قبلاً هم بهت گفتم: با قهرمانبازیای انفرادی، دیکتاتورا نابود نمیشن!
با مردن یک دیکتاتور؛ هیچ کاری درست نمیشه!
دیکتاتوری رو با تربیت جمعی تودهها میشه از بین برد!
با مبارزه سازمان داده شده و گرنه با مردن یک دیکتاتور؛ دیکتاتور دیگهای میاد و دوباره روز از نو، روزی از نو...
📕 #یک_مرد
👤 #اوریانا_فالاچی
@Existentialistt
با مردن یک دیکتاتور؛ هیچ کاری درست نمیشه!
دیکتاتوری رو با تربیت جمعی تودهها میشه از بین برد!
با مبارزه سازمان داده شده و گرنه با مردن یک دیکتاتور؛ دیکتاتور دیگهای میاد و دوباره روز از نو، روزی از نو...
📕 #یک_مرد
👤 #اوریانا_فالاچی
@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله
ارتباط همواره به ناکامی میانجامد.
حتی بالاتر از آن را میگویم؛ ارتباط باید به ناکامی بینجامد، برای همین است که ما
به حرفزدن ادامه میدهیم، اگر همدیگر را میفهمیدیم سکوت میکردیم.
جای بسی خوشوقتی است که ناکام میشویم،
همدیگر را نمیفهمیم و به "حرف زدن" ادامه میدهیم.
👤 #ژاک_لکان
@Existentialistt
ارتباط همواره به ناکامی میانجامد.
حتی بالاتر از آن را میگویم؛ ارتباط باید به ناکامی بینجامد، برای همین است که ما
به حرفزدن ادامه میدهیم، اگر همدیگر را میفهمیدیم سکوت میکردیم.
جای بسی خوشوقتی است که ناکام میشویم،
همدیگر را نمیفهمیم و به "حرف زدن" ادامه میدهیم.
👤 #ژاک_لکان
@Existentialistt
...
حُب و بُغض یا مهر و کینه ویژگی بارز تمام روابط صمیمانه و نزدیک است، شاید غمانگیز بنظر برسد اما نمیتوانیم تجربهی متناوب احساسات مختلف مانند عشق، خشم، گناه و غم را از رابطه حذف کنیم و به جای آن فقط یک احساس مشخص مانند عشق یا فقط خشم را به طور خالص تجربه کنیم، که اگر اینگونه باشد آنکه فقط عشق میبخشد، مورد سؤاستفادهی زیادی قرار خواهد گرفت و آنکه خشم را بدون احساس گناه تجربه میکند بی محابا به دیگران آسیب خواهد زد. تجربهی مخلوط این احساسات به ما کمک میکند تا روابطمان را به شکلی درست و سالم تنظیم کنیم، طوری که نه سیخ بسوزد، نه کباب.
بنابراین اگر نمیتوانیم روابطمان را مدیریت کنیم چون ظرفیت لازم برای تجربهی مهر و کین را نداریم، ابتدا با اشتیاق بسیار وارد رابطه میشویم و پس از مدتی با خشم و کینهی بسیار از رابطه خارج میشویم و از یک رابطه به یک رابطهی دیگر میرویم و مدام روابطمان را به پایان میرسانیم به امید اینکه رابطهای بیابیم که تماماً عاشقانه باشد، بدون هیچگونه خشم و گناهی! اما سرانجام ناامید میشویم و فکر میکنیم، عشق وجود ندارد و آنچه هست درون کتابهاست.
اما واقعیت این است که ما به اشتباه فکر میکنیم: «لاف عشق و گله از یار، بسی لاف دروغ!» اتفاقاً اگر عاشق شدید میتوانید از یار گلایه کنید، این گلایه اگر به شکل سالم ابراز شود نه تنها به رابطه آسیب نمیرساند بلکه رابطه را مستحکم میکند، همانطور که اتوکرنبرگ روانکاو معاصر میگوید: «مدیریت خشم، مقدم بر پرداختن به عشق است.» یعنی بدون تحمل خشم و مدیریت سازنده آن، ایجاد یک رابطه مستحکم و پایدار ناممکن است، ناتوانی در تحمل و مدیریت خشم، هر رابطهای را متزلزل و ناپایدار میکند. ملانی کلاین نیز این موضوع را به زیبایی تصریح میکند: «ما برای عشق ورزیدن نیازمند آنیم که در امنیت نفرت بورزیم.» این عبارت درخشان به ما میگوید که خشم نه تنها منافاتی با عشق ندارد، بلکه برای ابراز عشق نیازمند آنیم که بدون نگرانی، از خشمهایمان سخن بگوییم تا توازن رابطه برهم نخورد، تا از مرزهای خودمان و دیگری محافظت کنیم. ساختن یک رابطهی سالم همراه با عشق معطوف به تجربهی سالم احساس خشم است.
.
.
متن: 👤 #عباس_ناظری
@Existentialistt
حُب و بُغض یا مهر و کینه ویژگی بارز تمام روابط صمیمانه و نزدیک است، شاید غمانگیز بنظر برسد اما نمیتوانیم تجربهی متناوب احساسات مختلف مانند عشق، خشم، گناه و غم را از رابطه حذف کنیم و به جای آن فقط یک احساس مشخص مانند عشق یا فقط خشم را به طور خالص تجربه کنیم، که اگر اینگونه باشد آنکه فقط عشق میبخشد، مورد سؤاستفادهی زیادی قرار خواهد گرفت و آنکه خشم را بدون احساس گناه تجربه میکند بی محابا به دیگران آسیب خواهد زد. تجربهی مخلوط این احساسات به ما کمک میکند تا روابطمان را به شکلی درست و سالم تنظیم کنیم، طوری که نه سیخ بسوزد، نه کباب.
بنابراین اگر نمیتوانیم روابطمان را مدیریت کنیم چون ظرفیت لازم برای تجربهی مهر و کین را نداریم، ابتدا با اشتیاق بسیار وارد رابطه میشویم و پس از مدتی با خشم و کینهی بسیار از رابطه خارج میشویم و از یک رابطه به یک رابطهی دیگر میرویم و مدام روابطمان را به پایان میرسانیم به امید اینکه رابطهای بیابیم که تماماً عاشقانه باشد، بدون هیچگونه خشم و گناهی! اما سرانجام ناامید میشویم و فکر میکنیم، عشق وجود ندارد و آنچه هست درون کتابهاست.
اما واقعیت این است که ما به اشتباه فکر میکنیم: «لاف عشق و گله از یار، بسی لاف دروغ!» اتفاقاً اگر عاشق شدید میتوانید از یار گلایه کنید، این گلایه اگر به شکل سالم ابراز شود نه تنها به رابطه آسیب نمیرساند بلکه رابطه را مستحکم میکند، همانطور که اتوکرنبرگ روانکاو معاصر میگوید: «مدیریت خشم، مقدم بر پرداختن به عشق است.» یعنی بدون تحمل خشم و مدیریت سازنده آن، ایجاد یک رابطه مستحکم و پایدار ناممکن است، ناتوانی در تحمل و مدیریت خشم، هر رابطهای را متزلزل و ناپایدار میکند. ملانی کلاین نیز این موضوع را به زیبایی تصریح میکند: «ما برای عشق ورزیدن نیازمند آنیم که در امنیت نفرت بورزیم.» این عبارت درخشان به ما میگوید که خشم نه تنها منافاتی با عشق ندارد، بلکه برای ابراز عشق نیازمند آنیم که بدون نگرانی، از خشمهایمان سخن بگوییم تا توازن رابطه برهم نخورد، تا از مرزهای خودمان و دیگری محافظت کنیم. ساختن یک رابطهی سالم همراه با عشق معطوف به تجربهی سالم احساس خشم است.
.
.
متن: 👤 #عباس_ناظری
@Existentialistt
هر آنکه چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن دارد، شاید به ناگزیر برآن شود که هیچ میرندهای را توان پرده پوشی نیست. آنکه بر لبانش مهر سکوت میزند، با سر انگشتانش به
سخن میآید
از کتاب " زندگی علمی من"، زیگموند فروید، ترجمه علیرضا طهماسب.
https://www.threads.net/t/CuZmO1sOB8Y/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
سخن میآید
از کتاب " زندگی علمی من"، زیگموند فروید، ترجمه علیرضا طهماسب.
https://www.threads.net/t/CuZmO1sOB8Y/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
خودآگاهی حاوی دو بخشه: «آگاهی به خود، توسط خود» و «آگاهی به خود به عنوان یک موضوع قابل مشاهده برای دیگری» و این دو بخش ارتباط عمیقی باهم دارند، بطوریکه آگاهی از این مسأله که ما توسط دیگران قابل رؤیت و مشاهده هستیم منجر به تغییر رفتارمون میشه.
متن: #عباس_ناظری
سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که ما چقدر میتونیم خودمون باشیم؟ و این خود بودن چه هزینهای داره؟
متن: #عباس_ناظری
سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که ما چقدر میتونیم خودمون باشیم؟ و این خود بودن چه هزینهای داره؟
ﺧﻄﺎﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩﺍﻡ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﺎ ﺑﺨﺸﻮﺩﻧﯽ
ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ
ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﺸﺪﻧﯽ ﺭﺍ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ...
به دست ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ نمیرفت، ﺩﭼﺎﺭ ﯾﺎﺱ ﺷﺪﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﮐﺮﺩﻡ...
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻡ و ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻗﻠﺒﻢ ﺷﮑﺴﺖ، ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ عکسها ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺗﻠﻔﻦ ﮐﺮﺩﻡ، ﻋﺎﺷﻖ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﺪﻡ.
ﻗﺒﻼ ﺗﺼﻮﺭ میکردم ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻏﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻣﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺨﺺ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﺩﻫﻢ، میترسیدم، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺩﺍﺩﻡ؛
ﻭﻟﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ میکنم!
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ... ﺍﺯ ﺁﻥ نمیگذرم...
ﻭ ﺗﻮ... ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﯼ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ!
ﺁﻧﭽﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﻘﯿﻦ ﺑﺠﻨﮕﯽ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ...
ﻭ ﺷﺮﺍﻓﺘﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺑﺒﺎﺯﯼ ﻭ ﺑﺎ ﺟﺮﺍﺕ ﭘﻴﺮﻭﺯ شوی !!
@existentialistt
ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ
ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﺸﺪﻧﯽ ﺭﺍ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ...
به دست ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ نمیرفت، ﺩﭼﺎﺭ ﯾﺎﺱ ﺷﺪﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﮐﺮﺩﻡ...
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻡ و ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻗﻠﺒﻢ ﺷﮑﺴﺖ، ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ عکسها ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺗﻠﻔﻦ ﮐﺮﺩﻡ، ﻋﺎﺷﻖ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﺪﻡ.
ﻗﺒﻼ ﺗﺼﻮﺭ میکردم ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻏﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻣﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﺨﺺ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ
ﺩﻫﻢ، میترسیدم، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺩﺍﺩﻡ؛
ﻭﻟﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ میکنم!
ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ... ﺍﺯ ﺁﻥ نمیگذرم...
ﻭ ﺗﻮ... ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﯼ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ!
ﺁﻧﭽﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﻘﯿﻦ ﺑﺠﻨﮕﯽ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ...
ﻭ ﺷﺮﺍﻓﺘﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺑﺒﺎﺯﯼ ﻭ ﺑﺎ ﺟﺮﺍﺕ ﭘﻴﺮﻭﺯ شوی !!
@existentialistt
هیچ تجربهای نیست که برای همیشه فراموش شده و از یاد رفته باشد، بالاخره یک روزی، یک جایی با یک اتفاق، آن فراموش شده و از یاد رفته از ناخودآگاهت سر برمیآورد، سپس مضطرب میشوی، بُغضی گلویت را میفشارد و دستپاچهات میکند و کودکانه تلاش میکنی خودت را برهانی، اما نمیشود که نمیشود.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
...
لمس خوشبختی بدون تعریف روشن و واضح از آن پنجه به خالی زدن و جعل خوشبختی است؛ اما قبل از آنکه به تعریف خوشبختی برسیم به این عبارت داستایوفسکی توجه کنید: «شناخت قوانین خوشبختی برتر از خوشبختی است.» حال اگر بخواهیم نگاهی به قوانین خوشبختی بیاندازیم، بنظرم اولین قانون این است که در هر دورهای از زندگی، تعریف متفاوتی از خوشبختی خواهیم داشت، در واقع گذر زمان و اتفاقاتی که از سر میگذرانیم روی تعریف ما از خوشبختی تاثیر میگذارد.
قانون دوم این است که هدف از زندگی خوشبخت زیستن به معنای تمام عمر نیست، بلکه لمس خوشبختی در دورههای مختلف زندگیست، که دیر یا زود از دست خواهد رفت.
مورد بعدی را فروید در تمدن و ملالتهای آن میگوید: «نیروی برتر طبیعت، ضعف بدنی خود ما و نارسایی نهادهایی که روابط میان انسانها را در خانواده، دولت و جامعه تنظیم میکنند، خوشبخت شدن را برای ما دشوار میکند.»
و به باور اریک فروم، فرق میان داشتن و بودن، خوشبختی را تهدید میکند، او مثالی از یک گل میزند: «کسی که به داشتن میاندیشد گل مورد علاقهاش را میچیند تا نگه دارد و از آن استفاده کند، اما کسی که به بودن میاندیشد به گل آب میدهد و از رشد و حضور در کنار گل لذت میبرد.»
با احتساب این قوانین، به باور من خوشبختی یک احساس متعالی و یک حالت معنوی است که فاصلهی تو را با خویش و جهان پیرامونت به کمترین مقدار ممکن میرساند؛ هرچند که این فاصله با گذر زمان و آنچه به عنوان قوانین خوشبختی در نظر گرفتیم دوباره افزایش خواهد یافت، اما با تلاشی مجدد برای کمتر کردن آن، وارد یک چرخهی پویا خواهیم شد، چرخهای که هرگز به پایان نخواهد رسید؛ آنکه به این چرخه آری میگوید، خوشبختی را بیش از سایرین لمس خواهد کرد و تو با تمام رنجها، دردها و شادیهایی که داری، ناچاری به درون خود بنگری و آرام از خویش بپرسی که هرگز اقبالی یافتهای تا به این زندگی با همهی زشتیها و زیباییهایش «آری» بگویی؟ بدون دوست داشتن زندگی چگونه میخواهی از رنجشهایت عبور کنی، چگونه میتوانی خودت و دیگری را درک کنی؟ آری گویی به زندگی به معنای اتصال و ارتباط با نفس زندگی است، حقیقت این است که هیچ چیزی به تنهایی اهمیّت ندارد و خوشبختی تنها در ارتباط با دیگری معنا مییابد، ضعف بدنی و نیروی برتر طبیعت، ما را به این نتیجه میرساند که برای تسکین دردهایمان، هوای یکدیگر را داشته باشیم، همانند پیرمردانی که درختانی میکارند که میدانند هرگز زیر سایهاش نخواهند نشست.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
لمس خوشبختی بدون تعریف روشن و واضح از آن پنجه به خالی زدن و جعل خوشبختی است؛ اما قبل از آنکه به تعریف خوشبختی برسیم به این عبارت داستایوفسکی توجه کنید: «شناخت قوانین خوشبختی برتر از خوشبختی است.» حال اگر بخواهیم نگاهی به قوانین خوشبختی بیاندازیم، بنظرم اولین قانون این است که در هر دورهای از زندگی، تعریف متفاوتی از خوشبختی خواهیم داشت، در واقع گذر زمان و اتفاقاتی که از سر میگذرانیم روی تعریف ما از خوشبختی تاثیر میگذارد.
قانون دوم این است که هدف از زندگی خوشبخت زیستن به معنای تمام عمر نیست، بلکه لمس خوشبختی در دورههای مختلف زندگیست، که دیر یا زود از دست خواهد رفت.
مورد بعدی را فروید در تمدن و ملالتهای آن میگوید: «نیروی برتر طبیعت، ضعف بدنی خود ما و نارسایی نهادهایی که روابط میان انسانها را در خانواده، دولت و جامعه تنظیم میکنند، خوشبخت شدن را برای ما دشوار میکند.»
و به باور اریک فروم، فرق میان داشتن و بودن، خوشبختی را تهدید میکند، او مثالی از یک گل میزند: «کسی که به داشتن میاندیشد گل مورد علاقهاش را میچیند تا نگه دارد و از آن استفاده کند، اما کسی که به بودن میاندیشد به گل آب میدهد و از رشد و حضور در کنار گل لذت میبرد.»
با احتساب این قوانین، به باور من خوشبختی یک احساس متعالی و یک حالت معنوی است که فاصلهی تو را با خویش و جهان پیرامونت به کمترین مقدار ممکن میرساند؛ هرچند که این فاصله با گذر زمان و آنچه به عنوان قوانین خوشبختی در نظر گرفتیم دوباره افزایش خواهد یافت، اما با تلاشی مجدد برای کمتر کردن آن، وارد یک چرخهی پویا خواهیم شد، چرخهای که هرگز به پایان نخواهد رسید؛ آنکه به این چرخه آری میگوید، خوشبختی را بیش از سایرین لمس خواهد کرد و تو با تمام رنجها، دردها و شادیهایی که داری، ناچاری به درون خود بنگری و آرام از خویش بپرسی که هرگز اقبالی یافتهای تا به این زندگی با همهی زشتیها و زیباییهایش «آری» بگویی؟ بدون دوست داشتن زندگی چگونه میخواهی از رنجشهایت عبور کنی، چگونه میتوانی خودت و دیگری را درک کنی؟ آری گویی به زندگی به معنای اتصال و ارتباط با نفس زندگی است، حقیقت این است که هیچ چیزی به تنهایی اهمیّت ندارد و خوشبختی تنها در ارتباط با دیگری معنا مییابد، ضعف بدنی و نیروی برتر طبیعت، ما را به این نتیجه میرساند که برای تسکین دردهایمان، هوای یکدیگر را داشته باشیم، همانند پیرمردانی که درختانی میکارند که میدانند هرگز زیر سایهاش نخواهند نشست.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
اگر در جهان راهی یافت میشد که آبِ رفته را به جوی بازگرداند، ارزش داشت که به خطاهای گذشته خود بیندیشیم؛ ولی به راستی گذشته را باید از آنِ گذشتگان دانست؛ گذشته از آن گذشتگان است و آینده از آنِ توست.
مادام که از آنِ توست، نگهش دار و افکارت را، نه روی آزاری که در گذشته رساندهای، بلکه روی کمکی که اکنون میتوانی انجام دهی، متمرکز کن!
📙 #خرمگس
👤 #اتل_لیلیان_وینیچ
@existentialistt
مادام که از آنِ توست، نگهش دار و افکارت را، نه روی آزاری که در گذشته رساندهای، بلکه روی کمکی که اکنون میتوانی انجام دهی، متمرکز کن!
📙 #خرمگس
👤 #اتل_لیلیان_وینیچ
@existentialistt
Existentialist
شاعر این اثر کمنظیر طرفة بنالعبد، و نام خوانندهاش عبدالرحمن محمد است. @existentialistt
...
به زبان رولو می: «ما ممکن است به درختی در فصل پاییز نگاه کنیم که برگهای رنگارنگ و درخشانش چنان زیبا باشند که احساس اشک ریختن به ما دست دهد؛ یا ممکن است قطعه موسیقی دلربایی را بشنویم که ما را سرشار از اندوه کند. در این حال ممکن است فکری به درون ضمیر هشیار ما راه یابد که ای کاش اصلا آن درخت را نمیدیدیم یا آن قطعه موسیقی را نمیشنیدیم.» مشابه همان احساس علاقه شدیدی که نسبت به کسی داری، اما میدانیکه هرگز او را به دست نخواهی آورد، فقدان بیرحمانه و جبران ناپذیرِ محبوب، مخلوط احساساتی چون اشتیاق و پریشانی و حسرت و اندوه را برایت در پی خواهد آورد، اما علاوه بر این همزمان دچار این احساس گناه دردناک خواهی شد که ناتوانی و کمبود از خودت بوده است؛ ناتوانی و کمبودی که تا قبل از آن قابل تحمل بود اکنون غیرقابل تحمل شده است، نزدیکی به معشوق بدون وصال، عذاب مداوم است! تداوم ناکامی است که غیرقابل تحملش میکند، در همین لحظات است که آرزو میکنی ای کاش اصلأ او را نمیدیدی یا دیگر نبینی تا مجبور نباشی این ناکامیِ مداوم را تحمل کنی.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
به زبان رولو می: «ما ممکن است به درختی در فصل پاییز نگاه کنیم که برگهای رنگارنگ و درخشانش چنان زیبا باشند که احساس اشک ریختن به ما دست دهد؛ یا ممکن است قطعه موسیقی دلربایی را بشنویم که ما را سرشار از اندوه کند. در این حال ممکن است فکری به درون ضمیر هشیار ما راه یابد که ای کاش اصلا آن درخت را نمیدیدیم یا آن قطعه موسیقی را نمیشنیدیم.» مشابه همان احساس علاقه شدیدی که نسبت به کسی داری، اما میدانیکه هرگز او را به دست نخواهی آورد، فقدان بیرحمانه و جبران ناپذیرِ محبوب، مخلوط احساساتی چون اشتیاق و پریشانی و حسرت و اندوه را برایت در پی خواهد آورد، اما علاوه بر این همزمان دچار این احساس گناه دردناک خواهی شد که ناتوانی و کمبود از خودت بوده است؛ ناتوانی و کمبودی که تا قبل از آن قابل تحمل بود اکنون غیرقابل تحمل شده است، نزدیکی به معشوق بدون وصال، عذاب مداوم است! تداوم ناکامی است که غیرقابل تحملش میکند، در همین لحظات است که آرزو میکنی ای کاش اصلأ او را نمیدیدی یا دیگر نبینی تا مجبور نباشی این ناکامیِ مداوم را تحمل کنی.
.
.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
ژاک لکان در سمینار چهارم:
«وسواسی کیست؟ در مجموع بازیگریست که نقش خود را ایفا میکند و نقشهای زیادی را به عهده دارد، به گونهای که انگار مرده است و این راهی برای محافظت از خود در برابر مرگ است.»
منظور لکان این است که یک فرد وسواسی با نقشهایش یکی میشود و هم هویت شدن با نقشهایی که در زندگی دارد، منجر به مرگ او میشود و این راهیست که فرد وسواسی خودش را از واقعیت مرگ مصون میکند.
در واقع "وسواس مرگی برای غلبه بر اضطراب مرگ است."
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
«وسواسی کیست؟ در مجموع بازیگریست که نقش خود را ایفا میکند و نقشهای زیادی را به عهده دارد، به گونهای که انگار مرده است و این راهی برای محافظت از خود در برابر مرگ است.»
منظور لکان این است که یک فرد وسواسی با نقشهایش یکی میشود و هم هویت شدن با نقشهایی که در زندگی دارد، منجر به مرگ او میشود و این راهیست که فرد وسواسی خودش را از واقعیت مرگ مصون میکند.
در واقع "وسواس مرگی برای غلبه بر اضطراب مرگ است."
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
✍️ میخوای بدونی من تو دلم چه تصویری از کشورم دارم؟
دلت میخواد بدونی؟
کشور من تصویر یه سرباز مست حیران رو داره که خنجرش رو روی پاچه شلوار ارتشیش تمیز میکنه و تو غلافش میذاره، بعدش روی جسد مردی که خرخرهاش رو بریده تف میکنه. کشور من تصویر یه پیرمردی رو داره که از صف پناهندهها بیرون میاد و برای اینکه خستگیش رو در کنه روی علفها دراز میکشه. روی علفهایی که توش یه مین ضد نفر خاک شده.
کشور من شبیه اون مادریه که میبینه اونیفورم پسرش یه دگمه کم داره. با عجله دگمه رو میدوزه و بعدش پسرش رو خاک میکنه. کشور من شبیه مادریه که این نامهرو براش فرستادند:
«پسرت رو کشتیم. اگه میخوای برات جسدش رو بفرستیم تا خاکش کنی، برامون سه هزار دلار تهیه کن»
کشور من تصویر یکی از رایجترین فحشها رو داره:
ای لامصبِ بدمصبِ سگمصب...
📕 پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی
👤 #ماتئی_ویسنی_یک
@existentialistt
دلت میخواد بدونی؟
کشور من تصویر یه سرباز مست حیران رو داره که خنجرش رو روی پاچه شلوار ارتشیش تمیز میکنه و تو غلافش میذاره، بعدش روی جسد مردی که خرخرهاش رو بریده تف میکنه. کشور من تصویر یه پیرمردی رو داره که از صف پناهندهها بیرون میاد و برای اینکه خستگیش رو در کنه روی علفها دراز میکشه. روی علفهایی که توش یه مین ضد نفر خاک شده.
کشور من شبیه اون مادریه که میبینه اونیفورم پسرش یه دگمه کم داره. با عجله دگمه رو میدوزه و بعدش پسرش رو خاک میکنه. کشور من شبیه مادریه که این نامهرو براش فرستادند:
«پسرت رو کشتیم. اگه میخوای برات جسدش رو بفرستیم تا خاکش کنی، برامون سه هزار دلار تهیه کن»
کشور من تصویر یکی از رایجترین فحشها رو داره:
ای لامصبِ بدمصبِ سگمصب...
📕 پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی
👤 #ماتئی_ویسنی_یک
@existentialistt
نامه انیشتین به فروید:
آقای فروید عزیز آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟
چرا باید انسانها اینطور بیرحمانه همدیگر را بکشند؟ چرا تمام کوششها برای یک صلح پایدار به شکست منجر شده است؟ چرا انسانها اینقدر خونخوار و بیرحم هستند؟ چرا مردم اجازه میدهند دیکتاتورهای جانی و دیوانه از احساسات آنان سواستفاده کنند و آنان را تا مرز جنون و کشتن همسایگان خود به کار ببرند؟
آیا هدایت رشد روانِ انسان در جهتی که توان مقابله با جنون نفرت و نابودی را داشته باشد امکانپذیر است؟
پاسخ زیگموند فروید به آلبرت انیشتین:
به طور کلی تضاد میان انسانها و حیوانات با توسل به قدرت و خشونت خاتمه پیدا میکند، در انسانها چون اختلاف عقیده هم وجود دارد این تضاد به بالاترین حد از انتزاع میرسد. انسانهای غارنشین که به صورت گله حیوانات زندگی میکردند قدرت بازو و مشت تعیین کننده مالکیت بود با پیدایش اسلحه و استراتژی جنگ، برتری فکری جای زور بازو را گرفت.
به طور کلی کشتن دشمن سبب ارضا یکی از غرایز انسانی است اما به تدریج در نظامهای بشری تغییراتی صورت گرفت و شیوههای توسل به زور به نفع حاکمیت حقوق تغییر کرد. با نگاهی گذرا به تاریخ بشر میبینیم که همواره اختلافاتی پایان ناپذیر میان یک یا چند موجودیت اجتماعی، اختلافاتی میان واحدهای کوچک و بزرگ، محدودههای شهری – مناطق مختلف – میان قبایل – ملتها و امپراتوریها وجود داشته که اغلب با زورآزمایی و جنگ خاتمه یافته است.
برخی مانند هونها و مغولها در تاریخ بشر مانند طاعون ظاهر شدند و فقط بدبختی و تباهی به بار آوردند. جلوگیری قطعی از بروز جنگ فقط زمانی ممکن است که انسانها برای جایگزینی قدرت مرکزی و رعایت احکام آن در هریک از موارد اختلاف به توافق اصولی برسند. آقای انیشتین شما از سهولت بسیج مشتاقانه انسانها برای جنگ حیرت کرده و حدس زدهاید که چیزی درون انسانها منشا اثر است و سپس از غریزه نفرت و نابودی که کار اینگونه تحریکات را آسان میکند نام بردهاید. ما روانشناسان به وجود چنین غریزهای اعتقاد داریم و سعی کردهایم تظاهرات و نشانههای این غریزه را بررسی کنیم.
غرایز انسانی به دو گونهاند:
1- غرایزی که خواهان صیانت نفس و وحدت زندگی هستند این غرایز را عشقی یا تمایلات جنسی مینامند.
2- غرایزی که خواهان نابودی و مرگ هستند ما آنها را به غریزه پرخاشگری و غریزه تخریب خلاصه میکنیم.
به نظر میرسد که هیچ یک از این غرایز به تنهایی فعالیت نمیکنند. به طور مثال شخصی که عاشق میشود غریزه تصاحب و مالکیت و پرخاشگری هم در او تشدید میشود اما غریزه تخریب یا مرگ و ویرانگری در درون هر موجود زندهای فعال است و میکوشد موجود زنده را به تدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت بی جان برگرداند درحالیکه غریزه عشق و شهوانی قطب مخالف آن است که معرف کوششهای زندگی هستند.
امیدی به محو تمایلات پرخاشگرانه انسانها نمیتوان داشت. بلشویکها امیدوارند بتوانند از طریق تضمین ارضا نیازهای مادی و رفع اختلاف طبقاتی در جامعه و برابری پرخاشگری انسانها را از میان بردارند. به نظر من امیدی واهی و خیالی باطل است چون بلشویکها حتی به پیروان خود نمیآموزند از کینه توزی و دشمنی نسبت به یکدیگر دست بردارند. هدف ما محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها نیست فقط باید سعی کرد این گرایش به گونهای هدایت شود که به صورت جنگ بروز نکند.
امروزه در جوامع اکثریتی عظیم از مردم تشکیل میدهند که خود استقلال و ثبات عقیده ندارند و به مرجع قدرتی نیازمندند که برای ایشان قادر به اتخاذ تصمیم باشد. باید دقت و کوشش بسیار به کار برد تا انسانهای روشنفکر تحصیل کرده و دارای استقلال فکر – شجاع و حقیقت جو، از لایههای بالای جامعه تربیت نمود و هدایت تودههای وابسته و فاقد استقلال را به آنان سپرد. البته وضعیت مطلوب و دلخواه اجتماعی مرکب از مردمانی خواهد بود که زندگی غریزی خود را مطیع و مقهور حاکمیت خرد و عقل کرده باشند.
نمیتوان تمام جنگها را در اساس محکوم کرد. تا زمانی که قدرتهایی وجود دارند که بیرحمانه آماده نابودی دیگرانند، دیگران نیز باید خود را برای جنگ مسلح کنند از ویژگیهای روان شناختی تکامل فرهنگی، دو ویژگی از اهمیت زیادی برخوردارند یکی قدرت یابی عقل که بر زندگی غریزی غلبه نموده است و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش.
تا کی باید انتظار داشت تا مردم دنیا صلح طلب شوند؟ نمیدانم. تنها امید من به نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از تاثیرات و پیامدهای جنگ است. هر چیزی که به تکامل فرهنگی یاری رساند و آن را تقویت و تسریع کند، بی گمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد.
دوستدار شما زیگموند فروید
@existentialistt
آقای فروید عزیز آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟
چرا باید انسانها اینطور بیرحمانه همدیگر را بکشند؟ چرا تمام کوششها برای یک صلح پایدار به شکست منجر شده است؟ چرا انسانها اینقدر خونخوار و بیرحم هستند؟ چرا مردم اجازه میدهند دیکتاتورهای جانی و دیوانه از احساسات آنان سواستفاده کنند و آنان را تا مرز جنون و کشتن همسایگان خود به کار ببرند؟
آیا هدایت رشد روانِ انسان در جهتی که توان مقابله با جنون نفرت و نابودی را داشته باشد امکانپذیر است؟
پاسخ زیگموند فروید به آلبرت انیشتین:
به طور کلی تضاد میان انسانها و حیوانات با توسل به قدرت و خشونت خاتمه پیدا میکند، در انسانها چون اختلاف عقیده هم وجود دارد این تضاد به بالاترین حد از انتزاع میرسد. انسانهای غارنشین که به صورت گله حیوانات زندگی میکردند قدرت بازو و مشت تعیین کننده مالکیت بود با پیدایش اسلحه و استراتژی جنگ، برتری فکری جای زور بازو را گرفت.
به طور کلی کشتن دشمن سبب ارضا یکی از غرایز انسانی است اما به تدریج در نظامهای بشری تغییراتی صورت گرفت و شیوههای توسل به زور به نفع حاکمیت حقوق تغییر کرد. با نگاهی گذرا به تاریخ بشر میبینیم که همواره اختلافاتی پایان ناپذیر میان یک یا چند موجودیت اجتماعی، اختلافاتی میان واحدهای کوچک و بزرگ، محدودههای شهری – مناطق مختلف – میان قبایل – ملتها و امپراتوریها وجود داشته که اغلب با زورآزمایی و جنگ خاتمه یافته است.
برخی مانند هونها و مغولها در تاریخ بشر مانند طاعون ظاهر شدند و فقط بدبختی و تباهی به بار آوردند. جلوگیری قطعی از بروز جنگ فقط زمانی ممکن است که انسانها برای جایگزینی قدرت مرکزی و رعایت احکام آن در هریک از موارد اختلاف به توافق اصولی برسند. آقای انیشتین شما از سهولت بسیج مشتاقانه انسانها برای جنگ حیرت کرده و حدس زدهاید که چیزی درون انسانها منشا اثر است و سپس از غریزه نفرت و نابودی که کار اینگونه تحریکات را آسان میکند نام بردهاید. ما روانشناسان به وجود چنین غریزهای اعتقاد داریم و سعی کردهایم تظاهرات و نشانههای این غریزه را بررسی کنیم.
غرایز انسانی به دو گونهاند:
1- غرایزی که خواهان صیانت نفس و وحدت زندگی هستند این غرایز را عشقی یا تمایلات جنسی مینامند.
2- غرایزی که خواهان نابودی و مرگ هستند ما آنها را به غریزه پرخاشگری و غریزه تخریب خلاصه میکنیم.
به نظر میرسد که هیچ یک از این غرایز به تنهایی فعالیت نمیکنند. به طور مثال شخصی که عاشق میشود غریزه تصاحب و مالکیت و پرخاشگری هم در او تشدید میشود اما غریزه تخریب یا مرگ و ویرانگری در درون هر موجود زندهای فعال است و میکوشد موجود زنده را به تدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت بی جان برگرداند درحالیکه غریزه عشق و شهوانی قطب مخالف آن است که معرف کوششهای زندگی هستند.
امیدی به محو تمایلات پرخاشگرانه انسانها نمیتوان داشت. بلشویکها امیدوارند بتوانند از طریق تضمین ارضا نیازهای مادی و رفع اختلاف طبقاتی در جامعه و برابری پرخاشگری انسانها را از میان بردارند. به نظر من امیدی واهی و خیالی باطل است چون بلشویکها حتی به پیروان خود نمیآموزند از کینه توزی و دشمنی نسبت به یکدیگر دست بردارند. هدف ما محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها نیست فقط باید سعی کرد این گرایش به گونهای هدایت شود که به صورت جنگ بروز نکند.
امروزه در جوامع اکثریتی عظیم از مردم تشکیل میدهند که خود استقلال و ثبات عقیده ندارند و به مرجع قدرتی نیازمندند که برای ایشان قادر به اتخاذ تصمیم باشد. باید دقت و کوشش بسیار به کار برد تا انسانهای روشنفکر تحصیل کرده و دارای استقلال فکر – شجاع و حقیقت جو، از لایههای بالای جامعه تربیت نمود و هدایت تودههای وابسته و فاقد استقلال را به آنان سپرد. البته وضعیت مطلوب و دلخواه اجتماعی مرکب از مردمانی خواهد بود که زندگی غریزی خود را مطیع و مقهور حاکمیت خرد و عقل کرده باشند.
نمیتوان تمام جنگها را در اساس محکوم کرد. تا زمانی که قدرتهایی وجود دارند که بیرحمانه آماده نابودی دیگرانند، دیگران نیز باید خود را برای جنگ مسلح کنند از ویژگیهای روان شناختی تکامل فرهنگی، دو ویژگی از اهمیت زیادی برخوردارند یکی قدرت یابی عقل که بر زندگی غریزی غلبه نموده است و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش.
تا کی باید انتظار داشت تا مردم دنیا صلح طلب شوند؟ نمیدانم. تنها امید من به نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از تاثیرات و پیامدهای جنگ است. هر چیزی که به تکامل فرهنگی یاری رساند و آن را تقویت و تسریع کند، بی گمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد.
دوستدار شما زیگموند فروید
@existentialistt
– بگو قلبت چگونه همهی آن چیزها را تحمل کرد، درحالی که کودکی بیش نبودی…
– نمیدانم… گاهی حس میکنم چیزی در من بود، حضوری که انگار از خودِ من بزرگتر و محکمتر بود، اما در عین حال، ناآشنا. انگار چیزی مرا در برابر آنهمه درد نگه میداشت، حتی اگر خودم نمیفهمیدم.
– و این حضور، آیا حالا هم با تو هست؟
– شاید… شاید همان چیزی است که مرا به گذشته برمیگرداند، به تکرار. انگار زندگیام از همانجا رقم خورده و هنوز هم در بند آن روزها هستم، در بند چیزی که نمیتوانم کامل بشناسم.
– گاهی آنچه در قلب ما میماند، خودِ ما نیست، چیزی است که از آن عبور کردهایم، اما همچنان مسیر ما را میسازد.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
– نمیدانم… گاهی حس میکنم چیزی در من بود، حضوری که انگار از خودِ من بزرگتر و محکمتر بود، اما در عین حال، ناآشنا. انگار چیزی مرا در برابر آنهمه درد نگه میداشت، حتی اگر خودم نمیفهمیدم.
– و این حضور، آیا حالا هم با تو هست؟
– شاید… شاید همان چیزی است که مرا به گذشته برمیگرداند، به تکرار. انگار زندگیام از همانجا رقم خورده و هنوز هم در بند آن روزها هستم، در بند چیزی که نمیتوانم کامل بشناسم.
– گاهی آنچه در قلب ما میماند، خودِ ما نیست، چیزی است که از آن عبور کردهایم، اما همچنان مسیر ما را میسازد.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
هاینز کوهوت میگوید: «نشانه یک ازدواج خوب زمانی است که فقط یکی از دو نفر در آن واحد دیوانه میشود!»
این جمله کوهوت به عمق پیچیدگیهای روانی و عاطفی در ازدواج اشاره دارد. در یک ازدواج سالم، معمولاً یکی از طرفین میتواند در مواقع بحرانی احساسات شدید را تجربه کند، در حالی که دیگری قادر است آرامش خود را حفظ کند. این تعادل در احساسات به ایجاد فضایی امن و حمایتی کمک میکند.
وقتی فقط یکی از طرفین به سمت دیوانگی میرود، به معنای این است که طرف دیگر توانسته است بهخوبی وضعیت را مدیریت کند و حمایت عاطفی لازم را ارائه دهد. این امر به هر دو نفر این امکان را میدهد که با چالشها روبهرو شوند و از یکدیگر حمایت کنند.
بنابراین، این جمله نشاندهنده اهمیت همدلی و ظرفیت پذیرش در یک رابطه است. در شرایط بحرانی، اگر یکی از طرفین بتواند با قدرت و صبر عمل کند، این میتواند به حفظ سلامت رابطه و جلوگیری از تنشهای بیشتر کمک کند. در نهایت، این تعامل میتواند به رشد و پایداری رابطه منجر شود.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
این جمله کوهوت به عمق پیچیدگیهای روانی و عاطفی در ازدواج اشاره دارد. در یک ازدواج سالم، معمولاً یکی از طرفین میتواند در مواقع بحرانی احساسات شدید را تجربه کند، در حالی که دیگری قادر است آرامش خود را حفظ کند. این تعادل در احساسات به ایجاد فضایی امن و حمایتی کمک میکند.
وقتی فقط یکی از طرفین به سمت دیوانگی میرود، به معنای این است که طرف دیگر توانسته است بهخوبی وضعیت را مدیریت کند و حمایت عاطفی لازم را ارائه دهد. این امر به هر دو نفر این امکان را میدهد که با چالشها روبهرو شوند و از یکدیگر حمایت کنند.
بنابراین، این جمله نشاندهنده اهمیت همدلی و ظرفیت پذیرش در یک رابطه است. در شرایط بحرانی، اگر یکی از طرفین بتواند با قدرت و صبر عمل کند، این میتواند به حفظ سلامت رابطه و جلوگیری از تنشهای بیشتر کمک کند. در نهایت، این تعامل میتواند به رشد و پایداری رابطه منجر شود.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
من هرگز نمیتوانم تمام خواستههایت را برآورده کنم، چرا که میل تو هرگز به طور کامل قابل دستیابی نیست و تو هم هرگز نمیتوانی کاملترین بازتاب از آن چیزی باشی که من میطلبم. با این حال، آنچه ارزشمند است، نه رسیدن به این توهم همترازی، بلکه پذیرش نقصها و کمبودهای یکدیگر است. زیرا اگر هر یک از ما تنها به تصویر ایدهآل و دستنیافتنیای که از دیگری در ذهن داریم بچسبیم، آنچه بین ما باقی میماند، نه صداقت، بلکه سکوت و نوعی دروغ ناخودآگاهانه خواهد بود؛ دروغی که میل واقعی ما را سرکوب میکند و دشمنی خاموش میان عشق و حقیقت ایجاد میکند.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
آیا سمی خطاب کردن دیگری درست است؟
کولت سولر روانکاو میگوید: «سمی خطاب کردن دیگری، نفی نقش خود در رابطه و نفی نیازمندی خود به دیگری و ریختن تمام زشتیها بر سر اوست. اما چه کسی سمی نگریسته میشود؟ آنکه شبیه من نمیاندیشد، آنکه به شکلی که من خواستهام عمل نمیکند.»
چرا دیگری را سمی خطاب میکنیم؟
سولر در این عبارت به یکی از مکانیسمهای روانی رایج در روابط انسانی اشاره دارد: فرافکنی تمام مشکلات و زشتیها بر روی دیگری و برچسب «سمی» زدن به او. منظور او این است که وقتی فردی، دیگری را «سمی» تلقی میکند، در واقع نقش و مسئولیت خود را در آن رابطه نادیده میگیرد و به نحوی نیازمندی خود به دیگری را انکار میکند. به این ترتیب، او دیگری را به مثابه منبع مشکلات معرفی میکند و تمامی نارضایتیها و ناکامیهایش را بر سر او میریزد.
اما چه کسی از نظر ما سمی است؟
کسی که مشابه ما نمیاندیشد و به شیوهای که ما انتظار داریم، عمل نمیکند. از این منظر، دیگری به تهدیدی برای تصویر ذهنی ما از خودمان تبدیل میشود، چرا که او به ما شباهت ندارد و از خواستهها یا باورهای ما پیروی نمیکند. این اختلافها و ناهمخوانیها در ذهن فرد به شکل خصومت و دشمنی ظاهر میشوند، به طوری که فرد به جای مواجهه با اختلافات یا پذیرش آنها، ترجیح میدهد دیگری را مظهر تمام زشتیها بداند.
سمی خطاب کردن دیگری به چه چیزی میانجامد؟
از دیدگاه او، «سمی خطاب کردن دیگری» اشاره به فرایند پیچیدهای دارد که در آن فرد تلاش میکند با خطاب قرار دادن دیگری، جایگاه یا هویت خاصی برای او تعریف کند. این فرایند به نوعی از قدرت یا نفوذ نیز اشاره دارد؛ زیرا به فرد امکان میدهد تا به واسطهٔ زبان، دیگری را به نحوی مشخص بازنمایی و جایگاهی به او تحمیل کند.
چه نتیجهای میتوانیم بگیریم؟
این عمل نهتنها موجب میشود که فرد از پذیرش مسئولیت خود در رابطه شانه خالی کند، بلکه مانعی برای ارتباط واقعی و شناختی درست از دیگری ایجاد میکند. به این شکل هرگز متوجه نقصان و کمبود خود نمیشویم.
در نهایت، این وضعیت در حقیقت به فقدان تحمل تفاوتها و دیگری بودنِ دیگری اشاره دارد. سمی خطاب کردن دیگری، به نوعی انکار نیاز به پذیرش، تعامل و رشد متقابل است؛ زیرا فرد ترجیح میدهد به جای پذیرش تفاوتها، تمام تقصیرها را به گردن دیگری بیندازد.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
کولت سولر روانکاو میگوید: «سمی خطاب کردن دیگری، نفی نقش خود در رابطه و نفی نیازمندی خود به دیگری و ریختن تمام زشتیها بر سر اوست. اما چه کسی سمی نگریسته میشود؟ آنکه شبیه من نمیاندیشد، آنکه به شکلی که من خواستهام عمل نمیکند.»
چرا دیگری را سمی خطاب میکنیم؟
سولر در این عبارت به یکی از مکانیسمهای روانی رایج در روابط انسانی اشاره دارد: فرافکنی تمام مشکلات و زشتیها بر روی دیگری و برچسب «سمی» زدن به او. منظور او این است که وقتی فردی، دیگری را «سمی» تلقی میکند، در واقع نقش و مسئولیت خود را در آن رابطه نادیده میگیرد و به نحوی نیازمندی خود به دیگری را انکار میکند. به این ترتیب، او دیگری را به مثابه منبع مشکلات معرفی میکند و تمامی نارضایتیها و ناکامیهایش را بر سر او میریزد.
اما چه کسی از نظر ما سمی است؟
کسی که مشابه ما نمیاندیشد و به شیوهای که ما انتظار داریم، عمل نمیکند. از این منظر، دیگری به تهدیدی برای تصویر ذهنی ما از خودمان تبدیل میشود، چرا که او به ما شباهت ندارد و از خواستهها یا باورهای ما پیروی نمیکند. این اختلافها و ناهمخوانیها در ذهن فرد به شکل خصومت و دشمنی ظاهر میشوند، به طوری که فرد به جای مواجهه با اختلافات یا پذیرش آنها، ترجیح میدهد دیگری را مظهر تمام زشتیها بداند.
سمی خطاب کردن دیگری به چه چیزی میانجامد؟
از دیدگاه او، «سمی خطاب کردن دیگری» اشاره به فرایند پیچیدهای دارد که در آن فرد تلاش میکند با خطاب قرار دادن دیگری، جایگاه یا هویت خاصی برای او تعریف کند. این فرایند به نوعی از قدرت یا نفوذ نیز اشاره دارد؛ زیرا به فرد امکان میدهد تا به واسطهٔ زبان، دیگری را به نحوی مشخص بازنمایی و جایگاهی به او تحمیل کند.
چه نتیجهای میتوانیم بگیریم؟
این عمل نهتنها موجب میشود که فرد از پذیرش مسئولیت خود در رابطه شانه خالی کند، بلکه مانعی برای ارتباط واقعی و شناختی درست از دیگری ایجاد میکند. به این شکل هرگز متوجه نقصان و کمبود خود نمیشویم.
در نهایت، این وضعیت در حقیقت به فقدان تحمل تفاوتها و دیگری بودنِ دیگری اشاره دارد. سمی خطاب کردن دیگری، به نوعی انکار نیاز به پذیرش، تعامل و رشد متقابل است؛ زیرا فرد ترجیح میدهد به جای پذیرش تفاوتها، تمام تقصیرها را به گردن دیگری بیندازد.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt