Telegram Web
✳️ وقتی الهه شهید شد...

آمدم بالای سر الهه. دستش را گرفتم توی دستم. برخلاف این یکی‌دو روز قبل، کف دستش کمی گرم شده بود. صورتش را بوسیدم و گفتم: «الهی من قربونت بشم عزیزم.»

آفتاب که بیرون زد، با امیر رفتیم خانه تا برای مریم  لباس تمیز بیاوریم. اضطراب بدی توی دلم افتاده بود. برای همین، وقتی برگشتیم بیمارستان اول رفتم اتاق الهه، ولی همان دم در خشکم زد؛ روی تخت الهه کسی نبود. چشم‌هایم می‌خواست از حدقه دربیاید و مثل مرغ سرکنده بال‌بال می‌زدم. دویدم سمت اتاق پرستاری: «بچه‌ام... الهه... الهه... بچه‌ام کو؟!»

یکی از پرستارهای شیفت صبح که می‌خواست آرامم کند، شانه‌ام را گرفت و گفت: «خانم ضیاء! خانم ضیاء! آروم باشین.»
گفتم: «چطور آروم باشم؟! الهه‌ام رو کجا بردین؟»
نفس عمیقی کشید و زل زد توی چشم‌هایم. آرام گفت: «بردنش پایین توی سردخونه.» تا این را گفت، مُردم. الههٔ من را برده بودند توی سردخانه؟! یعنی نتوانسته بودند صبر کنند من برسم و دستگاه را از بدنش جدا کنند؟

داشتم می‌افتادم روی زمین. داد زدم: «شما خجالت نکشیدین؟ چطور روتون شد با بچه من این کار رو بکنین؟ غلط کردین بچه من رو بردین گذاشتین توی سردخونه. من بیست‌وچند ساله دارم توی این بیمارستان کار می‌کنم، چند دقیقه منتظر نشدین من برگردم؟»

پرستاری که روبه‌رویم ایستاده بود، چیزی نمی‌گفت. می‌دانست که من مادری داغدارم و چیزی نباید بگوید. دویدم سمت سردخانه و توی دلم داد می‌زدم: «الهه! مامان! الان می‌آم پیشت، برت می‌دارم با خودم می‌برمت.»

#آزاده_فرزام‌نیا‌
#امسال_قبول_می‌شویم
[برگی از زندگی #عفت_نجیب‌ضیاء]
انتشارات راه یار
صفحات ۱۸۷ و ۱۸۸.

@Ab_o_Atash
3
✳️ نتایج اسفبار بی‌اعتنایی به حقوق مستضعفان

پیامبر اکرم«ص» فرمود: هنگامی که مردمان نسبت به بینوایان جامعه خود محبت نکنند و بازارهای خویش را (برای توانگران) پر از کالاهای متنوع سازند و بر جمع کردن مال همت گمارند، خداوند آنان را به چهار خصلت (و بدبختی) گرفتار می‌سازد: قحطی روزگار، ستم حاکمان، خیانت کارگزاران حاکم و چیرگی دشمنان.

#ابوحامد_محمد_غزالی
#احیای_علوم_دین
#مؤیدالدین_محمد_خوارزمی
#حسین_خدیوجم
انتشارات علمی و فرهنگی
جلد ۴، صفحه ۲۹۱.

@Ab_o_Atash
4
✳️ راه انبیا

نباید تصور کرد که برای آدمی تنها دو راه وجود دارد؛ یکی راه خوب و دیگری راه بد. نباید تصور کرد که در ابتدای این دو راه تابلویی نصب کرده و روی آن نوشته‌اند که راه خوب از این‌طرف است و راه بد از آن‌طرف؛ که حقیقت جز این است. باید از مسیح یاد بگیریم. که به گمراهان راه‌هایی را نشان می‌داد که آدمی را از مسیر بدی به مسیر خوبی می‌رساند. به آنها می‌فهماند که چنین کاری بسیار دشوار اما ممکن است.

#الکساندر_دوما
#مادام_کاملیا
#محمد_مجلسی
نشر دنیای نو
صفحه ۳۷.

@Ab_o_Atash
👎2
✳️ لانهٔ مرغِ پریده...

رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغ‌دیده را

یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشکِ دیده را

آن دیگری بر او بفشاند گلاب و شهد
تا تقویت کند دل محنت‌کشیده را

یک جمع دعوتش به گل و بوستان کند
تا برکنندش از دل، خارِ خلیده را

جمع دگر برای تسلای او دهند
شرح سیاهکاری چرخِ خمیده را

القصّه! هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبتِ بر وی رسیده را

آیا که داد تسلیت خاطرِ حسین
چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟

آیا که غمگساری و اندُه بری نمود
لیلای داغ‌دیدۀ زحمت‌کشیده را؟

بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانۀ مرغِ پریده را ...

#ایرج_میرزا

@Ab_o_Atash
😭53
✳️ علی حاتمی؛ تطهیر قبل از مرگ

حالا مثل اینکه از این سینما هم باید بروم و یا به قول دیالوگ فیلم‌هایم طعمه دام و صید صیاد شدم و یا می‌شوم و شاید این پایان عشق است و یا آغاز راه و اگر مرگی هست، هیچ‌گاه چیز ترسناکی نیست. همان‌طور که در شاهنامه ما هم نبوده و یا به همان نحو که من در فیلم‌هایم مرگ را ترسیم کرده‌ام، دلشدگان، مادر و... حتی در فیلم مادر، مرگ قبلاً تمرین می‌شود.

من در فیلم‌هایم، پرسوناژهایم را قبل از مرگ تطهیر می‌کنم. هر چند خداوند عادل است و رحمان و رحیم، ولی من که در این موارد یک آدم عامی و سنتی هستم و یا داستان‌هایم را با مرگ جمع کرده‌ام و یا بیانیه‌های مهم فیلم‌های من با مرگ به تماشاگر القا شده و شاید همهٔ داستان بشر در مرگ و زندگی خلاصه شود و البته مرگ، پایانی بر زندگی نیست.

#علی_حاتمی
#گفت‌وگو_با_سیدابراهیم_بحرالعلومی
ماهنامهٔ سینمایی فیلم
دی‌ماه ۱۳۷۵.

@Ab_o_Atash
3
✳️ برگ‌هایی از زندگی خلبان شهید احمد کشوری

از همان روزها که مجله‌هاى مبتذل مد را با پول توجیبى ماهانه‌اش مى‌خرید و در باغچه خانه به آتش مى‌کشید؛ از همان روزها که صندوق جمع‌آورى کمک براى فقرا تهیه مى‌کرد و خودش بیشترین سهم صندوق را مى‌پرداخت و مى‌گفت: مسلمان نباید فقط به فکر خودش باشد و از همان روزها که به عنوان نخستین داوطلب مأموریت هوایى در غائله کردستان، دستش را بالا کرد و به عملیات رفت، همه باید مى‌دانستند که بال پرواز گشوده است و هر لحظه ممکن است آسمانى شود.

در جبهه هر بار که از مریم سه ‌ساله و على سه ‌ماهه‌اش صحبت مى‌شد، مى‌گفت: آنها را به اندازه‌اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم تنگ نکنند.

شهید علی‌اکبر قربان‌شیرودی، همرزم شهید کشوری، درباره او گفته است: احمد، استاد من بود. زمانی که صدام به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی سینه‌اش بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود اما او جواب داده بود: وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی‌خواهم.

او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آن‌گونه جنگید که بیابان‌های غرب کشور را به گورستانی از تانک‌ها و نفرات دشمن تبدیل کرد. کشوری شجاعانه به استقبال خطر می‌رفت، مأموریت‌های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می‌داد، شب‌ها دیر می‌خوابید و صبح‌ها خیلی زود بیدار می‌شد و نیمه‌شب‌ها نماز شب می‌خواند.

#خبرگزاری_مهر
۱۸ آذر ۱۳۸۹

@Ab_o_Atash
👏1
✳️ علی«ع» در جنگ جمل به زبیر چه گفت؟

حالا من يک قضيۀ تاریخی را برایتان نقل می‌کنم که غالب شما شنیده‌اید.

در جنگ جمل، طلحه و زبير بيعتشان را با علی شکستند! علی«علیه‌السلام» وقتی که با آنها مقابل شد، زبیر را صدا زد که زبير! بيا کارت دارم.
حضرت خودش را خلع سلاح کرد و با لباس عادی جلو رفت! امّا زبير با همان پوشش مسلحانه­‌اش جلو آمد!

علی«علیه‌السلام» به زبیر فرمود: چرا به جنگ من آمده‌ای؟ او هم پاسخی داد که مورد بحث من نیست. بعد علی«علیه‌السلام» گفت: اين مطلبی را که می‌گويی، دروغ است! زبیر هم نتوانست حرف حضرت را انکار کند! یعنی زبیر پذیرفت که دلیلش برای جنگ با علی، دروغ و خلاف واقع است. لذا محکوم شد که ادعايش دروغ است.

بعد اميرالمؤمنين به زبیر گفت: من می‌خواهم جريانی را برايت يادآوری کنم؛ روزی به دیدار پیغمبر آمده بودی و حضرت سوار بر مرکب بود. همین‌که چشم حضرت به من افتاد، سلام کرد. يعنی پیغمبر پیش از من، به من سلام کرد. تو آنجا خنديدی و گفتی: «يارسول‌الله! علی از تکبّرش دست بر نمی‌دارد»! یادت هست که پیغمبر فرمود علی اصلاً تکبّر ندارد؟

بعد رو به تو کرد و فرمود: آيا علی را دوست داری؟ تو هم گفتی: به خدا قسم که او را دوست دارم! بعد پيغمبر به تو فرمود: «والله که روزی از روی ظلم با او خواهی جنگید.» یادت هست؟!

زبیر نتوانست انکار کند و همین‌که ماجرا را شنید، گفت: «استغفرُالله ربّی و اتوب و اليه»، من اين ماجرا را فراموش کرده بودم. اگر اين جریان يادم بود، به جنگ با تو نمی‌آمدم؛ ولی چه‌کار کنم که کار از کار گذشته، دو لشکر مقابل هم صف کشيده‌اند و بيرون رفتن از جنگ برای من عار است!

علی به او فرمود: عار بهتر از نار نيست؟! زبير هم برگشت و رفت. عبدالله پسرش جلو آمد و گفت: اين صحبت­‌ها چه بود؟ زبیر هم گفت: علی مطلبی را به ياد من آورد که فراموش کرده بودم؛ من ديگر دست از جنگ برداشتم و به جنگش نمی‌روم. برای همین کناره‌گيری کرد و رفت.

من يک مثال زندۀ تاريخی زدم که قابل انکار نيست. اين چه تفکّری بود که زبیر را به این نتیجه رساند که صحنه را ترک کند و برود؟ چرا زبیر وقتی فهمید این کارش باطل است، رفت و همراه علی نشد؟!
برای اینکه فکر می‌کرد آدم می‌تواند نه با حق باشد و نه با باطل؛ خیال می‌کرد این‌طوری می‌تواند خودش را نجات دهد.

درست است که با ترک میدان جنگ، به شقاوت رویارویی با امیرالمؤمنین دچار نشد، ولی این آخر کار نبود. یعنی حتّی با این کار، به راه حق نرفت؛ چون انسان يا با حق است و در راه درست، یا با باطل است و در گمراهی! [راه سومی وجود ندارد.]

#مجتبی_تهرانی
#سلوک_عاشورایی
منزل ششم: حق و باطل
انتشارات مؤسسه فرهنگی‌پژوهشی مصابیح‌الهدی
جلسه ۱۳، ۸ اسفند ماه ۱۳۸۶.

@Ab_o_Atash
👏101
✳️ ویژگی جنبش دانشجویی در ایران ضدآمریکایی بودن است

ایــن جنبش دانشجویی در کشور ما در تاریخ ثبت‌شده و شناخته‌شده خود، همیشه ضد استکبار، ضد سلطه، ضد استبداد، ضد اختناق و بشدت عدالتخواه بوده است. این ممیزات جنبش دانشجویی ما از روز اول است تا امروز.

اگر کسی مدعی جنبش دانشجویی باشد اما این ممیزات را نداشته باشد، صادق نیست. دست جنبش دانشجویی نمی‌تواند در دست کسانی باشد که در فلسطین قتل عام می‌کنند، در عراق جنایت می‌کنند، در افغانستان مردم را از دم تیغ می‌گذرانند؛ این جنبش دانشجویی نیست. جنبش دانشجویی خصلت و خاصیتش در کشور ما لااقل این‌جور است - شاید در خیلی از کشورهای دیگر هم باشد - که ضد استکباری، ضد سلطه، ضد دیکتاتوری و طرفدار عدالت است. شروع این حرکت یا مقطع شناخته‌شدهٔ این حرکت، همین ۱۶ آذر است.

جالب است توجه کنید که ۱۶ آذر در سال ۳۲ که در آن سه نفر دانشجو به خاک و خون غلتیدند، تقریباً چهار ماه بعد از ۲۸ مرداد اتفاق افتاده؛ یعنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد و آن اختناق عجیب - سرکوب عجیب همه نیروها و سکوت همه - ناگهان به‌‌وسیله دانشجویان در دانشگاه تهران یک انفجار در فضا و در محیط به‌وجود می‌آید. چرا؟ چون نیکسون که آن‌وقت معاون رئیس‌جمهور آمریکا بود، آمد ایران. به عنوان اعتراض به آمریکا، به عنوان اعتراض به نیکسون که عامل کودتای ۲۸ مرداد بودند، این دانشجوها در محیط دانشگاه اعتصاب و تظاهرات می‌کنند، که البته با سرکوب مواجه می‌شوند و سه نفرشان هم کشته می‌شوند. حالا ۱۶ آذر در همه سال‌ها، با این مختصات باید شناخته شود. ۱۶ آذر مال دانشجوی ضد نیکسون است، دانشجوی ضد آمریکاست، دانشجوی ضد سلطه است.

#سیدعلی_حسینی‌_خامنه‌ای
بیانات در دیدار دانشجویان و اساتید در دانشگاه علم و صنعت - ۱۳۸۷/۹/۲۴

@Ab_o_Atash
2
✳️ روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران چه گذشت؟

در شانزدهمین روز آذر سال ۱۳۳۲، دانشگاه تهران شاهد حمله نیروهای ارتش به دانشجویان بود که به کشته شدن ۳ نفر و زخمی شدن ده‌ها نفر انجامید. این اتفاق حدود ۱۰۰ روز پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۲۳ و سقوط دولت دکتر محمد مصدق و روی کار آمدن دولت کودتایی فضل‌الله زاهدی رخ داد و به گفته تاریخ‌نگاران، هنوز خشم و افسردگی ناشی از سقوط نخست‌وزیر ملی‌گرای ایران در فضای عمومی این کشور موج می‌زد. بریتانیا و آمریکا هم بر اساس مستنداتی که منتشر شد در کودتای ۲۸ مرداد نقش رهبری‌کننده مستقیم را داشتند.

فخرالدین عظیمی، پژوهشگر و استاد رشته تاریخ در آمریکا، می‌گوید: در این ‌زمان درباره موضوع نفت ملی شده ایران که با تلاش دکتر مصدق به سرانجام رسید، مردم نگران بودند که دولت از این اقدام روی برگرداند و شرایط را به پیش از ملی ‌شدن نفت بازگرداند، کمااینکه حدود سه ماه پس از ساقط کردن دولت قانونی ایران، مذاکرات محرمانه‌ای برای تجدید رابطه با بریتانیا که از زمان ملی شدن نفت قطع بود، آغاز شد.

به اعتقاد آقای عظیمی، این مسائل باعث شده بود فضای سیاسی و اجتماعی پژمرده‌ای در ایران حاکم باشد اما این همه ماجرا نیست. در میانه پاییز سال ۱۳۳۲ هم اعلام شد «ریچارد نیکسون» معاون رئیس‌جمهور آمریکا از طرف دوایت آیزنهاور، رئیس‌جمهور آن کشور به ایران می‏آید. نیکسون در نطقی که پس از کودتای ۲۸ مرداد در کنگره آمریکا ایراد کرده بود، سقوط دولت محمد مصدق را «پیروزی سیاسی امیدبخش»ی توصیف کرده بود که «در ایران نصیب نیروهای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی‌خواه شده است.»

قرار بود معاون رئیس‌جمهور آمریکا در جریان دیدار از ایران از دانشگاه تهران بازدید کند و دکترای افتخاری دانشکده حقوق این دانشگاه را دریافت کند.

دانشجویان معترض به حضور نیکسون در ایران، از دو روز پیش از سفر او در اطراف و داخل دانشگاه دست به تجمعات اعتراضی زدند که به دستگیری شماری از آنها منجر شد اما روز شانزدهم آذر، دو روز پیش از ورود معاون رئیس‌جمهور آمریکا، نیروهای ارتش با هدف کنترل دانشجویان در اطراف و محوطه دانشگاه تهران مستقر شدند.

هرچند علی‌اکبر سیاسی، نخستین رئیس انتخابی دانشگاه تهران، برای جلوگیری از افزایش درگیری و وارد شدن خسارت به دانشجویان، کلاس‌های دانشگاه را در این روز تعطیل کرد اما در شرایطی که هنوز تمام دانشگاه از حضور آنها خالی نشده بود، نیروهای ارتش به قصد سرکوب شماری از معترضان وارد محوطه دانشگاه شدند.

سرانجام این اقدام تیراندازی به سوی دانشجویان و کشته شدن سه دانشجوی دانشکده فنی در مقابل ساختمان آن دانشکده بود. مهدی شریعت‌‌رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا سه دانشجوی دانشگاه تهران بودند که روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ کشته شدند.

بر اساس گزارش‌های موجود رژیم شاه به خانواده این سه دانشجوی اجازه برگزاری مراسم یادبود نداد.

#تارنمای_مؤسسه_مطالعات_و_پژوهش‌های_سیاسی

@Ab_o_Atash
2
✳️ حسین مکی از خودش می‌گوید

چه بخواهیم و چه نخواهیم، مکی یکی از سکانداران اصلی قیام ۳۰ تیر بود. مکی پس از کودتای ۲۸ مرداد، در جلسه‌ای که با زاهدی در قیطریه داشت، پس از آنکه زاهدی خبر اعدام احتمالی مصدق را به او داد، ناگهان فریاد کشید و گفت: آن‌کس که بتواند دکتر مصدق را اعدام کند، از مادر زاییده نشده است.

علاوه بر این، مکی دعوت‌های مکرر زاهدی را نمی‌پذیرفت و به همین دلیل روابطشان به سردی گرایید؛ تا جایی که پس از اعلام جرم مکی به دلیل حادثه ۱۶ آذر، نامه‌ای توهین‌آمیز از طرف دولت زاهدی صادر و عملاً مکی از صحنه سیاست کنار زده شد و تحت نظر قرار گرفت.

در بسیاری از محافل و مجامع، موافقان و مخالفان مکی صحبت‌های بسیاری درباره گرایش‌های دینی و مذهبی و همچنین ریشه‌های فکری و تمایلات او به دربار مطرح کرده‌اند. بنا بر وظیفه محوله به نگارنده، نوشته‌هایی از مکی که در سال ۱۳۶۲ بیان شده است، عیناً نقل می‌شود:

«من همان‌طور که در کتاب‌ها و صحبت‌های خویش اشاره کرده‌ام، با شاه به‌کرات ملاقات داشته‌ام و حتی به من، چه قبل از ۲۸ مرداد و چه بعد از آن، پیشنهاد نخست‌وزیری و وزارت دربار نیز شده بود، ولی با جرئت تمام می‌گویم هیچ‌کدام را نپذیرفته‌ام، در صورتی که اگر به خیلی‌ها پیشنهاد آفتابه‌داری وزارت دربار هم می‌شد، بر چشم می‌نهادند، چون به مرکز قدرت نزدیک می‌شدند.

من در زندگی سیاسی خود هدف مقدسی را دنبال می‌کردم و از راه وصول به آن هیچ‌گاه منحرف نشدم (بدیهی است به این نکته معترف و معتقدم که هیچ بشر غیرمعصومی از اشتباه مصون نیست و من نیز البته معصوم نیستم). راه هدف من سعادت و بهروزی ملت ایران و رهایی از بند استعمار بود. در این راه حتی اگر با کج‌روی‌های دکتر مصدق هم مواجه می‌شدم، بی‌محابا تعرض می‌کردم و در حد توانم جلوگیری می‌کردم.

آری! من ابتدا فرد گمنامی بوده‌ام و البته افتخار می‌کنم که در گمنامی توانسته‌ام خدمتی انجام دهم که مورد توجه هموطنانم قرار گیرد و به زعم بعضی آقایان به سرحد شهرت برسم.

من افتخار دارم که سیدم و شجره‌ام به حضرت سیدالشهدا می‌رسد اما مبنای ترقی من از سال ۱۳۱۸ آغاز شد که به کارهای ادبی شروع کردم و دست به تصحیح دیوان عاشق اصفهانی و مشتاق اصفهانی و تألیف «گلزار ادب» زدم. پس از شهریور ۲۰ هم در چندین روزنامه مهم کشور مانند مهر ایران، اطلاعات هفتگی و روزنامه کیهان و مجله آینده مقاله‌های ادبی و تحقیقی و تاریخی نوشتم.»

جالب آن است که پدر حسین مکی، یعنی مرحوم میرزا محمدباقر مکی‌ یزدی، به عنوان یکی از تجار خوشنام وقت، به نجف و کربلا و کاظمین رفت‌وآمدهای فراوانی داشت و علاوه بر کار تجارت، وظیفه رساندن مبالغی چند از تجار و بازرگانان تهران و یزد را به مراجع نجف عهده‌دار بود و سرانجام نیز به دلیل بیماری در سال ۱۳۱۰ در کاظمین فوت کرد و همان‌جا دفن شد.

#امیر_مکی
#زندگی_سیاسی_حسین_مکی
مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
صفحات ۱۷ و ۱۸.

@Ab_o_Atash
2
✳️ از کاباره‌های شبانه تا خالکوبی نام خمینی

اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نااهل و... همه دست به دست هم داد و انسانی بار آمد که کسی جلودارش نبود: هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و... .

پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی‌برد. مادر پیرش هم کاری نمی‌توانست بکند. اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد: خدایا! پسرم را ببخش، عاقبت‌به‌خیرش کن، از سربازان امام زمانش قرار بده.
دیگران به او می‌خندیدند اما او می‌دانست که سلاح مؤمن دعاست. کاری نمی‌توانست بکند الا دعا. همیشه می‌گفت: خدایا! فرزندم را به تو سپردم، همه‌ چیز به دست توست، هدایت به وسیله توست؛ پسرم را نجات بده!

زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت، تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحانفسی آمد و از انفاس خوشش مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد. بهمن ۱۳۵۷ بود که شاهرخ روز و شب می‌گفت: فقط امام، فقط خمینی.

وقتی در تلویزیون صحبت‌های امام پخش می‌شد، با احترام می‌نشست، اشک می‌ریخت و با دل و جان گوش می‌کرد. می‌گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می‌شود خمینی که با یک عبا و یک عمامه آمد اما عظمت پوشالی شاه را از بین برد.

همیشه می‌گفت: هرچه امام بگوید، همان است. حرف امام برای او فصل‌الخطاب بود. برای همین روی سینه‌اش خالکوبی کرده بود: فدایت شوم خمینی.

#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
زندگینامه و خاطرات شهید #شاهرخ_ضرغام
انتشارات شهید ابراهیم هادی

@Ab_o_Atash
1
✳️ طمع گداصفتان

مُحال عقل است اگر ریگ بیابان دُر شود که چشم گدایان پُر شود.

دیده اهل طمع به نعمت دنیا
پُر نشود همچنان‌که چاه به شبنم

#سعدی_شیرازی
#گلستان
باب هفتم، حکایت۱۹.

@Ab_o_Atash
2
✳️ وقتی شیخ مرتضی انصاری رفت...

رنگ سبزسیر برگ‌های چنار چهارباغ به ‌آرامی رو به زردی می‌رفت. قریب یک ماه از اقامت شیخ مرتضای جوان در اصفهان می‌گذشت؛ او صبح‌ها می‌آمد و تا نزدیک صلات ظهر درس سید شفتی و گاهی درس فضلای دیگر را شرکت می‌کرد و  با دقت، شیوهٔ ادارهٔ امور شهر را به دست یک فقیه جامع‌الشرایط متمول که گویی هیچ نیازی به وجوهات یا حکومت نداشت، از نظر می‌گذراند. اما آنگاه که شیخ آرام، قصد ترک اصفهان کرد، اتفاقی افتاد تا اسم او شهر را سراسر بگیرد.

سید شفتی رسم داشت که در مجلس درس، گاهی با طرح پرسش‌های دشوار علمی، طلبه‌ها را بیازماید و هم مَدرس را به وجد آورد و هم طلاب را محک بزند. در یکی از همان روزهای معمول که شیخ‌مرتضی در کنجی به درس سید گوش سپرده بود، سید سؤالی بغایت دشوار طرح کرد و منتظر پاسخ شد.

شیخ در گوش طلبه‌ای جوان که کنارش نشسته بود، پاسخ پرسش سید را گفت و به‌سرعت مجلس درس را ترک کرد و راهی کاروانسرا شد.

طلبه بی‌خبر از همه‌‌جا دست بلند کرد و پاسخ پرسش را آن‌گونه که شیخ گفته بود، ارائه کرد. سید شفتی که پاسخ طلبه را بسیار دقیق‌تر و عمیق‌تر از سطح مَدرس خود دید، متحیر شد و گفت: «این پاسخ را یا خود حضرت حجت‌بن‌الحسن"عج" به تو گفته و یا شیخ مرتضی انصاری!»

مجلس درس به همهمه افتاد و همه به‌سوی طلبه پاسخ‌دهنده برگشتند و دور او را گرفتند. سید شفتی استادی نبود که سخن به گزاف بگوید و بی‌جهت نام حضرت حجت را به زبان آورد.
سید ناگهان درس خود را رها کرد و از منبر پایین آمد و از طلبه دربارهٔ آنچه بر او رفته بود، پرس‌وجو کرد...

#وحید_یامین‌پور
#نخل_و_نارنج
کتاب جمکران
صفحات ۸۵ و۸۶.

@Ab_o_Atash
4
✳️ زیر دیوارهای کرملین

پس از خارج شدن از مقبره لنین که اکنون منفور حاکمان کاخ کرملین است، به سوی محوطه‌ای در کنار دیوار بلند این کاخ راه باز می‌کنیم. قبر سران حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در آنجاست. همگی زیر دیوار کرملین دفن شده‌اند.
و آنها که معروف‌ترند، حجّاری ماهرانه‌ای از چهره‌شان روی قبر آنها عمود شده است. شاید در سال‌های گذشته، تقرب به دیوار کرملین و قبر لنین در نزد کمونیست‌ها، ارزشی برابر با نزدیکی به مراقد مطهر و آستانه‌های مقدس در نزد مسلمانان داشته است!

#هدایت‌الله_بهبودی
#سفر_به_روسیه
انتشارات سوره مهر
صفحه ۱۹.

@Ab_o_Atash
👍1👎1
✳️ از این ایران می‌ترسید؟!

اولین ارتباط ما با کویت بعد از جنگ عراق، سفر هیات ۱۳ نفره مجلس کویت به ریاست «احمد سعدون» به ایران بود... صحبت که شروع شد، پس از تعارفات دیپلماتیک و همانند آن... شخصی که به او دکتر می‌گفتند، مطرح کرد: «ببخشید من می‌خواهم صریح حرف بزنم». گفتم: «اتفاقاً من خیلی مشتاقم که حرف‌ها صریح‌ زده شود و به صورت پروتکلی نباشد.»

گفت: «من و این نفر کنار دستی‌ام از زمانی که بچه بودیم و به مدرسه ابتدایی می‌رفتیم، یادمان است که از ایران می‌ترسیدیم و تا الان هم می‌ترسیم؛ شما خیلی سلاح جمع می‌کنید و دنبال مهمات هستید، ما اصلاً از اینکه نزدیک شما زندگی می‌کنیم، وحشت داریم... .»

گفتم: «من هم آدم صریحی هستم و خارج از پروتکل حرف می‌زنم. واقعاً شما حق دارید از ما بترسید. (این شیخ ماند که می‌خواهم چه بگویم) هشت سال جنگ را عراق به ما تحمیل کرد و به ‌گفته سازمان ملل و همه سازمان‌ها و کشورها، عراق آغازگر جنگ بود. همه دنیا به عراق کمک کردند و شما هم جزیره «بوبیان» را در اختیارش گذاشتید از آنجا به ما حمله کرد، بنابراین حق دارید از ما بترسید. حضرت امام خمینی در اشاره به کمک‌های شما بود که فرمود: «آن کشورهای عربی و غیره حواسشان باشد آنهایی که به عراق کمک می‌کنند، عراق از ایران که منصرف بشود، سراغ آنها خواهد رفت.»  شما این هشدار امام را متوجه نشدید و عراق بعد از ما به شما حمله کرد... با همه خیانتی که در جنگ عراق به ما کردید، حتی قبل از آمریکایی که مدعی طرفداری از شما بود، ایران بود که حمله عراق به کویت را محکوم کرد، حق دارید از ما بترسید! عراق که به شما حمله کرد،  همه مهاجران جنگی و فراری‌های شما را در ایران پناه دادیم و کمکشان کردیم، در حالی که خودمان مهاجر و جنگ‌زده داشتیم، پس باز هم حق دارید از ما بترسید... .»

تمام آنها ساکت بودند و رئیس بیچاره آنها هم مانده بود که چگونه گرفتار شده. در آخر گفت: «ببخشید این دوست ما این‌طوری کرد و ما واقعاً مرهون خدمات و زحمات ایران هستیم. ایران ما را شرمنده کرد، از اینکه ما به عراق کمک کردیم.»

#علی‌اکبر_ناطق‌نوری
#خاطرات
#مرتضی_میردار
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
جلد دوم، صفحه ۲۲۹.

@Ab_o_Atash
1
2025/12/10 02:18:50
Back to Top
HTML Embed Code: