Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
4010 - Telegram Web
Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎞 روزهای پایانی رضاشاه؛ در حسرت لباس نظامی!!

▫️پس از مظفرالدین شاه قاجار؛ هیچ یک از شاهان ایران اقبال مرگ در این کهن‌دیار را نیافتند.

▫️رضاشاه پهلوی در مخیله‌اش نیز نمی‌گنجید که در مرگ، هم‌سرنوشت دو شاه پیشین قاجار شود و بی تاج وتخت سال‌های پایانی عمرش را سپری کند. احتمالا برای افرادی که به اولین‌ها و آخرین‌ها علاقه دارند جالب باشد که بدانند بنیانگذار سلسله پهلوی اولین و البته آخرین پادشاه ایرانی بود که در نیمکره جنوبی جان به جان‌آفرین تسلیم کرده است.

▫️رضاشاه پس از اشغال ایران با مشورت مرحوم محمدعلی فروغی به نفع پسرش از سلطنت استعفا کرد. او با تصمیم متفقین به آفریقای جنوبی تبعید شد و سرانجام در 4 مرداد 1323 درهمان کشور درگذشت.

📺 @ecoiran_webtv
4👎1👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نوای_ماندگار🎼

🎶 دریا
زنده‌یاد #هوشمند_عقیلی
به بهانه درگذشت خواننده

آهنگ و ترانه : #جهانبخش_پازوکی


دَریـا همان دریـا بود !!
شن‌ها همان شن‌ها بود
موج و غُروب و دریا
مثل گذشته‌ها بود!
اما فقط یاد تو…
به جای تُو اونجا بود
به جـای تو اونجا بود!!


شب آرام



🆔
@XeradsarayeFerdosiYazd
4
Forwarded from انجمن شاهنامه فردوسی یزد (سیروس حامی)
نگاهی به نشست فرهنگی
انجمن شاهنامه فردوسی یزد
و خردسرای فردوسی یزد

هنگام : شنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۴
جایگاه : دانشگاه امام جواد یزد


🆔 @shahname_yazd
2
👁 رویدادهای #شهریور_۱۳۲۰

📝 بانک ملی و داستان اختلاس
#لیندن‌بلات

✍️ #ابراهیم_مروی


در سال ۱۳۰۴ نخستین بانک ایرانی -که البته تنها به امور ویژه نظامی‌ها می‌پرداخت- افتتاح شد. این بانک، #بانک-قشون-پهلوی نام داشت که بعدها به نام #بانک_سپه تغییر نام یافت.

در سال ۱۳۰۶ قانون تاسیس #بانک_ملی از سوی مجلس صادر شد و در روز سه‌شنبه بیست شهریور ۱۳۰۷ این بانک رسما کار خود را آغاز کرد.

برای ریاست بانک ملی آقای #دکتر_کورت_لیندن‌بلات (Kurt Lindenblatt) آلمانی که پیش از این ریاست بانک اعتبارات صوفیه بلغارستان را داشت به پیشنهاد «محمد علی فرزین وزیرمختار ایران در آلمان» انتخاب شد.لیندن بلات از زمره آلمانی‌های پاک دست نبود و به پشتیبانی مرد شماره دو قدرت در آن زمان یعنی تیمورتاش وزیر دربار شروع به اختلاس از بانک کرد.لو رفتن قضیه اختلاس باعث حوادث زیادی در کشور شد؛ به نحوی که رضا شاه که به دلایل مختلف با تیمورتاش اختلاف پیدا کرده بود (به خصوص ارتباط تیمورتاش با شوروی و نگرانی رضاخان از قدرت‌گیری بیش از حد تیمورتاش و همین طور تلاش انگلیسی‌ها برای حذف تیمورتاش)، او را از سمتش عزل و راهی زندان کرد و در آخر هم در سال ۱۳۱۲ تیمورتاش به دست پزشک احمدی در زندان قصر به قتل رسید.لیندن بلات و معاونش فوگل از کشور متواری شدند. فوگل که در بیروت به سر می‌برد وقتی مجبور به برگشتن به ایران برای محاکمه شد در بیروت خودکشی کرد، ولی بلات به ایران آورده شد و به حبس و جریمه محکوم شد. #مهدی‌قلی‌خان_هدایت مخبرالسلطنه نخست وزیر وقت در کتاب خاطرات و خطرات خود این واقعه را چنین شرح می‌دهد:

«معلوم شد معاملاتی بدون وثیقه کافی شده و خساراتی وارد آمده است، لیندن بلات رییس بانک زیاد مقید به رعایت نظرات هیات نظارت نبوده است و شاید متکی به تیمور تاش، در هر حال اختلاساتی مسلم شد.»

لیندن بلات به خیال گریز می‌افتد به بهانه مرض و معالجه با اجازه مسافرت می‌کند (اتو) فوگل نایب رییس چاره را در فرار می‌بیند شاه شخصا به بانک رفته و طلای وثیقه را بازدید کرده، نقصی نداشته است. فوگل مفقودالاثر می‌شود، (سرتیپ)
#آیرم (رییس کل تشکیلات نظمیه مملکتی) در گاراژها معلوم می‌کند که دندان‌سازی به دعوتی به بغداد رفته است. تفحص می‌کند هیچ جا او را در اتومبیل نمی‌یابد، بعدها کاشف به عمل آمد که در صندوق پشت اتومبیل پنهان بوده است. به این تدبیر از سرحد می‌گذرد در بغداد معطل نشده به بیروت می‌رود. دولت، فوگل را از حکومت شام می‌خواهد وی ناچار انتحار می‌کند. این واقعه برای آلمان نهایت اهمیت را داشت عده کثیری متخصصین آلمانی در ادارات ما کار می‌کنند؛ به طوری که می‌شود گفت سیاست آلمان در ایران روبه غلبه دارد و بانک ملی قلب اقتصاد است لیندن بلات از راه قانونی مسترد شد با وکیل مدافعی به تهران آمد به ۱۸ ماه حبس و ۷۰۰۰ لیره و ۴۶ هزار ریال محکوم شد (۶۳هزار تومان) دولت باز یک نفر آلمانی را به‌نام هرست، توسط سفارت خودمان در برلین به ریاست بانک اجیر کرد...»


📖 جستار کامل


🆔 @XeradsarayeFerdosiYazd
👍1👎1👌1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👁 رویدادهای #شهریور_۱۳۲۰


📹 داستان کوپن در اولین سال‌های سلطنت محمدرضاشاه

نسخه صوتی

▫️بسیاری از شهروندان کشور با شنیدن این واژه، سال‌های دهه شصت و کمبودها وسختی‌های ناشی از جنگ ایران و عراق را به یاد می آورند. نسخه‌ای که توسط دولت میرحسین موسوی برای تامین کالاهای ضروری برای همه ایرانیان در آن دوره تدوین شد. سیاستی که هم در آن زمان و هم امروز موافقان و منتقدان متعددی داشته است.

▫️طبق اوراق و اسناد موجود عمر این نسخه دست‌کم به یک جنگ دیگر یعنی جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط قوای متفقین در شهریور 20 می رسد. با اشغال ایران، استعفای اجباری رضاشاه و آغاز به کار محمدرضاشاه به یک‌باره نظم آهنین 15 ساله ایران فرو ریخت. این فروپاشی بسیاری از ساحت‌های حیات ایرانیان را دچار چالش کرد. یکی از این چالش‌ها، وضعیت معیشت و دسترسی مردم به کالاهای اساسی بود.

▫️سیدحمید متقی پژوهشگر تاریخ ایران معاصر در این زمینه و برای بررسی ابعاد مختلف این رویداد مهم تاریخ اقتصاد ایران با محمد بختیاری استاد تاریخ دانشگاه بین‌المللی امام‌خمینی به گفت‌وگو نشسته‌است.

📺 @ecoiran_webtv
👎2👌1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#نوای_ماندگار🎼

🎶گل زرد
بانو #زویا_ثابت

آهنگ: #محمدعلی_کیانی‌نژاد
شعر
: زنده‌یاد #هوشنگ_ابتهاج


گل زرد و گل زرد و گل زرد
بیا باهم بنالیم از سر درد

عنان تا در کف نامردمان است
ستم با مرد خواهد کرد نامرد


شب آرام


🆔
@XeradsarayeFerdosiYazd
1👍1👎1
Forwarded from انجمن شاهنامه فردوسی یزد (سیروس حامی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خواستگاری آن روزها (بخش ۲)

قصه فلکلور بانو #مهین_مدرسی

انجمن شاهنامه فردوسی یزد
و خردسرای فردوسی یزد


هنگام : شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۴
جایگاه : دانشگاه امام جواد یزد


🆔
@shahname_yazd

🆔 @XeradsarayeFerdosiYazd
👍2
🎬 #بهرام-بیضایی، کارگردان نامدار ایرانی توانست جایزه بهترین فیلم ترمیم‌شده جشنواره ونیز را بابت فیلم سینمایی #باشو_غریبه_کوچک کسب کند.

#محمد_رسول‌اف، کارگردان ایرانی از طرف آقای بیضایی این جایزه را دریافت کرد و بعد از آن پیام او را خطاب به حاضران خواند. این متن پیام بیضایی است
:
«حالا درست چهل سال از فيلمبردارى باشو غريبه‌ى كوچک در شمال و جنوب ايران مى‌گذرد. تابستان گرمى بود مثل همين روزها؛ هر حرفى كه در آن جنگ ستوده نمى‌شد به تهديد و قويا ممنوع بود ولى آيا پناه دادن به يک كودکِ مهاجر جنگ زده هم ممنوع بود؟ ‌

با اين فيلم همكاران، ريشه‌ى كار مرا در كانون زدند و فيلم نزديک به چهار سال كنار نهاده شد. ولى امروز چهل سال بعد با كمال فروتنى به همه‌ى قربانيان بى گناه آن جنگ هشت ساله‌ى بى‌معنا درود مى‌فرستم و نفرين مى‌ماندم به همه‌ى سودبران هر جنگى!»


مایه نازش ایران و ایرانی🌟


🆔 @XeradsarayeFerdosiYazd
👏3

👁 رویدادهای #شهریور_۱۳۲۰

درباره آغاز اشغال ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ و آخرین روزهای سلطنت رضاشاه

دیگر آن روزهای آخر حتی می‌خواهم بگویم سال‌های آخر سلطنت رضاشاه واقعاً اوضاع و احوال طوری بود که آدم با همسرش هم که می‌خواست صحبت کند، باید ملاحظه بکند. حالا دیگر پدر و فرزند، برادر و خواهر اینها که جای خود دارند. هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد دیگر حرف بزند. واقعاً که شدیدترین حکومت مطلقه‌ای بود که می‌شد فکرش را بکنیم.

روز سوم شهریور من میهمان بودم. عصری یک کسی در را باز کرد و به صاحبخانه خبر داد که «انگلیس و روس صبح حمله کردند مجلس تشکیل شده» و باور می‌کنید این را یواش می‌گفت، جرأت نمی‌کرد حتی این [خبر] را که الان دارند توی مجلس داد می‌زنند، این را بلند بگوید. خیلی یواش گفت «بله صبح سحر روس و انگلیس حمله کردند به ایران و مجلس جلسه فوق‌العاده دارد و [علی] منصور نخست‌وزیر دارد توضیحات می‌دهد راجع به این مطلب.»

ما فوری رفتیم به خانه پدرمان [ذکاءالملک فروغی]، دیدیم که بله، اوضاع خراب است، حمله کردند. حالا در آن اول جوانی من همه‌اش منتظرم که چرا پس ما را احضار نمی‌کنند که برویم میدان جنگ. من دو سال و یک ماه خدمت کردم برای امروز. روز چهارم، باز احضار نکردند. ناراحت [بودم تا] روز پنجم که من رفتم به اداره دیدم که بله آوردند فرمان احضار را. خیلی خوشحال و آمدم منزل. اول البته رفتم پهلوی پدرم و به ایشان عرض کردم که ورقه احضار من آمده. من می‌خواهم بروم [به جنگ]. مرحوم فروغی ناراحت که می‌شد دور چشم‌ها حلقه سیاه می‌زد. دیدم حلقه سیاه زد. به من گفتند که «جنگی دیگر نیست دیگر که تمام شده.»

بعد، بلافاصله گفتند خیلی خوب، بله دیگر باید بروی. راه افتادم رفتم [پادگان] باغ‌شاه، چون من در باغ‌شاه خدمت می‌کردم. رفتم باغ‌شاه، البته منظره بسیار رقت‌باری [بود]. من افسر توپخانه بودم. [دیدم] توپ‌ها را کشیده‌اند زیر درخت‌های چنار توی باغ‌شاه. اسب‌ها را برده‌اند بیرون. هیچ‌‌کس نیست. هرج و مرج به حد اعلا. رفتم به دفتر دیدم یک حالت مضحکه و تمسخر [به من می‌گویند] که «آمدی که چه‌کار کنی؟» خیلی متأثر شدم. برگشتم رفتم. دیگر سر شب بود. تابستان هم بود و ما هم توی باغ [به همراه پدر و بقیه اعضای خانواده] شام می‌خوردیم.

شاید در حدود ساعت ده بود. تلفن زدند که من رفتم پای تلفن تلفنچی تا صدایم بلند کردم گفت «آقا محمودخان» دیدم اه تلفنچی دربار است که ما همدیگر را ندیدیم، ولی صدای همدیگر را خوب می‌شناختیم. گفتم این شما هستید. حالا اسمش باشد برای اینکه بعد مقامات بالا گرفت. گفت که «اعلی‌حضرت احضار فرمودند.» گفتم گوشی دستت باشد آمدم و به مرحوم فروغی گفتم تلفنچی دربار است.

س- روز پنجم؟

ج- شب روز پنجم. اعلی‌حضرت احضار فرمودند. فرمودند که «بگو که حالا که شب دیروقت است، من هم اتومبیل ندارم انشاالله فردا صبح.» ما را می‌گویی دیدیم از این خبرها سابق نبود. رفتم عین پیغام را رساندم گفت «آقامحمودخان من چه جوری این را بگویم؟» ... در این حیص و بیص گفت آقا، آقا الان آمدند گفتند که اتومبیل آقای [محمد] سهیلی را فرستادند. سهیلی وزیر کشور بود در کابینه. آمدم [به پدرم] عرض کردم که می‌گوید «اتومبیل آقای سهیلی وزیر کشور توی راه است دارد می‌آید.» فرمودند که «بگو حالا که شوفر زحمت کشیده‌ آمده خیلی خوب می‌آیم. شوفر راننده زحمت کشیده آمده من می‌آیم.» خیلی خوب خداحافظی کردیم، گوشی را گذاشتیم. ...دیدم بله اتومبیل آمد و خدابیامرزدش آقای نصرالله انتظام از اتومبیل پیاده شد، آمد گفت بفرمایید.

س- سمت‌شان چی بود؟

ج- رئیس تشریفات دربار بود. به هرحال رفتند. آمدیم و چراغ‌ها خاموش شد. نورافکن به آسمان انداختند. اوضاع دیگر معلوم است چه بود. اینها طول کشید شد ساعت یازده، شد ساعت دوازده، دیدیم هیچ خبری نیست. کم‌کم نگران شدیم. شروع کردیم توی باغ قدم زدن. عموی من بود همین میرزا ابوالحسن‌خان. پدرم همیشه به ایشان خطاب می‌کرد میرزا ابوالحسن، ایشان بود و راه می‌رفت. برادر من که فوت شد پارسال مسعود بود و من. سه تایی راه می‌رفتیم و نگران [بودیم].

در حدود شاید یک بعد از نصف شب بود که اتومبیل آمد. [پدرم] از اتومبیل پیاده شدند از پله که می‌آمدند بالا، عموی من سؤال کردند از ایشان که «چی بود چه خبر بود؟» گفتند که این درست جمله خودشان بود که «به من تکلیف [تشکیل] دولت کردند.» عمویم با اضطراب گفتند «قبول که نکردید؟» این جمله دیگر درست یادم نیست که ولی مضمونش این بود گفتند «میرزاابوالحسن‌خان، یک عمر مردم ایران به ما احترام گذاشتند، مقام دادند، زندگی ما را تأمین کردند همه اینها را برای یک شب و آن امشب که به من احتیاج دارند بگویم نه؟»

بخشی از مصاحبه #محمود_فروغی (۱۲۹۰-۱۳۷۰) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد.

تاریخ مصاحبه: ۱۵ اسفند ۱۳۶۰
مصاحبه‌ کننده: حبیب لاجوردی


https://www.tgoop.com/tarikh_shafahi_iran_project
Forwarded from انجمن شاهنامه فردوسی یزد (سیروس حامی)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👌صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

رایزنی زال با موبدان و بزرگان
شاهنامه خوانی نوباوه آینده‌ساز ایران #کیان_بخششی
(گرانمایه تیزهوش شش ساله)


چُنین تا سَپیده برآمد ز جای
تَبیره برآمد ز پرده‌سَرای

پس آن ماه را شاه پَدرود کرد؛
برِ خویش تار و برش پود کرد!

سر میژه کردند هر دو پُر آب
زُوان برگُشادند بر آفتاب،

که «ای فرِّ گیتی یَکی لخت نیز
یَکایَک ببایِست پردخت نیز،

مگر این دو مهرآزمایِ نِژَند
گسِستندی از دل به دیدار بند؟
❤️‍🔥 ❤️‍🔥 ❤️‍🔥


نشست انجمن شاهنامه فردوسی یزد و خردسرای فردوسی یزد

هنگام : شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۴
جایگاه : دانشگاه امام جواد یزد


🆔 @shahname_yazd

🆔 @XeradsarayeFerdosiYazd
2025/09/08 12:16:21
Back to Top
HTML Embed Code: