Telegram Web
حالا یکی از من سوال کند، پس برای چه چیزی داشتم اینطور خودم را زجر می‌دادم؟ جواب این است: برای اینکه اگر هیچ کاری نمی‌کردم و دست روی دست می‌گذاشتم، حوصله‌ام سر می‌رفت، برای همین خودم را آزار می‌دادم. بله، درست است. کمی دقیق اگر به خودتان نگاه کنید، آقایان، آنوقت می‌فهمید همین است که می‌گویم. آدم خودش برای خودش ماجرا می‌تراشد و زندگی‌اش را طوری ترتیب می‌دهد که قدری خوش باشد و وقتش را به نحوی بگذراند. چقدر برایم پیش می‌آمد، از چیزی که سهوا رخ داده بود، ناراحت شوم. دیگر خودتان می‌دانید، اولش سرِ هیچ و پوچ ناراحت می‌شوی، بعدش هم می‌افتی به جان خودت و تا آنجا پیش می‌روی که آخرش- واقعا و حقیقتا- آزرده می‌شوی. من که تمام عمرم به همین کارها گذشت و دیگر کار به جایی رسید که نمی‌توانستم بر خودم مسلط باشم. یک بار هم زد به سرم عاشق شوم، حتی دوبار چنین فکری به ذهنم رسید.

سرورانِ من، به شما اطمینان می‌دهم که حسابی رنج کشیده
ام! در عمق قلبم باور نداشتم که دارم زجر می‌کشم و به خودم می‌خندم، اما خوب، در هر حال، زجر می‌کشیدم. بله، خیلی هم واقعی و حقیقی بود. ضجه می‌زدم و از خود بیخود می‌شدم... همه‌اش از ملال است، آقایان!


📕
#یادداشت‌های_زیرزمینی
👤 #داستایفسکی

@Existentialistt
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هرگز حافظ را اینگونه نخوانده‌اید و احساس نکرده‌اید. شگفت انگیز است!
صحبت‌های جالب رشید کاکاوند در برنامه کتاب باز

@Existentialistt
وقتی که همه پرنده‌ها برای زمستون به سوی جنوب کوچ می‌کنند، یه پرنده‌ عجیب و غریب راهش رو کج کرده به سمت شمال. در حالی که به خودش می‌لرزه در سرما به سمت شمال پرواز می‌کنه و میگه "اینطوری نیست که من یخ و سرما و زمینِ پر از برف رو دوست داشته باشم، بلکه به خاطر این به شمال میرم که بعضی وقت‌ها دوست دارم که تنها پرنده شهر باشم!"

👤 #شل_سیلور_اشتاین

@Existentialistt
پُفیوز کسی است که فکر می‌کند خیلی باهوش است، هیچ وقت نمی‌تواند جلوی دهانش را بگیرد. مهم نیست بقیه چی می‌گویند، او باید مخالفتش را بکند. یک آدم پفیوز تمام سعی‌اش را می‌کند که تو همیشه خیال کنی گند زده‌ای. مهم نیست تو از چی حرف میزنی، او بهتر از تو می‌داند...!

📕 #گهواره‌ی_گربه
👤 #کورت_ونه_گوت

@Existentialistt
Audio
My love

شما را دعوت می‌کنم به شنیدن جادوی Kisnou

@Existentialistt
جلو من ایستاد و گفت: در نظر یک سنگ را مجسم کنید به بزرگی یک عمارت بزرگ. خیال کنید این سنگ آویزان است بالای سر شما. اگر یک دفعه بیفتد روی سرتان شما حس می‌کنید دردی؟
سنگی به بزرگی یک عمارت؟ البته وحشتناک است.
من کاری ندارم به و حشتناکی‌اش احساس رنج را می‌گویم. درد حس خواهید کرد یا نه؟
سنگی به بزرگی یک کوه. میلیون‌ها تن؟ البته فرصت احساس درد نخواهم داشت.
اما اگر به راستی ایستاده باشید زیر آن، تا وقتی بالای سر شما آویزان است می‌ترسید از رنج مرگ، خیلی! بزرگترین دانشمندان و معروفترین دکترها، همه خیلی می‌ترسند. در حالیکه همه‌شان خوب می‌دانند که رنجی نخواهند کشید اگر بیفتد. با این همه همه‌شان از رنجش می‌ترسند.
در سنگ هم رنج نیست اما وجود دارد ترس از رنج، خدا همان درد وحشت از مرگ هست.

📕 #جن_زدگان
👤 #داستایفسکی

@Existentialistt
1
#هرشب_یک_جمله

«اگر برآنی که به خودت آسیب نرسانی، هرگز نخواهی توانست به پاکی و آراستگی دست یابی…»

👤 #لودویک_ویتگنشتاین

@Existentialistt
گردش روزگار بدون ما ادامه خواهد داشت. پس هم اکنون باید موفق شویم تا سربلند زندگی کنیم و این افق‌های دوردست را نبینیم یا یاد بگیریم که ببینیم و از آن هراسی نداشته باشیم و امروزیان را دریابیم.
شانس ما باهم بودن است. به هم یاری می‌دهیم که در این آخرین مرحله از حادثه‌ی زندگی سربلند بیرون بیاییم. مقاطعی که در روند این حادثه طی می‌کنیم مکرر نخواهد بود.
بازگشت به عقب یا تکراری هم در کارمان نیست‌. پس منحصر به فرد بودن هر مقطع خود امکانی است در جهت ایجاد تنوع و تحمل پذیری آن. حق انتخاب هم که با ما نبوده فقط امید باید با ما باشد که: چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند.

📕 #زمان_رازداری
👤 #سیمون_دوبووآر

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله

‏وقتی انسان آموخت - آن هم نه فقط بر روی کاغذ -
که چگونه با رنج‌هایش تنها بماند
چگونه بر اشتیاقش به گریز چیره شود، آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد.

👤 #آلبر_کامو

@Existentialistt
با تو از فریضه‌ای جدید سخن می‌گویم:

«یکدیگر را دوست بدارید.»


📕 #انجیل [یوحنا]

@Existentialistt
آموزه‌ای پدید آمد و باوری در کنارش: همه‌چیز پوچ است؛ همه‌چیز یکسان است؛ همه‌چیز رو به پایان!
و از تمام تپه‌ها پژواک آمد: همه‌چیز پوچ است؛ همه‌چیز یکسان؛ همه‌چیز رو به پایان!
آری، خرمن کرده‌ایم، اما میوه‌هامان چرا همه سیاه و تباه شدند؟ دوش از ماهِ بدخواه چه فرو افتاد؟
کارِمان همه بیهوده بوده است و شرابِ مان زهر گشته است و چشمِ بد بر کِشت‌ها و دل‌هامان داغِ زردی زده است. چنان خشکیده‌ایم همه که اگر آتش در ما افتد خُرد و خاکستر خواهیم شد. آری، آتش نیز از ما به تنگ آمده است!
چشمه‌هامان همه خشکیده‌اند. دریا نیز پس رفته است. زمین هم می‌خواهد از هم دهان باز کند، اما ژرفنا نمی‌خواهد فروبلعد!
دریغا، کجاست دریایی که باز در آن غرق می‌توان شد: زاریِ ما اینگونه بر فرازِ مرداب‌هایِ کم ژرفا طنین‌افکن است.
به‌راستی، خسته‌تر از آنیم که تن به مرگ دهیم. هنوز بیداریم و زنده، اما در گورخانه‌ها!

📕 #چنین_گفت_زرتشت
👤 #فردریش_نیچه

@Existentialistt
گداهای دیگری هستند که حرفه‌ای نیستند، و خشن و وحشتناک هستند- درست مثل همین امروز، وقتی که می‌خواستم نامه را از پسرک بگیرم، مردی کنار حصار ایستاده بود و افراد را برای پول گرفتن انتخاب می‌کرد و به من گفت: نیم کوپک به من بده آقا، به خاطر مسیح. صدایش چنان خشن و بی‌ادبانه بود که احساس وحشتناکی وجودم را لرزاند. آدم‌های ثروتمند از فقیر‌هایی که به صدای بلند از بختشان شکوه و شکایت می‌کنند خوششان نمی‌آیند. می‌گویند اینها سمج هستند و مزاحمشان می‌شوند! بله، فقر همیشه سمج است. شاید غرولند این گرسنه‌ها خواب را از سر ثروتمندان بپراند!


📕 #بیچارگان
👤 #داستایفسکی

@Existentialistt
✍️ روز بعد باز دوباره برگشته بودم دفتر. احساس بیهودگی می‌کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه چیز به هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همه‌ی ما فقط ول می‌گشتیم. و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچک می‌کردیم تا فضای‌های خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتا این کارهای کوچک را هم نمی‌کردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همین‌طور. فقط نمی‌دانم چه جور گیاهی بودم. احساس می‌کردم که یک شلغمم. تلفن زنگ خورد. برش داشتم.
بله؟
" آقای بلان شما یکی از برندگان قرعه‌کشی جوایز ما هستید. "

👤 #چارلز_بوكوفسكی

@Existentialistt
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✍️ پای رنج‌های عظیم خویش یا دیگران که به میان می‌آید، شعری از هولدرلین در مویرگ‌هایم جریان می‌یابد؛ آنجا که می‌گوید: «مرارت‌های این انسان وصف‌ناپذیر به نظر می‌آیند ناگفتنی، بیان‌نکردنی.»
آری! رنج‌های عظیم ما همان‌جاست، آنجایی که از سخن گفتن باز می‌ایستیم و به درون خود می‌غلتیم؛ زیرا خود و تنها خود از آنچه بر ما گذشته است، آگاهیم. ما زبان را به ارث می‌بریم و از واژه‌های یکسان برای رنج‌های متفاوت استفاده می‌کنیم. از این‌روست که هرگاه که می‌خواهیم لب به سخن بگشاییم و از رنج‌هایمان بگوییم، می‌ترسیم؛ می‌ترسیم که مبادا بگوییم و درک نشویم، مبادا درست فهمیده نشویم، مبادا نتوانیم منظور خود را به مقصد برسانیم. رنج‌های ما خصوصی‌ترین اندام‌های روان‌مان هستند؛ شایسته نیست که آنها را برای هرکسی به معرض نمایش بگذاریم.

متن: #عباس_ناظری

پ‌ن: پیانیست پولانسکی فیلمی‌ست به عظمت رنج‌های بشری، موسیقی بی‌بدیل شوپن

@Existentialistt
#هرشب_یک_جمله

و اینجا کسی با صداقت و درستی به یاری کسی برنخاست، دستانی که برای کمک به پاکدامنی دراز نمی‌شوند، بدترین نوع دستانند.

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
و آزادگی نیچه...! آیا می‌شد همچون او زندگی کرد؟ نه خانه‌ای، نه قیدوبندی، نه حقوقی و نه فرزندی که نیاز به رسیدگی داشته باشد، نه ساعت کاری دارد و نه نقشی در اجتماع برعهده گرفته است. این آزادی وسوسه‌اش می‌کرد.

📕 #وقتی_نیچه_گریست
👤 #اروین_دیوید_یالوم


@Existentialistt
✍️ رفتار خوب و مهربانانه با انسان‌ها درخور تحسین و پاداش نیست. ما هرگز نمی‌توانیم با قاطعیت بگوییم که روابط ما با دیگران تا چه حدی از احساسات ما، از عشق ما، از فقدان عشق ما، از لطف و مهربانی ما، و یا از کینه و نفرت ما، سرچشمه می‌گیرد و تا چه حد از قدرت و ضعف درمیان افراد تأثیر می‌پذیرد.

نیکی حقیقی انسان -درکمال خلوص و صفا و بی هیچ‌گونه قید و تکلف- فقط در مورد موجوداتی آشکار می‌شود که هیچ نیرویی را به نمایش نمی‌گذارند. آزمون حقیقی اخلاق بشریت (اساسی‌ترین آزمونی که به سبب ماهیت عمیق آن، هنوز برای ما به خوبی محسوس نیست) چگونگی روابط انسان با حیوانات است، به‌خصوص حیواناتی که دراختیار و تحت تسلط او هستند. و اینجاست که بزرگترین ورشکستگی بشر تحقق یافته است. آن‌هم ورشکستگی بنیادی که ناکامی‌های دیگر نیز از آن ناشی می‌شود.

📕 #بار_هستی
👤 #میلان_کوندرا

@Existentialistt
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیدی چه شد!؟ آنقدر اصالت را به دیگران دادم و برای دیگران ارزش قائل شدم تا در نهایت خود را نابود کردم. حالا جهنمی برای خود ساخته‌ام که نظیر ندارد. اینک ایستاده‌ام در باد تا سوختنم را نظاره ‌کنم.
نمی‌توانم افکارم را جمع کنم، حواسم پرت است و باز قلم در دستانم می‌شکند.
دود می‌شوم و از خود می‌پرسم آیا می‌توانم بارِ دیگر به خویشتن خویش بازگردم، همانجایی که روزی رهایش کردم! آیا می‌توانم اصالت را به خویش دهم و نه به دیگری؟ چطور نیاموخته بودم که در این جهان هرکسی تنها مسئول خودش خواهد بود؟
خدای من باز هم وراجی می‌کنم!
من که هرگز نتوانستم آنچه می‌خواستم را بر زبان بیاورم، نمی‌دانم چه اصراری‌ بر سخن گفتن یا نوشتن دارم...!

متن: #عباس_ناظری

@Existentialistt
✍️ ذره ذره محبت را باختم و شکست را بردم.

وقتی که در برنامه‌ریزی سال نو (کریسمس) همسرم را به زور با کسانی که دوست نداشت به سفر بردم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی که پول پس‌انداز مشترک را برای خرید BMW آخرین مدل خرج کردم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی که در جمع خانوادگی جواب دندان‌شکنی به برادر و مادرش دادم و سر جا نشاندم‌شان فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی برای خریدهای ریز و درشت زنانه برچسب حماقت به همسرم زدم و وانمود کردم که گریه‌اش را ندیدم و پولش را بودجه‌بندی کردم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی در گردش یک‌روزه جلوی دوستان، عیب‌های همسرم را گفتم و همه خندیدیم و کمی سر به سرش گذاشتم و کارهایش را مسخره کردم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی دلش می‌شکست و ناراحت می‌شد و می‌خواستم زیادی لوس نشود و محل‌اش نمی‌گذاشتم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی سعی می‌کردم جلو دیگران وانمود کنم که من عاقل‌ترم و اشتباهات تقصیر اوست و تنهایش می‌گذاشتم فکر کردم که بردم، اما باختم.
وقتی سعی نمی‌کردم که مانند او شوم،
فکر می‌کردم که بردم اما در اصل باختم.
زندگی و محبت را ذره ذره باختم و شکست را طی سال‌ها زندگی مشترک بردم...

همدلی یعنی مبارزه با خودخواهی به خاطر دیگری...

بهترین متن مجله #نیویورک_تایمز در سال 2014

@Existentialistt
2025/09/06 00:15:37
Back to Top
HTML Embed Code: