tgoop.com/faghadkhada9/78890
Last Update:
🍁🥭
🍁
#من_بعداز_تو
#سرگذشت_سدرا_12
قسمت دوازدهم و پایانی
سدرا بعد از دیدن عسل از خانواده خواست تا رضایت بدند و مرخص بشه…خانواده و دکترا که هیچ امیدی به زنده موندنش نداشتند برگه رو امضا کردند و بردنش خونه اش….سدرا بلافاصله بعد از مرخص شدن تمام اموالشو بنام سپهر زد و بعد ازش خواست تا اونو به دیدن اقوام ببره…به دیدار کل اقوام رفت و از همشون حلالیت طلبید .یادمه اون روزا کل قوم و خویش به دعا متوسل شده بودند و انواع زیارت ها رو میخوندند و نذر های زیادی برای سلامتی سدرا میکردند….سدرا هفتم اردیبهشت توی خونه ی پدریش ،در حالیکه با پسر سامی بازی میکرد برای همیشه از این دنیا رفت و به آسمونها پر کشید…روزای سختی بود برای هممون..پدر سدرا(شوهر خاله ام) و سپهر و شاهین بیشتر از همه بی تابی میکردند حتی بیشتر از مادرش….بعد از فوت سدرا به دیدن عسل رفتم….انگار یه شبه سی سال پیر شده بود….سکوت کرده بود و حرف نمیزد ….فقط نگاهم کرد…نگاهی پر از درد و سخن.مادر عسل بهم گفت:عسل هنوز توی شوکه.نتونسته گریه کنه…هیچ حرفی به زبون نیاورده.نگران سلامتیشم..بابای سدرا هم دیگه اون مرد سابق نیست…از بس گریه کرده چشمهای ضعیفش ،نابینا شده…تنها دلخوشی ما پسر سامی هست چون شباهت عجیبی به عموش سدرا داره. سپهر هم بعد از فوت سدرا اومد تهران و توی خونه ایی که بنامش هست ،زندگی میکنه راستش چون خانواده اشو مقصر فوت سدرا میدونه از اونا دوری میکنه…
چند وقت پیش همراه سپهر رفتیم و اون طلسم رو باطل کردیم تا سنگینش روی زندگی ما نباشه .،راستش بین منو سپهر یه احساساتی بوجود اومده،البته نمیدونم سرنوشت برای ما چی قراره رقم بزنه….
سدرا یه پلیس حرفه ای و محبوب بود و خیلی از خلافکار های بزرگ رو از پا در آورد ،بعد از فوتش محل زندگیش ، شهرستان پدرش و کل محله هایی که رفت و امد داشت بقدری بنر زده بودند که در و دیوار خونه ها معلوم نبود… ، تمام افراد نظامی و بزرگ هنوز هم به یاد سدرا اشک میریزند….من و مامان هم ۱۰ روزه محرم رو برای شادی روح سدرا روضه برگزار کردیم و ناهار دادیم،،،انشالله سالهای بعد هم ادامه دار خواهد بود.. امیدوارم خداوند ازمون قبول کنه….راستی سدرا اون دنیا هم عشق عسل رو فراموش نکرده و مدام به خواب من میاد و میگه:مهشید..!…عسل رو گم کردم….اینم اضافه کنم که خاله میگفت اون جادوگر وقتی طلسم کرد گفت که حتما طلاق میگیرند ،اگه از زنش جدا نشه حتما میمیره…حرف پایانی مهشید خانم راوی سرگذشت.👇👇👇👇
پدر و مادر سدرا هیچوقت نخواستن خوشبختی بچه هاشون رو ببینن اونا همیشه تصور میکردن با ازدواج بچه هاشون اون فرد قصد سواستفاده ازشون رو داره.نمیخواستن کسی وارد زندگی بچه هاشون بشه حتی به قیمت از دست دادن جون همون بچه ها...
دوستان ازتون التماس میکنم هیچوقت توی زندگی دیگران دخالت نکنید فرقی نداره چه بچه تون باشه چه خواهر و برادرتون یا هرکس دیگه ای آدما بزرگ میشن و راه خودشون رو پیدا میکنن زندگی دیگران رو با دخالت ها و طلسم و دعا و اینطور چیزا ازشون نگیرین عمر آدما کوتاهه بزارین زندگیشون رو بکنن.برای شادی روح اون جوون از دست رفته هم اگر خواستین فاتحه ای بفرستید .
دوستان اینم از پایان داستان غم انگیز ما هدفم از بارگذاری این داستان این بود که بدونید این کارها این دعانویسیها چه نتایج وحشتناکی میتونن داشته باشند خانواده آقا سدرا خیلی تلاش کردند که بتونن طلسم رو خنثی بکنند..ولی کار از کار گذشته بود ، اون دعانویس گفتش که طلسم خنثی شدنی نیست و به هیچ عنوان نمیتونن بشکننش پس اونا هم مجبور شدن که سوختن و نابود شدن فرزندشونو به چشم ببینن چیزی که حتی فکرشم نمیکردند..
#پایان...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78890