❏•••
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که مرتب با هم دعوا و درگیری داشتند .
یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی درست کند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند حداقل در آسایش زندگی کند .
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد .
قرعه به نام همسایه دوم افتاد .
بنابراین همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد .
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت .
قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض .
او همینکه به خانه رسید ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد .
قدری دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را بازگرداند و بعد از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد به اتاق رفت و تخت خوابید .
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت : من جان سالم به در بردم ، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری .
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد .
خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید .
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است .
از صبح تا شب مواد سم را میکوبد .
با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد .
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند .
شبها ترس ، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش همه وجودش را میگرفت .
هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد .
روز سوم خبر رسید که او مرده است .
او پیش از اینکه سمی بخورد ، از ترس مرده بود !
• این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماهاست .
هر شرایط و بیماریی تا زمانی که روحیهی ما شاداب و سرزنده باشد قدرتمند نیست .
• خیلیها بخاطر استرس و ترس و نگرانی نابود میشوند نه از خود مشکلات یا بیماری !
@MedadRangihaaa
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که مرتب با هم دعوا و درگیری داشتند .
یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی درست کند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند حداقل در آسایش زندگی کند .
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد .
قرعه به نام همسایه دوم افتاد .
بنابراین همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد .
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت .
قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض .
او همینکه به خانه رسید ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد .
قدری دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را بازگرداند و بعد از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد به اتاق رفت و تخت خوابید .
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت : من جان سالم به در بردم ، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری .
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد .
خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید .
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است .
از صبح تا شب مواد سم را میکوبد .
با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد .
کم کم نگرانی و ترس همهی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند .
شبها ترس ، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش همه وجودش را میگرفت .
هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد .
روز سوم خبر رسید که او مرده است .
او پیش از اینکه سمی بخورد ، از ترس مرده بود !
• این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماهاست .
هر شرایط و بیماریی تا زمانی که روحیهی ما شاداب و سرزنده باشد قدرتمند نیست .
• خیلیها بخاطر استرس و ترس و نگرانی نابود میشوند نه از خود مشکلات یا بیماری !
@MedadRangihaaa
─═༅࿇࿇༅═─
✓ دقت کنید عزیزان :
فاصله گرفتن از یک سری افراد ، حفاظت از سلامت عاطفی خودتون محسوب میشه !
اصلا نشانهٔ ضعف نیست .
بلوغ فکری شما رو میرسونه .
@MedadRangihaaa
✓ دقت کنید عزیزان :
فاصله گرفتن از یک سری افراد ، حفاظت از سلامت عاطفی خودتون محسوب میشه !
اصلا نشانهٔ ضعف نیست .
بلوغ فکری شما رو میرسونه .
@MedadRangihaaa
☕️
ناگهان به خودش آمد و دید که مدتیست نشسته کنجی و دارد به همه چیز فکر میکند !
شبیه به آدمِ در حال غرق شدنی خودش را از آب بیرون کشید ، نفسش را داد بیرون و گفت :
بیخیال !
بلند شد و برای خودش چای ریخت و دوباره به کارش مشغول شد .
مدتی بود که تا مرز خستگیِ مفرط کار میکرد و اعتقاد داشت که آدم نباید یک ثانیه هم بیکار شود ، وگرنه مینشیند عمیقا فکر میکند و عمیقا غصه میخورد و عمیقا پیر میشود ...
✍🏻 نرگس صرافیان طوفان
@MedadRangihaaa
ناگهان به خودش آمد و دید که مدتیست نشسته کنجی و دارد به همه چیز فکر میکند !
شبیه به آدمِ در حال غرق شدنی خودش را از آب بیرون کشید ، نفسش را داد بیرون و گفت :
بیخیال !
بلند شد و برای خودش چای ریخت و دوباره به کارش مشغول شد .
مدتی بود که تا مرز خستگیِ مفرط کار میکرد و اعتقاد داشت که آدم نباید یک ثانیه هم بیکار شود ، وگرنه مینشیند عمیقا فکر میکند و عمیقا غصه میخورد و عمیقا پیر میشود ...
✍🏻 نرگس صرافیان طوفان
@MedadRangihaaa
🌿☀️
باید آفتاب کنی
من از ابر به گریه میاُفتم
باید صبح شوی
باید بیدار شوی
بیدار شو
شعر که نمیخوابد
👤 كامران رسول زاده
۰۳/۰۲/۰۱
@MedadRangihaaa
باید آفتاب کنی
من از ابر به گریه میاُفتم
باید صبح شوی
باید بیدار شوی
بیدار شو
شعر که نمیخوابد
👤 كامران رسول زاده
۰۳/۰۲/۰۱
@MedadRangihaaa
࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐
"اردیبهشت"
فقط حالاست که آدم بی بهانه دلش عاشقی میخواهد
که آسمان و آفتاب
هم شوخ میشوند و سر به سرت میگذارند
هوا جوری خوب است که دلت میخواهد تا آن سر دنیا پیاده بروی
شبها عطر بهار نارنجش آدم مریض را سالم میکند و عصرها یاسها توی باد عاشقی بیملاحظه ای راه می اندازند
اردیبهشت
بهاری ترین ماه بهار است
عمیق تر نفس بکشید و به آسمان بیشتر نگاه کنید و عاشقی کنید
عاشقی کنید
عاشقی کنید
" اردیبهشت ، فصل عاشقی ست "
👤 محمد یغمائی
@MedadRangihaaa
"اردیبهشت"
فقط حالاست که آدم بی بهانه دلش عاشقی میخواهد
که آسمان و آفتاب
هم شوخ میشوند و سر به سرت میگذارند
هوا جوری خوب است که دلت میخواهد تا آن سر دنیا پیاده بروی
شبها عطر بهار نارنجش آدم مریض را سالم میکند و عصرها یاسها توی باد عاشقی بیملاحظه ای راه می اندازند
اردیبهشت
بهاری ترین ماه بهار است
عمیق تر نفس بکشید و به آسمان بیشتر نگاه کنید و عاشقی کنید
عاشقی کنید
عاشقی کنید
" اردیبهشت ، فصل عاشقی ست "
👤 محمد یغمائی
@MedadRangihaaa
❥⎆❥⊰♡⊱❥⎆ ❥
لابه لای دوست داشتن های یکدیگر زندگی کنید
و به خود آویزش کنید
شب ها روی سرتان بکشید
و هر صبح صورتتان را با آن بشوئید
و تمام روز آن را با خود به همراه داشته باشید
مثل دعای خیر مادرتان
مثل لبخندِ روی لبتان
یا ساعت مچی تان
و هزاران چیزی که هر روز با شما همراهند
همدیگر را ساده دوست داشته باشید گاهی به اندازه ی تعارف یک برش سیب ترش
باز هم میگویم که دوست داشتن یار را همیشه با خود به همراه داشته باشید و با آن نفس بکشید
و فراموش نکنید زندگی بدون دوست داشتن و دوست داشته شدن چیزی نیست جز یک مشت دلیل علمیِ گردش زمین به دور خورشید و پدید آمدن روز و شب
✍🏻 سحر رستگار
@MedadRangihaaa
لابه لای دوست داشتن های یکدیگر زندگی کنید
و به خود آویزش کنید
شب ها روی سرتان بکشید
و هر صبح صورتتان را با آن بشوئید
و تمام روز آن را با خود به همراه داشته باشید
مثل دعای خیر مادرتان
مثل لبخندِ روی لبتان
یا ساعت مچی تان
و هزاران چیزی که هر روز با شما همراهند
همدیگر را ساده دوست داشته باشید گاهی به اندازه ی تعارف یک برش سیب ترش
باز هم میگویم که دوست داشتن یار را همیشه با خود به همراه داشته باشید و با آن نفس بکشید
و فراموش نکنید زندگی بدون دوست داشتن و دوست داشته شدن چیزی نیست جز یک مشت دلیل علمیِ گردش زمین به دور خورشید و پدید آمدن روز و شب
✍🏻 سحر رستگار
@MedadRangihaaa
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🦋
در اردیبهشت
بویِ بهشت میآید
عطر شکوفهها و خاکِ بارانخورده
هوش از سرِ رهگذرانِ شهر پرانده
اردیبهشت
شوخی بردار نیست
همه را عاشق میکند
@MedadRangihaaa
در اردیبهشت
بویِ بهشت میآید
عطر شکوفهها و خاکِ بارانخورده
هوش از سرِ رهگذرانِ شهر پرانده
اردیبهشت
شوخی بردار نیست
همه را عاشق میکند
@MedadRangihaaa
─═┅✰✰┅═─
سلام بر شب
که با او همه چیز بیانتها میشود
عاشق که باشی
کارت را به دیوانگی میکشاند
تنها که باشی
میشوی بیکس ترین آدم در این دنیا
@MedadRangihaaa
سلام بر شب
که با او همه چیز بیانتها میشود
عاشق که باشی
کارت را به دیوانگی میکشاند
تنها که باشی
میشوی بیکس ترین آدم در این دنیا
@MedadRangihaaa