Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
27 - Telegram Web
Telegram Web
نقل است که روزی بر درِ صومعه ی او کسی نشسته بود . حسن بر بامِ صومعه نماز می کرد . در سجده چندان بگریست که آب از ناودان فروچکیدن گرفت وبر جامه ی این مرد افتاد . آن مرد در بِزد . گفت :این آب پاک هست یآ نه؟ تا بشویم.
حسن گفت :بشوی که با آن نماز روا نَبْوَد که آب چشم عاصیان است .


#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
@attarrrr
مستی را دیدم در میان وَحَل می رفت، افتان و خیزان
گفتم: قدم ثابت دار تا نیفتی!
گفت: تو قدم ثابت کرده ای با اینهمه دعوی؟
اگر من بیفتم مستی باشم به گِل، آلوده
برخیزم و بشویم؛ این سهل باشد
اما از افتادن خود بترس!

وَحَل:گِل و لای

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
@attarrrr
کودکی، چراغی می بُرد، و گفتم از کجا آورده ای این روشنایی؟
بادی در چراغ دمید و گفت:
بگوی تا به کجا رفت این روشنایی تا من بگوییم که از کجا آورده ام!


#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
@attarrrr
و گفتند چو نی؟
گفت نان خدای می خورم و فرمان شیطان می برم.


#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_مالک_دینار
@attarrrr
الهی مرا برهنه و گرسنه می داری همچنان که دوستان خود را!
آخر من این مقام به چه یافتم؟
کِی حالِ من چون حال دوستان تو بُوَد.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_محمد_واسع
@attarrrr
یکی پرسید که: رضا در چیست؟
گفت: در دلی که غبارِ نفاق در او نَبُوَد.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حبیب_عجمی
@attarrrr
و گفت: همه چیز اندر دو چیز یافتم؛ یکی مرا، و یکی نه مرا.
آن که مراست اگر بسیار از آن گریزم همی سوی من آید،و آن که نه مراست اگر بسی جهد کنم به جهد خویش هرگز در دنیا نیابم.
اندکی از دنیا تو را مشغول گرداند از بسیاری ِ آخرت.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_حازم_مکی
@attarrrr
و شاگرد حسن بصری بود.وقتی به کنار دریا می گذشت، عُتبه بر سرِ آبْ روان شد.حسن بر ساحلْ عجب بماند.به تعجّب گفت آیا این درجه به چه یافتی؟ عُتبه آواز دادکه تو سی سال است تا آن میکنی که او می فرماید، و ما سی سال است تا آن میکنیم که او می خواهد.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عتبة_غلام
@attarrrr
گفتند:محبت چیست؟
گفت:محبت از ازل در آمده است و بر اَبد گذشته

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_رابعة_العدویه
@attarrrr
حسن(بصری)سجاده بر سرِ آب افگند،گفت:ای رابعه،بیا تا اینجا دو رکعت نماز بگزاریم!رابعه گفت:ای حسن، خود را در بازار دنیا آخر تیان را عرضه باید داد، چنان باید که اَبنای جنس تو از آن عاجز باشند‌.پس رابعه سجاده بر هوا انداخت و بر آنجا پرید و گفت: ای حسن،بدانجا آی تا مردمان ما را بینند! حسن را آن مقام نبود،هیچ نگفت.رابعه خواست که دل او به دست آورد؛گفت:ای حسن،آنچه تو کردی ماهی همان کند و آنچه من کردم،مگسی این بکند

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_رابعة_العدویه
@attarrrr
کودک گفت:ای پدر،مرا دوست داری؟ گفت: دارم. گفت:خدای را دوست داری؟ گفت:دارم.
گفت:دل چند داری؟گفت:یکی.
آنگاه گفت:به یک دل ، دو دوست توان داشت؟

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_فضیل_عیاض
@attarrrr
و گفت:سنگی دیدم در راهی افگنده و بر وی نوشته که:«إقْلَب وَ اقْرَأ»؛
برگردان و برخوان! برگردانیدم و برخواندم.بدان سنگ نوشته بود که:«چون تو عمل نکنی بدانچه می دانی،چگونه می طلبی آنچه نمی دانی؟»

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابراهیم_بن_ادهم
@attarrrr
و گفت وقتی غلامی خریدم،گفتم:چه نامی؟ گفت:تا چه خوانی!گفتم چه خوری؟گفت:تا چه دهی!گفتم چه پوشی؟گفت:تا چه پوشانی!گفتم چه کنی؟گفت:تا چه فرمایی!گفتم:چه خواهی؟گفت:بنده را با خواست چه کار؟پس با خود گفتم:ای مسکین!تو در همهٔ عمر خدای را همچنین بنده ای بوده ای؟
بندگی باری بیاموز!

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابراهیم_بن_ادهم
@attarrrr
و ازشدت غلبهٔ مشاهدهٔ حق تعالی هرگز کفش در پای نکرد،«حافی»از آن گفتند.
با او گفتند:چرا کفش در پای نکنی؟ گفت:آن روز که آشتی کردند،پای برهنه بودم،باز شرم دارم که کفش در پای کنم.و نیز حق تعالی می گوید:«زمین را بساط شما گردانیدم» بر بساط پادشاهانْ ادب نَبُوَد با کفش رفتن.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بشر_حافی
@attarrrr
گفت:اعرابیی دیدم در طواف،تنی نزار و زرد و استخوان بگداخته.بر او گفتم:تو مُحبّی؟گفت:بلی.گفتم:حبیب تو به تو نزدیک است یا از تو دور؟گفت:نزدیک.گفتم:موافق است یا ناموافق؟ گفت موافق.گفتم:سبحان الله؟
محبوب تو به تو قریب(نزدیک)،و تو بدین زاری و نزاری! اعرابی گفت:ندانسته ای که عذاب قرب و موافقت سخت تر بُوَد هزار بار از عذاب بُعد و مخالفت؟

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذالنون_مصری
@attarrrr
و گفت : به صحرا شدم عشق باریده بود ، و زمین تر شده بود . چنانکه پای مرد ، به گلزار فرو شود ، پای من به عشق فرو می شد .

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
@attarrrr
و یکی از وی سوال کرد که:«عرش چیست؟»گفت:«منم».گفت:«کُرسی چیست؟»گفت:«منم».و گفت:«لوح و قلم چیست؟»گفت:«منم».
گفتند:«خدای را بندگانند بَدَلِ ابراهیم و موسی و عیسی_صلوات الله علیهم اجمعین؟».گفت:«آن همه منم».
گفتند:«می گویند که خدای را بندگانند بَدَل جبرئیل و میکائیل و اسرافیل».گفت:«آن همه منم».
خاموش شد.
بایزید گفت:«بلی هر که در حق محو شد و به حقیقت هر چه هست رسید
همه حق است،اگر آن کس نَبُوَد،حق همه خود را بیند عجب نَبُوَد»والله اَعْلَمُ و اَحْکم.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
@attarrrr
نقل است که یکبار در بادیه می رفت وبر اشتری نشسته بود و به درویشی رسید ، و گفت:
«ای درویش ، ما توانگرانیم ، ما را خوانده اند ؛ شماکجا میروید که طُفَیلید؟» درویش گفت: «میزبان چون کریم بُوَد طفیلی را بهتر دارد؛ اگر شما را به خانهٔ خویش خواند،ما را به خود خواند».عبدالله گفت:«از ما توانگرانْ وام خواست» درویش گفت:«اگر از شما وام خواست ، برای ما خواست».

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عبدالله_مبارک
@attarrrr
نقل است که سهل بن عبدالله مروزی همه روز به درس عبدالله می آمد. روزی بیرون آمد و گفت:«دیگر به درس تو نخواهم آمد که کنیزکانِ تو بر بام آمدند،ومرا به خود خواندند،و گفتند:سهل من! سهل من! چرا ایشان را ادب نکنی؟»عبدالله با اصحاب خود گفت که:«حاضر باشید تا نماز بر سهل بکنید».در حالْ سهل وفات کرد.بر وی نماز کردند،پس گفتند :«یا شیخ،تو را چون معلوم شد؟» گفت:«آن،حورانِ خلد بودند که او را می خواندند،و من کنیزک ندارم».


#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عبدالله_مبارک
@attarrrr
نقل است که از شفقت که او را بود بر خلق خدای ، روزی در بازار مُرغکی دید در قفس که فریاد می کرد و می طپید. او را بخرید و آزاد کرد. مرغکی هر شب به خانهٔ سفیان آمدی. سفیان همه شب نماز کردی، و آن مُرغک نظاره می کردی، وگاه گاه بر وِی می نشستی. چون سفیان را به خاک بردند آن مرغک خود را بر جنازهٔ او می زد، و فریاد می کرد، و خلق به - های های- می گریستند. چون شیخ را دفن کردند مرغک خود را برخاک می زد تا از گور آواز آمد که:«حق تعالی سفیان را به شفقتی که بر خلق داشت بیامرزیده»؛ و آن مرغک نیز بمرد و به سفیان رسید.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_سفیان_ثوری
@attarrrr
2025/10/21 16:29:37
Back to Top
HTML Embed Code: