
دومین کودک مدعی است که تنها وی نینوازی را بلد است. پس باید نی به وی تعلق گیرد. سودگرایان با استدلال اینکه با نواختن نی همگان سود میبرند، تصاحب نفر دوم را در جهت تأمین عدالت میدانند.
نفر سوم خود سازندهٔ نی است. اختیارگرایان با استدلال اینکه هر کس اختیار تصاحب دسترنج خویش را دارد، تملک وی را عادلانه میدانند.
از نظر شما خوانندهٔ این سطور عدالت با تصاحب کدام یک از این سه نفر در راستای برقراری عدالت است؟
قادر کیانی
@ghaderkiani
قسمت اول
در ایران اولین بار شعار عدالت در ترکیب شعار "آزادی، برابری، برادری" توسط فراماسونها پا به میدان سیاست گذاشت. اما نه تنها در بارهٔ چیستی عدالت؟ و چگونگی دستیابی بدان؟ در راستای آگاهیبخشی اثر تئوریک و نظری از طرف این گروه در دست نیست، بلکه حتی وقتی که فراماسونها بعد از کودتای سوم حوت به اقتدار عالی سیاسی دست یافتند، هیچ گام عملی در جهت تأمین عدالت از سوی اینان دیده نمیشود. اما سنگ بنای ستم ملی با سیاست یکسانسازی فرهنگی و زبانی از طرف این گروه گذاشته شد.
کمونیستها هم با سر دادن شعار "نان، کار، آزادی" در پی عدالتگستری بودند. به زعم آنان، با الغای مالکیت خصوصی ابزار تولید و از میان برداشته شدن بهرهکشی انسان از انسان ستم طبقاتی از بین میرود و با تأمین نان و کار، ضروريات اولیهٔ زندگی عدالت برقرار میشود.
بخشی از فعالان جنبش ملی تورک نیز شعار عدالت را در ترکیب شعار آزادی، عدالت، ملی حکومت سر میدهند. اما این بخش از فعالان جنبش ملی تورک هنوز در بارهٔ چیستی شعار عدالت؟ و چگونگی دستیابی بدان توضیح تئوریک و نظری ارائه ندادهاند.
بنابراین سؤالات از این سنخ برای این دانشجو مطرح است. در بحث از عدالت در گام اول اصلیترین سوال این است: در برخورد منافع جمعی با منافع فرد اولویت به کدام یک داده شود عدالت تأمین میگردد؟ آیا عدالت با تأسیس نهادهای عادل تأمین میشود یا با رفتار عادلانهٔ افراد؟
در تأمین عدالت نظریهپردازان مکاتب مساواتگرایان، سودگرایان و اختیارگرایان را داریم. شما کدامین را درست میدانید و طرفدارش هستید؟ چون با قبول یکی و رد آن دیگری با تبعات خیلی متفاوت روبرو خواهیم شد .
با ذکر مثالی این نکته را توضیح میدهیم. برای یک نی سه کودک تمایل به تصاحب دارند. اولی فقیر است و میگوید: توان خرید هیچگونه اسباببازی ندارد. مساواتگرایان حق تصاحب را به وی میدهند. استدلالشان آن است که با این کار شکاف طبقاتی کم میگردد و عدالت تأمین میشود.
دومین کودک مدعی است که تنها وی نینوازی را بلد است. پس باید نی به وی تعلق گیرد. سودگرایان با استدلال اینکه با نواختن نی همگان سود میبرند، تصاحب نفر دوم را در جهت تأمین عدالت میدانند.
نفر سوم خود سازندهٔ نی است. اختیارگرایان با استدلال اینکه هر کس اختیار تصاحب دسترنج خویش را دارد، تملک وی را عادلانه میدانند.
از نظر شما خوانندهٔ این سطور عدالت با تصاحب کدام یک از این سه نفر در راستای برقراری عدالت است؟
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍14👎1👌1
چند نکته پیرامون شعار عدالت
قسمت دوم
در قسمت اول این نوشته تلگرامی آوردیم که فیلسوفان سیاسی در باره تأمین و برپایی عدالت به سه گروه دستهبندی شدهاند. مساواتگرایان برای دستیابی به عدالت بر کم کردن شکاف طبقاتی تأکید می کنند. سودگرایان بر تأمین سود همگانی اصرار دارند و اختیارگرایان بر اختیار در تملک دسترنج خود انسان انگشت گذاشتهاند.
اما در تعریف و توصیف از انصاف و منصف بودن که در رابطه تنگاتنگ با عدالت قرار دارد، تقریباً متفقالقول هستند. انصاف را معمولا، الزام پرهیز از جانبداری در ارزیابیها، التفات به علایق و ملاحظات دیگران، حذر از اثرپذیری از منافع و ترجیحات فردی، تعصبات یا نابهنجاریها. مجموعه اینها الزامات بیطرفی هستند.
در بخش اول نوشته آوردیم که اولین بار فراماسونها با شعار آزادی، برابری، برادری عدالت را وارد عرصه سیاسی کشور کردند. اگر عدالت با انصاف و عادل با منصف در رابطه تنگاتنگ قرار دارند، مشخصات شمردهشده برای انصاف و منصف را در کدام یک از فراماسونها و اخلافشان پانایرانیستها میتوان سراغ گرفت؟
(برای روشن شدن امر کافی است که کتاب تاریخ مشروطه سید احمد کسروی را مد نظر قرار دهید. صفحه به صفحه شاهد قضاوتهای جانبدارانه و سوگیرانه هستیم. چنان به سرهنویسی فارسی تعصب نشان میدهد که حاضر است منظور خود را با چند جمله فارسی بیان کند. اما اگر فقط یک کلمه عربی یا تورکی توانایی بیان آن منظور و مفهوم را داشته باشد از بکارگیری آن امتناع میکند.)
همینطور در دیگران که شعار عدالت سر میدهند. این است که میتوان به ضرس قاطع ادعا کرد که این شعار به همانسان که تا حال کارکرد عوامفریبی داشته، از این به بعد نیز همچنان این کارکرد را حفظ خواهد کرد. چون هنوز طرفداران این شعار به این سوال اولیه جواب ندادهاند که جامعه عادلانه را چگونه تأسیس خواهند کرد؟ از طریق نهادهای عادلانه یا انسانهای عادل؟
قادر کیانی
@ghaderkiani
قسمت دوم
در قسمت اول این نوشته تلگرامی آوردیم که فیلسوفان سیاسی در باره تأمین و برپایی عدالت به سه گروه دستهبندی شدهاند. مساواتگرایان برای دستیابی به عدالت بر کم کردن شکاف طبقاتی تأکید می کنند. سودگرایان بر تأمین سود همگانی اصرار دارند و اختیارگرایان بر اختیار در تملک دسترنج خود انسان انگشت گذاشتهاند.
اما در تعریف و توصیف از انصاف و منصف بودن که در رابطه تنگاتنگ با عدالت قرار دارد، تقریباً متفقالقول هستند. انصاف را معمولا، الزام پرهیز از جانبداری در ارزیابیها، التفات به علایق و ملاحظات دیگران، حذر از اثرپذیری از منافع و ترجیحات فردی، تعصبات یا نابهنجاریها. مجموعه اینها الزامات بیطرفی هستند.
در بخش اول نوشته آوردیم که اولین بار فراماسونها با شعار آزادی، برابری، برادری عدالت را وارد عرصه سیاسی کشور کردند. اگر عدالت با انصاف و عادل با منصف در رابطه تنگاتنگ قرار دارند، مشخصات شمردهشده برای انصاف و منصف را در کدام یک از فراماسونها و اخلافشان پانایرانیستها میتوان سراغ گرفت؟
(برای روشن شدن امر کافی است که کتاب تاریخ مشروطه سید احمد کسروی را مد نظر قرار دهید. صفحه به صفحه شاهد قضاوتهای جانبدارانه و سوگیرانه هستیم. چنان به سرهنویسی فارسی تعصب نشان میدهد که حاضر است منظور خود را با چند جمله فارسی بیان کند. اما اگر فقط یک کلمه عربی یا تورکی توانایی بیان آن منظور و مفهوم را داشته باشد از بکارگیری آن امتناع میکند.)
همینطور در دیگران که شعار عدالت سر میدهند. این است که میتوان به ضرس قاطع ادعا کرد که این شعار به همانسان که تا حال کارکرد عوامفریبی داشته، از این به بعد نیز همچنان این کارکرد را حفظ خواهد کرد. چون هنوز طرفداران این شعار به این سوال اولیه جواب ندادهاند که جامعه عادلانه را چگونه تأسیس خواهند کرد؟ از طریق نهادهای عادلانه یا انسانهای عادل؟
قادر کیانی
@ghaderkiani
❤8
در این کشور سطحینگری و سادهانگاری همهگیر است
اخیراً ویدئویی از آقای دکتر محمود سریعالقلم در گروه تلگرامی بیناپلیلار به اشتراک گذاشته بود که ایشان بعد از توضیح هنر استتار ایرانی میفرمودند: «با تغییر افراد نمیتوان کاری از پیش برد. باید بسان اسکلت بتن آرمۀ ساختمان، اسکلت حقوقی ساخته شود که افراد نتوانند. برای مدت طولانی در رأس اقتدار عالی سیاسی قرار بگیرند.» (نقل به مضمون)
به نظر میرسد مضرات دورهای نبودن قدرت برای خیلی از کنشگران عرصۀ سیاسی و افراد آکادمیک روشن و واضح است. چون کتاب روحالقوانین منتسکیو در دسترس است و تفکیک و بالانس بین قوای سهگانه در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکا چندین سده است که عملاً تأسیس شده است و گردش آزاد قدرت بهصورت مسالمتآميز و بدون خونریزی انجام میگردد.
بنابراین مشکل ما این نیست که کنشگران عرصۀ سیاسی و انسانهای آکادمیک از فواید حکومت دورهای و گردش آزاد قدرت بیخبر بودند و هستند. مشکل اصلی ما این است که چرا در این مدت طولانی تقریباً يکصد و بیست ساله نتوانستیم این اسکلت محکم حقوقی را تأسیس و نهادینه کنیم.
نکتهای که بعد از تأمل، مطالعه و پژوهش دستگیر این دانشجوی فلسفۀ سیاسی شده این است: در ایران سه گروه در عرصۀ سیاست عملی کشور فعال بودند و هستند که عبارتند از فراماسونها (اسلاف پانایرانیستهای فعلی)، اجتماعیون عامیون (اسلاف کمونیستهای فعلی) و گروه سوم مذهبیها. هیچکدام از این سه گروه برای دورهای کردن قدرت، گردش آزاد قدرت و نهایتاً تأمین آزادی سیاسی فعالیت نمیکردند، هرچند در دنیای تبلیغات، خود را به دروغ آزادیخواه جا میزدند.
این سه گروه، از منظر نظری و تئوریک، با دلایل محکم نمیتوانند آزادیخواه باشند. در عرصۀ سیاست عملی نیز نشان دادهاند که تکاپوی يکصد سالهشان برای تصاحب کلید زندان بوده است و برای زندانبانی در تلاش بودهاند. تجربۀ حکومت تقریباً پنجاه سالۀ پانایرانیستها و نیز حکومت پنج دههای مذهبیها پشتیبان این ادعا میباشند.
بنابراین اینجاست که میگوییم مشکل ما دانستن فواید حکومت دورهای و نیز مضرات حکومت غیردورهای نیست. مشکل ما آزادیخواهان دروغیناند که تا آستانۀ درِ قدرت، شعار آزادیخواهی سر میدهند و پس از جلوس بر تخت قدرت و فرمانروایی شعارها فراموش و شیوۀ استبدادی در پیش گرفته میشود.
قادر کیانی
@ghaderkiani
اخیراً ویدئویی از آقای دکتر محمود سریعالقلم در گروه تلگرامی بیناپلیلار به اشتراک گذاشته بود که ایشان بعد از توضیح هنر استتار ایرانی میفرمودند: «با تغییر افراد نمیتوان کاری از پیش برد. باید بسان اسکلت بتن آرمۀ ساختمان، اسکلت حقوقی ساخته شود که افراد نتوانند. برای مدت طولانی در رأس اقتدار عالی سیاسی قرار بگیرند.» (نقل به مضمون)
به نظر میرسد مضرات دورهای نبودن قدرت برای خیلی از کنشگران عرصۀ سیاسی و افراد آکادمیک روشن و واضح است. چون کتاب روحالقوانین منتسکیو در دسترس است و تفکیک و بالانس بین قوای سهگانه در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکا چندین سده است که عملاً تأسیس شده است و گردش آزاد قدرت بهصورت مسالمتآميز و بدون خونریزی انجام میگردد.
بنابراین مشکل ما این نیست که کنشگران عرصۀ سیاسی و انسانهای آکادمیک از فواید حکومت دورهای و گردش آزاد قدرت بیخبر بودند و هستند. مشکل اصلی ما این است که چرا در این مدت طولانی تقریباً يکصد و بیست ساله نتوانستیم این اسکلت محکم حقوقی را تأسیس و نهادینه کنیم.
نکتهای که بعد از تأمل، مطالعه و پژوهش دستگیر این دانشجوی فلسفۀ سیاسی شده این است: در ایران سه گروه در عرصۀ سیاست عملی کشور فعال بودند و هستند که عبارتند از فراماسونها (اسلاف پانایرانیستهای فعلی)، اجتماعیون عامیون (اسلاف کمونیستهای فعلی) و گروه سوم مذهبیها. هیچکدام از این سه گروه برای دورهای کردن قدرت، گردش آزاد قدرت و نهایتاً تأمین آزادی سیاسی فعالیت نمیکردند، هرچند در دنیای تبلیغات، خود را به دروغ آزادیخواه جا میزدند.
این سه گروه، از منظر نظری و تئوریک، با دلایل محکم نمیتوانند آزادیخواه باشند. در عرصۀ سیاست عملی نیز نشان دادهاند که تکاپوی يکصد سالهشان برای تصاحب کلید زندان بوده است و برای زندانبانی در تلاش بودهاند. تجربۀ حکومت تقریباً پنجاه سالۀ پانایرانیستها و نیز حکومت پنج دههای مذهبیها پشتیبان این ادعا میباشند.
بنابراین اینجاست که میگوییم مشکل ما دانستن فواید حکومت دورهای و نیز مضرات حکومت غیردورهای نیست. مشکل ما آزادیخواهان دروغیناند که تا آستانۀ درِ قدرت، شعار آزادیخواهی سر میدهند و پس از جلوس بر تخت قدرت و فرمانروایی شعارها فراموش و شیوۀ استبدادی در پیش گرفته میشود.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👍7👌1
آرازنیوز راست میگوید اما ...
گویا اقتصاددانی طی مصاحبهای ستار قرهداغی را لمپن نامیده بود. اما میدانیم که در روایت پانایرانیستی و کمونیستی ایشان به مبارز آزادیخواه، مشروطهچی و سردار ملی نامبردار شده است.
این است که سریع آرازنیوز آستينها را برای دفاع از روایت متعارف و رایج پانایرانیستی بالا زد. این دفاع با این استدلال به پیش برده میشد که، این درست است ستار قرهداغی سواد نداشت اما در خدمت و تحت امر مرکز غیبی تبریز بود و مرکز غیبی تبریز نیز ارتباط تنگاتنگ با سوسیال دموکراتهای قفقاز جنوبی و به تبع آن با سوسیال دموکراتهای روسیه تزاری داشت و هر کدام از اینها نیز در عرصهٔ سیاست نظری و سیاست عملی برای خود یلی بودهاند.
اینکه مرکز غیبی تبریز برای دستیابی به آماج خویش نیروی اهریمنی شرارتپیشگان را به خدمت گرفته بود و با سوسیال دموکراتهای قفقاز جنوبی به رهبری نریمان نریماناف در ارتباط تنگاتنگ بودند درست است و در تاریخنگاری پانایرانیستی و کمونیستی هم مکرر آمده است.
اما آنچه که در روایت متعارف و رایج نیامده و در مطلب دفاعیهٔ آرازنیوز نیز به عمد یا به سهو از آن چشمپوشی شده این است که مرکز غیبی تبریز با کمک و همراهی سوسیال دموکراتهای قفقاز جنوبی نه برای حکومت مشروطه، بلکه برای تأسیس سیستم کمونیستی از طریق سرنگونی حکومت تورک قاجار و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا جنگ خونین با حکومت راه انداخته بود و مشروطهخواهی بهانهای بیش نبود و اگر موفق به دستیابی به اقتدار عالی سیاسی میشد، حکومتی مشابه حکومت کره شمالی و کوبا در ایران تأسیس میکردند.
اما این نکته در روایت پانایرانیستی غایب است و به همانسان در مطلب دفاعیهٔ آرازنیوز نیز غایب است. چون با ذکر همین نکته و امثالهم نظام دانایی پانایرانیستی از جنبش قلابی مشروطهخواهی فرو میریزد و با آشکار شدن دروغبافیهای پانایرانیستی سلطه و حاکمیت قوم فارس آسیب جدی میبیند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
گویا اقتصاددانی طی مصاحبهای ستار قرهداغی را لمپن نامیده بود. اما میدانیم که در روایت پانایرانیستی و کمونیستی ایشان به مبارز آزادیخواه، مشروطهچی و سردار ملی نامبردار شده است.
این است که سریع آرازنیوز آستينها را برای دفاع از روایت متعارف و رایج پانایرانیستی بالا زد. این دفاع با این استدلال به پیش برده میشد که، این درست است ستار قرهداغی سواد نداشت اما در خدمت و تحت امر مرکز غیبی تبریز بود و مرکز غیبی تبریز نیز ارتباط تنگاتنگ با سوسیال دموکراتهای قفقاز جنوبی و به تبع آن با سوسیال دموکراتهای روسیه تزاری داشت و هر کدام از اینها نیز در عرصهٔ سیاست نظری و سیاست عملی برای خود یلی بودهاند.
اینکه مرکز غیبی تبریز برای دستیابی به آماج خویش نیروی اهریمنی شرارتپیشگان را به خدمت گرفته بود و با سوسیال دموکراتهای قفقاز جنوبی به رهبری نریمان نریماناف در ارتباط تنگاتنگ بودند درست است و در تاریخنگاری پانایرانیستی و کمونیستی هم مکرر آمده است.
اما آنچه که در روایت متعارف و رایج نیامده و در مطلب دفاعیهٔ آرازنیوز نیز به عمد یا به سهو از آن چشمپوشی شده این است که مرکز غیبی تبریز با کمک و همراهی سوسیال دموکراتهای قفقاز جنوبی نه برای حکومت مشروطه، بلکه برای تأسیس سیستم کمونیستی از طریق سرنگونی حکومت تورک قاجار و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا جنگ خونین با حکومت راه انداخته بود و مشروطهخواهی بهانهای بیش نبود و اگر موفق به دستیابی به اقتدار عالی سیاسی میشد، حکومتی مشابه حکومت کره شمالی و کوبا در ایران تأسیس میکردند.
اما این نکته در روایت پانایرانیستی غایب است و به همانسان در مطلب دفاعیهٔ آرازنیوز نیز غایب است. چون با ذکر همین نکته و امثالهم نظام دانایی پانایرانیستی از جنبش قلابی مشروطهخواهی فرو میریزد و با آشکار شدن دروغبافیهای پانایرانیستی سلطه و حاکمیت قوم فارس آسیب جدی میبیند.
قادر کیانی
@ghaderkiani
👌8👍6👎2