Telegram Web
✳️ بعد از جاسازی نقشه...

تمام بدنم را زیر آب بردم و به‌سختی از توی آب خودم را رساندم به زیر پلی که ده‌پانزده‌ متری‌ام بود. زیر دهانۀ پل خیلی سریع با دست و لولۀ اسلحه‌ام گِل‌و‌لای و لجن‌ها را کندم و نقشه را جاسازی کردم. با دست‌های یخ‌کرده و بی‌جان محل جاسازی شده را صاف و با لجن‌ها استتارش کردم. نزدیکی دهانۀ پل سرم را هم بردم زیر آب و چند متری زیر آب حرکت کردم تا رسیدم به فضایی باز. در طول مسیر، یکی‌دو بار هم سرم را از زیر آب بیرون آوردم تا نفسی تازه کنم. رفتن زیر آب با عینک خودش مصیبتی بود. گلوله‌ها همچنان می‌آمد و دیگر نمی‌دانستم از کدام طرف است؛ دشمن است یا نیروهای خودمان.

صدای گلوله‌ها و غرش توپخانۀ خودی همه‌جا را گرفته بود. صداهایی می‌آمد که فریاد می‌زدند: «بیاین این‌طرف. بجنبین. بیاین این‌طرف.»

ظاهراً تا من داشتم نقشه را مخفی می‌کردم، تب‌وتاب اطرافم کم شده بود. از آب بیرون آمدم، گِل‌های اسلحۀ کبوتر را پاک کردم. تکانش دادم تا آب و گلش بیرون بیاید. مسلح کردم و خیز برداشتم به‌سمت صدایی که می‌گفت بیایید این‌طرف. دویدم پشت تپه. پنج نفر رو‌به‌رویم بودند. همه لباس کردی پوشیده بودند؛ دقیقاً شبیه راهنمایمان.

یکی‌شان به‌ طرفم شلیک کرد. خودم را انداختم روی زمین تا ببینم باید چه‌کار کنم. دو نفر دیگر نشانه گرفتند و گفتند تسلیم شوم. باورم نمی‌شد. با اینکه صداهای بچه‌ها از من دور نبود، ولی غافلگیر شدم. یک لحظه همه‌چیز ایستاد و بُهتِ این اتفاق اجازه نمی‌داد هیچ تصمیمی بگیرم یا تکانی به خودم بدهم. همه‌چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. ذهن و بدنم قفل شده بود. حیران و بهت‌زده کارم را تمام‌شده فرض کردم. بین پنج نیروی دشمن محاصره شده بودم.

صداها دَرهم شده بود؛ گلوله‌ها و توپخانه و سروصدای نیروها. این میان، باران هم قصد آرام‌شدن نداشت. بی‌رحمانه می‌بارید و هر دانه‌اش که روی من می‌ریخت، مثل گلوله‌ای داغ بر بدن خیسم می‌نشست. خسته بودم. بدنم پر از گل‌ولای و لباس‌هایم سنگین شده بود. به‌سختی و با تهدید دو نفری که بالای سرم ایستاده بودند، بلند شدم و روی دو زانویم نشستم.

از من خواستند پیراهنم را سریع دربیاورم. من را سپردند به سه نفری که با فاصله ایستاده بودند و خودشان جای دیگری رفتند. انگار آنها بیشتر از من ترسیده بودند. یکی‌شان گفت: «زود باش؛ وگرنه می‌زنم! زود باش.» سریع من را گشت و تمام لوازم شخصی داخل جیب و دوربین و اسلحۀ کبوتر و قطب‌نما، حتی چنددانه خرمایی را هم که از شب قبل برایم مانده بود، گرفتند. فقط شلوار نظامی تنم بود. چند قدم که می‌رفتم، روی زمین می‌افتادم. با تهدید مجبورم کردند به‌طرف تپه ای دیگر بدوم.

در مسیر و در جایی دورتر از خودمان، دیدم گروهی دیگر کسی را گرفته‌اند. عینک نداشتم و درست نمی‌دیدم. پاهایم برهنه بود و نمی‌توانستم درست راه بروم. تمام انرژی‌ام رفته بود. چندبار تا برسم پای تپه، از خود بی‌خود شدم و افتادم روی زمین. باران روی بدن لُختم می‌ریخت و تنم را می‌شست. قبل از اینکه به تپه برسیم، بالای سر دو جنازه ایستادیم. معلوم بود همین چند دقیقۀ پیش شهید شده‌اند. یکی‌شان را شناختم. دیشب بلندگوبه‌دست داشت نیروها را سازماندهی می‌کرد. با لباسی پر از گل و چهره‌ای رنگ‌پریده و چشمانی بی‌حرکت، روی زمین افتاده بود. داشتم نگاهش می‌کردم که ضربه‌ای به کمرم خورد و صدایی بلند شد.
- حرکت کن!

#محمدمجید_عمیدی_مظاهری
#تاکسی_دایموند۵۳
[خاطرات خودنوشت #غلامرضا_شیران]
نشر ستارگان درخشان
صفحات ۴۶ تا ۴۸.

