Telegram Web
اینجا داستان | مصطفی مردانی
#امروز یکی از دوست‌های تازه‌ام بهم طراحی یاد می‌داد. برای شروع گفت: با کاغذ ارتباط برقرار کن، قراره طرحتو روش بکشی. پس باهاش مهربون باش، لمسش کن، تا بهتر باهات راه بیاد. اینجا داستان | مصطفی مردانی @Das_tann
#امروز

هر وقت که فکر می کنم دنیا چه‌قدر ساده انگارانه با ما بازی می‌کند، دلم ریش می‌شود. اصلاً این بازی‌های ساده را نمی‌فهمم. یک روز صبح از خواب بیدار می‌شویم و می‌بینیم بخشی از خانه خراب شده! اصلاً مگر می‌شود باور کرد که این‌ها بازی نباشد؟

چند وقت پیش داشتم توی خانه کار می کردم که ناگهان صدای آب از توی آشپزخانه بلند شد. رفتم و دیدم که اتصال شیر زیر سینک ترک خورده و آب دارد فوران می‌کند. وسط برنامه ریزی روزانه بودم که زانوی شیر آب ترک خورد. در همین حد احمقانه!

اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
اینجا داستان | مصطفی مردانی
دوستش دارم.
#دوست_داشتن

شاید افسردگی اجازه نمی‌داد کسی را عمیقاً دوست داشته باشم، اما آن موقع راحت تر بودم. الان ترس، نگرانی، اضطراب آینده، شادی و هیجان و کلی احساس دیگر با هم ترکیب شدند. آن موقع فقط می‌توانستم بگویم که احساساتم را درک نمی‌کنم و تنها مشکل همین بود! الان این همه تناقضی که کنار همدیگر جمع شده‌اند را تجربه کنم؟


اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر دوست داری بنویسی، اما نمی دونی از کجا شروع کنی، بیا به تجربه نوشت.

قوانین گروه تجربه نوشت:

یک) هیچ متنی بلندتر از 200 کلمه توی گروه نگذارید. متن ها بین 100 تا 200 کلمه باشه. این خودش نوعی تمرینه که یاد بگیریم چه طور با اقتصاد کلمه، حرف هامونو بزنیم. یعنی بتونیم توی مدت زمان کوتاه، اثرگذاری بهتر داشته باشیم.

دو) روی متن همدیگه حتماً نظر بدیم. خوب بود، قشنگ بود و این‌ها کافی نیست. باید حتماً این در مورد یه بخشی از متن نظر بدین که به نویسنده کمک کنه. این خودش کمک می‌کنه که بفهمیم به کجای متن باید دقت کنیم.

سه) حداقل دو تا از چهار تمرین ماهانه رو انجام بدین. این قانون آخر مجازات هم داره. اگر تا آخر ماه خرداد، کسی سه تا تمرین نداشته باشه، از گروه حذفش می کنم.


لینک گروه

https://www.tgoop.com/+DSUzEkVSb6UxODk0

اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
اینجا داستان | مصطفی مردانی pinned «اگر دوست داری بنویسی، اما نمی دونی از کجا شروع کنی، بیا به تجربه نوشت. قوانین گروه تجربه نوشت: یک) هیچ متنی بلندتر از 200 کلمه توی گروه نگذارید. متن ها بین 100 تا 200 کلمه باشه. این خودش نوعی تمرینه که یاد بگیریم چه طور با اقتصاد کلمه، حرف هامونو بزنیم.…»
جامعه امروز دیگر مانند گذشته نیست که آدم ها مجبور باشند حتماً در کنار دیگران زندگی کنند. استقلال باعث شده که نویسنده‌ها، اتاق های مستقلی برای نوشتن داشته باشند. خوشحال می شوم که نظر شما در مورد اتاق نویسنده بدانم.

این ویدئوی کوتاه را حتماً ببینید و توی کانال عضو شوید.


https://www.youtube.com/watch?v=IvGmPrnKUDQ
#جستار_روایی 01

درباره جستار روایی صحبت می‌کنم. جستارهایی که شاید همین الان هم می‌خوانیم، اما درک نمی‌کنیم که این متن‌ها چه‌طور نوشته می‌شوند.

این کانال را به عاشقان نویسندگی معرفی کنید.


اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
-بی تو دلتنگ ترین
حادثه ی قصه منم..

#فاطمه_اختصاری
اینجا داستان | مصطفی مردانی
#سگ_سیاه وقتی سگ سیاه آرام شود و با زندگی‌مان کاری نداشته باشد، احساسات سفید و رنگی سراغمان می‌آیند. روزهای اول فقط درد می‌کشیم، چون افسردگی قرار بده که جلوی دردهایمان را بگیرد. اما وقتی توانایی‌مان بالا رفت و دوباره توانستیم با آن‌ها روبرو شویم، دردها هم…
#سگ_سیاه

این روزها زیادی ناامیدم. مدام تلاش می‌کنم که امیدواری را از معادله زندگی حذف کنم. به قول #مارک_منسون، شاید مثل تمام صفت هایی که در جعبه پاندورا بودند، امید هم صفت بدی بوده.

وقتی درباره امید فکر می‌کنم، درد بیشتر می‌شود. وقتی امید را حذف می‌کنم، انرژی ای که برای انتظار ذخیره کردم، برای ادامه مسیر خرج می‌کنم.

اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
#کتاب

تضادی دوگانه در انسان بودن وجود دارد. اول این‌که هیچ‌کس نمی‌تواند به جای شما زندگی کند. یعنی هیچ کس نمی‌تواند با آن‌چه شما باید با آن مواجه شوید، روبرو شود، یا آن‌چه را شما باید احساسش کنید، احساس کند. و در مقابل هیچ کس نمی‌تواند به تنهایی از پس زندگی بر بیای.
دوم این‌که همۀ ما، در این تنها نوبت زندگی‌مان، آمده‌ایم برای عشق‌ورزیدن و از دست دادن. هیچ‌کس نمی‌داند چرا، اما همینی است که هست. اگر به عشق پایبند باشیم، به ناچار با فقدان و سوگ هم آشنا خواهیم شد. و اگر از فقدان و سوگ دوری کنیم، هرگز حقیقتاً عشق را تجربه نخواهیم کرد.

#عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست
#مگان_دیواین

اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
اینجا داستان | مصطفی مردانی
#امروز هر وقت که فکر می کنم دنیا چه‌قدر ساده انگارانه با ما بازی می‌کند، دلم ریش می‌شود. اصلاً این بازی‌های ساده را نمی‌فهمم. یک روز صبح از خواب بیدار می‌شویم و می‌بینیم بخشی از خانه خراب شده! اصلاً مگر می‌شود باور کرد که این‌ها بازی نباشد؟ چند وقت پیش…
#امروز

روزهای پر استرسی را می‌گذرانم. خودم را می شناسم، اما این روزها می‌گذرند. چند وقت پیش داشتم به این فکر می‌کردم که از این بدتر هم مگر می‌شود؟ همان لحظه، روزهایی از زندگی اولم یادم آمد که در آن هیچ چیزی نداشتم. در یخچال را باز می‌کردم و می‌دیدم که اگر خاموشش کنم، اتفاقی نمی‌افتد.

همان جا فهمیدم که همیشه بدتری هست و بدتری را گذرانده‌ایم. روزهای بهتری آمده‌اند، خوشحال بوده‌ایم، و گذرانده‌ایم.

یادم هست که یک بار توی فوتبال، تکل زدم و کمرم گرفت. حتی باورش سخت بود که چه‌طور راه بروم. رگ سیاتیکم از میانه کمرم تا بالای زانو گرفته بود. بچه‌ها تا نزدیکی من را رساندند. به زحمت خودم را به خانه رساندم، دوش اب گرم گرفتم و کمی پای خودم را ماساژ دادم. افاقه نکرد. آن روزها تنها بودم و می‌دانستم که قرار نیست کسی به کمکم بیاید. با خانواده چالش داشتم و نزدیک هم نبودند که کمک بگیرم.

