•
•
•
طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قُبحِ مشاهدهٔ او مُجاهده میبرد و میگفت: این چه طَلعتِ مَکروه است و هَیْأتِ مَمقوت و مَنظرِ ملعون و شمایلِ ناموزون؟ یا غُرابَالْبَیْنِ، یا لَیْتَ بَیْنی و بَیْنَکَ بُعْدَ المَشْرِقَیْنِ.
عَلیالصَّباح به رویِ تو هر که برخیزد
صباحِ روزِ سلامت بر او مَسا باشد
بد اختری چو تو در صحبتِ تو بایستی
ولی چنین که تویی، در جهان کجا باشد؟
عجب آن که غُراب از مجاورتِ طوطی هم به جان آمده بود و ملول شده، لاحولکنان از گردشِ گیتی همینالید و دستهایِ تَغابُن بر یکدگر همی مالید که: این چه بختِ نگون است و طالعِ دُون و ایّامِ بوقلمون! لایق قدرِ من آنستی که با زاغی به دیوارِ باغی بر خرامان همی رفتمی.
پارسا را بس این قدر زندان
که بود هم طویلهٔ رندان
بلی، تا چه کردم که روزگارم به عقوبتِ آن در سِلکِ صحبتِ چنین ابلهی، خودرای، ناجنس، خیره درای، به چنین بند بلا مبتلا گردانیده است؟
کس نیاید به پایِ دیواری
که بر آن صورتت نگار کنند
گر تو را در بهشت باشد جای
دیگران دوزخ اختیار کنند
این ضربالمثل بدان آوردم تا بدانی که صدچندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.
•
زاهدی در سَماعِ رندان بود
زآن میان گفت شاهدی بلخی
•
گر ملولی ز ما، تُرُش منشین
که تو هم در میانِ ما تلخی
•
جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته
تو هیزمِ خشک در میانی رَسْتَه
•
چون باد مخالف و چو سرما ناخوش
چون برف نشستهایّ و چون یخ بسته
[ جناب سعدی| گلستان| بابِ پنجُم ، در عشق و جوانی]
@alef_laam_mim
•
•
طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قُبحِ مشاهدهٔ او مُجاهده میبرد و میگفت: این چه طَلعتِ مَکروه است و هَیْأتِ مَمقوت و مَنظرِ ملعون و شمایلِ ناموزون؟ یا غُرابَالْبَیْنِ، یا لَیْتَ بَیْنی و بَیْنَکَ بُعْدَ المَشْرِقَیْنِ.
عَلیالصَّباح به رویِ تو هر که برخیزد
صباحِ روزِ سلامت بر او مَسا باشد
بد اختری چو تو در صحبتِ تو بایستی
ولی چنین که تویی، در جهان کجا باشد؟
عجب آن که غُراب از مجاورتِ طوطی هم به جان آمده بود و ملول شده، لاحولکنان از گردشِ گیتی همینالید و دستهایِ تَغابُن بر یکدگر همی مالید که: این چه بختِ نگون است و طالعِ دُون و ایّامِ بوقلمون! لایق قدرِ من آنستی که با زاغی به دیوارِ باغی بر خرامان همی رفتمی.
پارسا را بس این قدر زندان
که بود هم طویلهٔ رندان
بلی، تا چه کردم که روزگارم به عقوبتِ آن در سِلکِ صحبتِ چنین ابلهی، خودرای، ناجنس، خیره درای، به چنین بند بلا مبتلا گردانیده است؟
کس نیاید به پایِ دیواری
که بر آن صورتت نگار کنند
گر تو را در بهشت باشد جای
دیگران دوزخ اختیار کنند
این ضربالمثل بدان آوردم تا بدانی که صدچندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است.
•
زاهدی در سَماعِ رندان بود
زآن میان گفت شاهدی بلخی
•
گر ملولی ز ما، تُرُش منشین
که تو هم در میانِ ما تلخی
•
جمعی چو گل و لاله به هم پیوسته
تو هیزمِ خشک در میانی رَسْتَه
•
چون باد مخالف و چو سرما ناخوش
چون برف نشستهایّ و چون یخ بسته
[ جناب سعدی| گلستان| بابِ پنجُم ، در عشق و جوانی]
@alef_laam_mim
الف لام ميم...
• • • طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قُبحِ مشاهدهٔ او مُجاهده میبرد و میگفت: این چه طَلعتِ مَکروه است و هَیْأتِ مَمقوت و مَنظرِ ملعون و شمایلِ ناموزون؟ یا غُرابَالْبَیْنِ، یا لَیْتَ بَیْنی و بَیْنَکَ بُعْدَ المَشْرِقَیْنِ. عَلیالصَّباح به رویِ تو هر که…
•
•
•
پس گراسیان به درستی میگوید که: «تنها وسیلهای که موجبِ محبوبیت میشود این است که آدمی پوستِ کُندذهنترینِ حیوانات را بر تنِ خود بکِشد!»
[ شوپنهاور | کتاب "در باب حکمت زندگی"]
@alef_laam_mim
•
•
پس گراسیان به درستی میگوید که: «تنها وسیلهای که موجبِ محبوبیت میشود این است که آدمی پوستِ کُندذهنترینِ حیوانات را بر تنِ خود بکِشد!»
[ شوپنهاور | کتاب "در باب حکمت زندگی"]
@alef_laam_mim
•
•
•
و گفت مَحبّت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید: «ای من»
[تذکرةالاولیاء | عطار]
@alef_laam_mim
•
•
و گفت مَحبّت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید: «ای من»
[تذکرةالاولیاء | عطار]
@alef_laam_mim
Forwarded from الف لام ميم...
•
•
•
محبت بس که پُر کرد از وفا جان و تن ما را
کند یوسف صدا ، گر بو کنی پیراهن ما را...
#بیدل
@alef_laam_mim
•
•
محبت بس که پُر کرد از وفا جان و تن ما را
کند یوسف صدا ، گر بو کنی پیراهن ما را...
#بیدل
@alef_laam_mim
Forwarded from الف لام ميم...
_
در ذاتِ تو صورت و هیولایی نیست
گِردی و درازی نه و پهنایی نیست
جَستم پس و پیش و زیر و بالا ، چپ و راست
جایی تو نِه ای و بی تو هم جایی نیست
____
#اوحدالدین_کرمانی
@alef_laam_mim
در ذاتِ تو صورت و هیولایی نیست
گِردی و درازی نه و پهنایی نیست
جَستم پس و پیش و زیر و بالا ، چپ و راست
جایی تو نِه ای و بی تو هم جایی نیست
____
#اوحدالدین_کرمانی
@alef_laam_mim
_
در عشق ، مرا ز جان و تن نامی مانْد
سربسته زبان ، و زان سخن نامی مانْد
دِی من بودم که نامِ او می بُردم
اکنون همه او شدم ، ز من نامی مانْد
____
#اوحدالدین_کرمانی
@alef_laam_mim
در عشق ، مرا ز جان و تن نامی مانْد
سربسته زبان ، و زان سخن نامی مانْد
دِی من بودم که نامِ او می بُردم
اکنون همه او شدم ، ز من نامی مانْد
____
#اوحدالدین_کرمانی
@alef_laam_mim
_
حاشا که من از خاکِ درت برخیزم
چون خاکِ رَه از رَهگذرت برخیزم
هرچند که چون مویْ شدم بی رویت
آن مویْ نِیَم که از سرت برخیزم
____
#اوحدالدین_کرمانی
@alef_laam_mim
حاشا که من از خاکِ درت برخیزم
چون خاکِ رَه از رَهگذرت برخیزم
هرچند که چون مویْ شدم بی رویت
آن مویْ نِیَم که از سرت برخیزم
____
#اوحدالدین_کرمانی
@alef_laam_mim
•
•
•
۲۴ ذی القعده ۱۴۴۶ ، به مناسبت سالروز اعدام و قتلِ جنجالی ترین عارف و صوفی تاریخ اسلام
و هم از او [حسین بن حمدان خصیبی] نقل است که گفت: شنیدم حسین [بن منصور حلاج] در بازار بغداد میگفت:
به یاران بگویید هان راستی را که من
به دریا نشستم و کشتی شکسته
به کیش چلیپا [صلیب] مرا مرگ خواهد رسیدن
نه آهنگ دارم به بطحا، نه قصد مدینه
پس در پی او شدم و چون به خانه خود درآمد، تکبیر نماز گفت و حمد خواند و شعرا تا سورهی روم و چون به کلام خدای تعالی در این آیت رسید "و قال الذین اوتوالعلم و الایمان"، آیه به تکرار بخواند بگریست، و چون نماز به سلام برد. گفتم: ای پیر در بازار سخن کفرگویی و در این جا به اقامتِ نماز قیامت به پا کنی، چه منظور داری؟
گفت: تا این ملعون مقتول گردد. و اشاره کرد به خود.
پس گفتم: آیا درست است واداشتن مردم به نادرست؟
گفت: نه، بل که من آنان را به درست وا میدارم، که به نزد من کشتن اين يک از واجبات است و آنان اگر در این کار به دین خود تعصب ورزند پاداش یابند.
[ اخبار الحلاج]
@alef_laam_mim
•
•
۲۴ ذی القعده ۱۴۴۶ ، به مناسبت سالروز اعدام و قتلِ جنجالی ترین عارف و صوفی تاریخ اسلام
و هم از او [حسین بن حمدان خصیبی] نقل است که گفت: شنیدم حسین [بن منصور حلاج] در بازار بغداد میگفت:
به یاران بگویید هان راستی را که من
به دریا نشستم و کشتی شکسته
به کیش چلیپا [صلیب] مرا مرگ خواهد رسیدن
نه آهنگ دارم به بطحا، نه قصد مدینه
پس در پی او شدم و چون به خانه خود درآمد، تکبیر نماز گفت و حمد خواند و شعرا تا سورهی روم و چون به کلام خدای تعالی در این آیت رسید "و قال الذین اوتوالعلم و الایمان"، آیه به تکرار بخواند بگریست، و چون نماز به سلام برد. گفتم: ای پیر در بازار سخن کفرگویی و در این جا به اقامتِ نماز قیامت به پا کنی، چه منظور داری؟
گفت: تا این ملعون مقتول گردد. و اشاره کرد به خود.
پس گفتم: آیا درست است واداشتن مردم به نادرست؟
گفت: نه، بل که من آنان را به درست وا میدارم، که به نزد من کشتن اين يک از واجبات است و آنان اگر در این کار به دین خود تعصب ورزند پاداش یابند.
[ اخبار الحلاج]
@alef_laam_mim
Forwarded from الف لام ميم...
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
«قطعهی ۴۳»
نهاوَند بود و حلاج بود و نوروز بود و صور میدميدند و شنيديم و شيخ گفت: «چيست؟»
گفتم: «نوروز!» آه كرد و گفت: «تا كِی نوروز كنيم!»
ـــــــــــ «يعني چه كِی؟» از شيخ پرسيدم.
ــــــ «روزی كه بر دارم.» چنين فرمود.
آن روز، هر چند از پسِ ده سال و بيش، از فرازِ نخْلهی دارم نگاهی پای دار انداخت: «احمدا! نوروز كرديم!»
پرسيدم كه «شيخا! هيچ نوروزی ندادند؟» فرمود: «دادند! كشف و يقين، چندان كه گفتم بس!... آری،
كه زودم بود خوشبختی!»
احمد بن فاتک
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
مَناعی و قطعات حلاج
#حلاج_الاسرار
فارسیی #بيژن_الهی
•
•
ـــــــــــــــــــــ
«قطعهی ۴۳»
نهاوَند بود و حلاج بود و نوروز بود و صور میدميدند و شنيديم و شيخ گفت: «چيست؟»
گفتم: «نوروز!» آه كرد و گفت: «تا كِی نوروز كنيم!»
ـــــــــــ «يعني چه كِی؟» از شيخ پرسيدم.
ــــــ «روزی كه بر دارم.» چنين فرمود.
آن روز، هر چند از پسِ ده سال و بيش، از فرازِ نخْلهی دارم نگاهی پای دار انداخت: «احمدا! نوروز كرديم!»
پرسيدم كه «شيخا! هيچ نوروزی ندادند؟» فرمود: «دادند! كشف و يقين، چندان كه گفتم بس!... آری،
كه زودم بود خوشبختی!»
احمد بن فاتک
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
مَناعی و قطعات حلاج
#حلاج_الاسرار
فارسیی #بيژن_الهی
الف لام ميم...
[ #اشعار_حلاج | ترجمهی #بیژن_الهی | 1354 نشر بنیاد فلسفه ]
•
•
•
ماهِ دُرُشتِ بهرام از بالای دارِ حلاج دیدنی تر است
•
•
ماهِ دُرُشتِ بهرام از بالای دارِ حلاج دیدنی تر است
Forwarded from الف لام ميم...
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
پروردهی حلاج بود و «با او،» میگفت، «در یکی از کوچهباغهای بغداد گشت میزدیم که نفیری به گوش برگذشت و چنان تَر نواختی از سرِ سوز که هرکه شُنود گریه درپیوست. یکی با حسین درآمد که نفیرِ چیست، یا شیخ، بیشه یا بَلَبان؟ حسین بانگ برداشت که این؟! این که خودْ نالهی اوست! پرسید که کی؟ گفت: ابلیس! که مینالد و آه میکشد، آه از جهان، که رفت از دست!»
ابن ازرق
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
حَلاجُالأسرار: اخبار و اشعار. فارسیی #بیژن_الهی. تهران: نشر بیدگل. ۱۳۹۸. چاپ۴. صفحه ۶۲.
•
•
ـــــــــــــــــــــ
پروردهی حلاج بود و «با او،» میگفت، «در یکی از کوچهباغهای بغداد گشت میزدیم که نفیری به گوش برگذشت و چنان تَر نواختی از سرِ سوز که هرکه شُنود گریه درپیوست. یکی با حسین درآمد که نفیرِ چیست، یا شیخ، بیشه یا بَلَبان؟ حسین بانگ برداشت که این؟! این که خودْ نالهی اوست! پرسید که کی؟ گفت: ابلیس! که مینالد و آه میکشد، آه از جهان، که رفت از دست!»
ابن ازرق
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
حَلاجُالأسرار: اخبار و اشعار. فارسیی #بیژن_الهی. تهران: نشر بیدگل. ۱۳۹۸. چاپ۴. صفحه ۶۲.