@Ab_o_Atash
1
✳️ التزام شهید دکتر شهریاری به نماز شب

مسئولیت خوابگاه با من بود و معمولاً برای اطمینان از اینکه تأسیسات خوابگاه دچار اشکال نشده باشد، به قسمت‌های مختلف خوابگاه سر می‌زدم. خیلی وقت‌ها ساعت ۴ صبح آقای مجید شهریاری را در نمازخانه می‌دیدم. اول فکر می‌کردم چون با سه‌چهار نفر دیگر در یک اتاق است، به نمازخانه می‌رود تا در جای خلوت درس بخواند. بعدها متوجه شدم ایشان «نماز شب» می‌خواند.

#حسین_مروتی
#شهید_علم
نشر معارف
خاطره ۱۰.

@Ab_o_Atash
5
✳️ علامه شرف‌الدین و آرمان بزرگ اتحاد اسلامی

عالم ربانی‌ای که در این نوشته شناسانده شده است، سیدعبدالحسین شرف‌الدین موسوی عاملی است؛ پاسدار بزرگ حقایق اسلام و مصالح مسلمین.

شرف‌الدین در راه شناساندن درست و حکیمانه مذهب پیروان آل‌محمد«ص» در دنیای پرآشوب قرن چهاردهم اسلامی - بویژه در جهان عرب - گام‌هایی بس بلند برداشت و به مقصودِ تحقق ‌بخشیدن به آرمان والای «اتحاد اسلامی» کوشش‌های بی‌شمار کرد. زندگی، افکار، اعمال، روش‌ها و منش‌های شرف‌الدین می‌تواند برای همگان سرمشقی گرانقدر باشد...

در این آغاز، افکار را به امری مهم توجه می‌دهم: یکی از مسائل بنیادین و بسیار بااهمیت برای ما مسلمانان، در سطح سیاست‌های جهانی و سیاست‌های منطقه‌ای، مسئلهٔ «اتحاد اسلامی» است. برای تجدید عظمت اسلام و تأمین رهایی مسلمانان از چنگال جنایتکاران شرق و غرب، تنها راه اتحاد اسلامی است؛ بلکه امروز همه‌چیز مسلمانان در گرو این امر است.

لازم است یادآوری کنم که برای تحقق‌بخشیدن به این آرمان بزرگ، باید ماهیت مسئله درست شناخته شود و به همگان درست شناسانده شود، در غیر این ‌صورت امیدی به پیروزی نیست. مسئله این است: اتحاد اسلامی، نه اتحاد مذهبی. باید این دو را از هم جدا کرد. دشمنان ما برای اینکه این هدف اعلا تحقق نیابد، «وحدت اسلامی» را به «وحدت مذهبی» برمی‌گردانند تا عملی نباشد و این خیانت است، از سوی هرکس القا شود. هیچ مصلح اسلامی نمی‌خواهد دو جریان ۱۴قرنیِ تسنن و تشیع را یکی کند، یا یکی را به سود دیگری کنار گذارد. همه می‌خواهند مسلمانان، با وجود فرقه‌ها و مذاهب، در جبههٔ اسلامی متحد شوند و در برابر دشمنان اسلام بایستند. این اتحاد است که مورد نظر بزرگان و متفکران اسلام است و عملی است و وظیفه هر مسلمان است که در راه تحقق آن بکوشد. دشمن، دشمن اسلام و مسلمانان است و برای او سنی و شیعه فرق نمی‌کند. پس مسلمانان نیز باید در برابر او بایستند...

با توجه به امر مهمی که یاد شد، بیان دلایل مذهبی و توضیح مبانی جهان‌بینی هر مذهب، در داخل اقالیم اسلام، زیانی به «آرمان بزرگ اتحاد» نخواهد رسانید، به شرط آنکه نویسندگان و گویندگان از نقل مطالب ضعیف پرهیز کنند، تهمت و افترا نزنند، ادب را رعایت کنند و اخلاق اسلامی و شئون برادری را ملحوظ دارند.

شرف‌الدین که هم‌اکنون این رساله به نام او منتشر می‌شود، خود در راه این دو خدمت بزرگ (نشر حقایق مذهبی و دعوت به «اتحاد اسلامی») ۶۰ سال به جان کوشید. همچنین در پهنه‌های مبارزات وسیع با «امپریالیسم» و «فئودالیسم»، همواره حضورهایی تعیین‌کننده و پیگیر داشت.

#محمدرضا_حکیمی
#شرف‌الدین
انتشارات دلیل ما
صفحات ۱۳ تا ۱۵.

@Ab_o_Arash
1
✳️ حق ندارید این زنان را بشناسید!

ما حق نداریم دوشیزه «مشین» را بشناسیم که در اشغال پاریس به‌ وسیله نازی‌ها از سنگر نهضت مقاومت فرانسه ضربه‌هایی چنان کاری بر ارتش هیتلری زد که دو بار، غایبانه به مرگ محکوم شد و با اینکه خود یهودی است، انسان بودن و آزادی را در اوجی می‌فهمد که اکنون در صف فداییان فلسطینی، علیه صهیونیسم می‌جنگد!

ما حق نداریم هزاران دختر پاریسی را بشناسیم که دوشادوش مجاهدان الجزایری، بی‌نام‌ و نشان و بی‌انتظار پاداش دنیوی یا ثواب اخروی، در سازمان‌های مخفی، سنگرهای کوهستانی و قلب پایگاه‌های جنگلی، از سینه آتش‌ریز صحرای الجزایر تا زیرزمین‌ها و پناهگاه‌های شهر شهوت و شراب -پاریس‌-، علیه استعمار فرانسه و قداره‌بندانی چون ژنرال دوگل جنگیدند و شکنجه‌های هولناک را و شهادت‌های شکوهمند را در راه آزادی ملتی بیگانه استقبال کردند...

و زن تا آنجا پیش رفته که تجسم ایده‌آل یک ملت و مظهر نجات و غرور و افتخار یک نژاد شده است. ما حق داریم مادام «توئیگی» را بشناسیم، به نام آخرین مظهر ایده‌آل زن تمدن غرب، ملکه زیبایی جهان در سال ۱۹۷۱ و در کنارش برجسته‌ترین زنان نمایندهٔ زن اروپا، یعنی همین‌ها که گوشت‌های قربانی دستگاه‌های تولید اروپایی‌اند، همین اسباب‌بازی‌ها و عروسک‌کوکی‌های سرمایه‌داری و کنیزان تمدن جدید که تمام ارزش‌های اجتماعی و فضایل انسانی‌شان در لباس‌هایشان است و در اسافل اعضایشان. اینها را ما ایرانی‌ها حق داریم به‌ عنوان زن متمدن اروپایی بشناسیم.

#علی_شریعتی
#زنانی_که_حق‌_نداریم_بشناسیم
#سمانه_سهرابی
چشم‌انداز ایران
شماره ۱۰۵.

@Ab_o_Atash
7👏1
✳️ عبدالباسط و یک تکرار خوب قرائت

اختلاف قرائت را بعضی‌ها برای خودنمایی می‌خوانند، یعنی واقعاً هیچ فایده‌ای ندارد؛ قرائت‌های شاذ و ضعیف، قرائت‌های مهجور. گاهی اوقات یک آیه را مثلاً فرض کنید در پنج‌شش قرائت به شکل مختلف تکرار می‌کنند، هیچ فایده‌ای هم ندارد.

این‌جور اختلاف قرائت خواندن خیلی مطلوب نیست، بنده هیچ توصیه نمی‌کنم؛ با اینکه بعضی از اختلاف قرائت‌ها خیلی خوب است که حالا من نمونه‌هایش را عرض می‌کنم. بعضی از اختلاف قرائت‌ها خیلی خوب است، اما یک جاهایی هست که اختلاف قرائت - که موجب تکرار می‌شود - هیچ فایده‌ای برای اثرگذاری ندارد؛ هیچ، گاهی اوقات حتی یک مقداری ذهن را دور هم می‌کند، متوجه یک چیزهای دیگر می‌کند اما یک جاهایی خیلی خوب است.

من دوسه نمونه را ذکر بکنم: یکی این تلاوت عبدالباسط است در سوره یوسف، «هَیتَ لَک»، که همین‌طور پشت سر هم تکرار می‌کند، یعنی منتظر نمی‌ماند که آیه را تمام کند، بعد تکرار کند. «وَ قالَت هَیتَ لَک»، «وَ قالَت هِئتَ لَک»، «وَ قالَت هِئتُ لَک»؛‌ همین‌‎طور مدام تکرار می‌کند. او می‌خواهد اهمیت موقعیت را نشان بدهد. اگر همین‌طوری بخواند و عبور کند، یک‌چنین موقعیت مهمی مورد توجه مستمع قرار نمی‌گیرد. یک جوانی در یک اتاق خلوتی و یک زن آنچنانی‌ای با این اصرار متوجه اوست و او امتناع می‌کند. این اهمیت این مسئله است؛ یعنی می‌خواهد موقعیت را آنچنان مشخص کند در ذهن مخاطب که کأنه دارد در مقابل چشم او اتفاق می‌افتد، لذاست که تکرار می‌کند. این‌جور تکرار هم در تلاوت‌های قرّاء خوب برجستهٔ عرب کم است که همین‌طور بلافاصله پشت سر هم تکرار کند.

این یک نمونه است. اینها خوب است؛ اینها را اگر چنانچه دوستان تمرین کنند و این‌جور عمل کنند و اگر چنانچه مثلاً یک جایی اختلاف قرائتی وجود دارد، این را بیان کنند، به نظر می‌رسد خیلی خوب است.

#سیدعلی_حسینی‌_خامنه‌ای
بیانات در محفل انس با قرآن
سوم فروردین ۱۴۰۲.

@Ab_o_Atash
3👏2
✳️ شیطنت‌های ما...

همه ‌چیز روبه‌راه شده بود. آن‌وقت از آنجا رفتیم و رفتیم سر تل قراضه حیاط عقبی؛ آنجا که کفش‌کهنه‌ها و بطری‌شکسته‌ها و اسباب‌های مندرس و این‌جور چیزها را روی هم ریخته بودند. و این‌ور و آن‌ور گشتیم و یک لگن رختشویی کهنهٔ حلبی پیدا کردیم و سوراخ‌هایش را گرفتیم و آوردیمش به زیرزمینی برای اینکه درش ‌آش بپزیم و پر از آردش کردیم. و رفتیم ناشتایی بخوریم و سر راه دو تا میخ دراز پیدا کردیم که تام گفت: به درد جیم می‌خورد تا با آن اسم خودش و درددل‌هایش را به روی دیوار زندان بکَند و یکی از آنها را گذاشتیم توی جیب دامن خاله‌‌سالی که روی یک صندلی گذاشته شده بود و یکی دیگر را گذاشتیم لای نوار کلاه عموسیلاس که روی میز بود، چون از بچه‌ها شنیده بودیم که پدر و مادرشان امروز می‌روند سروقت سیاه فراری. و رفتیم ناشتایی خوردیم و سر میز، تام یک قاشق کش رفت و انداخت توی جیب عموسیلاس و خاله‌سالی هنوز نیامده بود. این بود که ما مجبور شدیم یک کمی صبر کنیم.
و وقتی که آمد، جوشی و برافروخته و غیظ‌آلود آمد و با یک دست فنجان قهوه را برداشت و با دست دیگر توی سر بچه‌ای که دم دست‌تر بود زد و گفت: «زیرورو را گشتم و پیدا نکردم. سر درنمیارم. یالا بگو چه بر سر آن یکی پیرهنت آوردی؟»

دلم هری ریخت پایین و یک تکه نان خشک توی گلویم گیر کرد و به سرفه افتادم که نان از حلقم پرید بیرون و خورد توی چشم یکی از بچه‌ها...

#مارک_تواین
#هکلبری_فین
#ابراهیم_گلستان
انتشارات آگاه
صفحه ۲۶۸.

@Ab_o_Atash
1
✳️ میرزای‌شیرازی: مدرس مرا به تعجب می‌افکند!

میرزای‌شیرازی که در عصر خود از فقهای بزرگ و مجتهدین درجه اول شیعه و مورد قبول مردم بوده و همان شخصیتی است که یک فتوای او، نهضت علیه رژیم و تنباکو را در عصر ناصرالدین شاه به وجود آورده است و مدرس از محضرش مستفیض گشته، درباره مدرس چنین فتوا و درجه اجتهاد داده است:

«این سید اولاد رسول‌الله پاکدامنی اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهی من را به تعجب می‌افکند. در مدتی بسیار کوتاه از تمام هم‌درس‌هایش درگذشته و در منطق، فقه و اصول سرآمد همه یارانش می‌باشد و قوهٔ قضاوت او در حد کمال و نهایت درستکاری و تقواست.»

#حسین_مکی
#مدرس_قهرمان_آزادی
بنگاه ترجمه و نشر کتاب
جلد اول، صفحه ۴۸.

@Ab_o_Atash
5
✳️ نماینده‌ای که تا آخرین روز از مجلس حقوق نگرفت

این را خیلی‌ها هنوز فراموش نکرده‌اند که «فضل‌الله» تا آخرین روزی که نماینده مجلس بود، یک قِران از آنجا حقوق نگرفت. همیشه سرش بالا بود وقتی می‌گفت: «من تموم زندگی خودم و خونواده‌م رو از نون منبر دارم.»

حتی در وصیتنامه‌اش نوشت: «من از بیت‌المال و سهم امامی که می‌گرفتم، فقط در مواقعی که ممنوع‌المنبر بودم، استفاده می‌کردم.»

#معصومه_شیبانی
#شهید_فضل‌الله_محلاتی به روایت همسر شهید
نیمه پنهان ماه، جلد ۲۱
انتشارات روایت فتح
صفحه ٧٠.

@Ab_o_Atash
1
✳️ بلای جنس بنجل «اعتدال» بر سر هاشمی‌رفسنجانی

درست برعکس [عبدالله نوری]، اکبر هاشمی‌رفسنجانی... در اوج اطمینان خویش از یک پیروزی تضمین‌شده از سوی حکومت، دریافت که این‌بار این مردم هستند که باید شکست یا پیروزی را رقم بزنند.

هاشمی‌رفسنجانی عملاً یک فرصت استثنایی برای تعویض پست سیاسی خود را از دست داد. او که همواره آموخته‌های خویش در جایگزینی مناسب [مناصب؟] در پناهگاه‌های سیاسی را با مهارت به‌کار می برد، این‌ بار دچار خطا شد.

هاشمی‌رفسنجانی که در عهد اول انقلابیگری (دهه اول) از محافظه‌کاری اجتناب می‌کرد و در روزگار خوش محافظه‌کاری (دهه دوم) بر چپ‌گرایی طعنه می‌زد، در عصر اصلاح‌طلبی، محافظه‌کاری تمام‌عیار شد که بی‌توجه به اراده ساخت اجتماعی می‌کوشید تمنای محال ساخت سیاسی برای صیانت از سنت‌های محافظه‌کارانه را برآورده کند و بدین‌ترتیب هوشمندترین فروشنده بدل کالای پررونق روزگار که در عهد چپ‌نمایی، کالای انقلاب و در عصر راست‌گرایی، متاع توسعه را رنگ‌ و لعاب زده می‌فروخت، فروشنده جنس بنجلی به نام «اعتدال» شد که حتی آن درصد رأی‌دهنده سنتی نیز به این استاد بازار سیاست نیز مشتری آن نشدند...

حتی اگر نماینده سی‌ام تهران به پیامی در خردادماه ۷۹ مرد اول مجلس شود، او مرد آخر پارلمانی است که مردم به آن رأی داده‌اند.

#محمد_قوچانی
#عصر_آزادگان
۲۶ اسفند ۱۳۷۸
صفحه ۱۲.

@Ab_o_Atash
2
✳️ میرزا کوچک‌خان به روایت یان کولارژ

اسدبیک در کتاب «نفت و خون»، کوچک‌خان را فردی متعصب و نیمه‌وحشی ترسیم می‌کند که هیچ‌گاه حمام نمی‌گیرد، ناخن‌ها و موی سرش را کوتاه نمی‌کند، ژنده‌پوش است و هدف او چیزی جز جنگ علیه خارجی‌ها و ثروتمندان نیست. طرفداران او شبیه اشباح هستند و بغیر از جنگ با انگلیسی‌ها، کارشان غارت است. اسدبیک فقط چند روزی در سال ۱۹۱۸ در بخش کوچکی از گیلان (بین نرگستان تا انزلی) سفر کرده، شخصاً کوچک‌خان را ندیده و فقط افسانه‌هایی درباره او شنیده بود.

من سال ۱۹۲۱ وارد گیلان شدم، از نزدیک کوچک‌خان را می‌شناختم و اغلب با او تماس داشتم و تا فروریختن نهضت در بین انقلابیون زندگی کردم. باید بگویم تجربهٔ من چیزی کاملاً خلاف گفتهٔ اسدبیک است.

کوچک‌خان تا سرحد افراط به نظافت خود می‌رسید. موهایش بلند ولی همیشه مرتب بود. لباسی از پارچه‌ای خشن ولی کاملاً تمیز داشت و هیچ‌گاه پاره و ژولیده نبود. از دیدن خارجی‌ها همیشه استقبال می‌کرد و هیچ‌گاه علیه ایشان اقدامی نمی‌کرد. معاون و مشاور مورد اعتماد او گائوک آلمانی بود. در لحظات استراحت با آرامی به گفته‌های ما دربارهٔ اروپا گوش می‌کرد و بسیاری از آنها را به‌کار می‌برد. بسیار ساده و جامع صحبت می‌کرد. برعکس دیگر ایرانی‌ها جمله‌های توخالی و اصطلاحات تعارفی به‌کار نمی‌برد. این همان چیزی است که به واسطهٔ آن در شرق نمی‌توان هیچ‌گاه به اصل مطلب رسید. به عنوان رهبر نهضت، ملایم بود. هرگز ندیدم دستور تنبیه شدید کسی را بدهد. مردم دهات گیلان او را با تمام وجود می‌پرستیدند. دهکده‌های نیمه‌سوخته و ویرانی که اسدبیک از آنها عبور کرده بود نباید سبب تعجب کسی شود، در این منطقه جنگ داخلی در جریان بود.

بارها در سرفرماندهی، کوچک‌خان را می‌دیدم و‌ امکان آن را داشتم تا او را زیر نظر داشته باشم. همیشه یک‌جور رفتار می‌کرد. آرام و ملایم، حد غذاخوردنش را داشت، کم حرف می‌زد و بیشتر گوش می‌داد. چندین ‌بار او را در اردوگاه نظامی گوراب زرمیخ دیدم و شاهد آن بودم که مردم دهات چه احترامی به او می‌گذارند.

هیچ‌گاه یاد آن شب زیبای ایرانی را از خاطر نمی‌برم که در بالکن کلبهٔ کوچک‌خان با او و گائوک نشسته بودیم. در آن‌زمان دیگر کمی فارسی یاد گرفته بودم. کوچک‌خان روسی می‌دانست و جایی که گیر می‌کردم گائوک ترجمه می‌کرد. با گائوک سیگار می‌کشیدیم و کوچک‌خان تسبیح می‌گرداند. همه‌‌جا سکوتی آرام‌بخش برقرار بود و آسمان پرستاره تاریک بالای سر ما قرار گرفته بود.

پس از گفت‌وگوهایی درباره اسلحه و مهمات، کوچک‌خان شاید از روی ادب، دربارهٔ کشور من سؤال کرد؛ بویژه درباره ثروت طبیعی و وضع اجتماعی ما. ابتدا فقط به‌طور دقیق به سؤال‌ها جواب می‌دادم اما پس از چندلحظه زبانم باز شد و با هیجان دربارهٔ همه‌چیز به‌طور مفصل توضیح دادم. به کامل‌ترین وجهی که می‌توانستم در آن دوردست‌ها تصویرش را در ذهنم زنده کنم. پنج‌ سال بود که از وطنم خبری نداشتم و در این لحظه سخت بی‌قرارش بودم. گائوک تحت‌تأثیر گفته‌های من دربارهٔ ساسکس صحبت کرد به‌گونه‌ای که گویی بهشت روی زمین است. در تاریکی نشسته بودیم، فقط ستارگان نور می‌پراکندند و گاهی سیگار ما برقی می‌زد. کوچک‌خان آرام گوش می‌کرد. در پایان از جایش بلند شد و چنین گفت: «خداوند بزرگ است. هر آنچه آرزویش را داریم به ما ارزانی خواهد داشت.»

پیش از رفتنم، با کوچک‌خان خداحافظی کردم. این آخرین باری بود که او را می‌دیدم. در مزرعهٔ حسن‌خان (آلیانی) با سری پایین افکنده، قدم می‌زد و با تسبیحی در دست هر کسی را که به کوه می‌رفت در آغوش می‌گرفت. مرا نیز در آغوش گرفت و از خدماتی که برایش انجام داده بودم تشکر کرد. با اینکه چندین سال از آن لحظه گذشته، همیشه تصویر دلشکسته و مغموم او را از آخرین وقایع در مقابل خود می‌بینم. باقیمانده مریدان او با آخرین نیروی خود دفاع می‌کردند. قزاق‌ها حالا دیگر از طرف منجیل هم می‌جنگیدند. بنابراین از سه طرف راه بر او بسته شده بود. شاید ایمان خویش را به موفقیت از دست داده بود و اطرافیانش نیز چنین حالی داشتند. بسیاری از هوادارانش او را ترک کردند. کیش‌دره از جنگجویان خالی شده بود. کوچک‌خان با گائوک و امان‌الله خان (زندش) به همراهی مجاهدینش رفتند.

توضیح: «یان کولارژ» مهندسی اهل چکسلواکی بود که برای کار عازم قفقاز شد اما بعد از جنگ‌های داخلی و کشت و کشتار و پیروزی بلشویک‌ها و چند بار زندانی ‌شدن، تصمیم گرفت به کشورش برگردد. با کشتی به گیلانِ درگیر جنگ و انقلاب آمد، به جنگلی‌ها پیوست و به عنوان مهندس و اسلحه‌ساز به آنها کمک می‌کرد. در خاطرات او، روایت‌هایی خاص درباره جنگ‌های داخلی قفقاز، حیدرخان عمواوغلی و ملاقات‌های رضاخان (سردارسپه) با میرزا کوچک ثبت شده است.

#بیگانه‌ای_در_کنار_کوچک‌خان
[خاطرات #یان_کولارژ]
#رضا_میرچی
انتشارات فرزان روز
از صفحات ۱۲۷ تا ۱۵۶.

@Ab_o_Atash
5
✳️ برای #رضا_امیرخانی عزیز

برخیزکه دستان دعا منتظرند
قیدار و علی و ارمیا منتظرند

پی‌رنگ هزار داستان در دل توست
برگیر قلم که واژه‌ها منتظرند

#محمدمهدی_سیار

@Ab_o_Atash
13👍4🤣1
✳️ آلودگی روزافزون و نصایح مسئولانه!

در تهران روزاروز کلی خودروی جدید به ترافیک شهری افزوده می‌شود، از آن‌طرف برنامه مدون و معینی هم برای خارج‌ کردن خودروهای فرسوده، حل گره‌های ترافیکی و حمل‌ونقل همگانی نداریم، آن‌وقت خیال می‌کنیم در این دنیای باقالی‌به‌چندمن، صبح به صبح ذیل نصایح پدرانهٔ مسئولان، هوا تمیزتر می‌شود؟ زهی خیال باطل!

طرفه آنکه همان مسئولی که امروز آلودگی هوا را محکوم می‌کند و برای آن یقه چاک می‌کند که دیروز روز در خوش‌خوشانِ توسعه، قیچی سه‌منی به دست می‌گرفت و روبان خودروسازی جر می‌داد. این یعنی عدم درک فرآیند! تو خود بر علت پا می‌فشاری و آنگاه ساده‌لوحانه معلول را محکوم می‌کنی!
یکی بر سر شاخ و بن می‌برید...

#رضا_امیرخانی
#نشت_نشا
انتشارات قدیانی
صفحات ۱۰ و ۱۱.

@Ab_o_Atash
4
✳️ چه کسانی می‌خواستند دوران ریاست‌ جمهوری را تمدید کنند؟

در سال‌های پایانی دولت ششم (سال ۱۳۷۵) مگر کسانی نمی‌خواستند دوره ریاست جمهوری را تمدید کنند و صریحاً پیشنهاد می‌کردند که با تغییر قانون اساسی این کار انجام شود؟ اینکه مطلب پنهانی نیست!... چه کسی جز رهبری به گونه‌ای مدبرانه، منطقی، بدون ایجاد سروصدا، تبلیغات و... از این رویداد پیشگیری کرد؟

سردمداران اصلی این مسئله که اظهاراتشان در مطبوعات همان‌زمان ثبت شده و موجود است، آقای طاهری (امام جمعه وقت اصفهان)، دکتر مهاجرانی (وزیر ارشاد دوره آقای خاتمی)، آقای عبدالله نوری (وزیر کشور دوره آقای خاتمی و از حامیان اصلی آقای کرباسچی)، آقای حسن روحانی (نماینده رهبری در شورای عالی امنیت ملی) و... بودند.

#علی_ذوعلم
#نقد_قال
[تأملی بر یک نامه]
انتشارات کانون اندیشه جوان
صفحه ۲۹۹.

@Ab_o_Atash
1👍1
✳️ اگر غرب اسرائیل را به حال خود رها می‌کرد...

نراقی: من از تو تعجب می‌کنم. چرا مدام خود را به کوچه‌ چپ می‌زنی؟ چرا می‌خواهی، با «اما» و «اگر» گفتن و حرف‌زدن از «حکومت‌ها»، از حقیقت رو بگردانی؟ مگر من نگفتم که درباره حمایت از اسرائیل، غرب «چپ» و «راست» ندارد؟ چرا این‌همه اصرار ‌داری که «مردم» غرب را از «حکومت»‌های غربی تفکیک کنی؟ «حکومت»‌های غربی، بالاخره، در «مردم» غرب ریشه دارند. و مگر من نگفتم که به چشم خود در یونسکو دیدم که تمام روشنفکران مو بور و چشم آبی‌ غربی، چه آنان که شب‌ها «کاپیتال» در بغل می‌خوابند و چه آنان که «انجیل» را همیشه به سینه می‌فشارند، طرفدار اسرائیل بودند؟ این نکته ربطی به «حکومت‌»های غربی ندارد. روشنفکران، به ‌هر حال از «مردم»‌اند. و مگر باز من نگفتم که سارتر، که در غرب به عنوان یکی از نمایندگان روشنفکران «ضد حکومت» شناخته‌شده است و در خیلی موارد در صدد بوده است که از «آزادی‌ها» دفاع کند، درباره اسرائیل، مثل سایر روشنفکران اروپایی، کر و کور است و از حکومتی دفاع می‌کند که اساس آن بر ظلم و ستم نسبت به مردم فلسطین استوار است؟ مگر سارتر و همفکرانش نمی‌دانند که اسرائیل به‌طور کلی نژادپرست است؟ مگر نمی‌دانی که در اسرائیل باید «یهودی» به دنیا آمد تا بتوان تبعه‌ این کشور شد؟ و مگر نمی‌دانی که در اسرائیل نه‌تنها «یهودی» از «غیر یهودی»، بلکه، حتی «یهودی غربی» نیز از «یهودی شرقی» تفکیک می‌شود؛... در کشوری همچون فرانسه، «افکار عمومی‌ مردم» است که به رهبری‌ فرانسوا میتران‌ها و ژان‌ پل سارترها، از اسرائیل دفاع می‌کند و حاضر نیست کوچک‌ترین امتیازی به مردم فلسطین بدهد. این همان آزادی‌ آتنی است: «متروپل»، آزادی‌ «پری‌فری» را نابود می‌کند.

البته، برای اینکه سوء‌تفاهمی پیش نیاید، لازم می‌دانم در همین ‌جا اضافه کنم که یهودیان در شرق، بویژه در فلسطین و در کشورهای عربی، قرن‌ها با مسلمانان در صلح و صفا زندگی کرده‌اند و هیچ‌وقت در شرق احساس غیریهودی، به نوعی که در اروپا دیده شده به ‌وجود نیامده است. غرب بود که با یهودیان جنایتکارانه رفتار کرد و اکنون نیز همین وجدان بیمار و معذب غربی است که ضدیهود بودن گذشته خود را، به صورتی بیمارگونه‌تر، تبدیل کرده است به یک یهودنوازی‌ ضد عرب! طبیعت بیمار تمدن غرب، همیشه، در طول تاریخ، یا افراط کرده است یا تفریط. و همه‌ اینها از اینجاست که غرب به «حق» و «عدالت» توجهی ندارد.

اگر غرب اسرائیل را به حال خود وا می‌گذاشت، مشکل فلسطین قطعاً حل می‌شد و مثلاً، کنفدراسیونی از اسرائیل و اعراب به‌ وجود می‌آمد. علت اینکه اسرائیل حاضر نیست به هیچ قیمتی با اعراب کنار بیاید، در حقیقت همین حمایت بیمارگونه‌ای است که غرب از این کشور می‌کند.

#آزادی_حق_و_عدالت
[مناظره #احسان_نراقی و #اسماعیل_خویی]
(چاپ دوم، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷)
صفحات ۱۶۷ تا ۱۷۰.

@Ab_o_Atash
👍7🤣1
✳️ آگاه‌سازی و مبارزه سیاسی حضرت ام‌البنین«س»

از ویژگی‌های بسیار مهم «ام‌البنین» توجه به زمان و مسائل مربوط به آن است. ام‌البنین از افرادی بود که با توجه به شجاعت و شهامت فراوان، به علت تأثیر عمیق و ژرف مبارزهٔ کلامی برای مخالفت با عاملان واقعهٔ کربلا، از سخنرانی و مرثیه‌خوانی و اشعار جانسوزی که از آن صحبت شد، استفاده کرد تا ندای مظلومیت کربلاییان را به گوش نسل‌های آینده برساند.

پس از این فاجعهٔ عظیم، مجلس سوگواری برپا می‌کرد، تا از این طریق راه شهدای کربلا را زنده نگه ‌دارد و همهٔ زنان بنی‌هاشم در آن مجلس شرکت می‌جستند و به یاد شهدای کربلا اشک می‌ریختند. او در مرثیهٔ جوانان ازدست‌رفته‌اش اشعار جانسوزی دارد...

مورخان می‌نویسند: «پس از شهادت عباس، ام‌البنین هر روز به همراه عبیدالله، فرزند عباس، به بقیع می‌رفت و نوحه می‌خواند و گریه می‌کرد و مردم اجتماع می‌کردند و همراه با او می‌گریستند.»

خواندن اشعار برای عزاداری گاه جنبه‌های دیگری دارد. ام‌البنین با این اشعار هم حماسهٔ کربلا و شجاعت پسران خود و مظلومیت حق را به مردم زمان خود و آیندگان معرفی می‌کرد و هم تاریخ کربلا را واگویه می‌کرد و در قالب عزاداری و مرثیه‌سرایی نوعی اعتراض به حکومت وقت می‌کرد و مردم که اطراف او اجتماع می‌کردند، نسبت به عمال بنی‌امیه متنفر و منزجر می‌شدند.

وی پس از کربلا بار رسالت سیاسی و اجتماعی خویش را به دوش گرفت و پیام‌های مهم کربلا را به فرداها صادر کرد و ارزش‌های معنوی این حماسهٔ عرفانی را زنده نگاه داشت. به‌راستی وقتی قبر مطهر عباس علیه‌السلام و برادرانش در کربلاست، چرا ام‌البنین به بقیع می‌رود؟ آیا به این نیست که مردم در آنجا اجتماع می‌کنند؟ و آیا به خاطر این نیست که بزرگان اسلام و پیشینهٔ اسلامی مردم در این خاک خفته‌اند و در آنجا مردم به یاد حماسه‌های جوانمردان صدر اسلام می‌افتادند؟

#زندگینامه_مادر_مهتاب
مرکز تحقیقات رایانه‌ای قائمیه اصفهان
صفحه ۲۱ نسخهٔ الکترونیک

@Ab_o_Atash
4
✳️ وقتی الهه شهید شد...

آمدم بالای سر الهه. دستش را گرفتم توی دستم. برخلاف این یکی‌دو روز قبل، کف دستش کمی گرم شده بود. صورتش را بوسیدم و گفتم: «الهی من قربونت بشم عزیزم.»

آفتاب که بیرون زد، با امیر رفتیم خانه تا برای مریم  لباس تمیز بیاوریم. اضطراب بدی توی دلم افتاده بود. برای همین، وقتی برگشتیم بیمارستان اول رفتم اتاق الهه، ولی همان دم در خشکم زد؛ روی تخت الهه کسی نبود. چشم‌هایم می‌خواست از حدقه دربیاید و مثل مرغ سرکنده بال‌بال می‌زدم. دویدم سمت اتاق پرستاری: «بچه‌ام... الهه... الهه... بچه‌ام کو؟!»

یکی از پرستارهای شیفت صبح که می‌خواست آرامم کند، شانه‌ام را گرفت و گفت: «خانم ضیاء! خانم ضیاء! آروم باشین.»
گفتم: «چطور آروم باشم؟! الهه‌ام رو کجا بردین؟»
نفس عمیقی کشید و زل زد توی چشم‌هایم. آرام گفت: «بردنش پایین توی سردخونه.» تا این را گفت، مُردم. الههٔ من را برده بودند توی سردخانه؟! یعنی نتوانسته بودند صبر کنند من برسم و دستگاه را از بدنش جدا کنند؟

داشتم می‌افتادم روی زمین. داد زدم: «شما خجالت نکشیدین؟ چطور روتون شد با بچه من این کار رو بکنین؟ غلط کردین بچه من رو بردین گذاشتین توی سردخونه. من بیست‌وچند ساله دارم توی این بیمارستان کار می‌کنم، چند دقیقه منتظر نشدین من برگردم؟»

پرستاری که روبه‌رویم ایستاده بود، چیزی نمی‌گفت. می‌دانست که من مادری داغدارم و چیزی نباید بگوید. دویدم سمت سردخانه و توی دلم داد می‌زدم: «الهه! مامان! الان می‌آم پیشت، برت می‌دارم با خودم می‌برمت.»

#آزاده_فرزام‌نیا‌
#امسال_قبول_می‌شویم
[برگی از زندگی #عفت_نجیب‌ضیاء]
انتشارات راه یار
صفحات ۱۸۷ و ۱۸۸.

@Ab_o_Atash
2
✳️ نتایج اسفبار بی‌اعتنایی به حقوق مستضعفان

پیامبر اکرم«ص» فرمود: هنگامی که مردمان نسبت به بینوایان جامعه خود محبت نکنند و بازارهای خویش را (برای توانگران) پر از کالاهای متنوع سازند و بر جمع کردن مال همت گمارند، خداوند آنان را به چهار خصلت (و بدبختی) گرفتار می‌سازد: قحطی روزگار، ستم حاکمان، خیانت کارگزاران حاکم و چیرگی دشمنان.

#ابوحامد_محمد_غزالی
#احیای_علوم_دین
#مؤیدالدین_محمد_خوارزمی
#حسین_خدیوجم
انتشارات علمی و فرهنگی
جلد ۴، صفحه ۲۹۱.

@Ab_o_Atash
2
✳️ راه انبیا

نباید تصور کرد که برای آدمی تنها دو راه وجود دارد؛ یکی راه خوب و دیگری راه بد. نباید تصور کرد که در ابتدای این دو راه تابلویی نصب کرده و روی آن نوشته‌اند که راه خوب از این‌طرف است و راه بد از آن‌طرف؛ که حقیقت جز این است. باید از مسیح یاد بگیریم. که به گمراهان راه‌هایی را نشان می‌داد که آدمی را از مسیر بدی به مسیر خوبی می‌رساند. به آنها می‌فهماند که چنین کاری بسیار دشوار اما ممکن است.

#الکساندر_دوما
#مادام_کاملیا
#محمد_مجلسی
نشر دنیای نو
صفحه ۳۷.

@Ab_o_Atash
👎2
✳️ لانهٔ مرغِ پریده...

رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغ‌دیده را

یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشکِ دیده را

آن دیگری بر او بفشاند گلاب و شهد
تا تقویت کند دل محنت‌کشیده را

یک جمع دعوتش به گل و بوستان کند
تا برکنندش از دل، خارِ خلیده را

جمع دگر برای تسلای او دهند
شرح سیاهکاری چرخِ خمیده را

القصّه! هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبتِ بر وی رسیده را

آیا که داد تسلیت خاطرِ حسین
چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟

آیا که غمگساری و اندُه بری نمود
لیلای داغ‌دیدۀ زحمت‌کشیده را؟

بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانۀ مرغِ پریده را ...

#ایرج_میرزا

@Ab_o_Atash
2😭2
2025/12/04 19:12:37
Back to Top
HTML Embed Code: