Telegram Web
ضیافت.pdf
3.5 MB
ضیافت – افلاطون

این اثر افلاطون به توصیف عشق در قالب حکایات و روایات می پردازد. نام دیگر این اثر رساله ای در باب عشق می باشد. در این اثر شاهد گفتمان افلاطون با سقراط در رابطه با مفهوم عشق است.
@Txt_towry
نعمتی که پسرا ازش برخوردارن اینه که خیلی راحت میتونن به دخترا حس خوشبختی بدن. یه گل، یه متن، یه منشن محبت آمیز زیر عکسش، یه دور دور با ماشین، یه سورپرایز کوچیک، حتی یه بستنی. ولی همونم دریغ می کنن...
@Txt_towry
نگید خستم و نیاز به توجه دارم، میتونید قشنگ ترش کنید و مثل آلبر کامو بهش بگید:
"برام بنویس، هروقت و هرچقد که دوست داشتی. تنهام نذار. آدم همیشه قوی نیست؛ هرچقدرم که فککنه نیرومند و تواناست ممکنه نتونه مشکلاتشو حل کنه و به درداش غلبه کنه. وقتایی که آدم خودشو بیچاره ترین حس میکنه فقط نیروی عشقه که میتونه اونو نجات بده."
@Txt_towry
نمیدونم اسمش بی حوصلگیه یا چی ، اصلا درسته یا نه یا واسه آدمای اشتباهی گذشتست اما من به جایی رسیدم که وقتی کسی برای چندمین بار ناراحتم میکنه بدون خودخوری یا شکایتی هر بار یه تیکه از توجه و علاقمو از اون شخص میگیرم و به خودم میدم‌.
و اونم با هر رفتار ناراحت کننده اش هربار خودشو تو زندگیم کمرنگ میکنه تا روزی که محو شه. چون یاد گرفتم فقط آدماییو نگه دارم که دلیل لبخند و آرامشم باشن. راستش من به این باور رسیدم که کسی که تو رو واقعا بلده و دوست داره ، کاری نمیکنه که ناراحت شی یا حداقل میتونم بگم کاری نمیکنه که ناراحت بمونی...
@Txt_towry
وقتی میبینمت حس میکنم برفا تو دلم در حال آب شدنن، دوست دارم بهت نگاه کنم، دلم میخواد تا ابد بشینی رو به روم تا حواسم بهت باشه، دوست دارم همش باهات حرف بزنم ولی خب هربار که تو چشام نگاه میکنی تموم حرفامو یادم میره، حتی گفتن ساده ترین کلمات واسم سخت میشه. از وقتی دیدمت حس کردم دیگه به کسی نیازی ندارم؛ میتونم تموم عمرمو به‌ تو فکر کنم و زنده بمونم، وقتی حالم خوب نیست اون خنده های خوشگلت بیاد جلوی چشمم، صداش توی گوشم بپیچه و من دوباره متولد شم و همه ی مشکلاتمو فراموش کنم. وقتایی که دارم بهت فکر میکنم و لبخند میزنم مردم فکر میکنن دیوونه شدم، اهمیت نمیدم، اونا احمقن. نمیدونن من با تو قدم میزنم، با تو میرقصم، اهنگ میخونم، حرف میزنم؛ من توی ذهنم با تو زندگی میکنم...
@Txt_towry
من اگه برای همه عصبی باشم
برای همه منطقی و جدی باشم
برای تو نمی‌تونم که، میتونم؟
بخدا که نمی‌تونم.
اصلا خاصیتش همینه.
اینکه بالاخره تو این دنیا یکی باشه که تو براش متفاوت باشی.
انقدر بهت حس امنیت بده که تو کنارش یه بچه سه ساله باشی.
من کنار تو دقیقا اون بچم و از این بابت از تو ممنونم.
هیچوقت سوپرایز نشدم، هیچوقت کسی تو تنهاییام نیومد دنبالم، هیچوقت کسی برای خودم بهم پیام نداد، هیچوقت کسی خوشحالم نکرد، هیچوقت کسی واقعی دوستم نداشت، هوا اگه بارونی بود کسی نبود بهم زنگ بزنه بریم قدم بزنیم، وقتایی که از گریه بالشم خیس میشد کسی پیشم نبود، همیشه فقط خودم بودم و خودم، این باعث شد خیلی قوی‌تر از قبل بشم...
یه روز شهامت اینو پیدا می‌کنی که قید آدمای سمی زندگیت رو بزنی. خودت رها می‌کنی کسی رو که می‌ترسیدی رهات کنه.
تصمیم میگیری مسیر زندگیت رو تغییر بدی. ورزش رو شروع می‌کنی، کتاب می‌خونی، ساعت خوابت رو تنظیم می‌کنی، هدفتو پیدا می‌کنی، تلاش برای کار و درس و مستقل شدن، به خودت به پوستت به سلامتی جسم و روحت اهمیت میدی و یه سبک زندگی جدید رو شروع می‌کنی. یادت میاد چقد لیاقتت بیشتر از ایناست.
دست برمی‌داری از تلاش برای آدم اشتباه.
یه روزی شهامت اینارو پیدا می‌کنی، من بهت قول می‌دم. اون روز، تولد دوباره ی توئه...
من شیفته ی خوشی های ساده م؛
مثل هندزفری گره نخورده، خریدن گل و گیاه، گوش دادن به یه موسیقی خوب کنار کسی که دوسش داری بدون این که چیزی بگی، مثل دراز کشیدن رو سرامیک یخ یا چمن، مثل دیدن رنگ آسمون موقع طلوع یا غروب، مثل بوی شمال، مثل نقاشی کشیدن، هنر، مثل تماشای ماه، ترکیب شیر کاکائو با کیک، مثل دست زدن به شنای ساحل، مثل خواب بعد استخر و حموم، خیس شدن زیر بارون، استشمام خاک نم دار، اینکه یکی بی مناسبت بهت یه هدیه ی کوچیک بده یا شاید خنکی اونور بالشت یا ترکیب پتو و کولر، مثل بوی گردن نوزاد یا شنیدن اسم خودت واسه اولین بار از زبون یک بچه کوچولو، مثل لم دادن تو بغلش، مثل صدای آرومش وقتی داره با آهنگ می خونه مثل شنیدن صدای نفس ها و قلبش وقتی که سرت رو سینشه.
تو یه مرحله از زندگیمم که همه چیز داره بهم فشار میاره، از یطرف ترس و استرس آینده رو دارم، از یطرف باید غصه خانواده‌‌ام و دغدغه‌هاشون رو بخورم، از یطرف باید مراقب فروپاشی روانی باشم، از یطرف باید به حرف‌ها‌یی که پشت سرم میزنن اهمیت ندم و از یطرف باید سرپا وایسم و خودم رو حفظ کنم و قوی باشم که بتونم ادامه بدم، من بین همه این‌ها گیر کردم.
@Txt_Towry
یجاهایی رو اشتباه کردی چون برات لازم بود یه روزایی اعتماد کردی و ضربه خوردی چون باید درس میگرفتی، یه مواقعی وارد روابط سمی و نامناسب شدی و دلشکسته شدی چون نیاز به تجربه داشتی ولی انقدر به خودت سخت نگیر و خودت رو سرزنش نکن چون تمام اشتباهات بخشی از مراحل رشد تو بوده مراحلی که باید ازشون عبور کنی که عمیق‌تر بفهمی و به کسی که میخوای و واقعا باید باشی، تبدیل بشی، پس لطفا خودت رو سرزنش نکن چون تو با اشتباهاتت تعریف نمیشی و تمام این مسیرها بخشی از مراحل رشد و بلوغ فکری توعه تا خودت رو بشناسی و بدونی از زندگیت چی میخوای و حالا آدم‌های مناسب رو هم به زندگیت وارد میکنی پس سخت نگیر قدر خودت و لحظات زیبای زندگی رو بدون و ازش لذت ببر.
@Txt_Towry
گر سراغ از عالمی دیگر بگیری بهتر است
مرگ را با شوق اگر در بر بگیری بهتر است
 تن دو روزی بیشتر پیراهن روح تو نیست
هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است
 آفرینش جایی از دنیا ندارد پست‌تر
گر به هرجا غیر از اینجا پر بگیری بهتر است
 من که می‌گویم در این بازار از هر سو زیان
هرچه را بفروشی و ساغر بگیری بهتر است
 نخ به پای بادبادک‌های کم‌طاقت مبند
زندگی را هرچه آسان‌تر بگیری بهتر است

@Txt_Towry
نمی‌دونم، شاید یک روز برای هم دیگه عالی بودیم.
نمی‌دونم، شاید یک روز برگشتی و تصمیم گرفتی همه چیز رو درست کنیم.
نمی‌دونم، شاید یک روز مثل قبلاً ارتباط چشمی عمیقمون به بوسه ختم شد.
نمی‌دونم، شاید یک روز با یک آغوش عمیق ضربان قلبمون باهم یکی شد. شاید قلبامون باهم اشتی کردن.
نمی‌دونم. شاید یک روز دوباره حسامون برگشت، حرفای نزده ی همو از نگاه هم خوندیم.
نمی‌دونم، شاید یک روز همو دوباره دوست داشتیم. از اشتباهاتمون درس گرفتیم همه چیز رو قشنگ تر از قبل ساختیم.
نمی‌دونم. شاید یک روز. شاید هیچ وقت.


_هزیون
روزهایی که نباید بی تو می‌گذشت، بی تو گذشت.
شب هایی که نباید با خیالت می‌گذشت، با خیالت گذشت.
دیگر آمدنت مرا زنده نمی‌کند..
نیا...

_هزیون
2025/05/31 18:09:59
Back to Top
HTML Embed Code: