Telegram Web
در پی آن‌همه خون،
که بر این خاک چکید،
ننگ‌مان باد این جان!
شرم‌مان باد این نان!
ما نشستیم و تماشا کردیم!

#فریدون_مشیری

@existentialistt
آن‌ها دروغگو هستند!
و می‌دانند که دروغگو هستند!
و می‌دانند که می‌دانیم دروغگو هستند!
با این وجود با صدای بلند دروغ می‌گویند.


#نجیب_محفوظ

@existentialistt
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتند بندگی چیست؟
گفت: خدایت آزاد آفرید، آزاد باش.

#ابوسعید_ابوالخیر


@existentialistt
دولت سردترین موجود از میان هیولاهای سرد بدترکیب است. چون می‌گوید: منِ دولت، همان ملت هستم.
‏با متانت دروغ می‌گوید.
‏هرگز گفته‌هایش را راست نینگارید .

👤‏⁧ #نیچه

@existentialistt
هنگامی که جامعه‌ای به دروغ‌ گوییِ سازمان یافته روی آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلّی شود و به دروغ گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا نکند؛
"صداقت" به خودی خود تبدیل به یک عمل سیاسی می شود و گوینده‌ حقیقت، حتی اگر به دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد، یک «کنشگر سیاسی» محسوب می شود!
در چنین شرایطی شما نمی توانید از سیاست کناره بگیرید و راه خود را بروید. شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخاب کنید:

یا به تشکیلات دروغ می پیوندید
یا یک مخالف سیاسی محسوب می شوید!

👤 #هانا_آرنت
📗 #حقیقت_و_سیاست

@existentialistt
نازی‌ها هر آنچه مثل خودشان نبود حذف می‌کردند و البته این مختص به یهودی‌ها نبود.
نازی‌ها در واقع پایه‌های قدرت خود را با سرکوب شدید و کشتار کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها آغاز کردند. با سرکوب چپ، کشتار کولی‌ها آسانتر شد سپس جمع کردن و کشتار یهودی‌ها ممکن گردید. بعد باید کتاب‌ها را می‌سوزاندند، باید مخالفین فکری را حذف می‌کردند تا می‌توانستند کسانی را که مشابه نبودند حذف کنند.

نازیسم قبل از اینکه جنگ را در اروپا آغاز کند، جنگ تمام عیارش را در آلمان از سال‌ها پیش آغاز کرده بود. شعر معروف مارتین نیمولر بیانگر این واقعیت تاریخی است.

اول سراغ کمونیست‌ها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیست‌ها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودی‌ها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.

@existentialistt
⭕️ #جهل_و_نادانی

❗️قاضی از قاتل انور السادت می‌پرسد چرا او را کشتی؟
قاتل جواب می‌دهد: ایشان یک سکولار است.
قاضی می‌گوید: آيا معنی سکولار را می‌دانید؟
قاتل می‌گوید: نه نمی‌دانم!


❗️در ترور نافرجام نجیب محفوظ (برنده جایزه نوبل، نویسنده مصری)
قاضی از تروریست می‌پرسد: چرا نجیب را با خنجر زدید؟
جانی می‌گوید: به‌دلیل نوشته‌های آن، خصوصا کتاب بچه‌های کوی ما.
قاضی می‌گوید: کتاب را خوانده‌ای؟
قاتل می‌گوید: خیر!


❗️قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و نویسنده مصری می‌پرسد چرا او را کشتی؟
قاتل می‌گوید: او کافر است.
قاضی به قاتل می‌گوید: چطور به این نتیجه رسیدی؟
قاتل: از کتاب‌هایش.
قاضی می‌گوید: آیا کتاب‌هایش را خوانده‌ای؟
قاتل جواب می‌دهد: خیر من اصلا سواد ندارم!

و اینگونه جامعه بشری تاوان جهل و ناد‌انی را داده است و از این پس نیز خواهد داد...

@Existentialistt
...
الی ویسل می‌گفت: «بعد از جنگ، مردگان از همه‌ بازماندگان یک سوال می‌کردند: آیا می‌توانید داستان ما را تعریف کنید؟ حال ما جواب را می‌دانیم: نه‌.
داستان‌های آنها را نمی‌توان گفت و هرگز هم نخواهیم توانست. آنان که‌ حرف زدند، حرف‌هایشان شنیده‌ نشد؛ داستانی که‌ شما شنیدید، داستانی نبود که‌ آنها گفتند...»

@existentialistt
در کشور روسیه تازه انقلاب شده بود.
بلشویک‌ها تمام خانواده‌ی تزار را قتل‌عام کرده بودند...
مردی در میدان سرخ مسکو اعلامیه پخش می‌کرد.
کاگ‌ب او را دستگیر کرد.
پس از بازرسی متوجه شدند که همه‌ی اعلامیه‌هایش سفید است.
به او گفتند: چرا برگه سفید پخش می‌کنی و چیزی رویش ننوشته‌ای؟
جواب داد: دیگر چیزی برای نوشتن نمانده،
همه‌چیز مثل روز روشن است...

@existentialistt
آه ای بخت برگشتگان!
برادرتان را می‌زنند و شما پلک می‌فشارید!
مجروح فریاد می‌کشد و شما سکوت می‌کنید؟!

سفاک ، راست راست می‌چرخد و قربانی انتخاب می‌کند و شما می‌گویید: کاری به کار ما ندارد، پس متوجه خویش‌اش نسازیم؟!
این چه شهریست و شما چه قماش انسان‌هایی هستید؟!
وقتی در شهری ستمی روا می‌شود مردم باید بشورند و در جایی که طغیان نباشد همان به که شهر نابود شود در شعله‌های آتش، از آن پیش‌تر که شب پرده براندازد.

#برتولت_برشت

@existentialistt
پنج دقیقه بعد از اینکه متولد شدی اونا اسم،‌ ملیت، دین و دسته مذهبیت رو مشخص کردن‌ و تو باقی عمرت رو صرف دفاع کردن از چیزایی می‌کنی که خودت انتخابشون نکردی.


@existentialistt
‍ بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رؤیایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

بگذارید این وطن رویایی باشد که رؤیاپروران در رؤیای خویش‌ داشته‌اند.

بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند
نه ستمگران اسباب‌چینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج ِ گل ِ ساختگی ِ وطن‌پرستی نمی‌آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زندگی آزاد است
و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم.

(در این «سرزمین ِ آزادگان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)

بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می‌کنی؟
کیستی تو که حجابت تا ستار‌گان فراگستر می‌شود؟

سفیدپوستی بی‌نوایم که فریبم داده به دورم افکنده‌اند،
سیاهپوستی هستم که داغ برد‌گی بر تن دارم،
سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،
مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته‌ام
اما چیزی جز همان تمهید ِ لعنتی ِ دیرین به نصیب نبرده‌ام
که سگ سگ را می‌درد و توانا ناتوان را لگدمال می‌کند.

من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده‌ام
در زنجیره‌ی بی‌پایان ِ دیرینه سال ِ
سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوه‌های برآوردن نیاز،
کار ِ انسان‌ها، مزد آنان،
و تصاحب همه چیزی به فرمان ِ آز و طمع.

من کشاورزم _ بنده‌ی خاک _
کارگرم، زر خرید ماشین.
سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رؤیا، هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درمانده‌ام. _ آه، ای پیشاهنگان!
من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد،
بینواترین کارگری که سال‌هاست دست به دست می‌گردد.
با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادی‌ترین آرزومان را در رؤیای خود پروردم،
رؤیایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پُرتوان آن هنوز سرود می‌خواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را
سرزمینی کرده که هم اکنون هست.

آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را
به جست‌وجوی آنچه می‌خواستم خانه‌ام باشد درنوشتم
من همان کسم که کرانه‌های تاریک ایرلند و
دشت‌های لهستان
و جلگه‌های سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم
از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم
و آمدم تا «سرزمین آزاد‌گان» را بنیان بگذارم.

آزادگان؟
یک رؤیا_
رؤیایی که فرامی‌خواندم هنوز امّا.

آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
_سرزمینی که هنوز آن‌چه می‌بایست بشود نشده است
و باید بشود! _
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
سرزمینی که از آن ِ من است.
ــ از آن ِ بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،
که این وطن را وطن کردند،
که خون و عرق جبین‌شان، درد و ایمان‌شان،
در ریخته‌گری‌های دست‌هاشان، و در زیر باران خیش‌هاشان
بار دیگر باید رؤیای پُرتوان ما را بازگرداند.

آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید
پولاد ِ آزادی زنگار ندارد.
از آن کسان که زالووار به حیات مردم چسبیده‌اند
ما می‌باید سرزمین‌مان را امریکا را بار دیگر باز پس بستانیم.

آه، آری
آشکارا می‌گویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد می‌کنم که وطن من، خواهد بود!
رؤیای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.

ما مردم می‌باید
سرزمین‌مان، معادن‌مان، گیاهان‌مان، رودخانه‌هامان،
کوهستان‌ها و دشت‌های بی‌پایان‌مان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را _
و بار دیگر وطن را بسازیم!


👤 #لنگستون_هیوز


@existentialistt
«دنیای گندی‌ست؛ انسان‌های شریف از گرسنگی می‌میرند و آدم‌های بد بیش از نیاز می‌خورند، می‌نوشند و حکومت می‌کنند؛ بی‌آن‌که ایمان داشته باشند و به مردم عشق بورزند. اما این همه بیداد پایدار نخواهد ماند.»

👤 #نیکوس_کازانتزاکیس


@existentialistt
این امر را چطور توجیه می‌کنی که خشم همواره به سوی خود فرد خشمگین باز می‌گردد، و هیچ فرد ترس‌آفرینی نیست که خود از ترس رها نباشد؟ در این مورد باید سخن مشهور لابریوس را به یاد آوری، همان سخنی که وقتی در میانه‌ی جنگ ادا شد، توجه تمام مردم را به خود جلب کرد:

«کسی که بسیاران از او می‌ترسند، باید از بسیاران بترسد.»

سنکا/ در باب خشم


@existentialistt
در سکوت شبانه، سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان به زبانی بی‌نام با انسان از چیزهایی از اندیشه‌هایی سخن می گوید که می‌فهمی ولی نمی‌توانی وصف کنی.

📙 #تنهایی_پر_هیاهو
👤 #بهومیل_هرابال

@existentialistt
چون رژیم در بند دروغ‌های خودش است، باید همه‌چیز را جعل کند و وارونه جلوه دهد، باید گذشته را جعل کند، باید حال را جعل کند و باید آینده را هم جعل کند، باید آمارها را جعل کند، باید منکر این شود که یک دستگاه امنیتی فراگیر، غیرپاسخگو و خودسر دارد، باید وانمود کند به حقوق بشر احترام می‌گذارد و باید وانمود کند کسی را مورد پیگرد و آزار قرار نمی‌دهد، باید وانمود کند از هیچ‌چیز و هیچ‌کس نمی‌ترسد، باید وانمود کند در هیچ موردی وانمود نمی‌کند...

👤 #واتسلاف_هاول

@existentialistt
تروما یا آسیب روانی سه فاکتور مهم دارد:
1- Unexpected
2- Unexperienced
3- Unprocessed
به عبارتی هر تروما، حادثه‌ای است که:
۱- غیرمنتظره بوده است
۲- تجربه نشده است
۳- تجزیه و تحلیل درستی از آن صورت نگرفته است.

متودوروس اولین شاگرد اپیکور می‌گوید:
«زخم‌هایی که از ‎درون بر سعادت ما وارد می‌شود، بسیار عمیق‌تر از زخم‌هایی است که از ‎بیرون بر ما وارد می‌شود.»

همانطور که بی‌توجهی به زخم جسمانی به عفونت می‌انجامد، بی‌توجهی به زخم‌های روانی نیز آسیب‌های بیشتری ایجاد خواهد کرد؛ چه خوشبختی‌های ممکنی که ناشکیبانه بواسطه زخم‌های روان از دست می‌روند.
ما در رواندرمانی می‌آموزیم که از طریق گفتگو معانی پنهانِ رنج‌ها و آسیب‌هایمان را دریابیم، در فرایند درمان کلمات و عبارات به کمک ما می‌آیند تا دوباره و این‌بار به شکلی متفاوت در حضور درمانگر رنج‌ها را تجربه کنیم و تجزیه و تحلیل درستی از آن‌ها به دست بیاوریم و در انتها باید بگویم که شفا در واژه‌های درمانجوست، نه سخنرانی درمانگر! یک درمانگر سخن‌گو نمی‌تواند کمک درستی به شما بکند، آنچه باعث تغییر می‌شود تجربه‌ی متفاوت آسیب‌های گذشته است.


متن: #عباس_ناظری

@existentialistt
Khatereha
Shahin Rastin
"خاطره‌ها" دریای بی‌رحم عمیق‌اند...

Artist: shahin rastin


@existentialistt
دنیای ذهن، فضای نامحدودی از فانتزی‌‌ها و امیدهایمان است، همانجایی که به ما قدرت درک و تصور می‌دهد، جایی‌ست که می‌توانیم احساساتمان را پردازش کنیم و رفتارمان را انتخاب کنیم، این دنیای ذهنی در ارتباط با پدر و مادر ایجاد می‌شود و تعیین کننده‌ی نگرش ما در زندگی خواهد بود.
اما هنگامی که این نگرش و ذهنیت‌ با «واقعیاتِ زندگی» منطبق نمی‌شود ما را دچار تعارض می‌کند، تعارضاتی که منشأ آن نه در بیرون، بلکه درون ما قرار دارد، یعنی همان دنیای ذهنی. تعارض از جایی آغاز می‌شود که قبل از مواجهه با "واقعیت"، در دنیای ذهنی‌مان انتظاراتی داریم که اگر محقق نشود، فکر می‌کنیم به ما ظلم شده و حقمان این نبوده، در حالیکه واقعیت به انتظارات ما اهمیتی نمی‌دهد و همیشه به همانگونه‌ای که هست ظاهر می‌شود، این مواجهه‌ی دردناک، به سوگ می‌انجامد، به زبان آرتور شوپنهاور: «جهان سوگناک است.» و چه تعبیر درستی است که ما همواره در سوگ فانتزی‌ها و خواسته‌هایی می‌مانیم که در کودکی درونمان به وجود آمدند اما هیچگاه با واقعیت منطبق نشدند، سوگی که با خود مجموعه‌ای از خشم و بغض و اندوه و درماندگی به همراه می‌آورد. اکنون مسأله این است که اگر پیوسته به فانتزی‌هایمان بچسبیم و خواهان رسیدن به آن باشیم، فرصت سبک زیستن و رها بودن را از دست خواهیم داد، هرچند شاید بتوانیم به بخشی از فانتزی‌هایمان برسیم اما واقعیت این است که همه‌ی ما هیچگاه نمی‌توانیم به همه‌ی خواسته‌های ذهن‌مان دست یابیم، بهتر آن است که به درون خود بازگردیم و با نگاهی مُصلحانه به جای جهان بیرون، دنیای درون را تغییر دهیم، بپذیریم که هسته‌ی تعارض درون خود ما قرار دارد، نه دنیای بیرون، اینگونه می‌توانیم ظرفیت سوگوار بودن را به دست بیاوریم و می‌توانیم بفهمیم که "حسرت" بخشی از زندگی‌ست، "پشیمانی" گریزناپذیر است، به تعویق انداختنِ "سوگ" رنج بیشتری به همراه می‌آورد و در پایان آنکه دنیای درون روانی‌اش را می‌شناسد و می‌داند که چگونه با خودش در صلح باشد، جام جادویی اندوهش را خواهد شکست.
.
.
متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
2025/06/27 23:02:21
Back to Top
HTML Embed Code: