بخش یکم: دستیابی به قدرت
قسمت اول
#کتابخوانی
#مردان_قدرت_طلب
این بخش سه قسمت کلی داره:
۱ـ قبضه قدرت فاشیستی
۲-کودتای نظامی
۳ـ ظهور اقتدارگرایان جدید
همونطور که تا الان متوجه شدیم نویسنده قصد داره چگونگی تبدیل شدن دموکراسیها رو به حکومتهای استبدادی شرح بده، برای همین اومده و تاریخ صد سال اخیر رو بررسی کرده چرا که تا قبل از اون عملا دموکراسی در جهان نظام غالبی نبوده، امپراتوریها و پادشاهیهای موروثی زیادی همچنان در اروپا سر کار بودن که جنگ جهانی اول اومد و به این امپراتوریها پایان داد که یکی از اونا امپراتوری روسیه بود که بعدتر اپیزودی درباره آخرین تزار روس خواهیم داشت.
پس جای تعجب نیست که نویسنده بره سراغ موسولینی به عنوان اولین کسی که دموکراسی رو به حکومتی استبدادی تبدیل کرد. موسولینی
داشت، وقتی معلم مدرسه بود به داشتن پنجه بوکس و تعرض جنسی به زنان شهره بود و گویا یکی از همکلاسها و دوست دخترش رو با چاقو مضروب کرده بود.
موسولینی با این اوصاف یه چیزی بوده شبیه اوباش اما با این تفاوت که به وقتش میتونسته خوب ادای آدمای متشخص رو دربیاره.
یه نکته خیلی جالب اینجا وجود داره خصوصا برای ما که میبینیم آدما مخصوصا فعالان سیاسی خارج از کشور چقدر سریع رنگ عوض میکنن.
نکته اینجاست: موسولینی در سال ۱۹۱۲ رهبر جناح انقلابی حزب سوسیالیست ایتالیا شد یعنی اونموقع چپ تشریف داشتن ایشون. بعد وقتی از مداخله ایتالیا در جنگ حمایت کرد از حزب انداختنش بیرون چون سوسیالیستها مخالف جنگ بودن و اعتقاد داشتن همبستگی جهانی کارگران به دلیل جنگ تضعیف میشه. باید توجه کنید که این دوره هنوز مارکسیسمی به اون معنا که بعدتر با وقوع وقایع اکتبر خیلی پر رنگ شد، پر رنگ نبود و سوسیالیسمی که ازش حرف زده میشه بیشتر سوسیالیسم فوریه و سن سیمون بود تا مارکسیسم، بعدتر در مجموعه فلسفه سیاسی اینا رو باز میکنم.
از بحث دور نشیم، موسولینی از حزب که اخراج میشه یه روزنامه درمیاره که توش اندیشههای فاشیستیش رو مطرح میکنه، حالا حدس بزنید پول این روزنامه رو کی میداده؟ بله کارخانهدارها و سرمایهدارهای ایتالیایی. یه چرخش خیلی تمیز و شیک از چپ به راست. دشمنان دیروز شدن دوستان امروز شیاد قصه ما. حالا خودتون نمونههای وطنیش رو تو ذهن بیارید 🤔
اما داستان به همین جا ختم نمیشه همونطور که راستهای افراطی وطنی رو اگه خوب سوال پیچشون کنی به اندیشههای چپ میرسی مثل این اعتقاد که دولت باید همه کارها رو دست بگیره و همه چیز رو مدیریت کنه و درست کنه. جناب موسولینی قصه ما هم اومد ملیگرایی رو با سوسیالیسم پیوند زد و فاشیسم رو از دلش کشید بیرون.
🚨جمله بالا یه نکته داره ببینم کی متنها رو کامل خونده و متوجهش میشه؟ راهنمایی: قبلا یه جمله توی مقدمه برام سوال بود که الان یه جورایی جوابش رو داره میده نویسنده. ( شکلک معلم ☺️)
اما اتفاقی که اینجا میوفته چیه؟ فاشیستها و بعدتر نازیها بیشتر از همه چپها رو سرکوب میکردن چرا؟
قسمت اول
#کتابخوانی
#مردان_قدرت_طلب
این بخش سه قسمت کلی داره:
۱ـ قبضه قدرت فاشیستی
۲-کودتای نظامی
۳ـ ظهور اقتدارگرایان جدید
همونطور که تا الان متوجه شدیم نویسنده قصد داره چگونگی تبدیل شدن دموکراسیها رو به حکومتهای استبدادی شرح بده، برای همین اومده و تاریخ صد سال اخیر رو بررسی کرده چرا که تا قبل از اون عملا دموکراسی در جهان نظام غالبی نبوده، امپراتوریها و پادشاهیهای موروثی زیادی همچنان در اروپا سر کار بودن که جنگ جهانی اول اومد و به این امپراتوریها پایان داد که یکی از اونا امپراتوری روسیه بود که بعدتر اپیزودی درباره آخرین تزار روس خواهیم داشت.
پس جای تعجب نیست که نویسنده بره سراغ موسولینی به عنوان اولین کسی که دموکراسی رو به حکومتی استبدادی تبدیل کرد. موسولینی
سرشت خشونتجو، فرصت طلبی و قدرت بیان
داشت، وقتی معلم مدرسه بود به داشتن پنجه بوکس و تعرض جنسی به زنان شهره بود و گویا یکی از همکلاسها و دوست دخترش رو با چاقو مضروب کرده بود.
موسولینی با این اوصاف یه چیزی بوده شبیه اوباش اما با این تفاوت که به وقتش میتونسته خوب ادای آدمای متشخص رو دربیاره.
یه نکته خیلی جالب اینجا وجود داره خصوصا برای ما که میبینیم آدما مخصوصا فعالان سیاسی خارج از کشور چقدر سریع رنگ عوض میکنن.
نکته اینجاست: موسولینی در سال ۱۹۱۲ رهبر جناح انقلابی حزب سوسیالیست ایتالیا شد یعنی اونموقع چپ تشریف داشتن ایشون. بعد وقتی از مداخله ایتالیا در جنگ حمایت کرد از حزب انداختنش بیرون چون سوسیالیستها مخالف جنگ بودن و اعتقاد داشتن همبستگی جهانی کارگران به دلیل جنگ تضعیف میشه. باید توجه کنید که این دوره هنوز مارکسیسمی به اون معنا که بعدتر با وقوع وقایع اکتبر خیلی پر رنگ شد، پر رنگ نبود و سوسیالیسمی که ازش حرف زده میشه بیشتر سوسیالیسم فوریه و سن سیمون بود تا مارکسیسم، بعدتر در مجموعه فلسفه سیاسی اینا رو باز میکنم.
از بحث دور نشیم، موسولینی از حزب که اخراج میشه یه روزنامه درمیاره که توش اندیشههای فاشیستیش رو مطرح میکنه، حالا حدس بزنید پول این روزنامه رو کی میداده؟ بله کارخانهدارها و سرمایهدارهای ایتالیایی. یه چرخش خیلی تمیز و شیک از چپ به راست. دشمنان دیروز شدن دوستان امروز شیاد قصه ما. حالا خودتون نمونههای وطنیش رو تو ذهن بیارید 🤔
اما داستان به همین جا ختم نمیشه همونطور که راستهای افراطی وطنی رو اگه خوب سوال پیچشون کنی به اندیشههای چپ میرسی مثل این اعتقاد که دولت باید همه کارها رو دست بگیره و همه چیز رو مدیریت کنه و درست کنه. جناب موسولینی قصه ما هم اومد ملیگرایی رو با سوسیالیسم پیوند زد و فاشیسم رو از دلش کشید بیرون.
🚨جمله بالا یه نکته داره ببینم کی متنها رو کامل خونده و متوجهش میشه؟ راهنمایی: قبلا یه جمله توی مقدمه برام سوال بود که الان یه جورایی جوابش رو داره میده نویسنده. ( شکلک معلم ☺️)
اما اتفاقی که اینجا میوفته چیه؟ فاشیستها و بعدتر نازیها بیشتر از همه چپها رو سرکوب میکردن چرا؟
👍8❤4
#مردان_قدرت_طلب
#کتابخوانی
همونطور که میدونید مدتی هست که مطالعه کتاب #مردان_قدرت_طلب رو شروع کردیم.
چون ممکنه مطالب این کتاب لابهلای بقیه مطالب کانال گم بشن، این پست رو میگذارم و به مرور بروزرسانیاش میکنم.
💸لینک خرید کتاب:
فیزیکی: https://www.iranketab.ir/c/45ed9a
الکترونیک:
طاقچه https://taaghche.com/book/216810
فیدیبو
https://fidibo.com/book/173165-مردان-قدرت-طلب
📝بخشهای کتاب
پیشگفتار
مقدمه:
مقدمه قسمت اول پارت اول
مقدمه قسمت اول پارت دوم
مقدمه قسمت دوم
مقدمه قسمت سوم
مقدمه قسمت چهارم
جمعبندی مقدمه
بخش اول: دستیابی به قدرت
قسمت اول قبضه قدرت فاشیستی
قسمت پایانی قبضه قدرت فاشیستی
#کتابخوانی
همونطور که میدونید مدتی هست که مطالعه کتاب #مردان_قدرت_طلب رو شروع کردیم.
چون ممکنه مطالب این کتاب لابهلای بقیه مطالب کانال گم بشن، این پست رو میگذارم و به مرور بروزرسانیاش میکنم.
💸لینک خرید کتاب:
فیزیکی: https://www.iranketab.ir/c/45ed9a
الکترونیک:
طاقچه https://taaghche.com/book/216810
فیدیبو
https://fidibo.com/book/173165-مردان-قدرت-طلب
📝بخشهای کتاب
پیشگفتار
مقدمه:
مقدمه قسمت اول پارت اول
مقدمه قسمت اول پارت دوم
مقدمه قسمت دوم
مقدمه قسمت سوم
مقدمه قسمت چهارم
جمعبندی مقدمه
بخش اول: دستیابی به قدرت
قسمت اول قبضه قدرت فاشیستی
قسمت پایانی قبضه قدرت فاشیستی
❤10👍2
دستیابی به قدرت قسمت دوم
#مردان_قدرت_طلب #کتابخوانی
سلام دوستان دیشب اومدم ادامه بحث رو بگذارم ولی انقدر خوابم میومد که نتونستم، اما امشب سعی میکنم کمکاری دیشب و پریشبم رو جبران کنم و بخش اول رو ببندم.
من در قسمت قبل یه سوال پرسیدم که چرا نازیها و فاشیستها اومدن و بیشتر از همه چپها رو سرکوب کردن، یکی از شما عزیزان به این سوال در قسمت کامنتا پاسخ داد که جلوتر بهش میرسیم چون قبلش باید یه سری مسائل رو روشن کرد.
نویسنده در صفحه ۳۵ کتاب مینویسه:
خب ما از این پاراگراف چی دستگیرمون میشه؟ شاید نیاز به توضیح نداشته باشه اما من توضیح میدم.
نویسنده در واقع داره فضاسازی میکنه اما به نظرم این فضاسازی ضعیفه یعنی ما متوجه نمیشیم که چرا فاشیسم باید دنبال یه همچین خواستههایی باشه و چرا مردم باید پشت سر فاشیسم راه بیوفتن.
من سعی میکنم در حد وسع خودم این فضاسازی رو انجام بدم.
اولین چیزی که باید سراغش بریم جنگ جهانی اول یا به اسمی که قبل از جنگ جهانی دوم میگفتن جنگ بزرگه. این جنگ تبعات عجیب و غریبی داشت، تبعاتی که هنوز هم دامن ما رو ول نکرده. طی این جنگ چندین امپراتوری بزرگ از هم پاشیدن و چندین نظام سلطنتی نابود شدن، امپراتوری عثمانی، نظام سلطنتی تزارها و امپراتوری اتریش مجارستان. صحنه اروپا به کلی دگرگون شد و زمینه برای انقلاب سوسیالیستی در روسیه فراهم.
خب وقتی نظامهای سلطنتی از بین رفتن در اکثر کشورهایی که تا قبل از این بخشی از خاک و قلمرو امپراتوری بودن ملی گرایی شروع به رشد کرد و نظامهای جمهوری جایگزین سلطنت شد، مثل جمهوری ترکیه یا جمهوری وایمار در آلمان. لیبرالیسم تبدیل به یکی از اصلیترین ایدئولوژیهای حکومتی شد.
ما با چی طرفیم؟ با نظامهای دموکراسی و لیبرالی که تازه تشکیل شدن، مثل نظامهای پادشاهی از قدمت برخوردار نیستن و سرد و گرم کشیده نیستن، دموکراسی و آزادی خیلی راحت از دست میرن مخصوصا اگه تهدیدهای وجودی وجود داشته باشه، مثل بحران اقتصادی یا امنیتی و هر دو این بحرانها بعد از جنگ و به وفور وجود داشت. جنگ اوضاع اقتصادی رو به شدت بیثبات کرده بود، هزینههای کمرشکن جنگ اثراتش رو گذاشته بود و پیروزی بلشویکها در روسیه و ادعای صدور انقلابشون به جهان تهدیدی امنیتی بود.
دولتهای لیبرالی اون دوران دولتهای حداقلی بودن چون بر مبنای لیبرالیسم کلاسیک کار میکردن که به آزادیهای فردی و مالکیت خصوصی و عدم دخالت دولت در بازار و ... پایبند بودن.
این عدم دخالت دولت یا به زبان راحت فهمتر عدم حمایت دولت از قشرهای آسیبپذیری که هم از جنگ لطمه دیده بودن هم تحت تاثیر بحرانهای اقتصادی بودن و هم تحت تاثیر تغییرات در شغل چون بخش خدماتی و صنعتی داشت جایگزین کشاورزی میشد رو بگذارید کنار وعده بهشت موعود سوسیالیستی که وعده شرایط بهتر برای کارگران رو میداد.
سوسیالیسم بسیار محبوب شده بود و این هم ملیگراها رو میترسوند هم محافظه کارها رو. سوسیالیسم دنبال اتحاد جهانی بود و براش ملی گرایی خیلی چیز مهمی نبود.
سوسیالیسم میتونست خیلی راحت اعتصابهای بزرگ راه بندازه چون قشر عظیم کارگران که بدترین وضع زندگی رو داشتن و از حمایتهای دولتی هم برخوردار نبودن تنها صدای خودشون رو در سوسیالیسم میدیدن.
این قضیه حتی میانهروها رو هم عصبانی میکرد، چون گفتم که ملیگرایی رشد کرده بود و طبیعتا یه سیاستمدار تحصیل کرده یا یه شاهزاده با اون سابقه خانوادگی یا حتی یه سرمایهدار و صاحب کارخونه قبول نمیکرد که با پایینترین عضو جامعه برابر باشه. این مفاهیم هنوز تو کت خیلیها نمیرفت، هنوزم تا حد زیادی نمیره البته. دولت هم قدرت چندانی در مهار چپها نداشت، کشور رو آشوب برداشته بود و رکود اقتصادی جهانی که از سال ۱۹۲۹ شروع شد وضع اقتصادی رو خیلی بدتر کرد.
همه این عوامل در کنار هم باعث شد که آدمایی مثل موسولینی در ایتالیا، هیتلر در آلمان و فرانکو در اسپانیا جذاب به نظر برسن. کسایی که میتونن جهان پیچیده و پر از تکثر و هرج و مرج رو ساده کنن. از طرف دیگه سیاستمدارها با عملکردشون در خلال جنگ و بعد از جنگ بیزاری و بی اعتمادی رو بین مردم بیشتر کرده بودن و این شخصیتها که سیاستمدار نبودن و همگی سرباز بودن هم به محبوبیتشون کمک میکرد.
#مردان_قدرت_طلب #کتابخوانی
سلام دوستان دیشب اومدم ادامه بحث رو بگذارم ولی انقدر خوابم میومد که نتونستم، اما امشب سعی میکنم کمکاری دیشب و پریشبم رو جبران کنم و بخش اول رو ببندم.
من در قسمت قبل یه سوال پرسیدم که چرا نازیها و فاشیستها اومدن و بیشتر از همه چپها رو سرکوب کردن، یکی از شما عزیزان به این سوال در قسمت کامنتا پاسخ داد که جلوتر بهش میرسیم چون قبلش باید یه سری مسائل رو روشن کرد.
نویسنده در صفحه ۳۵ کتاب مینویسه:
یکی از اهداف فاشیسم معکوس کردن روند توانمندسازی زنان بود، آن هم در هنگامهای که اغلب مردان مجروح و آسیب دیده بودند و نرخ زاد و ولد کم شده بود، یکی دیگر از اهدافش هم خنثی کردن شور و شوق کارگرانی بود که از انقلاب روسیه و انقلاب سال ۱۹۱۸ آلمان و مجارستان به هیجان آمده بودند و ممکن بود مطالبات بیشتری را مطرح کنند. گسترش کمونیسم الحلدی و از بین رفتن سلطه استعمارگران بر سرزمین مردمان رنگین پوست هم تهدید دیگری علیه تمدن مسیحیان سفیدپوست به شمار میآمد
خب ما از این پاراگراف چی دستگیرمون میشه؟ شاید نیاز به توضیح نداشته باشه اما من توضیح میدم.
نویسنده در واقع داره فضاسازی میکنه اما به نظرم این فضاسازی ضعیفه یعنی ما متوجه نمیشیم که چرا فاشیسم باید دنبال یه همچین خواستههایی باشه و چرا مردم باید پشت سر فاشیسم راه بیوفتن.
من سعی میکنم در حد وسع خودم این فضاسازی رو انجام بدم.
اولین چیزی که باید سراغش بریم جنگ جهانی اول یا به اسمی که قبل از جنگ جهانی دوم میگفتن جنگ بزرگه. این جنگ تبعات عجیب و غریبی داشت، تبعاتی که هنوز هم دامن ما رو ول نکرده. طی این جنگ چندین امپراتوری بزرگ از هم پاشیدن و چندین نظام سلطنتی نابود شدن، امپراتوری عثمانی، نظام سلطنتی تزارها و امپراتوری اتریش مجارستان. صحنه اروپا به کلی دگرگون شد و زمینه برای انقلاب سوسیالیستی در روسیه فراهم.
خب وقتی نظامهای سلطنتی از بین رفتن در اکثر کشورهایی که تا قبل از این بخشی از خاک و قلمرو امپراتوری بودن ملی گرایی شروع به رشد کرد و نظامهای جمهوری جایگزین سلطنت شد، مثل جمهوری ترکیه یا جمهوری وایمار در آلمان. لیبرالیسم تبدیل به یکی از اصلیترین ایدئولوژیهای حکومتی شد.
ما با چی طرفیم؟ با نظامهای دموکراسی و لیبرالی که تازه تشکیل شدن، مثل نظامهای پادشاهی از قدمت برخوردار نیستن و سرد و گرم کشیده نیستن، دموکراسی و آزادی خیلی راحت از دست میرن مخصوصا اگه تهدیدهای وجودی وجود داشته باشه، مثل بحران اقتصادی یا امنیتی و هر دو این بحرانها بعد از جنگ و به وفور وجود داشت. جنگ اوضاع اقتصادی رو به شدت بیثبات کرده بود، هزینههای کمرشکن جنگ اثراتش رو گذاشته بود و پیروزی بلشویکها در روسیه و ادعای صدور انقلابشون به جهان تهدیدی امنیتی بود.
دولتهای لیبرالی اون دوران دولتهای حداقلی بودن چون بر مبنای لیبرالیسم کلاسیک کار میکردن که به آزادیهای فردی و مالکیت خصوصی و عدم دخالت دولت در بازار و ... پایبند بودن.
این عدم دخالت دولت یا به زبان راحت فهمتر عدم حمایت دولت از قشرهای آسیبپذیری که هم از جنگ لطمه دیده بودن هم تحت تاثیر بحرانهای اقتصادی بودن و هم تحت تاثیر تغییرات در شغل چون بخش خدماتی و صنعتی داشت جایگزین کشاورزی میشد رو بگذارید کنار وعده بهشت موعود سوسیالیستی که وعده شرایط بهتر برای کارگران رو میداد.
سوسیالیسم بسیار محبوب شده بود و این هم ملیگراها رو میترسوند هم محافظه کارها رو. سوسیالیسم دنبال اتحاد جهانی بود و براش ملی گرایی خیلی چیز مهمی نبود.
سوسیالیسم میتونست خیلی راحت اعتصابهای بزرگ راه بندازه چون قشر عظیم کارگران که بدترین وضع زندگی رو داشتن و از حمایتهای دولتی هم برخوردار نبودن تنها صدای خودشون رو در سوسیالیسم میدیدن.
این قضیه حتی میانهروها رو هم عصبانی میکرد، چون گفتم که ملیگرایی رشد کرده بود و طبیعتا یه سیاستمدار تحصیل کرده یا یه شاهزاده با اون سابقه خانوادگی یا حتی یه سرمایهدار و صاحب کارخونه قبول نمیکرد که با پایینترین عضو جامعه برابر باشه. این مفاهیم هنوز تو کت خیلیها نمیرفت، هنوزم تا حد زیادی نمیره البته. دولت هم قدرت چندانی در مهار چپها نداشت، کشور رو آشوب برداشته بود و رکود اقتصادی جهانی که از سال ۱۹۲۹ شروع شد وضع اقتصادی رو خیلی بدتر کرد.
همه این عوامل در کنار هم باعث شد که آدمایی مثل موسولینی در ایتالیا، هیتلر در آلمان و فرانکو در اسپانیا جذاب به نظر برسن. کسایی که میتونن جهان پیچیده و پر از تکثر و هرج و مرج رو ساده کنن. از طرف دیگه سیاستمدارها با عملکردشون در خلال جنگ و بعد از جنگ بیزاری و بی اعتمادی رو بین مردم بیشتر کرده بودن و این شخصیتها که سیاستمدار نبودن و همگی سرباز بودن هم به محبوبیتشون کمک میکرد.
❤3
نقل قولی در همین صفحه ۳۵ هست که میگه:
در صحنه بین المللی هم مبارزات چپگرایی منجر به استقلال مستعمرهها شده بود و یکی یکی مستعمرهها داشت از چنگ کشورهای اروپایی بیرون میرفت.
پس چند عامل در رشد فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان موثر بود، یکی عدم کفایت جمهوریهای بعد از جنگ که باعث رشد بیکاری، تورم و کاهش نهادهای حمایتی بود، دو رشد سوسیالیسم الهام گرفته از انقلاب روسیه که با ملیگرایی و نخبهگرایی به مشکل میخورد و مستعمرات رو از دست حکومتها درمیآورد، سه خشونت چپها، چهار که دربارهاش حرف نزدم رشد تعداد زنان شاغل و صاحب حق رای شدن زنان که تهدیدی بود برای قدرت مردان و پنج تکثری که به هرج و مرج انجامیده بود.
فاشیسم و نازیسم پاسخی بود به این معضلات. دشمن اصلی اونا چپها بودن چون هم توانایی سازماندهی داشتن هم از قوانین مترقی حمایت میکردن هم ملیگرایی رو تحقیر میکردن، هم به برابری بین همه معتقد بودن و از همه مهمتر با مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید مخالف بودن. دشمن بعدی فاشیسم که دشمنی از پیش شکست خورده بود لیبرالها بودن. اما باید با آزادی مقابله میشد چون تکثر به دیکتاتور اجازه نمیده اوامرش به راحتی در کشور پیاده بشه، هر صدای مخالفی باید خفه میشد چنان که کردند.
نویسنده جریان ترور جاکومو ماتئوتی رهبر سوسیالیستهای ایتالیا رو در صفحان ۳۹ و ۴۰ نقل کرده که تبعات اون منجر به دیکتاتوری موسولینی شد. رد ترور ماتئوتی به موسولینی رسیده بود اما موسولینی در پاسخ به تهدید استیضاح مجلس گفت:
تقریبا همین روند رو هم هیتلر پیش گرفت، هیتلری که ابتدا از شیفتگان موسولینی بود اما بعدتر جام خشونتورزی و آدمکشی رو از مقتداش دزدید. اگه موسولینی جوخههای فاشیست رو داشت، هیتلر هم اسآ رو داشت. هر دو تونستن یه جورایی نظام سیاسی کشور رو مجبور کنن که اونا رو به قدرت برسونن.
اما سیاستمداران محافظهکار و نخبگان فکر میکردن میتونن از اینا برای سرکوب چپ استفاده کنن و بعد کنارشون بگذارن، یعنی دست به دامن شر شدن تا شر دیگری رو بخوابونن اما غافل از اینکه دامن خودشون هم گرفتار میشد. اینا معمولا آدمای سادهلوحی هستن، وقتی خودت نتونی شری رو بخوابونی یعنی قدرتش رو نداری و وقتی سراغ کسی میری که قدرتش رو داره یعنی عملا اعتراف کردی که ناتوانی و این ناتوانیاشون رو از روز اول فهمیدن اما خودشون هنوز در توهم قدرتمند بودن هستن.
در اسپانیا هم جنگ داخلی وقتی شروع شد که احزاب چپگرا در اسپانیا پیروز انتخابات شدن اما راست میانه از پذیرش نتیجه انتخابات سرباز زد. فرانکو در نهایت از این جنگ داخلی جان سالم به در برد و حکومت رو قبضه کرد. فرانکو از کمک لجستیکی و نظامی ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری برخوردار بود. نکته قابل توجه در مورد فرانکو و موسولینی اینه که هیچ کدوم اینا سعی نکردن نظام پادشاهی رو تغییر بدن و به احیای اون کمک کردن. در این قضیه هم نشانههاست برای کسانی که اندیشه میکنن، هیتلرم که خودشو رایش سوم اسم داده بود.
خب این از پایان بخش قبضه قدرت فاشیستی بود در قسمت بعدی میریم سراغ کودتای نظامی.
امیدوارم تا اینجای کار استفاده برده باشید.
#کتابخوانی #مردان_قدرت_طلب
حس می کردند «رویداد جدیدی در زندگی سیاسی کشور رخ داده است»، از این که «جهان فقط یا سفید است یا سیاه» احساس آرامش میکردند.پس خیلی غیرطبیعی نبود که جنبشهای راست گرا رشد کنن و مردمی که بیزار شده بودن از سیاست و سیاستمدارهای لیبرال دور یه همچین آدمایی جمع بشن. اما اینا هوشمندانه از شعارهای چپها هم به نفع خودشون و برای جلب حمایت کارگران استفاده کردن. البته نباید دست به خشونت زدن سوسیالیستها رو هم نادیده گرفت، تو اپیزودی که بعدتر درباره آخرین تزار منتشر میشه میبینیم که چپها دست به چه جنایاتی که نزدن. دولت های لیبرالی به خشونت و سرکوب چندان اعتقادی نداشتن، برای همین سرمایهدارها برای حفظ قدرت خودشون فاشیستهای مسلح و خشن رو استخدام میکردن تا چپها رو سرکوب کنن. این گروههای فاشیست هم عمدتا سربازان از جنگ برگشته بودن.
در صحنه بین المللی هم مبارزات چپگرایی منجر به استقلال مستعمرهها شده بود و یکی یکی مستعمرهها داشت از چنگ کشورهای اروپایی بیرون میرفت.
پس چند عامل در رشد فاشیسم در ایتالیا و نازیسم در آلمان موثر بود، یکی عدم کفایت جمهوریهای بعد از جنگ که باعث رشد بیکاری، تورم و کاهش نهادهای حمایتی بود، دو رشد سوسیالیسم الهام گرفته از انقلاب روسیه که با ملیگرایی و نخبهگرایی به مشکل میخورد و مستعمرات رو از دست حکومتها درمیآورد، سه خشونت چپها، چهار که دربارهاش حرف نزدم رشد تعداد زنان شاغل و صاحب حق رای شدن زنان که تهدیدی بود برای قدرت مردان و پنج تکثری که به هرج و مرج انجامیده بود.
فاشیسم و نازیسم پاسخی بود به این معضلات. دشمن اصلی اونا چپها بودن چون هم توانایی سازماندهی داشتن هم از قوانین مترقی حمایت میکردن هم ملیگرایی رو تحقیر میکردن، هم به برابری بین همه معتقد بودن و از همه مهمتر با مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید مخالف بودن. دشمن بعدی فاشیسم که دشمنی از پیش شکست خورده بود لیبرالها بودن. اما باید با آزادی مقابله میشد چون تکثر به دیکتاتور اجازه نمیده اوامرش به راحتی در کشور پیاده بشه، هر صدای مخالفی باید خفه میشد چنان که کردند.
نویسنده جریان ترور جاکومو ماتئوتی رهبر سوسیالیستهای ایتالیا رو در صفحان ۳۹ و ۴۰ نقل کرده که تبعات اون منجر به دیکتاتوری موسولینی شد. رد ترور ماتئوتی به موسولینی رسیده بود اما موسولینی در پاسخ به تهدید استیضاح مجلس گفت:
من و تنها من مسئولیت سیاسی، اخلاقی و تاریخی تمام رویدادهایی که رخ داده بر عهده میگیرم... اگر فاشیسم نهادی جنایتکار است، من رئیس این نهادم... آقایان، ایتالیا خواهان صلح، آرامش، کار و آسودگی است... ما در صورت امکان با عشق، و در صورت لزوم با زور اینها را به کشورمان میدهیم.بعد از این بود که موسولینی دیکتاتوری خودش رو پیاده کرد. اما به کمک و مشروعیت خارجی هم نیاز داشت که اینو آمریکا بهش داد و به زعم نویسنده شروعی بود بر یک قرن حمایت آمریکا از اقتدارگرایان راستگرا. چون دشمن مشترکشون کمونیسم و سوسیالیسم بود.
تقریبا همین روند رو هم هیتلر پیش گرفت، هیتلری که ابتدا از شیفتگان موسولینی بود اما بعدتر جام خشونتورزی و آدمکشی رو از مقتداش دزدید. اگه موسولینی جوخههای فاشیست رو داشت، هیتلر هم اسآ رو داشت. هر دو تونستن یه جورایی نظام سیاسی کشور رو مجبور کنن که اونا رو به قدرت برسونن.
اما سیاستمداران محافظهکار و نخبگان فکر میکردن میتونن از اینا برای سرکوب چپ استفاده کنن و بعد کنارشون بگذارن، یعنی دست به دامن شر شدن تا شر دیگری رو بخوابونن اما غافل از اینکه دامن خودشون هم گرفتار میشد. اینا معمولا آدمای سادهلوحی هستن، وقتی خودت نتونی شری رو بخوابونی یعنی قدرتش رو نداری و وقتی سراغ کسی میری که قدرتش رو داره یعنی عملا اعتراف کردی که ناتوانی و این ناتوانیاشون رو از روز اول فهمیدن اما خودشون هنوز در توهم قدرتمند بودن هستن.
در اسپانیا هم جنگ داخلی وقتی شروع شد که احزاب چپگرا در اسپانیا پیروز انتخابات شدن اما راست میانه از پذیرش نتیجه انتخابات سرباز زد. فرانکو در نهایت از این جنگ داخلی جان سالم به در برد و حکومت رو قبضه کرد. فرانکو از کمک لجستیکی و نظامی ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری برخوردار بود. نکته قابل توجه در مورد فرانکو و موسولینی اینه که هیچ کدوم اینا سعی نکردن نظام پادشاهی رو تغییر بدن و به احیای اون کمک کردن. در این قضیه هم نشانههاست برای کسانی که اندیشه میکنن، هیتلرم که خودشو رایش سوم اسم داده بود.
خب این از پایان بخش قبضه قدرت فاشیستی بود در قسمت بعدی میریم سراغ کودتای نظامی.
امیدوارم تا اینجای کار استفاده برده باشید.
#کتابخوانی #مردان_قدرت_طلب
❤6👍3