یه روز آروم توی پادگان بودیم که یکی از هم خدمتی‌هام یه بحث جالب از فرمانده شنید که حدس بزن کی قراره بیاد
درست حدس زدی چا اونوو داشت میومد به هنگ ما😃
اولش باورمون نمیشد فقط شنیده بودم که اونوو توی گردان دومه و چون من توی گردان اولم احتمالا دیدنش صفر بود..
با خودم گفتم دیگه عمرا ببینمش
ولی بعدش شنیدم چا اونوو که تازه هفته‌ اول آموزشش رو گذرونده مسئول شستن ظرفاس
اینجا بود که با چندتا از دوستام نقشه کشیدم که یا تصادفی از اونجا رد بشیم یا مستقیم بریم ببینیمش ولی چند روز گذشت و اثری ازش نبود
تا اینکه رسیدیم به آخرین روزی که اون مسئول ظرف شستن بود با خودم گفتم اگه امروز نبینمش دیگه هیچ وقت نمیبینمش پس یه تصمیم شجاعانه گرفتم که مستقیم برم توی آشپزخونه و ببینمش
البته ریسک بزرگی بود چون اگه لو میرفتیم کارمون ساخته بود ولی با نزدیک شدن مراسم پایان دوره فکر کردم که کی دوباره توی زندگیم این فرصت رو پیدا میکنم پس رفتم سراغش
بعد از شام سریع رفتم سمت آشپزخونه و دنبالش گشتم
ولی نبود همه جا رو نگاه کردم ولی خبری ازش نبود ناامید شدم و داشتیم برمیگشتیم که یه مربی مار رو دید و سرمون داد زد و همون موقع از آشپزخونه یه نفر اومد بیرون و کسی نبود جز چا اونوو
درحالی که داشتیم سرزنش میشدیم اون با لبخند نگاهمون کرد و دست برامو تکون داد قسم میخورم اشک توی چشام جمع شده بود🥹
اگه بخوام ظاهرش رو توی یه جمله بگم با اینکه مثل بقیه موهاش رو تراشیده بود ولی انرژی و جذابیتش یه جور دیگه بود اون دیوونه وار خوش قیافس..
و منم بدون هیچ پشیمونی از آموزشی فارغ‌التحصیل شدم.

་  ּ#𝑷𝒂𝒏𝒊𝒍𝒍𝒂 ›

𔘓.𓂃
𝐅𝐨𝐥𝐥𝐨𝐰 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫𝐞𝐬𝐭𝐬 𝐟𝐚𝐜𝐞 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐟𝐞𝐚𝐫𝐬🩶

⚝دنبال علایقتون برید با ترساتون رو به رو بشید🏹

#Header ⋆
────    ‧
𔘓 ! www.tgoop.com/chaeunwoo_ir ⸼🧸𓄹𓈒