پیرها را که میبینم، صادقانه میترسم. پیری به سن نیست، بسیاری گفتهاند، اما شوخی است که بگوییم بینسبت با سن است. تیزترین ذهنها، چابکترین بدنها، گشودهترین فکرها، جستوجوگرترین خُلقها، بادرایتترین سیاستورزیها، بانبوغترین مغزها، با رسیدن به سنینی خاص، کُند و کرخت و کاهل میشوند. از اوج فاصله میگیرند و در بهترین حالت، در جایگاه رفیع قبلی درجا میزنند؛ طوریکه به سختی و بسیار معدود میتوان از رویکردهای نو و نگرشهای تازه با آنان سخن گفت و آرایشان را نقد بنیادین کرد و سپس شیفتگی و گشودگی در آنان دید.
اگر گشودگی در برابر زمان معاصر و زمانهٔ متحول امروز در بین پیران نادر است، علتش را باید در اقتضائات فیزیکی و ذهنی دید. آدمی میتواند در اوج جوانی پیرانهسر باشد و اهل تعصبی کور و عادتهایی کهنه و سست، اما گویا در پیری مجموعه اتفاقاتی رخ میدهد که اصرار بر رویههای گذشته و گذشتگان ضرورت بودن میشود. گویا اگر حتی مسیر تازهای پیدا شود، پای لنگ است و چشم تار. انگاری نمیشود که پاها رکاب بزنند و به سَر باد تازه بخورد.
صادقانه از توقف ناگریز در پیری میترسم. و به خود تلنگر میزنم که روزی اگر به پیری رسیدم، بیشک از زمرهٔ همین عزیزانِ ایستاده و بسته و درجازده خواهم شد. به خودم میگویم تا وقت هست، تا هنوز پاها پرتوان است و چشم و ذهن تیز، بیندوزم و بیندیشم. به خودم میگویم پیری نزدیکتر از نزدیک است. به پیرهایی نگاه کن که روزی نماد پویایی بودهاند و امروز از سایهٔ سنگین و رخوتافکن پیری گریزی ندارند. همچنانکه به سختی میدوند، فکرشان نیز زمینگیر شده؛ ولو آنکه روزی شاهین تیرپرواز بودهاند.
به خودم میگویم، تا میتوانی راههای تازه را بیازما، نترس و آنها را بشناس، که اگر به فرض اندک بشود روزی پادزهری برای پیری یافت، همین نهراسیدن امروز از تغییر و گشودگی در برابر تجدید است. به خودم میگویم، من چگونه به ناکارآمدی پیران مُصِر امروز نقد میکنم، روزی نیز عدهای اینگونه ناقد منِ پیر خواهند شد، پس هم تا حدممکن نگذارم کهنه بمانم و هم بدانم که پیری کهنگیهایی دارد که ناگریز است، پس خودم زودتر جا را برای جوانانِ تازهنفس باز کنم.
#تأملات
@Hamesh1
اگر گشودگی در برابر زمان معاصر و زمانهٔ متحول امروز در بین پیران نادر است، علتش را باید در اقتضائات فیزیکی و ذهنی دید. آدمی میتواند در اوج جوانی پیرانهسر باشد و اهل تعصبی کور و عادتهایی کهنه و سست، اما گویا در پیری مجموعه اتفاقاتی رخ میدهد که اصرار بر رویههای گذشته و گذشتگان ضرورت بودن میشود. گویا اگر حتی مسیر تازهای پیدا شود، پای لنگ است و چشم تار. انگاری نمیشود که پاها رکاب بزنند و به سَر باد تازه بخورد.
صادقانه از توقف ناگریز در پیری میترسم. و به خود تلنگر میزنم که روزی اگر به پیری رسیدم، بیشک از زمرهٔ همین عزیزانِ ایستاده و بسته و درجازده خواهم شد. به خودم میگویم تا وقت هست، تا هنوز پاها پرتوان است و چشم و ذهن تیز، بیندوزم و بیندیشم. به خودم میگویم پیری نزدیکتر از نزدیک است. به پیرهایی نگاه کن که روزی نماد پویایی بودهاند و امروز از سایهٔ سنگین و رخوتافکن پیری گریزی ندارند. همچنانکه به سختی میدوند، فکرشان نیز زمینگیر شده؛ ولو آنکه روزی شاهین تیرپرواز بودهاند.
به خودم میگویم، تا میتوانی راههای تازه را بیازما، نترس و آنها را بشناس، که اگر به فرض اندک بشود روزی پادزهری برای پیری یافت، همین نهراسیدن امروز از تغییر و گشودگی در برابر تجدید است. به خودم میگویم، من چگونه به ناکارآمدی پیران مُصِر امروز نقد میکنم، روزی نیز عدهای اینگونه ناقد منِ پیر خواهند شد، پس هم تا حدممکن نگذارم کهنه بمانم و هم بدانم که پیری کهنگیهایی دارد که ناگریز است، پس خودم زودتر جا را برای جوانانِ تازهنفس باز کنم.
#تأملات
@Hamesh1
👍10👎3❤1
یاد تلخ افغانستانیها از آمریکا
برای من مواجهه با افغانستانیهای ساکن اروپا، دشوارترین و بعضاً غمناکترین تجربه است. خاصه در یک جهت: دیدن انزجار مشترکِ با پوست و گوشت و استخوانِ این مردم شریف از آمریکا و زمین سوخته و خونینی که در کشورشان برجای گذاشته. مهم نیست تحصیلات عالیه دارند یا کارگری عادیاند یا پیرند یا جوان. همه گویی به داوری مشترکی رسیدهاند و «استعمار» برایشان واژهای نچسب و مرده و تبلیغاتی نیست. این را میگذارم کنار تحول بینشی که بخش درخورتوجهی از ایرانیان هموطن پس از حملهٔ اخیر به ایران، در قبال آمریکا پیدا کردهاند؛ ایرانیان خستهای که سالها در واکنش دفعی به تبلیغات بیامان و افراطی و ایدئولوژیکِ حکومت و آمریکاستیزیهای سلطهطلبانه! حتی آمریکادوست هم بودند و هنوز هم بخشی هستند.
در این حالِ دوطرفه، پرسشم این میشده: مردم افغانستان از سیاستهای آمریکا چه دیده و کشیدهاند که در وجدان جمعی چنین تا بُن استخوان از آمریکا بدشان میآید؟ البته که پیداکردن پاسخ این پرسش سخت نیست. و با مرور سادهٔ این دو سه دهه سرنوشت افغانستان پس از حملهٔ آمریکا حاصل میشود. بعد بلافاصله یاد تغییر داوریِ عمومیِ برخی از هموطنانم دربارهٔ آمریکا افتاده و ترسیدهام. چرا؟ میگویم نکند این کاهش دمای تب آمریکاشیفتگی در کشور ما به سوی نقد آمریکا، نشان نزدیکیِ تجربهٔ تاریخیِ دوبارهای باشد! تجربهای که از فرط تلخی، ملتی بزرگ را همزمان به دیدگاهی مشترک میرساند.
پس بلافاصله به خودم میگویم دورباد دست بیخیر بیگانه از ایران عزیز! دورباد تعبیر خوابهای دستدرازی که سلطهٔ جهانی برای ایران دیده. دورباد تکرار تجربهٔ مشابه مردم بینوا و بیوطن و آوارهٔ افغانستان در ایران. و داوریهای تلخ و تندشان دربارهٔ آمریکا، که نشانی از درماندگیِ جمعی این مردم شریف و دردمند است. این دوربادها را همین امروز به مرد شریف افغانستانیای میگفتم که بیستسال ساکن ایتالیا بود و مثل بسیاری دیگر از گفتوگوهایم با افغانستانیها، کشیده شد به دردهایش و انتقاد تندش از آمریکا و زهر تقدیم دوبارهٔ کشور به طالبان و گفتن از دروغبودن شعارهای حقوقبشریشان و آرزوی دوری خطر از ایران.
#یادداشت
@Hamesh1
برای من مواجهه با افغانستانیهای ساکن اروپا، دشوارترین و بعضاً غمناکترین تجربه است. خاصه در یک جهت: دیدن انزجار مشترکِ با پوست و گوشت و استخوانِ این مردم شریف از آمریکا و زمین سوخته و خونینی که در کشورشان برجای گذاشته. مهم نیست تحصیلات عالیه دارند یا کارگری عادیاند یا پیرند یا جوان. همه گویی به داوری مشترکی رسیدهاند و «استعمار» برایشان واژهای نچسب و مرده و تبلیغاتی نیست. این را میگذارم کنار تحول بینشی که بخش درخورتوجهی از ایرانیان هموطن پس از حملهٔ اخیر به ایران، در قبال آمریکا پیدا کردهاند؛ ایرانیان خستهای که سالها در واکنش دفعی به تبلیغات بیامان و افراطی و ایدئولوژیکِ حکومت و آمریکاستیزیهای سلطهطلبانه! حتی آمریکادوست هم بودند و هنوز هم بخشی هستند.
در این حالِ دوطرفه، پرسشم این میشده: مردم افغانستان از سیاستهای آمریکا چه دیده و کشیدهاند که در وجدان جمعی چنین تا بُن استخوان از آمریکا بدشان میآید؟ البته که پیداکردن پاسخ این پرسش سخت نیست. و با مرور سادهٔ این دو سه دهه سرنوشت افغانستان پس از حملهٔ آمریکا حاصل میشود. بعد بلافاصله یاد تغییر داوریِ عمومیِ برخی از هموطنانم دربارهٔ آمریکا افتاده و ترسیدهام. چرا؟ میگویم نکند این کاهش دمای تب آمریکاشیفتگی در کشور ما به سوی نقد آمریکا، نشان نزدیکیِ تجربهٔ تاریخیِ دوبارهای باشد! تجربهای که از فرط تلخی، ملتی بزرگ را همزمان به دیدگاهی مشترک میرساند.
پس بلافاصله به خودم میگویم دورباد دست بیخیر بیگانه از ایران عزیز! دورباد تعبیر خوابهای دستدرازی که سلطهٔ جهانی برای ایران دیده. دورباد تکرار تجربهٔ مشابه مردم بینوا و بیوطن و آوارهٔ افغانستان در ایران. و داوریهای تلخ و تندشان دربارهٔ آمریکا، که نشانی از درماندگیِ جمعی این مردم شریف و دردمند است. این دوربادها را همین امروز به مرد شریف افغانستانیای میگفتم که بیستسال ساکن ایتالیا بود و مثل بسیاری دیگر از گفتوگوهایم با افغانستانیها، کشیده شد به دردهایش و انتقاد تندش از آمریکا و زهر تقدیم دوبارهٔ کشور به طالبان و گفتن از دروغبودن شعارهای حقوقبشریشان و آرزوی دوری خطر از ایران.
#یادداشت
@Hamesh1
👍10❤5🥱2
مادران و پدران بسیاری به نام امر مبهمی مثل «آیندهٔ فرزندان» مهاجرت میکنند. به آزادی انتخاب فرزند بسیار احترام میگذارند، اما در وقت مهمترین انتخاب او که جامعهٔ میزبانش برای زندگیِ فردا باشد، جای او تصمیم و دایرهٔ انتخابهای مهمی را از او میگیرند. در بسیاری از موقعیتها هم نتیجه ضرورتاً آن چیزی نمیشود که انتظارش را داشتند. جامعهٔ میزبان تفاوتهای شگرفی با انتظارات پیشین آن پدر و مادر دارد و فرزندی که در تنهایی و دوری از بستگان و فرهنگ اولیه زیسته، بیشترین میزان فاصله را از پدر و مادر پیدا میکند. به گمان من در بسیاری از موقعیتها بهانهٔ «برای آیندهٔ بچهها» پوششی مشروع و نمایشی از فداکاری در پیگیری «آرمانهای ذهنی» خود پدر و مادرست. به بیان دیگر قصه برعکس است: «برای آیندهٔ پدر و مادر» فرزندان قربانی و از ابعاد مهمی از حیات محروم میشوند و دایرهٔ انتخابشان محدود میشود به پسند تحمیلیِ پدر و مادر.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
#خردهنوشتها
@Hamesh1
👍15👎5❤3👌1
آنچه به آن نرسیدهایم همیشه در هاله میماند. دور و درخشان. فریبا و دلربا. آنچه به آن نرسیدهایم، تراژدیای شیرین است. تراژیکبودنش به نرسیدنِ ماست و شیرینیاش، به حفظ جاه و جاذبهاش. برای درک این جاذبه کافیست به ملال آنچه حاصل و واصل شده فکر کنیم. نقطهٔ مقابل این ملال، همان جاذبهٔ فریبا و شکوهِ شِکرینِ نرسیدههاست. شاید بگویید که این شیرینیِ کاذب و این زخم خواستنی، دام ذهن است. حرفی نیست. سخن بر سر این است بالاخره تهنشین ذهن ما از آنچه نیامد و نشد، همیشه دلانگیز باقی میماند. که این خاصیت قلههای فتحنشده و معشوقهای بیوصال است که همیشه در هالهای از درخششاند برای ما. و این کمترین اهمیت را دارد که این درخشش واقعی است یا ساختهٔ ذهن. در اینجا آن چیزی واقعی است که ذهنمان را آراسته. و چه چیزی زیباتر و آراستهتر از نرسیدهها و نشدهها؟ آنها برای خودِ خودِ مایند. حتی از واقعیت خود نیز جدا و تصویری شخصی میشوند و در خصوصیترین ثانیههای زندگی، لبخندی تلخ بر جان ما مینشانند. میبینید؟ کلماتی که وصفش میکنند هم غریب و متناقضنمایند: تراژدی شیرین، زخم خواستنی، لبخند تلخ...
#خردهنوشتها
@Hamesh1
#خردهنوشتها
@Hamesh1
👍5❤2
بیمایه فتیر است. تغییرات نظری و عملی نیازمند ورودیِ مداوماند؛ ورودیهای تر و تازه، رنگارنگ و چرخان، بنیانبرافکن و انتقادی! بدون این ورودی، اگر هم تغییراتی در عمل و نظر فرد تابع احوالات گذرای بیرونی رخ دهد، قطعاً پایدار نخواهد بود. مثل گلی که وسط هوای مطبوع بهاری در کویر، شاداب است، اما اگر آب و مراقبت مستمر و خوب نبیند، به محض سررسیدن دو سه روزِ گرم خردادی میپژمرد.
اگر در جامعهای آزادی بیان ریشهدار شده، اگر تحمل و مدارای نسبی قاعده شده، اگر افراد با دیدن رنگ و مرام و گرایشهای مختلف سریع ابرو در هم نمیکشند، اگر فاشیسم مطرود شده و آزادی حق، این آزادیِ ریشهدار را با باید به مراقبتی دیرین و پیوسته مربوط کرد. دیرین به معنای تلاشهای نظری و پاسخهای قانعکنندهٔ فلسفی در گذشته و تداومش تا امروز. پیوسته یعنی ساختن نهادهایی به تناسب آن فکرها که از ایدهٔ آزادی پاسداری کنند. بدون جریان فکریِ مدام، نهال آزادی درخت تناور نمیشود و بدون نهاد برآمده از آن فکر، تبرهای آماده درخت تناور آزادی را به زمین میزنند.
مقصود آنکه انتظار تغییرات نظری و عملی از شخص یا نهادی، بسته به بررسی همان جریان ورودی است. اگر رود زلال آزادیمآب پیوسته و ریشهدار مثلاً به ذهن حاکم سیاسیای وارد نشود، اگر به موازات آن نهادی پاسدار آزادی برپا نشود، انتظار کمرمقی است که خیال کنیم رود آزادی جامعه، شاداب برود و بماند. پیچیدهاش نکنم، جامی کوتاه و خوبتر از ما گفته، هزاران سال پیش: ذات نایافته از هستیبخش / چون تواند که شود هستیبخش؟
#تأملات
@Hamesh1
اگر در جامعهای آزادی بیان ریشهدار شده، اگر تحمل و مدارای نسبی قاعده شده، اگر افراد با دیدن رنگ و مرام و گرایشهای مختلف سریع ابرو در هم نمیکشند، اگر فاشیسم مطرود شده و آزادی حق، این آزادیِ ریشهدار را با باید به مراقبتی دیرین و پیوسته مربوط کرد. دیرین به معنای تلاشهای نظری و پاسخهای قانعکنندهٔ فلسفی در گذشته و تداومش تا امروز. پیوسته یعنی ساختن نهادهایی به تناسب آن فکرها که از ایدهٔ آزادی پاسداری کنند. بدون جریان فکریِ مدام، نهال آزادی درخت تناور نمیشود و بدون نهاد برآمده از آن فکر، تبرهای آماده درخت تناور آزادی را به زمین میزنند.
مقصود آنکه انتظار تغییرات نظری و عملی از شخص یا نهادی، بسته به بررسی همان جریان ورودی است. اگر رود زلال آزادیمآب پیوسته و ریشهدار مثلاً به ذهن حاکم سیاسیای وارد نشود، اگر به موازات آن نهادی پاسدار آزادی برپا نشود، انتظار کمرمقی است که خیال کنیم رود آزادی جامعه، شاداب برود و بماند. پیچیدهاش نکنم، جامی کوتاه و خوبتر از ما گفته، هزاران سال پیش: ذات نایافته از هستیبخش / چون تواند که شود هستیبخش؟
#تأملات
@Hamesh1
❤4
فردریش شوالی، از شهیدان تکراریِ قحطی!
در حال خواندن کتابی تخصصیام. در وصف نویسنده نوشته است:
Schwally was one of the
casualties of the Anglo-American starvation blockade and expired on 5 February 1919.
شوالی برای پژوهشگران مطالعات قرآنیِ جدید نامی آشناست. همکار تئودور نولدکه، قرآنپژوه شهیر آلمانی و تکمیلکنندهٔ کتاب مشهور «تاریخ قرآن» او. این وسط کلمهٔ این روزها آشنای starvation (گرسنگی) توجهم را جلب میکند. شوالی یکی از قربانیان قحطی و محاصره آنگلوـآمریکنها در سال ۱۹۱۹ است؟ کدام قحطی؟ کدام محاصره؟ گوگل میکنم. به صفحهٔ ویکیپدیای مربوطه میرسم: محاصرهٔ آلمان از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۹. نوشته است: قربانیان این محاصرهٔ پنجساله ۵۰۰ هزار نفر است و مطابق تخمین دولت آلمان ۷۶۳ هزار نفر! که تازه ۱۰۰ هزار نفر هم پس از آتشبس مردهاند. کِی؟ در طی جنگ جهانی اول. کاری که یکی از علل عمدهٔ پیروزی متفقین (آمریکا، فرانسه، بریتانیا و انگلیس...) علیه امپراتوری آلمان بوده است.
ادامه نمیدهم! بس است! در تاریخ امروز که توقف کنی، خیال میکنی در جنایتبارترین دورهٔ بشری نفس میکشی. اما با مروری کوتاه بر تاریخ، میفهمی روشها تازه نیست، و چرخ نسلکشی از طریق گلوله و گرسنگی را قدرتهای برتر تازه اختراع نکردهاند. میفهمی چهبسا امروز به لطف رسانههای جمعی نسلکشی و قحطیدادن دشوارتر شده. در عین حال درمییابی چرا چشمها و دلهای سیاسیون معاصرِ این قدرتها، خونسرد به کشتار کودکان و زنان، آنهم در جنوب کماهمیتِ جهانی و در غزه، نگاه میکنند. درمییابی یکی از علتهایش تازهنبودن است. یکی از علتهایش احساس سربلندی! جنایتکاران امروز در برابر جنایتکاران دیروز است. یکی از علتهایش تاریخ تکراری استعمار و اخلاق ماکیاولیِ حفظ قدرت با «کارهای کثیف» است؛ کارهایی که دیروز علیه آلمانِ نوعی به کار برده میشد و امروز خودِ برخی از سیاسیون آلمان انجامدادنش را به اسرائیل منسوب میکنند!
#یادداشت
@Hamesh1
در حال خواندن کتابی تخصصیام. در وصف نویسنده نوشته است:
Schwally was one of the
casualties of the Anglo-American starvation blockade and expired on 5 February 1919.
شوالی برای پژوهشگران مطالعات قرآنیِ جدید نامی آشناست. همکار تئودور نولدکه، قرآنپژوه شهیر آلمانی و تکمیلکنندهٔ کتاب مشهور «تاریخ قرآن» او. این وسط کلمهٔ این روزها آشنای starvation (گرسنگی) توجهم را جلب میکند. شوالی یکی از قربانیان قحطی و محاصره آنگلوـآمریکنها در سال ۱۹۱۹ است؟ کدام قحطی؟ کدام محاصره؟ گوگل میکنم. به صفحهٔ ویکیپدیای مربوطه میرسم: محاصرهٔ آلمان از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۹. نوشته است: قربانیان این محاصرهٔ پنجساله ۵۰۰ هزار نفر است و مطابق تخمین دولت آلمان ۷۶۳ هزار نفر! که تازه ۱۰۰ هزار نفر هم پس از آتشبس مردهاند. کِی؟ در طی جنگ جهانی اول. کاری که یکی از علل عمدهٔ پیروزی متفقین (آمریکا، فرانسه، بریتانیا و انگلیس...) علیه امپراتوری آلمان بوده است.
ادامه نمیدهم! بس است! در تاریخ امروز که توقف کنی، خیال میکنی در جنایتبارترین دورهٔ بشری نفس میکشی. اما با مروری کوتاه بر تاریخ، میفهمی روشها تازه نیست، و چرخ نسلکشی از طریق گلوله و گرسنگی را قدرتهای برتر تازه اختراع نکردهاند. میفهمی چهبسا امروز به لطف رسانههای جمعی نسلکشی و قحطیدادن دشوارتر شده. در عین حال درمییابی چرا چشمها و دلهای سیاسیون معاصرِ این قدرتها، خونسرد به کشتار کودکان و زنان، آنهم در جنوب کماهمیتِ جهانی و در غزه، نگاه میکنند. درمییابی یکی از علتهایش تازهنبودن است. یکی از علتهایش احساس سربلندی! جنایتکاران امروز در برابر جنایتکاران دیروز است. یکی از علتهایش تاریخ تکراری استعمار و اخلاق ماکیاولیِ حفظ قدرت با «کارهای کثیف» است؛ کارهایی که دیروز علیه آلمانِ نوعی به کار برده میشد و امروز خودِ برخی از سیاسیون آلمان انجامدادنش را به اسرائیل منسوب میکنند!
#یادداشت
@Hamesh1
Wikipedia
Blockade of Germany (1914–1919)
The Blockade of Germany, or the Blockade of Europe, occurred from 1914 to 1919. The prolonged naval blockade was conducted by the Allies during and after World War I in an effort to restrict the maritime supply of goods to the Central Powers, which included…
👍7
مایلم این یادداشت کوتاهم را با اندکی افزوده بازنشر کنم. این چند خط ساده، ذکر و ورد روزانهام است از مرور محتوهایِ فارسیِ این سالها در حوزهٔ عمومی که محصول فقر مطلق علوم مظلوم انسانی در ایراناند. این بار بر این چند خط نام میگذارم:
«چپگراییهای فقیر دیروز، چپستیزیهای فقیرتر امروز»
روزی نهچندان دور افکار دنیا در تصرف اندیشههای کمونیستی بود. مارکس و انگلس و لنین و… خدای جهان مدرن بودند و جزوهها و کتابهایشان متن مقدس هر آنکه کلهاش بوی قرمهسبزی میداد و میخواست متجدد و روشنفکر و فکلی باشد. امکان نداشت که بخواهی نشان دهی که کتابخوان و انتللکتوئلی و همزمان احزاب توده و اندیشههای مارکسیستی-لنینستی را نشناسی.
میگفتی دین و خدا، میگفتند جهان وهمی برساختهٔ انسان و مایهٔ ازخودبیگانگی او، میگفتی دولت، میگفتند سدّ خواستههای شخصی. میگفتی تفسیر جهان، میگفتند تغییرش. میگفتی مالکیت خصوصی و سرمایهداری، میگفتند مرحلهٔ گذرایی از تاریخ به سمت فرجام کمونیسم و انقلاب کارگری، میگفتند دزدی از کار دیگران. میگفتی متافیزیک، میگفتند ماتریالیسم دیالکتیکی. میگفتی آینده، میگفتند از سرنوشت دیالکتیکیِ حتمیِ ستیز طبقات بپرس. نسیم آرام تاریخ آمد و ریشههای این درخت بهظاهر تناور را به آسانی از جا درآورد.
نسیم تاریخ نایستاده. جوی آرام آبش هیچگاه نمیایستد. حال قصه و مسیر برعکس است. این جوی امروز به سمت جوزدگیهای ضدچپ روانه است! و دیر یا زود خاشاک آن را هم خواهد شست و خواهد برد. خاصه با حضور باتها و سایبریها. بهویژه در فضای جوزدهٔ فارسیزبان که فهم و نقد جریانهای چپ در آن گاهی چنان تنکمایه و سیاستزده است که مروجان کمدانشش، چپگری را با مغز «ماندگار» اندیشههای برابرخواهانه یکی گرفتهاند و با هدفِ زدن مارکسیسم، دو تیر هم به پای سوسیالیسم میزنند!
کاش میدانستند که فلسفه سیاسی و اجتماعی امروز در علوم انسانی بر قطار متروک دعواهای چپ و راستِ دههٔ پنجاه و شصتِ ایرانی نایستاده و بر کاکل «نظریههای عدالت» لیبرالهایی چون «جان رالز»، عدالت و آزادی در یک خانه آشیان گرفتهاند. کاش علمش را داشتند که به مسیر تاریخ نگاه کنند و ببینند که چراغ عدالت و برابریخواهی، مثل خورشید آزادی، هیچگاه خاموش نشده و نخواهد شد.
وین بوم محنت از پیِ آن تا کُند خراب
بر دولتآشیان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانهٔ مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
#تأملات
#بازنشر
@Hamesh1
«چپگراییهای فقیر دیروز، چپستیزیهای فقیرتر امروز»
روزی نهچندان دور افکار دنیا در تصرف اندیشههای کمونیستی بود. مارکس و انگلس و لنین و… خدای جهان مدرن بودند و جزوهها و کتابهایشان متن مقدس هر آنکه کلهاش بوی قرمهسبزی میداد و میخواست متجدد و روشنفکر و فکلی باشد. امکان نداشت که بخواهی نشان دهی که کتابخوان و انتللکتوئلی و همزمان احزاب توده و اندیشههای مارکسیستی-لنینستی را نشناسی.
میگفتی دین و خدا، میگفتند جهان وهمی برساختهٔ انسان و مایهٔ ازخودبیگانگی او، میگفتی دولت، میگفتند سدّ خواستههای شخصی. میگفتی تفسیر جهان، میگفتند تغییرش. میگفتی مالکیت خصوصی و سرمایهداری، میگفتند مرحلهٔ گذرایی از تاریخ به سمت فرجام کمونیسم و انقلاب کارگری، میگفتند دزدی از کار دیگران. میگفتی متافیزیک، میگفتند ماتریالیسم دیالکتیکی. میگفتی آینده، میگفتند از سرنوشت دیالکتیکیِ حتمیِ ستیز طبقات بپرس. نسیم آرام تاریخ آمد و ریشههای این درخت بهظاهر تناور را به آسانی از جا درآورد.
نسیم تاریخ نایستاده. جوی آرام آبش هیچگاه نمیایستد. حال قصه و مسیر برعکس است. این جوی امروز به سمت جوزدگیهای ضدچپ روانه است! و دیر یا زود خاشاک آن را هم خواهد شست و خواهد برد. خاصه با حضور باتها و سایبریها. بهویژه در فضای جوزدهٔ فارسیزبان که فهم و نقد جریانهای چپ در آن گاهی چنان تنکمایه و سیاستزده است که مروجان کمدانشش، چپگری را با مغز «ماندگار» اندیشههای برابرخواهانه یکی گرفتهاند و با هدفِ زدن مارکسیسم، دو تیر هم به پای سوسیالیسم میزنند!
کاش میدانستند که فلسفه سیاسی و اجتماعی امروز در علوم انسانی بر قطار متروک دعواهای چپ و راستِ دههٔ پنجاه و شصتِ ایرانی نایستاده و بر کاکل «نظریههای عدالت» لیبرالهایی چون «جان رالز»، عدالت و آزادی در یک خانه آشیان گرفتهاند. کاش علمش را داشتند که به مسیر تاریخ نگاه کنند و ببینند که چراغ عدالت و برابریخواهی، مثل خورشید آزادی، هیچگاه خاموش نشده و نخواهد شد.
وین بوم محنت از پیِ آن تا کُند خراب
بر دولتآشیان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانهٔ مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
#تأملات
#بازنشر
@Hamesh1
👍12👎2❤1🤔1
از رکود تا انعکاس
دانشگاههای ایران عموماً در وضعیت خوبی نیستند. علوم انسانی هم به همین منوال.
(بهرغم آنکه بنابر آنچه دیده و شنیدهام، از عملکرد وزیر محترم و فرهیختهٔ علوم انسانیخواندهٔ علوم در این یکسال به شخصه دفاع میکنم) مطالعات اسلامی و قرآنیِ دانشگاهیِ رسمی نیز چهبسا اوضاعی وخیمتر و اسفبارتر دارد. چون در کنار مؤلفههای تضعیفکنندهٔ دانشکدههای دیگر، سایهٔ نگاه هدایتی و تولیتی حوزه هم در بسیاری از فضاهای آن حاکم شده.
نتیجه آنکه پرسشی تولید نمیشود، تردید و نقادی حرام و پاسخها از پیش معلوم است و کار استاد و دانشجو و طلبهٔ این حوزه شده نگهبانی «کلامی» از پاسخهای دادهشدهٔ قبلی. حاصل آنکه در مقام دانشجوی خرد فلسفه دین و پژوهشهای قرآنیِ دانشگاهی، متأسفم که اعلام کنم مطالعات رسمیِ اسلامی و قرآنی در کشوری مسلمان و حکومتی دینی، با اینهمه خرج و برج و هیاهو، بسی عقبمانده و دور از قافلهٔ دانشگاههای جهان است.
از کجا این را میگویم؟ کارنامهٔ هر کس آثار اوست. و شبهمجلات و شبهمقالات متعدد و کتابهای ترویجیِ صرفِ مؤسسات متعدد ایرانی، آیینهٔ شادابی و آزادی و کیفیت علمی نیست. اندوهبار آنکه این دانشگاههای ضعیف و مؤسسههای گمنام و بیبار، همگی از بیتالمال ارتزاق میکنند.
القصه. در این برهوت مظلومانه و اشکآور دانشگاهی و حوزوری در مطالعات آکادمیک اسلامشناسی و قرآنشناسی، معدودمعدود نهادهای مستقل و دلسوز ایرانی هستند که یکتنه و مخلصانه بار قصه را به دوش میکشند. از جملهٔ این مجموعهها «انعکاس» است که بارها در اینجا افتخار معرفی کارهایشان را داشتهام. و بار دیگر این را اینجا تکرار میکنم:
در مقام دانشجوی خرد این حوزه در بیرون از ایران، به قاطعیت میگویم که کارهای نهاد خودانگیخته و مستقل انعکاس همردیف عالیترین دانشگاههای جهان در این زمینه است و یکتنه بار تمامِ دانشگاههای کمرمق دولتی و مؤسسات شبههناک و بیبازده را به دوش میکشد. از جمله همین پنجمین مدرسهٔ دوبارهٔ تابستانی اخیرشان در موضوع جذاب: «روش و نظریه در مطالعات اسلامی: مسئلهمندسازی عینیت». دوستان علاقهمند این رشتهمطالعات را به چنگ انداختن به این تنها ریسمان ایرانی در این زمینه دعوت میکنم!
#یادداشت
@Hamesh1
دانشگاههای ایران عموماً در وضعیت خوبی نیستند. علوم انسانی هم به همین منوال.
(بهرغم آنکه بنابر آنچه دیده و شنیدهام، از عملکرد وزیر محترم و فرهیختهٔ علوم انسانیخواندهٔ علوم در این یکسال به شخصه دفاع میکنم) مطالعات اسلامی و قرآنیِ دانشگاهیِ رسمی نیز چهبسا اوضاعی وخیمتر و اسفبارتر دارد. چون در کنار مؤلفههای تضعیفکنندهٔ دانشکدههای دیگر، سایهٔ نگاه هدایتی و تولیتی حوزه هم در بسیاری از فضاهای آن حاکم شده.
نتیجه آنکه پرسشی تولید نمیشود، تردید و نقادی حرام و پاسخها از پیش معلوم است و کار استاد و دانشجو و طلبهٔ این حوزه شده نگهبانی «کلامی» از پاسخهای دادهشدهٔ قبلی. حاصل آنکه در مقام دانشجوی خرد فلسفه دین و پژوهشهای قرآنیِ دانشگاهی، متأسفم که اعلام کنم مطالعات رسمیِ اسلامی و قرآنی در کشوری مسلمان و حکومتی دینی، با اینهمه خرج و برج و هیاهو، بسی عقبمانده و دور از قافلهٔ دانشگاههای جهان است.
از کجا این را میگویم؟ کارنامهٔ هر کس آثار اوست. و شبهمجلات و شبهمقالات متعدد و کتابهای ترویجیِ صرفِ مؤسسات متعدد ایرانی، آیینهٔ شادابی و آزادی و کیفیت علمی نیست. اندوهبار آنکه این دانشگاههای ضعیف و مؤسسههای گمنام و بیبار، همگی از بیتالمال ارتزاق میکنند.
القصه. در این برهوت مظلومانه و اشکآور دانشگاهی و حوزوری در مطالعات آکادمیک اسلامشناسی و قرآنشناسی، معدودمعدود نهادهای مستقل و دلسوز ایرانی هستند که یکتنه و مخلصانه بار قصه را به دوش میکشند. از جملهٔ این مجموعهها «انعکاس» است که بارها در اینجا افتخار معرفی کارهایشان را داشتهام. و بار دیگر این را اینجا تکرار میکنم:
در مقام دانشجوی خرد این حوزه در بیرون از ایران، به قاطعیت میگویم که کارهای نهاد خودانگیخته و مستقل انعکاس همردیف عالیترین دانشگاههای جهان در این زمینه است و یکتنه بار تمامِ دانشگاههای کمرمق دولتی و مؤسسات شبههناک و بیبازده را به دوش میکشد. از جمله همین پنجمین مدرسهٔ دوبارهٔ تابستانی اخیرشان در موضوع جذاب: «روش و نظریه در مطالعات اسلامی: مسئلهمندسازی عینیت». دوستان علاقهمند این رشتهمطالعات را به چنگ انداختن به این تنها ریسمان ایرانی در این زمینه دعوت میکنم!
#یادداشت
@Hamesh1
Telegram
Inekas | انعکاس
🔵پنجمین مدرسهٔ تابستانی انعکاس (آنلاین) | شهریور ۱۴۰۴
💠«روش و نظریه در مطالعات اسلامی:
مسئلهمندسازی عینیت»
👥 با مشارکت موسسۀ مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه اکستر و دانشگاه حبیب
🔻 ۲۰ ساعت ارائۀ آموزشی «به زبان انگلیسی | ترجمۀ همزمان»
جمعه، شنبه، یکشنبه،…
🔵پنجمین مدرسهٔ تابستانی انعکاس (آنلاین) | شهریور ۱۴۰۴
💠«روش و نظریه در مطالعات اسلامی:
مسئلهمندسازی عینیت»
👥 با مشارکت موسسۀ مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه اکستر و دانشگاه حبیب
🔻 ۲۰ ساعت ارائۀ آموزشی «به زبان انگلیسی | ترجمۀ همزمان»
جمعه، شنبه، یکشنبه،…
❤17👍2
«ترک تخاصم» با عینک مستندی قدیمی و مهم
امروز در وضعیت بغرنج و بسیار دشوار این روزهای ایران، یک سوال ذهن ایرانیان رنجبر را خلجان میدهد: چرا «ما» با جهان غرب مسئله داریم که بهتبعش اینقدر مسئله داشته باشیم؟ چرا «ما» این مسئلهها را حل نمیکنیم؟ البته آنهایی که خود را بینیاز از ارتباط با جهان میدانند و تعریفی غریب و انتزاعی از توسعهٔ مستقل و خودکفا دارند، بیرون از این پرسش و گفتارند.
به این پرسش با چه عینکی پاسخ میدهیم؟ عینک داغ کنشگریِ سیاسی یا مطالعهٔ علمی و سرد تاریخی؟ میترسیم که داوریمان در پایانِ تحقیق شبیه فلان فرد یا گروه مغضوب شود یا میترسیم که داوریمان در تضاد با شواهد و مستندات باشد؟ محقق تاریخی، ولو خود رنجکشیده از دوران و افراد و موضوعات مطالعه، باید تا حد امکان دغدغهٔ ارزیابی شواهد را داشته باشد و نگذارد که رنجها یا ترس از انگها داوریاش را مختل کند.
در پاسخ به پرسش چراییِ حلنشدن یا کمنشدن منازعهٔ ایران و غرب، خاصه آمریکا، مستند قدیمی و مغفول BBC انگلیسی با عنوان ایران و غرب (قسمت سوم) / رویارویی هستهای، بسیاربسیار تماشایی است. مستندی که گاهی بخشهایی از آن به دست نیروهای محافظهکار و ارزشی برای تخریب میانهروها و اصلاحطلبان بُرش زده شده. اما کل آن تقریباً فراموش شده است.
این مستند با تمرکز بر مسئلهٔ هستهای، حاوی روایت دستاول از نقشآفرینان اصلی (بسیار مهم از جهت ارزش تاریخی) مناسبات ایران و غرب در دوران خاتمی است. هر کس و هر گروه که مثل امروز پیشنهاد «ترک تخاصم» از طرف ایران را در قبال منازعات میدهد، یا مدعی است که جمهوری اسلامی یگانه مقصر است و ایدئولوژیزده نخواسته مسئلههای خود با غرب را حل کند و به بازیگری متوازن و متعادل در منطقه تبدیل شود، باید به شواهد و روایت متقن این مستند در چهار دسته و دوره پاسخ دهد:
یک) محکومیت حملات یازده سپتامبر از سوی ایران و حمله به افغانستان پس از آن و همکاری داوطلبانهٔ اطلاعاتی و استراتژیک ایران به آمریکا و با این حال محور شرارت خواندهشدن از سوی بوش
دو) حمله به عراق و پیشنهاد دوبارهٔ ایران برای همکاری اطلاعاتی و امنیتی به آمریکا، بهرغم محور شرارتنامیدهشدن پس از همکاریها در افغانستان برای سرکوب طالبان. و پسزدن این پیشنهاد از طرف آمریکا.
سه) از دو موضوع پیش مهمتر: ارسال یک نقشهٔ دستور (Roadmap) از طرف ایران، برای گفتوگوی رسمی بین ایران و آمریکا در دیدار صادق خرازی و سفیر سوییس مبنی بر حلوفصل اختلافات با دو محور؛ ایران حزبالله را به گروهی غیرمسلح تبدیل میکند و از گفتوگوهای صلحآمیز بین فلسطین و اسرائیل در راهحل دوکشوری حمایت میکند. در عوض آمریکا از تلاش برای تغییر رژیم دست بردارد و تحریمها را رفع کند. آمریکا این طرح را پس میزند. با اینکه اطلاع داشته که با این پیشنهاد در سطحی فراتر از دولت خاتمی هم موافقت شده است.
چهار) تعلیق کامل فعالیتهای هستهای در حد غنیسازی، تا حد ممنوعیت تحقیق و توسعه، در قرارداد سعدآباد و موافقتنامهٔ پاریس به شرط رفع تحریمها. با وجود فریب طرف ایرانی در تعریف مفهوم «تعلیق» از سوی البرادعی و مقاومتهای بولتون در پیشبرد مذاکره. باز ایران طرفی از منافع مادی این تعلیق برنمیبندد و به تبع زمینه برای رد صلاحیت گستردهٔ میانهروها و پیروزی تندروها در مجلس و ریاستجمهوریِ بعدی مهیا میشود.
در نظر گرفتن این چهار «خیز ایران» برای حل مسئله و خوردن به دیوار سخت طرف مقابل، برای هر محقق منصف و علمیای که بخواهد به پرسشهای اولیهٔ متن پاسخی بیطرف و جامع دهد، شرط اساسی است. و در این شرط اصلا و ابدا مهم نیست که این واقعیتهای قطعی تاریخی موضوع سوءاستفادهٔ دیروز و امروز تندروهای تحریمطلب داخلی است. یا اینکه منافی فرصتسوزیها و ناکارآمدیها و کارشکنیها و جهاننشناسیها و نگاههای ایدئولوژیک مؤثر داخلی نیست. یا کاملاً به این بیربط است که آیا نسخهمان برای امروز هم حلنکردن مسئله تا همیشه است یا نه. یادمان نرود، قرار بود محقق منصف و مورخ جامعنگر در این قبیل دامهای سخت و غیرتاریخی نیفتد. (بهشخصه معتقد به ضرورت حل مسئله از طریق «ممکنِ» دیپلماتیکم، اما روی زمین واقعیاتی که این چهار خیز شکستخورده یکی از آنها بوده و برجام و جنگ در وسط مذاکره به آن افزوده شده است. اما در جهانی که مذاکرات صلحش را زیر نمایش هوایی بمبافکن و اف ۲۲ انجام میدهند.).
لینک نسخهٔ انگلیسی و بدون زیرنویس
#یادداشت
@Hamesh1
امروز در وضعیت بغرنج و بسیار دشوار این روزهای ایران، یک سوال ذهن ایرانیان رنجبر را خلجان میدهد: چرا «ما» با جهان غرب مسئله داریم که بهتبعش اینقدر مسئله داشته باشیم؟ چرا «ما» این مسئلهها را حل نمیکنیم؟ البته آنهایی که خود را بینیاز از ارتباط با جهان میدانند و تعریفی غریب و انتزاعی از توسعهٔ مستقل و خودکفا دارند، بیرون از این پرسش و گفتارند.
به این پرسش با چه عینکی پاسخ میدهیم؟ عینک داغ کنشگریِ سیاسی یا مطالعهٔ علمی و سرد تاریخی؟ میترسیم که داوریمان در پایانِ تحقیق شبیه فلان فرد یا گروه مغضوب شود یا میترسیم که داوریمان در تضاد با شواهد و مستندات باشد؟ محقق تاریخی، ولو خود رنجکشیده از دوران و افراد و موضوعات مطالعه، باید تا حد امکان دغدغهٔ ارزیابی شواهد را داشته باشد و نگذارد که رنجها یا ترس از انگها داوریاش را مختل کند.
در پاسخ به پرسش چراییِ حلنشدن یا کمنشدن منازعهٔ ایران و غرب، خاصه آمریکا، مستند قدیمی و مغفول BBC انگلیسی با عنوان ایران و غرب (قسمت سوم) / رویارویی هستهای، بسیاربسیار تماشایی است. مستندی که گاهی بخشهایی از آن به دست نیروهای محافظهکار و ارزشی برای تخریب میانهروها و اصلاحطلبان بُرش زده شده. اما کل آن تقریباً فراموش شده است.
این مستند با تمرکز بر مسئلهٔ هستهای، حاوی روایت دستاول از نقشآفرینان اصلی (بسیار مهم از جهت ارزش تاریخی) مناسبات ایران و غرب در دوران خاتمی است. هر کس و هر گروه که مثل امروز پیشنهاد «ترک تخاصم» از طرف ایران را در قبال منازعات میدهد، یا مدعی است که جمهوری اسلامی یگانه مقصر است و ایدئولوژیزده نخواسته مسئلههای خود با غرب را حل کند و به بازیگری متوازن و متعادل در منطقه تبدیل شود، باید به شواهد و روایت متقن این مستند در چهار دسته و دوره پاسخ دهد:
یک) محکومیت حملات یازده سپتامبر از سوی ایران و حمله به افغانستان پس از آن و همکاری داوطلبانهٔ اطلاعاتی و استراتژیک ایران به آمریکا و با این حال محور شرارت خواندهشدن از سوی بوش
دو) حمله به عراق و پیشنهاد دوبارهٔ ایران برای همکاری اطلاعاتی و امنیتی به آمریکا، بهرغم محور شرارتنامیدهشدن پس از همکاریها در افغانستان برای سرکوب طالبان. و پسزدن این پیشنهاد از طرف آمریکا.
سه) از دو موضوع پیش مهمتر: ارسال یک نقشهٔ دستور (Roadmap) از طرف ایران، برای گفتوگوی رسمی بین ایران و آمریکا در دیدار صادق خرازی و سفیر سوییس مبنی بر حلوفصل اختلافات با دو محور؛ ایران حزبالله را به گروهی غیرمسلح تبدیل میکند و از گفتوگوهای صلحآمیز بین فلسطین و اسرائیل در راهحل دوکشوری حمایت میکند. در عوض آمریکا از تلاش برای تغییر رژیم دست بردارد و تحریمها را رفع کند. آمریکا این طرح را پس میزند. با اینکه اطلاع داشته که با این پیشنهاد در سطحی فراتر از دولت خاتمی هم موافقت شده است.
چهار) تعلیق کامل فعالیتهای هستهای در حد غنیسازی، تا حد ممنوعیت تحقیق و توسعه، در قرارداد سعدآباد و موافقتنامهٔ پاریس به شرط رفع تحریمها. با وجود فریب طرف ایرانی در تعریف مفهوم «تعلیق» از سوی البرادعی و مقاومتهای بولتون در پیشبرد مذاکره. باز ایران طرفی از منافع مادی این تعلیق برنمیبندد و به تبع زمینه برای رد صلاحیت گستردهٔ میانهروها و پیروزی تندروها در مجلس و ریاستجمهوریِ بعدی مهیا میشود.
در نظر گرفتن این چهار «خیز ایران» برای حل مسئله و خوردن به دیوار سخت طرف مقابل، برای هر محقق منصف و علمیای که بخواهد به پرسشهای اولیهٔ متن پاسخی بیطرف و جامع دهد، شرط اساسی است. و در این شرط اصلا و ابدا مهم نیست که این واقعیتهای قطعی تاریخی موضوع سوءاستفادهٔ دیروز و امروز تندروهای تحریمطلب داخلی است. یا اینکه منافی فرصتسوزیها و ناکارآمدیها و کارشکنیها و جهاننشناسیها و نگاههای ایدئولوژیک مؤثر داخلی نیست. یا کاملاً به این بیربط است که آیا نسخهمان برای امروز هم حلنکردن مسئله تا همیشه است یا نه. یادمان نرود، قرار بود محقق منصف و مورخ جامعنگر در این قبیل دامهای سخت و غیرتاریخی نیفتد. (بهشخصه معتقد به ضرورت حل مسئله از طریق «ممکنِ» دیپلماتیکم، اما روی زمین واقعیاتی که این چهار خیز شکستخورده یکی از آنها بوده و برجام و جنگ در وسط مذاکره به آن افزوده شده است. اما در جهانی که مذاکرات صلحش را زیر نمایش هوایی بمبافکن و اف ۲۲ انجام میدهند.).
لینک نسخهٔ انگلیسی و بدون زیرنویس
#یادداشت
@Hamesh1
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
مستند ایران و غرب (قسمت سوم) | رویارویی هسته ای
ایران و غرب (به انگلیسی: Iran and the West) نام یک مجموعهٔ مستند سه قسمتی ست که در سال ۲۰۰۹ از شبکهٔ بی بی سی ۲ پخش شد. این فیلم مستند به رابطهٔ ایران و کشورهای غربی می پردازد. | مستند «رویارویی هسته ای» (قسمت سوم مجموعه مستند ایران و غرب) داستان رویارویی…
👍3👎2❤1
معمایِ همچنانِ موسی صدر
سرنوشت امام موسی صدر، رهبر نافذ و مصلح عملگرای جنوب لبنان، همیشه از ابهامهای مهم تاریخ معاصر منطقه است. هر وقت با دوستداران و دوستان مؤسسه او صحبت کردهام، همچنان نمیخواستند باور کنند که آن روحانی خوشقامت و خوشبیان دیگر نیست. گویی شیوهٔ ناپدیدشدن او و اهمیت غیبتش در تاریخ منطقه در این چند دهه، باعث شده که نام و یاد او هم در بین علاقهمندانش اثیری شود. بگذریم.
مستند «معمای موسی صدر» که به تازگی در بیبیسی تهیه و پخش شده، دادههای تازهای را از ربایش و شیوهٔ مرگ قریب به یقین او به دست میدهد. از همه مهمتر عکس جنازهای در سردخانههای لیبیِ پس از انقلاب، که به نظر تهیهکنندگانِ مستند جنازهٔ اوست. مستند با روایتی جذاب و نشنیده از زندگی او شروع میشود: شش کیلومتر پیادهروی در برف در اعتراض به دولت برای عدم رسیدگی به روستایی محاصره شده در برف در جنوب لبنان.
مستند تأکید بر ادعایی احتمالیای دارد که برای ما آشناست: نقش جلالالدین فارسی، فرد همیشه مخالف او، در ربودن و کشتهشدنش به دست قذافی. حتی در گفتوگوی کوتاه عوامل مستند با جلالالدین فارسی در تهران، او هنوز معتقد است که موسی صدر نمیدانست قرآن را چطور باید بخواند. این نکته با روایت عوامل مستند پیوند میخورد: آخرینباری که موسی صدر دیده شده است، در حین گفتوگویی با قذافی در مسجدی در طرابلس است و گفتوگو بر سر تفسیر قرآنِ قذافی به تنش کشیده میشود. روزهایی که جلالالدین فارسی نیز در لیبی است.
در مستند یک نکتهٔ همیشه عجیب دربارهٔ امام موسی صدر همچنان وجود دارد: اصرار و همپوشانی طرفین ماجرا، از بازماندگان حکومت قذافی در طرابلس تا جنبش امل در لبنان و حتی فرزندان بر نگشودن گرهها در ماجرا و پیشنبردن تحقیقات و اهمال در بررسی برخی شواهد، حتی پس از نزدیک به پنجاه سال.
مثلاً فرزند امام موسی و عوامل فعلی جنبش امل روایت و دادههای مستندسازارن را نمیپذیرند. و همچنین عوامل مستند در طرابلس از سوی نهادهای امنیتی امروزِ لیبی به اتهام جاسوسی دستگیر میشوند و در طی بازجوییها میشنوند که چرا دربارهٔ این قصه تحقیق میکنید؟ نیز اینکه ما حالا به اتفاقات سقوط قذافی «انقلاب» نمیگوییم! یعنی مشخصاً به عوامل میگویند که ما (یعنی عوامل حکومت قذافی) برگشتهایم! و این با روایت پشیمانِ غالب از آن انقلاب و سقوط در نزد مردم لیبی همخوان است. نکتهای بس عبرتآموز و تأملبرانگیز.
هر چه هست، حتی بهرغم این مستند درخورتوجه، سرنوشت موسی صدر مشهور به امام موسی صدر، در یکی از حساسترین برهههای منطقه و ایران، هنوز رازآلود و گرهخورده است. و هنوز بسیاری هستند که حتی پس از پنجاهسال مایل به گشودن این گره و ابهام نیستند. چیزی که حتی این مستندِ مدعی نیز از پسش برنمیآید.
تکلمه:
دوست شفیقی نکتهٔ بجایی را یادآوردی کرد. پخش این مستند از سوی بیبیسی در این مقطع، مقطعِ تلاش برای خلع سلاح حزبالله، اتفاقی و خالی از دلالت سیاسی نیست.
#معرفی
@Hamesh1
سرنوشت امام موسی صدر، رهبر نافذ و مصلح عملگرای جنوب لبنان، همیشه از ابهامهای مهم تاریخ معاصر منطقه است. هر وقت با دوستداران و دوستان مؤسسه او صحبت کردهام، همچنان نمیخواستند باور کنند که آن روحانی خوشقامت و خوشبیان دیگر نیست. گویی شیوهٔ ناپدیدشدن او و اهمیت غیبتش در تاریخ منطقه در این چند دهه، باعث شده که نام و یاد او هم در بین علاقهمندانش اثیری شود. بگذریم.
مستند «معمای موسی صدر» که به تازگی در بیبیسی تهیه و پخش شده، دادههای تازهای را از ربایش و شیوهٔ مرگ قریب به یقین او به دست میدهد. از همه مهمتر عکس جنازهای در سردخانههای لیبیِ پس از انقلاب، که به نظر تهیهکنندگانِ مستند جنازهٔ اوست. مستند با روایتی جذاب و نشنیده از زندگی او شروع میشود: شش کیلومتر پیادهروی در برف در اعتراض به دولت برای عدم رسیدگی به روستایی محاصره شده در برف در جنوب لبنان.
مستند تأکید بر ادعایی احتمالیای دارد که برای ما آشناست: نقش جلالالدین فارسی، فرد همیشه مخالف او، در ربودن و کشتهشدنش به دست قذافی. حتی در گفتوگوی کوتاه عوامل مستند با جلالالدین فارسی در تهران، او هنوز معتقد است که موسی صدر نمیدانست قرآن را چطور باید بخواند. این نکته با روایت عوامل مستند پیوند میخورد: آخرینباری که موسی صدر دیده شده است، در حین گفتوگویی با قذافی در مسجدی در طرابلس است و گفتوگو بر سر تفسیر قرآنِ قذافی به تنش کشیده میشود. روزهایی که جلالالدین فارسی نیز در لیبی است.
در مستند یک نکتهٔ همیشه عجیب دربارهٔ امام موسی صدر همچنان وجود دارد: اصرار و همپوشانی طرفین ماجرا، از بازماندگان حکومت قذافی در طرابلس تا جنبش امل در لبنان و حتی فرزندان بر نگشودن گرهها در ماجرا و پیشنبردن تحقیقات و اهمال در بررسی برخی شواهد، حتی پس از نزدیک به پنجاه سال.
مثلاً فرزند امام موسی و عوامل فعلی جنبش امل روایت و دادههای مستندسازارن را نمیپذیرند. و همچنین عوامل مستند در طرابلس از سوی نهادهای امنیتی امروزِ لیبی به اتهام جاسوسی دستگیر میشوند و در طی بازجوییها میشنوند که چرا دربارهٔ این قصه تحقیق میکنید؟ نیز اینکه ما حالا به اتفاقات سقوط قذافی «انقلاب» نمیگوییم! یعنی مشخصاً به عوامل میگویند که ما (یعنی عوامل حکومت قذافی) برگشتهایم! و این با روایت پشیمانِ غالب از آن انقلاب و سقوط در نزد مردم لیبی همخوان است. نکتهای بس عبرتآموز و تأملبرانگیز.
هر چه هست، حتی بهرغم این مستند درخورتوجه، سرنوشت موسی صدر مشهور به امام موسی صدر، در یکی از حساسترین برهههای منطقه و ایران، هنوز رازآلود و گرهخورده است. و هنوز بسیاری هستند که حتی پس از پنجاهسال مایل به گشودن این گره و ابهام نیستند. چیزی که حتی این مستندِ مدعی نیز از پسش برنمیآید.
تکلمه:
دوست شفیقی نکتهٔ بجایی را یادآوردی کرد. پخش این مستند از سوی بیبیسی در این مقطع، مقطعِ تلاش برای خلع سلاح حزبالله، اتفاقی و خالی از دلالت سیاسی نیست.
#معرفی
@Hamesh1
Telegram
هامش (تصویری)
عکس یک جسد که مستندسازان «معمای موسی صدر» در طی تحقیقات به آن دست یافتهاند و معتقدند که جسد امام موسی صدر است. این عکس را یکی از عوامل مستند در روزهای سقوط قذافی در سردخانهای خاص در طرابلس گرفته است.
@Hameshmedia
@Hameshmedia
❤8
از حیث نظری این توصیه امام علی در خطبهٔ پارسایان را بسیار میپسندیدم: صِل من قطعک (بپیوند با کسی که از تو میبُرد) به قدر توان هم در زندگی تلاش بسیار کردم که به آن عمل کنم. این توصیه یادآور آیهٔ ۳۴ سورهٔ فصلت قرآن هم بود که: و نیکی با بدی یکسان نیست. [بدی را] با آنچه خود بهتر است دفع کن؛ آنگاه کسی که میان تو و میان او دشمنی است، گویی دوستی یکدل میگردد.
اما از همین آزمایشگاه عملی آموختهام که این قاعده همچون اکثریت توصیهها و هنجارهای اخلاقی مطلق نیست. جایی باید با کسی که از تو میبُرد، ببری. جایی باید پس از وصلهای چندباره، به قطع راضی شوی. جایی دوستیهای قدیمی باید پایان یابد، چون نیروی حافظ دوستیِ دوطرفه از میان رفته. که اساساً رابطه نمیتواند همیشه یکسویه باشد. کوشش بدون کششِ مقابل، میل بدون میل روبرو، از جایی به بعد عبث است و از جاهایی به بعدتر، ضداخلاق. همچنان که نمیتوانیم از گذشت در برابر ظلم، همیشه و همهجا، از نظر اخلاقی دفاع کنیم.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
اما از همین آزمایشگاه عملی آموختهام که این قاعده همچون اکثریت توصیهها و هنجارهای اخلاقی مطلق نیست. جایی باید با کسی که از تو میبُرد، ببری. جایی باید پس از وصلهای چندباره، به قطع راضی شوی. جایی دوستیهای قدیمی باید پایان یابد، چون نیروی حافظ دوستیِ دوطرفه از میان رفته. که اساساً رابطه نمیتواند همیشه یکسویه باشد. کوشش بدون کششِ مقابل، میل بدون میل روبرو، از جایی به بعد عبث است و از جاهایی به بعدتر، ضداخلاق. همچنان که نمیتوانیم از گذشت در برابر ظلم، همیشه و همهجا، از نظر اخلاقی دفاع کنیم.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
👍11❤4👌4
پیامبری که باید از کهنه شناخت
سیمای امروزین پیامبر اسلام مثل بسیاری از پایهگذاران ادیان دیگر، در طی تاریخ زیر تلی از افزوده و کاسته و برساخته و غرض و مرض فرو رفته است. در عین حال پندار پالایش سنت دینی و تشخیص دقیق سره از ناسره و رسیدن به آنچه در نخست و بنیاد بوده، هم پندار سادهاندیشانهای است. پنداری که بسیاری از مصلحان مسلمان در صدسال اخیر داشتهاند و هر یک مدعیِ پیامبری ناب و اصیل شده که از دل انبوهی سند بیرون کشیده است. آنهم عمدتاً با روشهایی که با سنجههای متنپژوهی و تاریخپژوهیِ امروزین اینقدری که قائلان به آن یقین دارند، محکم و علمی نیست.
در این واویلا و در این فاصلهٔ دور تاریخی با هزاران واسطه، ماییم و یک سند باقی مانده که بیش از همه موثق است و مطالعات عینی و انتقادی امروز هم، جز در حاشیهٔ جریان اصلی، نتوانسته وثاقتش را زیر سؤال ببرد. و این سند قرآن است. متنی که در سنت مرسوم دینی، فرعی بر منابع حدیثی شده و صرفاً یکی از منابع اجتهادات فقهی.
قرآن اگر از منظر بعثت-مسئلههای وجودیِ تجربهگر وحی-مخالفتها و دشواریهای پیامبرانه-روایت محمدی از پیامبران گذشته (روایت تایپولوژیکال)-پایهریزی امت-گفتوگوی مستمر و جدی با سنت یهودی و مسیحی-جنگهای پسامکه-تلاش ناکام در همگرایی با یهودیان و مسیحیان-استقرار مدینه- ابراز دینی با شریعت و اخلاق و الهیات متمایز از سنتهای یهودی و مسیحی- و در بافتار تاریخیِ مسمی به «باستان متأخر»، نگریسته شود، مطمئنترین سند است برای تماشای احوالات و تصمیمات و مشکلات و مسئلهها و کامیابیهای پیامبر و نهضت دینیاش.
در این بین گفتوگوی جدی با سنت یهودی و مسیحی از مغفولترین عناصر در بین مسلمانان بعدی و امروزست. جایی که نشان میدهد که جنبش دینی پیامبر اسلام بیش از همه جنبش «دینی» است تا «اصلاح اجتماعی» یا «قدرتجوییِ سیاسی». این بُعد از این جهت مغفول است که تصور ما از جنبش «دینیِ» پیامبر تصوری در خلأ است. ما نهایتاً گمان میکنیم که او اگر عناصری از این ادیان را در دعوت دینیِ خود وارد کرد، از سرِ ناچاری و به میزانی حداقلی بود.
مای مسلمان گمان میکنیم که اگر او را بازیگری بزرگ و متمایز در زمینی از پیش موجود تصور کنیم، این از قدر و قیمت دعوت دینی او کم میکند و به شخصی مقلد و تابع فرو میکاهد. اینگونه نیست. به شهادت قرآنی که آوردهٔ اصلی اوست -به شرط بازخوانی در این زمینه- او خود را جدای از داستانی نمیداند که از ابراهیم آغاز شده و در موسی تعین یافته و به عیسی ختم شده و حال او با برکشیدن اسماعیل در کنار ابراهیم، خود را با نسبی تازه به نقطهٔ شروع متصل مینماید.
در دورانی هستیم که از منظر اخیر یگانه است. منابع و مطالعاتی از سنتهای یهودی و مسیحی در نسبت با اسلام آغازین، امروز در اختیار ماست که پیشتر نبوده. روشهای عینیتر و دستاوردهای مطالعاتیِ تازهای که تناسب کمی با روشهای گذشته دارند. شناخت قرآن و اسلام در پرتو این منابع تازه در ارتباط با سنتهای الهیاتیِ گذشته و پیرامون، تصویری تازهای از پیامبر در اختیار ما میگذارد که دقیقترست.
آیا من دارم از نوعی «محمد پیامبری که باید از نو شناختِ» تازهای سخن میگویم؟ خیر. راهبر آن دست تلاشهای اصلاحی و روشنفکرانه در جهان اسلام بیشتر تأمین اهداف بیرونیِ زمانه در برابر نقدها و تخطئهها بوده تا دقتهای علمی و عینیتر در درون. از قضا میگویم «محمد پیامبری که باید از کهنه شناخت». آیا من دارم میگویم کل روایت سنت حدیثی و اسلامیِ رسمی را باید کنار گذاشت؟ بههیچوجه. میگویم که باید این سنت را چه در دفاع و چه در تاختن، چه در باور و چه در انکار، با این عینک خواند که آنها محصولی متأخرند. محصول دورانی که باید مرزهای هویتی با یهودیت و مسیحیت پُررنگ شوند و شخصیت پیامبر هرچهبیشتر غیربشری و غیرتاریخی باشد. در این بازخوانیِ تازه اصل و فرع دعوت واضحتر میشود و از این روی، کار آسانتر میشود برای کسی که دغدغهٔ ایمانی در شناختِ بیشترِ اصول دارد.
#یادداشت
@Hameshmedia
سیمای امروزین پیامبر اسلام مثل بسیاری از پایهگذاران ادیان دیگر، در طی تاریخ زیر تلی از افزوده و کاسته و برساخته و غرض و مرض فرو رفته است. در عین حال پندار پالایش سنت دینی و تشخیص دقیق سره از ناسره و رسیدن به آنچه در نخست و بنیاد بوده، هم پندار سادهاندیشانهای است. پنداری که بسیاری از مصلحان مسلمان در صدسال اخیر داشتهاند و هر یک مدعیِ پیامبری ناب و اصیل شده که از دل انبوهی سند بیرون کشیده است. آنهم عمدتاً با روشهایی که با سنجههای متنپژوهی و تاریخپژوهیِ امروزین اینقدری که قائلان به آن یقین دارند، محکم و علمی نیست.
در این واویلا و در این فاصلهٔ دور تاریخی با هزاران واسطه، ماییم و یک سند باقی مانده که بیش از همه موثق است و مطالعات عینی و انتقادی امروز هم، جز در حاشیهٔ جریان اصلی، نتوانسته وثاقتش را زیر سؤال ببرد. و این سند قرآن است. متنی که در سنت مرسوم دینی، فرعی بر منابع حدیثی شده و صرفاً یکی از منابع اجتهادات فقهی.
قرآن اگر از منظر بعثت-مسئلههای وجودیِ تجربهگر وحی-مخالفتها و دشواریهای پیامبرانه-روایت محمدی از پیامبران گذشته (روایت تایپولوژیکال)-پایهریزی امت-گفتوگوی مستمر و جدی با سنت یهودی و مسیحی-جنگهای پسامکه-تلاش ناکام در همگرایی با یهودیان و مسیحیان-استقرار مدینه- ابراز دینی با شریعت و اخلاق و الهیات متمایز از سنتهای یهودی و مسیحی- و در بافتار تاریخیِ مسمی به «باستان متأخر»، نگریسته شود، مطمئنترین سند است برای تماشای احوالات و تصمیمات و مشکلات و مسئلهها و کامیابیهای پیامبر و نهضت دینیاش.
در این بین گفتوگوی جدی با سنت یهودی و مسیحی از مغفولترین عناصر در بین مسلمانان بعدی و امروزست. جایی که نشان میدهد که جنبش دینی پیامبر اسلام بیش از همه جنبش «دینی» است تا «اصلاح اجتماعی» یا «قدرتجوییِ سیاسی». این بُعد از این جهت مغفول است که تصور ما از جنبش «دینیِ» پیامبر تصوری در خلأ است. ما نهایتاً گمان میکنیم که او اگر عناصری از این ادیان را در دعوت دینیِ خود وارد کرد، از سرِ ناچاری و به میزانی حداقلی بود.
مای مسلمان گمان میکنیم که اگر او را بازیگری بزرگ و متمایز در زمینی از پیش موجود تصور کنیم، این از قدر و قیمت دعوت دینی او کم میکند و به شخصی مقلد و تابع فرو میکاهد. اینگونه نیست. به شهادت قرآنی که آوردهٔ اصلی اوست -به شرط بازخوانی در این زمینه- او خود را جدای از داستانی نمیداند که از ابراهیم آغاز شده و در موسی تعین یافته و به عیسی ختم شده و حال او با برکشیدن اسماعیل در کنار ابراهیم، خود را با نسبی تازه به نقطهٔ شروع متصل مینماید.
در دورانی هستیم که از منظر اخیر یگانه است. منابع و مطالعاتی از سنتهای یهودی و مسیحی در نسبت با اسلام آغازین، امروز در اختیار ماست که پیشتر نبوده. روشهای عینیتر و دستاوردهای مطالعاتیِ تازهای که تناسب کمی با روشهای گذشته دارند. شناخت قرآن و اسلام در پرتو این منابع تازه در ارتباط با سنتهای الهیاتیِ گذشته و پیرامون، تصویری تازهای از پیامبر در اختیار ما میگذارد که دقیقترست.
آیا من دارم از نوعی «محمد پیامبری که باید از نو شناختِ» تازهای سخن میگویم؟ خیر. راهبر آن دست تلاشهای اصلاحی و روشنفکرانه در جهان اسلام بیشتر تأمین اهداف بیرونیِ زمانه در برابر نقدها و تخطئهها بوده تا دقتهای علمی و عینیتر در درون. از قضا میگویم «محمد پیامبری که باید از کهنه شناخت». آیا من دارم میگویم کل روایت سنت حدیثی و اسلامیِ رسمی را باید کنار گذاشت؟ بههیچوجه. میگویم که باید این سنت را چه در دفاع و چه در تاختن، چه در باور و چه در انکار، با این عینک خواند که آنها محصولی متأخرند. محصول دورانی که باید مرزهای هویتی با یهودیت و مسیحیت پُررنگ شوند و شخصیت پیامبر هرچهبیشتر غیربشری و غیرتاریخی باشد. در این بازخوانیِ تازه اصل و فرع دعوت واضحتر میشود و از این روی، کار آسانتر میشود برای کسی که دغدغهٔ ایمانی در شناختِ بیشترِ اصول دارد.
#یادداشت
@Hameshmedia
❤6👍3
Forwarded from Inekas | انعکاس
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞 ویدئوی ارائهٔ «محمد [ص] و قدرت نرم» از خوان کول
🟣 ویدئوی بالا گزیدهای است از ارائۀ خوان کول در سومین مدرسه تابستانی انعکاس (پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲) که در آن خلاصه فصل ششم کتابش "محمد، پیامبر صلح" را ارائه کرده است:
⬇️ دریافت فصل ششم کتاب
👤 معرفی خوان کول
▶️ مشاهدۀ نسخۀ کامل ارائه (۴۷ دقیقه) در یوتوب انعکاس
خوان کول در این ارائه، به بررسی دورۀ پایانی زندگی پیامبر اسلام، از سال ۶ تا ۸ هجری میپردازد.
خوان کول بر این باور است که قرآن، به عنوان قدیمیترین و معاصر با زندگی پیامبر اسلام، معتبرترین منبع برای درک زندگی و آموزههای ایشان است. برخلاف دیدگاه برخی محققان که قرآن را متنی متأخر میدانند، نویسنده با استناد به شواهد فراوان، آن را منبعی معاصر و دستاول میداند.
تأکید اصلی کول بر تفاوتهای بنیادین بین مفاهیم مطرح شده در قرآن و روایات متأخر دوره عباسی است.
برای نمونه، قرآن جنگ تهاجمی را مجاز نمیداند و تنها به جنگ دفاعی اجازه میدهد، در حالی که در متون عباسی و اندیشههای پس از آن، گسترش قلمرو امپراتوری اسلامی یک وظیفه تلقی میشود.
همچنین، برخلاف تصویر خصمانهای که منابع عباسی از رابطه پیامبر با جامعه مشرکان ارائه میدهند، قرآن امکان صلح و همزیستی مسالمتآمیز با غیرمسلمانان غیرمتخاصم را بهوضوح مجاز میشمارد.
آیۀ ۹۴ سوره نساء نمونهای گویا از این روحیه صلحطلبانه و presumption of innocence (فرض بر بیگناهی) در قرآن است.
در ادامه کول با استناد به دیگر آیات قرآن، دیدگاهی متفاوت از رویدادهایی مانند صلح حدیبیه و فتح مکه ارائه میدهد و بر صلحآمیز بودن ورود مسلمانان به مکه و ممنوعیت جنگ تهاجمی در قرآن تأکید دارد. همچنین، خوان کول زمینههای ژئوپلیتیکی آن زمان، از جمله شکست ساسانیان از امپراتوری روم را در تحلیل خود دخیل میداند که مؤید برداشتی روادارانهتر و فراگیرتر از اسلام متقدم است.
▶️ مشاهدۀ نسخۀ کامل ارائه (۴۷ دقیقه) در یوتوب انعکاس
#انعکاس_کتاب
#ارائههای_مدرسه_انعکاس
@inekas
خوان کول در این ارائه، به بررسی دورۀ پایانی زندگی پیامبر اسلام، از سال ۶ تا ۸ هجری میپردازد.
خوان کول بر این باور است که قرآن، به عنوان قدیمیترین و معاصر با زندگی پیامبر اسلام، معتبرترین منبع برای درک زندگی و آموزههای ایشان است. برخلاف دیدگاه برخی محققان که قرآن را متنی متأخر میدانند، نویسنده با استناد به شواهد فراوان، آن را منبعی معاصر و دستاول میداند.
تأکید اصلی کول بر تفاوتهای بنیادین بین مفاهیم مطرح شده در قرآن و روایات متأخر دوره عباسی است.
برای نمونه، قرآن جنگ تهاجمی را مجاز نمیداند و تنها به جنگ دفاعی اجازه میدهد، در حالی که در متون عباسی و اندیشههای پس از آن، گسترش قلمرو امپراتوری اسلامی یک وظیفه تلقی میشود.
همچنین، برخلاف تصویر خصمانهای که منابع عباسی از رابطه پیامبر با جامعه مشرکان ارائه میدهند، قرآن امکان صلح و همزیستی مسالمتآمیز با غیرمسلمانان غیرمتخاصم را بهوضوح مجاز میشمارد.
آیۀ ۹۴ سوره نساء نمونهای گویا از این روحیه صلحطلبانه و presumption of innocence (فرض بر بیگناهی) در قرآن است.
در ادامه کول با استناد به دیگر آیات قرآن، دیدگاهی متفاوت از رویدادهایی مانند صلح حدیبیه و فتح مکه ارائه میدهد و بر صلحآمیز بودن ورود مسلمانان به مکه و ممنوعیت جنگ تهاجمی در قرآن تأکید دارد. همچنین، خوان کول زمینههای ژئوپلیتیکی آن زمان، از جمله شکست ساسانیان از امپراتوری روم را در تحلیل خود دخیل میداند که مؤید برداشتی روادارانهتر و فراگیرتر از اسلام متقدم است.
#انعکاس_کتاب
#ارائههای_مدرسه_انعکاس
@inekas
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👌6❤2👎1
مهاجران، مرگ زبان و مرگ جهان
جهان (فرهنگ) بسته به زبان است. و زندگیِ زبانها بسته به گویشورانش. با کاستهشدن از هر یک گویشور، جهان آن زبان کوچک میشود. و کوچکشدن جهانِ آن زبان، نام دیگرِ مرگ آن جهان و فرهنگ است. به بیان دیگر، مرگ هر زبان در نزد یک گویشور، یعنی کمشدن یک جان از جانهای آن زبان.
جهانی که زبان فارسی میگشاید، بیشک با جهانی که زبان مغولی یا چینی یا انگلیسی میگشایند، متفاوت است. هر زبان حامل بارهای ظریفی از این هستی است، که لزوماً در زبان دیگر حاضر نیست. به این معنا، مرگ زبان در نزد حتی یک گویشور، ولو گویشوری عادی، یعنی محوشدن بیشترِ آن ظرافتها و لایههای هستی.
جهانِ زبان دیروزی دارد و امروزی. با مرگ این جهان از راه مرگ زبان در نزد گویشوران، آن دیروز هم در دیروز میماند؛ با همهٔ فرّ و فرودش، با همهٔ شرّ و شکوهش. و امروزِ آن زبان هم فرتوت و فروبسته میشود. چون یک پنجره از پنجرههای خانهٔ آن زبان کم شده و یک جریان زندگی از جریانهای آن از میان رفته.
زبان بیش از همه در نزد مهاجران میمیرد. به میزان سالِ اقامت، زبان پس میرود. به عددِ نسلِ مهاجران، زبان محو میشود. در نسل دوم و سوم مهاجران، زبان مادری بیش از پیش میمیرد و در نسل چهارم یکسره غبار میشود. و این مرگ و فراق از همه غمگدازتر است، چون از اجل معلق بوده و میتوانست رخ ندهد. به این معنا، سرزمینهایی که مهاجران فراوان دارند، بیشک زبان پرشکستهتر و جهان سرشکستهتری هم خواهند داشت. دانهدانه خانههای آن زبان و جهان فرومیریزند و شاید در قرنی دیگر نشانی از آن زبان و جهان نماند.
این وسط سرزمین اولیه فقط ضرر نمیکند. مرگ هر زبان یعنی مرگِ جهانی از جهانهای ممکن. قند فارسی را در نظر بگیرید. زبانی که غمناکانه مهاجران فراوان دارد و ماندگانِ غمدیده. جهان در این بین، با آبشدنِ هرچهبیشترِ این قند در زبان فارسیزبانانِ دیروز، هستیهای بزرگی را از کف میدهد. رودکی را، مولوی را، حافظ را، سعدی را، غزالی را، شبستری را، جامی را، خیام را، فردوسی را، نظامی را، سنایی را، عطار را. در نبود این وزنهها، هستی امکانی از امکانهای بیتکرارش را میبازد.
#یادداشت
@Hamesh1
جهان (فرهنگ) بسته به زبان است. و زندگیِ زبانها بسته به گویشورانش. با کاستهشدن از هر یک گویشور، جهان آن زبان کوچک میشود. و کوچکشدن جهانِ آن زبان، نام دیگرِ مرگ آن جهان و فرهنگ است. به بیان دیگر، مرگ هر زبان در نزد یک گویشور، یعنی کمشدن یک جان از جانهای آن زبان.
جهانی که زبان فارسی میگشاید، بیشک با جهانی که زبان مغولی یا چینی یا انگلیسی میگشایند، متفاوت است. هر زبان حامل بارهای ظریفی از این هستی است، که لزوماً در زبان دیگر حاضر نیست. به این معنا، مرگ زبان در نزد حتی یک گویشور، ولو گویشوری عادی، یعنی محوشدن بیشترِ آن ظرافتها و لایههای هستی.
جهانِ زبان دیروزی دارد و امروزی. با مرگ این جهان از راه مرگ زبان در نزد گویشوران، آن دیروز هم در دیروز میماند؛ با همهٔ فرّ و فرودش، با همهٔ شرّ و شکوهش. و امروزِ آن زبان هم فرتوت و فروبسته میشود. چون یک پنجره از پنجرههای خانهٔ آن زبان کم شده و یک جریان زندگی از جریانهای آن از میان رفته.
زبان بیش از همه در نزد مهاجران میمیرد. به میزان سالِ اقامت، زبان پس میرود. به عددِ نسلِ مهاجران، زبان محو میشود. در نسل دوم و سوم مهاجران، زبان مادری بیش از پیش میمیرد و در نسل چهارم یکسره غبار میشود. و این مرگ و فراق از همه غمگدازتر است، چون از اجل معلق بوده و میتوانست رخ ندهد. به این معنا، سرزمینهایی که مهاجران فراوان دارند، بیشک زبان پرشکستهتر و جهان سرشکستهتری هم خواهند داشت. دانهدانه خانههای آن زبان و جهان فرومیریزند و شاید در قرنی دیگر نشانی از آن زبان و جهان نماند.
این وسط سرزمین اولیه فقط ضرر نمیکند. مرگ هر زبان یعنی مرگِ جهانی از جهانهای ممکن. قند فارسی را در نظر بگیرید. زبانی که غمناکانه مهاجران فراوان دارد و ماندگانِ غمدیده. جهان در این بین، با آبشدنِ هرچهبیشترِ این قند در زبان فارسیزبانانِ دیروز، هستیهای بزرگی را از کف میدهد. رودکی را، مولوی را، حافظ را، سعدی را، غزالی را، شبستری را، جامی را، خیام را، فردوسی را، نظامی را، سنایی را، عطار را. در نبود این وزنهها، هستی امکانی از امکانهای بیتکرارش را میبازد.
#یادداشت
@Hamesh1
👍8❤5🥱1
پرسش از معنای زندگی، پرسش از چراییِ زندگی، به توقف نیازمند است. به پیادهشدن از کاروان زندگی، شده برای لحظه و دقیقهای. اتفاقی نیست که تجربهٔ ملال با پرسش از معنای زندگی گره خورده است. تا فراغتی حاصل نشود که از خط روزمره خارج شوی، پرسش از معنای این خط سر نمیرسد. به همین دلیل موقعیتهایی هستند که پرسش از معنای زندگی را بلاموضوع میکنند، چون فرصت نفسکشیدن به این پرسش را نمیدهند. مثلاً کار مداوم و بیوقفه و فراتر از معمول، کارگر را خستهتر از آن میکند که چایی بنوشد و به این فکر کند که چرا این چایی را نوشیدم. آیا کاری بیهوده نبود؟!
از جملهٔ این موقعیتها فرزندپروری و فرزندداری است. قند طاقتفرسایی که به پرسش از معنا در زندگی امان نمیدهد. خاصه در دنیای مدرن که فرزندپروری یکسره کار والدین است و نه کار قبیله و همسایه و خویشاوند. فرزندپروری تمام جاهای خالی را چنان پُر میکند که مجال تنفس برای چرایی و معنا نمیماند. پاها چنان میدوند، دستها چنان کار میکنند، که ذهن حتی در وقت خواب هم وقتش پُر است و یک وقت خالی هم به پرسش از معنای زندگی نمیدهد. همان قصهٔ کارگر خسته و چای فراغت. در اینجا هم اشتغال چنان حاضر است که وقت پاککردن عرق پیشانی و پرسش از چراییِ اشتغال نیست. تجربهٔ ملال در فرزندداری خلع سلاح شده است و به همین دلیل پرسش از معنای زندگی هم در دوران آن سر نمیرسد؛ چون مادر پرسش معنای زندگی، ملال و فراغت، مُرده است.
این حقیقت نکتهای ژرف دربردارد. اصولاً پرسش از معنای زندگی در بسیاری از موقعیتها با فراغت همخانه است. شیوهای از زندگی که با کار مدام همراه است، پرسش معنای زندگی را بلاموضوع میکند. به زبان دیگر، زندگی از فرط زندگی، به لحظات مرگ و ملال نمیرسد که بخواهد از چراییِ خودش بپرسد. این شاید راز آن باشد که بسیاری از مردم عامی و یدی و پُرتلاش، همچون کشاورزان و کارگران، کمتر درگیر چنین معقولات فلسفیای هستند. آنان اگر هم دردی دارند، دردهایی دربارهٔ چگونگیِ زندگی است، نه چراییاش. و این شاید راز سرزندهتربودنِ بسیاری از آنهاست.
#تأملات
@Hamesh1
از جملهٔ این موقعیتها فرزندپروری و فرزندداری است. قند طاقتفرسایی که به پرسش از معنا در زندگی امان نمیدهد. خاصه در دنیای مدرن که فرزندپروری یکسره کار والدین است و نه کار قبیله و همسایه و خویشاوند. فرزندپروری تمام جاهای خالی را چنان پُر میکند که مجال تنفس برای چرایی و معنا نمیماند. پاها چنان میدوند، دستها چنان کار میکنند، که ذهن حتی در وقت خواب هم وقتش پُر است و یک وقت خالی هم به پرسش از معنای زندگی نمیدهد. همان قصهٔ کارگر خسته و چای فراغت. در اینجا هم اشتغال چنان حاضر است که وقت پاککردن عرق پیشانی و پرسش از چراییِ اشتغال نیست. تجربهٔ ملال در فرزندداری خلع سلاح شده است و به همین دلیل پرسش از معنای زندگی هم در دوران آن سر نمیرسد؛ چون مادر پرسش معنای زندگی، ملال و فراغت، مُرده است.
این حقیقت نکتهای ژرف دربردارد. اصولاً پرسش از معنای زندگی در بسیاری از موقعیتها با فراغت همخانه است. شیوهای از زندگی که با کار مدام همراه است، پرسش معنای زندگی را بلاموضوع میکند. به زبان دیگر، زندگی از فرط زندگی، به لحظات مرگ و ملال نمیرسد که بخواهد از چراییِ خودش بپرسد. این شاید راز آن باشد که بسیاری از مردم عامی و یدی و پُرتلاش، همچون کشاورزان و کارگران، کمتر درگیر چنین معقولات فلسفیای هستند. آنان اگر هم دردی دارند، دردهایی دربارهٔ چگونگیِ زندگی است، نه چراییاش. و این شاید راز سرزندهتربودنِ بسیاری از آنهاست.
#تأملات
@Hamesh1
👌8❤3
مادری در ترازوی فایدهگرایی
فیلسوفان فایدهگرا نظیر بنتام و استوارت میل، اساس فلسفهٔ اخلاق را در «منفعتگرایی» میدانند. دقیقترش در لذت و رنج. بنتام میگوید که «طبیعت نوع بشر تحت سلطهٔ دو حاکم مطلق است: رنج و لذت... معیار درست و نادرست.» به بیان دیگر آن چیزی اخلاقی است که باعث افزایش لذت (خوشبختی) و کاهش رنج (درد) شود. نکتهٔ مهم آنکه برای فهم درست مقصود فایدهگرایان نباید صرفاً فهمی سطحی و بدنمند از لذت و رنج داشت.
با این مبنا مهر مادری (به جنس مادر محدودش نمیکنم، پدر هم مهر مادری میتواند داشته باشد) را در قیاس با سایر انواع مهرها چگونه میتوان فهمید؟ مهرها همه نهایتاً در چرتکه میروند. مهرها همه محاسبه دارند. مهرها همه نوعی سرمایهگذاری محسوب میشوند. مهرها کمتر برای رضای خدایاند. مهرها قرارست دستکم در آخرِ خط خودِ ما را سوار کنند. به همان زبان بند اول، فایدهمندی در خالصترین مهرها هم عیار است.
در این «همه» مهر مادری جنسش به نظر بیمانندست. همه مشروطاند، این نامشروط. همه بامضایقهاند، این بیمضایقه. تا تهِ تهِ خط سود هم که بنشینی، میبینی مادران سوار کاروان سود نمیشوند. به زبان دیگر، به نظر همهٔ عاشقان و مهربانان دستآخرش بهنحوی تاجرند، مادران اما قمارباز. آنها سهمی نگذاشتهاند که روزی بردارند، گذاشتهاند که بگذارند و احتمالاً ببازند.
با مبنای فایدهگراییِ بنتامی و جان استوارت میلی، در تبیین مهر مادری فقط یک چیز میتوان گفت: مهر مادری مهر میورزد، عشق میبازد، چون اگر نورزد، رنج میبیند. لذتِ اینجا رنجنبردن است. بقیهٔ سودها همه در نثار فرزند است. این رنجنبردن چنان اصیل است و نیازمند تبیین علّی، که میتوانم از آن برای وجود خدا «برهان مادری» اقامه کنم!
عاشقان و مهربانانِ دیگر با عشقنورزیدن رنجی نمیبرند، عاشقان و مهربانانِ دیگر بیعشق میتوانند سر کنند، عاشقان و مهربانانِ دیگر اگر عشق بهشان سود نرساند، دستآخر رها میکنند و بر عاشقی اصرار نامشروط ندارند، اما مهر مادری اینگونه نیست. مادر مهر میورزد، چون سودش در تجارتِ بیسودِ مادری است. همین و بس.
#تأملات
@Hamesh1
فیلسوفان فایدهگرا نظیر بنتام و استوارت میل، اساس فلسفهٔ اخلاق را در «منفعتگرایی» میدانند. دقیقترش در لذت و رنج. بنتام میگوید که «طبیعت نوع بشر تحت سلطهٔ دو حاکم مطلق است: رنج و لذت... معیار درست و نادرست.» به بیان دیگر آن چیزی اخلاقی است که باعث افزایش لذت (خوشبختی) و کاهش رنج (درد) شود. نکتهٔ مهم آنکه برای فهم درست مقصود فایدهگرایان نباید صرفاً فهمی سطحی و بدنمند از لذت و رنج داشت.
با این مبنا مهر مادری (به جنس مادر محدودش نمیکنم، پدر هم مهر مادری میتواند داشته باشد) را در قیاس با سایر انواع مهرها چگونه میتوان فهمید؟ مهرها همه نهایتاً در چرتکه میروند. مهرها همه محاسبه دارند. مهرها همه نوعی سرمایهگذاری محسوب میشوند. مهرها کمتر برای رضای خدایاند. مهرها قرارست دستکم در آخرِ خط خودِ ما را سوار کنند. به همان زبان بند اول، فایدهمندی در خالصترین مهرها هم عیار است.
در این «همه» مهر مادری جنسش به نظر بیمانندست. همه مشروطاند، این نامشروط. همه بامضایقهاند، این بیمضایقه. تا تهِ تهِ خط سود هم که بنشینی، میبینی مادران سوار کاروان سود نمیشوند. به زبان دیگر، به نظر همهٔ عاشقان و مهربانان دستآخرش بهنحوی تاجرند، مادران اما قمارباز. آنها سهمی نگذاشتهاند که روزی بردارند، گذاشتهاند که بگذارند و احتمالاً ببازند.
با مبنای فایدهگراییِ بنتامی و جان استوارت میلی، در تبیین مهر مادری فقط یک چیز میتوان گفت: مهر مادری مهر میورزد، عشق میبازد، چون اگر نورزد، رنج میبیند. لذتِ اینجا رنجنبردن است. بقیهٔ سودها همه در نثار فرزند است. این رنجنبردن چنان اصیل است و نیازمند تبیین علّی، که میتوانم از آن برای وجود خدا «برهان مادری» اقامه کنم!
عاشقان و مهربانانِ دیگر با عشقنورزیدن رنجی نمیبرند، عاشقان و مهربانانِ دیگر بیعشق میتوانند سر کنند، عاشقان و مهربانانِ دیگر اگر عشق بهشان سود نرساند، دستآخر رها میکنند و بر عاشقی اصرار نامشروط ندارند، اما مهر مادری اینگونه نیست. مادر مهر میورزد، چون سودش در تجارتِ بیسودِ مادری است. همین و بس.
#تأملات
@Hamesh1
❤12👎2👏1
قرآنِ اَددی عددی نیست
قرائت رسمی در بین مسلمانان دربارهٔ قرآن نگاهی حداکثری/واقعانگار* است. قرآن «تبیانا لکل شیء» است. قرآنی که به واسطهٔ پیامبر از طرف خداست، خدایی که عالم مطلق است، پس کلامی که از او صادر شود، واجد همهٔ حقایق عالم از ریز تا درشت است و کذب در آن راه ندارد «لا یأتیه الباطل». کذب و صدق یعنی چه در اینجا؟ یعنی همان کذب و صدقِ تجربی و فلسفی: گزارههای مطابق یا نامطابق با واقعِ بیرونی.
این قرائت رسمی دشمنانی متناسب با خودش هم دارد. ناقدان قرآن و اسلامستیزان متوسط وقتی بخواهند بر قرآن ایراد بگیرند چه میگویند؟ گزارهها و گزارشهای نجومی و زیستشناسانه و زمینشناسانهٔ و ... قرآن باطل است. پس قرآن باطل است و دعوت نبیاش باطل. موافقان قرائت رسمیِ این چنین، در مقابل این حرفها را «شبهه» مینامند و کارزار شبهه و دفاعیههایی دوجانبه و کمفایده داغ میشود.
آیا قرآن محصور در این تلقیِ شایع است؟ خیر. تلقی از قرآن در مقام کتابی دینی و ادبی در این بین همیشه در انزوا بوده است. به اختصار دو واژهٔ نخستشان میگویم: «اَددی» (ادبی و دینی). دو واژهٔ «دینی» و «ادبی» دقیقاند و لازم به تعریف. قرآن کتابی دینی است، چون هدفش هدایت دینی به سمت رستگاری و نجاتِ انسان است. قرآن کتابی ادبی است، به این معنا که با ساختار و سازوکاری ادبی در پی تأثیری دینی بر مخاطب است. دینیبودن یعنی مقصد این متن رستگاری انسان است (و نه پردهبرداری از چراییها و چگونگیهای بیربط با این هدف). سازوکار ادبی هم یعنی سوخت این متن در این مسیر ادبیبودن است و نه فلسفی و علمی بودن.
برای تلنگرخوردن و درک بهتر از ویژگیِ بنیادین ادبیبودن، به یاد متنهای ادبیِ دیگر بیفتیم. وقتی آنها را میخوانیم، پیشفرضمان، توقعمان، الگوی فهم و نقدمان چیست؟ آیا به معنای صدق و کذب تجربی و فلسفی، میگوییم فلان غزل حافظ یا فلان مثنوی مولانا کاذب یا صادق است؟ یا پیشفرض میگیریم که متنهای ادبی واقعیت بیرونی را به نحوی دیگر استخدام میکنند، نه برای تبیین علمی و واقعنمایی، که برای انتقال پیام با بیشترین وزنهٔ اثر بر مخاطب.
در گفتار ادبی واقعیتهای بیرونی پردازش و از آنِ خود میشوند، برای هدفی که آن همراهکردن مخاطب است. و در اینجا در پسزمینهٔ دینی، همراهکردن مفهومی بسیار نزدیک با «هدایت» است. وقتی قرآن را چنین بفهمیم، اصولاً وقت و همت خود را خرج اندیشیدن دربارهٔ این نمیکنیم که مثلاً آیا «هفت آسمان» یا «نابودی سپاه ابرهه» با تئوریهای علمی و تاریخیِ امروزین مطابقت دارد؟ یا اگر ندارد، صدق و وحیانیبودن متن چه میشود؟
در قرن اخیر «مکتب فهم ادبی» در مصر از سوی امینالخولی پای گرفت، اما هنوز که هنوزست آنطور که باید در میان مسلمانان جای نگرفته است و قاعدهٔ مفسران همان نگاه حداکثری/واقعانگار است. مثلاً سالهاست که کتاب تصویر الفنی فی القرآن سید قطب نوشته و ترجمه شده است، یا بیش از هفتاد سال است که کتاب جریانساز الفن القصصی محمد احمد خلف الله نوشته شده (و شاهد معنادار آنکه تازه به فارسی از سوی جناب محسن آرمین ترجمه و منتشر شده است)، اما آنچنان که باید این توجهِ ادبی جای خود را در بین تلقیِ مسلمانان از قرآن باز نکرده است. آنان گمان میگنند، قرآن اگر جام جهاننما نباشد و به هدف حداکثریِ هدایت انسان با تأثیر ادبی محدود شود، از قدر خدا و کلامش کاسته میشود. حاشا و کلا!
جای خوشبختی که دکتر عبدالکریم سروش اخیراً در درسگفتارهای قرآن تازهای، در یکی از جلسات به خوبی به ضرورت توجه به ماهیت ادبی قرآن اشاره داشتهاند. سخنی کم و البته دیر، اما قیمتی. که ماهیِ معرفت را هر وقت از آب بگیریم، تازه است. دوستان را به شنیدن آن دعوت میکنیم.
* میدانم که هر دو اصطلاح میتوانند کژتابی داشته باشند. یعنی لابد نام رویکرد مطلوب من حداقلی/غیرواقعگرا است. اگر «حداقلی» به معنای جهت صراط قرآن در هدایت دینی و نه تجربی و فلسفی و ... باشد، بله، با این صفت حداکثری! موافقم. اگر غیرواقعگرا نه به معنای ناواقعگراییِ هر آنچه در قرآن است، بلکه به معنای پردازش ادبیِ واقعیتهای بیرونی باشد، با صفت «غیرواقعگرا» هم مشکلی ندارم.
#یادداشت
@Hamesh1
قرائت رسمی در بین مسلمانان دربارهٔ قرآن نگاهی حداکثری/واقعانگار* است. قرآن «تبیانا لکل شیء» است. قرآنی که به واسطهٔ پیامبر از طرف خداست، خدایی که عالم مطلق است، پس کلامی که از او صادر شود، واجد همهٔ حقایق عالم از ریز تا درشت است و کذب در آن راه ندارد «لا یأتیه الباطل». کذب و صدق یعنی چه در اینجا؟ یعنی همان کذب و صدقِ تجربی و فلسفی: گزارههای مطابق یا نامطابق با واقعِ بیرونی.
این قرائت رسمی دشمنانی متناسب با خودش هم دارد. ناقدان قرآن و اسلامستیزان متوسط وقتی بخواهند بر قرآن ایراد بگیرند چه میگویند؟ گزارهها و گزارشهای نجومی و زیستشناسانه و زمینشناسانهٔ و ... قرآن باطل است. پس قرآن باطل است و دعوت نبیاش باطل. موافقان قرائت رسمیِ این چنین، در مقابل این حرفها را «شبهه» مینامند و کارزار شبهه و دفاعیههایی دوجانبه و کمفایده داغ میشود.
آیا قرآن محصور در این تلقیِ شایع است؟ خیر. تلقی از قرآن در مقام کتابی دینی و ادبی در این بین همیشه در انزوا بوده است. به اختصار دو واژهٔ نخستشان میگویم: «اَددی» (ادبی و دینی). دو واژهٔ «دینی» و «ادبی» دقیقاند و لازم به تعریف. قرآن کتابی دینی است، چون هدفش هدایت دینی به سمت رستگاری و نجاتِ انسان است. قرآن کتابی ادبی است، به این معنا که با ساختار و سازوکاری ادبی در پی تأثیری دینی بر مخاطب است. دینیبودن یعنی مقصد این متن رستگاری انسان است (و نه پردهبرداری از چراییها و چگونگیهای بیربط با این هدف). سازوکار ادبی هم یعنی سوخت این متن در این مسیر ادبیبودن است و نه فلسفی و علمی بودن.
برای تلنگرخوردن و درک بهتر از ویژگیِ بنیادین ادبیبودن، به یاد متنهای ادبیِ دیگر بیفتیم. وقتی آنها را میخوانیم، پیشفرضمان، توقعمان، الگوی فهم و نقدمان چیست؟ آیا به معنای صدق و کذب تجربی و فلسفی، میگوییم فلان غزل حافظ یا فلان مثنوی مولانا کاذب یا صادق است؟ یا پیشفرض میگیریم که متنهای ادبی واقعیت بیرونی را به نحوی دیگر استخدام میکنند، نه برای تبیین علمی و واقعنمایی، که برای انتقال پیام با بیشترین وزنهٔ اثر بر مخاطب.
در گفتار ادبی واقعیتهای بیرونی پردازش و از آنِ خود میشوند، برای هدفی که آن همراهکردن مخاطب است. و در اینجا در پسزمینهٔ دینی، همراهکردن مفهومی بسیار نزدیک با «هدایت» است. وقتی قرآن را چنین بفهمیم، اصولاً وقت و همت خود را خرج اندیشیدن دربارهٔ این نمیکنیم که مثلاً آیا «هفت آسمان» یا «نابودی سپاه ابرهه» با تئوریهای علمی و تاریخیِ امروزین مطابقت دارد؟ یا اگر ندارد، صدق و وحیانیبودن متن چه میشود؟
در قرن اخیر «مکتب فهم ادبی» در مصر از سوی امینالخولی پای گرفت، اما هنوز که هنوزست آنطور که باید در میان مسلمانان جای نگرفته است و قاعدهٔ مفسران همان نگاه حداکثری/واقعانگار است. مثلاً سالهاست که کتاب تصویر الفنی فی القرآن سید قطب نوشته و ترجمه شده است، یا بیش از هفتاد سال است که کتاب جریانساز الفن القصصی محمد احمد خلف الله نوشته شده (و شاهد معنادار آنکه تازه به فارسی از سوی جناب محسن آرمین ترجمه و منتشر شده است)، اما آنچنان که باید این توجهِ ادبی جای خود را در بین تلقیِ مسلمانان از قرآن باز نکرده است. آنان گمان میگنند، قرآن اگر جام جهاننما نباشد و به هدف حداکثریِ هدایت انسان با تأثیر ادبی محدود شود، از قدر خدا و کلامش کاسته میشود. حاشا و کلا!
جای خوشبختی که دکتر عبدالکریم سروش اخیراً در درسگفتارهای قرآن تازهای، در یکی از جلسات به خوبی به ضرورت توجه به ماهیت ادبی قرآن اشاره داشتهاند. سخنی کم و البته دیر، اما قیمتی. که ماهیِ معرفت را هر وقت از آب بگیریم، تازه است. دوستان را به شنیدن آن دعوت میکنیم.
* میدانم که هر دو اصطلاح میتوانند کژتابی داشته باشند. یعنی لابد نام رویکرد مطلوب من حداقلی/غیرواقعگرا است. اگر «حداقلی» به معنای جهت صراط قرآن در هدایت دینی و نه تجربی و فلسفی و ... باشد، بله، با این صفت حداکثری! موافقم. اگر غیرواقعگرا نه به معنای ناواقعگراییِ هر آنچه در قرآن است، بلکه به معنای پردازش ادبیِ واقعیتهای بیرونی باشد، با صفت «غیرواقعگرا» هم مشکلی ندارم.
#یادداشت
@Hamesh1
طاقچه
کتاب هنر داستانی در قرآن کریم محمد احمد خلف الله + دانلود نمونه رایگان
کتاب هنر داستانی در قرآن کریم ترجمه محسن آرمین از نشر نی با قیمت ویژه | ۳۰درصد تخفیف برای اولین خرید
👍7❤2👎1
تاریخ فقط بر غزهایها نگذشت
اگر طرح صلح پیشنهادی برای غزه با تأیید ضمنی حماس به سرانجامی برسد، این دستکم به معنای تخفیف کابوسی دوساله خواهد بود؛ کابوسی خاکآلود و خونین و دهشتناک. روایت این دو سال با دوگونه روایت است: روایتی که خود بازیگران زخمدیده و دردمند غزهای از سر گذراندند. دوم روایتی که کل انسانهای معاصر در قبال این فاجعه داشتند. برای منی که یکی از افراد گروه دومم، این روایت دوم بیشتر محل توجه است.
تاریخندانی و تاریخنخوانی است، اگر گمان کنیم منازعه بین فلسطینیها و اسرائیلیها و نسلکشی جاری در این دوسال، بزرگترین و هولناکترین فاجعهٔ انسانی بود. چهبسیار کشتارها و جنایتهای بزرگتر که ردّ خود را بر بوم تاریخ بهجای گذاشتهاند. فقط دو قلمش جنگهای جهانی و فاجعههای حاشیهای آنهاست. اما فاجعهٔ اخیر در همین روایت دوم، از یک نظر برای ما ممتاز و متفاوت با نمونههای پیشین در تاریخ است.
این دوسال تجربهٔ زنده و مستقیم و 4k انسان معاصر از قصهای تکراری در تاریخ بود. نکتهای بدیهی، ولی مهم، که این رخداد را برای ما سَرنمون میکند. ما تاریخ را خوانده بودیم، اما از دور و از رهگذر کلماتی سرد و مرده. همذاتپنداری ما با کوهی از انسانهای مرده در تاریخ گذشته، دیریاب بود. اما رویدادهای غزه با کفشی خونین، همگام ما در پیادهروی تاریخ قدم زد و به اینجا رسید. و این برای ما بسیار متفاوت است، ولو آنکه کیلومترها دور از تجربهٔ مستقیم انسانهای درگیر در این فاجعه باشیم.
تاریخ گواه است که انسانهای هر نسل کمابیش به رویدادی اینچنین در زمانهٔ خود گره میخورند. و هر نسلی کمابیش یکی از این فاجعهها را از آنِ خود میکند و روایت دومش را از آن در تاریخ رقم میزند و مینویسد که: شاهدان چه کردند؟ غزه هم عیار نسل ما بود و آزمونی برای ثبت نمرهمان. فاجعهٔ در تراز جهانیِ غزه، تنها آزمون دشوار مردمان آنجا نبود، آن عیار و آیینهٔ واکنش نوع انسان معاصرش هم بود. در فردای تاریخ، ما آدمیانی که این روزها را نفس کشیدیم هم، در کنار هزارانهزار مُردگان این فاجعه خواهیم مرد و یک دسته به حساب خواهیم آمد. فردا در مرور صفحات تاریخ، این تجربه را از منظر روایت دوم هم بررسی خواهند کرد و خواهند پرسید که: ما چه کردیم؟
اگر در مرور کشتارهای استعمارگران در آفریقا و آمریکا و آسیا، از خود میپرسیم که مردمان این کشورها چه داوریای در این ستمها داشتند، این سوال دربارهٔ ما نیز پرسیده خواهد شد. از آن مهمتر، خود ما در همین امروز خود را درگیر در برابر چنین پرسشی مییابیم که در اندازهٔ خود چه کردیم؟ میتوانیم خود را قانع کنیم که در حد خود کاری کردیم و سربلند هستیم؟
مثال داغ این روزها، یعنی کاروان جهانی صمود، نمونهٔ خوبی است. اکنون دستگیرشدگان این کاروان احتمالاً در نزد وجدان خود آرام گرفتهاند، که کاری کردند و در تندادن به روند زندگیِ روزمره، تماشای جنایت را نپسندیدند و عادی نخواستند. و بسیاری انسان رنگارنگ دیگر در جهان که اعتراضهای کوچک و محلیِ خود را کم نپنداشتند و به اندازه قطرهای بر کوه آتش جاری آب ریختند. و البته همزمان مدافعان تا ساکتان بر نسلکشی که آنها هم بودند و هستند. همهٔ ما با هم برگهای از این تاریخ دوساله شدیم و ثواب و گناه واکنشمان، خودِ ما و روایت فردایمان را رها نخواهد کرد.
#یادداشت
@Hameshmedia
اگر طرح صلح پیشنهادی برای غزه با تأیید ضمنی حماس به سرانجامی برسد، این دستکم به معنای تخفیف کابوسی دوساله خواهد بود؛ کابوسی خاکآلود و خونین و دهشتناک. روایت این دو سال با دوگونه روایت است: روایتی که خود بازیگران زخمدیده و دردمند غزهای از سر گذراندند. دوم روایتی که کل انسانهای معاصر در قبال این فاجعه داشتند. برای منی که یکی از افراد گروه دومم، این روایت دوم بیشتر محل توجه است.
تاریخندانی و تاریخنخوانی است، اگر گمان کنیم منازعه بین فلسطینیها و اسرائیلیها و نسلکشی جاری در این دوسال، بزرگترین و هولناکترین فاجعهٔ انسانی بود. چهبسیار کشتارها و جنایتهای بزرگتر که ردّ خود را بر بوم تاریخ بهجای گذاشتهاند. فقط دو قلمش جنگهای جهانی و فاجعههای حاشیهای آنهاست. اما فاجعهٔ اخیر در همین روایت دوم، از یک نظر برای ما ممتاز و متفاوت با نمونههای پیشین در تاریخ است.
این دوسال تجربهٔ زنده و مستقیم و 4k انسان معاصر از قصهای تکراری در تاریخ بود. نکتهای بدیهی، ولی مهم، که این رخداد را برای ما سَرنمون میکند. ما تاریخ را خوانده بودیم، اما از دور و از رهگذر کلماتی سرد و مرده. همذاتپنداری ما با کوهی از انسانهای مرده در تاریخ گذشته، دیریاب بود. اما رویدادهای غزه با کفشی خونین، همگام ما در پیادهروی تاریخ قدم زد و به اینجا رسید. و این برای ما بسیار متفاوت است، ولو آنکه کیلومترها دور از تجربهٔ مستقیم انسانهای درگیر در این فاجعه باشیم.
تاریخ گواه است که انسانهای هر نسل کمابیش به رویدادی اینچنین در زمانهٔ خود گره میخورند. و هر نسلی کمابیش یکی از این فاجعهها را از آنِ خود میکند و روایت دومش را از آن در تاریخ رقم میزند و مینویسد که: شاهدان چه کردند؟ غزه هم عیار نسل ما بود و آزمونی برای ثبت نمرهمان. فاجعهٔ در تراز جهانیِ غزه، تنها آزمون دشوار مردمان آنجا نبود، آن عیار و آیینهٔ واکنش نوع انسان معاصرش هم بود. در فردای تاریخ، ما آدمیانی که این روزها را نفس کشیدیم هم، در کنار هزارانهزار مُردگان این فاجعه خواهیم مرد و یک دسته به حساب خواهیم آمد. فردا در مرور صفحات تاریخ، این تجربه را از منظر روایت دوم هم بررسی خواهند کرد و خواهند پرسید که: ما چه کردیم؟
اگر در مرور کشتارهای استعمارگران در آفریقا و آمریکا و آسیا، از خود میپرسیم که مردمان این کشورها چه داوریای در این ستمها داشتند، این سوال دربارهٔ ما نیز پرسیده خواهد شد. از آن مهمتر، خود ما در همین امروز خود را درگیر در برابر چنین پرسشی مییابیم که در اندازهٔ خود چه کردیم؟ میتوانیم خود را قانع کنیم که در حد خود کاری کردیم و سربلند هستیم؟
مثال داغ این روزها، یعنی کاروان جهانی صمود، نمونهٔ خوبی است. اکنون دستگیرشدگان این کاروان احتمالاً در نزد وجدان خود آرام گرفتهاند، که کاری کردند و در تندادن به روند زندگیِ روزمره، تماشای جنایت را نپسندیدند و عادی نخواستند. و بسیاری انسان رنگارنگ دیگر در جهان که اعتراضهای کوچک و محلیِ خود را کم نپنداشتند و به اندازه قطرهای بر کوه آتش جاری آب ریختند. و البته همزمان مدافعان تا ساکتان بر نسلکشی که آنها هم بودند و هستند. همهٔ ما با هم برگهای از این تاریخ دوساله شدیم و ثواب و گناه واکنشمان، خودِ ما و روایت فردایمان را رها نخواهد کرد.
#یادداشت
@Hameshmedia
👌11👏2👍1
ساخت واژه یا ساختار زبان؟
تلقی عمومی از اصلاح زبانی و کارکرد فرهنگستان (مهم) زبان فارسی در جامعهٔ سیاستزدهٔ ما، ساخت واژههای نو و اهمیت آن است. دوست و دشمن، ناقد و مدافع، هجوگر و توجیهگر، تقریباً در این تلقی همنظرند. تفاوت بر سر ایمان و انکار است. این در حالی است که در پیراستن زبان، چهبسا ساختار از ساخت واژه مهمتر است. به بیان دیگر، اگر نگوییم بیشتر، بلکه همقدر ساخت واژه، ترویج ساختارهای زبانیِ درست و توقف انتشار ساختارهای مخرب، اهمیت دارد.
از نشانههای آن تلقیِ محدود و نخنما از اصلاح زبانی، تأکید بیش از حد بر معادلهای فرهنگستان و پرهیز از بهکارنبردن واژههای بیگانه است. لابد برنامههای صداوسیما در گزارشهای انتقادیاش از سخنان افراد در فضای عمومی و شماتت استفاده از واژههای بیگانه را دیدهاید. طنز تلخ و غفلت ژرف آنجاست که دستگاهی که خود نقشی بزرگ در نشر ساختارهای مخرب زبان فارسی دارد، بر موضوع کماهمیتتر ساخت واژه تمرکز میکند. در حالی که زبان خبری و رسمی و اجرایی برنامههای صداوسیما و نظایر آن در خبرگزاریها، بسیار بیشتر از چند واژهٔ فرنگی، تیشه به ریشهٔ ساختهای روانتر فارسی زده است. این نکته به صداوسیما و خبرگزاری هم محدود نیست. در ابعادی فراگیرتر، ساختار زبان اداری و اجرایی نهادهای حاکمیتی و به تبعش، زبان اداری همهٔ سازمانها، تکلفآمیز و مبهم و کلیشهای است.
اسماعیل امینی در این گفتار، به خوبی بر این میراث بهجامانده از عصر قجری دست میگذارد. زبان اداری و رسانهایِ خشک و عصاقورتدادهای که فهمیدنش به ترجمه نیاز دارد. و ساختارهای مخرب و ناشیوایی که بسیار بیشتر از چند واژه نیازمند اصلاح است. کاش همتی بود که ساختارهای مخرب این زبان الکن رسانهای و اجرایی را میشناخت و ساختارهای روانتر جایگزین را میشناسانْد.
تکلمه: بهخوبی به یاد دارم که در دوران کاری، نامههای اداری را با زبانی نرم و روانتر مینوشتم. به زبان ساده، «خواهشمندم» و «مبذول فرمایید» و «احتراماً» و «مطابق تأکیدات وافر» و «تحیات وافره» و... را حذف میکردم. تلقی بسیاری از همکاران این شده بود که نوشتن نامهٔ اداری را بلد نیستم! بله، من میخواستم به زبان آدمیزاد نامهٔ اداری بنویسم. و نمیخواستم که نوشتن نامهٔ اداریِ غیرفارسی را بلد باشم!
در این زمینه کتاب به زبانِ آدمیزاد؛ یادداشتهایی در ستایش پاکیزهنویسی و نکوهش شلختهنگاری در متون اداری و رسانهای رضا بهاری توصیهکردنی است.
#یادداشت
@Hamesh1
تلقی عمومی از اصلاح زبانی و کارکرد فرهنگستان (مهم) زبان فارسی در جامعهٔ سیاستزدهٔ ما، ساخت واژههای نو و اهمیت آن است. دوست و دشمن، ناقد و مدافع، هجوگر و توجیهگر، تقریباً در این تلقی همنظرند. تفاوت بر سر ایمان و انکار است. این در حالی است که در پیراستن زبان، چهبسا ساختار از ساخت واژه مهمتر است. به بیان دیگر، اگر نگوییم بیشتر، بلکه همقدر ساخت واژه، ترویج ساختارهای زبانیِ درست و توقف انتشار ساختارهای مخرب، اهمیت دارد.
از نشانههای آن تلقیِ محدود و نخنما از اصلاح زبانی، تأکید بیش از حد بر معادلهای فرهنگستان و پرهیز از بهکارنبردن واژههای بیگانه است. لابد برنامههای صداوسیما در گزارشهای انتقادیاش از سخنان افراد در فضای عمومی و شماتت استفاده از واژههای بیگانه را دیدهاید. طنز تلخ و غفلت ژرف آنجاست که دستگاهی که خود نقشی بزرگ در نشر ساختارهای مخرب زبان فارسی دارد، بر موضوع کماهمیتتر ساخت واژه تمرکز میکند. در حالی که زبان خبری و رسمی و اجرایی برنامههای صداوسیما و نظایر آن در خبرگزاریها، بسیار بیشتر از چند واژهٔ فرنگی، تیشه به ریشهٔ ساختهای روانتر فارسی زده است. این نکته به صداوسیما و خبرگزاری هم محدود نیست. در ابعادی فراگیرتر، ساختار زبان اداری و اجرایی نهادهای حاکمیتی و به تبعش، زبان اداری همهٔ سازمانها، تکلفآمیز و مبهم و کلیشهای است.
اسماعیل امینی در این گفتار، به خوبی بر این میراث بهجامانده از عصر قجری دست میگذارد. زبان اداری و رسانهایِ خشک و عصاقورتدادهای که فهمیدنش به ترجمه نیاز دارد. و ساختارهای مخرب و ناشیوایی که بسیار بیشتر از چند واژه نیازمند اصلاح است. کاش همتی بود که ساختارهای مخرب این زبان الکن رسانهای و اجرایی را میشناخت و ساختارهای روانتر جایگزین را میشناسانْد.
تکلمه: بهخوبی به یاد دارم که در دوران کاری، نامههای اداری را با زبانی نرم و روانتر مینوشتم. به زبان ساده، «خواهشمندم» و «مبذول فرمایید» و «احتراماً» و «مطابق تأکیدات وافر» و «تحیات وافره» و... را حذف میکردم. تلقی بسیاری از همکاران این شده بود که نوشتن نامهٔ اداری را بلد نیستم! بله، من میخواستم به زبان آدمیزاد نامهٔ اداری بنویسم. و نمیخواستم که نوشتن نامهٔ اداریِ غیرفارسی را بلد باشم!
در این زمینه کتاب به زبانِ آدمیزاد؛ یادداشتهایی در ستایش پاکیزهنویسی و نکوهش شلختهنگاری در متون اداری و رسانهای رضا بهاری توصیهکردنی است.
#یادداشت
@Hamesh1
Telegram
هامش (تصویری)
دکتر اسماعیل امینی از فاجعهٔ زبان رسانههای رسمی و اداری در تخریب زبان فارسی میگوید.
#ایران
@Hameshmedia
#ایران
@Hameshmedia
👍5
در حاشیهٔ ترجمهٔ کتاب استیون شومیکر
نخستینبار نیست که در این باره در اینجا مینویسم. پس زیادهگویی نمیکنم. بهتازگی دیدم که کتاب استیون شومیکر با عنوان «پژوهشی تاریخیانتقادی دربارهٔ آفرینش قرآن» با ترجمهٔ شخصی با نام مستعار معنادار (س. تیسفون) به فارسی برگردان شده. در مقام دانشجویی خرد در این زمینه که خواب و خوراکش در این چندسال در حوزهٔ پژوهشهای تاریخیانتقادیِ قرآن گذشته، از ترجمهٔ کتابهای علمی و دانشگاهیِ در این زمینه برای مخاطب فارسیزبان، استقبال میکنم. اما به شرطها و شروطها!
الف) مرور فضای انتقادیِ فارسیزبان در مطالعات دینی و قرآنی، همیشه یکی از کارهای همیشگی من است. بارها میبینم که افرادی نامتخصص، در پوشش عنوان ارزانشدهٔ «پژوهشگر دین» و در کالبد «اپوزیسیون سیاسی»، بهویژه در یوتیوب محتواهایی را به نام نقد تاریخ قرآن و ردّ وثاقت تاریخی پیامبر اسلام منتشر میکنند. این نامتخصصان با خواندن دو یا چند اثر رادیکال به زبان انگلیسی، گمان میکنند جزیرهای تازه را کشف کردهاند، که میتوانند کنش سیاسی را با ساعت تحقیقات شکاکانه تنظیم و مبارزه با جمهوری اسلامی را از این وادی هم دنبال کنند. وادیای که با خلط کنش سیاسی و کار علمی، حوزهٔ عمومیِ فارسی را در فهم و نقد این مباحث، مسموم میکند.
ب) ماجرای نکتهٔ الف محدود به فضای یوتیوب نیست. فضای نشر و ترجمهٔ آثار جدید تاریخیانتقادی دربارهٔ قرآن و تاریخ اسلام نیز به نحوی دیگر چنین مسیری را میپیماید. البته من مدعی نیستم که تمام انگیزهٔ کار سیاسی است، اما یک ویژگیِ مهمِ این دست آثار ترجمهشده چنین گمانهایی را تقویت میکند. کدام؟ ترجمههای آثاری از قبیل: خوانش سریانی-آرامی قرآن اثر لوکزمبرگ، پروژهٔ محمدسازی، قرآن مورخان و ... یک صفت مشترک دارند: همگی در مطالعات جدید قرآنپژوهی ذیل دستهبندی تجدیدنظرطلبانه قرار میگیرند. اما اینها یک شاخه از درختی تنومند است و در جای خود شایستهٔ تأمل. اما سایر شاخهها و دستهها چه؟ خبری از ترجمههای «بینام» آنها نیست! چرا؟ چون صفت تجدیدنظرطلبانه (شکاکانهٔ رادیکال) را ندارند، ولو آنکه از نظر محققان این حوزه از نظر علمی اعتبار بیشتری از آثار نامبردهشده داشته باشند.
ج) در مقام دانشجویی خرد که به جهت مشق علمی، بسیاری از آثار استیون شومیکر را مستقیم خواندهام، آثار او را شایستهٔ عنوان «تاریخیانتقادی» نمیدانم. این فقط سخن من دانشجوی خرد نیست. برخلاف تصور غالبشدهٔ این ترجمههای «گزینشی»، تاریخیانتقادی نه به معنای اراده بر شکاکیتِ حداکثری، که به معنای مطالعهٔ خنثیِ متون مقدس و با اتکا به مطالعهٔ عمیق خود متن و منابع پیرامونیِ متقدمتر است.
از این زاویه آثار شومیکر چندان خنثی نیستند. شاکلهٔ آثار او و خاصه همین اثر، گزینشگرانه، جدلی و با سوگیری در ردّ مدعیات سنت اسلامی است. با این حال برای محققان خواندن آثار او سودمند است و ترجمهٔ این اثر فتح باب خوبی است. اما به شرط آنکه اولاً در گامهای نخست آشنایی با روشهای تاریخیانتقادی در مطالعهٔ قرآن، تجدیدنظرطلبیِ رادیکال با کار تاریخیانتقادی یکی گرفته نشود. در ثانی، پژوهشگران مهم غیرتجدیدنظرطلب هم به صف ترجمههای بینام و بانام فارسی افزوده شود.
مشخصاً دربارهٔ این کتاب بگویم که، این اثر را باید در تبار علمی و گفتوگوییِ خود خواند. به زبان دیگر، کتاب «آفرینش قرآن» شومیکر در امتداد گفتوگوی انتقادی با نیکلای ساینای در نقد مدعیات شومیکر است. ساینای پیش از این کتاب دو مقاله با عنوان: When did the consonantal skeleton of the Quran reach closure? (Part I & II) نوشته است که بخش مهمی از آن در نقد آرای شومیکر در تاریخ تدوین قرآن است. خوشبختانه شمارهٔ یک و دو این مقاله به همت گروه انعکاس ترجمه شده. و کتاب آفرینش قرآن پاسخی به این نقدهاست. ماجرای این جدل علمی به همین جا ختم نشده. بلکه ساینای مقالهٔ سومی در سال ۲۰۲۴ در نقد دوبارهٔ برخی مدعیات جدید شومیکر دربارهٔ تاریخ تدوین قرآن در همین کتاب (در کنار نقد آرای گیوم دی و تِسِئی) با عنوان «فیل مسیحی در فضای مکی) The Christian Elephant in the Meccan Room نوشته است.
تکرار کنم، از ترجمهٔ این دست مطالعات که چارچوبهای دگماندیشانه را دربارهٔ قرآن و پیدایشش به چالش میکشد، استقبال میکنم. به شرط آنکه محدود به آثار گزینشگرانه و جدلی کسانی چون شومیکر نماند و پاسخها و آثار افراد مهمتر دیگر هم برای مخاطب فارسیزبان ترجمه شود و نام مطالعات غیرجدلی و علمیِ «تاریخیانتقادی» در فضای فارسی، منحصر در ردّ و جدل و مترادف با تشکیکِ به هر قیمت نشود. مخلوط به کنش سیاسی که هرگز!
در این باره:
سوگیریِ غیرعلمیِ مدخل «تاریخیانتقادی» ویکیپدیای فارسی
خبر خوش ترجمهٔ مقالهٔ مهم نیکلای ساینای
آیا قرآن بعدها تدوین شد؟
سخنرانی سکوت قرآن پس از ۶۵۰ میلادی
#یادداشت
@Hamesh1
نخستینبار نیست که در این باره در اینجا مینویسم. پس زیادهگویی نمیکنم. بهتازگی دیدم که کتاب استیون شومیکر با عنوان «پژوهشی تاریخیانتقادی دربارهٔ آفرینش قرآن» با ترجمهٔ شخصی با نام مستعار معنادار (س. تیسفون) به فارسی برگردان شده. در مقام دانشجویی خرد در این زمینه که خواب و خوراکش در این چندسال در حوزهٔ پژوهشهای تاریخیانتقادیِ قرآن گذشته، از ترجمهٔ کتابهای علمی و دانشگاهیِ در این زمینه برای مخاطب فارسیزبان، استقبال میکنم. اما به شرطها و شروطها!
الف) مرور فضای انتقادیِ فارسیزبان در مطالعات دینی و قرآنی، همیشه یکی از کارهای همیشگی من است. بارها میبینم که افرادی نامتخصص، در پوشش عنوان ارزانشدهٔ «پژوهشگر دین» و در کالبد «اپوزیسیون سیاسی»، بهویژه در یوتیوب محتواهایی را به نام نقد تاریخ قرآن و ردّ وثاقت تاریخی پیامبر اسلام منتشر میکنند. این نامتخصصان با خواندن دو یا چند اثر رادیکال به زبان انگلیسی، گمان میکنند جزیرهای تازه را کشف کردهاند، که میتوانند کنش سیاسی را با ساعت تحقیقات شکاکانه تنظیم و مبارزه با جمهوری اسلامی را از این وادی هم دنبال کنند. وادیای که با خلط کنش سیاسی و کار علمی، حوزهٔ عمومیِ فارسی را در فهم و نقد این مباحث، مسموم میکند.
ب) ماجرای نکتهٔ الف محدود به فضای یوتیوب نیست. فضای نشر و ترجمهٔ آثار جدید تاریخیانتقادی دربارهٔ قرآن و تاریخ اسلام نیز به نحوی دیگر چنین مسیری را میپیماید. البته من مدعی نیستم که تمام انگیزهٔ کار سیاسی است، اما یک ویژگیِ مهمِ این دست آثار ترجمهشده چنین گمانهایی را تقویت میکند. کدام؟ ترجمههای آثاری از قبیل: خوانش سریانی-آرامی قرآن اثر لوکزمبرگ، پروژهٔ محمدسازی، قرآن مورخان و ... یک صفت مشترک دارند: همگی در مطالعات جدید قرآنپژوهی ذیل دستهبندی تجدیدنظرطلبانه قرار میگیرند. اما اینها یک شاخه از درختی تنومند است و در جای خود شایستهٔ تأمل. اما سایر شاخهها و دستهها چه؟ خبری از ترجمههای «بینام» آنها نیست! چرا؟ چون صفت تجدیدنظرطلبانه (شکاکانهٔ رادیکال) را ندارند، ولو آنکه از نظر محققان این حوزه از نظر علمی اعتبار بیشتری از آثار نامبردهشده داشته باشند.
ج) در مقام دانشجویی خرد که به جهت مشق علمی، بسیاری از آثار استیون شومیکر را مستقیم خواندهام، آثار او را شایستهٔ عنوان «تاریخیانتقادی» نمیدانم. این فقط سخن من دانشجوی خرد نیست. برخلاف تصور غالبشدهٔ این ترجمههای «گزینشی»، تاریخیانتقادی نه به معنای اراده بر شکاکیتِ حداکثری، که به معنای مطالعهٔ خنثیِ متون مقدس و با اتکا به مطالعهٔ عمیق خود متن و منابع پیرامونیِ متقدمتر است.
از این زاویه آثار شومیکر چندان خنثی نیستند. شاکلهٔ آثار او و خاصه همین اثر، گزینشگرانه، جدلی و با سوگیری در ردّ مدعیات سنت اسلامی است. با این حال برای محققان خواندن آثار او سودمند است و ترجمهٔ این اثر فتح باب خوبی است. اما به شرط آنکه اولاً در گامهای نخست آشنایی با روشهای تاریخیانتقادی در مطالعهٔ قرآن، تجدیدنظرطلبیِ رادیکال با کار تاریخیانتقادی یکی گرفته نشود. در ثانی، پژوهشگران مهم غیرتجدیدنظرطلب هم به صف ترجمههای بینام و بانام فارسی افزوده شود.
مشخصاً دربارهٔ این کتاب بگویم که، این اثر را باید در تبار علمی و گفتوگوییِ خود خواند. به زبان دیگر، کتاب «آفرینش قرآن» شومیکر در امتداد گفتوگوی انتقادی با نیکلای ساینای در نقد مدعیات شومیکر است. ساینای پیش از این کتاب دو مقاله با عنوان: When did the consonantal skeleton of the Quran reach closure? (Part I & II) نوشته است که بخش مهمی از آن در نقد آرای شومیکر در تاریخ تدوین قرآن است. خوشبختانه شمارهٔ یک و دو این مقاله به همت گروه انعکاس ترجمه شده. و کتاب آفرینش قرآن پاسخی به این نقدهاست. ماجرای این جدل علمی به همین جا ختم نشده. بلکه ساینای مقالهٔ سومی در سال ۲۰۲۴ در نقد دوبارهٔ برخی مدعیات جدید شومیکر دربارهٔ تاریخ تدوین قرآن در همین کتاب (در کنار نقد آرای گیوم دی و تِسِئی) با عنوان «فیل مسیحی در فضای مکی) The Christian Elephant in the Meccan Room نوشته است.
تکرار کنم، از ترجمهٔ این دست مطالعات که چارچوبهای دگماندیشانه را دربارهٔ قرآن و پیدایشش به چالش میکشد، استقبال میکنم. به شرط آنکه محدود به آثار گزینشگرانه و جدلی کسانی چون شومیکر نماند و پاسخها و آثار افراد مهمتر دیگر هم برای مخاطب فارسیزبان ترجمه شود و نام مطالعات غیرجدلی و علمیِ «تاریخیانتقادی» در فضای فارسی، منحصر در ردّ و جدل و مترادف با تشکیکِ به هر قیمت نشود. مخلوط به کنش سیاسی که هرگز!
در این باره:
سوگیریِ غیرعلمیِ مدخل «تاریخیانتقادی» ویکیپدیای فارسی
خبر خوش ترجمهٔ مقالهٔ مهم نیکلای ساینای
آیا قرآن بعدها تدوین شد؟
سخنرانی سکوت قرآن پس از ۶۵۰ میلادی
#یادداشت
@Hamesh1
www.academia.edu
"When did the consonantal skeleton of the Quran reach closure?", Bulletin of the School of Oriental and African Studies 77 (2014):…
Academia.edu is a platform for academics to share research papers.
❤6👍5