Forwarded from حسین جمالی پور
🔻حافظ رواقی اندیش
✍️سروش دباغ
پیش از این اشاره کردم که حافظ از جمله متفکرانِ رواقی ماست. من این مدعا را اولین بار جایی نوشته بود وخواندم که یکی از محققان و اساتید ایرانیِ ساکن آمریکا که در دانشگاه پرینستون تحقیق میکنند و آثاری را نیز در حوزۀ تاریخ اسلام منتشر کرده است، برای من نوشته بودند که فلانی، آیا میشود نشان داد که حافظ مشخصاً از چه رواقیونی تأثیر پذیرفته است؟ من برای ایشان نوشتم که نه، من نمیدانم که او آثار رواقیون را مشخصاً خوانده باشد و اینکه نمی دانم از چه طریقی در جهان اسلام این آراء ریزش کرده است. میدانم تحقیقات متعددی در این باب منتشر شده است؛ اما من فارغ از آن، مضامینی را که در اشعار حافظ و در وهلۀ بعدی خیام- که البته من بیشتر روی حافظ تأکید میکنم ـ میتوانم سراغ بگیرم که طنینِ رواقی پررنگی دارد. فارغ از اینکه او آثار رواقیون را خوانده بوده یا نه، فارغ از اینکه از چه طریقی آرای رواقیون در سنت ایرانیاسلامی ما ریزش کرده است، میشود این نگرش را در آثار برخی از عارفان و شاعران ما بهنیکی سراغ گرفت. البته من یک نوع بهاصطلاح مواجهۀ معنایی و مفهومی دارم. در حقیقت در پیِ این هستم که چگونه میشود از دل این ابیات و اشعار، آرای رواقی را استخراج کرد. این نوع زیستجهان و نگاه به دنیا را که بیشتر از جنسِ یک تبدیل مزاجِ در درون است و همچون سرمهای بر چشم کشیدن و دنیا را بهنحو دیگری نظارهکردن است، را میشود در حافظ و برخی دیگر از سالکان سنتی سراغ گرفت. غزلی از حافظ که از شهرت نیز برخوردار است در ادامه می آورم:
گلعُذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهلِ ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا، دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس
یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از درِ خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کونومکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله بیانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
این غزل که با واژۀ «بس» آراسته شده است، حامل معنای ژرفی است که در آن حافظ توضیحاتی راجع به خود میدهد. او انتظارش از جهان پیرامون را به تصویر می کشد که طنین رواقی پررنگی دارد. اینکه «از مشرب قسمت گله بیانصافیست» و منِ حافظ بهرغم اینکه تنگدست هستم و بهرغم اینکه در زمانهای زندگی میکنم که تاختوتاز سیاسیون و اربابان قدرت را پی در پی به چشم دیدهام، به دیر مغان قانع هستم و به جهانِ گذران دل نمی بندم.
او پادشاهان متعددی را در دوران زندگی خود، در خطۀ فارس، به چشم دید؛ او ناامنی را چشیده بود. از حکومت شاه یحیی تا شاه شجاع و امیر مبارزالدین و در اواخر عمر خون ریزیهای تیمور را نظاره کرده بود. آن ناامنیای که در خطۀ فارس موج میزد و آن دولت مستعجلی که از آن یاد میکند، همه تجربههای تلخ زندگی او را نشان میدهد. بعدها که شاه شجاع هم بر تخت صدارت مینشیند، اگرچه چند صباحی روابط حسنهای با حافظ داشته است، اما پساز مدتی شاه شجاع هم از مشی اولیۀ خود پس از مدتی، بهاقتضای پادشاهی مطلقالعنان، عدول میکند. هرچند حافظ گفته بود:
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که عهد شاه شجاع است می دلیر بنوش
شد آنکه اهلِ نظر بر کناره میروند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به بانگ چنگ بگوییم آن حکایتها
که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش
این ابیات را ناظر به این میگوید که دوران امیر مبارزالدین به محاق رفته است؛ امیر مبارزالدینی که در اجرای احکام شریعت، پادشاهی سختگیر و عبوس بود. حافظپژوهان بر این باورند که در اکثر مواردی که حافظ در دیوان خود از محتسب یاد کرده، مرادش امیر مبارزالدین است. گفتهاند این غزل متعلق به اواخر دوران امیر مبارزالدین عبوس است:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
این غزل متعلق به اواخر دوران امیر مبارزالدین است و پساز آن شاه شجاع آمده است. این بالا و پایینرفتنها، و همچنین اشاره به دولت مستعجل و خاطرات خوش در دوران حکومت ابواسحاق و دیگر اشارات فراوان در غزلهای حافظ و البته تاریخ قرن هشتمِ شیراز، به ما نشان میدهد از پیِ یک خرسندی، دوباره ناخرسندی و کمامیدی و ناامیدی سر برمیآورده و این تزلزل و عدم اطمینان از امنیت موج میزده است.
📕"#سرشاری_خوشه_ی_زیست"
👤مولف: دکتر سروش دباغ
ویراستار علمی:حسین جمالیپور
📒انتشارات: بنیاد سهروردی تورنتو_کانادا
کانال تلگرام حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
✍️سروش دباغ
پیش از این اشاره کردم که حافظ از جمله متفکرانِ رواقی ماست. من این مدعا را اولین بار جایی نوشته بود وخواندم که یکی از محققان و اساتید ایرانیِ ساکن آمریکا که در دانشگاه پرینستون تحقیق میکنند و آثاری را نیز در حوزۀ تاریخ اسلام منتشر کرده است، برای من نوشته بودند که فلانی، آیا میشود نشان داد که حافظ مشخصاً از چه رواقیونی تأثیر پذیرفته است؟ من برای ایشان نوشتم که نه، من نمیدانم که او آثار رواقیون را مشخصاً خوانده باشد و اینکه نمی دانم از چه طریقی در جهان اسلام این آراء ریزش کرده است. میدانم تحقیقات متعددی در این باب منتشر شده است؛ اما من فارغ از آن، مضامینی را که در اشعار حافظ و در وهلۀ بعدی خیام- که البته من بیشتر روی حافظ تأکید میکنم ـ میتوانم سراغ بگیرم که طنینِ رواقی پررنگی دارد. فارغ از اینکه او آثار رواقیون را خوانده بوده یا نه، فارغ از اینکه از چه طریقی آرای رواقیون در سنت ایرانیاسلامی ما ریزش کرده است، میشود این نگرش را در آثار برخی از عارفان و شاعران ما بهنیکی سراغ گرفت. البته من یک نوع بهاصطلاح مواجهۀ معنایی و مفهومی دارم. در حقیقت در پیِ این هستم که چگونه میشود از دل این ابیات و اشعار، آرای رواقی را استخراج کرد. این نوع زیستجهان و نگاه به دنیا را که بیشتر از جنسِ یک تبدیل مزاجِ در درون است و همچون سرمهای بر چشم کشیدن و دنیا را بهنحو دیگری نظارهکردن است، را میشود در حافظ و برخی دیگر از سالکان سنتی سراغ گرفت. غزلی از حافظ که از شهرت نیز برخوردار است در ادامه می آورم:
گلعُذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهلِ ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا، دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس
یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از درِ خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کونومکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله بیانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
این غزل که با واژۀ «بس» آراسته شده است، حامل معنای ژرفی است که در آن حافظ توضیحاتی راجع به خود میدهد. او انتظارش از جهان پیرامون را به تصویر می کشد که طنین رواقی پررنگی دارد. اینکه «از مشرب قسمت گله بیانصافیست» و منِ حافظ بهرغم اینکه تنگدست هستم و بهرغم اینکه در زمانهای زندگی میکنم که تاختوتاز سیاسیون و اربابان قدرت را پی در پی به چشم دیدهام، به دیر مغان قانع هستم و به جهانِ گذران دل نمی بندم.
او پادشاهان متعددی را در دوران زندگی خود، در خطۀ فارس، به چشم دید؛ او ناامنی را چشیده بود. از حکومت شاه یحیی تا شاه شجاع و امیر مبارزالدین و در اواخر عمر خون ریزیهای تیمور را نظاره کرده بود. آن ناامنیای که در خطۀ فارس موج میزد و آن دولت مستعجلی که از آن یاد میکند، همه تجربههای تلخ زندگی او را نشان میدهد. بعدها که شاه شجاع هم بر تخت صدارت مینشیند، اگرچه چند صباحی روابط حسنهای با حافظ داشته است، اما پساز مدتی شاه شجاع هم از مشی اولیۀ خود پس از مدتی، بهاقتضای پادشاهی مطلقالعنان، عدول میکند. هرچند حافظ گفته بود:
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که عهد شاه شجاع است می دلیر بنوش
شد آنکه اهلِ نظر بر کناره میروند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
به بانگ چنگ بگوییم آن حکایتها
که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش
این ابیات را ناظر به این میگوید که دوران امیر مبارزالدین به محاق رفته است؛ امیر مبارزالدینی که در اجرای احکام شریعت، پادشاهی سختگیر و عبوس بود. حافظپژوهان بر این باورند که در اکثر مواردی که حافظ در دیوان خود از محتسب یاد کرده، مرادش امیر مبارزالدین است. گفتهاند این غزل متعلق به اواخر دوران امیر مبارزالدین عبوس است:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
این غزل متعلق به اواخر دوران امیر مبارزالدین است و پساز آن شاه شجاع آمده است. این بالا و پایینرفتنها، و همچنین اشاره به دولت مستعجل و خاطرات خوش در دوران حکومت ابواسحاق و دیگر اشارات فراوان در غزلهای حافظ و البته تاریخ قرن هشتمِ شیراز، به ما نشان میدهد از پیِ یک خرسندی، دوباره ناخرسندی و کمامیدی و ناامیدی سر برمیآورده و این تزلزل و عدم اطمینان از امنیت موج میزده است.
📕"#سرشاری_خوشه_ی_زیست"
👤مولف: دکتر سروش دباغ
ویراستار علمی:حسین جمالیپور
📒انتشارات: بنیاد سهروردی تورنتو_کانادا
کانال تلگرام حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
.
من نیز نظیر میلیون ها هم میهن عزیز، این روزها اخبار منطقه را به دقت رصد می کنم و دلنگرانِ شعله ور شدنِ آتش رابطۀ تنش آلود ایران و اسرائیل در شرایط کنونی هستم.
نیک می دانم اگر این مخاصمه به جنگ فراگیر منتهی شود، «نه از تاک نشان می ماند و نه از تاک نشان»؛ که جنگ هشت سالۀ ایران و عراق را با گوشت و پوست و خون خود لمس کرده ؛ طعم ویرانی و خرابی و تباهی و بمباران و موشک باران را چشیده ام. از اینرو، سخنان برخی از هموطنان را که به سبب انباشت خشم و نفرت از شرایط کنونیِ و استبداد دینیِ مستقرّ داخل کشور می گویند: اگر به خاک ما حمله شود، راحت می شویم و اوضاع از اینکه هست که بدتر نمی شود و مرگ یکبار و شیون یکبار را، هر چند می فهمم، اما اصلا و ابدا تایید نمی کنم و می گذارم به حساب فورانِ هیجاناتِ منفیِ ناشی از استیصال مواجهۀ با حکومت ایدیولوژیکی که سوگمندانه مطالبات اکثریت مردمش را نمی بیند و مستظهر به قوه قهریه است و تنها سیاست « النصر بالرعب» را بلد است و بکار می گیرد...
نیک می فهمم که عموم قدرت های جهانی در مناقشه میان ایران و اسرائیل، تبعیض آمیز و ظالمانه رفتار کردند. حملۀ موشکیِ اسرائیل به کنسول گریِ ایران در دمشق را محکوم نکردند، اما حملات موشکی و پهبادیِ اخیر ایران را مجکوم کردند؛ همچنانکه این قدرت ها بر جنایات و نسل کشیِ دولت ناتانیاهو و ارتش اسرائیل در غزه طی 7 ماه اخیر و کشتار بیش از ۳۳ هزار نفر ، چشم بسته، دیده را نادیده کرده و سکوت غمباری پیشه کرده اند.
نیک می فهمم در شرایط کنونی که « ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد» و آسمان سیاست در منطقه غبار آلود است، کشور به همدلی و همسبتگیِ بیشتری نیازمند است و قاعدتا حاکمان باید در کاستن از حجم دیوار بلند بی اعتمادی میان مردمان و حکومت بکوشند..
اما واقعا نمی فهمم که اصرار سخت بر بمار بستن سیاست سرکوب گرایانۀ « حجاب اجباری» و « گشت ارشاد» در وضع و حال کنونی، سیاستی که نه عرفی است، نه اخلاقی و نه دینی، و بر قانونی تبعیض آمیز و ظالمانه بنا گشته؛ جز پراکندن بذر نفرت و کینه و پریشانی قدرت نمایی به شهروندان بی پناه و مظلوم، ثمری دیگر دارد؟!
می دانم « آنچه می آید ز پنهان خانه است»، « این همه آوازها از شه بود» و تاکید آقای خامنه ای بر اجرای این سیاست در ابتدای سال شمسی جدید، سلسله جنبانِّ دور جدید از اعمالِ سیاستی است که قاطبه شهروندان با ان مخالف بوده و هستند و به انحا گوناگون انرا ابراز کرده امد، ازجمله در جریانجنبش مبارک « زن، زندگی، آزادی» ؛ اما نسبت آن با پاسداشت منافع ملی در این اوضاع را هیچ در نمی یابم:
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دست پر ملال ما پرنده پر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
https://www.instagram.com/p/C502TfKuZcb/?igsh=MTQ3bm5lbjljdDh4bw==
من نیز نظیر میلیون ها هم میهن عزیز، این روزها اخبار منطقه را به دقت رصد می کنم و دلنگرانِ شعله ور شدنِ آتش رابطۀ تنش آلود ایران و اسرائیل در شرایط کنونی هستم.
نیک می دانم اگر این مخاصمه به جنگ فراگیر منتهی شود، «نه از تاک نشان می ماند و نه از تاک نشان»؛ که جنگ هشت سالۀ ایران و عراق را با گوشت و پوست و خون خود لمس کرده ؛ طعم ویرانی و خرابی و تباهی و بمباران و موشک باران را چشیده ام. از اینرو، سخنان برخی از هموطنان را که به سبب انباشت خشم و نفرت از شرایط کنونیِ و استبداد دینیِ مستقرّ داخل کشور می گویند: اگر به خاک ما حمله شود، راحت می شویم و اوضاع از اینکه هست که بدتر نمی شود و مرگ یکبار و شیون یکبار را، هر چند می فهمم، اما اصلا و ابدا تایید نمی کنم و می گذارم به حساب فورانِ هیجاناتِ منفیِ ناشی از استیصال مواجهۀ با حکومت ایدیولوژیکی که سوگمندانه مطالبات اکثریت مردمش را نمی بیند و مستظهر به قوه قهریه است و تنها سیاست « النصر بالرعب» را بلد است و بکار می گیرد...
نیک می فهمم که عموم قدرت های جهانی در مناقشه میان ایران و اسرائیل، تبعیض آمیز و ظالمانه رفتار کردند. حملۀ موشکیِ اسرائیل به کنسول گریِ ایران در دمشق را محکوم نکردند، اما حملات موشکی و پهبادیِ اخیر ایران را مجکوم کردند؛ همچنانکه این قدرت ها بر جنایات و نسل کشیِ دولت ناتانیاهو و ارتش اسرائیل در غزه طی 7 ماه اخیر و کشتار بیش از ۳۳ هزار نفر ، چشم بسته، دیده را نادیده کرده و سکوت غمباری پیشه کرده اند.
نیک می فهمم در شرایط کنونی که « ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد» و آسمان سیاست در منطقه غبار آلود است، کشور به همدلی و همسبتگیِ بیشتری نیازمند است و قاعدتا حاکمان باید در کاستن از حجم دیوار بلند بی اعتمادی میان مردمان و حکومت بکوشند..
اما واقعا نمی فهمم که اصرار سخت بر بمار بستن سیاست سرکوب گرایانۀ « حجاب اجباری» و « گشت ارشاد» در وضع و حال کنونی، سیاستی که نه عرفی است، نه اخلاقی و نه دینی، و بر قانونی تبعیض آمیز و ظالمانه بنا گشته؛ جز پراکندن بذر نفرت و کینه و پریشانی قدرت نمایی به شهروندان بی پناه و مظلوم، ثمری دیگر دارد؟!
می دانم « آنچه می آید ز پنهان خانه است»، « این همه آوازها از شه بود» و تاکید آقای خامنه ای بر اجرای این سیاست در ابتدای سال شمسی جدید، سلسله جنبانِّ دور جدید از اعمالِ سیاستی است که قاطبه شهروندان با ان مخالف بوده و هستند و به انحا گوناگون انرا ابراز کرده امد، ازجمله در جریانجنبش مبارک « زن، زندگی، آزادی» ؛ اما نسبت آن با پاسداشت منافع ملی در این اوضاع را هیچ در نمی یابم:
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دست پر ملال ما پرنده پر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
https://www.instagram.com/p/C502TfKuZcb/?igsh=MTQ3bm5lbjljdDh4bw==
Forwarded from Academy of Life (Leyli A.G)
آکادمی زندگی برگزار نمود:
جلسه بررسی کتاب «سرشاری خوشه ی زیست»
به قلم دکتر #سروش_دباغ
📱 #آکادمی_زندگی
با حضور:
#کیارش_آرامش
#مریم_رضایی
#حسین_کاجی
#سروش_دباغ
#لیلی_افخمی_گلی
📅 شنبه ۲۶ فروردین ماه ۱۴۰۳
جلسه بررسی کتاب «سرشاری خوشه ی زیست»
به قلم دکتر #سروش_دباغ
📱 #آکادمی_زندگی
با حضور:
#کیارش_آرامش
#مریم_رضایی
#حسین_کاجی
#سروش_دباغ
#لیلی_افخمی_گلی
📅 شنبه ۲۶ فروردین ماه ۱۴۰۳
Forwarded from LEXIPOLY®
clubhouse-audio-the-academy-of-life-2024-04-14-18-05.mp4
106.4 MB
به قلم دکتر #سروش_دباغ
با حضور:
#کیارش_آرامش
#مریم_رضایی
#حسین_کاجی
#سروش_دباغ
#لیلی_افخمی_گلی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from زيتون | Zeitoons@
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل وخارج کشور
در محکومیت برخورد دوبارهی خیابانی با زنان
پس از بیش از یک سال رویارویی حکومت در برابر زنان ایرانی و کوشش برای سلب حقوق مدنی و اجتماعی آنان به بهانهی رعایت قانونی که هنوز نهایی نشده است، حکومت دیگربار به مصاف خیابانی زنان ایران رفته است. طرفه آنکه این کار، که بیشک با اشاره و تصویب عالیترین سطوح نظام صورت پذیرفته، در بطن ابربحرانهای عمیق و دامنگستر داخلی و خارجی انجام شده است.
وانگهی، این کار در اوج بیآبرویی حکومتیانی انجام میشود که مقدسات را قوارهی گوشتتلخی حاکمیت ساختهاند، اموال عمومی را پنهانی ملک شخصی خود کردهاند و کانونهایی پروراندهاند که، در سایهی حمایت مطلق هستهی سخت حکومت، دست و دامنشان به انواع فسادها و خلافهای اخلاقی و قانونی آلوده است. در میانهی این همه بی آبرویی، ناکارآمدی و ابربحرانهای داخلی و خارجی، رفتار حکومت با زنان همانا تصویری عریان از درندهخویی حکومت نسبت به نیمی از جامعهی بالندهی ایران است.
آسیب و عوارض اینگونه رفتارهای بیمارگونه و تهی از هر گونه وجاهت قانونی و اخلاقی دیرزمانی است که آشکار شده است. هیچ صاحب خرد و ایمانی نیست که نداند این هتاکیها و توحشها تنها به بهانهی قانون وشریعت انجام میشود و چگونه به یکپارچگی ملی وانسجام اخلاقی، معنوی و روانی ایرانیان صدمههای جبرانناپذیر وارد میکند.
در میانهی ابربحرانهای بیسابقهی داخلی، منطقهای و بینالمللی و در زمانهای که سایهی جنگ از هر وقت دیگری به ایران نزدیکتر است حکومت چنین بیمحابا به نبرد زنان بیدفاع ایرانی رفته است. این واقعیت به خوبی نشان میدهد که این نظام همانا زنان ایرانی را بیشتر و پیشتر از دشمنان شمشیرآختهی مسلح خارجیاش مخالف خود میداند. از این شیوهی رسوای زمامداری، که شوربختانه ریشههای عمیق دوانده، چیزی جز خسارت و ندامت نخواهد رویید.
ما امضاکنندگان این بیانیه با قاطعیت مخالفت صریح خود را با فرصتطلبی حکومت در سرکوب دوبارهی زنان کشور اعلام میکنیم و از این کردارهای ننگآور به نام خدا، اسلام و قانون برائت میجوییم. دوران «یا روسریی ا توسری» برای همیشه سپری شده و بازگشتناپذیراست. حاکمان کشور میدانند که نمیتوانند مأموران خود را به همهی محلات، خیابانها، کوچهها، مراکز شهری، تفریحی و... اعزام کنند. نافرمانی مدنی زنان در برابر حجاب اجباری در بسیاری از شهرهای کشور گستردهتر از آن است که آن را بتوان با گسیل عدهای سیاهپوش، پر سر و صدا و خشن در معدود نقاط و میادین شهرها مهار کرد. این برخوردهای غیر انسانی البته قربانیانی خواهد گرفت اما نمیتواند بر این مقاومت مدنی فائق آید. حتی در همان نقاط محدود نیز بازی موش و گربه میان مردم و مأموران در جریان است و سرکوب نمیتواند تا چند ده متر آنسوتر دوام بیاورد.
بر این اساس به حاکمان کشور یکبار دیگر هشدار میدهیم از جنگیدن تنبهتن با زنان ایرانی پرهیز کنند و تنوع طرز فکرها و گونهگونی سبک زیستها را به رسمیت بشناسند که این کاری است به صلاح کشور، ملت، دین و اخلاق.
محمدجواد اکبرین
حسن یوسفی اشکوری
عبدالعلی بازرگان
رضا بهشتی معزّ
میثم بادامچی
سروش دبّاغ
عبدالله ناصری طاهری
علی طهماسبی
احمد علوی
رضا علیجانی
رحمان لیوانی
داریوش محمدپور
مهدی ممکن
ژیلا موحد شریعتپناهی
یاسر میردامادی
در محکومیت برخورد دوبارهی خیابانی با زنان
پس از بیش از یک سال رویارویی حکومت در برابر زنان ایرانی و کوشش برای سلب حقوق مدنی و اجتماعی آنان به بهانهی رعایت قانونی که هنوز نهایی نشده است، حکومت دیگربار به مصاف خیابانی زنان ایران رفته است. طرفه آنکه این کار، که بیشک با اشاره و تصویب عالیترین سطوح نظام صورت پذیرفته، در بطن ابربحرانهای عمیق و دامنگستر داخلی و خارجی انجام شده است.
وانگهی، این کار در اوج بیآبرویی حکومتیانی انجام میشود که مقدسات را قوارهی گوشتتلخی حاکمیت ساختهاند، اموال عمومی را پنهانی ملک شخصی خود کردهاند و کانونهایی پروراندهاند که، در سایهی حمایت مطلق هستهی سخت حکومت، دست و دامنشان به انواع فسادها و خلافهای اخلاقی و قانونی آلوده است. در میانهی این همه بی آبرویی، ناکارآمدی و ابربحرانهای داخلی و خارجی، رفتار حکومت با زنان همانا تصویری عریان از درندهخویی حکومت نسبت به نیمی از جامعهی بالندهی ایران است.
آسیب و عوارض اینگونه رفتارهای بیمارگونه و تهی از هر گونه وجاهت قانونی و اخلاقی دیرزمانی است که آشکار شده است. هیچ صاحب خرد و ایمانی نیست که نداند این هتاکیها و توحشها تنها به بهانهی قانون وشریعت انجام میشود و چگونه به یکپارچگی ملی وانسجام اخلاقی، معنوی و روانی ایرانیان صدمههای جبرانناپذیر وارد میکند.
در میانهی ابربحرانهای بیسابقهی داخلی، منطقهای و بینالمللی و در زمانهای که سایهی جنگ از هر وقت دیگری به ایران نزدیکتر است حکومت چنین بیمحابا به نبرد زنان بیدفاع ایرانی رفته است. این واقعیت به خوبی نشان میدهد که این نظام همانا زنان ایرانی را بیشتر و پیشتر از دشمنان شمشیرآختهی مسلح خارجیاش مخالف خود میداند. از این شیوهی رسوای زمامداری، که شوربختانه ریشههای عمیق دوانده، چیزی جز خسارت و ندامت نخواهد رویید.
ما امضاکنندگان این بیانیه با قاطعیت مخالفت صریح خود را با فرصتطلبی حکومت در سرکوب دوبارهی زنان کشور اعلام میکنیم و از این کردارهای ننگآور به نام خدا، اسلام و قانون برائت میجوییم. دوران «یا روسریی ا توسری» برای همیشه سپری شده و بازگشتناپذیراست. حاکمان کشور میدانند که نمیتوانند مأموران خود را به همهی محلات، خیابانها، کوچهها، مراکز شهری، تفریحی و... اعزام کنند. نافرمانی مدنی زنان در برابر حجاب اجباری در بسیاری از شهرهای کشور گستردهتر از آن است که آن را بتوان با گسیل عدهای سیاهپوش، پر سر و صدا و خشن در معدود نقاط و میادین شهرها مهار کرد. این برخوردهای غیر انسانی البته قربانیانی خواهد گرفت اما نمیتواند بر این مقاومت مدنی فائق آید. حتی در همان نقاط محدود نیز بازی موش و گربه میان مردم و مأموران در جریان است و سرکوب نمیتواند تا چند ده متر آنسوتر دوام بیاورد.
بر این اساس به حاکمان کشور یکبار دیگر هشدار میدهیم از جنگیدن تنبهتن با زنان ایرانی پرهیز کنند و تنوع طرز فکرها و گونهگونی سبک زیستها را به رسمیت بشناسند که این کاری است به صلاح کشور، ملت، دین و اخلاق.
محمدجواد اکبرین
حسن یوسفی اشکوری
عبدالعلی بازرگان
رضا بهشتی معزّ
میثم بادامچی
سروش دبّاغ
عبدالله ناصری طاهری
علی طهماسبی
احمد علوی
رضا علیجانی
رحمان لیوانی
داریوش محمدپور
مهدی ممکن
ژیلا موحد شریعتپناهی
یاسر میردامادی
.
پرسش اصلی پیش روی خرد انسانی چیست؟
از حدود دوهزار و پانصد سال پیش از این، برخی از فیلسوفهای یونانی، از جمله شاگردان سقراط، به این فکر افتادند که پاسخ جدیدی به این پرسش بدهند:
به جای جستجوی «حقیقت جهان بیرون» به دنبال آن باشند که بدانند «راز زندگی خوب» کدام است.
به بیان دیگر، به جای «راز حقیقت»، «راز خوشبختی» را جستجو کنند. این پرسش را نه فقط فیلسوفان یونانی بلکه خردمنان بیشمار قرون و اعصار در دیگر سرزمینهای عالم هم از خود پرسیدهاند و به آن گونهگون پاسخ دادهاند. همگی ما آدمهای معمولی هم این پرسش و مانند آن را در دورانهای مختلف زندگی از خود پرسیدهایم:
· ویژگیهای زندگی خوب و خوشبختی چیست؟
· چه جور زندگیای را میتوان «زندگی خوب» نامید؟
· زندگی خود من چقدر به زندگی خوب و خوشبختی نزدیک است؟
· من چه می توانم (یا باید) بکنم که زندگی خوبتری داشته باشم؟
· من چه میتوانم (یا باید) بکنم که زندگی عزیزان و دوستانم خوبتر شود؟
· من چه میتوانم (یا باید) بکنم که نقشی در خوبتر شدن زندگی انسانهای دیگر – حتی آیندگان – داشته باشم؟
لابد همگی ما وقتی با این پرسشها درگیر میشدیم، به دنبال آن بودیم که دیگر انسانها چه پاسخی به آنها دادهاند؟ از جمله:
· دوستانمان و آدمهایی که شبیه ما هستند
· و خردمندان بزرگ تاریخ بشریت، از باستان تا امروز، فارسی زبان یا غیرفارسی زبان.
بیش از سی سال است که من با سروش دباغ دوستام. دوستیای که از دوران دانشجویی در دانشگاه تهران شروع شد. در این سالیان دراز که بر ما گذشته است، هر کدام از ما بسیار تغییر کردهایم. فکرها و باورها و سبک زندگیمان کم و بیش عوض شده است. در سرزمینهای مختلقی زیستهایم و با موضوعهای نظری متفاوتی دست و پنجه نرم کردهایم. در بسیاری از موارد هم با هم اختلاف نظر داشتهایم. کدام دو انسان زنده را پیدا میتوانید کرد که خالی از اختلاف نظر و اختلاف سلیقه باشند؟
اما دوستی ما به چند دلیل همچنان پابرجا مانده و آنقدر که من میفهمم، محکمتر هم شده است. چرا؟ چند دلیل دارد که مجال گفتن همهاش اینجا نیست. یکی از آن دلیلها اما که به این نوشته مربوط میشود، آن است که در این بیش از سیسال ما برای یکدیگر مخاطب و همصحبت مشتاقی بودیم در جستجوی این پرسش ابدی و بیپایان که «زندگی خوب» چیست؟ و تمامی پرسشهای دیگری که از پیاش میآیند و در بالا ردیف کردم.
در گفتگوهایمان در اتاق کوچک دانشجویی در اوایل دهه هفتاد شمسی، تا بحثها و همفکریها در دفتر موسسهی معرفت و پژوهش در خیابان 16 آذر، تا مکاتباتمان وقتی من در شیراز رزیدنت بودم و سروش در انگلیس دانشجو، تا همقدمیهای طولانی شبانه در نیمهشب سعادت آباد حتی وقتی خیابان از التهاب جنبش سبز تبدار بود، تا دیدارهای متعدد در سفرهای طولانی در پاریس و واشنگتن و گفتگوهای طولانی تلفنی، و تا سالهای اخیر که او در تورنتو و من در پیتزبرگ منزل کردهایم و همچنان گفتگوها و دیدارهایمان ادامه داشته است، پاسخ این پرسش یک محور اصلی گفتگوهایمان بوده است. پاسخهای گوناگونی به آن را با هم خواندهایم و کاویدهایم و زندگی کردهایم و به نقد کشیدهایم.
و این ماجرا هنوز ادامه دارد.
رشتههای تخصصی هر دوی ما هم به این موضوع بیارتباط نیست. بیشتر البته سروش که از پی داروسازی (که بیربط است)، هم فلسفه خوانده است و هم روانشناسی. من هم از پی پزشکی و پزشکی اجتماعی (که ایضا بیربطند به این موضوع) اخلاق پزشکی خواندهام که پزشکیاش بیربط اما اخلاقش مرتبط است. وانگهی هردوی ما شیفته و خوانندهی همیشگی ادبیات و خرد شعری فارسی هستیم و هیچکداممان روزی را بدون حافظ به شب و شبی را بدون سعدی به روز نمیآوریم.
این جلسهای که به همت کانون نگرش نو قرار است در روز جمعه سوم می در تورنتو به طور حضوری برگزار شود، فرصتی است تا ما شمهای و گزارشی از یافتههای این جستجوی سیواندی ساله را با مخاطبانمان در میان بگذ اریم.
در عین حال، این را هم بگویم که به باور من، این روزها که فضای سیاسی غبارآلود و روابط انسانی و اجتماعی «ناجونمردانه سرد» است، جا دارد که هوشیار باشیم تا بازیچهی اختلاف افکنان حرفهای و ارتش سایبری نشویم و خشم و نقدمان را متوجه دیکتاتور و ایادیاش کنیم و دوستیمان را با همگی آنانی که ایرانی آباد و آزاد میخواهند و دست در دست دیکتاتور ندارند، با هر فکر و سلیقهای حفظ کنیم تا ایران هم از «ما فرزندان خود» دلشاد باشد.
اگر در آن روز در تورنتو هستید، از دیدنتان در آن جمع خوشحال خواهیم شد.
👇👇👇👇👇
https://www.instagram.com/p/C585hECOTpG/?igsh=NjJ4cmV1bWRuYzQz
پرسش اصلی پیش روی خرد انسانی چیست؟
از حدود دوهزار و پانصد سال پیش از این، برخی از فیلسوفهای یونانی، از جمله شاگردان سقراط، به این فکر افتادند که پاسخ جدیدی به این پرسش بدهند:
به جای جستجوی «حقیقت جهان بیرون» به دنبال آن باشند که بدانند «راز زندگی خوب» کدام است.
به بیان دیگر، به جای «راز حقیقت»، «راز خوشبختی» را جستجو کنند. این پرسش را نه فقط فیلسوفان یونانی بلکه خردمنان بیشمار قرون و اعصار در دیگر سرزمینهای عالم هم از خود پرسیدهاند و به آن گونهگون پاسخ دادهاند. همگی ما آدمهای معمولی هم این پرسش و مانند آن را در دورانهای مختلف زندگی از خود پرسیدهایم:
· ویژگیهای زندگی خوب و خوشبختی چیست؟
· چه جور زندگیای را میتوان «زندگی خوب» نامید؟
· زندگی خود من چقدر به زندگی خوب و خوشبختی نزدیک است؟
· من چه می توانم (یا باید) بکنم که زندگی خوبتری داشته باشم؟
· من چه میتوانم (یا باید) بکنم که زندگی عزیزان و دوستانم خوبتر شود؟
· من چه میتوانم (یا باید) بکنم که نقشی در خوبتر شدن زندگی انسانهای دیگر – حتی آیندگان – داشته باشم؟
لابد همگی ما وقتی با این پرسشها درگیر میشدیم، به دنبال آن بودیم که دیگر انسانها چه پاسخی به آنها دادهاند؟ از جمله:
· دوستانمان و آدمهایی که شبیه ما هستند
· و خردمندان بزرگ تاریخ بشریت، از باستان تا امروز، فارسی زبان یا غیرفارسی زبان.
بیش از سی سال است که من با سروش دباغ دوستام. دوستیای که از دوران دانشجویی در دانشگاه تهران شروع شد. در این سالیان دراز که بر ما گذشته است، هر کدام از ما بسیار تغییر کردهایم. فکرها و باورها و سبک زندگیمان کم و بیش عوض شده است. در سرزمینهای مختلقی زیستهایم و با موضوعهای نظری متفاوتی دست و پنجه نرم کردهایم. در بسیاری از موارد هم با هم اختلاف نظر داشتهایم. کدام دو انسان زنده را پیدا میتوانید کرد که خالی از اختلاف نظر و اختلاف سلیقه باشند؟
اما دوستی ما به چند دلیل همچنان پابرجا مانده و آنقدر که من میفهمم، محکمتر هم شده است. چرا؟ چند دلیل دارد که مجال گفتن همهاش اینجا نیست. یکی از آن دلیلها اما که به این نوشته مربوط میشود، آن است که در این بیش از سیسال ما برای یکدیگر مخاطب و همصحبت مشتاقی بودیم در جستجوی این پرسش ابدی و بیپایان که «زندگی خوب» چیست؟ و تمامی پرسشهای دیگری که از پیاش میآیند و در بالا ردیف کردم.
در گفتگوهایمان در اتاق کوچک دانشجویی در اوایل دهه هفتاد شمسی، تا بحثها و همفکریها در دفتر موسسهی معرفت و پژوهش در خیابان 16 آذر، تا مکاتباتمان وقتی من در شیراز رزیدنت بودم و سروش در انگلیس دانشجو، تا همقدمیهای طولانی شبانه در نیمهشب سعادت آباد حتی وقتی خیابان از التهاب جنبش سبز تبدار بود، تا دیدارهای متعدد در سفرهای طولانی در پاریس و واشنگتن و گفتگوهای طولانی تلفنی، و تا سالهای اخیر که او در تورنتو و من در پیتزبرگ منزل کردهایم و همچنان گفتگوها و دیدارهایمان ادامه داشته است، پاسخ این پرسش یک محور اصلی گفتگوهایمان بوده است. پاسخهای گوناگونی به آن را با هم خواندهایم و کاویدهایم و زندگی کردهایم و به نقد کشیدهایم.
و این ماجرا هنوز ادامه دارد.
رشتههای تخصصی هر دوی ما هم به این موضوع بیارتباط نیست. بیشتر البته سروش که از پی داروسازی (که بیربط است)، هم فلسفه خوانده است و هم روانشناسی. من هم از پی پزشکی و پزشکی اجتماعی (که ایضا بیربطند به این موضوع) اخلاق پزشکی خواندهام که پزشکیاش بیربط اما اخلاقش مرتبط است. وانگهی هردوی ما شیفته و خوانندهی همیشگی ادبیات و خرد شعری فارسی هستیم و هیچکداممان روزی را بدون حافظ به شب و شبی را بدون سعدی به روز نمیآوریم.
این جلسهای که به همت کانون نگرش نو قرار است در روز جمعه سوم می در تورنتو به طور حضوری برگزار شود، فرصتی است تا ما شمهای و گزارشی از یافتههای این جستجوی سیواندی ساله را با مخاطبانمان در میان بگذ اریم.
در عین حال، این را هم بگویم که به باور من، این روزها که فضای سیاسی غبارآلود و روابط انسانی و اجتماعی «ناجونمردانه سرد» است، جا دارد که هوشیار باشیم تا بازیچهی اختلاف افکنان حرفهای و ارتش سایبری نشویم و خشم و نقدمان را متوجه دیکتاتور و ایادیاش کنیم و دوستیمان را با همگی آنانی که ایرانی آباد و آزاد میخواهند و دست در دست دیکتاتور ندارند، با هر فکر و سلیقهای حفظ کنیم تا ایران هم از «ما فرزندان خود» دلشاد باشد.
اگر در آن روز در تورنتو هستید، از دیدنتان در آن جمع خوشحال خواهیم شد.
👇👇👇👇👇
https://www.instagram.com/p/C585hECOTpG/?igsh=NjJ4cmV1bWRuYzQz
تحمیل حجاب یا امنیتی کردن خیابان؟
دکتر سروش دباغ
دکتر مصطفی روشنگر
https://www.clubhouse.com/room/MwW6d2GB?utm_medium=ch_room_pxr&utm_campaign=Ab1g-7tvwTiLTPCqgX7fcQ-1210082
دکتر سروش دباغ
دکتر مصطفی روشنگر
https://www.clubhouse.com/room/MwW6d2GB?utm_medium=ch_room_pxr&utm_campaign=Ab1g-7tvwTiLTPCqgX7fcQ-1210082
Clubhouse
Join this closed room
You can join if a moderator has invited you
.
اول اردیبهشت ماه جلالی، سالروز بزرگداشت سعدی شیرین سخن است؛ نابغه نادره ای که آوازه و صیت سخنانش آفاق را در نوردیده و «گلستان » و « بوستان» و غزلیاتی ماندگار و گرانبها از خود بر جای نهاده است،که:
بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت
نرفت دجله که آبش بدین روانی نیست
از بخت و روزگار شاکرم که فارسی زبانم و بیش از سی سال است با شاعران پارسی زبان و سنتِ حکمی- شعریِ بزرگانی چون عطار، سعدی، مولوی و حافظ انس بسیار دارم و از خوانِ گستردۀ ایشان، حظ و بهره های هنری- بلاغی- حکمیِ فراوان می برم.
هفتۀ اول اردیبهشت، برایم دو مناسبتِ دیگر هم دارد و مغتنم و مبارک است. اولی، سالروز تولد پسر عزیزم سپهر است که در همین ایام پای به این دنیای متلاطم و پر قیل و قال نهاد. دیگری، سالروز روی در نقاب خاک کشیدنِ شاعر و نقاش بزرگ معاصر، سهراب سپهری است. « عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا». قصۀ دلکش و روح نواز من و سهراب و آنچه میان ما گذشته، امروزی نیست که بیش از سی سال است با این سالک مدرنِ شرقی همنفس و همصحبت ام. ما حصل این مصاحبت ها و موانست های درازدامن و بلند، در کتابهای « در سپهر سپهری»، « فلسفه لاجوردی سپهری»، « حریم علف های قربت»، «نبض خیس صبح »، « آبی دریای بیکران»، « از سهروردی تا سپهری» و « از خیام تا یالوم»، بر آفتاب افکنده شده است.