روی تخت افتادم و حس کردم تا صبح خشک می‌شوم. هر چه قدر پتو روی تخت بود، روی خودم کشیدم تا گرم شوم. دو روز با همین شرایط گذشت. برای بلند شدن و راه رفتن، نیاز داشتم که حتماً دست به دیوار بزنم یا جایی را بگیرم. اگر دیواری نبود، به سختی درد را تحمل می‌کردم.
روز سوم باید می‌رفتم سر کار و صبحی که از تخت بیدار شدم تا خودم را به محل کار برسانم، سخت‌ترین روز زندگی ام بود.

بله! از این بدتر هم می‌شود. از این بدتر هم شده است.

اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
Forwarded from Larsapub
قصه های لارسا

تولدی که فراموش شد
🎂🎂🎂🎂🎂🎂

بیست و ششم فروردین ۱۴۰۳ بود که لارسا متولدشد. وقتی مجوز انتشارات آمد ما بهت زده بودیم که واقعا قرار است آنچه درسالهای جوانی مان آرزو کردیم حالا پس از ۴ دهه از عمرمان انجامش دهیم.
لارسا درمیان رودان،خانه ی پیوند زمین و آسمان بود و حالا ما قرار است از این سیاره ی پرماجرا به معراج کدام آسمان برویم؟

قرار شد تمام تمرکزمان را بر دو حوزه ی شناخت و ارتباطات بگذاریم اما هرچه پیش تر رفتیم، مسیرهای بیشتری دربرابرمان قرار گرفت.

ما در ابتدای این راه اصلا تصور نداشتیم که ظرف مدت یک سال بیش از ۲۰ عنوان کتاب را نهایی کنیم. خاصه اینکه بسیار کم تعداد بودیم و کاملا داوطلبانه فعالیت می کردیم. بقدری سرمان با آماده سازی کتاب ها شلوغ شد که متوجه گذر زمان نشدیم.

بیست و ششم فروردین ماه براساس برنامه ریزی، روز رونمایی از کتاب صحنه پردازی آخرالزمانی ؛تئاتر در عصر بحران اقلیمی بود. ما رفتیم و کتاب را رونمایی کردیم و ده روز بعد به یادآوردیم که یکسال گذشته و لارسا یکساله شده است.
با خودمان قرار کردیم که هرچه منتشر کردیم را ترویج کنیم نه از بابت صرف فروش کتاب که از بابت دانش میان رشته ای و کارآمد و روزآمدی که در این کتاب ها، نهفته است.
پس در حالیکه که به دومین سال پا گذاشتیم کارگاه های مختلفی را براساس کتاب ها، تنظیم و طراحی کردیم و امیدواریم این تلاش ها، مسیر آموزش مخاطب فارسی زبان را تسهیل کند.

لارسا ؛ مسیر شناخت تا روایت
@larsapub
اینجا داستان | مصطفی مردانی
#دوست_داشتن گفت: قطع نکن، هنوز باهات حرف دارم. گفتم: یه ساعته داریم حرف می‌زنیم. گفت: یه چیزی آماده کرده بودم که برات بخوانم. خیلی شبیه تو بود. بخوانم؟ اینجا داستان | مصطفی مردانی @Das_tann
#دوست_داشتن

هر روز برای نوشتن #زخم_کاملا_باز، صحنه‌ها را مرور می‌کنم. هر چه‌قدر فکر کردم که کجای داستان، صحنه عاشقانه‌ای دارم، چیزی پیدا نکردم. تمام صحنه‌هایی که باید عاشقانه می‌شدند، گیر کوچکی وجود دارد که کاملاً عاشقانه نشود.

عاشقانه ای که در آن، شخصیت‌ها همدیگر را محکم بغل کنند، بدون این که فکر کنند آینده چه می‌شود، چه کسی آن‌ها را می‌بیند یا از کنار همدیگر بودن خوشحالند.

چرا از عشق نوشتن برایم سخت شده؟

اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
قصه به هر که می‌برم، فایده‌ای نمی‌دهد
مشکل درد عشق را، حل نکند مهندسی

#سعدی #شعر

اینجا داستان | مصطفی مردانی
@Das_tann
2025/05/12 07:29:56
Back to Top
HTML Embed Code: