معرفی فیلم نام گل سرخ
حاشیه درسگفتار فلسفه حق، میشل ویله – جلسه دوم، ساعت دوم کلاس
نام گل سرخ نام فیلمی سینمایی است که برگرفته از رمانی به همین عنوان بوده و استاد جواد طباطبایی در حاشیهی درسگفتارهای الهیات مسیحی (توماس قدیس) به آن اشاره کرده است. این یادآوری در توضیح ایشان دربارهی فرقهی فرانسیسکنها و شخص «ویلیام اوکامی» صورت گرفت. طباطبایی تأکید داشت که این فیلم تاریخی از چند مشاور برجستهی متخصص در زمینهی قرون وسطی بهره برده است.
داستان فیلم روایتگر ورود ویلیام باسکروویل (با نقشآفرینی شان کانری) به صومعهای متعلق به فرقهی سان بندیکت است؛ فرقهای که بهشدت با ارسطو و فلسفهی لبخند مخالف بود. در باور این فرقه، یک راهب میبایست از خندیدن پرهیز کند، زیرا افزایش شادی، اندوه را نیز بیشتر میکند و لبخند، لذت میآفریند؛ درحالیکه آنان بر رنج بشری تأکید داشتند. ویلیام برای حل معمای قتل مترجمان یونانی آثار ارسطو وارد این صومعه شده بود اما مباحث مهم فکری و فلسفی از تاریخ قرون وسطی و الهیات مسیحی در بستر این داستان روایت می شود.
طباطبایی در این بحث، به اهمیت فرقهی اوکامیها اشاره داشت که معتقد به فقر و منتقد تجمل بودند. آنان بر این باور بودند که مسیح هیچ داراییای نداشت و به یارانش گفته بود: «هرچه دارید، رها کنید و با من بیایید.» حتی اعتقاد داشتند که مسیح مالک لباسهای تن خود نیز نبوده است.
https://www.tgoop.com/JavadTaba/324
حاشیه درسگفتار فلسفه حق، میشل ویله – جلسه دوم، ساعت دوم کلاس
نام گل سرخ نام فیلمی سینمایی است که برگرفته از رمانی به همین عنوان بوده و استاد جواد طباطبایی در حاشیهی درسگفتارهای الهیات مسیحی (توماس قدیس) به آن اشاره کرده است. این یادآوری در توضیح ایشان دربارهی فرقهی فرانسیسکنها و شخص «ویلیام اوکامی» صورت گرفت. طباطبایی تأکید داشت که این فیلم تاریخی از چند مشاور برجستهی متخصص در زمینهی قرون وسطی بهره برده است.
داستان فیلم روایتگر ورود ویلیام باسکروویل (با نقشآفرینی شان کانری) به صومعهای متعلق به فرقهی سان بندیکت است؛ فرقهای که بهشدت با ارسطو و فلسفهی لبخند مخالف بود. در باور این فرقه، یک راهب میبایست از خندیدن پرهیز کند، زیرا افزایش شادی، اندوه را نیز بیشتر میکند و لبخند، لذت میآفریند؛ درحالیکه آنان بر رنج بشری تأکید داشتند. ویلیام برای حل معمای قتل مترجمان یونانی آثار ارسطو وارد این صومعه شده بود اما مباحث مهم فکری و فلسفی از تاریخ قرون وسطی و الهیات مسیحی در بستر این داستان روایت می شود.
طباطبایی در این بحث، به اهمیت فرقهی اوکامیها اشاره داشت که معتقد به فقر و منتقد تجمل بودند. آنان بر این باور بودند که مسیح هیچ داراییای نداشت و به یارانش گفته بود: «هرچه دارید، رها کنید و با من بیایید.» حتی اعتقاد داشتند که مسیح مالک لباسهای تن خود نیز نبوده است.
https://www.tgoop.com/JavadTaba/324
Telegram
سرو ایرانشهر🌲بایگانی طباطبایی
معرفی فیلم؛ نام گل سرخ
اثری در مورد فرقه فرانسیسکن
@JavadTaba 🌲
اثری در مورد فرقه فرانسیسکن
@JavadTaba 🌲
سخنرانی_دکتر_جواد_طباطبایی_در_روز_سعدی_در_بنیاد_سعدی_شی_BU9O0TyJD3E
<unknown>
#سخنرانی جواد طباطبایی در بنیاد سعدی شیراز ۱۳۹۵
موضوع: روز بزرگداشت #سعدی و ادب فارسی و اندیشیدن ایرانی
#حافظ
@JavadTaba 🌲
موضوع: روز بزرگداشت #سعدی و ادب فارسی و اندیشیدن ایرانی
#حافظ
@JavadTaba 🌲
«ایرانشهری مرده است»!؟
✍جواد طباطبابی
اشاره: متن زیر یکی از معدود پاسخهای طباطبایی به منتقدان است که در کتاب «درباره دانشگاه» آمده است. متن با زبان سمبولیک و تلمیح به ادبیات، عرفان و رویدادهای تاریخی تنظیم شده است.
***
دانشگاه در ایران از آسیبهای بسیاری رنج میبرد که یکی از مهمترین آنها تفنّنی است که اهلِ تفنّن بر نظامِ علمیِ کشور حاکم کردهاند. در جایِ دیگری با تحلیلِ دقیقِ یک مورد توضیح دادهام که از مجرایِ تعهد بود که این تفنّن به دانشگاه وارد شد و با جا افتادنِ تعهد بهعنوانِ تنها ضابطهٔ صلاحیتِ علمی ــ که ضابطهای روشن و متمایز نبود ــ تعهد در برابرِ تفنّن بهتدریج رنگ باخت و در دو دههٔ اخیر دانشگاه را نابود کرد.
مهمترین هدفِ انقلابِ فرهنگی در نظر، یکسانسازیِ نظامِ ارزشها از مجرایِ تعهد به ایدئولوژیِ حکومتی بود؛ اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، هبوطِ علم با ریسمانِ تعهد در چاهِ ویلِ تفنّن بود. ثمری که از آنهمه کوششها برایِ یکسانسازیِ ایدئولوژیکی بهدست آمد، رها شدنِ غولِ تفنّن در زیِ جنّی بود که هر لحظه به شکلی درمیآمد. از اینرو جایِ شگفتی نیست که دانشگاه در تسخیرِ همهٔ علمایِ همهٔ رشتههایِ علومِ انسانی و اجتماعی، ائتلافی میانِ همهٔ اهلِ تفنّن بود که میتوان آن را ائتلافِ برادریـرفقاییِ دشمنانِ دیروز و دوستانِ امروز خواند.
پیشتر در مقالهای که بهمناسبتِ همسراییِ اباذری و آزاد ارمکی نوشتم، اشارهای به جنبههایِ مشکوکِ تشکیلِ چنین گروههایی از ائتلافِ طیفِ چپ و راست ــ اگر بتوان اهلِ علمِ بیعلم را به چنین صفتهایی متصف کرد ــ آوردم. اما آنچه اینجا میخواهم به آن اشاره کنم، ابعادِ گستردهای است که این ائتلاف پیدا کرده است. به مقیاسی که «نکوداشتها»، تجلیلها و نشستهایِ دستاوردهایِ علمایِ دانشگاهی بیشتر میشود، گروههایِ جدیدی نیز بر ائتلافِ همهٔ مُتفنّنانِ همهٔ رشتهها افزوده میشود و گروهِ همسرایان بسطی پیدا میکند تا پایانِ دانشگاهِ بومی را در اوجِ تفنّن در روحوضیِ رقّتانگیزِ علمِ بومیِ کشور در برابرِ تماشاییانِ بهتزده به نمایش بگذارد.
به دنبالِ جلسهٔ دفاعِ رسالهٔ کارشناسیِ ارشد در دانشکدهٔ علومِ اجتماعی ــ که همهچیزِ آن مثلِ همهچیزِ آن بود، یعنی موضوع عینِ استادِ راهنما، استادِ راهنما عینِ استادِ مشاور، و قِس علی هذا ــ در روزهایِ اخیر، خبرهایِ بهجتاثری از برگزاریِ نشستی با عنوانِ «نگاهی به آوردهها و بایستههایِ... در دانشِ سیاست» در فضایِ رسانههایِ مجازی پخش شد و همچون مائدهای برایِ روزنامههایی بود که چیزی برایِ گفتن ندارند.
عنوانِ اصلیِ یکی از روزنامهها با اعلامِ نقدِ صریحِ فلانی به فلانی چنین بود: «ایرانشهری مرده است!» عقلِ سلیم مشکل بتواند چیزی از این عنوانِ روزنامهٔ دانشگاهی ــ که دستکم به لحاظِ زمینههایِ بایری که در اختیار دارد یکی از بزرگترین دانشگاههایِ جهان است ــ دریابد.
در خلاصهای از سخنانِ گوینده که در کانالِ خود او آمده، گفته شده است که «اندیشهٔ ایرانشهری مرده است» و روزنامهٔ دیگری نیز از جناحِ مقابل، این عنوان را ترجیح داده که «سلطنتِ ایرانشهری مرده است» و... قدرِ متیقّن آن است که آقایان، مردههایی را شناسایی کردهاند که دارند بر نعشِ آن چوب میزنند، و چون آن مرده، مرده است و دستش از دنیایِ استادانِ دانشگاه کوتاه است، نمیتواند به اعلانِ ترحیمِ خود اعتراضی بکند و در مجلسِ ترحیمی که برایِ او آراستهاند، فاتحهای به روحِ خود بخواند!
من، بهعنوانِ کسی که از سالهایی پیش دستِ آن مرحوم را گرفته و به میدان آورده بودم، ناچارم آستین بالا بزنم و اگر هم نمیتوانم با دمِ مسیحایی آن مرده را جانی دوباره بخشم، دستکم او را با دستهایِ عاشقِ خود کفن و دفنی کنم، زیرا که به قولِ نیچه در آغازِ چنین گفت زرتشت: «او خطر کرده بوده است!»
تا جایی که عقلِ سلیم حکم میکند و ما مردمانِ عامی میتوانیم دریافت، احتمال دارد اینهمه چوب زدن بر مردهای که توانِ دفاع از خود را ندارد، چوب زدنِ مردگان بر زندهای است که شبحِ او همچون کابوسی، روحِ آنان را میآزارد. و این اعلام مرگی که از هر طرف روانه میشود، بهمعنایِ تصفیهحساب با آن موجودی است که مانندِ فرهاد غرقِ خون بود و نمیمرد؛ یعنی نمیمیرد، زیرا اگر زندگان ایناناند، حبّذا مردگان! و بدا به حالِ زندگان که زبالهدانِ تاریخ جایِ آنان خواهد بود!
ادامه در پست بعدی👇🏻(اینجا کلیک کنید)
@Javadtaba 🌲
✍جواد طباطبابی
اشاره: متن زیر یکی از معدود پاسخهای طباطبایی به منتقدان است که در کتاب «درباره دانشگاه» آمده است. متن با زبان سمبولیک و تلمیح به ادبیات، عرفان و رویدادهای تاریخی تنظیم شده است.
***
دانشگاه در ایران از آسیبهای بسیاری رنج میبرد که یکی از مهمترین آنها تفنّنی است که اهلِ تفنّن بر نظامِ علمیِ کشور حاکم کردهاند. در جایِ دیگری با تحلیلِ دقیقِ یک مورد توضیح دادهام که از مجرایِ تعهد بود که این تفنّن به دانشگاه وارد شد و با جا افتادنِ تعهد بهعنوانِ تنها ضابطهٔ صلاحیتِ علمی ــ که ضابطهای روشن و متمایز نبود ــ تعهد در برابرِ تفنّن بهتدریج رنگ باخت و در دو دههٔ اخیر دانشگاه را نابود کرد.
مهمترین هدفِ انقلابِ فرهنگی در نظر، یکسانسازیِ نظامِ ارزشها از مجرایِ تعهد به ایدئولوژیِ حکومتی بود؛ اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، هبوطِ علم با ریسمانِ تعهد در چاهِ ویلِ تفنّن بود. ثمری که از آنهمه کوششها برایِ یکسانسازیِ ایدئولوژیکی بهدست آمد، رها شدنِ غولِ تفنّن در زیِ جنّی بود که هر لحظه به شکلی درمیآمد. از اینرو جایِ شگفتی نیست که دانشگاه در تسخیرِ همهٔ علمایِ همهٔ رشتههایِ علومِ انسانی و اجتماعی، ائتلافی میانِ همهٔ اهلِ تفنّن بود که میتوان آن را ائتلافِ برادریـرفقاییِ دشمنانِ دیروز و دوستانِ امروز خواند.
پیشتر در مقالهای که بهمناسبتِ همسراییِ اباذری و آزاد ارمکی نوشتم، اشارهای به جنبههایِ مشکوکِ تشکیلِ چنین گروههایی از ائتلافِ طیفِ چپ و راست ــ اگر بتوان اهلِ علمِ بیعلم را به چنین صفتهایی متصف کرد ــ آوردم. اما آنچه اینجا میخواهم به آن اشاره کنم، ابعادِ گستردهای است که این ائتلاف پیدا کرده است. به مقیاسی که «نکوداشتها»، تجلیلها و نشستهایِ دستاوردهایِ علمایِ دانشگاهی بیشتر میشود، گروههایِ جدیدی نیز بر ائتلافِ همهٔ مُتفنّنانِ همهٔ رشتهها افزوده میشود و گروهِ همسرایان بسطی پیدا میکند تا پایانِ دانشگاهِ بومی را در اوجِ تفنّن در روحوضیِ رقّتانگیزِ علمِ بومیِ کشور در برابرِ تماشاییانِ بهتزده به نمایش بگذارد.
به دنبالِ جلسهٔ دفاعِ رسالهٔ کارشناسیِ ارشد در دانشکدهٔ علومِ اجتماعی ــ که همهچیزِ آن مثلِ همهچیزِ آن بود، یعنی موضوع عینِ استادِ راهنما، استادِ راهنما عینِ استادِ مشاور، و قِس علی هذا ــ در روزهایِ اخیر، خبرهایِ بهجتاثری از برگزاریِ نشستی با عنوانِ «نگاهی به آوردهها و بایستههایِ... در دانشِ سیاست» در فضایِ رسانههایِ مجازی پخش شد و همچون مائدهای برایِ روزنامههایی بود که چیزی برایِ گفتن ندارند.
عنوانِ اصلیِ یکی از روزنامهها با اعلامِ نقدِ صریحِ فلانی به فلانی چنین بود: «ایرانشهری مرده است!» عقلِ سلیم مشکل بتواند چیزی از این عنوانِ روزنامهٔ دانشگاهی ــ که دستکم به لحاظِ زمینههایِ بایری که در اختیار دارد یکی از بزرگترین دانشگاههایِ جهان است ــ دریابد.
در خلاصهای از سخنانِ گوینده که در کانالِ خود او آمده، گفته شده است که «اندیشهٔ ایرانشهری مرده است» و روزنامهٔ دیگری نیز از جناحِ مقابل، این عنوان را ترجیح داده که «سلطنتِ ایرانشهری مرده است» و... قدرِ متیقّن آن است که آقایان، مردههایی را شناسایی کردهاند که دارند بر نعشِ آن چوب میزنند، و چون آن مرده، مرده است و دستش از دنیایِ استادانِ دانشگاه کوتاه است، نمیتواند به اعلانِ ترحیمِ خود اعتراضی بکند و در مجلسِ ترحیمی که برایِ او آراستهاند، فاتحهای به روحِ خود بخواند!
من، بهعنوانِ کسی که از سالهایی پیش دستِ آن مرحوم را گرفته و به میدان آورده بودم، ناچارم آستین بالا بزنم و اگر هم نمیتوانم با دمِ مسیحایی آن مرده را جانی دوباره بخشم، دستکم او را با دستهایِ عاشقِ خود کفن و دفنی کنم، زیرا که به قولِ نیچه در آغازِ چنین گفت زرتشت: «او خطر کرده بوده است!»
تا جایی که عقلِ سلیم حکم میکند و ما مردمانِ عامی میتوانیم دریافت، احتمال دارد اینهمه چوب زدن بر مردهای که توانِ دفاع از خود را ندارد، چوب زدنِ مردگان بر زندهای است که شبحِ او همچون کابوسی، روحِ آنان را میآزارد. و این اعلام مرگی که از هر طرف روانه میشود، بهمعنایِ تصفیهحساب با آن موجودی است که مانندِ فرهاد غرقِ خون بود و نمیمرد؛ یعنی نمیمیرد، زیرا اگر زندگان ایناناند، حبّذا مردگان! و بدا به حالِ زندگان که زبالهدانِ تاریخ جایِ آنان خواهد بود!
ادامه در پست بعدی👇🏻(اینجا کلیک کنید)
@Javadtaba 🌲
ادامه از بخش یک
«ایرانشهری مرده است»!؟
✍جواد طباطبایی
از آنجا که گویندهٔ عنوانهایی که ذکر آنها رفت، اعتراضی به نادرست بودنِ آنها نکرده است، ناچار مرا میرسد که بر آنها مناقشه کنم و این پرسش را نیز مطرح کنم که بهراستی جارچیِ مرگ از این اعلامِ مرگِ زودی که سخت دیر شده است، چه میفهمیده است ــ اگر میفهمیده است؟! ــ و آیا این اعلامِ مرگ، بهمعنایِ آرزویِ مرگِ شبحی نیست که سدههایی است تا نعشِ عزیزِ او نهتنها رویِ دست مانده، بلکه به شبحی نیز تبدیل شده است که در آستانهٔ در، هر شب بر ما ظاهر میشود و روحِ ما را میآزارد؟
خوف آن دارم که چنین باشد؛ یعنی این اعلانِ مرگ، بیشتر از آنکه اعلامِ امرِ واقع باشد، آرزویی را بیان میکند که به آن نمیرسیم، اما به دعایی نومیدوار طلب میکنیم.
اگر بخواهم سخنِ آخر را از همین آغاز بگویم، میتوانم گفت که اگر چیزی به نامِ «ایرانشهری» در نسبت به ایرانشهر مرده باشد، گویندگانِ این سخن نمیبایست وجود داشته باشند تا مرگِ آن را اعلام کنند.
کشورها مانندِ اکثریتِ آدمیان نیستند که به مفاجات قالب تهی کنند. و آنگاه که حلوایِ آنان بر سرِ مزارِ آنان خورده شد، اثری از آنان نماند.
دستکم «ایرانشهر» از شمارِ آن مردگان نیست بلکه از زندگانی است که مانندِ بایزیدِ بسطامی هر ضربهٔ کاردی که مریدانِ دلمرده بر پیکرِ آن بزنند، جز شورابهٔ رگهایِ مریدان، از آن بیرون نمیآید.
خاطرِ مریدان جمع باشد که اگر ایرانشهر مرده باشد، از روزنامهنگارِ کشورِ گل و بلبل تا استادِ دانشگاهِ بومیشده، مریدی باقی نخواهد ماند که مرگِ آن را اعلام و دهانِ خود را با حلوایِ آن شیرین کند.
از بابِ هشدار هم این را بگویم که اگر ایرانشهر بمیرد و نقیضِ آن پیروز شود، بعید است آن حلواخوران برگزار شود که استادان سالهاست طلب میکنند. من اگر جایِ آنان میبودم، هر روز حرزی بر هر درِ آن دانشگاهی میبستم که اینهمه قول و غزل در منقارِ استادانِ خود تعبیه کرده است که هر بار که دهان باز میکنند، هیچ غنچهای نیست که پیراهن چاک نکند.
@JavadTaba 🌲
«ایرانشهری مرده است»!؟
✍جواد طباطبایی
از آنجا که گویندهٔ عنوانهایی که ذکر آنها رفت، اعتراضی به نادرست بودنِ آنها نکرده است، ناچار مرا میرسد که بر آنها مناقشه کنم و این پرسش را نیز مطرح کنم که بهراستی جارچیِ مرگ از این اعلامِ مرگِ زودی که سخت دیر شده است، چه میفهمیده است ــ اگر میفهمیده است؟! ــ و آیا این اعلامِ مرگ، بهمعنایِ آرزویِ مرگِ شبحی نیست که سدههایی است تا نعشِ عزیزِ او نهتنها رویِ دست مانده، بلکه به شبحی نیز تبدیل شده است که در آستانهٔ در، هر شب بر ما ظاهر میشود و روحِ ما را میآزارد؟
خوف آن دارم که چنین باشد؛ یعنی این اعلانِ مرگ، بیشتر از آنکه اعلامِ امرِ واقع باشد، آرزویی را بیان میکند که به آن نمیرسیم، اما به دعایی نومیدوار طلب میکنیم.
اگر بخواهم سخنِ آخر را از همین آغاز بگویم، میتوانم گفت که اگر چیزی به نامِ «ایرانشهری» در نسبت به ایرانشهر مرده باشد، گویندگانِ این سخن نمیبایست وجود داشته باشند تا مرگِ آن را اعلام کنند.
کشورها مانندِ اکثریتِ آدمیان نیستند که به مفاجات قالب تهی کنند. و آنگاه که حلوایِ آنان بر سرِ مزارِ آنان خورده شد، اثری از آنان نماند.
دستکم «ایرانشهر» از شمارِ آن مردگان نیست بلکه از زندگانی است که مانندِ بایزیدِ بسطامی هر ضربهٔ کاردی که مریدانِ دلمرده بر پیکرِ آن بزنند، جز شورابهٔ رگهایِ مریدان، از آن بیرون نمیآید.
خاطرِ مریدان جمع باشد که اگر ایرانشهر مرده باشد، از روزنامهنگارِ کشورِ گل و بلبل تا استادِ دانشگاهِ بومیشده، مریدی باقی نخواهد ماند که مرگِ آن را اعلام و دهانِ خود را با حلوایِ آن شیرین کند.
از بابِ هشدار هم این را بگویم که اگر ایرانشهر بمیرد و نقیضِ آن پیروز شود، بعید است آن حلواخوران برگزار شود که استادان سالهاست طلب میکنند. من اگر جایِ آنان میبودم، هر روز حرزی بر هر درِ آن دانشگاهی میبستم که اینهمه قول و غزل در منقارِ استادانِ خود تعبیه کرده است که هر بار که دهان باز میکنند، هیچ غنچهای نیست که پیراهن چاک نکند.
@JavadTaba 🌲
سرو ایرانشهر🌲بایگانی طباطبایی
بدفهمی تمدن ها_231018_101959.pdf
دیدگاه جواد طباطبایی درباره نظریه استعمار
این روزها یکبار دیگر موضع «ضداستعماری» با ابتذال بیشتری در میان برخی از کنشگران سیاسی مطرح شده است. درحالیکه نظریه یا بهتر بگوئیم ایدیولوژی ضداستعماری از سووشونِ سیمین دانشور تا ادوارد سعید از نوع نیویورکیِ آن هیچ چیز مُحصّلی از وضع کنونی ما را توضیح نمیدهد. اما همه این واقعیت مانع از بازتولید آن در فُرمهای مختلف بومی و وارداتی نشده است.
از نظر طباطبایی؛ نظریه های امپریالیسم موجب میشود تا ما نتوانیم از درون به تحلیل بحران خویش بپردازیم و با احالهکردن مشکل به بیرون، از واکاوی ریشه انحطاط و زوال جهان اسلام و ایران غافل شویم درحالیکه ابنخلدون برای نخستین بار با تحلیل بحران از درون توانسته بود راه جدیدی برای برونرفت از بنبست بازکند. راهی که با بسط ایدئولوژیهای به اصطلاح استعماری مسدود شد. به لحاظ روش شناختی درست نیست که زوال تمدن یا جامعه ای را از نقطه نظر تحولات تمدن دیگری تحلیل کنیم که بیرون از آن است. در واقع با متهم کردن ساز و کارهایی که به اروپا تعلق دارند نمیتوان جهان اسلام را فهمید بلکه برعکس با بازبینی عوامل زوال جهان اسلام است که شاید بتوانیم به فهم این جهان برسیم. اینک بخشهایی از مقاله بدفهمی تمدنها از خود:
تحلیل هویت فرهنگی و سیاسی اروپا به تحلیل تحولات امپریالیستی و سلطه جویانه ی اروپا فروکاسته شده است. این رویکرد تنها رویکردی است که در جهان اسلام می توانستند به آن مبادرت ورزند، گویی اروپا فقط با وجه بیرونیاش بازنمایی میشود این رویکرد با همان ناتوانی که از درک اروپا از درون داشته است در جهان اسلام بسیار محبوب بوده و همچنان محبوب مانده است زیرا برای اسلام عذر فراهم می آورد. این رویکرد به جهان اسلام امکان میدهد که از زیر بار مسئولیت مشکلات خود بگریزد، چرا که تاریخ اروپا را بر اساس تهاجم امپریالیستی تحلیل میکند و به این طریق از ابتدا خود را از از فهم جوهر هویت اروپایی و پویاییهای درونی خاص آن برکنار میدارد.
اگر این رویکرد برای اساسیترین نقصانهای فهمی که جهان اسلام با آن درگیر است عذر نمیآورد میشد گفت که مشکل جدی ای هم نیست اما جهان اسلام درست همان طور که از فهم زوال خویش عاجز است و به همان ترتیب که تأملات اروپایی راجع به بحران و زوال را به ایدئولوژیهای پایان جهان اروپایی ترجمه کرده است به همان صورت هم از نظریه های امپریالیسم استفاده کرده است تا به تحلیل بحران خویش نپردازد، زیرا اگر امپریالیسم مسئول وضعیتی نباشد که جهان اسلام خود را در آن مییابد، گناه این وضع اساساً بر گرده، ی سنت متصلبی خواهد افتاد که به انحطاط تاریخی و زوال اندیشهی جهان اسلام منجر شده است. یکی از عناصر اصلی ایدئولوژی اصالت «ما» [تراثتا] تمایزی است که میان «ما»یی میگذارد که در شاهراهی قدم بر میداریم که به هیچ بنبستی نمی انجامد، و «دیگران»ی که غرقه در بحرانهایی هستند که برایشان مرگبار خواهد بود و از همان آغاز تمدن اروپایی آن را به بن بست کشانده است.
یافتن راه اصیلی که شرق باید بپیماید تا از مسیرهایی که غرب را به بن بست کشاند در امان بماند، از اصلی ترین مضامین ایدئولوژیهای اصالت «ما» بوده است. داریوش شایگان در کتابی که یک سال پیش از انقلاب اسلامی منتشر کرد، راجع به الگوبودن ماهیت رویکرد گاندی به آسیا حرف میزند راه او را تنها راه اصیل و معتبر میخواند، و می افزاید که راه گاندی مسیری بود که از قلب آسیا می گذشت و راه های سر در گم بیگانگان نمی تواند به انجام راه او برسد. یا به تعبیر احسان نراقی این راه اصیل از جمله چیزهایی است که از اصالت ما بر میآمد و از «فضایل سنتی، فرهنگی و اجتماعی عارفان جهان سوم که همچون مشعلی در میان فضای مه آلود مدرنیته روشنی
البته مسئله اصلاً انکار واقعیت تاریخی امپریالیسم نیست حتی قصد انکار نتایج، عوارض جانبی، و پیامدهای بعدی به جامانده از استعمار پیشین هم نیست. مسئله این است که اکنون دیگر روی آوردن از عامل خارجی به تحلیل عامل داخلی مشکل است زیرا به لحاظ روش شناختی درست نیست که زوال تمدن یا جامعه ای را از نقطه نظر تحولات تمدن دیگری تحلیل کنیم که بیرون از آن است. در واقع با متهم کردن ساز و کارهایی که به اروپا تعلق دارند نمیتوان جهان اسلام را فهمید بلکه برعکس با بازبینی عوامل زوال جهان اسلام است که شاید بتوانیم به فهم این جهان برسیم و پرسشهای مقتضی برای فهم آن را طرح کنیم چنین رویکردی تا به حال در میان نبوده است و دلایلش هم معلوم است.
@JavadTaba 🌲
این روزها یکبار دیگر موضع «ضداستعماری» با ابتذال بیشتری در میان برخی از کنشگران سیاسی مطرح شده است. درحالیکه نظریه یا بهتر بگوئیم ایدیولوژی ضداستعماری از سووشونِ سیمین دانشور تا ادوارد سعید از نوع نیویورکیِ آن هیچ چیز مُحصّلی از وضع کنونی ما را توضیح نمیدهد. اما همه این واقعیت مانع از بازتولید آن در فُرمهای مختلف بومی و وارداتی نشده است.
از نظر طباطبایی؛ نظریه های امپریالیسم موجب میشود تا ما نتوانیم از درون به تحلیل بحران خویش بپردازیم و با احالهکردن مشکل به بیرون، از واکاوی ریشه انحطاط و زوال جهان اسلام و ایران غافل شویم درحالیکه ابنخلدون برای نخستین بار با تحلیل بحران از درون توانسته بود راه جدیدی برای برونرفت از بنبست بازکند. راهی که با بسط ایدئولوژیهای به اصطلاح استعماری مسدود شد. به لحاظ روش شناختی درست نیست که زوال تمدن یا جامعه ای را از نقطه نظر تحولات تمدن دیگری تحلیل کنیم که بیرون از آن است. در واقع با متهم کردن ساز و کارهایی که به اروپا تعلق دارند نمیتوان جهان اسلام را فهمید بلکه برعکس با بازبینی عوامل زوال جهان اسلام است که شاید بتوانیم به فهم این جهان برسیم. اینک بخشهایی از مقاله بدفهمی تمدنها از خود:
تحلیل هویت فرهنگی و سیاسی اروپا به تحلیل تحولات امپریالیستی و سلطه جویانه ی اروپا فروکاسته شده است. این رویکرد تنها رویکردی است که در جهان اسلام می توانستند به آن مبادرت ورزند، گویی اروپا فقط با وجه بیرونیاش بازنمایی میشود این رویکرد با همان ناتوانی که از درک اروپا از درون داشته است در جهان اسلام بسیار محبوب بوده و همچنان محبوب مانده است زیرا برای اسلام عذر فراهم می آورد. این رویکرد به جهان اسلام امکان میدهد که از زیر بار مسئولیت مشکلات خود بگریزد، چرا که تاریخ اروپا را بر اساس تهاجم امپریالیستی تحلیل میکند و به این طریق از ابتدا خود را از از فهم جوهر هویت اروپایی و پویاییهای درونی خاص آن برکنار میدارد.
اگر این رویکرد برای اساسیترین نقصانهای فهمی که جهان اسلام با آن درگیر است عذر نمیآورد میشد گفت که مشکل جدی ای هم نیست اما جهان اسلام درست همان طور که از فهم زوال خویش عاجز است و به همان ترتیب که تأملات اروپایی راجع به بحران و زوال را به ایدئولوژیهای پایان جهان اروپایی ترجمه کرده است به همان صورت هم از نظریه های امپریالیسم استفاده کرده است تا به تحلیل بحران خویش نپردازد، زیرا اگر امپریالیسم مسئول وضعیتی نباشد که جهان اسلام خود را در آن مییابد، گناه این وضع اساساً بر گرده، ی سنت متصلبی خواهد افتاد که به انحطاط تاریخی و زوال اندیشهی جهان اسلام منجر شده است. یکی از عناصر اصلی ایدئولوژی اصالت «ما» [تراثتا] تمایزی است که میان «ما»یی میگذارد که در شاهراهی قدم بر میداریم که به هیچ بنبستی نمی انجامد، و «دیگران»ی که غرقه در بحرانهایی هستند که برایشان مرگبار خواهد بود و از همان آغاز تمدن اروپایی آن را به بن بست کشانده است.
یافتن راه اصیلی که شرق باید بپیماید تا از مسیرهایی که غرب را به بن بست کشاند در امان بماند، از اصلی ترین مضامین ایدئولوژیهای اصالت «ما» بوده است. داریوش شایگان در کتابی که یک سال پیش از انقلاب اسلامی منتشر کرد، راجع به الگوبودن ماهیت رویکرد گاندی به آسیا حرف میزند راه او را تنها راه اصیل و معتبر میخواند، و می افزاید که راه گاندی مسیری بود که از قلب آسیا می گذشت و راه های سر در گم بیگانگان نمی تواند به انجام راه او برسد. یا به تعبیر احسان نراقی این راه اصیل از جمله چیزهایی است که از اصالت ما بر میآمد و از «فضایل سنتی، فرهنگی و اجتماعی عارفان جهان سوم که همچون مشعلی در میان فضای مه آلود مدرنیته روشنی
البته مسئله اصلاً انکار واقعیت تاریخی امپریالیسم نیست حتی قصد انکار نتایج، عوارض جانبی، و پیامدهای بعدی به جامانده از استعمار پیشین هم نیست. مسئله این است که اکنون دیگر روی آوردن از عامل خارجی به تحلیل عامل داخلی مشکل است زیرا به لحاظ روش شناختی درست نیست که زوال تمدن یا جامعه ای را از نقطه نظر تحولات تمدن دیگری تحلیل کنیم که بیرون از آن است. در واقع با متهم کردن ساز و کارهایی که به اروپا تعلق دارند نمیتوان جهان اسلام را فهمید بلکه برعکس با بازبینی عوامل زوال جهان اسلام است که شاید بتوانیم به فهم این جهان برسیم و پرسشهای مقتضی برای فهم آن را طرح کنیم چنین رویکردی تا به حال در میان نبوده است و دلایلش هم معلوم است.
@JavadTaba 🌲
هنر سیاسی موضعگیری یا پرسپکتیو جدید ماکیاولی
پاتریک بوشرون
از کتاب تابستانی داغ با ماکیاولی (ترجمه نیما عباسی)
آیا می خواهید به هدفی که در سر دارید برسید؟ پس مانند کمانداری ماهر عمل کنید او نشانه گیری خود را بالاتر از هدف قرار می دهد نه چون از آن بگذرد، بلکه از آن رو که دقیقاً به آن اصابت کند. به عبارتی برای هدف گیری درست باید بلند پرواز باشید. این تشبیه از علم بلاغت کلاسیک گرفته شده است ماکیاولی از آن برای توجیه این امر استفاده میکند که چرا در آثار
سیاسی خود، به ویژه در کتاب شهریار از نمونههای بسیار بزرگ مردان برجسته چون راهنمایی برای عمل استفاده کرده است در زمینه زبان سیاسی ، آموزش یا صرفاً در نحوه اداره زندگی خود همیشه باید این درس را به خاطر داشته باشیم الگو قرار دادن نمونه های والا به معنای غرور و خود بزرگ بینی نیست بلکه برعکس به قول ماکیاولی «دانستن قدرت کمان خود» است تیرانداز و نقاش در این هنر یافتن جایگاه مناسب مشترکاند.
پیدا کردن زاویه ،مناسب و در صورت نیاز کمی جابه جا شدن قدمی به پهلو برداشتن اما بدون طفره رفتن و روبه رو شدن با هدف. این هنر سیاسی است کاملاً سیاسی و احتمالا به همین دلیل است که ماکیاولی بارها به آن اشاره میکند، به ویژه در بخشی تکان دهنده از پیشگفتار شهریار:
"مثل آنها که مناظر را نقاشی میکنند برای بررسی طبیعت کوهها و مناطق مرتفع در پایین دشت قرار میگیرند و برای بررسی مناطق پست به بالای کوهها میروند، به همین ترتیب برای شناخت بهتر مردم باید شهریار بود و برای شناخت خوب شهریاران باید از مردم بود".
مثل آنها؛ پس اینجا مقایسه وجود دارد اما مثل چه کسانی؟ «آنها که مناظر را نقاشی میکنند میتوانند نقشه نگار باشند یا نقاش. لئوناردو داوینچی هر دو بود، کسی که تلاش میکرد با تمرین مداوم طراحی ریتمهای جهان را دوباره هماهنگ کند.
آشکار کردن کیفیت زمانها: از این نظر لئوناردو و ماکیاولی هم عصر بودند و نه فقط چون احتمالاً بین سالهای ۱۵۰۲ تا ١٥٠٤، در رومانیا در کنار سزار بورجیا در فلورانس در سیگنوریا یا هر جای دیگری در توسکانی در محلهای تغییر مسیر رودخانه آرنو با استادان تغییر مسیر آب ملاقات کردند.
در آنجا در پایین دست موقعیت مناسبی بود برای تحت نظر گرفتن هنر حکومت کردن بیشک علمی برای اداره حکومت هست که شهریاران و مشاورانشان به آن تسلط دارند آنها طبیعت مردم را میشناسند یعنی از بالا شور و اشتیاق اجتماعی را که آنها را به حرکت در می آورد مشاهده میکنند.
اما آنچه آنها از جایگاه بلند خود نمیبینند واقعیت قدرتشان است به همین دلیل است که آنها همیشه در نهایت با قدرت خود کور میشوند.
در مقابل، کسانی که قدرت را بهتر درک میکنند کسانی اند که تحت سلطه آن قرار دارند. چیزی که ماکیاولی با کمال میل به افراد تحت سلطه میدهد آگاهی از سلطه بر آنهاست، دانشی که به شدت برای کسانی که مایل به اشتراک گذاری آن هستند رهایی بخش است.
تفسیر این بخش از شهریار با صدای دکتر جواد طباطبایی👇
https://www.tgoop.com/JavadTaba/244
پاتریک بوشرون
از کتاب تابستانی داغ با ماکیاولی (ترجمه نیما عباسی)
آیا می خواهید به هدفی که در سر دارید برسید؟ پس مانند کمانداری ماهر عمل کنید او نشانه گیری خود را بالاتر از هدف قرار می دهد نه چون از آن بگذرد، بلکه از آن رو که دقیقاً به آن اصابت کند. به عبارتی برای هدف گیری درست باید بلند پرواز باشید. این تشبیه از علم بلاغت کلاسیک گرفته شده است ماکیاولی از آن برای توجیه این امر استفاده میکند که چرا در آثار
سیاسی خود، به ویژه در کتاب شهریار از نمونههای بسیار بزرگ مردان برجسته چون راهنمایی برای عمل استفاده کرده است در زمینه زبان سیاسی ، آموزش یا صرفاً در نحوه اداره زندگی خود همیشه باید این درس را به خاطر داشته باشیم الگو قرار دادن نمونه های والا به معنای غرور و خود بزرگ بینی نیست بلکه برعکس به قول ماکیاولی «دانستن قدرت کمان خود» است تیرانداز و نقاش در این هنر یافتن جایگاه مناسب مشترکاند.
پیدا کردن زاویه ،مناسب و در صورت نیاز کمی جابه جا شدن قدمی به پهلو برداشتن اما بدون طفره رفتن و روبه رو شدن با هدف. این هنر سیاسی است کاملاً سیاسی و احتمالا به همین دلیل است که ماکیاولی بارها به آن اشاره میکند، به ویژه در بخشی تکان دهنده از پیشگفتار شهریار:
"مثل آنها که مناظر را نقاشی میکنند برای بررسی طبیعت کوهها و مناطق مرتفع در پایین دشت قرار میگیرند و برای بررسی مناطق پست به بالای کوهها میروند، به همین ترتیب برای شناخت بهتر مردم باید شهریار بود و برای شناخت خوب شهریاران باید از مردم بود".
مثل آنها؛ پس اینجا مقایسه وجود دارد اما مثل چه کسانی؟ «آنها که مناظر را نقاشی میکنند میتوانند نقشه نگار باشند یا نقاش. لئوناردو داوینچی هر دو بود، کسی که تلاش میکرد با تمرین مداوم طراحی ریتمهای جهان را دوباره هماهنگ کند.
آشکار کردن کیفیت زمانها: از این نظر لئوناردو و ماکیاولی هم عصر بودند و نه فقط چون احتمالاً بین سالهای ۱۵۰۲ تا ١٥٠٤، در رومانیا در کنار سزار بورجیا در فلورانس در سیگنوریا یا هر جای دیگری در توسکانی در محلهای تغییر مسیر رودخانه آرنو با استادان تغییر مسیر آب ملاقات کردند.
در آنجا در پایین دست موقعیت مناسبی بود برای تحت نظر گرفتن هنر حکومت کردن بیشک علمی برای اداره حکومت هست که شهریاران و مشاورانشان به آن تسلط دارند آنها طبیعت مردم را میشناسند یعنی از بالا شور و اشتیاق اجتماعی را که آنها را به حرکت در می آورد مشاهده میکنند.
اما آنچه آنها از جایگاه بلند خود نمیبینند واقعیت قدرتشان است به همین دلیل است که آنها همیشه در نهایت با قدرت خود کور میشوند.
در مقابل، کسانی که قدرت را بهتر درک میکنند کسانی اند که تحت سلطه آن قرار دارند. چیزی که ماکیاولی با کمال میل به افراد تحت سلطه میدهد آگاهی از سلطه بر آنهاست، دانشی که به شدت برای کسانی که مایل به اشتراک گذاری آن هستند رهایی بخش است.
تفسیر این بخش از شهریار با صدای دکتر جواد طباطبایی👇
https://www.tgoop.com/JavadTaba/244
Telegram
سرو ایرانشهر🌲بایگانی طباطبایی
پرسپسکتیو جدید ماکیاوللی
✍جواد طباطبایی
اشاره: متن کوتاهی که در ادامه خواهدآمد، بخشی از درسگفتار ماکیاوللی است که در پایان دهه 1380 توسط دکتر جواد طباطبایی تدریس شده است. آنچه که طباطبایی در این بُرش توضیح داده، تفسیری از تمثیل مهم ماکیاوللی است که از آن…
✍جواد طباطبایی
اشاره: متن کوتاهی که در ادامه خواهدآمد، بخشی از درسگفتار ماکیاوللی است که در پایان دهه 1380 توسط دکتر جواد طباطبایی تدریس شده است. آنچه که طباطبایی در این بُرش توضیح داده، تفسیری از تمثیل مهم ماکیاوللی است که از آن…