چنانکه در می یابم، افزون بر سویه های حکمی- اگزیستانسیلِ پررنگی که در کارهای سپهری یافت می شود؛ می توان به نحو روشمندی از اشعار و مکتوبات او در حوزۀ روان پژوهی و جهت سامان بخشیدن به سلامت روان در روزگار کنونی بهره برد. در فصل آخر « نبض خیس صبح»، از منظر خود، «ذهن آگاهی/ توجه آکاهی» ای که در « هشت کتاب» ریزش کرده را روایت کرده ام.
اخیرا در تدریس دورۀ روش دیالکیتیکی رفتاری در « کانون نگرش نو» که به DBT ( Dialectical Brehaviour Therapy) موسوم است؛ ذیل بحث از یکی از ستونهای این روش درمانی که تنظیم هیجانات ( emotional regulation) است، به یکی از تکنیک های آن که به کوتاه نوشتِ سپاسگزاری ( gratitude journaling) موسوم است، پرداختم و برای ذکر نمونه ای دربرای ذکر نمونه ای در خور درنگ و خواندنی، به سر وقت سهراب رفتم و کوتاه نوشت سپاس گزاری او در « صدای پای آب» را با حاضران در میان نهادم:
« اهل کاشانم/ روزگارم بد نیست/ نکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی/ مادری دارم بهتر از برگ درخت/ دوستانی بهتر از آب روان/ و خدایی که در این نزدیکی است:/لای این شب بوها، پای ان کاج بلند/ ... پیشه ام نقاشی است:/ گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما/ تا به آواز شقایق که در ان زندانی است/ دل تنهایی تان تازه شود.»
« روزهاتان پرتقالی باد!». دوستان علاقه مند می توانند روایت نگارنده از ربط و نسبت زیست-جهان سعدی و سپهری، این دو سالک سنتی و سالک مدرن ایرانی را در فصل " از « شاهد» سعدی تا « دچار» سپهری» در کتاب « از سهرودی تا سپهری» ببینند و بخوانند...
https://www.instagram.com/p/C6Bv1MrOVB0/?igsh=azQ0bzdlYjE4eWt0
اول اردیبهشت ماه جلالی، سالروز بزرگداشت سعدی شیرین سخن است؛ نابغه نادره ای که آوازه و صیت سخنانش آفاق را در نوردیده و «گلستان » و « بوستان» و غزلیاتی ماندگار و گرانبها از خود بر جای نهاده است،که:
بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت
نرفت دجله که آبش بدین روانی نیست
از بخت و روزگار شاکرم که فارسی زبانم و بیش از سی سال است با شاعران پارسی زبان و سنتِ حکمی- شعریِ بزرگانی چون عطار، سعدی، مولوی و حافظ انس بسیار دارم و از خوانِ گستردۀ ایشان، حظ و بهره های هنری- بلاغی- حکمیِ فراوان می برم.
هفتۀ اول اردیبهشت، برایم دو مناسبتِ دیگر هم دارد و مغتنم و مبارک است. اولی، سالروز تولد پسر عزیزم سپهر است که در همین ایام پای به این دنیای متلاطم و پر قیل و قال نهاد. دیگری، سالروز روی در نقاب خاک کشیدنِ شاعر و نقاش بزرگ معاصر، سهراب سپهری است. « عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا». قصۀ دلکش و روح نواز من و سهراب و آنچه میان ما گذشته، امروزی نیست که بیش از سی سال است با این سالک مدرنِ شرقی همنفس و همصحبت ام. ما حصل این مصاحبت ها و موانست های درازدامن و بلند، در کتابهای « در سپهر سپهری»، « فلسفه لاجوردی سپهری»، « حریم علف های قربت»، «نبض خیس صبح »، « آبی دریای بیکران»، « از سهروردی تا سپهری» و « از خیام تا یالوم»، بر آفتاب افکنده شده است.
چنانکه در می یابم، افزون بر سویه های حکمی- اگزیستانسیلِ پررنگی که در کارهای سپهری یافت می شود؛ می توان به نحو روشمندی از اشعار و مکتوبات او در حوزۀ روان پژوهی و جهت سامان بخشیدن به سلامت روان در روزگار کنونی بهره برد. در فصل آخر « نبض خیس صبح»، از منظر خود، «ذهن آگاهی/ توجه آکاهی» ای که در « هشت کتاب» ریزش کرده را روایت کرده ام.
اخیرا در تدریس دورۀ روش دیالکیتیکی رفتاری در « کانون نگرش نو» که به DBT ( Dialectical Brehaviour Therapy) موسوم است؛ ذیل بحث از یکی از ستونهای این روش درمانی که تنظیم هیجانات ( emotional regulation) است، به یکی از تکنیک های آن که به کوتاه نوشتِ سپاسگزاری ( gratitude journaling) موسوم است، پرداختم و برای ذکر نمونه ای دربرای ذکر نمونه ای در خور درنگ و خواندنی، به سر وقت سهراب رفتم و کوتاه نوشت سپاس گزاری او در « صدای پای آب» را با حاضران در میان نهادم:
« اهل کاشانم/ روزگارم بد نیست/ نکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی/ مادری دارم بهتر از برگ درخت/ دوستانی بهتر از آب روان/ و خدایی که در این نزدیکی است:/لای این شب بوها، پای ان کاج بلند/ ... پیشه ام نقاشی است:/ گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما/ تا به آواز شقایق که در ان زندانی است/ دل تنهایی تان تازه شود.»
« روزهاتان پرتقالی باد!». دوستان علاقه مند می توانند روایت نگارنده از ربط و نسبت زیست-جهان سعدی و سپهری، این دو سالک سنتی و سالک مدرن ایرانی را در فصل " از « شاهد» سعدی تا « دچار» سپهری» در کتاب « از سهرودی تا سپهری» ببینند و بخوانند...
https://www.instagram.com/p/C6Bv1MrOVB0/?igsh=azQ0bzdlYjE4eWt0
" فلسفه لویناس"
جلسه بیستم
کلاب جامعه باز
اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
دکتر #سروش_دباغ
@SoroushDabbagh_official
🔻🔻🔻
جلسه بیستم
کلاب جامعه باز
اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
دکتر #سروش_دباغ
@SoroushDabbagh_official
🔻🔻🔻
دکتر مصطفی دانشگر
دکتر سروش دباغ
دکتر امیری
رسم شهریاری،
جلسه ۳۱
مشخصات مشاوران
https://www.clubhouse.com/room/PAX0KgoQ?utm_medium=ch_room_pxr&utm_campaign=Ab1g-7tvwTiLTPCqgX7fcQ-1212154
دکتر سروش دباغ
دکتر امیری
رسم شهریاری،
جلسه ۳۱
مشخصات مشاوران
https://www.clubhouse.com/room/PAX0KgoQ?utm_medium=ch_room_pxr&utm_campaign=Ab1g-7tvwTiLTPCqgX7fcQ-1212154
Clubhouse
رسم شهریاری-۳۱: مشخصات مشاوران
With Mostafa Daneshgar, Soroush Dabbagh and 2 others
.
فقراتی از گفتگویم با حسین پور جمالی تحت عنوان« دویدن در پی معنا» که امروز در سایت « زیتون» منتشر شد به قرار زیر است. به شرط حیات، بنا دارم این مصاحبه را به همراه دو جستار بلند « زیر و زبر شدن اگزیستانسیلِ تولستوی» و « داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنج اندیش» در قالب کتابی تا اواخر تابستان پیش رو به دست انتشار بسپارم. به سبب اشتغالات متعدد، انتشار مقالۀ « داستایفسکی؛ سالک مدرن رنج اندیش» قدری به تعویق افتاده، امیدوارم تا پایان اردیبهشت ماه نهایی گردد و سر برآورد:
« تعبیر «معنای زندگی» چنانکه میدانید در زبان فارسی مستحدث است و ظاهراً قدمتی پنجاه یا شصت ساله دارد.چنانکه در جستار «در هوای یالوم و سپهری» هم آوردهام و در پانوشتها اشاره کردهاممن ندیدهام پیش از شعر “تولدی دیگر” فروغ فرخزاد که در سال چهل و دو شمسی سروده شده، تعبیر بی معنی در سیاق مباحث معنای زندگی طرح شده باشد. به این معنی که استفادهای که او در آن شعر درخشان از این تعبیر کرده است همین معنا را به ذهن متبادر میکند؛ وقتی که از لبخند یک رهگذری یاد میکند که به رهگذر دیگری میرسد و با لبخندی بی معنی به او میگوید: « صبح بخیر». قریب به این مضمون را دیگران هم به کار بردهاند اما ظاهراً دستکم جزو اولین بارهایی است که تعبیر معنای زندگی یا بیمعنایی زندگی اینجا به کار رفته است که معادل Meaning of life است که بعدها خصوصا در دهههای اخیر در زبان فارسی طنین انداز گشته است. فقراتی از این شعر را میخوانم و بحث را پی میگیریم. میگوید: « زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد/ زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد/ زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد/ زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصلهی رخوتناک دو هم آغوشی/ یا نگاه گیج رهگذری باشد که کلاه از سر برمیدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید صبح بخیر».
تعبیر لبخند بی معنی را، با توجه به سیاق فقراتی که خواندم، آشکار است که درباب معناست و تداعی کنندهی تکرار و احیاناً ملال؛ خصوصا وقتی که زندگی را خیابان درازی به تصویر میکشد که هر روز زنی با زنبیل از آن میگذرد و طفلی که از مدرسه برمیگردد، میشود فهمید که در این سیاق به کار برده است.
پس از انقلاب خصوصاً تعبیر معنای زندگی در سه دههی گذشته برجستهتر شد و امروزه مثل نقل و نبات به کار بسته میشود. در ادبیات و آثار قدمای ما هیچ گاه این تعبیر به کار نرفته است و به همین سبب حدس می زنم تعبیر معنا و بیمعنا که متناسب با معنای زندگی است، در سال چهل و دو شمسی و در شعر «تولدی دیگر» دست کم از اولین مواردی است که به کار رفته باشد. ویتگنشتاین به قصهی معنای زندگی و نسبت آن با نهیلیسم البته که میاندیشیده و دقیقا معنای زندگی را در «رساله منطقی-فلسفی » به کار برده است. چنانکه در جستار « در هوای لودویگ و سهراب» هم آوردهام، زمانی که او این تعبیر را به کار برده سال ۱۹۱۸ یعنی صد و چهار سال پیش بوده که به تاریخ شمسی میشود سال ۱۲۹۶ . در زبان انگلیسی و آلمانی نمیدانم این تعبیر اولین بار چه زمانی به کار رفته است اما به گمان من نباید قدمتی چندان بیش از این داشته باشد؛ خصوصاً که میدانیم بسامد به کار بسته شدن این تعبیر اولین بار کی به کار رفته است، نباید قدمتی خیلی بیش از این داشته باشد. میدانیم بسامد به کار بسته شدن این تعبیر در ادبیات فلسفی و اگزیستانسیال به پس از جنگ جهانی دوم بر میگردد. از ۱۹۴۵ به بعد است که این واژه و مشتقاتش بیشتر به کار رفته است.
ویتگنشتاین این تعبیر را دقیقا معادل معنایی زندگی به کار برده و در پی احراز معنای زندگی بوده است. او وقتی که از معنای زندگی سخن میگوید و چنانچه با محوریت آثار دوران متقدم او میفهمم، «معنای زندگی» را با «زندگی ابدی» مساوق میداند و هم عنان با زندگی ابدی میداند؛ البته توجه داشته باشید وقتی از زندگی ابدی سخن میگوید مقصودش معنای دینی کلمه نیست؛ چنانکه مؤلفههایش را به اختصار ذکر خواهم کرد. این آن تلقی است که از معنای زندگی دارد و قاعدتاً کسی که قائل به احراز معنای زندگی است دیگر نهیلیست به معنای پوچ گرا یا کسی که بر این باور است که زندگی معنایی ندارد، نخواهد بود. لودویگ جوان در یکی از فقرات تراکتاتوس میگوید آیا برای کسانی که پس از شکی طولانی برایشان مشخص شده است که معنای زندگی چیست اما نتوانستند آن را بیان بکنند، حکایت از این نمیکند که معنای زندگی به بیان نمیآید بلکه آن را باید زیست؟ »
https://www.instagram.com/p/C6E8vEGxXJJ/?igsh=MWlvbWlleDh4Z2dsOQ==
فقراتی از گفتگویم با حسین پور جمالی تحت عنوان« دویدن در پی معنا» که امروز در سایت « زیتون» منتشر شد به قرار زیر است. به شرط حیات، بنا دارم این مصاحبه را به همراه دو جستار بلند « زیر و زبر شدن اگزیستانسیلِ تولستوی» و « داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنج اندیش» در قالب کتابی تا اواخر تابستان پیش رو به دست انتشار بسپارم. به سبب اشتغالات متعدد، انتشار مقالۀ « داستایفسکی؛ سالک مدرن رنج اندیش» قدری به تعویق افتاده، امیدوارم تا پایان اردیبهشت ماه نهایی گردد و سر برآورد:
« تعبیر «معنای زندگی» چنانکه میدانید در زبان فارسی مستحدث است و ظاهراً قدمتی پنجاه یا شصت ساله دارد.چنانکه در جستار «در هوای یالوم و سپهری» هم آوردهام و در پانوشتها اشاره کردهاممن ندیدهام پیش از شعر “تولدی دیگر” فروغ فرخزاد که در سال چهل و دو شمسی سروده شده، تعبیر بی معنی در سیاق مباحث معنای زندگی طرح شده باشد. به این معنی که استفادهای که او در آن شعر درخشان از این تعبیر کرده است همین معنا را به ذهن متبادر میکند؛ وقتی که از لبخند یک رهگذری یاد میکند که به رهگذر دیگری میرسد و با لبخندی بی معنی به او میگوید: « صبح بخیر». قریب به این مضمون را دیگران هم به کار بردهاند اما ظاهراً دستکم جزو اولین بارهایی است که تعبیر معنای زندگی یا بیمعنایی زندگی اینجا به کار رفته است که معادل Meaning of life است که بعدها خصوصا در دهههای اخیر در زبان فارسی طنین انداز گشته است. فقراتی از این شعر را میخوانم و بحث را پی میگیریم. میگوید: « زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد/ زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد/ زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمیگردد/ زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصلهی رخوتناک دو هم آغوشی/ یا نگاه گیج رهگذری باشد که کلاه از سر برمیدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید صبح بخیر».
تعبیر لبخند بی معنی را، با توجه به سیاق فقراتی که خواندم، آشکار است که درباب معناست و تداعی کنندهی تکرار و احیاناً ملال؛ خصوصا وقتی که زندگی را خیابان درازی به تصویر میکشد که هر روز زنی با زنبیل از آن میگذرد و طفلی که از مدرسه برمیگردد، میشود فهمید که در این سیاق به کار برده است.
پس از انقلاب خصوصاً تعبیر معنای زندگی در سه دههی گذشته برجستهتر شد و امروزه مثل نقل و نبات به کار بسته میشود. در ادبیات و آثار قدمای ما هیچ گاه این تعبیر به کار نرفته است و به همین سبب حدس می زنم تعبیر معنا و بیمعنا که متناسب با معنای زندگی است، در سال چهل و دو شمسی و در شعر «تولدی دیگر» دست کم از اولین مواردی است که به کار رفته باشد. ویتگنشتاین به قصهی معنای زندگی و نسبت آن با نهیلیسم البته که میاندیشیده و دقیقا معنای زندگی را در «رساله منطقی-فلسفی » به کار برده است. چنانکه در جستار « در هوای لودویگ و سهراب» هم آوردهام، زمانی که او این تعبیر را به کار برده سال ۱۹۱۸ یعنی صد و چهار سال پیش بوده که به تاریخ شمسی میشود سال ۱۲۹۶ . در زبان انگلیسی و آلمانی نمیدانم این تعبیر اولین بار چه زمانی به کار رفته است اما به گمان من نباید قدمتی چندان بیش از این داشته باشد؛ خصوصاً که میدانیم بسامد به کار بسته شدن این تعبیر اولین بار کی به کار رفته است، نباید قدمتی خیلی بیش از این داشته باشد. میدانیم بسامد به کار بسته شدن این تعبیر در ادبیات فلسفی و اگزیستانسیال به پس از جنگ جهانی دوم بر میگردد. از ۱۹۴۵ به بعد است که این واژه و مشتقاتش بیشتر به کار رفته است.
ویتگنشتاین این تعبیر را دقیقا معادل معنایی زندگی به کار برده و در پی احراز معنای زندگی بوده است. او وقتی که از معنای زندگی سخن میگوید و چنانچه با محوریت آثار دوران متقدم او میفهمم، «معنای زندگی» را با «زندگی ابدی» مساوق میداند و هم عنان با زندگی ابدی میداند؛ البته توجه داشته باشید وقتی از زندگی ابدی سخن میگوید مقصودش معنای دینی کلمه نیست؛ چنانکه مؤلفههایش را به اختصار ذکر خواهم کرد. این آن تلقی است که از معنای زندگی دارد و قاعدتاً کسی که قائل به احراز معنای زندگی است دیگر نهیلیست به معنای پوچ گرا یا کسی که بر این باور است که زندگی معنایی ندارد، نخواهد بود. لودویگ جوان در یکی از فقرات تراکتاتوس میگوید آیا برای کسانی که پس از شکی طولانی برایشان مشخص شده است که معنای زندگی چیست اما نتوانستند آن را بیان بکنند، حکایت از این نمیکند که معنای زندگی به بیان نمیآید بلکه آن را باید زیست؟ »
https://www.instagram.com/p/C6E8vEGxXJJ/?igsh=MWlvbWlleDh4Z2dsOQ==
Forwarded from حلقه دیدگاه نو
صدق به روایت فرگه و ویتگنشتاین متاخر
با حضور دکتر سروش دباغ
April 27, 02:00 PM EDT
شنبه ۸ اردیبهشت، ساعت ۲۱:۳۰
https://www.clubhouse.com/invite/eX9caGllXae9WBDkAgvjwJeoe8ATeOBva1:FHxXZrshiX8AY3E_N6GTwn_TbkE6-j5v6BraboGVeZs
@didgahenochannel
با حضور دکتر سروش دباغ
April 27, 02:00 PM EDT
شنبه ۸ اردیبهشت، ساعت ۲۱:۳۰
https://www.clubhouse.com/invite/eX9caGllXae9WBDkAgvjwJeoe8ATeOBva1:FHxXZrshiX8AY3E_N6GTwn_TbkE6-j5v6BraboGVeZs
@didgahenochannel
.
« اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن»
به یادگار بماند برای آیندگان که روزگاری در این دیار، در سالهای نخستین سده پانزدهم شمسی، بیش از هزار نفر از اساتید حوزۀ علمیه با ذکر اسم و مشخصات، در بیانیه ای خطاب به رهبری از اجرای آنچه موسوم به " طرح «نور» فراجا" است، تشکر کرده و بر «برخورد قاطع با کشف حجاب و ناامنی اخلاقی» تاکید کرده و خواستار شناخت بیشتر « جنگ ترکیبی» و « فتنه انگیزی» دشمان شده اند.
« روزگار غریبی است نازنین!» این روحانیانِ ولایت معاش و ولایت پناه، هیچ حساسیتی نسبت به سرکوب خونین سال گذشته در جریان جنبش مبارک « زن، زندگی، ازادی» و ظلم عیانِ حکومت نداشته و ندارند؛ اعتراضی نکرده و از این بابت خواستار پاسخگویی رهبری و نهادهای منصوب ایشان نیستند؛ همچنین دلمشغول صدور حکم غریب و حیرت برانگیزِ اعدام برای توماج صالحیِ، هنرمند معترضی که نه جان کسی را ستانده و نه جاسوسی کرده ، بلکه ترانه هایی چند در جریان «جنبش مهسا» خوانده و کنار بی پناهان و بی صدایان ایستاده، نیستند و خم به ابرو نمی آورند.
این جماعت، بی اخلاقی های خردستیز، عریان و دل آزار را می بینند، اما دیده را نادیده می کنند و بانگ اعتراضی بر نمی آورند که معیشت و منفعت اندیشی اینگونه اقتضا می کند؛ آنوقت بر آنچه در کثیری از کشورهای اسلامی نیز نمیتوان سراغ گرفت، یعنی « حجاب اجباری» و به رسمیت نشناختن پوشش عرفی، نام « نا امنی اخلاقی» می نهند. تو گویی حسیاست های اخلاقی این جماعت پاک از میان رخت بربسته ، صداقت وحریت را فرو نهاده و به تعبیر برخی از فیلسوفان اخلاق، دچار « کوری اخلاقی» شده اند. « الیناسیون دینی»، معنایی روشن تر از این ندارد که اخلاق را پیش پای فقاهت و پیامت ذبح و قربانی گردد و ردایی از شریعت بر تن بی اخلاقی و ظلمِ آشکار کشیده شود.
نسل های آتی قضاوت خواهند کرد که روزگاری در این دیار، به نام فقاهت و ولایت و دیانت، اخلاق پایمال ولگدکوب شد، دین حکومتی گردید و جماعتی از طایفۀ «روحانیت» که خود را حاملان رسمی شریعت و دیانت می انگاشتند، «جسمانیت» را برکشیدند، اخلاق و شهودهای اخلاقی عرفی را فراموش کردند و بر این مظالم و مفاسد و معایب، صحه نهادند و مهر تایید زدند : « کافرم من گر از این شیوه تو ایمان داری».:
« جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش»
و:
« این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمتست
کین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست»
https://www.instagram.com/p/C6MkG4WOUEy/?igsh=dm5vN3N0MzFuejZ3
« اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن»
به یادگار بماند برای آیندگان که روزگاری در این دیار، در سالهای نخستین سده پانزدهم شمسی، بیش از هزار نفر از اساتید حوزۀ علمیه با ذکر اسم و مشخصات، در بیانیه ای خطاب به رهبری از اجرای آنچه موسوم به " طرح «نور» فراجا" است، تشکر کرده و بر «برخورد قاطع با کشف حجاب و ناامنی اخلاقی» تاکید کرده و خواستار شناخت بیشتر « جنگ ترکیبی» و « فتنه انگیزی» دشمان شده اند.
« روزگار غریبی است نازنین!» این روحانیانِ ولایت معاش و ولایت پناه، هیچ حساسیتی نسبت به سرکوب خونین سال گذشته در جریان جنبش مبارک « زن، زندگی، ازادی» و ظلم عیانِ حکومت نداشته و ندارند؛ اعتراضی نکرده و از این بابت خواستار پاسخگویی رهبری و نهادهای منصوب ایشان نیستند؛ همچنین دلمشغول صدور حکم غریب و حیرت برانگیزِ اعدام برای توماج صالحیِ، هنرمند معترضی که نه جان کسی را ستانده و نه جاسوسی کرده ، بلکه ترانه هایی چند در جریان «جنبش مهسا» خوانده و کنار بی پناهان و بی صدایان ایستاده، نیستند و خم به ابرو نمی آورند.
این جماعت، بی اخلاقی های خردستیز، عریان و دل آزار را می بینند، اما دیده را نادیده می کنند و بانگ اعتراضی بر نمی آورند که معیشت و منفعت اندیشی اینگونه اقتضا می کند؛ آنوقت بر آنچه در کثیری از کشورهای اسلامی نیز نمیتوان سراغ گرفت، یعنی « حجاب اجباری» و به رسمیت نشناختن پوشش عرفی، نام « نا امنی اخلاقی» می نهند. تو گویی حسیاست های اخلاقی این جماعت پاک از میان رخت بربسته ، صداقت وحریت را فرو نهاده و به تعبیر برخی از فیلسوفان اخلاق، دچار « کوری اخلاقی» شده اند. « الیناسیون دینی»، معنایی روشن تر از این ندارد که اخلاق را پیش پای فقاهت و پیامت ذبح و قربانی گردد و ردایی از شریعت بر تن بی اخلاقی و ظلمِ آشکار کشیده شود.
نسل های آتی قضاوت خواهند کرد که روزگاری در این دیار، به نام فقاهت و ولایت و دیانت، اخلاق پایمال ولگدکوب شد، دین حکومتی گردید و جماعتی از طایفۀ «روحانیت» که خود را حاملان رسمی شریعت و دیانت می انگاشتند، «جسمانیت» را برکشیدند، اخلاق و شهودهای اخلاقی عرفی را فراموش کردند و بر این مظالم و مفاسد و معایب، صحه نهادند و مهر تایید زدند : « کافرم من گر از این شیوه تو ایمان داری».:
« جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش»
و:
« این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمتست
کین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست»
https://www.instagram.com/p/C6MkG4WOUEy/?igsh=dm5vN3N0MzFuejZ3