خرده روایتهای محرم | این قسمت: #استکان_روضه
وقتی خانومجان سرپا بود و روضههایش رونق داشت، من دختر کم سنوسالی بودم که اجازه پذیرایی نداشتم و فقط میتوانستم استکانهای خالی را به آشپزخانه برسانم. من که قد کشیدم و قلق گرداندن سینی پر از چای دستم آمد، خانومجان کمر خم کرد و از پس اداره روضههای مفصل هرسالهاش برنیامد. سماور بزرگش را به مسجد سپرد و پرچم و کتیبهها را داد دست تنها پسرش. استکانهایی که لبپر نشده بودند هم بین دخترهایش تقسیم شد. از ششتایی که سهم مامان شد دوتایش را من وقت عروسی با خودم آوردم خانهمان و قایمشان کردم ته کابینت. سالهاست هرکداممان که مریض میشویم چای و نبات و بازدم معطر به آیتالکرسی را در دل کوچک یکی از همان استکانها جا میدهم و هر محرمی که به مسجد و مجالس روضه نرسم کمی از چای هر روزهمان را در همان یادگاریها میریزم و مینشینم پای مراسم عزاداری تلویزیون. خانومجان روضهاش را تعطیل نکرد فقط تبدلیش کرد به شعبههای کوچک و خودمانیتر. شعبههایی به تعداد استکانهای چای روضه.
خرید انواع استکان روضه و هیئت از بازار باسلام
وقتی خانومجان سرپا بود و روضههایش رونق داشت، من دختر کم سنوسالی بودم که اجازه پذیرایی نداشتم و فقط میتوانستم استکانهای خالی را به آشپزخانه برسانم. من که قد کشیدم و قلق گرداندن سینی پر از چای دستم آمد، خانومجان کمر خم کرد و از پس اداره روضههای مفصل هرسالهاش برنیامد. سماور بزرگش را به مسجد سپرد و پرچم و کتیبهها را داد دست تنها پسرش. استکانهایی که لبپر نشده بودند هم بین دخترهایش تقسیم شد. از ششتایی که سهم مامان شد دوتایش را من وقت عروسی با خودم آوردم خانهمان و قایمشان کردم ته کابینت. سالهاست هرکداممان که مریض میشویم چای و نبات و بازدم معطر به آیتالکرسی را در دل کوچک یکی از همان استکانها جا میدهم و هر محرمی که به مسجد و مجالس روضه نرسم کمی از چای هر روزهمان را در همان یادگاریها میریزم و مینشینم پای مراسم عزاداری تلویزیون. خانومجان روضهاش را تعطیل نکرد فقط تبدلیش کرد به شعبههای کوچک و خودمانیتر. شعبههایی به تعداد استکانهای چای روضه.
خرید انواع استکان روضه و هیئت از بازار باسلام
❤18😁7🥰2
خرده روایتهای محرم | این قسمت: #بقچه
بابابزرگ همیشه میگفت:«عاقبتبهخیری هدیه خداست، آن هم برای آدمیزاد که دشمن قسمخوردهای مثل ابلیس دارد.» حتما آن روز هم که توی بازارچه مشهد آن روسری مشکی را برای خانمش سوغات خرید، به همین فکر کرده بود که یک تکه پارچه یک در یکِ دور دانتل را اینطور عاقبتبهخیر کرد.
از آن موقع که بابابزرگ عاشورای هر سال آفتابنزده توی مسجدشان در گیلان «زارِ زاره» میخواند تا سالها بعد که ده روز اول محرم بیرق «این خانه عزادار حسین است» را میزدند پشت درِ خانهشان، تار و پود روسری مادربزرگ با اشکهای عزادارها غسل میکرد. برعکسِ همه لباسها که وقتی سنی ازشان میگذرد یا تبدیل به دستمال آشپزخانه میشوند یا اگر خیلی خاطرشان عزیز باشد، از کمد لباسها اخراج میشوند، روسری رنگپریده مامانبزرگ تازه آن موقع ارتقای رتبه پیدا کرد و تبدیل شد به بقچه لباس مشکی بابابزرگ و خودش. حالا اما چند سالی از رفتنشان میگذرد و آن یک تکه پارچه یک در یک که با کولهباری از اشک بر حسین عاقبتبهخیر شده بود، این بار به رومیزی روضهخوان هیئتمان تبدیل شده.
خرید انواع روسری مشکی از بازار باسلام
بابابزرگ همیشه میگفت:«عاقبتبهخیری هدیه خداست، آن هم برای آدمیزاد که دشمن قسمخوردهای مثل ابلیس دارد.» حتما آن روز هم که توی بازارچه مشهد آن روسری مشکی را برای خانمش سوغات خرید، به همین فکر کرده بود که یک تکه پارچه یک در یکِ دور دانتل را اینطور عاقبتبهخیر کرد.
از آن موقع که بابابزرگ عاشورای هر سال آفتابنزده توی مسجدشان در گیلان «زارِ زاره» میخواند تا سالها بعد که ده روز اول محرم بیرق «این خانه عزادار حسین است» را میزدند پشت درِ خانهشان، تار و پود روسری مادربزرگ با اشکهای عزادارها غسل میکرد. برعکسِ همه لباسها که وقتی سنی ازشان میگذرد یا تبدیل به دستمال آشپزخانه میشوند یا اگر خیلی خاطرشان عزیز باشد، از کمد لباسها اخراج میشوند، روسری رنگپریده مامانبزرگ تازه آن موقع ارتقای رتبه پیدا کرد و تبدیل شد به بقچه لباس مشکی بابابزرگ و خودش. حالا اما چند سالی از رفتنشان میگذرد و آن یک تکه پارچه یک در یک که با کولهباری از اشک بر حسین عاقبتبهخیر شده بود، این بار به رومیزی روضهخوان هیئتمان تبدیل شده.
خرید انواع روسری مشکی از بازار باسلام
❤10😁3👏2
خرده روایتهای محرم | این قسمت: #کلاهخود
بار اول که کلاهخود را روی سرش دیدم پنج سالم بود. دایی سراسر قرمز پوشیده بود و با هر تکان پر سرخ بالای کلاهخودش میرقصید. تعزیه که تمام شد، خودش کلاهخود را روی سرم گذاشت. گشاد بود، چشمهایم را گرفت. دایی چندبار دیگر هم تعزیه خواند اما بعد قطار زندگیاش از ریل خارج شد و معتاد شد. من و مامان هم دیگر به تعزیه نرفتیم.
یک روز حوالی نه سالگی کلاهخود را پیدا کردم، افتاده بود کنج انباری خانهی پدربزرگ. میان بلبشوی تکاندن آنجا کلاهخود ارث رسید به من. جلوی آینه ایستادم. روی سرم لق میزد اما چشمهام را نمیگرفت. دایی توی آینه پیدا شد.انگار شی عجیبی دیده باشد، انگشتهایش را برای لمس کلاهخود پیش آورد و دستش در هوا ماند. از اتاق بیرون رفت و از خانه بیرون زد.
آن شب هرچه پیاش گشتیم پیدا نشد. فردا صبح، میان هقهق مامان تلفن زنگ خورد. گوشی را که برداشتم، دایی گفت:«بهشون بگو من اومدم کمپ. آقام حسین مخالفخون پیزوری نمیخواد. برگشتم کلاهخودم رو ازت پس میگیرم.»
کلاهخود روی طاقچه نشسته بود و قرار بود من و مامان دوباره برویم تعزیه.
خرید انواع کلاهخود از بازار باسلام
بار اول که کلاهخود را روی سرش دیدم پنج سالم بود. دایی سراسر قرمز پوشیده بود و با هر تکان پر سرخ بالای کلاهخودش میرقصید. تعزیه که تمام شد، خودش کلاهخود را روی سرم گذاشت. گشاد بود، چشمهایم را گرفت. دایی چندبار دیگر هم تعزیه خواند اما بعد قطار زندگیاش از ریل خارج شد و معتاد شد. من و مامان هم دیگر به تعزیه نرفتیم.
یک روز حوالی نه سالگی کلاهخود را پیدا کردم، افتاده بود کنج انباری خانهی پدربزرگ. میان بلبشوی تکاندن آنجا کلاهخود ارث رسید به من. جلوی آینه ایستادم. روی سرم لق میزد اما چشمهام را نمیگرفت. دایی توی آینه پیدا شد.انگار شی عجیبی دیده باشد، انگشتهایش را برای لمس کلاهخود پیش آورد و دستش در هوا ماند. از اتاق بیرون رفت و از خانه بیرون زد.
آن شب هرچه پیاش گشتیم پیدا نشد. فردا صبح، میان هقهق مامان تلفن زنگ خورد. گوشی را که برداشتم، دایی گفت:«بهشون بگو من اومدم کمپ. آقام حسین مخالفخون پیزوری نمیخواد. برگشتم کلاهخودم رو ازت پس میگیرم.»
کلاهخود روی طاقچه نشسته بود و قرار بود من و مامان دوباره برویم تعزیه.
خرید انواع کلاهخود از بازار باسلام
❤7👏2😁2
خرده روایتهای محرم | این قسمت: #مهر_تربت
پرسید: «سه ساعته داری چکارمیکنی؟» منتظر نماند بگویم دنبال مهر کربلا میگردم. دستش را جلو آورد و از میان انبوه مهرهای توی جامهری، یکی را بیرون کشید و داد دستم: «بیا! این همه گشتن نمیخواد که.»
داشتم زیر و روی مهری که دستم داده بود را دنبال نشانهای از کربلا میگشتم که مهر دوم را هم بی معطلی برداشت و گرفت جلوی بینیاش: «تازه از بوشم معلومه، بوی کربلا میده.»
خواستم امتحان کنم ولی مهر به بینیام نرسیده، دستم را پایین آوردم. یادم آمد سلولهای خاطره مشام من، رایحه مرجعی برای مطابقت ندارند.
آقای امام حسین! از میان خیل عاشقانت که حرمت را مثل کف دستشان بلدند و بوی تربتت را به آسانی تشخیص میدهند، ما با همین معطلماندن پای جامهری دلمان خوش است.
انواع مهر تربت در بازار باسلام
پرسید: «سه ساعته داری چکارمیکنی؟» منتظر نماند بگویم دنبال مهر کربلا میگردم. دستش را جلو آورد و از میان انبوه مهرهای توی جامهری، یکی را بیرون کشید و داد دستم: «بیا! این همه گشتن نمیخواد که.»
داشتم زیر و روی مهری که دستم داده بود را دنبال نشانهای از کربلا میگشتم که مهر دوم را هم بی معطلی برداشت و گرفت جلوی بینیاش: «تازه از بوشم معلومه، بوی کربلا میده.»
خواستم امتحان کنم ولی مهر به بینیام نرسیده، دستم را پایین آوردم. یادم آمد سلولهای خاطره مشام من، رایحه مرجعی برای مطابقت ندارند.
آقای امام حسین! از میان خیل عاشقانت که حرمت را مثل کف دستشان بلدند و بوی تربتت را به آسانی تشخیص میدهند، ما با همین معطلماندن پای جامهری دلمان خوش است.
انواع مهر تربت در بازار باسلام
❤14🥰1
خرده روایتهای محرم | این قسمت: #کفش
بیبیسلطان، بزرگ محل بود. محرم که میشد همه اهالی چشمشان به دهان او بود تا بی بروبرگرد در خدمتش باشند. با همان چادر مشکی کشزدهاش مینشست دم مسجد و با چرخش چشم به جوان ترها میفهماند که این خانم چای ندارد و آن یکی خرما. جفتکردن کفشها اما فقط کار خودش بود. با آن درد زانو تا جلوی پای مهمانها تمام قد نمیایستاد و کفشش را خودش جفت نمیکرد، دلش به جا نمیآمد. قدیمیترها میگفتند وقتی پیکر پسر شهیدش را بعد از چندماه آورند گونههایش حتی تر نشد. گریه نکرد و نکرد تا محرم همان سال که روضهخوان به پیکر «اربا اربا» رسید. صدای گریههایش که بین اهل مجلس واگیر شد، با صدای بلند گفت: «حلالتون نمیکنم اگه بعد مرگم به وصیتم عمل نکنید» تا وقتی زنده بود خیلیها تلاش کردند وصیتش را از زیر زبانش بیرون بکشند، اما نشد. چند سال بعد بیبی شب اول محرم رفت. وصیتنامهاش را توی زیارت عاشورای روی طاقچه پیدا کردند. نوشته بود:«این خاک پای حسین را در حیاط مسجد زیر کفش عزادارانش دفن کنید.»
بیبیسلطان، بزرگ محل بود. محرم که میشد همه اهالی چشمشان به دهان او بود تا بی بروبرگرد در خدمتش باشند. با همان چادر مشکی کشزدهاش مینشست دم مسجد و با چرخش چشم به جوان ترها میفهماند که این خانم چای ندارد و آن یکی خرما. جفتکردن کفشها اما فقط کار خودش بود. با آن درد زانو تا جلوی پای مهمانها تمام قد نمیایستاد و کفشش را خودش جفت نمیکرد، دلش به جا نمیآمد. قدیمیترها میگفتند وقتی پیکر پسر شهیدش را بعد از چندماه آورند گونههایش حتی تر نشد. گریه نکرد و نکرد تا محرم همان سال که روضهخوان به پیکر «اربا اربا» رسید. صدای گریههایش که بین اهل مجلس واگیر شد، با صدای بلند گفت: «حلالتون نمیکنم اگه بعد مرگم به وصیتم عمل نکنید» تا وقتی زنده بود خیلیها تلاش کردند وصیتش را از زیر زبانش بیرون بکشند، اما نشد. چند سال بعد بیبی شب اول محرم رفت. وصیتنامهاش را توی زیارت عاشورای روی طاقچه پیدا کردند. نوشته بود:«این خاک پای حسین را در حیاط مسجد زیر کفش عزادارانش دفن کنید.»
❤6😁3🔥1🥰1
#امروز_چی_بخریم؟
کتیبه مخمل این خانه عزادار حسین است
ابعاد: ۱۰۰ در ۷۰ سانتیمتر
قیمت اصلی: ۱۹۵۰۰۰
قیمت با تخفیف: ۱۷۵۵۰۰
برای خرید اینجا رو ببینید
کتیبه مخمل این خانه عزادار حسین است
ابعاد: ۱۰۰ در ۷۰ سانتیمتر
قیمت با تخفیف: ۱۷۵۵۰۰
برای خرید اینجا رو ببینید
❤11😁4👍1🔥1
خرده روایتهای محرم | این قسمت: #دمام
اولین دمام را خودم برایش خریدم. شب اول محرم آن سال هم خودم یادش انداختم همراهش بیاورد. همان هم شد آخرین شبی که با من به روضه آمد. وقتی دید در مراسم زنانه خبری از سنج و دمام نیست از فردایش دبه کرد که من بزرگ شدهام و دیگر سینهزنی نمیآیم. باید بروم سینه مردی! سینه دور مردانه را میگفت. خانه که میآمد سعی میکرد شبیه سیدموسی که دمامزن قهاری بود ضرب بگیرد. دمامش کوچکتر از چیزی بود که صدا بدهد. با دهانش ادایش را درمیآورد و وانمود میکرد صورتش خیس عرق شده. من ولی دوست داشتم صورتش خیس اشک باشد. دلم میخواست روضهخوان بشود و اشک بگیرد از مردم برای امام حسین. ولی اِشکونزن شد. همان کسی که ریتم سنج و دمام را تغییر میدهد و ضرباهنگ متفاوتی مینوازد.مثل چای داغی که یکباره در یک فنجان سرد ریخته شود. میگوید کار من ترکانداختن روی دلهای سختی است که چشمه اشکشان خشک شده باشد.
خرید انواع دمام از بازار باسلام
اولین دمام را خودم برایش خریدم. شب اول محرم آن سال هم خودم یادش انداختم همراهش بیاورد. همان هم شد آخرین شبی که با من به روضه آمد. وقتی دید در مراسم زنانه خبری از سنج و دمام نیست از فردایش دبه کرد که من بزرگ شدهام و دیگر سینهزنی نمیآیم. باید بروم سینه مردی! سینه دور مردانه را میگفت. خانه که میآمد سعی میکرد شبیه سیدموسی که دمامزن قهاری بود ضرب بگیرد. دمامش کوچکتر از چیزی بود که صدا بدهد. با دهانش ادایش را درمیآورد و وانمود میکرد صورتش خیس عرق شده. من ولی دوست داشتم صورتش خیس اشک باشد. دلم میخواست روضهخوان بشود و اشک بگیرد از مردم برای امام حسین. ولی اِشکونزن شد. همان کسی که ریتم سنج و دمام را تغییر میدهد و ضرباهنگ متفاوتی مینوازد.مثل چای داغی که یکباره در یک فنجان سرد ریخته شود. میگوید کار من ترکانداختن روی دلهای سختی است که چشمه اشکشان خشک شده باشد.
خرید انواع دمام از بازار باسلام
❤6😍1
#امروز_چی_بخریم؟
پاوربانک ردمی شیائومی
۲۰ هزار میلیآمپر
قیمت اصلی: ۱,۲۹۰,۰۰۰
قیمت با تخفیف: ۱,۰۹۶,۵۰۰
برای خرید اینجا رو ببینید
پاوربانک ردمی شیائومی
۲۰ هزار میلیآمپر
قیمت با تخفیف: ۱,۰۹۶,۵۰۰
برای خرید اینجا رو ببینید
😁9👍3❤2👌1
خرده روایتهای محرم | این قسمت: #زنجیر
دایره میزدند وسط حیاط. صدای مداح که اوج میگرفت دایره بسته میشد و با دو ضرب طبل، دایره باز. زنجیرهایشان کت و کلفت بود، بالا و پایین میرفت و رد آهن زنگزده بر پیراهنهای مشکی خودنمایی میکرد. شب اول محرم بغ کرده نشستم گوشهای و گفتم:«نمیام.» بابا گفت:«چرا؟» گفتم:«زنجیر میخوام!» حلقه گوشتی حیاط مسجد از شب سوم به راه میافتاد، از دو شب قبل پایم را کرده بودم توی یک کفش تا شب سوم زنجیر داشته باشم. بابا سرم را بوسید و جوری لبخند زد که فکر کردم کار تمام است. اما شب سوم، با طبل کوچکی به خانه برگشت.
- زنجیر برای پسرهاست. تو دختری
آن شب، طبل توی خانه ماند و من حین باز و بستهشدن حلقه زنجیرزنها به خودم قول دادم بزرگ که شدم برای خودم یک زنجیر بخرم! بزرگ شدم؛ هیچوقت زنجیر دست نگرفتم و منتظر ماندم دخترم بگوید:«زنجیر میخوام.» تا با سر برایش بخرم. یک شب اما از هیئت که برگشتیم خانه دخترک زد زیر گریه:«من طبل میخوام!»
انواع زنجیر عزاداری در بازار باسلام
دایره میزدند وسط حیاط. صدای مداح که اوج میگرفت دایره بسته میشد و با دو ضرب طبل، دایره باز. زنجیرهایشان کت و کلفت بود، بالا و پایین میرفت و رد آهن زنگزده بر پیراهنهای مشکی خودنمایی میکرد. شب اول محرم بغ کرده نشستم گوشهای و گفتم:«نمیام.» بابا گفت:«چرا؟» گفتم:«زنجیر میخوام!» حلقه گوشتی حیاط مسجد از شب سوم به راه میافتاد، از دو شب قبل پایم را کرده بودم توی یک کفش تا شب سوم زنجیر داشته باشم. بابا سرم را بوسید و جوری لبخند زد که فکر کردم کار تمام است. اما شب سوم، با طبل کوچکی به خانه برگشت.
- زنجیر برای پسرهاست. تو دختری
آن شب، طبل توی خانه ماند و من حین باز و بستهشدن حلقه زنجیرزنها به خودم قول دادم بزرگ که شدم برای خودم یک زنجیر بخرم! بزرگ شدم؛ هیچوقت زنجیر دست نگرفتم و منتظر ماندم دخترم بگوید:«زنجیر میخوام.» تا با سر برایش بخرم. یک شب اما از هیئت که برگشتیم خانه دخترک زد زیر گریه:«من طبل میخوام!»
انواع زنجیر عزاداری در بازار باسلام
❤11😁3👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشقم ایران است، ایران حسین بن علی 🖤
عشقم ایران است، ایران حسین بن علی 🖤
❤29👏1😍1
#امروز_چی_بخریم؟
کلاه ایمنی مدل سابرینا
رتبه ۶ محصولات پرفروش لوازم موتور سیکلت
۹۵۰ هزار تومان
برای خرید اینجا رو ببینید
کلاه ایمنی مدل سابرینا
رتبه ۶ محصولات پرفروش لوازم موتور سیکلت
۹۵۰ هزار تومان
برای خرید اینجا رو ببینید
❤1👏1👌1😍1
#امروز_چی_بخریم؟
قلم طراحی سه بعدی
یه سرگرمی خلاقانه
۸۴۵,۰۰۰ تومان
۷۱۸,۲۵۰ تومان
برای خرید اینجا رو ببینید
قلم طراحی سه بعدی
یه سرگرمی خلاقانه
۸۴۵,۰۰۰ تومان
۷۱۸,۲۵۰ تومان
برای خرید اینجا رو ببینید
❤3😍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زندگی با همه رنگها و صداهای دوستداشتنیش ادامه داره
فقط کافیه دایره جادوییت رو پیدا کنی و دورش بگردی ✨
🎥 با همراهی غرفههای عزیزمون 🧡
گالری طلای احمدی
تنقلات آنلاین
سوهان داسه
پارچهسرای ساتین
اسباببازی شادینو
هایپر خانگی لوتوس
#باسلام #بازار_به_راهه
زندگی با همه رنگها و صداهای دوستداشتنیش ادامه داره
فقط کافیه دایره جادوییت رو پیدا کنی و دورش بگردی ✨
🎥 با همراهی غرفههای عزیزمون 🧡
گالری طلای احمدی
تنقلات آنلاین
سوهان داسه
پارچهسرای ساتین
اسباببازی شادینو
هایپر خانگی لوتوس
#باسلام #بازار_به_راهه
👍2❤1
#امروز_چی_بخریم؟
ترازوی هوشمند
با قابلیت تشخیص اضافه وزن و BMI
۱,۰۱۰,۰۰۰ تومان
۴۸۴,۸۰۰ تومان
برای خرید اینجا رو ببینید
ترازوی هوشمند
با قابلیت تشخیص اضافه وزن و BMI
۱,۰۱۰,۰۰۰ تومان
۴۸۴,۸۰۰ تومان
برای خرید اینجا رو ببینید
🔥3👍1
این تخفیف رو نباید از دست بدی
تا 20 درصد تخفیف ویژه 🚀
کد تخفیف: tir220
برای دیدن محصولات اینجا کلیک کنید
#بازار_باسلام
این تخفیف رو نباید از دست بدی
تا 20 درصد تخفیف ویژه 🚀
کد تخفیف: tir220
برای دیدن محصولات اینجا کلیک کنید
#بازار_باسلام
❤7🔥2👍1🥰1👌1